Forwarded from نشر آموت
#رمان
#پریباد
#محمدعلی_علومی
#نشر_آموت/ چاپ دوم/ ۵۴۴ صفحه/ ۳۱۰۰۰ تومان
پریباد، داستان شهری است که یکدفعه و ناغافل در یک شب ناپدید شدهاست. راوی میگوید «هیچ قصهگویی ندیده بودم که قصه پریباد را کاملا بداند. شهری بوده انگار به نام پریباد که یک شب محو میشود و یا طوفان آن را میبرد و شاید برعکس، طوفان، شهری را میآورد به نام پریباد. بعضی میگفتند ساکنانش دیو بودند. در قصهها مکانش را حدود ایزدخواست در اطراف یزد میدانند و در روایتهایی، کنار جبار بارز، حدفاصل بم با نرماشیر. زابلیها هم میگویند این شهر کنار شهر سوخته بوده است.»
در ادامه داستان، «پیر ویس» ماجراهایی حیرتانگیز از شهر «پریباد» حکایت میکند. ماجراهای عجیب و غریب که آنها را از پدرش و او از پدر خود و او نیز از پدر خود یعنی مهرک، پسر میرزا فرجاد شنیده بود. خانمش هم هرچه را درباره پریباد و مردمش و ماجراهای شهر از پدر و مادر و پدربزرگهایش شنیده، بدون مضایقه، تعریف میکند.
حکایت ماجراهای حیرتآور و عجیب و غریب پریباد، غیر از قصوی بودن خود ماجراها، پاسخی هم هستند بر اینکه قصهها در جهان جدید نمردهاند: «پریباد که قصه نیست، نبود. شهری بود که محو شد؛ ناغافل در یک شب دود شد و رفت هوا ...»
نویسنده «پريباد» ، این رمان را رمانی زنانه خوانده و میگوید: «پريباد» رمان زنانهاي است؛ چون آناهيتا و نماد زن در فرهنگ ايران نقش مهمي دارد.
پریباد، داستاني اسطورهاي و خوشخوان دارد كه با نگاه به تاريخ معاصر ايران و اسطورههاي ايراني نوشته شده. از علومی، پیش از این دو رمان «سوگ مغان» و «خانه کوچک» در نشر آموت منتشر شده است.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHv-hrEBPUu/
#پریباد
#محمدعلی_علومی
#نشر_آموت/ چاپ دوم/ ۵۴۴ صفحه/ ۳۱۰۰۰ تومان
پریباد، داستان شهری است که یکدفعه و ناغافل در یک شب ناپدید شدهاست. راوی میگوید «هیچ قصهگویی ندیده بودم که قصه پریباد را کاملا بداند. شهری بوده انگار به نام پریباد که یک شب محو میشود و یا طوفان آن را میبرد و شاید برعکس، طوفان، شهری را میآورد به نام پریباد. بعضی میگفتند ساکنانش دیو بودند. در قصهها مکانش را حدود ایزدخواست در اطراف یزد میدانند و در روایتهایی، کنار جبار بارز، حدفاصل بم با نرماشیر. زابلیها هم میگویند این شهر کنار شهر سوخته بوده است.»
در ادامه داستان، «پیر ویس» ماجراهایی حیرتانگیز از شهر «پریباد» حکایت میکند. ماجراهای عجیب و غریب که آنها را از پدرش و او از پدر خود و او نیز از پدر خود یعنی مهرک، پسر میرزا فرجاد شنیده بود. خانمش هم هرچه را درباره پریباد و مردمش و ماجراهای شهر از پدر و مادر و پدربزرگهایش شنیده، بدون مضایقه، تعریف میکند.
حکایت ماجراهای حیرتآور و عجیب و غریب پریباد، غیر از قصوی بودن خود ماجراها، پاسخی هم هستند بر اینکه قصهها در جهان جدید نمردهاند: «پریباد که قصه نیست، نبود. شهری بود که محو شد؛ ناغافل در یک شب دود شد و رفت هوا ...»
نویسنده «پريباد» ، این رمان را رمانی زنانه خوانده و میگوید: «پريباد» رمان زنانهاي است؛ چون آناهيتا و نماد زن در فرهنگ ايران نقش مهمي دارد.
