وقت شعر
148 subscribers
2.25K photos
112 videos
25 files
187 links
شعر و قطعات ادبی را با بهترین کیفیت بشنوید
Download Telegram
بنال بلبل اگر با مَنَت سرِ یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارِ ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرّه دوست
چه جای دم زدنِ نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه ی زَرق
که مستِ جامِ غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کارِ هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریقِ عیّاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست

قَلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستانِ تو مشکل توان رسید آری
عُروج بر فلکِ سَروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم
زَهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست

***زرق : ریاکاری
#حافظ_شیرازی


@poemtimes
 
این روزهای سخت کرونایی نام #سعدی بیشتر بر زبان ها جاری شده است .

پدرو سانچز، نخست وزیر سوسیالیست اسپانیا، در سخنرانی‌اش برای تمدید سه هفته‌ای قرنطینه در این کشور شعری از #سعدی خواند.

او از #سعدی با عنوان شاعر پارسی قرون وسطی یاد کرد، در دعوت از اسپانیایی‌ها برای رعایت محدودیت‌ها برای نجات جان خود و دیگران این قطعه مشهور از گلستان را خواند که:

"بنی‌آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوى به‌درد آورَد روزگار
دگر عضوها را نمانَد قرار

دکتر #قدمعلی_سرامی! در این باره می گویند :

#سعدی، بنی آدم را از یک گوهر و اعضای یک پیکر دیده بود امّا امروز-دریغناک – می‌بینم که چنین نیست.
روزگار عضوهایی را به درد آورده است بی که اندام‌های دیگر را قراری نماند.
*
ایشان در سروده ای با عنوان‌:
"عصا کن اژدهایم را! به من بنگر"
پاسخ شعر معروف #سعدی را داده است :


سراسر خاکیان را من ز یک گوهر نمی‌بینم،
اگر زین پیشتر می‌دیده‌ام، دیگر نمی‌بینم.
جهان در خواب و ما از درد بیدار، ای بنی آدم!
شما را سر به سر اعضای یک پیکر نمی‌بینم!
چنان در کینه کوچیدید و روی از مهر پیچیدید،
که از مهر آسمان را هم به سر، افسر نمی‌بینم!
سیاهی از تبارِ روشنایی نیست، آری نیست!
اگر روزی سیاه افتاد، از اختر نمی‌بینم.
چه خوش بر آب نقش انداختی! بستی گره با باد!
تو را هیچ ای حباب پوچ، افسونگر نمی‌بینم!
من و با ظلمت شب آشتی کردن، محال است این!
خروسم، جز شُکوه خسروِ خاور نمی‌بینم.
چو شیرین است ساقی، زهر را هم می‌توان نوشید،
شرابی باری از این تلخ، شیرین‌تر نمی‌بینم!
خدایا! آدمیزاد اژدهای گنج شد دیری است!
عصا کن اژدهایم را! به من بنگر! نمی‌بینم!


@poemtimes
"قایق کاغذی"

یک جفت کفش
چند جفت جوراب با رنگ های نارنجی و بنفش
یک جفت گوشواره ی آبی
یک جفت ...
کشتی نوح است
این چمدان که تو می بندی !

بعد
صدای در
از پیراهنم گذشت
از سینه ام گذشت
از دیوارِ اتاقم گذشت
از محله های قدیمی گذشت
و کودکی ام را غمگین کرد
کودک بلند شد
و قایق کاغذی اش را به آب انداخت
او جفت را نمی فهمید
تنها سوار شد،
آب ها به آینده می رفتند...

همین جا دست بردم به شعر
و زمان را
مثل نخی نازک
بیرون کشیدم از آن!
دانه های تسبیح ریختند :

من ... تو
... کودکی

... قایق کاغذی
نوح ...
... آینده
...


