#فلسفه_تراژدی
#نشر_ققنوس
فلسفه تراژدی با افلاطون آغاز شد. بهخصوص وقتی افلاطون شعر تراژیک را، به همراه بیشتر انواع دیگر شعر، از دولت آرمانی خود محروم کرد، دولتی که تشکیلات آن را در مشهورترین دیالوگ خود، یعنی جمهوری، ترسیم میکند.
افلاطون در دفتر سوم جمهوری گلایه میکند که « هومر، هزیود و دیگر شاعران دروغ میگویند»، « حکایات کذب» میبافند. این ادعایی است که نیچه( استاد سابق یونانی) در چنین گفت زرتشت، در قالب نقل قولی که عنوان همین بخش را فراهم کرده، منعکس میکند. افلاطون مدعی است که شاعران دروغ میگویند، مخصوصا درباره خدایان_ برای مثال، هزیود قصه انتقام کرونوس از اورانوس را روایت میکند. استدلال قدرت الگوها مدعی است که این داستانها اثر بدی بر کودکان دارد، چراکه عملا به یک پسر گفته میشود« وقتی مرتکب بدترین جرایم میشود کار بیشرمانهای انجام نمیدهد»...
شعر تراژیک « هیچ منفعت همگانیای» به بار نمیآورد.
در واقع، با توجه به توانایی شاعران در بهکارگیری وزن، میزان و هارمونی برای ایجاد این حس در مخاطبانشان که حرف ژرفی به گوششان میرسد، چنین برمیآید که آسیبی مسلم به جامعه وارد شده است، همان نوع آسیبی که پزشکان دروغین زبانباز و مرشدان قلابی وارد آوردهاند. شاعران گویی آدمهایی زبانبازند، زبانبازهایی که « به ذهن مخاطبانشان آسیب» وارد میکنند و برای همین باید از جامعهای سالم اخراج شوند.
قسمتی از کتاب
#نشر_ققنوس
فلسفه تراژدی با افلاطون آغاز شد. بهخصوص وقتی افلاطون شعر تراژیک را، به همراه بیشتر انواع دیگر شعر، از دولت آرمانی خود محروم کرد، دولتی که تشکیلات آن را در مشهورترین دیالوگ خود، یعنی جمهوری، ترسیم میکند.
افلاطون در دفتر سوم جمهوری گلایه میکند که « هومر، هزیود و دیگر شاعران دروغ میگویند»، « حکایات کذب» میبافند. این ادعایی است که نیچه( استاد سابق یونانی) در چنین گفت زرتشت، در قالب نقل قولی که عنوان همین بخش را فراهم کرده، منعکس میکند. افلاطون مدعی است که شاعران دروغ میگویند، مخصوصا درباره خدایان_ برای مثال، هزیود قصه انتقام کرونوس از اورانوس را روایت میکند. استدلال قدرت الگوها مدعی است که این داستانها اثر بدی بر کودکان دارد، چراکه عملا به یک پسر گفته میشود« وقتی مرتکب بدترین جرایم میشود کار بیشرمانهای انجام نمیدهد»...
شعر تراژیک « هیچ منفعت همگانیای» به بار نمیآورد.
در واقع، با توجه به توانایی شاعران در بهکارگیری وزن، میزان و هارمونی برای ایجاد این حس در مخاطبانشان که حرف ژرفی به گوششان میرسد، چنین برمیآید که آسیبی مسلم به جامعه وارد شده است، همان نوع آسیبی که پزشکان دروغین زبانباز و مرشدان قلابی وارد آوردهاند. شاعران گویی آدمهایی زبانبازند، زبانبازهایی که « به ذهن مخاطبانشان آسیب» وارد میکنند و برای همین باید از جامعهای سالم اخراج شوند.
قسمتی از کتاب
من مامور مستقیم برژینسکی در مذاکرات تهران هستم.وقتی هواپیمام توی فرودگاه آمستردام نشست،یک نصفه روز وقت داشتم تا وعده ی من و هایزر،برای رفتن به ایران.پرواز ما چهارم بهمن۱۳۵۷ توی فرودگاه مهرآباد به زمین می نشست و من بعد از بیست و چهار سال به زادگاهم بر می گشتم.