پریباد، داستاني اسطورهاي و خوشخوان دارد كه با نگاه به تاريخ معاصر ايران و اسطورههاي ايراني نوشته شده. از علومی، پیش از این دو رمان «سوگ مغان» و «خانه کوچک» در نشر آموت منتشر شده است.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHv-hrEBPUu/
Forwarded from نشر آموت
#رمان
#چهره_مبهم
#محمدهاشم_اکبریانی
۲۹۶ صفحه. ۱۲۰۰۰تومان. #نشر_آموت
رمان «چهرهی مبهم» دربارهی شخصیتهایی است که یکی از آنها لبخندها را از لبها میدزدد و دیگری که به تدریج لبخند از لبهایش دزدیده میشود. البته داستان تنها به دو شخصیت خلاصه نمیشود.
نویسنده با بیان اینکه رمان فضایی سوررئال دارد، توضیح می دهد: در نوشتن رمان به دنبال استعاره نبودم. داستانی نوشتهام و در نگارش آن هیچ سمبول و نمادی مد نظرم نبوده است. داستان من غیررئال است، ولی این غیررئال بودن به معنی سمبولیک بودن آن نیست.
اکبریانی همچنین می گوید: شخصیتهای کتاب میتوانند کوه، چشمه و یا انسانهایی عجیب و غریب باشند.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHwWSJmBMS-/
#چهره_مبهم
#محمدهاشم_اکبریانی
۲۹۶ صفحه. ۱۲۰۰۰تومان. #نشر_آموت
رمان «چهرهی مبهم» دربارهی شخصیتهایی است که یکی از آنها لبخندها را از لبها میدزدد و دیگری که به تدریج لبخند از لبهایش دزدیده میشود. البته داستان تنها به دو شخصیت خلاصه نمیشود.
نویسنده با بیان اینکه رمان فضایی سوررئال دارد، توضیح می دهد: در نوشتن رمان به دنبال استعاره نبودم. داستانی نوشتهام و در نگارش آن هیچ سمبول و نمادی مد نظرم نبوده است. داستان من غیررئال است، ولی این غیررئال بودن به معنی سمبولیک بودن آن نیست.
اکبریانی همچنین می گوید: شخصیتهای کتاب میتوانند کوه، چشمه و یا انسانهایی عجیب و غریب باشند.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHwWSJmBMS-/
Instagram
#رمان
#چهره_مبهم
#محمدهاشم_اکبریانی
۲۹۶ صفحه. ۱۲۰۰۰تومان. #نشر_آموت
رمان «چهرهی مبهم» دربارهی شخصیتهایی است که یکی از آنها لبخندها را از لبها میدزدد و دیگری که به تدریج لبخند از لبهایش دزدیده میشود. البته داستان تنها به دو شخصیت خلاصه نمیشود.
…
#چهره_مبهم
#محمدهاشم_اکبریانی
۲۹۶ صفحه. ۱۲۰۰۰تومان. #نشر_آموت
رمان «چهرهی مبهم» دربارهی شخصیتهایی است که یکی از آنها لبخندها را از لبها میدزدد و دیگری که به تدریج لبخند از لبهایش دزدیده میشود. البته داستان تنها به دو شخصیت خلاصه نمیشود.
…
Forwarded from نشر آموت
#رمان
#بانوی_مه
#محمدرضا_آریانفر
چاپ دوم. ۴۰۰ صفحه. ۱۷۵۰۰ تومان. #نشر_آموت
حدیث عشق است و روایت خانوادهای پنجنفری که هر کدام از آنها درگیر حقایق ناگفته خود هستند. در این میان، بزرگ خانواده یعنی «آقارفیع» تاجر فرش که خلوت ناگشودهاش را با موسیقی پر میکند، با دیدن تصویر دختری که قرار است عروس او شود، رعشهای مرگبار وجودش را در تب و تاب غریبی میاندازد.
او رها در خاطراتی سر به مُهر، زبانهی عشقی دور در وجودش شعله میکشد و تاریکی ها، کمکم عیان میشود. در این تلاطم، «گلشن» همسر آقارفیع نیز از این احساس آگاه میشود و آدمهای داستان، گاه آرام و گاه شتابان به سمت وقایع و حوادث نادلخواه پیش میروند و ... در این رمان پدر خانواده فردی است که علاقه فراوانی به فرش دارد. او پس از مواجهه با درخواست پسرش مبنی بر اظهار علاقه به دختری و پس از مشاهده تصویر او، به گذشته خود سفر میکند و متوجه میشود تصویر این دختر همانند فردی است که او در گذشته عاشقش بوده و لذا به نوعی به او دلبسته میشود. داستان در ادامه روایتی است از شکاف عاطفی عمیقی که میان پدر خانواده و سایر اعضای آن بعد از 25 سال زندگی مشترک ایجاد میشود.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHwhCQmB7AA
#بانوی_مه
#محمدرضا_آریانفر
چاپ دوم. ۴۰۰ صفحه. ۱۷۵۰۰ تومان. #نشر_آموت
حدیث عشق است و روایت خانوادهای پنجنفری که هر کدام از آنها درگیر حقایق ناگفته خود هستند. در این میان، بزرگ خانواده یعنی «آقارفیع» تاجر فرش که خلوت ناگشودهاش را با موسیقی پر میکند، با دیدن تصویر دختری که قرار است عروس او شود، رعشهای مرگبار وجودش را در تب و تاب غریبی میاندازد.
