انتشارات ققنوس
4.88K subscribers
1.58K photos
568 videos
108 files
1.13K links
کانال رسمی گروه انتشاراتی ققنوس
آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
آدرس فروشگاه:
انقلاب-خیابان اردیبهشت-بازارچه کتاب
آدرس سایت:
www.qoqnoos.ir
ارتباط با ما:
@qoqnoospublication
Download Telegram
نگاه #آلاله_سلیمانی به #ملت_عشق
از گروه #داستان_ایرانی
وقت بخیر. اتفاقا من هم کتاب من پیش از تو رو خوندم و هم کتاب ملت عشق رو خوندنم و واقعا متعجبم که چرا این دو کتاب با هم مقایسه می،شن. با احترامی که به خانم مفتاحی و ترجمه ی خوبشون قائلم و این رو قبلا هم گفتم، این کتاب اصلا در سلیقه ی من نبود و باور بفرمائید فقط خواندم و جلو رفتم(اتفاقا با دقت هم خواندم) تا بفهمم حداقل آخر ش چی میشه که متاسفانه آخرش ضربه ی نهایی رو زد و من نپسندیدم. (احتمالاجوان ترها پسندیده اند که به چاپ های بالاتر رفته) ولی کتاب ملت عشق به نظر من یک کتاب بی نظیره. داستان در حال و گذشته روایت می شه و زندگی اللا که کاراکتر زن اصلی داستان هست با زندگی شمس و مولوی در رفت و آمده. داستان اللا و نوع روایت اون من رو یاد کاراکتر کتاب دفترچه ممنوعه آلبا دسس پدس انداخت ( الان کتاب دم دستم نیست و اسمش رو فراموش کردم)و داستان شمس و مولوی و چهل قانون عشق که واقعا بی نظیر بود. داستان کاملا لایه های پنهان داشت و از نظر عرفانی و معنوی کاملا غنی بود. من هر صفحه رو که می خواندم کتاب و چشم هام رو میبستم و به فکر فرو می رفتم. چه اشکالی داره، داستانی که حرفی برای گفتن داره، همراه با یک داستان پرکشش به همراهش ارائه بشه تا لااقل مردم عادی هم بخوانند و لذت ببرند. اتفاقا ای کاش به نظر من مردم ملت عشق بخوانند به جای من پیش از تو.
حالا جدا از این حرف ها به نظر من اصلا بحث سر خانم مفتاحی عزیز نبود و ما داشتیم فکری به حال وضعیت داستان ایرانی می کردیم.
@qoqnoospub
اشک های جهان را میزانی همیشگی است، هر آن که در جایی گریه آغازد، دیگری در جای دگر ز گریه باز ایستد.
خنده نیز چنین باشد، پس بیایید از نسل خویش بد نگوییم. نسل ما محزون‌تر از اجدادش نیست.

#در_انتظار_گودو
#ساموئل_بکت
@qoqnoospub
تراژدی سینمای کمدی در ایران
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
تراژدی سینمای کمدی در ایران @qoqnoospub
راهنمای کتاب/ «سه نفر بودیم»؛ فرخنده آقایی؛ ققنوس

تراژدی سینمای کمدی در ایران*

نیره رحمانی؛ 17 فروردین 1396
محمد متوسلانی یکی از آن چهره هاست که در سینمای ایران، توانایی های بالقوه اش نتوانستند به درستی به فعلیت برسند و از این سبب نتوانست آن جایگاه را که در خور او بود کسب کند. تقدیر در همان ابتدای راه سرنوشت او را با دو بازیگر دیگر گره زد تا به اتفاق تنها تیم سه نفره سینمای کمدی ایران را با تاثیرپذیری از نمونه های مشابه خارجی اش پایه گذاری کنند. به عنوان بازیگر گروه سه نفره آنها در میانه دهه چهل شهرتی به هم زد، اما نه آنقدر که آنها را در جایگاه ستارگانی چون فردین و ناصر ملک مطیعی و از این دست بنشاند. در این ایام اعضای این گروه سه نفره به تنهایی چهره نبودند و موجودیت آنها تنها در ارتباط با یکدیگر معنا پیدا می کرد. هر چند منصور سپهرنیا خارج از گروه در نقش های مکمل نیز موفقیت هایی بدست آورد، اما او تنها در فیلمهای سه نفره خودشان نقشهای محوری برعهده داشت و در دیگر فیلمها نهایتا نقش وردست با نمک قهرمان را بازی می کرد.