بخشی از رمان
#اپرای_مردان_سبیل_استالینی
نوشته ی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_هیلا
بخشی از رمان
#اپرای_مردان_سبیل_استالینی
نوشته ی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#انتشارات_هیلا
Forwarded from ماتیکانداستان
«مردی به نام اُوه»، رمانی درخشان از فردریک بکمن است که رتبه یک نیویورک تایمز را بهدست آورده. این رمان میلیونها خواننده را در سراسر دنیا شیفتهی خود کرده و لذت مطالعهی رمانی درجهیک...
👇👇👇
👇👇👇
باد چند کیسه ی پلاستیک را با خودش این ور و آن ور میبرد. از باد متنفرم. از این که روی تمام تنم خاک را حس کنم عین مرده ها، بدم می آید. از آب و هوای خشک اینجا که تابستان ها پوست آدم زیر تیغ آفتابش به جز جز می افتد و زمستانها سرمای استخوان سوز تا مغز نخاعت نفوذ میکند . مثلا اردیبهشت است و از قدیم گفته اند اردیبهشت اصفهان تماشایی است ولی این روزها نه. اگر نم نم بارانهای یکی دو هفته قبل نبود هوای خشک و بی رمق تا حالا تن به گرما هم داده بود. حال و هوای شهر روی اخلاق مردم هم اثر گذاشته. شده ایم یک مشت آدم افسرده و بی حوصله که دلمان نمیخواهد سرمان را بالا بیاوریم و دور و برمان را تماشا کنیم. گاهی دلم میخواهد مسیر خانه را جوری انتخاب کنم که چشمم توی چشم رودخانه نیفتد ولی شدنی نیست. آخرش باید از روی یکی از پلها رد شد. چشمم که به رودخانه می افتد ناخودآگاه شعری را زمزمه میکنم :"خشکی ات از بی آبی نیست / از بی غیرتی مردمیست /که در طالع تک تکشان / گاوی خونی نقش بسته است "
بخشی ازکتاب #بن_بست_اردیبهشت
نوشته #نسترن_مکارمی
نشر #هیلا
بخشی ازکتاب #بن_بست_اردیبهشت
نوشته #نسترن_مکارمی
نشر #هیلا
حسین جاوید
مردی به نام اوه، اولین رمان فردریک بکمن
(نویسندهی سوئدی)، شاهکاری است که میلیونها خواننده را در سراسر دنیا شیفتهی خود کرده و لذت مطالعهی رمانی درجهیک و دوستداشتنی را برایشان به ارمغان آورده است. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان دنیا ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن به فروش رسیده است. فیلم موفقی هم از روی آن ساخته شده که امسال نمایندهی سینمای سوئد در جایزهی اسکار است.
«مردی به نام اوه» بدون شک یکی از بهترین آثار داستانی قرن بیست و یک است. این رمان برای ما ایرانیها جذابیت خاص دیگری هم دارد و آن هم این است که کاراکتر دوم آن زنی ایرانی به نام پروانه است! زنی خوشقلب و دوستداشتنی که مسیر زندگی اوه را عوض میکند.
اگر سراغ «مردی به نام اوه» رفتید، فقط چاپ نشر نون را از کتابفروشی بخواهید و یقین داشته باشید که رمانی فراموشناشدنی با ترجمهای بسیار خوب و روان و چاپی دلچسب به گنجینهتان اضافه میکنید.
مردی به نام اوه، اولین رمان فردریک بکمن
(نویسندهی سوئدی)، شاهکاری است که میلیونها خواننده را در سراسر دنیا شیفتهی خود کرده و لذت مطالعهی رمانی درجهیک و دوستداشتنی را برایشان به ارمغان آورده است. این کتاب تا کنون به بیش از سی زبان دنیا ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن به فروش رسیده است. فیلم موفقی هم از روی آن ساخته شده که امسال نمایندهی سینمای سوئد در جایزهی اسکار است.
«مردی به نام اوه» بدون شک یکی از بهترین آثار داستانی قرن بیست و یک است. این رمان برای ما ایرانیها جذابیت خاص دیگری هم دارد و آن هم این است که کاراکتر دوم آن زنی ایرانی به نام پروانه است! زنی خوشقلب و دوستداشتنی که مسیر زندگی اوه را عوض میکند.
اگر سراغ «مردی به نام اوه» رفتید، فقط چاپ نشر نون را از کتابفروشی بخواهید و یقین داشته باشید که رمانی فراموشناشدنی با ترجمهای بسیار خوب و روان و چاپی دلچسب به گنجینهتان اضافه میکنید.