تو را
با کودکی ام
بر قایق کاغذی سوار کردم وُ
به دوردست فرستادم،
بعد با نوح
در انتظار طوفان قدم زدیم


#گروس_عبدالملکیان


@poemtimes
ز چینی به جز چین ابرو مخواه

ندارند پیمانِ مردم نگاه

سخن راست گفتند پیشینیان

که عهد و وفا نیست در چینیان

همه تنگ چشمی پسندیده‌اند

فراخی به چشمِ کسان دیده‌اند

خبر نی که مِهرِ شما کین بُود

دل تُرکِ چین پر خم و چین بود

اگر تُرکِ چینی وفا داشتی،

جهان زیر چین قبا داشتی


#نظامی


@poemtimes
بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق

همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟

#حسین_منزوی
۱۸ فروردین ۱۳۹۹ خبر تلخ درگذشت #رضا_بابایی

دکتر #رضا_بابایی، پژوهشگر فرهنگی و استاد دانشگاه پس از طی دوران بیماری سرطان، صبح دیروز به دیار باقی شتافت.

#رضا_بابایی در تلگرام کانالی داشت به اسم «یادداشت‌ها».
او در یادداشتی نوشت:
«اگر عمری باشد پس از این هیچ فضیلتی را هم‌پایۀ مهربانی با آدمی‌زادگان نمی‌شمارم.

اگر عمری باشد کمتر می‌گویم و می‌نویسم و بیشتر می‌شنوم و می‌خوانم.

اگر عمری باشد دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگ‌تر قربانی نمی‌کنم.

اگر عمری باشد از دین‌ها تنها مذهب انصاف را برمی‌گزینم و از فلسفه‌ها آن را که سربه‌هوا نیست و چشم به راه‌های زمینی دارد .

اگر عمری باشد همچنان برای آزادی و آبادی کشورم می‌کوشم.

اگر عمری باشد خدایی را می‌پرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد هر درختی را که دیدم در آغوش می‌گیرم؛
هر گلی را می‌بویم و
هر کوهی را بازیگاه می‌بینم و تنها یک تردید را در دل نگه می‌دارم:
طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن...

اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر می‌دانم».

او در خطاب به کسانی که مردم را از هر تغییری نومید کرده‌اند، نوشت:

«فردا نسلی از راه می‌رسد که چراغ امیدش را در جایی دیگر روشن می‌کند؛
آنجا که دست شما به آن نمی‌رسد».

یاد و نامش گرامی !🌹🌹🌹


@poemtimes
#رضا_بابایی نویسنده، پژوهشگر و استاد حوزه و دانشگاه سال گذشته به سرطان مبتلا شد و متاسفانه روز دوشنبه ۱۸ فروردین ۹۹ در قم دار فانی را وداع گفت.

پژوهش‌های او در حوزه مثنوی معنوی در جامعه ادبی کشور بسیار مهم و اثرگذار بود. 
وی را می توان نو اندیش دینی به شمار آورد.
 او همچنین کانالی تلگرامی به اسم «یادداشت‌ها» داشت که در آن نکات مهمی را در نقد فرهنگ می‌نوشت. زنده‌یاد #بابایی در این کانال نویسندگی و ویراستاری را نیز آموزش می‌داد.

یاد و نامش گرامی ! 🌹🌹🌹


@poemtimes
#رضا_بابایی پژوهشگر فرهنگی در یادداشتی تلگرامی با عنوان
«تابوی تغییر در تابوت سرنوشت» نوشت:

کشورهای دیگر را نمی‌دانم ولی در ایران «تغییر» تابو شده است؛ از تغییرات فردی تا تغییر در ساحت‌ها و ساختارها. هیچ کس حاضر نیست تغییر کند، مگر اینکه مجبور شود. اگر سیاست‌ها تغییر نمی‌کند، نه از آن رو است که به درستی آن ایمان دارند؛ بیشتر برای آن است که تغییر را عقب‌نشینی می‌دانند و عقب‌نشینی را آغاز فروپاشی. اگر از کسی بشنوند که فلان سیاست یا بهمان برنامه، این هزینه‌ها را دارد و آن پیامدها را، در دل می‌گویند: آری، اما پذیرفتن تغییر یعنی پذیرفتن خطا، و به گردن گرفتن خطا یعنی میدان دادن به تردیدها و نقدهای دیگر. پس نه به هزینه‌ها می‌اندیشند و نه به پیامدها. ۴۵ میلیون ایرانی را در باتلاق فیلترشکن‌ها رها می‌کنند؛ اما از تصمیمی که گرفتند، بازنمی‌گردند؛ حتی اگر یقین کنند که نقض غرض شده است.

