دلم میخواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یاخورشتقیمه.
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون ازگوشه لبش خط میکشد.
@qoqnoospub
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون ازگوشه لبش خط میکشد.
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
دلم میخواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یاخورشتقیمه. زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون ازگوشه لبش خط میکشد. @qoqnoospub
دلم میخواست با شمر توی خانه خاله بازی باشیم. برایش استامبولی درست کنم یا خورشت قیمه.
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون از گوشه لبش خط میکشد تا روی گونه آفتاب سوختهاش. یکبار به دخترش که هم سن و سال ما بود، گفتم؛ میذاری باباتو بغل کنم؟ چشمهایش را برایم براق کرد که یاد شمر افتادم و خشت، گفت: «چه حرفا؟ برو بابای خودتو بغل کن»
دلم میخواست مثل وقتی که سر امام را میبریدند و روی نیزه میگذاشتند و میچرخاندند که ببرند شام، سر شمر را روی نیزه میگذاشتم و میبردم توی خانه خاله بازیمان و قُرمه را لقمه میکردم و توی دهانش میگذاشتم که سرخ بشود.
پاره ای از داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
زنها میگفتند که خیلی دوست دارد و وقتی لقمه قیمه را میگذارد توی دهنش انگار خون از گوشه لبش خط میکشد تا روی گونه آفتاب سوختهاش. یکبار به دخترش که هم سن و سال ما بود، گفتم؛ میذاری باباتو بغل کنم؟ چشمهایش را برایم براق کرد که یاد شمر افتادم و خشت، گفت: «چه حرفا؟ برو بابای خودتو بغل کن»
دلم میخواست مثل وقتی که سر امام را میبریدند و روی نیزه میگذاشتند و میچرخاندند که ببرند شام، سر شمر را روی نیزه میگذاشتم و میبردم توی خانه خاله بازیمان و قُرمه را لقمه میکردم و توی دهانش میگذاشتم که سرخ بشود.
پاره ای از داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم از مجموعه داستان #اگه_زنش_بشم_میتونم_شمرو_بغل_کنم
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_دوم_1394
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیوی اول
گفتگو با خانم #شیوا_مقانلو مدرس، نویسنده و مترجم
درباره موضوع #مسابقه_طرح_و_كاريكاتور #ققنوس
@qoqnoospub
گفتگو با خانم #شیوا_مقانلو مدرس، نویسنده و مترجم
درباره موضوع #مسابقه_طرح_و_كاريكاتور #ققنوس
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدیوی دوم
گفتگو با خانم #شیوا_مقانلو مدرس، نویسنده و مترجم
درباره موضوع #مسابقه_طرح_و_كاريكاتور #ققنوس
@qoqnoospub
گفتگو با خانم #شیوا_مقانلو مدرس، نویسنده و مترجم
درباره موضوع #مسابقه_طرح_و_كاريكاتور #ققنوس
@qoqnoospub
پدرکشتگی اثری واقعگراست از زندگی در حال فروپاشی یک مترجم. اثری خواندنی و تجربه ای متفاوت با نثری روان.
پدر کشتگی اثر سلمان امین با نشر ققنوس در سال 1396 به زیور طبع آراسته شده است.#ققنوس
@qoqnoospub
پدر کشتگی اثر سلمان امین با نشر ققنوس در سال 1396 به زیور طبع آراسته شده است.#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
پدرکشتگی اثری واقعگراست از زندگی در حال فروپاشی یک مترجم. اثری خواندنی و تجربه ای متفاوت با نثری روان. پدر کشتگی اثر سلمان امین با نشر ققنوس در سال 1396 به زیور طبع آراسته شده است.#ققنوس @qoqnoospub
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان:
پدرکشتگی سلمان امین نشر ققنوس چاپ اول 1396
این اثر زندگی فروپاشیده یک مرد است که بعد از دو ازدواج ناموفق خودش و خانواده هایش قربانی یک سرنوشت شوم از پیش تعیین شده هستند. مترجمی که هیچ از تخصصش نشانی در اثر نمی بینیم و تنها زندگی شخصی و خصوصیش توسط راوی نویسنده روایت می شود.