او رها در خاطراتی سر به مُهر، زبانهی عشقی دور در وجودش شعله میکشد و تاریکی ها، کمکم عیان میشود. در این تلاطم، «گلشن» همسر آقارفیع نیز از این احساس آگاه میشود و آدمهای داستان، گاه آرام و گاه شتابان به سمت وقایع و حوادث نادلخواه پیش میروند و ... در این رمان پدر خانواده فردی است که علاقه فراوانی به فرش دارد. او پس از مواجهه با درخواست پسرش مبنی بر اظهار علاقه به دختری و پس از مشاهده تصویر او، به گذشته خود سفر میکند و متوجه میشود تصویر این دختر همانند فردی است که او در گذشته عاشقش بوده و لذا به نوعی به او دلبسته میشود. داستان در ادامه روایتی است از شکاف عاطفی عمیقی که میان پدر خانواده و سایر اعضای آن بعد از 25 سال زندگی مشترک ایجاد میشود.
کتاب های #نشر_آموت را از کتابفروشی های معتبر و شهرکتاب های سراسر ایران بخواهید
خرید بالای صد هزار تومان ارسال رایگان
۰۹۳۶۰۳۵۵۴۰۱
کانال تلگرامی آموت:
@aamout
https://www.instagram.com/p/BHwhCQmB7AA
Instagram
نشر آموت
#رمان #بانوی_مه #محمدرضا_آریانفر چاپ دوم. ۴۰۰ صفحه. ۱۷۵۰۰ تومان. #نشر_آموت حدیث عشق است و روایت خانوادهای پنجنفری که هر کدام از آنها درگیر حقایق ناگفته خود هستند. در این میان، بزرگ خانواده یعنی «آقارفیع» تاجر فرش که خلوت ناگشودهاش را با موسیقی پر میکند،…
مادر می خندید و موهایم را از روی صورتم پس می زد. گونه ام را می بوسید و بعد آرام می گفت: « پسر خوب، راجع به پدرش اینطوری حرف نمی زنه؟ »
با دستم موهایم را دوباره بهم ریختم. گفتم: « مگه چی گفتم؟ » مادر دوباره خندید. دوباره موهای روی صورتم را پس زد و گونه ام را بوسید. گفت: « وقتی پدرت اومد توی خونه، خودت رو بنداز توی بغلش و بگو خسته نباشی پدرم! »
گوشه پیراهنم را از توی شلوار درآوردم. یک قدم عقب تر رفتم تا مادر شلختگی لباسم را ببیند. گفتم: « چرا نمیذاری مثل بقیه بگم بابا؟ » مادر روی زانو یک قدم جلوتر آمد. پیراهنم را با دستش زد توی شلوارم و روی شانه ام را آرام با انگشتانش تکاند. گفت: « احترام پدرت واجبه ، باشه پسر خوبم! میخوای پدرت بگه؛ خوب تربیتت نکردم؟»
خودم را انداختم توی بغل مادرم. توی گوشش گفتم: « باشه بخاطر شما، چشم!» تا مادر دستهایش را پشت کمرم حلقه زد، صدای در آمد. من و مادر به سمت در نگاه کردیم. پدرم بود. مادر گره دستهایش را باز کرد. دویدم و خودم را به پدرم رساندم.
ایستاده بود و مرا تماشا می کرد. قدم بهش نمی رسید، پاهایش را بغل کردم. گفتم:« خسته نباشی بابا!»
چیزی نگفت. زانو نزد. مرا بغل نکرد. پاهایش را کشید. گفت: « پدر!»
نمی دانستم باید چه کار کنم؟ همانطور جلوی در زانو زده بودم، به کفتری که توی ایوان دانه ورمی چید و از توی شیشه سرخ فقط سرش را خم و راست می کرد، نگاه می کردم.