Forwarded from داستان ایرانی
#سمیه_نوروزی
هفتهی گذشته برای من هفتهی بلقیس سلیمانی بود. "بازی آخر بانو"ش را بیشتر دوست داشتم که دربارهاش بعدا مینویسم. اما دربارهی "خالهبازی":
نوشتن از دختري جوان كه دستِ رد به سينهی عشاق ميزند و براي ادامه تحصيل در رشتهی مورد علاقهاش، ادبيات از شهرستان به پايتخت مهاجرت مي كند، كار آساني نيست. چرا كه جدا از لزوم درك درست از جهانِ زنانه، نيز شناختِ هيجانات عاشقانه در سنين مختلف، نويسنده بايد حواسش باشد كه دچار كليشههاي معمول نشود. بهخصوص كه قهرمان اصلي رمان، ناهيد، از نقصي زنانه نيز رنج ميبرد. نازايي در جامعهای سنتي كه خانواده و روابط زناشويي حتما بايد با تولد فرزند دوام پيدا كند، بهشدت به چشم ميآيد.
رمان از زبان ناهيد و با ايميلي از يك دوستِ قديمي آغاز ميشود. رفتهرفته با توصيفِ زندگيِ ناهيد و مسعود خواننده تصويري ميگيرد از رابطهاي سراسر عاشقانه، موفق و بدون فرزند كه نشان از سنتشكني دارد. اما فصل بعد كه از زبان مسعود، در خانهي زني ديگر و با حضور دو فرزند و درگيريهاي لفظي زن و شوهر روايت ميشود، اولين ضربه را بر سر خواننده فرود ميآورد. چه، خواننده فكر ميكند طبق معمول با مردي طرف است كه پس از ازدواج و تحمل زندگي مشقتبار با زني معمولي، مردِ سنتي داستانْ راهكار را در خيانت ديده و سراغ زني باكمالات رفته تا جبران مافات كند.
اما كار سختِ نويسنده از اين فصل به بعد سختتر شده. نويسنده از طرفي بايد داستان را طوري جلو ببرد كه خوانندهي بيزار از كليشه را از دست ندهد، از طرفي آنقدر بايد مهارت داشته باشد كه خوانندهي داستانهاي عاشقانهي تراژيك را نيز با خود همراه كند. اينجاست كه خانمِ نويسنده فلاشبكي ميزند به گذشتهي ناهيد و توصيفِ فضاي شهرستان و تپيدنهاي دلِ دختر هجده ساله براي خاستگار و مبارزه براي سنتشكنيهاي معمولِ سالهاي پس از انقلابِ ايران.
خاله بازي شايد رمانيست زنانه با توصيفِ دقيقِ روابطِ مربوط به زنها و تصميمگيريهاي گاه هيجانزدهي زنان. جز ناهيد كه زنِ اصلي رمان است، نقش كليديِ دو زنِ ديگر داستان را نيز نبايد ناديده گرفت. دوستِ ناهيد كه ازدواج نكرده و روحيهاي شاد دارد و زنِ ديگر مسعود كه بهنوعي قرباني مينمايد. اما با خواندنِ رمان نه تنها ناهيد، كه اين دو زنِ اصلي و ديگر زنانِ رمان را قربانياني ميبينيم كه از پيش نقشهايي را پذيرفتهاند و هرقدر هم خود را شاد يا معترض نشان ميدهند، باز نميتوانند از زير نگاهِ مردسالارانهي سنتي بيرون بيايند و درست تصميم بگيرند. اتفاقي كه براي زنِ ديگر مسعود ميافتد، تصميمهايي كه ناهيد در طي زندگياش ميگيرد، مسئوليتي كه دوستِ ناهيد خواسته يا ناخواسته براي خودش تعريف ميكند، اوضاع دو بچهاي كه مابين اين دو زندگي قرار گرفتهاند، زن و شوهري كه به دليل تعدد فرزند، چوب حراج ميزنند به فرزندِ آخر و... نشان از قرباني بودنِ زنانِ داستان دارد. از طرفي، نويسنده با هوشياري كامل فصل آخر را طوري تمام ميكند كه خواننده نتواند تمام تقصيرها را بر گردن مرد داستان بيندازد. شايد بهنوعي ميخواهد نشان دهد تمام شخصيتهاي درگير با زندگي، قرباني شرايط سياسي، فرهنگي و اجتماعي شدهاند...
خاله بازي رمانيست اجتماعي با دركي درست از عناصر تشكيل زندگي در جامعه: زن، مرد، عشق، زناشويي و مرگ.
