پخش ققنوس
2.04K subscribers
31.1K photos
217 videos
52 files
14.7K links
معرفی کتاب پخش ققنوس
Download Telegram
Forwarded from کتابگزاری
@ketabgozari
تک تک آلبوم های موسیقی استاد شجریان و کتابهایی که درمورد ایشان منتشرشده در شماره ۱۲ مجله شهرکتاب معرفی شده اند.
#استاد_شجریان
#شهر_کتاب
https://telegram.me/joinchat/CE-9FzwaT02hGD3ld_JPDQ
«چگونه دربارۀ کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟» نوشته پی‌یر بایار(-۱۹۵۴)، فیلسوف فرانسوی است.
در فضایی که کتاب‌خوانی یک فضیلت بی‌چون‌و‌چرا محسوب می‌شود، سخن گفتن از شیوه‌های «کتاب‌نخوانی» ساده نیست. اما هدف این اثر، مدح کتاب نخواندن یا آموزش راهکارهای تظاهر به مطالعه نیست. بلکه هدف پی‌یر بایار، ارائۀ روایتی پست‌مدرن از کتاب‌خوانی است.
این روایت می‌گوید تعریف «کتاب‌خوانی» به‌عنوان «مطالعۀ کامل و دقیق یک اثر و فهم منظور نویسنده» در اغلب موارد نه‌تنها مفید نیست، بلکه امکان‌پذیر هم نیست. کتاب‌هایی که نمی‌شناسید، تورق کرده‌اید، درباره‌شان شنیده‌اید یا حتی فراموش کرده‌اید نیز می‌توانند در زمرۀ آثاری باشند که بر زندگی شما و فهمتان از دنیای پیرامون اثر گذاشته‌اند.
در تحلیل بایار، رابطۀ کتاب‌ها با سایر نظام‌های فرهنگی‌ای سنجیده می‌شود که جایگاه نهایی محتوای اثر را در ضمیر شخصی و جمعی مردم تعیین می‌کنند: شایعاتی که پیرامون کتاب شکل می‌گیرند، ایده‌هایی که در میان مردم پراکنده می‌شوند و تعارض‌هایی که اثر برای خوانندگان مختلف خود پدید می‌آورد. او اصرار دارد که روابط میان ایده‌ها چه بسا مهم‌تر از اصل ایده‌ها هستند، تا آنجا که فهم جایگاه یک ایده در منظومۀ ایده‌های موجود، حتی بدون مطالعۀ کامل آن، می‌تواند تا حدی متناظر با مطالعۀ آن محسوب شود.
هر مؤلفی، درست پس از نگارش کتاب خود می‌میرد تا هر کتاب‌خوانی، فراخور احوالات شخصی خود، برداشتی خاص از اثر او داشته باشد و با این برداشت، نیمه‌جانِ دوباره‌ای به اثر و مؤلف آن ببخشد. این برداشت‌ها که به هیچ روی مصون از باورها، هیجانات و قوت و ضعف‌های فردی نیستند، بازنمایی‌های متعدد و متکثری از متن موجود می‌سازند که در کنار یکدیگر، شبح آن کتاب در جامعه را خلق می‌کنند.
روایت بایار بُن‌مایۀ آکادمیک قدرتمندی در نظریۀ نقد ادبی و روان‌تحلیلگری دارد، اما در قالبی عامه‌پسند روایت شده است تا مطالعۀ آن برای عموم علاقه‌مندان جذاب باشد.

«چگونه درباره کتاب‌هایی که نخوانده‌ایم حرف بزنیم؟» را از طاقچه دریافت کنید:
https://taaghche.ir/book/13330
@tarjomaanweb
Forwarded from داستان ایرانی
فهرست نامزدهای بهترین رمان، نوولت و داستان بلند جایزه مهرگان ادب:
1- #ابن_الوقت؛ یوسف انصاری؛ نشر روزنه 2- این خانه پلاک ندارد؛ فرزانه کرم‌پور، لادن نیک‌نام؛ نشر ققنوس3- بی‌ترسی؛ محمدرضا کاتب؛ نشر ثالث4- پایان خوش ناتمام؛ کاوه میرعباسی؛ نشر ثالث5- ترکیب‌بندی در سرخ؛ مهام میقانی؛ نشر چشمه6- چیدن باد؛ محمد قاسم‌زاده؛ نشر قطره (رمان دوجلدی)7- خط چهار مترو؛ لیلی فرهادپور؛ نشر ثالث8- خوف؛ شیوا ارسطویی؛ نشر روزنه9- دود؛ حسین سناپور؛ نشر چشمه10- #روضه-نوح؛ حسن محمودی؛ نشر ثالث 11- روزنامه‌نویس؛ جعفر مدرس صادقی؛ نشر مرکز12- #ساعت_ویرانی؛ آرام روانشاد؛ نشر مروارید13- کاشف رویا؛ جمشید ملک‌پور؛ نشر افراز14- کافورپوش؛ عالیه عطایی؛ نشر ققنوس15- من و اتاق‌های زیر شیروانی؛ طاهره علوی؛ نشر هیلا. @dastanirani
«وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوش‌بدبین»
امیل حبیبی
ترجمه ی احسان موسوی خلخالی
نشر نون
چاپ اول: 95

