قــدرت تــغــیــیــرر...
6.3K subscribers
3.66K photos
327 videos
85 files
1.59K links
@Kh_f_z فــرنــاز خــتــائیــلــر
کارشناس روان شناسی ( حوزه خودشناسی)
کارشناس ارشد مشاوره دانشگاه شهیدبهشتی
Download Telegram
قــدرت تــغــیــیــرر...
عشق بی قید و شرط سالها اوضاع به همین منوال بود و همه فقط به وجود عشق و توجه اهمیت دادند تا اینکه روزی روانشناسی به نام کارل راجرز این تصور را کامل تر کرد و گفت فقط وجود عشق در زندگی نیست که مهم است بلکه این عشق باید بی قید و شرط باشد. یعنی "اصلا نباید این…
یک روانشناس کودک به نام بتلهیم از این هم جلوتر می رود. او می گوید که علاوه بر عشق نامشروط پدر و مادر و معلم باید کاری کنند که استقلال او هم
حفظ شود. از جمله کارهایی که در این رابطه باید انجام دهید

🔝حتما دلیل هر دستور و درخواستی را کاملا توضیح دهید.

🔝برای فرزند خود امکان انتخاب ایجاد کنید.

🔝شرایط را از دید آن کودک ببینید.

🔝بگذارید فرزندتان احساس دوست داشتنی بودن بکند حتی بدون اینکه به
اهدافش رسیده باشد.

https://t.me/qodrattaqeer
جلوه‌گری ماه بر فراز طولانی ترین پل تاریخی زاینده‌رود، سی و سه پل

عکس از : امین علیجانلو
چالش یادگیری
دکتر #شهرام

اختلالات روانی همچنان در جامعه یک نوع ننگ اجتماعی محسوب می‌شوند.
مضطرب و افسرده بودن نشانه ضعف و بزدلی است. اسکیزوفرنیایی بودن هم به معنای غیر قابل پیش بینی بودن و دیوانگی است ما بابت مصدومیت‌های فیزیکی در جنگ مدال می‌دهیم، اما سربازان بیچاره بابت مصدومیت‌های روانی مورد تمسخر و انتقاد قرار می‌گیرند!
📣  جلسه چهل و دوم خوانش ترجمه و تفسیر متون تخصصی روانشناسی

📕 مرجع: کتاب دکتر یحیی سید محمدی 

صفحات: ۸۹ و ۹۰ و ۹۱


موضوع: عاطفه، استرس و سلامت


📅  تاریخ: دوشنبه  ۳۱ ردیبهشت ماه ۱۴۰۳

  ساعت:  ۲۲


#دکترشهرام
#جلسه۴۲
#زبان_تخصصی
#روانشناسی
دکتر #شهرام


https://t.me/+1Cuf7w_HwVNiNzI0

https://t.me/psycholog_English
گروه

https://t.me/shahramzaban
کانال
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
کسی که هدفی در آینده نمیبیند ناچار تسلیم واپس نگری میشود و اندیشه هاي گذشته را نشخوار میکند که همین باعث سقوط او می شود.

#ویکتور_فرانکل
انسان در جستجوی معنا

@qodrattaqeer
انسان موجودی تراژیک است.
حالا این یعنی چی؟ یعنی گونه انسان کاستی‌های بنیادینی داره، ذاتاً در بسیاری از موارد محدویت داره؛ جامعه انسانی اساساً اینطوره‌. اینکه راه حل قطعی وجود داره خیلی از اوقات توهمه‌.

ما باید به بهبود فکر کنیم‌. اگر توان و انرژی خودمون رو معطوف محو کردن مشکلات کنیم نه فقط نتیجه نمی‌گیریم که فرسوده و مأیوس هم می‌شیم.