#کی_چی_خونده
هفتهی گذشته برای من هفتهی بلقیس سلیمانی بود. "بازی آخر بانو"ش را بیشتر دوست داشتم که دربارهاش بعدا مینویسم. اما دربارهی "خالهبازی":
نوشتن از دختري جوان كه دستِ رد به سينهی عشاق ميزند و براي ادامه تحصيل در رشتهی مورد علاقهاش، ادبيات از شهرستان به پايتخت مهاجرت مي كند، كار آساني نيست. چرا كه جدا از لزوم درك درست از جهانِ زنانه، نيز شناختِ هيجانات عاشقانه در سنين مختلف، نويسنده بايد حواسش باشد كه دچار كليشههاي معمول نشود. بهخصوص كه قهرمان اصلي رمان، ناهيد، از نقصي زنانه نيز رنج ميبرد. نازايي در جامعهای سنتي كه خانواده و روابط زناشويي حتما بايد با تولد فرزند دوام پيدا كند، بهشدت به چشم ميآيد.
رمان از زبان ناهيد و با ايميلي از يك دوستِ قديمي آغاز ميشود. رفتهرفته با توصيفِ زندگيِ ناهيد و مسعود خواننده تصويري ميگيرد از رابطهاي سراسر عاشقانه، موفق و بدون فرزند كه نشان از سنتشكني دارد. اما فصل بعد كه از زبان مسعود، در خانهي زني ديگر و با حضور دو فرزند و درگيريهاي لفظي زن و شوهر روايت ميشود، اولين ضربه را بر سر خواننده فرود ميآورد. چه، خواننده فكر ميكند طبق معمول با مردي طرف است كه پس از ازدواج و تحمل زندگي مشقتبار با زني معمولي، مردِ سنتي داستانْ راهكار را در خيانت ديده و سراغ زني باكمالات رفته تا جبران مافات كند.
اما كار سختِ نويسنده از اين فصل به بعد سختتر شده. نويسنده از طرفي بايد داستان را طوري جلو ببرد كه خوانندهي بيزار از كليشه را از دست ندهد، از طرفي آنقدر بايد مهارت داشته باشد كه خوانندهي داستانهاي عاشقانهي تراژيك را نيز با خود همراه كند. اينجاست كه خانمِ نويسنده فلاشبكي ميزند به گذشتهي ناهيد و توصيفِ فضاي شهرستان و تپيدنهاي دلِ دختر هجده ساله براي خاستگار و مبارزه براي سنتشكنيهاي معمولِ سالهاي پس از انقلابِ ايران.
خاله بازي شايد رمانيست زنانه با توصيفِ دقيقِ روابطِ مربوط به زنها و تصميمگيريهاي گاه هيجانزدهي زنان. جز ناهيد كه زنِ اصلي رمان است، نقش كليديِ دو زنِ ديگر داستان را نيز نبايد ناديده گرفت. دوستِ ناهيد كه ازدواج نكرده و روحيهاي شاد دارد و زنِ ديگر مسعود كه بهنوعي قرباني مينمايد. اما با خواندنِ رمان نه تنها ناهيد، كه اين دو زنِ اصلي و ديگر زنانِ رمان را قربانياني ميبينيم كه از پيش نقشهايي را پذيرفتهاند و هرقدر هم خود را شاد يا معترض نشان ميدهند، باز نميتوانند از زير نگاهِ مردسالارانهي سنتي بيرون بيايند و درست تصميم بگيرند. اتفاقي كه براي زنِ ديگر مسعود ميافتد، تصميمهايي كه ناهيد در طي زندگياش ميگيرد، مسئوليتي كه دوستِ ناهيد خواسته يا ناخواسته براي خودش تعريف ميكند، اوضاع دو بچهاي كه مابين اين دو زندگي قرار گرفتهاند، زن و شوهري كه به دليل تعدد فرزند، چوب حراج ميزنند به فرزندِ آخر و... نشان از قرباني بودنِ زنانِ داستان دارد. از طرفي، نويسنده با هوشياري كامل فصل آخر را طوري تمام ميكند كه خواننده نتواند تمام تقصيرها را بر گردن مرد داستان بيندازد. شايد بهنوعي ميخواهد نشان دهد تمام شخصيتهاي درگير با زندگي، قرباني شرايط سياسي، فرهنگي و اجتماعي شدهاند...
خاله بازي رمانيست اجتماعي با دركي درست از عناصر تشكيل زندگي در جامعه: زن، مرد، عشق، زناشويي و مرگ.
