#یک_روز_بلند_طولانی
#گيتي_صفرزاده
#هیلا
... بازیهای مجازی را دوست داشت. بابک میگفت اعتیاد است. « باشد.» این نظر سیمین بود که ادامه میداد:« حالا کل زندگی مگر چی هست؟ هرکس با یک اعتیادی میگذراندش.»
#گيتي_صفرزاده
#هیلا
... بازیهای مجازی را دوست داشت. بابک میگفت اعتیاد است. « باشد.» این نظر سیمین بود که ادامه میداد:« حالا کل زندگی مگر چی هست؟ هرکس با یک اعتیادی میگذراندش.»
#این_تنهایی_لعنتی
#فوژان_برقیان
#هیلا
تا به حال زندگی شما را نوازش کرده است؟ این لحظه اوج که غرق در خود زندگی میشوید، مثل زمان یا هوا. سیال، جاری، چون عنصری جداییناپذیر اما منفک که توانایی لذت بردن را دارد.
...دلسپردن به جریان ساده زندگی، مثل جریان سیال رودخانه که فقط باید در آن شناور شد. فقط شناور، معلق، بدون فکر یا هر تصمیمی، یا حتی پیشبینیای که اگه دو چوب اونورتر یه آبشار باشه یا صخرهای...هیچچیز، هیچچیز مهم نیست جز همین شناور شدن و لذت بردن از لمس نرم جریان آب و شاید حرکت جلوهفروشانه نرم و نازک نور آفتاب که از لابهلای شاخ و برگهای درختهای اطراف خود را پشت پلک بسته میرساند. و لبخندی ناخودآگاه از لمس نوازش لحظه زندگی.
@qoqnoosp
#فوژان_برقیان
#هیلا
تا به حال زندگی شما را نوازش کرده است؟ این لحظه اوج که غرق در خود زندگی میشوید، مثل زمان یا هوا. سیال، جاری، چون عنصری جداییناپذیر اما منفک که توانایی لذت بردن را دارد.
...دلسپردن به جریان ساده زندگی، مثل جریان سیال رودخانه که فقط باید در آن شناور شد. فقط شناور، معلق، بدون فکر یا هر تصمیمی، یا حتی پیشبینیای که اگه دو چوب اونورتر یه آبشار باشه یا صخرهای...هیچچیز، هیچچیز مهم نیست جز همین شناور شدن و لذت بردن از لمس نرم جریان آب و شاید حرکت جلوهفروشانه نرم و نازک نور آفتاب که از لابهلای شاخ و برگهای درختهای اطراف خود را پشت پلک بسته میرساند. و لبخندی ناخودآگاه از لمس نوازش لحظه زندگی.
@qoqnoosp
این بیامیدی نمیدانم... فکرش را که میکنم گاهی وحشتناک است و گاهی خنک، مثل نفس راحت. مثل نفس راحت میگذاری به حال خودش. تکان نمیخوری، نمیخواهی جنب بخوری. مردم دور و اطرافت سرشان به زندگی خودشان گرم است. میدوند، گاهی تنه میزنند. آنها را میبینی یا نمیبینی، میانشان هستی یا نیستی، تو زندگی نمیکنی، زندگی خودش راه خودش را میرود. این احساس را خوب میشناسم. این خلوتی، بی سر و صدایی، این تنهایی را... این تنهایی مزمن لعنتی که نه میتوانی و نه میخواهی از زیرش دربروی.
#این_تنهایی_لعنتی
#فوژان_برقیان
#هیلا
@qoqnoosp
#این_تنهایی_لعنتی
#فوژان_برقیان
#هیلا
@qoqnoosp
درباره رمان " والس یک نفره"
زنی از گذشته به ناگاه وارد زندگی خانوادگی یک مرد میشود. همسر آن مرد روایت دلمشغولیهای او را برعهده میگیرد:
صدای مامک از پشت در آمد: «کی بود این وقت شب؟» دو سه تقه به در زد و وارد اتاق ما شد. گفتم: «یکی خوابش نمیبرده. گوشی را برداشته به آشنایی، دوستی، قوم و خویشی زنگ بزند، به اشتباه شمارة ما را گرفته.»
میگویم: «که عاشق چشمهای عسلیاش شده بودی؟!» سام میگوید: «جوانی بود و...» پشت به دیوارکوب تکیه داده به مبل. سایهاش تلنبار شده بر تکهای از سنگفرش جلوی پایش. شاهکار میگوید: «جوانی و سرکشی!» میخندم:«طغیان احساس!»
سهیل روی زمین زانو زده است و ماشین باری زرد کوچکش را روی سنگهای سبز کف هال سُر میدهد.
شاهکار میگوید: «خوش به حالت بابا! فقط یک بار عاشق شدهای.» و قلممو را توی رنگ نارنجی و اکر میزند. برمیگردد رو به من: «رحم داشته باش مامان! یک بار یک جفت چشم عسلی! فقط یک بار عشق.»
میگویم: «پس سهم من چی؟» میگوید: «دوست داشتن با عشق فرق میکند.»
از ماهمنیر کهباسی پیش از این رمان خط تیره آیلین منتشر شده که این کتاب برنده جایزة روزی روزگاری در سال 1386 شد.
