🔴درود و عرض ادب خدمت همکاران گرامی برای اطلاع از شرایط جدید تسویه و تخفیفات ویژه لطفا با دفتر فروش هماهنگ فرمایید🔴
💎✨این خودکار را به من بفروش
هیچ شرافتی توی فقر وجود نداره؛ من هم پولدار بودم، هم فقیر … ولی همیشه ترجیح میدم پولدار باشم، همیشه اونی بازنده است که اول حرف میزنه
جردن بلفورت؛ گرگ وال استریت
گرگ وال استریت روایت فرش تا عرش مردی جاه طلب؛ از دریچه دوربین مارتین اسکورسیزی است. پیرمرد قدکوتاه بلندپرواز هفتاد ساله سینما با عینک ته استکانی دوست داشتنی که ریاست بنیاد حفاظت از فیلمهای قدیمی را نیز عهده دار است؛ آرشیوی که از قضا فیلمهای ایرانی یکی از پایه های آن است.
گرگ ول استریت یک فیلم سه ساعته هیجان انگیز و نمایشی بی پروا و هنجارشکن است؛ که روایت همیشگی اسکورسیزی از دیوانگان افسارگسیخته ای را به نمایش میگذارد که در چندراهی فرصتها تا انتهای مسیر انتخابی شان را طی میکنند. قهرمانان فیلمهای اسکورسیزی همیشه از خیابانهای شلوغ پایین شهر برخاسته اند. و جمله ی معروفی که دی کاپریو در نقش بلوفرت در این فیلم هم میگوید شاید شاهدی بر این باشد که شخصیتهای دوست داشتنی اسکورسیزی در راه رسیدن به هدف سر از پا نمیشناسند :
" من نمیرم ، عمرا نمیرم ، تنها وقتی منو اینجا نمی بینید که بیرونم کنید ؛ خودم بیرون نمیرم "
جوردن بلفورت نیز یکی از همین قهرمانهای دوربین اسکورسیزی است. یک پایین شهری سر به هوا که نبوغ عجیبی در دلالی دارد. دلال عیاش و باهوشی که از یک شرکت دلالی کوچک و خرده پا به گرگ وال استریت بدل میشود. گرگ رام نشدنی وال استریت هرچند سرانجام سر از زندان در می آورد اما جردن پس از همکاری با پلیس حالا در آمریکا در لباس یک سخنران انگیزشی در زمینه فروش و بازاریابی سمینار و جلسه میگذارد و پول سخنرانی هایش را به آسیب دیدگان کلاهبرداریهایش میپردازد. گرگ وال استریت در لباس جدید خود حالا به بره ای دوست داشتنی تبدیل شده که نه تنها منفور نیست که شاید محبوب هم باشد.
بلفورت یک فروشنده فوق ستاره است؛ آنجا که درسمیناری در خصوص فروش میگوید:
" در چنین محفلی افرادی هم وجود دارند که هرگز برای خریدن دست به جیب نمیشوند وچیزی نمیخرند"
لذا دلیلی وجود ندارد که انرژی و زمان خود را صرف کسانی کنیم که حتی به آنچه میفروشیم نیازی ندارند. بنابراین این مثال قدیمی در فروش که فروشنده موفق کسی است که بتواند به اسکیموها هم یخچال بفروشد، از اساس غلط است چرا که ضرورتی ندارد چیزی را به کسی بفروشیم که به آن نیازی ندارد. هر چند ممکن است این فروش یک بار انجام شود اما قطعاً به فروش سالم و یا موثر نمیانجامد. فروش در نگاه جردن بلفورت اینگونه است:
✅فروش یعنی شناسایی؛ برآورد و ایجاد نیاز
در یکی از سکانس های فیلم ، جردن بلفورت در سمیناری که همگی حضار آن از مدیران طراز اول فروش هستند، خودکاری از جیب در میآورد و مدعیان حرفه فروش را به چالش میطلبد. او از حضار میخواهد خودکار را به او بفروشند. چالشی که حرفه ایها را از معمولیها مجزا میکند.
جالب آنکه این تکنیک امروزه توسط بسیاری از سازمانها و موسسات ارزیابی منابع انسانی و جذب نیروهای فروش جهت استخدام پرسنل فروش استفاده میشود.
به هر ترتیب جردن خودکار را به یک نفر می دهد و شخص مقابل شروع میکند به تعریف از آن. ” چه خودکار جذاب و جالبی و …” جردن میگوید: قانع نشدم و خودکار را میگیرد و به نفر بعدی میدهد . نفر بعدی هم به توصیف خودکار و تعریف وتمجید از ویژگیهای آن میپردازد. جردن خودکار را از او هم میگیرد و به نفر بعدی میدهد و باز او نیز نمیتواند جردن را قانع کند. این در حالی است که در ابتدای فیلم جردن از دوست مواد فروشش می خواهد که خودکار را به او بفروشد . دوستش از او شماره اش را میخواهد و جردن میگوید خودکار ندارم . دوستش میگوید: بفرمائید خودکار .
