پخش ققنوس
1.98K subscribers
30.1K photos
208 videos
52 files
13.7K links
معرفی کتاب پخش ققنوس
Download Telegram
Forwarded from نشر آموت
یوسف علیخانی از ماجرای نوشتن و چاپ کتاب «عزیز و نگار» می‌گوید و معتقد است به فرهنگ روستایی کم توجهی می‌شود. او همچنین در توصیف فعالیت‌هایش می‌گوید: من کارگر کلمه‌ام.

به گزارش ایسنا، پس از انتشار چاپ پنجم کتاب «عزیز و نگار»، روابط عمومی انتشارات ققنوس با نویسنده آن یوسف علیخانی گفت‌وگویی انجام داده است که متن آن در پی می‌آید.

یوسف علیخانی جدای از فعالیت به عنوان نویسنده، ناشر و کتاب‌فروش، یکی از پژوهشگران فرهنگ عامه مردمان منطقه الموت و به قول خودش پهنه فرهنگی البرز است. دو کتاب «عزیز و نگار» و «به دنبال حسن صباح» حاصل تلاش‌های او در این زمینه است. همزمان با چاپ تازه کتاب «عزیز و نگار» ساعتی با او در حال و هوای البرز و الموت و کتاب‌هایش گپ زدیم. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

آقای علیخانی کتاب «عزیز و نگار» در زمره معدود آثاری در حوزه ادبیات بومی ایران است که اقبال خوبی پیدا کرده و مخاطبانش با آن ارتباط گرفته‌اند اما شاید همه آن‌ها که تا به حال این کتاب را خوانده‌اند و یا می‌خواهند بخوانند این سؤال را دارند که این کتاب چقدر به واقعیت نزدیک است و خاستگاه این قصه چیست؟

قصه‌ها برآمده از دل واقعیت و خیال هستند. قدمت قصه «عزیز و نگار» تا جایی که من دنبال کردم به دوره صفوی برمی‌گردد، یعنی حداقل ۴۰۰ سال قبل و البته من قبل‌ترش را نمی‌دانم. قاعدتا این قصه هم مثل باقی قصه‌ها که از یک راوی به راوی بعدی و از این سینه به سینه بعدی می‌رفته، جایی مکتوب نشده است.

شاه‌عباس در دوران حکومتش یک رده شغلی برای قصه‌گویان ایجاد کرد و به افراد مشغول در آن حقوق می‌داد؛ یعنی به آدم‌هایی که در قهوه‌خانه‌ها قصه تعریف می‌کردند دستمزد می‌داد و به همین دلیل هم شخصیت شاه‌عباس در تاریخ واقعی با آن‌چه در قصه‌ها تعریف می‌کنند خیلی فرق دارد. قصه‌ها در این دوره بالیدند.

من از سر شوقم چند سالی را به گردآوری آداب و رسوم مردم منطقه الموت پرداختم. قصه «عزیز و نگار» هم به ذات فرهنگی هنری ادبی منطقه البرز پیوند می‌خورد و حتی می‌توان ردش را در دوره رفیقان الموت و قبل‌تر از آن دوره ناصرخسرو جست.

زنده‌یاد سعید موحدی، مردم‌شناس در شب عزیز و نگار از سری شب‌های بخارا درباره‌ی این قصه گفت: مردمی که قصه عزیز و نگار را زنده نگه داشتند، بعد از این هم زنده نگه می‌دارند. عزیز و نگار یک قصه ممنوعه است. درست است که ما زاویه عاشقانه‌اش را می‌خوانیم که عزیزی بوده و نگاری بوده و این‌ها پدرهای‌شان بچه‌دار نمی‌شدند تا این‌که نگار متولد می‌شود و پدرش کلاه سر عزیز می‌گذارد که برو قزوین کار کن و بعد که برمی‌گردد می‌بیند نگار با پسرخاله‌اش، کل احمد ازدواج کرده ولی عشق عزیز باقی می‌ماند و دنبال نگار و کل‌احمد راهی می‌شود. خواننده دوست دارد این عشق‌های ممنوع و متفاوت را در افسانه‌ها دنبال کند و شاید به همین خاطر است که در ۹۰ درصد داستان‌هایی که از منطقه‌ی طالقان و الموت روایت می‌شوند، در نهایت عاشق و معشوق در آب رودخانه شاهرود غرق می‌شوند.

به نظر من آن‌ها با این‌که این ماجرا برای‌شان جذاب بوده و در شب‌های بلند زمستان، شب‌نشینی‌های‌شان را لذت‌بخش می‌کرده است، نمی‌خواستند چنین قصه‌ای تکرار شود.

