مادرم به پرستارهايي که در بيمارستان هاي مختلف از پدرم مراقبت کرده بودند حسادت مي کرد.
دلش مي خواست پدرم سلامتي اش را فقط مديون او بداند، مي خواست پدرم به وفاداري خستگي ناپذير او اهميت دهد.
ديکتاتوري روي ديگر فداکاري است.
#مارگارت_اتوود
#آدمکش_کور
@qoqnoospub
دلش مي خواست پدرم سلامتي اش را فقط مديون او بداند، مي خواست پدرم به وفاداري خستگي ناپذير او اهميت دهد.
ديکتاتوري روي ديگر فداکاري است.
#مارگارت_اتوود
#آدمکش_کور
@qoqnoospub
#ملت_عشق
#اليف_شافاک
حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفهٔ خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایستهٔ این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماجِ افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
@qoqnoospub
#اليف_شافاک
حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفهٔ خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایستهٔ این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماجِ افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
@qoqnoospub
به مناسبت زادروز #نادر_ابراهيمي
احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم... عشق نیز!
بهانهها، جای حس عاشقانه را خوب میگیرند.
ياد و نامش گرامي باد
@qoqnoospub
احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم... عشق نیز!
بهانهها، جای حس عاشقانه را خوب میگیرند.
ياد و نامش گرامي باد
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
#دانشنامه_فلسفي_استنفورد از نگاه دكتر #محمدمهدي_اردبيلي #ققنوس #گروه_انتشاراتي_ققنوس @qoqnoospub
هیچ وقت نمیتوان همه را راضی نگه داشت!
(دربارۀ مجموعۀ دانشنامۀ استنفورد)
✍️محمدمهدی اردبیلی
منبع: خبرگزاری کتاب ایران
فروردین 1396
http://www.ibna.ir/fa/doc/note/246405
مواجهه با هر کدام از مجلدات دانشنامه فلسفی استنفورد، صرف نظر از عنوان و موضوع آن، خواه ناخواه با نوعی تنش درونی و ابهام همراه است. بناست دانشنامهای چنین مختصر که علیرغم حجم اندک، نامهای بزرگی را یدک میکشد، چه کند؟ آیا اصلاً میتوان مثلا هایدگر، کانت، هگل یا ایدئالیسم و رئالیسم را در یک کتابچه مختصر پالتوییِ صدصفحهای گنجاند؟ آیا خود نفس این شیوه دانشنامهنویسی به تحریف و سادهسازیِ کاذب این مفاهیم منجر نخواهد شد؟ آیا تفاوتی ماهوی بین دانشنامه استنفورد و کتابهای «فلانی در 4 ساعت» یا «بهمانی در یک روز» وجود دارد که بیش از آنکه به شناخت بینجامند، رهزن فهمند و به جای شناخت فلسفی به مخاطب نوعی توهم فهم میبخشند؟ خلاصه اینکه، هر خوانندهای در اولین مواجهه حق دارد، حتی پیش از مطالعه یک خط از این دانشنامهها، آنها را کنار بگذارد و وقت خود را مصروف شیوههای جدیترِ مطالعۀ آثار فلسفی کند.
اما اگر مخاطب، محض کنجکاوی هم که شده، نگاهی به درون این مجلدات بیندازد، به ناگاه متوجه میشود که دانشنامه استنفورد، دانشنامهای دقیقاً دوپاره است. پارهای از آن بناست خود را ذیل عنوان دانشنامه جای دهد و به سادهسازی و تفسیر کلی فلان مفهوم یا مکتب یا فیلسوف بپردازد. این بخش مخاطب عام دارد و چندان به کار متخصصین نمیآید و در بهترین حالت به همان شرحی اجمالی شبیه است. در معرفی پشت جلد این مجموعه، که البته برگرفته از مقدمه دبیر مجموعه است، میخوانیم: «این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است».