خیلی اتفاقی در فیلم توفان در شهر ما ساخته ساموئل خاچیکیان (1336)، محمد متوسلانی در کنار منصور منصور سهرنیا و گرشا رئوفی نقشهایی کوتاه برعهده گرفتند. سه  «سوسول» که در خیابان لاله زار دنبال خواهر قهرمان فیلم می افتادند و مزاحمت هایی برای او دوستانش ایجاد می کردند.

حضور این سه شخصیت در میانه فیلمی حادثه ای جنایی، قراربود دقایقی مفرح و کمیک را به همراه داشته باشد. بی شک هیچ یک از آنها نمی توانستند پیش بینی کنند اولین نقشهای آنها به الگوی مادر فیلمهای کمدی سه نفره ای بدل شود که با همانها در تاریخ سینمای ایران مشهور می شوند. در این گروه سپهرنیا بار کمدی فیلم ها را برعهده داشت و می کوشید با شوخی ها و ادا و اطوارش نمک فیلم باشد، گرشا معمولا شخصیت خودخواه و منفعت طلب گروه بود و متوسلانی نیز شخصیت خیرخواه که اغلب مغز متفکر گروه هم بود. در این میان خود متوسلانی هم کارگردانی پاره ای از این فیلمها را برعهده گرفت.

متوسلانی از دل سینمای فارسی بیرون آمد، پس به اجبار در همان مسیری حرکت کرد که مناسبات سینمای فارسی امکانش را می داد. اما در میانه دهه پنجاه بود که به یکبار تصویر متفاوتی از خود نشان داد، آن هم در کسوت فیلمساز که تفاوت بسیاری با  تجربه کارگردانی فیلمهای سه نفره شان داشت.

از فیلم قابل اعتنای «ذبیح» که بگذریم، «سازش»یکی از بهترین فیلمهای دهه پنجاه سینمای ایران بود که توسط متوسلانی شاخته شد. یک کمدی هوشمندانه‌ی موقعیت، با مایه های انتقادی صریح اجتماعی و حتی سیاسی که نشان از بضاعت بالای فیمسازی داشت که در سینمای ایران مجبور به ساخت آثاری نازل شده بود.

محمد متوسلانی زمانی فعالیت خود را آغاز کرد که سینمای ایران تازه در حال پاگرفتن بود. چند سالی از پایان دوران فترت سینمای ایران می گذشت و تولید فیلم داخلی با وجود رقبای بزرگ خارجی اش در حال افزایش بود. در این ایام افراد بی تجربه بسیاری جذب سینمای ایران شدند.

تجربه فیلمسازی در ایران با هیچ کجای دنیا قابل قیاس نیست، به خصوص در دهه های نخست شکل گیری آن که نه جایی برای تحصیل سینما وجود داشت و نه حتی چهره های باتجربه که بتوانند جوانترها را آمورش دهند. این سینما میدانی بود که آدمهایی خود ساخته، اغلب با سعی خطا و به مدد پشتکار و قریحه خود در آن کسب تجربه کرده و پرورش می یافتند.

کتاب «سه نفر بودیم» تصویری زنده و ملموس از این فضا پیش روی خواننده می گذارد. این کتاب اگرچه شرح خاطرات یکی از پیشکسوتان این سینماست، اما در عین حال شرح فراز و فرودهای این سینما نیز هست. داستان سینمایی که نه دولت آن را جدی می گیرد و نه روشنفکران ارزشی برایش قائل هستند؛ پس به اجبار چشم امید به استقبال عامه مردم دارد. صنعتی نوپاست  که برای بقا باید سلایق عامه مردم را شناسایی کرده و براساس آن فیلم می ساخت و یا به آنها چیزی می داد که  خود فاقد آن بودند. از این منظر سینمای ایران بستر بسیار خوبی برای ردیابی و شناخت جامعه ایران آن روزگار نیز هست.