البته از درونمایه خود روایت هم نباید غافل باشیم که برای مردم جذاب است.

در این افسانه پدر و مادرهایی هستند که فرزندی ندارند. درویشی می‌آید و سیبی می‌دهد و آن‌ها می‌خورند. نصف سیب را یکی و نصف سیب را دیگری می‌خورد. خلاصه عزیز و نگار به دنیا می‌آیند و با هم بزرگ می‌شوند تا به سن رشد و عشق و عاشقی می‌رسند. سر عزیز را جوری کلاه می‌گذارند و او را می‌فرستند سر کار. بعد نگار را به کل‌احمد، پسرخاله‌اش می‌دهند، آن‌ها می‌روند و عزیز هم به دنبال‌شان. ما هم مسیر عاشقی‌شان را دنبال می‌کنیم. عزیز مدام دنبال نگار است و ایستگاه به ایستگاه و سکانس به سکانس داستان را جلو می‌برد، شبیه فیلمنامه. در نهایت هم می‌روند سراغ حاکم که حکم کند، نگار مال عزیز است یا کل‌احمد. حاکم روی زن‌های مختلف روبند می‌اندازد و چادر سرشان می‌کند و می‌گوید «ببینیم کدام یکی از این‌ها نگار را می‌شناسند». اول اتفاقا کل‌احمد را جلو می‌فرستد. اولین زنی را که اشاره می‌کند دختر حاکم بوده. دومین زنی را که اشاره می‌کند زن حاکم بوده و خلاصه نمی‌تواند نگار را بشناسد. اما عزیز وقتی که شروع می‌کند می‌خواند: نگارم چادر شبرنگ داره/ نمی‌دانم بگویم یا نگویم/ دو پایش بر سر یک سنگ داره/ زره پوشیده میل جنگ داره.

وقتی که عزیز این را می‌خواند، به روبه‌رو نگاه می‌کنند و چادر را از روی خانمی که اشاره کرده برمی‌دارند و می‌بینند نگار است، نگار را به او می‌دهند و در راه برگشت نگار در آب می‌افتد و عزیز می‌رود او را نجات بدهد که با هم غرق می‌شوند.
Forwarded from نشر آموت
بعدها می‌گویند گل‌های حسرت که گاهی رشد می‌کنند و بالا می‌آیند و قبل از رسیدن به هم خشک می‌شوند عزیز و نگار هستند.

سنت‌های مردم الموت چقدر در این کتاب حضور دارد و با این افسانه در هم آمیخته است؟

این داستان در محیط جغرافیایی البرز اتفاق می‌افتد و از روستای اردکان شروع می‌شود تا البرز و روستای بالاروج. در این قصه هرچند که خیال و واقعیت با هم آمیخته شده، رد سنت و فرهنگ الموت را می‌شود در آن دید.

در مقام پژوهشگر فرهنگ عامه می‌خواهم به این سؤال پاسخ دهید که آیا این داستان‌ها و سنت‌های پیرامونش در کشور ما در حال فراموشی است؟ و صرف نظر از آن چرا نسل امروز دغدغه حفظ این آثار را ندارد؟

من جزء آن‌هایی نیستم که بگویم ما ایرانی باشکوه داشتیم و الان نداریم. نه، ایران بوده و الان هم هست. من در سن خودم دو نسل را دیدم که عجیب بودند. تا ۸ یا ۹ سالگی در روستا بودم. شب‌نشینی در خانه‌ها را یادم می‌آید. مردم جمع می‌شدند و قصه می‌خواندند. من هنوز یادم است که وقتی پدرم شهر بود و ما باسوادی در خانه نداشتیم، با مادرم پیش همسایه بالایی‌مان علی آقا می‌رفتیم، که نامه بنویسد و به راننده بدهد که نامه را به شهر ببرد. اصلا گفتن این ماجرا در شرایطی که الان در همان روستا چوپان هم اینستاگرام دارد و با واتس‌اپ پیام می‌فرستد، در ذهن نمی‌گنجد ولی این حاصل گذر یک دوره است. من سال‌ها است در الموت تردد دارم و حالا می‌بینم که ارتباط‌ها قطع شده و فرهنگ روستایی از بین رفته است. من با این‌که ۲۷ سال است در تهران زندگی می‌کنم، هنوز خودم را تهرانی نمی‌دانم. هنوز دارم در همان کوچه‌های روستایم در الموت زندگی می‌کنم. می‌خواهم بگویم که هر چیزی سند دوره خاص خودش است. انسان‌های غارنشین همگی با هم به شکار می‌رفتند، شب را هم باید کنار آتش می‌گذراندند و نمی‌توانستند فوری غذای‌شان را بخورند. آن‌ها شب‌ها یک سرگرمی می‌خواستند. و بخشی از این سرگرمی کسی بود که ماجرای شکار روز را کنار آتش تعریف می‌کرد. ما داریم این سنت‌ها را از دست می‌دهیم. همه چیز دارد فراموش می‌شود.