این عبارت به همان پاره نخست فوق الذکر نظر دارد و ویترین مجموعه را به همان شرح اجمالی برای مخاطبان مبتدی تقلیل میدهد. اما علاوه بر این پاره، یا در کنار یا درون آن، پارهای دیگر نیز حضور دارد که سرشار از بصیرتهای ناب است. عمدتاً مخاطبان عام با این پاره ارتباط برقرار نمیکنند و آن را ثقیل یا بیربط مییابند. این پاره مخصوص کسانی است که نسبت به کلیات اشراف دارند و به دنبال قطعات و تحلیلهای درخشان هستند. به نظر من این وجه را نباید از قلم انداخت. آنچه استنفورد را از شرح اجمالی و سادهسازیِ مفاهیم و مکاتب متمایز میکند، همین وجه اخیر است. به بیان دیگر، در همین مختصر صفحات مجلدات استنفورد، نکات دقیق و درخشانی به چشم میخورند که حتی در برخی از آثار تفسیری مفصلتر نیز وجود ندارند. به همین دلیل است که هر مجلد را نه یک تاریخ فلسفهنویس معمولی یا کارمندی در فلان «بنیادِ دایرهالمعارفنویسی»، بلکه اندیشمندی به راستی صاحب «نظر» به نگارش درآورده است.
اما این وجه دوگانه که از یک نظر، حسن این مجموعه محسوب میشود، از منظری دیگر شاید به نقطه ضعف آن بدل شوند. به بیان دیگر، دانشنامه استنفورد که در تلاش است تا هم مخاطب عام را جلب کند هم مخاطب خاص را، شاید هر دو را از دست بدهد. دستکم در آن مجلداتی که مطالعه کردهام (و البته معدود مجلداتی که در ترجمه و انتشارشان سهیم بودهام)، هم مخاطب عام با عباراتی مواجه میشود که برایش قابل فهم نیست و هم مخاطبان خاص با تعابیری روبهرو میشوند که تکراری و کسالتبارند. البته میتوان بر این قانون صحه گذاشت که «هیچ وقت نمیتوان همه را راضی نگه داشت» اما آیا تلاشِ مفرط برای راضی نگه داشتن هر دو طیف، به از دست دادن هر دوی آنها منجر نخواهد شد؟ پاسخ این پرسش را البته باید بر اساس نظرسنجی از مخاطبان مختلف دریافت، اما مهم این است که بدانیم دانشنامه استنفورد به این کار خطیر همت گمارده که برای همه «چیزی» داشته باشد نه «همه چیز». شاید وجه دیگر این سخن، این باشد که هم مخاطبان خاص (مسلط به آرای فلان فیلسوف یا بهمان مکتب) و هم مخاطبان عام (که برای آشنایی با یک فرد یا مفهوم میخواهند از دانشنامه استنفورد آغاز کنند)، هر دو، باید توقع حداکثریِ خود را کمی تخفیف دهند.
این مجموعه خوشبختانه در ایران با این اقبال مواجه شده است که یک ویراستاری دقیق، توسط دکتر علیا، بر تمام مجلدات آن اعمال شده است و در نتیجه، کثرت نویسندگان و موضوعات و مترجمانش به هرجومرج در ترجمه منجر نشده است. همچنین در انتها لازم است به یکی از شاخصههای قابل توجه این دانشنامه نیز اشاره کنم؛ یعنی ارائه منابع مختلفِ پیشنهادی برای مطالعه بیشتر مخاطبان. خود نفسِ پیشنهاد این منابع، استنفورد را از یک دانشنامه بسته و ناقص، به یک راهنما برای ادامه راه بدل میسازد. این بخش انتهایی مربوط به منابع مخاطبان را به بیرون، یعنی به سوی آثار و تفاسیر دسته اول، سوق میدهد و این دقیقاً با معنای «مدخل» همخوان است؛ این آثار مدخل هستند؛ یعنی مرحلهای برای داخل شدن و نه ماندن.
https://t.me/Philoso
(دربارۀ مجموعۀ دانشنامۀ استنفورد)
✍️محمدمهدی اردبیلی
منبع: خبرگزاری کتاب ایران
فروردین 1396
http://www.ibna.ir/fa/doc/note/246405
مواجهه با هر کدام از مجلدات دانشنامه فلسفی استنفورد، صرف نظر از عنوان و موضوع آن، خواه ناخواه با نوعی تنش درونی و ابهام همراه است. بناست دانشنامهای چنین مختصر که علیرغم حجم اندک، نامهای بزرگی را یدک میکشد، چه کند؟ آیا اصلاً میتوان مثلا هایدگر، کانت، هگل یا ایدئالیسم و رئالیسم را در یک کتابچه مختصر پالتوییِ صدصفحهای گنجاند؟ آیا خود نفس این شیوه دانشنامهنویسی به تحریف و سادهسازیِ کاذب این مفاهیم منجر نخواهد شد؟ آیا تفاوتی ماهوی بین دانشنامه استنفورد و کتابهای «فلانی در 4 ساعت» یا «بهمانی در یک روز» وجود دارد که بیش از آنکه به شناخت بینجامند، رهزن فهمند و به جای شناخت فلسفی به مخاطب نوعی توهم فهم میبخشند؟ خلاصه اینکه، هر خوانندهای در اولین مواجهه حق دارد، حتی پیش از مطالعه یک خط از این دانشنامهها، آنها را کنار بگذارد و وقت خود را مصروف شیوههای جدیترِ مطالعۀ آثار فلسفی کند.