زندگی تراژیک و کمیک یک ساده‌دل

هرچند که در سال های اخیر تلاش های بسیاری در ترجمه آثار مهم ادبیات خاورمیانه صورت گرفته است. با این همه، ما هنوز چندان با ادبیات غنی همسایگان عرب و ترک خود آشنا نیستیم و چندان استقبالی از آن نمی کنیم. «وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوش‌بدبین» رمان مهمی در ادبیات مدرن عربی محسوب می شود. این رمان که آن را با «کاندید» ولتر و «شوایک» یاروسلاو هاشک مقایسه کرده اند. طنز زهرآلودی است از شکل گیری کشوری به نام اسرائیل. نویسنده رمان امیل حبیبی که خود از «اعراب اسرائیلی» است. زندگی تراژیک غیر یهودیان را در سرزمین های اشغالی از نگاه یک ابله روایت کرده است.
این رمان به زندگی فلسطینیان می پردازد که پس از جنگ های 1948 و 1967 حاضر به ترک وطن نشدند و به تابعیت اسرائیل درآمدند. شخصیت اصلی این رمان یک ابله است. «سعید» که در مکانی نامعلوم در فضا مخفی شده وقایع زندگی اش را در قالب نامه به دوستی گمنام روایت می کند. او علت نام عجیب خانوادگی‌اش «خوش‌بدبین» را این گونه بازگو می کند:
«خانواده ما همه شان همین روحیه را دارند. برای همین اسمشان را گذاشته اند خوشبدبین. این کلمه از ترکیب دو کلمه ی بدبین و خوش بین درست شده .... مثلاً خود من، هیچ وقت فرق خوش بینی و بدبینی را نفهمیدم و همیشه با خودم مشکل دارم که بالاخره بدبینم یا خوش بین؟صبح که از خواب پا می شوم می گویم خدا را شکر که وسط خواب قبض روح نشدم؛ اگر در طول روز بلایی سرم آمد، می گویم خدا را شکر که بدتر نشد. بالاخره کدامم؟ بدبین یا خوش بین؟»
سعید که برای دولت اسرائیل جاسوسی می کند از فرط بلاهت و بزدلی یک قربانی است تا فردی شرور و خبیث.او در ازای خوش خدمتی هایش از دولت اسرائیل پاداشی نمی گیرد. او تو سری خورد باقی مانده و در حاشیه زندگی می کند....
«این داستان علاوه بر ابعاد طنزآلود، حماسی و سادیستی، بعد تراژیک نیز دارد. نویسندگانی که درباره ی فلسطینیان می نویسند معمولاً آثار خود را مثبت اندیشانه به پایان می برند، اما نمی توانند بی عدالتی تراژیک جهانی را فراموش کنند. حبیبی نیز استثنا نیست. سعیدِ حبیبی شخصیت کمیکی است که در یک تراژدی گیرافتاده است. در لا به لای رفتارهای مضحک و منفعت طلبی های طنزآلود و گاه و بی گاهش می توان نشانه های بسیاری از تراژدی تلخ هر روزه ی هم وطنانش را پیدا کرد. مضمون اصلس رمان سوژه ی مناسبی برای تراژدی است: آدم کشی، آتش سوزی، جنگ، شورش و همه ی هرج و مرج هایی که چنین آشوب هایی را به دنبال دارند.»برش هایی از رمان وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوشبدبین حضرت آقا، بدان که شما در نتایجی که برای خودتان می گیرید خیلی لجبازید. اما مگر غیر از این است که وقتی یک قوم مهاجرت می کنند. خرهاشان می مانند و وقتی یک قوم سرجاشان بمانند قصاب فقط گوشت خر را برای کالباس درست کردن دارد؟ این کلمه قصار را از من داشته باش: چه بسیار ملت هایی که یک چارپا از ساطور قصاب نجاتشان داد!
اولین روزهایی که رهبر اتحادیه ی کارگران فلسطینی شدم، به خیلی از خانه های عربی متروک سرک کشیدم که در و پیکرشان شکسته بود. توی بعضی از خانه ها فنجان هایی دیدم که تویشان قهوه ریخته شده بود و صاحب خانه ها حتا به اندازه ی یک قهوه خوردن مهلت پیدا نکرده بودند.
وسایل خانه ام را از این خانه و آن خانه جمع کردم، از وسایلی که رهبران قبلی دستشان به آن نرسیده بود، که البته خودشان هم بعد از نگهبانان اموال متروکه نوبتشان شده بود؛ و البته قبل از همه هم دست شخصیت های موجه حیفا به آن رسیده بود که نوعاً همکار و شریک شخصیت های موجه عرب در حیفا بودند. این عربها خانه ها و ویلاهایشان را به آنان سپرده بودند با این پیغام: حواستان به خانه مان باشد تا حداکثر دو ماه بعد بر می گردیم. آن ها هم نامردی نکردند و وسایل به درد بخور خانه ها را چیدند. در سالن های شرقی خانه شان تا پیوند دوستی مثل یک آبنوس محکم بماند.