هیچ‌وقت یادم نمی‌رود در مراسمی در الموت یکی از آقایانی که از لندن آمده بود وقتی که کارهای مشترک من و افشین نادری را درباره فرهنگ عامه دید گفت که چنین کاری را هر کسی در هر جای جهان برای مملکتش انجام می‌داد تا آخر عمرش بیمه است ولی این‌جا من باید تازه بنالم که کتابم ۱۵ سال در انبار مانده است. ما از این مملکت حرف می‌زنیم. وگرنه من می‌دانم چند نفری از رفقای روزنامه‌نگارمان رفته بودند به یکی از این کشورهای بلوک شرق و به آن‌ها حقوق می‌دادند که درباره آن‌جا بنویسند و فرهنگ‌سازی کنند.

ما فرهنگی را که داریم فراموش کرده‌ایم و اصلا نمی‌خواهیم آن را ببینیم. تا نویسنده ادبیات روستایی می‌نویسد فوری به ادبیات اقلیمی یعنی دهاتی یعنی پشت کوهی تقسیمش می‌کنند. بزرگترین آثار ادبی جهان فضای بومی دارند. مثلا «صد سال تنهایی مارکز» در روستای ماکاندو شکل می‌گیرد.

و البته کسی هم پای کار انتشار این ادبیات نمی‌آید. ما در جای عجیبی زندگی می‌کنیم. کتاب «عزیز و نگار» ۱۰ جا برای انتشار رفت و آن را رد کردند. من آن موقع روزنامه‌نگار بودم. قاعدتا می‌دانستم اگر این کتاب دربیاید روزنامه‌نگار جماعت می‌تواند یک چاپش را بفروشد اما یکی‌شان بهانه مذهبی آورد، در صورتی که کتاب اصلا مذهبی نیست. یکی‌شان می‌گفت در چارچوب کار ما نیست. اما امیر حسین‌زادگان (مدیر انتشارات ققنوس) آن را قبول کرد چون وقتی که خودش کتاب‌فروش بوده، نسخه‌های گرکانی و نسخه‌های قدیمی این افسانه‌ها را فروخته و دوست داشته است.

شما ادبیات «عزیز و نگار» را ادبیات خلاقه می‌دانید؟ ادبیاتی که این روزها برای تعریف داستان‌هایی نیمه فولکلور هم از آن یاد می‌کنند.

برای شخص من گردآوری چنین کاری یک کار خلاقه نیست، وگرنه خود داستان بسیار هم خلاقانه است. در این بیست سال گذشته، نسخه‌های دیگر این کتاب را هم آماده کرده بودم. قرار بود جلدهای بعدی آن را دربیاورم. وسوسه شده بودم نسخه‌های شفاهی دیگر را جمع کنم. خیلی نقشه‌ها داشتم اما امیرخان گفت بگذار ابهت این کار حفظ شود. آن‌ها در خانه ماند و هیچ‌جا استفاده نشد ولی این یکی و ابهت آن را امیر حسین‌زادگان زنده کرد.

آن سال‌ها که اینترنت تازه آمده بود به ایران، من مترجم روزنامه‌ی انتخاب بودم. یادم هست وقتی سرچ دادم در گوگل، فقط یک جا اسم «عزیز و نگار» را دیدم. آن هم در نمایشی که در گیلان بازی شده بود. اما اگر الان سرچ کنید، چند روایت از این افسانه چاپ شده است. حتی این اواخر زن و شوهری رفتند و این افسانه را به عنوان میراث معنوی ثبت کردند و بودجه‌ای برای تولید کتاب گرفتند. پروپزالی نوشته بودند که تمام اطلاعاتش از مقدمه کتاب ما برداشته شده ... بگذریم، نوش جان‌شان. می‌توانند انجام بدهند.
Forwarded from نشر آموت
شما کتابی دیگر با عنوان «در جستجوی حسن صباح» را نیز دارید. کتابی که می‌شود در آن رگه‌هایی از همین علاقه شما به باورهای بومی و فولکلور را دید. چقدر بین آن و کتاب «عزیز و نگار» فرق قائل هستید؟

تازه از روزنامه‌نگاری استعفا داده بودم که دوست خوب نویسنده ام، محمد حسینی گفت که حالا داستان زندگی حسن صباح را در مجموعه‌ی «به دنبال» بنویس. بسیار هم دوستش می‌داشتم چون خیلی از مکان‌هایی را که داستان در آن شکل می‌گیرد دیده‌ام؛ متاسفانه خیلی از کسانی که در مورد حسن صباح داستان و رمان نوشته‌اند، به جای دیدن الموت، آن را تخیل کرده‌اند.

