Forwarded from پخش ققنوس
از کتاب برتری خفیف
روزی روزگاری دو قورباغه کوچک آبگیر امن و بی خطرشان را ترک کردند و برای کشف دنیای جدید پا به مزرعه نزدیک آبگیر گذاشتند.آنها یک سطل بزرگ شیر پیدا کردند و به داخل آن پریدند. سپس متوجه شدند که نیمی از سطل با خامه تازه پر شده است.قورباغه ها بسیار هیجان زده شده بودند. هرگز چیزی به این خوشمزگی ندیده بودند! خیلی زود شکمهایشان پر شد و احساس خواب آلودگی کردند بنابراین تصمیم به رفتن گرفتند. آنجا بود که فهمیدند دچار دردسر بزرگی شده اند. آنها برای پریدن به داخل سطل هیچ مشکلی نداشتند اما چطور میخواستند از آن بیرون بیایند؟ دیواره سطل خیلی لیز بود. از آنجایی که نمیتوانستند به ته سطل بروند و چیز سفتی هم نبود که برای بیرون پریدن بر آن تکیه کنند بیرون پریدن از سطل برایشان غیر ممکن شده بود. آنها گیر افتاده بودند. عجولانه و دیوانه وار شروع به تقلا کردند و روی دیواره لیز سطل به دنبال جای پای ثابت از سر و کول هم بالا میرفتند. سرانجام یکی از قورباغه ها با ناراحتی گفت: فایده ای نداره کارمان ساخته است. دیگری نفس زنان گفت: نه نباید تسلیم شویم. وقتی که بچه قورباغه بودیم آیا تصور میکردیم که یک روز از آب بیرون بپریم و روی زمین جست و خیز کنیم؟ تلاش کن و دعا کن که معجزه ای رخ دهد.قورباغه اول با ناراحتی به برادرش نگاه کرد و گفت: در زندگی قورباغه ها معجزه ای وجود ندارد. خداحافظ. و خودش را رها کرد و به آرامی غرق شد.اما قورباغه دوم تسلیم نشد. او در یک دایره کوچک به دست و پا زدن ادامه داد و به امید معجزه بود. یک ساعت بعد او هنوز هم در آن دایره کوچک دست و پا میزد. دیگر حتی نمیدانست چرا دست و پا میزند. همانطور که خستگی عضلات کوچکش را از کار می انداخت آخرین حرف های برادرش را به یاد آورد. ناامیدانه اندیشید: ایا حق با برادرم بود؟ سرانجام او نیز دیگر نتوانست شنا کند. با ناراحتی فراوان تسلیم شد و از دست و پا زدن دست کشید و تسلیم سرنوشتش شد...اما در کمال تعجب قورباغه دوم غرق نشد. او همانجایی که بود باقی ماند گویی که در هوا معلق بود. با تردید یکی از پاهایش را دراز کرد و احساس کرد که پایش به یک چیز محکم و ثابت برخورد کرد.او آه بلندی کشید و با برادر بیچاره اش وداع کرد . سپس با فشار آوردن بر روی تکه بزرگ کره ای که با دست و پا زدن مداومش به وجود آمده بود بیرون پرید و به سوی خانه اش در آبگیر روانه شد.
دست و پا زدن های قورباغه کوچک سرانجام خامه را به کره تبدیل میکند .. این نمونه ای از طرز کار برتری خفیف است... و نشان میدهد که چگونه میتواند در طول زمان نتایج مثبت شگفت انگیزی به بار آورد.
