مرد: [ به همه ساعتها و سپس به ساعت لنگری نگاه میکند.] واقعا این یکی تماشاییه. کاش من هم میتونستم ساعتساز باشم.
ساعتساز: کار سرگرمکننده و جالبیه. البته حالا دیگه برای شما کمی دیره. میدونین چرا؟ چون زندگی مثل جوونیه. یکباره نگاه میکنی میبینی رفته.
مرد: [ متاثر] حرفهای غریبی میزنین. زندگی همینجور داره از دستمون میره و ما، هیچ نمیفهمیم.
ساعتساز: هر روز هم به یه چیز تازه سرگرم میشیم.
مرد: بدون اینکه خودمون بخوایم.
ساعتساز: بله، قربون. اصلا نمیدونیم برای چی زندهایم. چه کار میخوایم بکنیم. صبح رو شب میکنیم و شب رو صبح.
مرد: در نهایت سادگی زندگی میکنیم و هیچ توقعی هم از کسی نداریم.
ساعتساز: آدم باید چشمش رو باز کنه. زندگی رو دست کم نگیره.
#آونگ_خاطرههای_ما
#عباس_معروفی
#نشر_ققنوس
@qoqnoosp
ساعتساز: کار سرگرمکننده و جالبیه. البته حالا دیگه برای شما کمی دیره. میدونین چرا؟ چون زندگی مثل جوونیه. یکباره نگاه میکنی میبینی رفته.
مرد: [ متاثر] حرفهای غریبی میزنین. زندگی همینجور داره از دستمون میره و ما، هیچ نمیفهمیم.
ساعتساز: هر روز هم به یه چیز تازه سرگرم میشیم.
مرد: بدون اینکه خودمون بخوایم.
ساعتساز: بله، قربون. اصلا نمیدونیم برای چی زندهایم. چه کار میخوایم بکنیم. صبح رو شب میکنیم و شب رو صبح.
مرد: در نهایت سادگی زندگی میکنیم و هیچ توقعی هم از کسی نداریم.
ساعتساز: آدم باید چشمش رو باز کنه. زندگی رو دست کم نگیره.
#آونگ_خاطرههای_ما
#عباس_معروفی
#نشر_ققنوس
@qoqnoosp