«وقایع غریبِ غیب‌شدنِ سعید ابونحس خوش‌بد‌بین» | رمان خارجی | امیل حبیبی | ترجمه احسان موسوی خلخالی | نشرنون
@NOONBOOK
Forwarded from داستان ایرانی
#علی_چنگیزی: نمی ‌توانم بگویم چقدر از خواندن رمان #مردی_به_نام_اوه لذت بردم. رمان درباره زندگی اُوِه است. مردی پنجاه و نه ساله که زنش مرده است. اخلاق خاصی دارد که او را تنهاتر کرده است و با همسایه‌هایش هم مشکلاتی دارد. از جمله مردی که او مغزفندقی نامش داده است و زن ایرانی اش، پروانه. شخصیت تلخ و افسره اُوِه قطعا جذاب است. در طول روایت این مرد تلخ اما مهربان با گذشته او هم آشنا می شویم. رمان طنازی است و بهترین جمله درباره این کتاب جذاب را مجله اشپیگل نوشته است: «کسی که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند.»
این رمان معرکه را #نشر_نون چاپ کرده است. این رمان اولین رمان #فردریک_بکمن نویسنده سوئدی است. بکمن در این رمان تراژیک_کمیک عشق و نفرت و تنهایی را تصویر کرده است و تقابل انسان با جامعه مدرن مصرف زده.
حتما بخوانید و از خواندش لذت ببرید.

@dastanirani
مردى به نام اُوِه | فردريك بكمن | فرناز تيمورازف | رمان سوئدى | چاپ سوم | #نشرنون
@NOONBOOK
«سرپناه کاغذی» |داستان مینیمال | مارگارت اتوود | مترجم گلاره جمشیدی | #نشرنون
@noonbook
سرپناه کاغذی:
تو درون یک چادر هستی. آن بیرون فضایی است وسیع و سرد، بسیار وسیع، بسیار سرد. اینجا سرزمینِ ناآرامِ فریادهاست. آن بیرون، در سرزمین ناآرامِ فریادها، کسانِ بسیاری در حال فریاد کشیدن اند. این هیاهو کَر کننده است.
مشکل اینجاست که چادرت کاغذی است. کاغذ مانع ورود چیزی نمی شود. می دانی که باید روی دیوارها بنویسی، روی دیوارهای کاغذی، در قسمت داخلی چادرت، باید وارونه و برعکس بنویسی. باید تمام فضاهای موجود روی کاغذ را با نوشته ها پُر کنی. طوری می نویسی که انگار زندگی ات به آن وابسته است، زندگی تو و آنان.
چرا فکر میکنی این دیوانه وار نوشتن درون مُغاره ای سست و بی دوام، این نگارش تند و بدخط، بر دیوارهای این چیزی که حالا دیگر دارد شبیه یک زندان می شود، می تواند باعث محافظت از کسی شود، حتی از خودت؟
باد به داخل می وزد، شمع ات کج می شود و شعله می کشد و لبه های آویزان و لگدمال شده چادر آتش می گیرد و تو از شکاف سیاه گشوده شده می توانی چشمان فریادکشان را ببینی، قرمز و درخشان در نور آتشِ زبانه کشیده از این سرپناه کاغذیِ در حالِ سوختن. اما تو همچنان به نوشتن ادامه می دهی، چون کار دیگری از دستت ساخته نیست!