اما اگر مخاطب، محض کنجکاوی هم که شده، نگاهی به درون این مجلدات بیندازد، به ناگاه متوجه میشود که دانشنامه استنفورد، دانشنامهای دقیقاً دوپاره است. پارهای از آن بناست خود را ذیل عنوان دانشنامه جای دهد و به سادهسازی و تفسیر کلی فلان مفهوم یا مکتب یا فیلسوف بپردازد. این بخش مخاطب عام دارد و چندان به کار متخصصین نمیآید و در بهترین حالت به همان شرحی اجمالی شبیه است. در معرفی پشت جلد این مجموعه، که البته برگرفته از مقدمه دبیر مجموعه است، میخوانیم: «این مجموعه از مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع فلسفی برخوردار است».
این عبارت به همان پاره نخست فوق الذکر نظر دارد و ویترین مجموعه را به همان شرح اجمالی برای مخاطبان مبتدی تقلیل میدهد. اما علاوه بر این پاره، یا در کنار یا درون آن، پارهای دیگر نیز حضور دارد که سرشار از بصیرتهای ناب است. عمدتاً مخاطبان عام با این پاره ارتباط برقرار نمیکنند و آن را ثقیل یا بیربط مییابند. این پاره مخصوص کسانی است که نسبت به کلیات اشراف دارند و به دنبال قطعات و تحلیلهای درخشان هستند. به نظر من این وجه را نباید از قلم انداخت. آنچه استنفورد را از شرح اجمالی و سادهسازیِ مفاهیم و مکاتب متمایز میکند، همین وجه اخیر است. به بیان دیگر، در همین مختصر صفحات مجلدات استنفورد، نکات دقیق و درخشانی به چشم میخورند که حتی در برخی از آثار تفسیری مفصلتر نیز وجود ندارند. به همین دلیل است که هر مجلد را نه یک تاریخ فلسفهنویس معمولی یا کارمندی در فلان «بنیادِ دایرهالمعارفنویسی»، بلکه اندیشمندی به راستی صاحب «نظر» به نگارش درآورده است.
اما این وجه دوگانه که از یک نظر، حسن این مجموعه محسوب میشود، از منظری دیگر شاید به نقطه ضعف آن بدل شوند. به بیان دیگر، دانشنامه استنفورد که در تلاش است تا هم مخاطب عام را جلب کند هم مخاطب خاص را، شاید هر دو را از دست بدهد. دستکم در آن مجلداتی که مطالعه کردهام (و البته معدود مجلداتی که در ترجمه و انتشارشان سهیم بودهام)، هم مخاطب عام با عباراتی مواجه میشود که برایش قابل فهم نیست و هم مخاطبان خاص با تعابیری روبهرو میشوند که تکراری و کسالتبارند. البته میتوان بر این قانون صحه گذاشت که «هیچ وقت نمیتوان همه را راضی نگه داشت» اما آیا تلاشِ مفرط برای راضی نگه داشتن هر دو طیف، به از دست دادن هر دوی آنها منجر نخواهد شد؟ پاسخ این پرسش را البته باید بر اساس نظرسنجی از مخاطبان مختلف دریافت، اما مهم این است که بدانیم دانشنامه استنفورد به این کار خطیر همت گمارده که برای همه «چیزی» داشته باشد نه «همه چیز». شاید وجه دیگر این سخن، این باشد که هم مخاطبان خاص (مسلط به آرای فلان فیلسوف یا بهمان مکتب) و هم مخاطبان عام (که برای آشنایی با یک فرد یا مفهوم میخواهند از دانشنامه استنفورد آغاز کنند)، هر دو، باید توقع حداکثریِ خود را کمی تخفیف دهند.