مرحوم امیر عشیری کتابی در مورد حسن صباح و الموت دارد. به او گفتم که این مکان‌ها را دیده‌ای؟ گفت «خیلی راهش دوره، من خیالی نوشتم». و البته خیلی‌های دیگر هم درباره الموت خیالی نوشته‌اند و گفته‌اند. چه افسانه‌ها و داستان‌هایی که اعراب فاتح ایران برای الموت ساختند و چه داستان‌هایی که درباره ارتباط تاریخی الموت و یمن هست و چه ماجرای وهرز دیلمی که نوه هفتمش به دست پیامبر ایمان می‌آورد. حتی مارکوپولو هم که در سفرنامه‌اش در مورد حسن صباح و رفقایش حرف می‌زند و از حشاشین می‌گوید، همه‌اش خیالات است؛ او اصلا به الموت نرفته‌ است. هرچه شنیده از مردم قزوین شنیده و مردم قزوین هم که نرفته بودند ببینند، خیالات و افسانه‌های‌شان را می‌گفتند. وقتی چیزی را نبینی از آن یک چیز ماورایی می‌سازی.

به هر تقدیر خوشحالم از این‌که این دو کتاب که خیلی هم خلاقانه نیست، حلقه ارتباطی من و نشر ققنوس بوده است.

این روزها کار تازه‌ای هم در دست نوشتن دارید؟

شهریور پارسال فیپای رمان سومم را گرفتم ولی به دلیل شرایطی که برای رمان «خاما» پیش آمد در حد فیپا ماند. حتی جرأت این‌که آن را به ارشاد بفرستم، ندارم.

یوسف علیخانی در ایران هم نویسنده است، هم ناشر، هم کتاب‌فروش و هم روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر؟ حلقه اتصال این موارد کجاست؟

حلقه اتصال‌شان کلمه است و من کارگر کلمه‌ام.

@aamout

https://www.isna.ir/news/99033119658
پخش ققنوس
#ناکدبانو #سوفی_کینسلا ترجمه #روناک_احمدی_آهنگر 380 صفحه | شومیز / رقعی |قیمت 65,000 تومان #رمان #رمان_خارجی نشر #نون #چاپ_اول #تازه_ها #پخش_ققنوس @qoqnoosp
«سوفی کینسلا»، نویسندۀ طناز و محبوب انگلیسی را با رمان‌های پرکشش، پر از سرخوشی و سرشار از زنانگی می‌شناسند. نویسنده‌ای که با نثری صمیمی و روایتی روان، دنیای زنان و دغدغه‌های امروزی آنها را روایت می‌کند.
در «ناکدبانو» هم با یک رمان جذاب طرف هستیم. سامانتا سوییتینگ یک وکیل باهوش، جسور و پراستعداد است که نمی‌داند چطور تخم‌مرغ را آب‌پز کند یا ماشین لباسشویی را راه ‌بیندازد. تنها چیزی که برای او اهمیت دارد کارش است. به‌زودی قرار است در شرکتی که سال‌ها در آن کار کرده سهامدار شود، چیزی که همیشه آرزویش را داشته است. اما، در پی یک اشتباه، ناگهان همه‌چیز شکل دیگری به خود می‌گیرد و اتفاقاتی می‌افتد که آرامش سامانتا را به هم می‌ریزد. او در موقعیتی غیرمنتظره قرار می‌گیرد و زندگی جدیدی را در خانه‌ای آغاز می‌کند. سامانتا به دلایل خاص و غیرمنتظره‌ای عاشق زندگی جدیدش می‌شود. آیا ممکن است اهالی خانه به راز او پی ببرند؟ اگر بتواند دوباره به زندگی سابقش برگردد، آیا این کار را خواهد کرد؟
«ناکدبانو» در مورد زن جوان پرکاری است که متوجه می‌شود در زندگی چیزهایی مهم‌تر از کار کردن هم وجود دارد و به‌تدریج یاد می‌گیرد از چیزهای کوچک زندگی لذت ببرد. این کتاب طنز جذاب برای سرگرم کردن و خنداندن مخاطب نوشته شده است، اما حاوی پیامی مهم است: لزوم برقراری تعادل بین کار و زندگی.
نشرنون پیش از رمان «من رو یادت هست» را از همین نویسنده و مترجم منتشر کرده که مورد استقبال زیاد قرار گرفته است و به زودی چاپ پنجم آن منتشر خواهد شد.
#پخش_ققنوس
#به_جست‌_و_جوی_غزاله