محمد متوسلانی در کتاب «سه نفر بودیم»  که در قالب گفتگویی بلند با فرخنده آقایی منتشر شده، به شرح خاطراتش از کودکی تا کنون پرداخته و در آن از تجربه هایش در سینمای ایران سخن گفته، از چهره های نام آشنای گوناگونی یاد کرده که سهمی در سینمای ایران داشته اند و در این رهگذر سعی کرده است روایت خود را تاریخ سینمای ایران ارائه کند، حکایت مسیری که سینمای ایران پیموده است چه زمانی که اوج گرفته و چه زمانی که سیر نزولی داشته است.
 
اگر چه فرخنده آقایی بیشتر به عنوان یک داستان نویس شناخته می شود و نه سینمایی نویس یا منتقد فیلم اما باید اعتراف کرد به خوبی از عهده
انتشارات ققنوس
تراژدی سینمای کمدی در ایران @qoqnoospub
انجام این گفتگو بر آمده و بستر را به گونه ای فراهم کرده گفتگوشونده در کنار سخن گفتن از زندگی خود از سینما نیز سخن گفته و در واقع به ترسیم اوضاع و احوال سینمای ایران در آن سالها بپردازد. گویا در ابتدا فرخنده آقایی تصمیم داشته روایتی داستانی برای ثبت و ضبط خاطرات متوسلانی در پیش بگیرد اما در نهایت به شکل پرسش و پاسخ را به آن ترجیح داده است که این شیوه روش مطمئن تری هم برای ثبت خاطرات شفاهی محسوب می شود.

محور اصلی کتاب خاطرات محمد متوسلانی است، اما در عین حال  گرشا رئوفی و منصور سپهرنیا نیر مورد توجه فرخنده آقایی قرارگرفته اند. از میان اعضای این گروه گرشا رئوفی در سال 1386 در گذشت، خوشبختانه منصور سپهرنیا همچنان در قید حیات است و گویا در هنگام انجام بخشهایی از این گفتگو نیز حضور داشته است. گفتگوی کوتاهی نیز با او انجام شده که به انتهای کتاب افزوده است. خود متوسلانی نیز یادداشت کوتاهی به یاد گرشا رئوفی برای این کتاب نوشته است.

با اینحال حجم عمده کتاب را گفتگو با متوسلانی تشکیل می دهد.  کتاب با یادداشتی از فرخنده آقایی آغاز می شود که از چند و چون کار و دلایل رفتن به سراغ این گفتگو و نحوه انجام و تنظیم آن سخن گفته است و اشاراتی نیز به متوسلانی و گروه سه نفره شان داشته است. اما  این محسن بیگ آقا است که وظیفه نوشتن مقدمه ای درباره سینمای کمدی ایران و جایگاه این گروه سه نفره برعهده گرفته است. این منتقد قدیمی در این نوشته موجز اما دقیق نگاهی گذرا به مهمترین ویژگی ها و شاخصه های فیلمهای سه نفره این گروه داشته است و اطلاعات کارآمدی برای ورود خواننده کتاب به متن گفتگو فراهم آورده است.
 
به این ترتیب کتاب حاضر تنها به زندگی و آثار محمد متوسلانی خلاصه نشده، در انتهای آن نیز گاهشمار زندگی هر سه  بازیگر و کارنامه کاری شان به کتاب پیوست شده است؛ آلبوم عکسهایی از دوران مختلف فعالیت متوسلانی و همچنین همکاری با گرشا رئوفی و منصور سپهرنیا پایان بخش این کتاب جذاب و خواندنی برای علاقمندان تاریخ سینمای ایران است.

و سخن آخر اینکه : در سینمای ایران هیچگاه گونه کمدی چنان که باید جدی گرفته نشده، این در حالی است که چه در گذشته و چه در زمان حال هر گاه دغدغه فروش وجود داشته کمدی یکی از تضمین شده ترین راه ها محسوب می شده است. اما چرا اغلب فیلمسازان براین گمان بوده اند که برای ساختن فیلم جدی نمی توان سراغ گونه کمدی رفت؟ تجربه چهره هایی چون محمد متوسلانی شاید بتواند از این واقعیت دیرپای سینمای ایران رازگشایی کند.*عنوان مطلب عنوان کتابی است از عباس بهارلو (غلام حیدری) درباره سینمای کمدی در ایران..
@qoqnoospub
جهانی که من آن را جهان انسان ها می دانستم نابود شده بود ؛حال در این عالم یکّه و تنها بودم و به جای دوست ،خیابان ها را داشتم و خیابان ها با زبانی تلخ و مغمومانه ، مرکب از فلاکت، حسرت، افسوس، ناکامی و تلاشِ به هرز رفته انسانی، با من حرف می زدند .
#هنری_میلر
#مدار_رأس_السرطان
#ققنوس
@qoqnoospub
ديدارآقايان حسين‌زادگان مديران
#گروه_انتشاراتي_ققنوس به همراه آقايان #رجب‌زاده و #سپهري به همراه آقاي #باغباني مدير #كتابخانه_قلم_مشهد
به مناسبت افتتاح اين كتابخانه در مشهد