روزی روزگاری دو قورباغه کوچک آبگیر امن و بی خطرشان را ترک کردند و برای کشف دنیای جدید پا به مزرعه نزدیک آبگیر گذاشتند.آنها یک سطل بزرگ شیر پیدا کردند و به داخل آن پریدند. سپس متوجه شدند که نیمی از سطل با خامه تازه پر شده است.قورباغه ها بسیار هیجان زده شده بودند. هرگز چیزی به این خوشمزگی ندیده بودند! خیلی زود شکمهایشان پر شد و احساس خواب آلودگی کردند بنابراین تصمیم به رفتن گرفتند. آنجا بود که فهمیدند دچار دردسر بزرگی شده اند. آنها برای پریدن به داخل سطل هیچ مشکلی نداشتند اما چطور میخواستند از آن بیرون بیایند؟ دیواره سطل خیلی لیز بود. از آنجایی که نمیتوانستند به ته سطل بروند و چیز سفتی هم نبود که برای بیرون پریدن بر آن تکیه کنند بیرون پریدن از سطل برایشان غیر ممکن شده بود. آنها گیر افتاده بودند. عجولانه و دیوانه وار شروع به تقلا کردند و روی دیواره لیز سطل به دنبال جای پای ثابت از سر و کول هم بالا میرفتند. سرانجام یکی از قورباغه ها با ناراحتی گفت: فایده ای نداره کارمان ساخته است. دیگری نفس زنان گفت: نه نباید تسلیم شویم. وقتی که بچه قورباغه بودیم آیا تصور میکردیم که یک روز از آب بیرون بپریم و روی زمین جست و خیز کنیم؟ تلاش کن و دعا کن که معجزه ای رخ دهد.قورباغه اول با ناراحتی به برادرش نگاه کرد و گفت: در زندگی قورباغه ها معجزه ای وجود ندارد. خداحافظ. و خودش را رها کرد و به آرامی غرق شد.اما قورباغه دوم تسلیم نشد. او در یک دایره کوچک به دست و پا زدن ادامه داد و به امید معجزه بود. یک ساعت بعد او هنوز هم در آن دایره کوچک دست و پا میزد. دیگر حتی نمیدانست چرا دست و پا میزند. همانطور که خستگی عضلات کوچکش را از کار می انداخت آخرین حرف های برادرش را به یاد آورد. ناامیدانه اندیشید: ایا حق با برادرم بود؟ سرانجام او نیز دیگر نتوانست شنا کند. با ناراحتی فراوان تسلیم شد و از دست و پا زدن دست کشید و تسلیم سرنوشتش شد...اما در کمال تعجب قورباغه دوم غرق نشد. او همانجایی که بود باقی ماند گویی که در هوا معلق بود. با تردید یکی از پاهایش را دراز کرد و احساس کرد که پایش به یک چیز محکم و ثابت برخورد کرد.او آه بلندی کشید و با برادر بیچاره اش وداع کرد . سپس با فشار آوردن بر روی تکه بزرگ کره ای که با دست و پا زدن مداومش به وجود آمده بود بیرون پرید و به سوی خانه اش در آبگیر روانه شد.
دست و پا زدن های قورباغه کوچک سرانجام خامه را به کره تبدیل میکند .. این نمونه ای از طرز کار برتری خفیف است... و نشان میدهد که چگونه میتواند در طول زمان نتایج مثبت شگفت انگیزی به بار آورد.
پخش ققنوس
#بالزنها #محمدرضا_كاتب #رمان_ايراني #چاپ_اول_1396 #گروه_انتشاراتي_ققنوس #نشر_هيلا #پخش_ققنوس @qoqnoosp
سر بلند کردم. همین طوری نگاهش می کردم. یعنی به همین راحتی رسیده بودم ته خط. آخر برای چه? به چه گناهی? سایه ی او هفت تیرش را گرفت طرف سایه ی من که زانو زده بود. عین فیلم ها شده بود، فقط یک خرده سه بعدی تر بود. چیزی سنگین محکم از پشت به سروگردنم خورد. حتی صدای شکستن جمجمه ام را شنیدم. و بعد همه جا تاریک شد.
(بخشی از متن رمان)
(بخشی از متن رمان)
#بالزنها
#محمدرضا_کاتب
#نشر_هیلا
رابطهی آدمها با هم مثل رابطه مهرههای بازی دومینوست. یکی اگه از زیرش در بره یا لیز بخوره کلی آدم دیگه باید جای او تاوان بدن.
#محمدرضا_کاتب
#نشر_هیلا
رابطهی آدمها با هم مثل رابطه مهرههای بازی دومینوست. یکی اگه از زیرش در بره یا لیز بخوره کلی آدم دیگه باید جای او تاوان بدن.
#لئونار_دو_داوینچی
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف
#نشر_ققنوس
خورشید آثار و اندیشههای لئونار دو داوینچی در مقام نقاش، مهندس، پژوهشگر و فیلسوف، با آن نیروی خلاقه بیهمتا، آن قریحه و ذوق بینظیر و آن حس زیباشناختی دستنیافتنی، در عصر ما نیز همچنان میدرخشد و نورافشان است. اما تنها لبخند پررمز و راز « مونالیزا» نیست که دانشمندان همه اعصار و قرون را متحیر و مسحور کرده است_ زندگی و شخصیت آفریننده این اثر فناناپذیر نیز هنوز و همچنان پر از معنا و ابهام است.