این مجموعه خوشبختانه در ایران با این اقبال مواجه شده است که یک ویراستاری دقیق، توسط دکتر علیا، بر تمام مجلدات آن اعمال شده است و در نتیجه، کثرت نویسندگان و موضوعات و مترجمانش به هرجومرج در ترجمه منجر نشده است. همچنین در انتها لازم است به یکی از شاخصههای قابل توجه این دانشنامه نیز اشاره کنم؛ یعنی ارائه منابع مختلفِ پیشنهادی برای مطالعه بیشتر مخاطبان. خود نفسِ پیشنهاد این منابع، استنفورد را از یک دانشنامه بسته و ناقص، به یک راهنما برای ادامه راه بدل میسازد. این بخش انتهایی مربوط به منابع مخاطبان را به بیرون، یعنی به سوی آثار و تفاسیر دسته اول، سوق میدهد و این دقیقاً با معنای «مدخل» همخوان است؛ این آثار مدخل هستند؛ یعنی مرحلهای برای داخل شدن و نه ماندن.
https://t.me/Philoso
IBNA
هیچ وقت نمیتوان همه را راضی نگه داشت!
دکتر محمدمهدی اردبیلی، پژوهشگر و مترجم فلسفه درباره دانشنامه استنفورد که سال 95 به سرپرستی مسعود علیا منتشر شد یادداشتی را در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار داده است. به گفته وی ارائه منابع مختلفِ پیشنهادی برای مطالعه بیشتر مخاطبان استنفورد را از یک دانشنامه…
در فرضيه سراب، مرد تشنه تصور ميكند، آب، نخلستان و سايه را مى بيند، نه به دليل آن كه شاهدى براى آن دارد، بلكه به دليل نيازى است كه به آن دارد. نيازهاى چاره ناپذير توهم، خود راه حل هايشان را به وجود مى آورند:
تشنگى؛ توهم آب و نياز به عشق؛ توهم شاهزاده سوار بر اسب سپيد را.
فرضيه سراب هميشه توهم كامل نيست: مرد گمشده در صحرا، چيزى را در افق مى بيند.
منتها، نخلستان خشكيده، چاه آب خشك شده و مكان مور هجوم ملخها قرار گرفته.
#جستارهايى_در_باب_عشق
#آلن_دو_باتن
#ققنوس
@qoqnoospub
تشنگى؛ توهم آب و نياز به عشق؛ توهم شاهزاده سوار بر اسب سپيد را.
فرضيه سراب هميشه توهم كامل نيست: مرد گمشده در صحرا، چيزى را در افق مى بيند.
منتها، نخلستان خشكيده، چاه آب خشك شده و مكان مور هجوم ملخها قرار گرفته.
#جستارهايى_در_باب_عشق
#آلن_دو_باتن
#ققنوس
@qoqnoospub
گذشته چون ابر مه آلودی ست که ذهنمان را تسخیر میکند و آینده به خودی خود پردهای از خیال؛ نه میتوانیم از آینده خبر بگیریم و نه میتوانیم گذشته مان را تغییر دهیم، صوفی همواره در حقیقت اکنون زندگی می کند...
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
@qoqnoospub
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
@qoqnoospub
شازده کوچولو از گل پرسید!!
آدما چرا تورو نچیدن ؟
من گلای زیادی دیدم که زیر دستو پا بودن !!
گل جواب داد
من ارزش خاری که عاشقانه احاطم کرده رو میدونم !!
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#شازده_کوچولو
ترجمهی #مدیا_کاشیگر
#نشرآفرینگان
@qoqnoospub
آدما چرا تورو نچیدن ؟
من گلای زیادی دیدم که زیر دستو پا بودن !!
گل جواب داد
من ارزش خاری که عاشقانه احاطم کرده رو میدونم !!
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#شازده_کوچولو
ترجمهی #مدیا_کاشیگر
#نشرآفرینگان
@qoqnoospub
بچهها فکر میکنند هر اتفاق بدی که میافتد تقصیر آنهاست، من هم از این قاعده مستثنی نبودم، همچنین بچهها، با وجود همه شواهد بدی که وجود دارد، معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود، در این مورد هم با آنها فرقی نداشتم.