اثری داری نثری روان و شسته و قصه ای به نسبت جذاب است. بعد" قلعه مرغی، روزگار هرمی" اثر دیگر سلمان امین که با همین تکنیک نوشته شده به این نتیجه رسیدم که سلمان امین توانایی خوبی در پروراندن قصه های مردم طبقه متوسط و پائین جامعه دارد. شاخص نبودن شخصیت ها، پرداخت انسان های معمولی جامعه و کنش های درونی و فردی در یک اثر بسیار سخت است، چون امکان افتادن به ورطه داستان بدون کنش اجتماعی را افزون می کند.
پدر کشتگی برخلاف قلعه مرغی، کنش اجتماعی ندارد و جامعه شکل نمی گیرد تا اثر به رمان تبدیل بشود و یک داستان بلند است.
دخالت های نویسنده در روایت، شیرینی روایت را کاهش می دهد و برخلاف قلعه مرغی به جذابیت اثر نمی افزاید.
شخصیت ها چون بیشتر از موقعیت اجتماعی و دانش عمومی شان می فهمند و در روایت دخالت دارند، مثل عارف شیشه ای پارک چیتگر و مثل مترجم آشنا به همه علوم (از جمله روانشناسی) چهره غیر قابل باوری را در ذهن متبادر می کنند. از آنطرف دکتر روانشناس که باید روانپزشک باشد ولی گاهی برخوردهای روانکاوانه می کند و گاهی روانپزشک گونه، نشان از کمی پژوهش قبل نگارش اثر و اکتفا به دانسته های نویسنده است.
برخورد غیرمنطقی با اسطوره پسرکشی( رستم و سهراب) و عقده ادیپ در بخش های پایانی اثر، ساختار دلالتمند پلات اثر را دچار خدشه کرده است.
و اما اثر در پاره ای از زمان به دغدغه های اجتماعی در قالب نگاه فردی راوی می پردازد که ای کاش قوام بیشتری می یافتند مثل واگذاری قبر اموات بعد سی سال به غیر.
طنز و توجه نویسنده به فرهنگ عامه مردم تهران در این دو اثر سلمان امین از ویژگیهای بارز قلمش است و دلنشین. نویسنده کاربلد است در ایجاد موقعیت های تراژیکی که هم تلخ است و هم شیرین بواسطه نگاه طنزآلودش.
پدرکشتگی که اثری واقعگراست، اثری خوشخوان و روان است و مخاطب محور.
تک صدایی یکی دیگر از دلایل رمان نبودن اثر است.
خواندن پدرکشتگی تجربه زندگی یک انسان در مرز فروپاشیدگی روانی است و لذتبخش.
باقی بقایتان
#چی_خوندم_توی_این_هفته #ققنوس
@qoqnoospub
پدرکشتگی سلمان امین نشر ققنوس چاپ اول 1396
این اثر زندگی فروپاشیده یک مرد است که بعد از دو ازدواج ناموفق خودش و خانواده هایش قربانی یک سرنوشت شوم از پیش تعیین شده هستند. مترجمی که هیچ از تخصصش نشانی در اثر نمی بینیم و تنها زندگی شخصی و خصوصیش توسط راوی نویسنده روایت می شود.
اثری داری نثری روان و شسته و قصه ای به نسبت جذاب است. بعد" قلعه مرغی، روزگار هرمی" اثر دیگر سلمان امین که با همین تکنیک نوشته شده به این نتیجه رسیدم که سلمان امین توانایی خوبی در پروراندن قصه های مردم طبقه متوسط و پائین جامعه دارد. شاخص نبودن شخصیت ها، پرداخت انسان های معمولی جامعه و کنش های درونی و فردی در یک اثر بسیار سخت است، چون امکان افتادن به ورطه داستان بدون کنش اجتماعی را افزون می کند.
پدر کشتگی برخلاف قلعه مرغی، کنش اجتماعی ندارد و جامعه شکل نمی گیرد تا اثر به رمان تبدیل بشود و یک داستان بلند است.
دخالت های نویسنده در روایت، شیرینی روایت را کاهش می دهد و برخلاف قلعه مرغی به جذابیت اثر نمی افزاید.