تغییر، عادت‌های ما را برمی‌آشوبد، حال و هوای ما را عوض می‌کند، چشم‌اندازی دیگر پیش روی ما می‌گذارد، گذشته را کالبدشکافی می‌کند، بر گلیم آینده نقشی دیگر می‌زند و از همه مهم‌تر، به تازه‌نفس‌ها میدان می‌دهد.

تغییر، سخت است؛ سخت‌تر از جراحی قلب یا مغز؛ اما گاهی از آن گزیری نیست. تغییر را باید پذیرفت؛ وگرنه آینده چونان مغول بر سر ما فرود می‌آید و از تاک و تاک‌نشان، نشانی باقی نمی‌گذارد. در کشوری که در چهارراه اندیشه‌ها و تمدن‌ها است، تغییرهراسی جز هزینه و زیان، سودی ندارد. اگر تابوی تغییر نشکند، در تابوت تعصب و یک‌دندگی می‌پوسیم. در زمانه‌ای که هر وسیله‌ای هدف شده است و هر هدفی وسیله، معجزه‌ای جز تغییر و بازاندیشی وجود ندارد.

چندی‌پیش با یکی از فضلای حوزه درباره‌ی برخی رفتارها و باورهای دینی در میان دینداران گفت‌وگو می‌کردم. گفتم شما می‌دانید که فلان مراسم دینی یا فلان باور مذهبی، هیچ ریشه‌ای در قرآن و حدیث معتبر ندارد؛ هیچ و هیچ. اما اکنون جزء لاینفک دینداری در میان میلیون‌ها ایرانی شده است. چرا حقیقت را به مردم نمی‌گویید تا افکار و رفتار دینی‌شان را اصلاح کنند؟ گفت: اولاً لازم نیست هر باور یا مراسمی به آیه‌ای از قرآن یا حدیثی معتبر یا سیره‌ای مستند بازگردد؛ ثانیاً آشفتن باورها و عادات دینی مردم صلاح نیست؛ خصوصاً اگر با روح دینداری [به زعم ما] سازگار باشد. گفتم: قبول! اما همین را هم به مردم بگویید. به آنها بگویید که فلان عقیده یا برنامه، ریشه‌ای در دین و تاریخ دین ندارد اما به عقیده‌ی ما با روح دینداری سازگار است. مردم حق دارند که بدانند باورها و رفتارهای دینی‌شان چه جایگاهی در متون و نصوص دینی دارد. مردم حتی باید بدانند که آنچه شما می‌گویید قرآن است یا تفسیر قرآن و اگر تفسیر قرآن است، چه پایه و مبنایی دارد. گفتم از تغییر نگاه‌ها نترسید. پیامبران هم برای تغییر آمدند؛ وگرنه برای هر اندیشه و رفتاری می‌توان توجیهی یافت و دست به آن نزد.

از تغییر نترسیم؛ با تغییر مهربان باشیم. تغییر ممکن است مقام و جایگاه ما را به دیگری بدهد؛ اما جامعه را پیشرو و توانمند می‌کند. ما هم جزئی از همین جامعه هستیم. به قول روسو: «تغییر ساختارها، بدون هزینه و گاهی بدون سرافکندگی و قبول شکست نیست؛ اما هزینه‌ای که شما بابت مقاومت در برابر روح زمانه (Zeitgeist) می‌دهید، هزار برابر بیشتر از هزینه‌های تغییر است.»


@poemtimes
اینکه چرا پس از انقلاب، حجاب چنین جایگاهی یافت و پرچم دین را در دست گرفت و همچنان بخشی مهم از بودجۀ فرهنگی و تبلیغاتی کشور را می‌بلعد و بیش از اموری همچون نابودی محیط زیست، اعتیاد، طلاق، تورم، آلودگی هوا، ترافیک و خشونت علیه زنان، مسئولان کشوری را نگران می‌کند، به گمان من بیشتر علل سیاسی و حکومتی دارد تا انگیزه‌های دینی و اخلاقی. به‌واقع حجاب در ایران، به‌رغم همۀ هیاهویی که بر سر آن شده است و بودجه‌هایی که می‌گیرد و متولیان بی‌شمارش، مظلوم‌ترین و زخمی‌ترین مسئلۀ دینی در ایران اسلامی است. شرح آن بگذار تا وقت دگر.