#کی_چی_خونده
راننده گفت:« چی آبجی؟! پیاده میشین؟!... هنو به کافه فیروز نرسیدیم!» حوصله اش را نداشتم، گفتم:« بایست! همینجا خوبه!» ایستاد. هر چی داشتم، بهش دادم. حتی پول یک بستنی هم برایم نمانده بود. از در که تو رفتم، موسیو پاپان به دو آمد جلویم. آنقدر از دیدنم خوشحال بود که دلم می خواست توی بغلم بگیرمش جای پدر یا آبنوس و ذوق آزاد شدنم را باهاش شریک بشوم، ولی دیگر خیره سری ام، پریده بود. با موسیو دست دادم و موسیو پاپان خیره به حلقه توی دست چپم نگاه می کرد. من باید سرو می بودم. موسیوپاپان، با آن لهجه شیرین ارمنی اش، گفت:« هیشکی نامیتونه دِر آبنوس رو فاراموش کنه!... یه بستنی مهمون پاپان پیر!... افتاخار میدین؟!»
اشک تا پشت چشمخانه ام آمده بود و راهش نمی دادم، گفتم:«با دو قاشق!» دهنم که باز شد، دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. دستم روی میز، دور سرم حلقه زده بود و اشکهای نریخته یِ این نُه ماه لعنتی را روی میز چوبی کافه، جا گذاشتم. سبک که شدم، از کافه زدم بیرون. صداهایی می آمد که کسی داشت صدایم می زد.
پاره ای از رمان #اپرای_مردان_سبیل_استالینی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1395
اشک تا پشت چشمخانه ام آمده بود و راهش نمی دادم، گفتم:«با دو قاشق!» دهنم که باز شد، دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. دستم روی میز، دور سرم حلقه زده بود و اشکهای نریخته یِ این نُه ماه لعنتی را روی میز چوبی کافه، جا گذاشتم. سبک که شدم، از کافه زدم بیرون. صداهایی می آمد که کسی داشت صدایم می زد.
پاره ای از رمان #اپرای_مردان_سبیل_استالینی
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_هیلا
#چاپ_اول_1395
محمد اسماعیل حاجعلیان رمانی تازه بر مبنای حوادث تاریخی ایران معاصر با عنوان «اپرای مردان سبیل استالینی» منتشر کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، رمانی تازه از محمد اسماعیل حاجیعلیان با عنوان «اپرای مردان سبیل استالینی» از سوی موسسه نشر هیلا راهی بازار کتاب شد.
حاجی علیان در گفتگو با مهر درباره این رمان که تمی تاریخی دارد، گفت: کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ اتفاقی عجیب در تاریخ ایران معاصر به شمار میرود و جزو ارزانترین کودتاهایی است در دنیا رخ داده و البته برای مردم ایران در بدترین بازه زمانی اتفاق افتاد. این کودتا زمانی شکل میگیرد که در ایران حس ناسیونالیستی تازه در حال شکلگرفتن است. ما تا قبل از مشروطه کمتر شاهد این حس و تغییرات در سطح بودیم اما در این دوره مردم کمکم ارزش تاثیرگذاری خود را درک و مزه آن را چشیدند. این مساله با جنش ملی شدن صنعت نفت و دولت محمد مصدق نیز عجین شد و نوعی اصلاح خواهی مردمی را در کشور رقم زد که تاپیش از آن سابقه نداشت. در چنین فضایی بدترین ضربه به مردم و کشور در قالب کودتا وارد میشود.
وی ادامه داد: مدتهای زیادی بود که درباره این واقعه مطالعه داشتم و حس میکردم که خیلی کم در این زمینه کار داستانی خلق شده است. باورم این است که در مورد این اتفاق هنوز باید بنویسیم. این روزها که دوباره بحث مذاکرات در کشور رونق دارد و گفته میشود این مذاکرات دستاوردهایی داشته و البته منتقدانی نیز دارد، حس عجیبی به من نویسنده میگفت که تاریخ در حال تکرار است. به همین خاطر این رمان را در قالب تلنگری تاریخی به حافظه مردمم نوشتم تا به یاد داشته باشند که باید از تاریخ همواره درس گرفت.
وی در ادامه با اشاره به سه فصل از رمان خود گفت: این رمان به طور کامل بر مبنای شخصیتهای حقیقی نوشته شده اما من تمامی اسامی را تغییر دادم به جز آنهایی که واقعا از نظر تاریخی میسر نبود. فصل اول کتاب با عنواون بخت توران شاهی روایتی است از زندگی زن و مردی که در آستانه ازدواج زندگی خود را نابود شده میبینند. این دو فعال سیاسی در دوران کودتا دستگیر و مرد به دلیل فعالیت سیاسیاش اعدام میشود.