#ص۱۸۵
#آدمکش_کور
#مارگارت_آتوود
#شهین_آسایش
#ققنوس
@qoqnoospub
#ص۱۸۵
#آدمکش_کور
#مارگارت_آتوود
#شهین_آسایش
#ققنوس
@qoqnoospub
#هيولاي_هستي
سفري با #هايدگر ؛
در راه #سينماي_ترس_آگاهانه
#محمدصادق_صادقيپور
به زودي منتشر مي شود
@qoqnoospub
سفري با #هايدگر ؛
در راه #سينماي_ترس_آگاهانه
#محمدصادق_صادقيپور
به زودي منتشر مي شود
@qoqnoospub
از یکی از مشتریانم پرسیدم نگران نیست که پس از مرگش همه قضیه را بفهمند. در جواب فقط سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت به هر حال خودش دیگر اینجا نخواهد بود. به نظر من که این حرفش بی شرمانه و در عین حال جالب توجه بود. یکی از ویژگی های شاخص تمدن پست مدرن بی توجهی به عزت و افتخار بشر پس از مرگ است. زندگی شهر بازی است و همه چیز تا زمان پایان رسیدن آن اهمیت دارد و بس.
#دختر_رهبر_سیرک
#یوستاین_گوردر #شقايق_قندهاري #گروه_انتشاراتي_ققنوس
#ققنوس
@qoqnoospub
#دختر_رهبر_سیرک
#یوستاین_گوردر #شقايق_قندهاري #گروه_انتشاراتي_ققنوس
#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی بود که از وی به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» یاد شده است. تنها اثر چاپ و منتشر شده از پروین، دیوان اشعار اوست؛ که دارای ۶۰۶ شعر شامل اشعاری در قالبهای مثنوی، قطعه و قصیده میشود. پروین بیشتر به دلیل به کار بردن سبک شعر مناظره در شعرهایش، معروف است. شعرهای پروین قبل از چاپ به عنوان کتاب، در مجله بهار و «منتخبات آثار» از هشترودی و «امثال و حکم» از دهخدا، چاپ میشدند. موفقیت اولین چاپ دیوان اشعار او، باعث شد تا این کتاب برای چاپهای بعدی آماده شود.
پروین اعتصامی از پیروان «جریان تلفیقی» است. مضامین و معانی اشعار پروین، توصیفکننده دلبستگی عمیق وی به پدر، استعداد و شوق فراوان او به آموختن دانش، روحیه ظلمستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران و حمایت و ابراز همدلی و همدردی با محرومان و ستمدیدگان است. اشعار پروین اغلب از حوادث و اتفاقات شخصی و اجتماعی خالی اند. در میان اشعار او، شعری وجود ندارد که با کمک آن بتوان صراحتاً شخص شاعر را شناخت. شعر پروین از دیدگاه طرز بیان مفاهیم و معانی، بیشتر به صورت «مناظره» و «سؤال و جواب» است. در دیوان او بیش از هفتاد نمونه مناظره آمده که وی را از این لحاظ در میان شاعران فارسی مشهور کرده است. این مناظرهها نه تنها میان انسانها و جانوران و گیاهان، بلکه میان انواع اشیاء – از قبیل سوزن و نخ – نیز اتفاق میافتد و پروین در بیان مقاصد خود از هنرهای «شخصیتبخشی» و «تخیل» و «تمثیل»، استفاده بسیار کرده است.
@qoqnoospub
پروین اعتصامی از پیروان «جریان تلفیقی» است. مضامین و معانی اشعار پروین، توصیفکننده دلبستگی عمیق وی به پدر، استعداد و شوق فراوان او به آموختن دانش، روحیه ظلمستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران و حمایت و ابراز همدلی و همدردی با محرومان و ستمدیدگان است. اشعار پروین اغلب از حوادث و اتفاقات شخصی و اجتماعی خالی اند. در میان اشعار او، شعری وجود ندارد که با کمک آن بتوان صراحتاً شخص شاعر را شناخت. شعر پروین از دیدگاه طرز بیان مفاهیم و معانی، بیشتر به صورت «مناظره» و «سؤال و جواب» است. در دیوان او بیش از هفتاد نمونه مناظره آمده که وی را از این لحاظ در میان شاعران فارسی مشهور کرده است. این مناظرهها نه تنها میان انسانها و جانوران و گیاهان، بلکه میان انواع اشیاء – از قبیل سوزن و نخ – نیز اتفاق میافتد و پروین در بیان مقاصد خود از هنرهای «شخصیتبخشی» و «تخیل» و «تمثیل»، استفاده بسیار کرده است.