دمیتری مرشکفسکی نویسنده نامدار روس و پرچمدار مکتب سمبولیسم در ادبیات این کشور با استفاده از منابع عصر خویش زندگی لئوناردو را در داستانی گرد آورده که پس از صد سال هنوز هم بیرقیب و بیهمتاست. نویسنده با قلمی توانا و در قالبی پرنقش و نگار از پس و ورای « اسطوره» لیوناردو به شخصیت و ذات درون این بزرگمرد میپردازد و هنرمند را در مقاطع گوناگون زندگیاش _ از نوجوان تشنه علم و آموزش تا پژوهشگر پرجوش و خروش ریاضیات و هنر و حکیمی که در خفا و به رغم ممنوعیت و خطر بدن انسان را کالبدشکافی میکند _ میکاود و روح ناآرام و مزاج دمدمی این پیشاهنگ و پرچمدار دنیای نو را در متن و زمینه عصر و دورانی میپژوهد که تصورات انسان از جهان و خلقت متزلزل و دگرگون گردیده است.
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف
#نشر_ققنوس
خورشید آثار و اندیشههای لئونار دو داوینچی در مقام نقاش، مهندس، پژوهشگر و فیلسوف، با آن نیروی خلاقه بیهمتا، آن قریحه و ذوق بینظیر و آن حس زیباشناختی دستنیافتنی، در عصر ما نیز همچنان میدرخشد و نورافشان است. اما تنها لبخند پررمز و راز « مونالیزا» نیست که دانشمندان همه اعصار و قرون را متحیر و مسحور کرده است_ زندگی و شخصیت آفریننده این اثر فناناپذیر نیز هنوز و همچنان پر از معنا و ابهام است.
دمیتری مرشکفسکی نویسنده نامدار روس و پرچمدار مکتب سمبولیسم در ادبیات این کشور با استفاده از منابع عصر خویش زندگی لئوناردو را در داستانی گرد آورده که پس از صد سال هنوز هم بیرقیب و بیهمتاست. نویسنده با قلمی توانا و در قالبی پرنقش و نگار از پس و ورای « اسطوره» لیوناردو به شخصیت و ذات درون این بزرگمرد میپردازد و هنرمند را در مقاطع گوناگون زندگیاش _ از نوجوان تشنه علم و آموزش تا پژوهشگر پرجوش و خروش ریاضیات و هنر و حکیمی که در خفا و به رغم ممنوعیت و خطر بدن انسان را کالبدشکافی میکند _ میکاود و روح ناآرام و مزاج دمدمی این پیشاهنگ و پرچمدار دنیای نو را در متن و زمینه عصر و دورانی میپژوهد که تصورات انسان از جهان و خلقت متزلزل و دگرگون گردیده است.
#لئونار_دو_داوینچی
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف #نشر_ققنوس
بکوش تا اثری که میآفرینی، بیننده را مثل تاثیر باد سرد زمستانی بر شخصی که تازه از بستر برخاسته، نراند و منزجر نکند، بلکه او را چون طراوت بامداد تابستان، که خوابآلوده را هم از بستر بیرون میکشد، به وجد آورد و روحش را تسخیر کند.
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف #نشر_ققنوس
بکوش تا اثری که میآفرینی، بیننده را مثل تاثیر باد سرد زمستانی بر شخصی که تازه از بستر برخاسته، نراند و منزجر نکند، بلکه او را چون طراوت بامداد تابستان، که خوابآلوده را هم از بستر بیرون میکشد، به وجد آورد و روحش را تسخیر کند.
همانطور که یک روز پرکار و پرثمر خوابی شاد و آرام و عمیق در پی دارد، زندگی خوب و پرمعنا هم مرگی شاد و آرام به دنبال خواهد داشت.
#لئونار_دو_داوینچی
#نشر_ققنوس
#لئونار_دو_داوینچی
#نشر_ققنوس
#لئونار_دو_داوینچی
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف
#نشر_ققنوس
هر تباهی خاطرهای تلخ در ذهن به یادگار میگذارد، بجز بزرگترین تباهی عالم، یعنی مرگ، که همراه با زندگی یاد و خاطره را هم نابود میکند.
#دمیتری_مرشکفسکی
#جواد_سیداشرف
#نشر_ققنوس
هر تباهی خاطرهای تلخ در ذهن به یادگار میگذارد، بجز بزرگترین تباهی عالم، یعنی مرگ، که همراه با زندگی یاد و خاطره را هم نابود میکند.
Forwarded from انتشارات ققنوس