شخصیت ها چون بیشتر از موقعیت اجتماعی و دانش عمومی شان می فهمند و در روایت دخالت دارند، مثل عارف شیشه ای پارک چیتگر و مثل مترجم آشنا به همه علوم (از جمله روانشناسی) چهره غیر قابل باوری را در ذهن متبادر می کنند. از آنطرف دکتر روانشناس که باید روانپزشک باشد ولی گاهی برخوردهای روانکاوانه می کند و گاهی روانپزشک گونه، نشان از کمی پژوهش قبل نگارش اثر و اکتفا به دانسته های نویسنده است.
برخورد غیرمنطقی با اسطوره پسرکشی( رستم و سهراب) و عقده ادیپ در بخش های پایانی اثر، ساختار دلالتمند پلات اثر را دچار خدشه کرده است.
و اما اثر در پاره ای از زمان به دغدغه های اجتماعی در قالب نگاه فردی راوی می پردازد که ای کاش قوام بیشتری می یافتند مثل واگذاری قبر اموات بعد سی سال به غیر.
طنز و توجه نویسنده به فرهنگ عامه مردم تهران در این دو اثر سلمان امین از ویژگیهای بارز قلمش است و دلنشین. نویسنده کاربلد است در ایجاد موقعیت های تراژیکی که هم تلخ است و هم شیرین بواسطه نگاه طنزآلودش.
پدرکشتگی که اثری واقعگراست، اثری خوشخوان و روان است و مخاطب محور.
تک صدایی یکی دیگر از دلایل رمان نبودن اثر است.
خواندن پدرکشتگی تجربه زندگی یک انسان در مرز فروپاشیدگی روانی است و لذتبخش.
باقی بقایتان
#چی_خوندم_توی_این_هفته #ققنوس
@qoqnoospub
فکر کردم اگر می توانستم این قسمت از فیلم زندگیم را به عقب برگردانم حتما این سوال را از شرلی می پرسیدم. همه ی زنها عشق شان را قربانی تعهد می کنند.
#فیلمنگاری_یک_داستان_عاشقانه
@qoqnoospub
#فیلمنگاری_یک_داستان_عاشقانه
@qoqnoospub
«زود گرفتند و بردند و مجبورم کردند زانو بزنم. پیش از آن که سرم را روی کُنده بگذارم، یکی را دیدم که انگار از میان درختها پرواز میکرد و میگذشت. حیرت کردم: من بودم، ریشم بلند شده بود و آنجا، بیآنکه پاهایم به زمین بخورد، بیصدا راه میرفتم. خواستم تصویرم را که از میان درختها میگذشت، صدا بزنم؛ صدایم درنیامد. سرم روی كُندهٔ درخت بود، پس گردنم مورمور میشد... گفتم چیزی که نزدیک میشود فرقی با خواب ندارد... خودم را رها کردم...»
#اورهان_پاموک
#قلعه_سفید
ترجمهٔ #ارسلان_فصیحی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
#اورهان_پاموک
#قلعه_سفید
ترجمهٔ #ارسلان_فصیحی
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoospub
سلمان امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت.
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
سلمان امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت. @qoqnoospub
#پدرکشتگی
#مینا_ساداتی :
#سلمان_امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت واقعی، خشن و انتقادی مواجه میکند.
مینا ساداتی
#داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub
#مینا_ساداتی :
#سلمان_امين، با زبردستی، جهانی را پيش روی خوانندهی خود میگذارد كه در سطوح رویین، لحنی طناز، بیخيال، آنارشيستي و پرهرجومرج دارد، ولی در لایههای زيرين و عميقتر، ما را با دنیایی بهغایت واقعی، خشن و انتقادی مواجه میکند.