@qoqnoosp
زنی از گذشته به ناگاه وارد زندگی خانوادگی یک مرد میشود. همسر آن مرد روایت دلمشغولیهای او را برعهده میگیرد:
صدای مامک از پشت در آمد: «کی بود این وقت شب؟» دو سه تقه به در زد و وارد اتاق ما شد. گفتم: «یکی خوابش نمیبرده. گوشی را برداشته به آشنایی، دوستی، قوم و خویشی زنگ بزند، به اشتباه شمارة ما را گرفته.»
میگویم: «که عاشق چشمهای عسلیاش شده بودی؟!» سام میگوید: «جوانی بود و...» پشت به دیوارکوب تکیه داده به مبل. سایهاش تلنبار شده بر تکهای از سنگفرش جلوی پایش. شاهکار میگوید: «جوانی و سرکشی!» میخندم:«طغیان احساس!»
سهیل روی زمین زانو زده است و ماشین باری زرد کوچکش را روی سنگهای سبز کف هال سُر میدهد.
شاهکار میگوید: «خوش به حالت بابا! فقط یک بار عاشق شدهای.» و قلممو را توی رنگ نارنجی و اکر میزند. برمیگردد رو به من: «رحم داشته باش مامان! یک بار یک جفت چشم عسلی! فقط یک بار عشق.»
میگویم: «پس سهم من چی؟» میگوید: «دوست داشتن با عشق فرق میکند.»
از ماهمنیر کهباسی پیش از این رمان خط تیره آیلین منتشر شده که این کتاب برنده جایزة روزی روزگاری در سال 1386 شد.
@qoqnoosp
پخش ققنوس
#این_تنهایی_لعنتی #فوژان_برقیان #هیلا @qoqnoosp
نمیدانی چقدر خوب است اینکه گاهی هیچچیز نخواهی. انتظار هیچ اتفاق بزرگ یا بیاهمیت را نکشی. از آن بهتر، احساسی است که وقتی آن اتفاق، آن کس، آن لحظه سروکلهاش پیدا میشود. فکرش را بکن چقدر آدم ذوق میکند.
@qoqnoosp
@qoqnoosp
پخش ققنوس
#یک_روز_بلند_طولانی #گيتي_صفرزاده #هیلا @qoqnoosp
#یک_روز_بلند_طولانی
#گيتي_صفرزاده
#هیلا
زن پرسید:« هیچ آدمی ارزش همیشه عشق ورزیدن ندارد؟»
دارد. از ته وجود گفت:« دارد، مشکل اینجاست که شور عشق را میکشند، از بس که معمولی و دمدستی میشوند. عشق جاری شدن درتمام زندگی است، جوری که دیگر هیچچیز مثل دیروز نباشد. مگر می شود کسی را عاشقانه دوست داشت و آنوقت همه چیز مثل دیروز باشد؟ مگر میشود عاشق شد و باز با همان چشمها به همهچیز نگاه کرد؟ عشق چشم را میشوید، قلب را دگرگون میکند، روح را اوج میدهد و دیگر هیچچیز مثل گذشته نخواهد بود چون آدم جدیدی متولد شده. مگر میشود عشق در قلبت باشد و باز زشتی و سیاهی ببینی؟ مگر میشود به قلبی آنقدر نزدیک شوی و باز طعم و بوی زندگی همان قبلی باشد؟ مگر میشود عاشق کسی باشی و لحظههای زندگیات همان لحظههای سرد و خالی قبلی باشد؟»
@qoqnoosp
#گيتي_صفرزاده
#هیلا
زن پرسید:« هیچ آدمی ارزش همیشه عشق ورزیدن ندارد؟»
دارد. از ته وجود گفت:« دارد، مشکل اینجاست که شور عشق را میکشند، از بس که معمولی و دمدستی میشوند. عشق جاری شدن درتمام زندگی است، جوری که دیگر هیچچیز مثل دیروز نباشد. مگر می شود کسی را عاشقانه دوست داشت و آنوقت همه چیز مثل دیروز باشد؟ مگر میشود عاشق شد و باز با همان چشمها به همهچیز نگاه کرد؟ عشق چشم را میشوید، قلب را دگرگون میکند، روح را اوج میدهد و دیگر هیچچیز مثل گذشته نخواهد بود چون آدم جدیدی متولد شده. مگر میشود عشق در قلبت باشد و باز زشتی و سیاهی ببینی؟ مگر میشود به قلبی آنقدر نزدیک شوی و باز طعم و بوی زندگی همان قبلی باشد؟ مگر میشود عاشق کسی باشی و لحظههای زندگیات همان لحظههای سرد و خالی قبلی باشد؟»
@qoqnoosp
سرانجام شازدهکوچولو حرف را از سر گرفت:« آدمها کجا هستند؟ توی کویر آدم کمی تنهاست.»
مار گفت:« وسط آدمها هم آدم تنهاست.»
#شازدهکوچولو
#مدیا_کاشیگر
#آفرینگان
@qoqnoosp
مار گفت:« وسط آدمها هم آدم تنهاست.»
#شازدهکوچولو
#مدیا_کاشیگر
#آفرینگان
@qoqnoosp