خیلی از اوقات راه حل به این معناست که ما متوجه بشیم با کدوم شکل از انواع متنوع بدبختی راحت‌تر می‌تونیم کنار بیایم. در کنار همسری بمونم که کتکم می‌زنه، پارانوئیده و امنیت روانی و جانی ندارم یا طلاق بگیرم.

خیلی از کسانی که میگن ما از درمان جواب نگرفتیم، پیش هر کی رفتیم نتونست برامون کاری بکنه کسانی‌اند که از اساس نگاهشون به درمان و درمانگر اشتباهه.

نه فقط در ارتباط با اتاق درمان که به طور کلی در جامعه ، موضوع بهبود، انتخابِ چیزی که قابل‌ تحمل‌تر از مصیبت باشه مطرحه، نه حل و فصل قطعی مشکلات به نحوی که دود بشن و برن هوا.

@qodrattaqeer
«سرم شلوغ است.» «خیلی گرفتارم» «به خدا اصلا وقت ندارم»
از جمله شایعترین دروغهایی است که ما در متن زندگی مدرن به خود و دیگران می گوییم.

ما در غالب موارد بسیار کمتر از آنچه وامی نماییم گرفتاریم.
اما در زندگی مدرن «گرفتار بودن» و «وقت نداشتن» تبدیل به نوعی ارزش شده است.
یعنی گویی کثرت مشغله و کمبود وقت نشانه اهمیت و منزلت فردی و اجتماعی فرد است.
وقتی که به دیگری می گوییم «به خدا خیلی گرفتارم، اصلا وقت ندارم» ته دلمان غنج می زند، پنهانی احساس غرور می کنیم.

زندگی مدرن به ما القاء می کند که انسان مفید باید تمام لحظه های روزش را برنامه ریزی کند
و هر لحظه اش را باید مشغول به کاری باشد.

حتّی ساعات استراحت و فراغت فرد هم باید بدقت برنامه ریزی شود تا کارآیی او را در ساعات اشتغال بالا ببرد. زندگی مدرن زندگی سرعت و اشتغال مداوم است، و کسی که در میانه این کوران آهسته و فارغ باشد یا کاهل است یا ناتوان.
و همین است که آهستگی و فراغت را به نوعی ضدارزش و مایه عذاب وجدان تبدیل کرده است.
«بی کار بودن»‌ و «وقت آزاد داشتن» رفته رفته مایه شرم شده است.

زندگی مدرن البته به طور طبیعی برای ما مشغله می آفریند، اما خود ما هم آگاهانه یا ناخودآگاه تلاش می کنیم زندگی مان را شلوغ کنیم و برای خود مشغله بتراشیم.

ما از «بی کار ماندن» یا «وقت آزاد داشتن» احساس گناه می کنیم، و غالبا آن را نشانه برنامه ریزی بد یا اتلاف وقت می دانیم.
برای همین است که حتّی اگر در خانه بیکار باشیم، ترجیح می دهیم ساعتها بیهوده در اینترنت پرسه بزنیم اما به تلفن یک دوست پاسخ ندهیم.
تظاهر به گرفتاری و کثرت مشغله یا راهی برای خودنمایی و خودبزرگ نمایی شده است یا شیوه ای که در پشت آن احساس گناه مان را از «بی کار بودن» پنهان می کنیم.

به نظرم خوبست که گهگاه به خودمان نهیب بزنیم که هرچند آدمهای مهم گرفتارند، اما همه آدمهای گرفتار مهم نیستند.

بی کاری و فراغت همیشه بد نیست که برعکس، در غالب موارد سرچشمه خلاقیت و مجالی برای تأمل است.

آدمهایی که همیشه گرفتارند و هیچ وقت وقت ندارند، غالبا آدمهای بی نظم و پریشانی هستند که ناتوانی شان را در تنظیم مناسبات انسانی در پس تظاهر به گرفتاری پنهان می کنند. اگر کسی برای دوستی با شما وقت ندارد، همان بهتر که وقت تان را برای دوستی با او تلف نکنید.