هیچ کسی آن چیزی را که شما میفروشید، نمیخرد، افراد آن چیزی را میخرند که برای آنها ارزش دارد.
هیچ شرافتی توی فقر وجود نداره؛ من هم پولدار بودم، هم فقیر … ولی همیشه ترجیح میدم پولدار باشم، همیشه اونی بازنده است که اول حرف میزنه
جردن بلفورت؛ گرگ وال استریت
گرگ وال استریت روایت فرش تا عرش مردی جاه طلب؛ از دریچه دوربین مارتین اسکورسیزی است. پیرمرد قدکوتاه بلندپرواز هفتاد ساله سینما با عینک ته استکانی دوست داشتنی که ریاست بنیاد حفاظت از فیلمهای قدیمی را نیز عهده دار است؛ آرشیوی که از قضا فیلمهای ایرانی یکی از پایه های آن است.
گرگ ول استریت یک فیلم سه ساعته هیجان انگیز و نمایشی بی پروا و هنجارشکن است؛ که روایت همیشگی اسکورسیزی از دیوانگان افسارگسیخته ای را به نمایش میگذارد که در چندراهی فرصتها تا انتهای مسیر انتخابی شان را طی میکنند. قهرمانان فیلمهای اسکورسیزی همیشه از خیابانهای شلوغ پایین شهر برخاسته اند. و جمله ی معروفی که دی کاپریو در نقش بلوفرت در این فیلم هم میگوید شاید شاهدی بر این باشد که شخصیتهای دوست داشتنی اسکورسیزی در راه رسیدن به هدف سر از پا نمیشناسند :
" من نمیرم ، عمرا نمیرم ، تنها وقتی منو اینجا نمی بینید که بیرونم کنید ؛ خودم بیرون نمیرم "
جوردن بلفورت نیز یکی از همین قهرمانهای دوربین اسکورسیزی است. یک پایین شهری سر به هوا که نبوغ عجیبی در دلالی دارد. دلال عیاش و باهوشی که از یک شرکت دلالی کوچک و خرده پا به گرگ وال استریت بدل میشود. گرگ رام نشدنی وال استریت هرچند سرانجام سر از زندان در می آورد اما جردن پس از همکاری با پلیس حالا در آمریکا در لباس یک سخنران انگیزشی در زمینه فروش و بازاریابی سمینار و جلسه میگذارد و پول سخنرانی هایش را به آسیب دیدگان کلاهبرداریهایش میپردازد. گرگ وال استریت در لباس جدید خود حالا به بره ای دوست داشتنی تبدیل شده که نه تنها منفور نیست که شاید محبوب هم باشد.
بلفورت یک فروشنده فوق ستاره است؛ آنجا که درسمیناری در خصوص فروش میگوید:
" در چنین محفلی افرادی هم وجود دارند که هرگز برای خریدن دست به جیب نمیشوند وچیزی نمیخرند"
لذا دلیلی وجود ندارد که انرژی و زمان خود را صرف کسانی کنیم که حتی به آنچه میفروشیم نیازی ندارند. بنابراین این مثال قدیمی در فروش که فروشنده موفق کسی است که بتواند به اسکیموها هم یخچال بفروشد، از اساس غلط است چرا که ضرورتی ندارد چیزی را به کسی بفروشیم که به آن نیازی ندارد. هر چند ممکن است این فروش یک بار انجام شود اما قطعاً به فروش سالم و یا موثر نمیانجامد. فروش در نگاه جردن بلفورت اینگونه است:
✅فروش یعنی شناسایی؛ برآورد و ایجاد نیاز
در یکی از سکانس های فیلم ، جردن بلفورت در سمیناری که همگی حضار آن از مدیران طراز اول فروش هستند، خودکاری از جیب در میآورد و مدعیان حرفه فروش را به چالش میطلبد. او از حضار میخواهد خودکار را به او بفروشند. چالشی که حرفه ایها را از معمولیها مجزا میکند.
جالب آنکه این تکنیک امروزه توسط بسیاری از سازمانها و موسسات ارزیابی منابع انسانی و جذب نیروهای فروش جهت استخدام پرسنل فروش استفاده میشود.
به هر ترتیب جردن خودکار را به یک نفر می دهد و شخص مقابل شروع میکند به تعریف از آن. ” چه خودکار جذاب و جالبی و …” جردن میگوید: قانع نشدم و خودکار را میگیرد و به نفر بعدی میدهد . نفر بعدی هم به توصیف خودکار و تعریف وتمجید از ویژگیهای آن میپردازد. جردن خودکار را از او هم میگیرد و به نفر بعدی میدهد و باز او نیز نمیتواند جردن را قانع کند. این در حالی است که در ابتدای فیلم جردن از دوست مواد فروشش می خواهد که خودکار را به او بفروشد . دوستش از او شماره اش را میخواهد و جردن میگوید خودکار ندارم . دوستش میگوید: بفرمائید خودکار .
هیچ کسی آن چیزی را که شما میفروشید، نمیخرد، افراد آن چیزی را میخرند که برای آنها ارزش دارد.