مادر که آمد و جلوی من زانو زد، دیگر کفتر را ندیدم. شاید همانطور سرش را پایین گرفته بود و نمی خواست غذایش را قورت بدهد. مادر موهای روی صورتم را پس زد. آرام گفت: « پسر خوبم! مگه نگفتم بگو پدر؟ »
چیزی نگفتم. بلند شدم. دستم را گذاشتم توی جیبم. برگشتم، بروم توی اتاقم. دستم را توی جیبم فشار می دادم که شلوارم را پاره کند.
از اینکه هر روز صبح، باید لباس بیرون می پوشیدم و توی خانه می ماندم، لج ام گرفته بود. فقط وقتی توی تختخواب بودم، می توانستم پیژامه ای را که مادربزرگ بهم داده بود را بپوشم. توی اتاق که رسیدم، اولین کاری که کردم لباسم را درآوردم و پیژامه را بوئیدم. پوشیدمش.
خودم را پرت کردم روی تختخوابم. یادم رفته بود که در را ببندم. صدای مادر می آمد که به پدر می گفت: « نمی شه نزنی توی ذوق بچه؟ » صدای پدر می آمد که می گفت: « اینطوری، بزرگ بشه هیچ پوخی نمیشه » صدای گذاشتن ظرفها روی میز می آمد که مادر گفت: « مگه اینجا سربازخونست؟ بچته ناسلامتی! »
دیگر نمی خواستم صدایشان را بشنوم. لحاف را روی سرم کشیدم که ساعت گفت: دنگ... دنگ... دنگ.
پاره ای از رمان #چهار_زن
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_آموت
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
با دستم موهایم را دوباره بهم ریختم. گفتم: « مگه چی گفتم؟ » مادر دوباره خندید. دوباره موهای روی صورتم را پس زد و گونه ام را بوسید. گفت: « وقتی پدرت اومد توی خونه، خودت رو بنداز توی بغلش و بگو خسته نباشی پدرم! »
گوشه پیراهنم را از توی شلوار درآوردم. یک قدم عقب تر رفتم تا مادر شلختگی لباسم را ببیند. گفتم: « چرا نمیذاری مثل بقیه بگم بابا؟ » مادر روی زانو یک قدم جلوتر آمد. پیراهنم را با دستش زد توی شلوارم و روی شانه ام را آرام با انگشتانش تکاند. گفت: « احترام پدرت واجبه ، باشه پسر خوبم! میخوای پدرت بگه؛ خوب تربیتت نکردم؟»
خودم را انداختم توی بغل مادرم. توی گوشش گفتم: « باشه بخاطر شما، چشم!» تا مادر دستهایش را پشت کمرم حلقه زد، صدای در آمد. من و مادر به سمت در نگاه کردیم. پدرم بود. مادر گره دستهایش را باز کرد. دویدم و خودم را به پدرم رساندم.
ایستاده بود و مرا تماشا می کرد. قدم بهش نمی رسید، پاهایش را بغل کردم. گفتم:« خسته نباشی بابا!»
چیزی نگفت. زانو نزد. مرا بغل نکرد. پاهایش را کشید. گفت: « پدر!»
نمی دانستم باید چه کار کنم؟ همانطور جلوی در زانو زده بودم، به کفتری که توی ایوان دانه ورمی چید و از توی شیشه سرخ فقط سرش را خم و راست می کرد، نگاه می کردم.
مادر که آمد و جلوی من زانو زد، دیگر کفتر را ندیدم. شاید همانطور سرش را پایین گرفته بود و نمی خواست غذایش را قورت بدهد. مادر موهای روی صورتم را پس زد. آرام گفت: « پسر خوبم! مگه نگفتم بگو پدر؟ »
چیزی نگفتم. بلند شدم. دستم را گذاشتم توی جیبم. برگشتم، بروم توی اتاقم. دستم را توی جیبم فشار می دادم که شلوارم را پاره کند.
از اینکه هر روز صبح، باید لباس بیرون می پوشیدم و توی خانه می ماندم، لج ام گرفته بود. فقط وقتی توی تختخواب بودم، می توانستم پیژامه ای را که مادربزرگ بهم داده بود را بپوشم. توی اتاق که رسیدم، اولین کاری که کردم لباسم را درآوردم و پیژامه را بوئیدم. پوشیدمش.