#دکتر_آرش_نراقی
کیارستمی در یکی از نامه‌هایش به همسرش می‌نویسد:
“باوجودی‌ که خیلی بی‌حوصله‌ام ولی در نامه نوشتن برای تو خیلی راحتم.”

به این فکر می‌کنم که تمام بهانه‌ها برای همین است، برای پیدا کردن یکی که زورش از بی‌حوصلگی ما بیشتر باشد. یکی که همراهی‌اش و همصحبتی‌اش نیاز به حوصله نداشته باشد، یکی که حوصله‌ی آدم را هیچ‌وقت سر نبرد.

همه‌ی داستان همین است.


👤 امیرعلی بنی اسدی
Esmam Dare Yadam Mire
Shadmehr Aghili
دیشب خواب‌های عجیب‌وغریب دیدم.
مسافرت بودیم. یکبار به نظرم آمد یزد ولی بعد انگار بندرعباس بودیم. توی خواب به خاطر اتفاقی استرس داشتم. چه کسی به اورژانس زنگ زده بود نمی‌دانم ولی دو مرد با لباس‌های معمولی آمادند و من را سوار یک ماشین که انگار پیکان بود، کردند. یکی‌شان فشار خونم را گرفت. گفت فشارت بالاست، ۱۹. من خیلی حالم خوب بود. هیچ علامت بدنی که نشان بدهد فشارم بالاست، نداشتم. حتی در حال خوردن چیزی بودم.‌ آن مرد دیگر هم فشارم را گرفت و گفت: آره ۱۹ ست.
گفتم حالم خوبه.
آن دو نفر شروع کردند به توضیح دادن که این یک مدل فشار خون است که علائم ندارد. حتی یک اصطلاحی هم برایش به کار می‌بردند. من همانطور روی صندلی عقب ماشین نشسته بودم و به حرف‌های آن دو نفر گوش می‌دادم. یکی‌شان که کت روشنی هم به تن داشت گفت اینجور فشارها اتفاقاً خیلی هم خطرناک است و یکدفعه کار آدم را می‌سازد‌ و از نظر علمی و با آسودگی داشتند درباره فشار خون بالای من حرف می‌زدند که یکباره چیزی توی گوشم صدایی داد. صدایش شبیه ترکیدن آرام چیزی بود. مثل وقتی که در نوشابه‌های فلزی را باز می‌کنیم و پاقی صدا می‌دهد یا سنگ ریزی را توی آب می‌اندازیم.
بعد یک پلکم افتادم. نور از لای پلک نیمه‌باز چشم دیگرم وارد می‌شد. آن صدای پاق و افتادن پلک‌هایم همزمان بود‌. مثل اینکه دکمه شیفت را روی صفحه کلید با یک دکمه دیگر همزمان فشار می‌دهی و برایت پنجره جدیدی باز می‌شود یا کار بخصوصی انجام می‌شود.

صدای خودم را شنیدم که به آنها می‌گفتم دارم می‌میرم و آن دو نفر هم به تقلا افتاده بودند و من دست و پا می‌زدم نجاتم بدهید. توی آن جان کندنی که سعی می‌کردم سیلاب مرگ را پشت یک سد ضعیف نگاه دارم با خودم فکر می‌کردم که یعنی میردم؟ تمام شد؟ وسط سفر؟ همه‌اش همین بود؟ نیرویی هم در من تلاش می‌کرد نگذارد پلک‌هایم کامل روی هم بیفتد و آن باریکه نور قطع شود. حس یک وسیله نیم‌سوخته را داشتم. یک وسیله نیم‌سوخته که چیزی نمانده که کامل بسوزد. تقلا می‌کردم خودم را از دست قدرتمند موجودی نادیدنی نجات دهم. هیچ خبری از دالان نور، فرشته مرگ و مقدسین یا موجودات دهشتناک نبود. من بودم و مرگ و تلاش رقت‌انگیز من که ناامید نشو، اگر بیشتر تلاش کنی این را هم پشت سر می‌گذاری. یادت رفته چقدر تا حالا فکر کردی که دیگر تمام شد و تمام نشد؟

در این حیص و بیص بدنم بیدار شد. هر دو چشمم را باز کردم و نور شیری‌رنگ اول صبح پاشیده بود توی اتاق و خوشبختانه گنجشک‌ها هم مثل همیشه پرسروصدا بودند.