حاجیعلیان افزود: فصل دوم کتاب با عنوان اصغر خالدار داستانی زندگی یکی از عناصر کارآزموده ایرانی ساواک است که در سازمانهای اطلاعاتی خارجی آموزش دیده و در بحبوحه انقلاب به همراه ژنرال هایزر به ایران سفر میکند.
این نویسنده تصریح کرد: در دو بخش ابتدایی رمان نگاهی نیز به برخی افسانههای خرافی ایرانیان داشتهام و در درون متن و کنار شخصیتها آنها را جاری کردهام.
به گفته حاجی علیان فصل سوم از این رمان که در قالب دو سه صفحه سفید منتشر شده، بخشی است که او نوشتنش را در اختیار مخاطبش قرار داده و انتظار نوشتنش از سوی آنها را دارد.
رمان «اپرای مردان سبیل استالینی» را نشر هیلا در ۱۵۶ صفحه با قیمت ۹۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
http://www.mehrnews.com/news/3762343/
به گزارش خبرنگار مهر، رمانی تازه از محمد اسماعیل حاجیعلیان با عنوان «اپرای مردان سبیل استالینی» از سوی موسسه نشر هیلا راهی بازار کتاب شد.
حاجی علیان در گفتگو با مهر درباره این رمان که تمی تاریخی دارد، گفت: کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ اتفاقی عجیب در تاریخ ایران معاصر به شمار میرود و جزو ارزانترین کودتاهایی است در دنیا رخ داده و البته برای مردم ایران در بدترین بازه زمانی اتفاق افتاد. این کودتا زمانی شکل میگیرد که در ایران حس ناسیونالیستی تازه در حال شکلگرفتن است. ما تا قبل از مشروطه کمتر شاهد این حس و تغییرات در سطح بودیم اما در این دوره مردم کمکم ارزش تاثیرگذاری خود را درک و مزه آن را چشیدند. این مساله با جنش ملی شدن صنعت نفت و دولت محمد مصدق نیز عجین شد و نوعی اصلاح خواهی مردمی را در کشور رقم زد که تاپیش از آن سابقه نداشت. در چنین فضایی بدترین ضربه به مردم و کشور در قالب کودتا وارد میشود.
وی ادامه داد: مدتهای زیادی بود که درباره این واقعه مطالعه داشتم و حس میکردم که خیلی کم در این زمینه کار داستانی خلق شده است. باورم این است که در مورد این اتفاق هنوز باید بنویسیم. این روزها که دوباره بحث مذاکرات در کشور رونق دارد و گفته میشود این مذاکرات دستاوردهایی داشته و البته منتقدانی نیز دارد، حس عجیبی به من نویسنده میگفت که تاریخ در حال تکرار است. به همین خاطر این رمان را در قالب تلنگری تاریخی به حافظه مردمم نوشتم تا به یاد داشته باشند که باید از تاریخ همواره درس گرفت.
وی در ادامه با اشاره به سه فصل از رمان خود گفت: این رمان به طور کامل بر مبنای شخصیتهای حقیقی نوشته شده اما من تمامی اسامی را تغییر دادم به جز آنهایی که واقعا از نظر تاریخی میسر نبود. فصل اول کتاب با عنواون بخت توران شاهی روایتی است از زندگی زن و مردی که در آستانه ازدواج زندگی خود را نابود شده میبینند. این دو فعال سیاسی در دوران کودتا دستگیر و مرد به دلیل فعالیت سیاسیاش اعدام میشود.
حاجیعلیان افزود: فصل دوم کتاب با عنوان اصغر خالدار داستانی زندگی یکی از عناصر کارآزموده ایرانی ساواک است که در سازمانهای اطلاعاتی خارجی آموزش دیده و در بحبوحه انقلاب به همراه ژنرال هایزر به ایران سفر میکند.
این نویسنده تصریح کرد: در دو بخش ابتدایی رمان نگاهی نیز به برخی افسانههای خرافی ایرانیان داشتهام و در درون متن و کنار شخصیتها آنها را جاری کردهام.
به گفته حاجی علیان فصل سوم از این رمان که در قالب دو سه صفحه سفید منتشر شده، بخشی است که او نوشتنش را در اختیار مخاطبش قرار داده و انتظار نوشتنش از سوی آنها را دارد.