خودم را پرت کردم روی تختخوابم. یادم رفته بود که در را ببندم. صدای مادر می آمد که به پدر می گفت: « نمی شه نزنی توی ذوق بچه؟ » صدای پدر می آمد که می گفت: « اینطوری، بزرگ بشه هیچ پوخی نمیشه » صدای گذاشتن ظرفها روی میز می آمد که مادر گفت: « مگه اینجا سربازخونست؟ بچته ناسلامتی! »
دیگر نمی خواستم صدایشان را بشنوم. لحاف را روی سرم کشیدم که ساعت گفت: دنگ... دنگ... دنگ.
پاره ای از رمان #چهار_زن
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_آموت
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
Forwarded from نشر آموت
نشر آموت منتشر کرد؛
رمانی که به آرامی در خیال شما ریشه میدواند و با درخششی غیر منتظره به اوج میرسد.
#دختر_گل_لاله
(رمان خارجی)
#مارگارت_دیکنسون
ترجمهی #سودابه_قیصری
#نشر_آموت/ ۵۸۴ صفحه/ ۳۸۰۰۰ تومان
مدی مارچ، به عنوان نوزاد یتیمی که پشت درهای یتیمخانه رها شده، مجبور است برای زندگی بجنگد، بنابراین وقتی به مزرعه فیوفارم میرود و از طرف فرانک براکنبری و خانوادهاش مورد استقبال قرار میگیرد، این برخورد را شروعی دوباره برای خود فرض میکند.
کار کردن در مزرعه سخت هست، اما وقتی برای اولین بار در زندگی باور میکند مایکل، پسر مزرعهدار واقعا عاشق اوست، حتی کینهی خدمتکارِ خانه، خانم تروبریج، نمیتواند خوشبختی او را خدشهدار کند.
زمستان سختی، مزرعه را نابود و زندگی برانکبریها را تهدید میکند. به نظر میآید همهچیز از دست رفته است تا اینکه مدی، ایدهای را مطرح میکند که میتواند همهی آنها را از فقر نجات دهد اما...
«مارگارت دیکنسون» متولد سال ۱۹۴۳ در گینزبورو، لینکن شایر انگلستان است. از او ۳۰ کتاب منتشر شده است که «زمین را شخم بزن»، «دانهها را بکار» و «محصول را برداشت کن» (سهگانه)، «عمارت فیرفیلد»، «جنگ جنی»، «دختر ماهیگیر» و «هوادار حق زنان» از آن جملهاند.
رمان «دُختر گُل لاله» نوشتهی «مارگارت دیکنسون» با ترجمهی «سودابه قیصری» در ۵۸۴ صفحه و به قیمت ۳۸۰۰۰ تومان توسط «نشر آموت» منتشر شده است.
@aamout
رمانی که به آرامی در خیال شما ریشه میدواند و با درخششی غیر منتظره به اوج میرسد.
#دختر_گل_لاله
(رمان خارجی)
#مارگارت_دیکنسون
ترجمهی #سودابه_قیصری
#نشر_آموت/ ۵۸۴ صفحه/ ۳۸۰۰۰ تومان
مدی مارچ، به عنوان نوزاد یتیمی که پشت درهای یتیمخانه رها شده، مجبور است برای زندگی بجنگد، بنابراین وقتی به مزرعه فیوفارم میرود و از طرف فرانک براکنبری و خانوادهاش مورد استقبال قرار میگیرد، این برخورد را شروعی دوباره برای خود فرض میکند.
کار کردن در مزرعه سخت هست، اما وقتی برای اولین بار در زندگی باور میکند مایکل، پسر مزرعهدار واقعا عاشق اوست، حتی کینهی خدمتکارِ خانه، خانم تروبریج، نمیتواند خوشبختی او را خدشهدار کند.
زمستان سختی، مزرعه را نابود و زندگی برانکبریها را تهدید میکند. به نظر میآید همهچیز از دست رفته است تا اینکه مدی، ایدهای را مطرح میکند که میتواند همهی آنها را از فقر نجات دهد اما...
«مارگارت دیکنسون» متولد سال ۱۹۴۳ در گینزبورو، لینکن شایر انگلستان است. از او ۳۰ کتاب منتشر شده است که «زمین را شخم بزن»، «دانهها را بکار» و «محصول را برداشت کن» (سهگانه)، «عمارت فیرفیلد»، «جنگ جنی»، «دختر ماهیگیر» و «هوادار حق زنان» از آن جملهاند.
رمان «دُختر گُل لاله» نوشتهی «مارگارت دیکنسون» با ترجمهی «سودابه قیصری» در ۵۸۴ صفحه و به قیمت ۳۸۰۰۰ تومان توسط «نشر آموت» منتشر شده است.