ناستین (آسیه) جوادی

170 صفحه | کاغذ بالک | 28 هزارتومان

این «داستان زیستن و داستانی مردن» از مشخصه های سلوک غزاله نیز بود. این در حقیقت سلوک رؤیابینانِ تنهاست که مرگشان نیز یادآور دل‌مشغولی‌های همیشگی زندگی آنهاست... غزاله در داستان‌نویسی‌اش در حد مرگ و توان خود، به خلاقیتی وفادار و سرسپرده بود که انضباط را می طلبید. در مقابل، در حیات داستانی و معمولی‌اش بی انضباطی محسوسی بود... در این درگیری و دوگانگی، دومی سرانجام تکلیف اولی را هم روشن کرد. انسجام درون، انضباط خلاق را بر هم زد یا متوقف کرد. خلاقیت منضبط قربانی تناقض شد.

غزاله علیزاده به گفتۀ مادرش (خانم سیدی) ساعت چهار نیمه شب بیست و پنجم بهمن ماه سال 1325 در بیمارستان شاه رضای مشهد دیده به جهان می گشاید و در بیست و سوم اردیبهشت ماه 1375، نرسیده به پنجاه سالگی، به دست خود رشتۀ حیاتش را بعد از چندین اقدام نافرجام خودکشی در طول زندگی‌اش بر درختی در «جواهر ده» می گسلد.

#کتاب_کوله_پشتی
#رمان
#رمان_فارسی
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
#سه_ زن

نوشتۀ
#ثریا_ام_لین

ترجمۀ #فیروزه_مهرزاد

نامزد جایزۀ کتاب رمانتیک سال 2017

352 صفحه | کاغذ رقعی | 50 هزار تومان

آیا در هیاهوی جنگ این سه زن می‌توانند شادی‌ای را که در جستجویش هستند، بیابند؟

لندن،۱۹۴۴. دو پرستار جوان که هر دو می‌خواهند در پشت جبهه به کمک سربازان بشتابند، در ایستگاه قطار یکدیگر را ملاقات می‌کنند.
اسکارلت در پی یافتن نامزدش توماس است و می‌خواهد به خودش و خانواده‌اش اثبات کند که توان و قدرتش خیلی بیشتر از چیزی است که دیگران می‌پندارند.
شغل پرستاری در ذات الی است ولی طبقۀ اجتماعی پایینی که در آن بزرگ شده تربیتش را از اسکارلت متمایز می‌کند. بااینکه او چهره‌ای شجاعانه به خود می‌گیرد، به اندازۀ اسکارلت درمورد آنچه در فرانسه انتظارشان را می‌کشد نگران است.
در نُرماندی، با لوسی که بسیار خوددار و خونسرد است آشنا می‌شوند و مبهوت شجاعت و توانایی او هستند. اما پرستار باتجربه به‌خوبی از خطرات شغلشان آگاه است و شک دارد الی و اسکارلت بتوانند سلامت به خانه بازگردند.


#کتاب_کوله_پشتی

#رمان
#رمان_خارجی
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
#صدویک_بازی_آرامش_بخش
برای بچه های چهار سال به بالا
#آلیسون_بارتل
ترجمه #محمدحسین_بابایی
105 صفحه | شومیز / وزیری |قیمت 20,000 تومان

#روانشناسی


نشر #صابرین
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
#مجله_برگ_هنر
#مجله_برگ_هنر دو ماهنامه ادبيات داستانی
شماره ۲۵ / وزيری / شومیز / ۳۰۰۰۰ تومان
#نشريات
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
🌐www.yon.ir/Qg7Qx
#ترانه_های_بابا_طاهر_عریان
#باباطاهر
پيشگفتار: محي‌الدين الهي قمشه‌اي
120 صفحه | سلفون / پالتوئی |قیمت 35,000 تومان

#دیوان_شعرا
#شعر

نشر #گویا
#چاپ_اول
#تازه_ها
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
#مجله_سه_نقطه #سه_نقطه
شماره ۱۳
مکتوب طنز و جد در فارسی


وزیری / شومیز/ ۳۴٠۰۰ تومان #نشريات #مجله
#پخش_ققنوس
@qoqnoosp
🌐 http://www.qoqnoosp.com