رمان «اپرای مردان سبیل استالینی» را نشر هیلا در ۱۵۶ صفحه با قیمت ۹۵۰۰ تومان منتشر کرده است.
http://www.mehrnews.com/news/3762343/
خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency
«اپرای مردان سبیل استالینی» در بازار/ رمانی برای عبرت از تاریخ
محمد اسماعیل حاجعلیان رمانی تازه بر مبنای حوادث تاریخی ایران معاصر با عنوان «اپرای مردان سبیل استالینی» منتشر کرد.
Forwarded from کتابهای قاصدک | کودک
🔹نهج البلاغه
🔸ترجمه : سید محمد مهدی جعفری
🔹هديه اي مناسب براي عيد غديرخم
🔸نهج البلاغه انتخاب شده به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی
📗📚📚
➡️ @zekrpub
🔸ترجمه : سید محمد مهدی جعفری
🔹هديه اي مناسب براي عيد غديرخم
🔸نهج البلاغه انتخاب شده به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی
📗📚📚
➡️ @zekrpub
مادر می خندید و موهایم را از روی صورتم پس می زد. گونه ام را می بوسید و بعد آرام می گفت: « پسر خوب، راجع به پدرش اینطوری حرف نمی زنه؟ »
با دستم موهایم را دوباره بهم ریختم. گفتم: « مگه چی گفتم؟ » مادر دوباره خندید. دوباره موهای روی صورتم را پس زد و گونه ام را بوسید. گفت: « وقتی پدرت اومد توی خونه، خودت رو بنداز توی بغلش و بگو خسته نباشی پدرم! »
گوشه پیراهنم را از توی شلوار درآوردم. یک قدم عقب تر رفتم تا مادر شلختگی لباسم را ببیند. گفتم: « چرا نمیذاری مثل بقیه بگم بابا؟ » مادر روی زانو یک قدم جلوتر آمد. پیراهنم را با دستش زد توی شلوارم و روی شانه ام را آرام با انگشتانش تکاند. گفت: « احترام پدرت واجبه ، باشه پسر خوبم! میخوای پدرت بگه؛ خوب تربیتت نکردم؟»
خودم را انداختم توی بغل مادرم. توی گوشش گفتم: « باشه بخاطر شما، چشم!» تا مادر دستهایش را پشت کمرم حلقه زد، صدای در آمد. من و مادر به سمت در نگاه کردیم. پدرم بود. مادر گره دستهایش را باز کرد. دویدم و خودم را به پدرم رساندم.
ایستاده بود و مرا تماشا می کرد. قدم بهش نمی رسید، پاهایش را بغل کردم. گفتم:« خسته نباشی بابا!»
چیزی نگفت. زانو نزد. مرا بغل نکرد. پاهایش را کشید. گفت: « پدر!»
نمی دانستم باید چه کار کنم؟ همانطور جلوی در زانو زده بودم، به کفتری که توی ایوان دانه ورمی چید و از توی شیشه سرخ فقط سرش را خم و راست می کرد، نگاه می کردم.
مادر که آمد و جلوی من زانو زد، دیگر کفتر را ندیدم. شاید همانطور سرش را پایین گرفته بود و نمی خواست غذایش را قورت بدهد. مادر موهای روی صورتم را پس زد. آرام گفت: « پسر خوبم! مگه نگفتم بگو پدر؟ »
چیزی نگفتم. بلند شدم. دستم را گذاشتم توی جیبم. برگشتم، بروم توی اتاقم. دستم را توی جیبم فشار می دادم که شلوارم را پاره کند.
از اینکه هر روز صبح، باید لباس بیرون می پوشیدم و توی خانه می ماندم، لج ام گرفته بود. فقط وقتی توی تختخواب بودم، می توانستم پیژامه ای را که مادربزرگ بهم داده بود را بپوشم. توی اتاق که رسیدم، اولین کاری که کردم لباسم را درآوردم و پیژامه را بوئیدم. پوشیدمش.
خودم را پرت کردم روی تختخوابم. یادم رفته بود که در را ببندم. صدای مادر می آمد که به پدر می گفت: « نمی شه نزنی توی ذوق بچه؟ » صدای پدر می آمد که می گفت: « اینطوری، بزرگ بشه هیچ پوخی نمیشه » صدای گذاشتن ظرفها روی میز می آمد که مادر گفت: « مگه اینجا سربازخونست؟ بچته ناسلامتی! »
دیگر نمی خواستم صدایشان را بشنوم. لحاف را روی سرم کشیدم که ساعت گفت: دنگ... دنگ... دنگ.