@aamout
#نامه
#نشر_آموت
(رمان خارجی)
#کاترین_هیوز
ترجمهی #سودابه_قیصری
تینا کریگه، یک مأموریت در زندگی دارد؛ فرار از همسر دائمالخمر و خشناش. تینا تمام ساعات روز کار میکند تا پسانداز کرده و بتواند همسرش را ترک کند. او تعطیلات آخر هفته را هم در فروشگاه خیریهای سپری میکند. روزی هنگام جستجوی جیبِ کُت دستدوم اهدایی به خیریه، نامهی باز نشدهای مییابد. تینا نمیتواند بر کنجکاوی خود غلبه کند. او نامه را باز میکند و آن را میخواند؛ نامهای که زندگیاش را کاملا تغییر میدهد.
بیلی استرلینگ، میداند احمقانه رفتار کرده، اما میخواهد همه چیز را جبران کند. نامهای مینویسد که امیدوار است آیندهاش را تغییر دهد، نامهای که همه چیز را تغییر میدهد اما به طریقی که بیلی حتی فکرش را هم نمیکند.
«نامه» داستان زندگی دو زن را بازگو میکند که در دهههای مختلفی به دنیا آمدهاند ولی سرنوشت، آن دو را به هم پیوند میدهد، و نشان میدهد که چگونه تباهی و نابودی یکی از آنها به رهایی دیگری میانجامد.
«کاترین هیوز» در سال ۱۹۶۴ در آتری نِم، چِشر، حدود چند مایلی جنوب منچستر به دنیا آمد و اولین کتاب خود «نامه» را در سال ۲۰۱۵ منتشر کرد که در همان سال پرفروشترین کتاب Ebook و نامزد جایزه بهترین رمان بر اساس تاریخ شد.
«سودابه قیصری» متولد ۱۳۴۰ در آبادان و فارغالتحصیل زبان انگلیسی از دانشگاه شهید چمران اهواز است. او که تا سال ۱۳۸۳ دبیر زبان انگلیسی بوده، کار مطبوعاتی خود را نیز از سال ۷۴ آغاز کرده است.
پیش از این از «سودابه قیصری» ترجمه رمان «دختر گل لاله» نوشتهی «مارگارت دیکنسون» نیز در نشر آموت منتشر شده است.
#نشر_آموت
(رمان خارجی)
#کاترین_هیوز
ترجمهی #سودابه_قیصری
تینا کریگه، یک مأموریت در زندگی دارد؛ فرار از همسر دائمالخمر و خشناش. تینا تمام ساعات روز کار میکند تا پسانداز کرده و بتواند همسرش را ترک کند. او تعطیلات آخر هفته را هم در فروشگاه خیریهای سپری میکند. روزی هنگام جستجوی جیبِ کُت دستدوم اهدایی به خیریه، نامهی باز نشدهای مییابد. تینا نمیتواند بر کنجکاوی خود غلبه کند. او نامه را باز میکند و آن را میخواند؛ نامهای که زندگیاش را کاملا تغییر میدهد.
بیلی استرلینگ، میداند احمقانه رفتار کرده، اما میخواهد همه چیز را جبران کند. نامهای مینویسد که امیدوار است آیندهاش را تغییر دهد، نامهای که همه چیز را تغییر میدهد اما به طریقی که بیلی حتی فکرش را هم نمیکند.
«نامه» داستان زندگی دو زن را بازگو میکند که در دهههای مختلفی به دنیا آمدهاند ولی سرنوشت، آن دو را به هم پیوند میدهد، و نشان میدهد که چگونه تباهی و نابودی یکی از آنها به رهایی دیگری میانجامد.
«کاترین هیوز» در سال ۱۹۶۴ در آتری نِم، چِشر، حدود چند مایلی جنوب منچستر به دنیا آمد و اولین کتاب خود «نامه» را در سال ۲۰۱۵ منتشر کرد که در همان سال پرفروشترین کتاب Ebook و نامزد جایزه بهترین رمان بر اساس تاریخ شد.
«سودابه قیصری» متولد ۱۳۴۰ در آبادان و فارغالتحصیل زبان انگلیسی از دانشگاه شهید چمران اهواز است. او که تا سال ۱۳۸۳ دبیر زبان انگلیسی بوده، کار مطبوعاتی خود را نیز از سال ۷۴ آغاز کرده است.
پیش از این از «سودابه قیصری» ترجمه رمان «دختر گل لاله» نوشتهی «مارگارت دیکنسون» نیز در نشر آموت منتشر شده است.