مینا ساداتی
#داستان_ایرانی #ققنوس
@qoqnoospub
اتفاق همیشه میافتد. انگار هرجا که میروم، حادثه و ماجرا هم میآید. مردم شبیه شپشند- به زیر پوست آدم نفوذ میکنند و همان زیر جا خوش میکنند. زیر پوستتان را آنقدر میخارانید و میخارانید که عاقبت خون از آن جاری میشود، اما هرگز از شر شپشها خلاص نمیشوید. هرجا که میروم میبینم که مردم از زندگیشان کلافی سردرگم میسازند. هرکس برای خودش مصیبتنامهای شخصی دارد. پنداری دیگر این خصلت در خون مردم جاری شده- بداقبالی، دلتنگی، سوگ، خودکشی. فضا آبستن فاجعه، سرخوردگی و بیهودگی است. بِخاران و بِخاران تا آنجا که دیگر پوستی باقی نماند. با اینحال، این صحنه بر من تاثیری فرحبخش و مسرتانگیز دارد. بهجای دلسرد شدن، از آن لذت میبرم. من فریاد میزنم و فجایع بیشتر و بیشتری طلب میکنم، طلبِ مصایبِ عظیمتر، طلبِ ناکامیهای بزرگتر. میخواهم چهار ستون عالم از پاشنه وربیاید، میخواهم همه خودشان را تا سر حد مرگ بخارانند..
#مدار_راسالسرطان
#هنری_میلر #سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
#مدار_راسالسرطان
#هنری_میلر #سهیل_سمی
#ققنوس
@qoqnoospub
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. ..
@qoqnoospub
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. .. @qoqnoospub
تو ایستگاه اتوبوسم. سرم پایینه. صبحا وقتی به زمین نگاه میکنی گوله گوله آب دهن رو زمین می بینی. مردم صبحشونو با تف کردن رو زمین شروع میکنن، صبح مارو هم با حالت تهوع. ولی بازم صبح های زود رو دوست دارم، آخه کسی حوصله نداره به آدم نگاه کنه.
#من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
#بی_نام
#رویا_هدایتی
#هیلا
@qoqnoospub
#من_خنگ_ترین_دختر_رو_زمینم
#بی_نام
#رویا_هدایتی
#هیلا
@qoqnoospub
#نشر_ققنوس با بیش از یکهزار عنوان کتاب در #نمابشگاه_بینالمللی_کتاب_تهران در بخش بزرگسال و کودک
@qoqnoospub
@qoqnoospub
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران
رونمایی از
#لئورناردو_داوینچی
این #رمان_تاریخی کنکاشی است در زندگی و شخصیت پر از معنا و ابهام آفریننده #مونالیزا
با ترجمه استاد #جواد_سیداشرف
@qoqnoospub
رونمایی از
#لئورناردو_داوینچی
این #رمان_تاریخی کنکاشی است در زندگی و شخصیت پر از معنا و ابهام آفریننده #مونالیزا
با ترجمه استاد #جواد_سیداشرف
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
در #سیامین_نمایشگاه_کتاب_تهران رونمایی از #نیستدرجهان #داستان_ایرانی #محمداسماعیل_حاجیعلیان @qoqnoospub
محمد اسماعیل حاجی علیان:
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub
دو روز از ماه عسل مان نگذشته بود، خبرمان کردند نیستدرجهان فوت کرده و زود برگردید. برگشتیم. گُلی بدتر از من بود و کارش کشید به فال قهوه و احضار روح. آقاجان آلزایمر گرفته، یک گوشه می نشیند و با نیستدرجهانش حرف میزند. از بچگی اش می گوید تا وقتی که به نیستدرجهان برسد. انگار دنیایش همانجا تمام می شود.
اوایل نمی توانستم بفهمم آقاجان چی می گوید و چکار می کند؟ از در خانه بیرون نمی رفت و فقط به سفیدی دیوار زل می زد. کاغذ دیواری همه ی اتاقها را کندم تا غریبی نکند.
حالا اوضاع کمی فرق کرده است. خودم و گلی را می بینم، حرف های آقاجان را ضبط می کنم تا یادگاری از او داشته باشم. کاری که می خواستم برای نیستدرجهان بکنم و فرصتش ازم گرفته شد.
آقاجان، نیستدرجهانش را دارد و من... نمی دانم منم برسم به سن و سال آقاجان و هفتاد و شش سالم بشود، مثل آقاجان از گُلی می گویم یا نه، دوره زمانه ما عوض می شود؟!
امروز هم گلی با دوستهایش رفته اند دورهمی، روح احضار بفرمایند. من حوصله این بازی ها را ندارم. هِدسِت را توی گوشم می گذارم و پوشه آقاجان و نیستدر را باز می کنم و دوباره از سر گوش می کنم. نمی دانم این چه عادت بدی است که من دارم؟
پاره ای از رمان #نیستدرجهان
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1396
@qoqnoospub