پاره ای از رمان #چهار_زن
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_آموت
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
با دستم موهایم را دوباره بهم ریختم. گفتم: « مگه چی گفتم؟ » مادر دوباره خندید. دوباره موهای روی صورتم را پس زد و گونه ام را بوسید. گفت: « وقتی پدرت اومد توی خونه، خودت رو بنداز توی بغلش و بگو خسته نباشی پدرم! »
گوشه پیراهنم را از توی شلوار درآوردم. یک قدم عقب تر رفتم تا مادر شلختگی لباسم را ببیند. گفتم: « چرا نمیذاری مثل بقیه بگم بابا؟ » مادر روی زانو یک قدم جلوتر آمد. پیراهنم را با دستش زد توی شلوارم و روی شانه ام را آرام با انگشتانش تکاند. گفت: « احترام پدرت واجبه ، باشه پسر خوبم! میخوای پدرت بگه؛ خوب تربیتت نکردم؟»
خودم را انداختم توی بغل مادرم. توی گوشش گفتم: « باشه بخاطر شما، چشم!» تا مادر دستهایش را پشت کمرم حلقه زد، صدای در آمد. من و مادر به سمت در نگاه کردیم. پدرم بود. مادر گره دستهایش را باز کرد. دویدم و خودم را به پدرم رساندم.
ایستاده بود و مرا تماشا می کرد. قدم بهش نمی رسید، پاهایش را بغل کردم. گفتم:« خسته نباشی بابا!»
چیزی نگفت. زانو نزد. مرا بغل نکرد. پاهایش را کشید. گفت: « پدر!»
نمی دانستم باید چه کار کنم؟ همانطور جلوی در زانو زده بودم، به کفتری که توی ایوان دانه ورمی چید و از توی شیشه سرخ فقط سرش را خم و راست می کرد، نگاه می کردم.
مادر که آمد و جلوی من زانو زد، دیگر کفتر را ندیدم. شاید همانطور سرش را پایین گرفته بود و نمی خواست غذایش را قورت بدهد. مادر موهای روی صورتم را پس زد. آرام گفت: « پسر خوبم! مگه نگفتم بگو پدر؟ »
چیزی نگفتم. بلند شدم. دستم را گذاشتم توی جیبم. برگشتم، بروم توی اتاقم. دستم را توی جیبم فشار می دادم که شلوارم را پاره کند.
از اینکه هر روز صبح، باید لباس بیرون می پوشیدم و توی خانه می ماندم، لج ام گرفته بود. فقط وقتی توی تختخواب بودم، می توانستم پیژامه ای را که مادربزرگ بهم داده بود را بپوشم. توی اتاق که رسیدم، اولین کاری که کردم لباسم را درآوردم و پیژامه را بوئیدم. پوشیدمش.
خودم را پرت کردم روی تختخوابم. یادم رفته بود که در را ببندم. صدای مادر می آمد که به پدر می گفت: « نمی شه نزنی توی ذوق بچه؟ » صدای پدر می آمد که می گفت: « اینطوری، بزرگ بشه هیچ پوخی نمیشه » صدای گذاشتن ظرفها روی میز می آمد که مادر گفت: « مگه اینجا سربازخونست؟ بچته ناسلامتی! »
دیگر نمی خواستم صدایشان را بشنوم. لحاف را روی سرم کشیدم که ساعت گفت: دنگ... دنگ... دنگ.
پاره ای از رمان #چهار_زن
#محمد_اسماعیل_حاجی_علیان
#نشر_آموت
#چاپ_اول_1393
#چاپ_دوم_1394
نويسنده: حبيبه جعفريان
مترجم:
موضوع: سفرنامهها و زندگينامهها
ناشر: سپيده باوران
قطع: پالتوئي
سال چاپ: 1394
نوبت چاپ: 3
تاريخ ورود: 1395/06/24
تعداد كل صفحات : 176
نوع جلد: شوميز
قیمت: ۸۰۰۰۰ ریال
مترجم:
موضوع: سفرنامهها و زندگينامهها
ناشر: سپيده باوران
قطع: پالتوئي
سال چاپ: 1394
نوبت چاپ: 3
تاريخ ورود: 1395/06/24
تعداد كل صفحات : 176
نوع جلد: شوميز
قیمت: ۸۰۰۰۰ ریال