@qoqnoospub
فکر کنم تب دارم. کاغذ را باز می کنم و برای بی‌نهایتمین بار می‌خوانم. اعترافش را.اعتراف به عشقش را می‌خوانم.سند بدون منگوله بودنمان با هم تا آخرین روز.تا قیامت.می‌رسم به جمله آخر توی گیومه.
@qoqnoospub
دکتر گفت: چه اش هست؟
گفتم: " توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت می شورند"...

#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی
@qoqnoospun
انتشارات ققنوس
فکر کنم تب دارم. کاغذ را باز می کنم و برای بی‌نهایتمین بار می‌خوانم. اعترافش را.اعتراف به عشقش را می‌خوانم.سند بدون منگوله بودنمان با هم تا آخرین روز.تا قیامت.می‌رسم به جمله آخر توی گیومه. @qoqnoospub
فکر کنم تب دارم. کاغذ را باز می کنم و برای بی‌نهایتمین بار می خوانم. اعترافش را. اعتراف به عشقش را می‌خوانم. سند بدون منگوله بودنمان با هم تا آخرین روز. تا قیامت. می‌رسم به جمله آخر توی گیومه.جمله ای که بعد نوشتنش جوهر خودکار تمام شده و آن جمله از همه جمله‌ها کمرنگ‌تر است. خیلی خیلی کمرنگ نوشته شده "دوستت دارم"...
#زمستان_با_طعم_آلبالو
#الهام_فلاح
#ققنوس
@qoqnoospub
ماجرای عشق مثل تانگو می مونه
پوچ و پرشاخ و برگ
# سایه_باد
@qoqnoospub
استراگون:همه دیوونه به دنیا می آییم.بعضی ها دیوونه باقی می مونن.

#در_انتظار_گودو
#ساموئل_بکت
#ققنوس
@qoqnoospub
ولادیمیر:ما دیگه این جا کاری نداریم.
استراگون:جای دیگه هم.
ولادیمیر:آه گوگو، این جوری حرف نزن.
فردا همه چیز بهتر می شه.
استراگون:از کجا معلوم?

#در_انتظار_گودو
#ساموئل_بکت
#ققنوس
@QOQNOOSPUB
ظاهرا وفاداری تنها خصلت انسانی‌ای است که هیچ‌کس آن را در عمل ارج نمی‌نهد، اما همیشه در گفتگوهای روزمره ستایش می‌شود
#پدرکشتگی #سلمان_امین #ققنوس
@qoqnoospub
مراقب کلمه‌ی «صرفاً» باشید؛ مانند این جملات: «تو صرفاً همین را گفتی» یا «سیاست جدید او در زمینه ی آموزشی صرفاً تلاشی است برای به دست آوردن رای دانشجویان». چرا کلمه ی صرفاً در این جملات گنجانده شده است؟ همه می‌دانند وقتی من حرفی می‌زنم منظورم همان حرفی است که زده‌ام. اگر بگویم من «صرفاً» همین را می‌گویم چه چیزی به آن اضافه کرده ام؟ منظور ظاهراً اینست که آنچه می گویم حقیقت ندارد، یا این سیاستی که در زمینه ی آموزش به کار گرفته شده است، گذشته از جلب توجه دانشجویان، سیاست خوبی نیست. _ مراقب باشید!

#مغلطه (راهنمای درست اندیشیدن)
#جمی_وایت
ترجمه ی #مریم_مقدسی
#نشر_ققنوس
@qoqnoospub