@qoqnoospub
فیلسوف ها گرایششان بر این است که تردید معنی شناختی را به موجودیت میزها، صندلیها، حیاط دانشکده های کمبریج،ودر مواردی،همسری ناخواسته محدود کنند. ولی با بسط این پرسش ها به چیزهایی که برایمان اهمیت دارد، مثلا به عشق، این امکان وحشتناک وجود دارد که دلداده ما چیزی نباشد، جز تخیل ذهنی ما، که هیچ ربطی به واقعیت عینی ندارد.
#جستارهایی_در_باب_عشق
#آلن_دو_باتن
#ققنوس
@qoqnoospub
#جستارهایی_در_باب_عشق
#آلن_دو_باتن
#ققنوس
@qoqnoospub
چه حرفها! خبر از دل آدم که ندارند، نمیدانند هر آدمی سنگیاست که پدرش پرتاب کردهاست. پوستهی ظاهری چه اهمیتی دارد؟درونم ویرانه است، خانهای پر از درخت که سقف اتاقهایش ریختهاست، تنها یک دیوار مانده، با درب که باد در آن زوزه میکشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر میکند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
#عباس_معروفی
#سال_بلوا
#ققنوس
@qoqnoospub
#عباس_معروفی
#سال_بلوا
#ققنوس
@qoqnoospub
انتشارات ققنوس
@qoqnoospub
معرفی رمان نوجوان
✅وحشی
نوشته دیوید آلموند
تصویرگر دیوید مک کین
ترجمه نسرین وکیلی
نشر آفرینگان
چاپ ۱۳۹۵
نوجوانی پدرش را از دست داده است. او توسط یکی از همکلاسهایش کتک می خورد و تحقیر می شود. او سراسر خشم و کینه است. معلمش به او گفته که احساساتش را بنویسد. او شروع به نوشتن می کند. درباره یک پسر وحشی می نویسد که در جنگل زندگی می کند. تبر دارد. بی رحم است. عاطفه نمی شناسد. نامش را وحشی می گذارد.
وحشی را یکبار به شهر می آورد. یکبار هم وحشی سری به خانه آنها می زند و با دیدن خواهر کوچکش تبر از دستش میا فتد.
وحشی سویه خشونت طلب نوجوان راوی است.
سویه ای که هر کدام از ما در لحظات تنهایی و افسردگی داریم.
داستانی که او می نویسد پر از غلط املایی است.
صحبت با مادر کمی حالش را بهتر می کند.
و البته ممکن است در زندگی هر انسان ناامید و افسرده ای پس از مبارزه و سختی آفتاب فرحبخش امید هم بتابد. این آفتاب برای راوی پس از کنش نوشتن و کشف و مواجهه با درون می تابد.
دوست داشتم این عنوان را برای معرفی بگذارم:
نوشتن شفایم می دهد.
@qoqnoospub
✅وحشی
نوشته دیوید آلموند
تصویرگر دیوید مک کین
ترجمه نسرین وکیلی
نشر آفرینگان
چاپ ۱۳۹۵
نوجوانی پدرش را از دست داده است. او توسط یکی از همکلاسهایش کتک می خورد و تحقیر می شود. او سراسر خشم و کینه است. معلمش به او گفته که احساساتش را بنویسد. او شروع به نوشتن می کند. درباره یک پسر وحشی می نویسد که در جنگل زندگی می کند. تبر دارد. بی رحم است. عاطفه نمی شناسد. نامش را وحشی می گذارد.
وحشی را یکبار به شهر می آورد. یکبار هم وحشی سری به خانه آنها می زند و با دیدن خواهر کوچکش تبر از دستش میا فتد.
وحشی سویه خشونت طلب نوجوان راوی است.
سویه ای که هر کدام از ما در لحظات تنهایی و افسردگی داریم.
داستانی که او می نویسد پر از غلط املایی است.
صحبت با مادر کمی حالش را بهتر می کند.
و البته ممکن است در زندگی هر انسان ناامید و افسرده ای پس از مبارزه و سختی آفتاب فرحبخش امید هم بتابد. این آفتاب برای راوی پس از کنش نوشتن و کشف و مواجهه با درون می تابد.
دوست داشتم این عنوان را برای معرفی بگذارم:
نوشتن شفایم می دهد.