#سرپناه_کاغذی
#مارگارت_اتوود
#گلاره_جمشیدی
#داستان_مینیمال
#نشر_نون
.
"سرپناه کاغذی" قوی ترین حکایت این کتاب، نوعی ایمان و اعتقاد ناب به نویسندگی را بیان می کند. دیگر داستان های کوتاهِ این مجموعه سرشار از کنایه، شبیه تکه پاره هایی از این چادُر اند، که همچون پرچم هایی به اهتزاز درآمده اند تا توجه ما را به دنیایی عجیب و خصمانه جلب کنند. دنیایی که "مارگارت اتوود" ما را سرگرم زندگی در آن می پندارد. او داستان های پریان را دوباره می نویسد، از آن رو که نسخه قدیمی آنها دیگر به کار نمی آید.

#نمایشگاه_کتاب_تبریز

سالن پروین اعتصامی/ غرفه نشر نون
۲۶ مهر تا اول آبان/ از ساعت ۱۰ تا ۲۰
.
نامزدهای #جایزه_ادبی #مهرگان معرفی شدند
@qoqnoospub
نامزدهای بهترین رمان، نوولت و داستان بلند #جایزه_ادبی_مهرگان معرفی شدند.
کنابهای #گروه_انتشاراتی_ققنوس در فهرست نامزدهای بهترین رمان، نوولت و داستان بلند #جایزه_ادبی_مهرگان

#این_خانه_پلاک_ندارد؛ فرزانه کرم‌پور، لادن نیک‌نام؛
#کافور_پوش؛ عالیه عطایی؛ نشر ققنوس

#من_و_اتاقهای_زیر_شیروانی؛ طاهره علوی؛ نشر هیلا
«کافورخانه» | رمان | زهرا میمندی پاریزی|نشرنون

@noonbook0
«کافورخانه» | رُمان ایرانی
«کافورخانه» عنوان رمانی از زهرا میمندی پاریزی است که به عنوان بیست و یکمین عنوان از «منظومه داستان ایرانی» نشرنون منتشر شده است.
«کافورخانه» روایتی‌ متفاوت و پرکشش از زندگی‌ست که محصول درهم‌تنیدگی دیروز و امروز است این رمان با تجربه‌ای خاص در روایت دربارة آدم‌ها و شخصیت‌هایی‌ست که سرنوشت‌شان با هم گره خورده است.
میمندی پاریزی پیش از این یک مجموعه داستان نیز منتشر کرده است و جوایز مختلفی را از جشنواره‌های ادبی دریافت نموده است.
«کافورخانه» در 392 صفحه و توسط «نشر نون» و با طرح جلدی از الاهه آذرنوش عرضه شده است.
@noonbook1
بخشی از رمان:
لبخندي زد و به سمت درختان پسته نگاهي انداخت. به نظرش آمد تلمبه خاموش شده است. انگار هيچوقت صدايي از آن برنخاسته بود. آرام قدم برميداشت. سنگين بود. سنگين تر از هر زماني و هر جايي. دانستن رازي چنان بزرگ و هولناک، شانه‌هايش را به زير انداخته و ضعيف کرده بود. جايي ميان بودن و نبودن را ديده بود و حس كرده بود و حالا داشت برمي‌گشت. سفري تا عمق درد و فاجعه! به رديف منظم شمشادها که رسيد، نفسي تازه کرد و دوباره پشت سرش را نگاه کرد. خبري از ميراث نبود.کاش برمي‌گشت.
صداي سازوآواز قطع شده بود.کم‌کم به روشنايي ريسه‌ها و لامپ‌ها نزديک شد. تک وتوک آسيابادي‌ها را ديد كه در حال بيرون‌رفتن از عمارت بودند. سعي کرد تندتر راه برود. مطرب‌ها روي صندلي‌هايشان دمغ و بي‌حال نشسته بودند. هامون روي صندلي‌اش نبود. پسرش کمال را هم آن اطراف نمي ديد. به سرعت به طرف داخل عمارت دويد. توي راهروي بزرگ فرشته را ديد که همانطور ايستاده بود و چشم‌هايش سرخ بودند. عبداله رانندة هامون دم در اتاق مخصوص او ايستاده بود و سبيل‌هايش را مي‌جويد. سرش پايين بود. فراز با فريادي صدايش کرد: «عبداله! چي شده؟!» عبداله شتابان به طرفش آمد و با بغض گفت: «ارباب آقا. ارباب... وسط مهموني...»

کافورخانه | رمان ایرانی | زهرا میمندی پاریزی | نشرنون | 392صفحه | @noonbook1