وقتی از خواب بیدار شدم و فهمیدم هنوز زنده‌ام تعجب کردم آن دو نفر چرا به جای یک اقدام فوری برای پایین آوردن فشار خونم با خونسردی در حال بررسی و موشکافی و تجزیه و تحلیل اوضاع بودند. درست مثل خودم که با بی‌خیالی نشسته بودم و به حرف‌های آن دو نفر گوش می‌دادم و تا وقتی وقت بود تقلایی برای زنده ماندنم نکردم. انگار همیشه فرصت دارم و خب نوزده است که باشد کی تا حالا به خاطر فشار ۱۹ مرده؟

از خودم پرسیدم پیغام خوابت چه بود؟ آن دو نفر کی بودند؟ وسط رتق و فتق معمول سفر زندگی و تنش‌هایش آنها کی بودند که یکباره سروکله‌شان پیدا شد با آن قیافه‌های خشک و خونسرد و اصرارشان به توضیحات علمی و منطقی؟

بله آن دو نفر خود من بودند. منی که خیلی وقت‌ها جهان را نمی‌توانم به شکل یک راز درک کنم و آنقدر در پی توضیح و تبیینش برمی‌آیم که به چیزی مبتذل و کسالت‌آور و بی‌معنا تبدیلش می‌کنم.
منی که از استدلال آوردن لذت می‌برم و گاه و بیگاه صحبت‌های روزمره زندگی را به یک بحث جدی علمی تبدیل می‌کنم و به جای گپ‌وگفت‌های لذت‌بخش به یک آدم منطقی و جدی و عبوس تبدیل می‌شوم.

حتی در برخورد با احساسات و هیجان‌‌هایم باز با نئوکورتکسم می‌خواهم درکشان کنم، درباره‌شان استدلال بیاورم و تجزیه و تحلیل‌شان کنم.

انگار ناخودآگاهم می‌خواست به من بگوید بیشتر جهان را به مثابه یک راز درک کن. کمتر ایزدبانو آتنا باش که از سر پدرش به دنیا آمد با زره و کلاه‌خود و دلبستگی بی‌حد و حصرش به منطق و استدلال و جدیت.

نمی‌دانم دیگر چه ولی هرچه هست حتما چیزی مهمی در شرف تکوین است که ناخودآگاهم سعی کرده به من هشدار بدهد که در میان آنهمه "دلبستگی به استدلال و منطق و جدیت" حواست باشد که به یک وسیله برقی نیم‌سوز تبدیل نشوی.
Forwarded from Dr Shahram _ Ph.D in psychology💥💥
اینو دقت کنید
آیا عزیزی رو از دست دادید؟
اگر در یادآوری خاطرات عزیز از دست‌رفته‌تون (بعد از گذشت دوره سوگ که یک سال در نظر بگیرید) به شدت بی‌تاب می‌شید، یعنی شما سوگ حل‌نشده دارید.

چرا این اتفاق می‌افته؟ چون شما نتونستید از یک یا چند جنبه سوگ عبور کنید.

وقتی ما سوگواریم علاوه بر فقدان فیزیکی یک فرد برای روابطی که از هم گسیخته میشه، برای لذت‌هایی ‌که از دست میدیم، برای زندگی‌ای که اون فرد از دست داده و امثال اینها هم سوگواریم.
در واقع هر سوگ ما رو با یه سری پروژه‌های ناتمام مواجه می‌کنه.