@qoqnoospub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطور شد شما اسپانسر
#مسابقه_طرح_و_کاریکاتور_ققنوس شدید؟
از #دامون_آذری مدیرمسئول #آوانامه سوال کردیم
@qoqnoospub
#مسابقه_طرح_و_کاریکاتور_ققنوس شدید؟
از #دامون_آذری مدیرمسئول #آوانامه سوال کردیم
@qoqnoospub
نگاه #آلاله_سلیمانی به #ملت_عشق
از گروه #داستان_ایرانی
وقت بخیر. اتفاقا من هم کتاب من پیش از تو رو خوندم و هم کتاب ملت عشق رو خوندنم و واقعا متعجبم که چرا این دو کتاب با هم مقایسه می،شن. با احترامی که به خانم مفتاحی و ترجمه ی خوبشون قائلم و این رو قبلا هم گفتم، این کتاب اصلا در سلیقه ی من نبود و باور بفرمائید فقط خواندم و جلو رفتم(اتفاقا با دقت هم خواندم) تا بفهمم حداقل آخر ش چی میشه که متاسفانه آخرش ضربه ی نهایی رو زد و من نپسندیدم. (احتمالاجوان ترها پسندیده اند که به چاپ های بالاتر رفته) ولی کتاب ملت عشق به نظر من یک کتاب بی نظیره. داستان در حال و گذشته روایت می شه و زندگی اللا که کاراکتر زن اصلی داستان هست با زندگی شمس و مولوی در رفت و آمده. داستان اللا و نوع روایت اون من رو یاد کاراکتر کتاب دفترچه ممنوعه آلبا دسس پدس انداخت ( الان کتاب دم دستم نیست و اسمش رو فراموش کردم)و داستان شمس و مولوی و چهل قانون عشق که واقعا بی نظیر بود. داستان کاملا لایه های پنهان داشت و از نظر عرفانی و معنوی کاملا غنی بود. من هر صفحه رو که می خواندم کتاب و چشم هام رو میبستم و به فکر فرو می رفتم. چه اشکالی داره، داستانی که حرفی برای گفتن داره، همراه با یک داستان پرکشش به همراهش ارائه بشه تا لااقل مردم عادی هم بخوانند و لذت ببرند. اتفاقا ای کاش به نظر من مردم ملت عشق بخوانند به جای من پیش از تو.
حالا جدا از این حرف ها به نظر من اصلا بحث سر خانم مفتاحی عزیز نبود و ما داشتیم فکری به حال وضعیت داستان ایرانی می کردیم.
@qoqnoospub
از گروه #داستان_ایرانی
وقت بخیر. اتفاقا من هم کتاب من پیش از تو رو خوندم و هم کتاب ملت عشق رو خوندنم و واقعا متعجبم که چرا این دو کتاب با هم مقایسه می،شن. با احترامی که به خانم مفتاحی و ترجمه ی خوبشون قائلم و این رو قبلا هم گفتم، این کتاب اصلا در سلیقه ی من نبود و باور بفرمائید فقط خواندم و جلو رفتم(اتفاقا با دقت هم خواندم) تا بفهمم حداقل آخر ش چی میشه که متاسفانه آخرش ضربه ی نهایی رو زد و من نپسندیدم. (احتمالاجوان ترها پسندیده اند که به چاپ های بالاتر رفته) ولی کتاب ملت عشق به نظر من یک کتاب بی نظیره. داستان در حال و گذشته روایت می شه و زندگی اللا که کاراکتر زن اصلی داستان هست با زندگی شمس و مولوی در رفت و آمده. داستان اللا و نوع روایت اون من رو یاد کاراکتر کتاب دفترچه ممنوعه آلبا دسس پدس انداخت ( الان کتاب دم دستم نیست و اسمش رو فراموش کردم)و داستان شمس و مولوی و چهل قانون عشق که واقعا بی نظیر بود. داستان کاملا لایه های پنهان داشت و از نظر عرفانی و معنوی کاملا غنی بود. من هر صفحه رو که می خواندم کتاب و چشم هام رو میبستم و به فکر فرو می رفتم. چه اشکالی داره، داستانی که حرفی برای گفتن داره، همراه با یک داستان پرکشش به همراهش ارائه بشه تا لااقل مردم عادی هم بخوانند و لذت ببرند. اتفاقا ای کاش به نظر من مردم ملت عشق بخوانند به جای من پیش از تو.
حالا جدا از این حرف ها به نظر من اصلا بحث سر خانم مفتاحی عزیز نبود و ما داشتیم فکری به حال وضعیت داستان ایرانی می کردیم.
@qoqnoospub