این پروژه‌های ناتمام از مهم‌ترین دلایل سوگ‌های حل نشده‌اند.
Jahane Laghar
Mohsen Chavoshi
Forwarded from Great decision
همه ما بیش از دانش محتوایی به دانش روش شناسی نیازمندیم.

اینکه هر چیزی که هر جا نوشته شده یا دست به دست شده باشد الزاما درست نیست.

اینکه وجود اثبات میخواهد نه نفی.

اینکه شبه علم گستره ای فراتر از علم دارد‌‌.

اینکه باور های عامیانه جای علم را نمیگیرند.

اینکه "استادم میگفت" الزاما معنای حقیقت ندارد.

و اینکه های دیگر.....
Forwarded from Great decision
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مستر پیس کیهان کلهر را ببینیم تا واژه زیبایی را دوباره معنا کنیم......
احتمالا دیالوگ پیمان معادی در سریال افعی تهران براتون جالب بوده که گفت :

الهه تو فقط از دور جذابی
آدم که بهت نزدیک می شه و بیشتر می شناسدت می فهمه چه اشتباهی کرده

این جذابیت دور همون نقابها هستند
آدمها با نقابها و پرسونای اجتماعیشون خیلی جذابن

زیر القاب مختلف خیلی باکلاس و پرستیژن و خودشون و به بهترین حالت ممکن به نمایش می گذارن.
اما وقتی بهشون که نزدیک می شیم …

آدمهای ساده و دوست داشتنی همان هایی هستند که وقتی اسم کوچیکشون را صدا می زنیم خوشحالتر و راضی ترند و زیر القاب و‌ تعاریف و کلیشه ها نقش بازی نمی کنند.
۷ قدم تا رسیدن به ایجاد تعادل بین کار و زندگی
قــدرت تــغــیــیــرر...
۷ قدم تا رسیدن به ایجاد تعادل بین کار و زندگی
مدتی بود که علی دوست و همکارش، حسن را فرسوده و خسته می‌دید. با مسئولیت‌پذیری اغراق‌آمیزی که از او سراغ داشت حدس می‌زد نمی‌تواند تعادل بین کار و زندگی را برقرار کند. پس در زمان استراحتِ بین کاری به او نزدیک و حالش را جویا شد.
حسن درد دلش باز شد و به او گفت که همیشه به خاطر کار زیاد دیر به خانه می‌رود و آن زمانی که در کنار خانواده‌اش باید باشد مدام درگیر ایمیل‌های شرکت است و همین موضوع عصبی و آشفته‌اش می‌کند. بی‌خوابی زیادی دارد و معمولا آخرین نفر به رختخواب می‌رود و بعد از ساعت‌ها غلت زدن و چرخیدن به خوابی نه‌چندان عمیق فرو می‌رود و اغلب در مورد آنچه می‌خواهد فردا در محل کارش با آن روبه‌رو شود یا کارهایی که زمان نداشته تا انجامشان بدهد کابوس می‌بیند و همین خواب ناکافی باعث شده است که در طول روز انرژی نداشته باشد.
هرگاه احساس کردید که یک بعد از زندگی‌تان( چه زندگی شغلی و چه زندگی شخصی) پررنگ‌تر از دیگری شده است و خودتان از وضعیت پیش‌آمده احساس اضطراب، درماندگی و عدم کنترل می‌کنید، بدانید که تعادل بین کار و زندگی شما به‌هم‌خورده است و نیاز به کمک دارید.
از نشانه‎های بارز این اتفاق می‌توان به
• سردردهای مداوم
• فشارخون بالا
• بی‌خوابی‌های پی‌درپی
• افسردگی یا مشکلات مدیریت خشم
• سیستم ایمنی ضعیف
• و… اشاره کرد.
اگر این نشانه‌ها را درون خودتان می‌بینید ما با ۷ توصیه به شما کمک خواهیم کرد.

https://t.me/qodrattaqeer