تا آنجا که من می‌دانم و از متون و نصوص دینی می‌فهمم، پوشش زن مانند پوشش مرد، امری عرفی است که البته شریعت نیز توصیه‌هایی دربارۀ آن دارد. بنابراین، پوشش زن و مرد، تحت هیچ قانون ثابتی درنمی‌آید؛ مگر قانون التزام به هنجارهای اجتماعی و فرهنگ عمومی جامعه، که آن نیز به‌شدت متغیر است، زیرا هنجارها را در هر جامعه‌ای و در هر دوره‌ای از زمان، عرف و فرهنگ آن جامعه تعیین می‌کند؛ بلکه عرف و فرهنگ تنها معیار تمییز به‌هنجار از نابه‌هنجار است. در مسئلۀ پوشش، آنچه دین از دینداران و شهروندان می‌خواهد، پایبندی به هنجارهای جمعی است، نه فراتر یا فروتر از آن. در اینجا فرقی میان زن و مرد نیست. مردان معمولا لباسی می‌پوشند که عرف از آنان توقع دارد. چنین نیست که لباس مرد را عرف تعیین کند و لباس زن را منبع و مرجعی دیگر. اینکه در جامعۀ ما بر سر پوشش زن، تنش و نزاع بالا گرفته است اما یک‌هزارم این نزاع بر سر پوشش مرد نیست، از آن رو است که داوری دربارۀ پوشش مرد را به عرف سپرده‌ایم، اما پوشش زن را به نهادی غیر از عرف واگذار کرده‌ایم. ممکن است بگویند پوشش زن را نباید به پوشش مرد قیاس کرد؛ زیرا مفسده‌ای که در عریانی زن است در عریانی مرد نیست. می‌گویم: اولا چنین نیست؛ ثانیا از قضا عرف به این تفاوت‌ها و ظرایف توجه دارد. از همین رو است که پوشش عرفی زن، مستقلا در هیچ جامعه‌ای مفسده‌ عمومی و فراگیر برنمی‌انگیزد؛ حتی اگر آن پوشش بسیار کمتر از پوشش زن در عرفی دیگر و در جامعه‌ای دیگر باشد. اکنون پوشش زن محجبۀ ایرانی در افغانستان، چندان مطلوب عرف نیست و شرعی محسوب نمی‌شود و پوشش زن مسلمان مالایی، در ایران ممنوع است؛ یعنی آنچه شرع در ایران به آن رضایت می‌دهد، در افغانستان بدحجابی است. چرا؟ چون عرف این جوامع متفاوت است؛ اگرچه هر سه کشور، اسلامی است.

توصیه‌های دینی دربارۀ پوشش زن و مرد، بیشتر پشتیبانی از پوشش عرفی و اصرار بر مراعات آن و نهی از ستیز با هنجارهای متعارف و معمول در جامعه است. در قرآن و روایات، هیچ توصیه‌ای دربارۀ حجاب زن نیامده است که در زمان نزول قرآن یا صدور روایات، متعارف نبوده است. یعنی قرآن و روایات، از زنان همان حجابی را خواسته است که در آن زمان، معمول و رایج بوده است. بله؛ گروهی از اعراب تازه‌مسلمان، همین‌مقدار را هم مراعات نمی‌کردند و قرآن از آنان می‌خواهد به پوشش معمول و متعارف در جامعه تن دهند و از عرف سرکشی نکنند. این توصیه‌های اندک‌شمار و بسیار نرم، به دلیل ثبت در متون دینی، به احکام شرعی ثابت و سخت تبدیل شد؛ در حالی که حقیقت آنها بیش از توصیه به مراعات عرف زمان نیست؛ بلکه حجاب مطلوب شرع، همان است که عرف را برنمی‌آشوبد و زن را انگشت‌نما و هنجارستیز نمی‌کند. تعیین هنجارها نیز بیشتر برعهدۀ عرف است تا شرع یا حکومت یا سبک زندگی گروهی خاص از مؤمنان. آری؛ در برخی آیات و روایات که شمار آنها نیز اندک است و حتی مخاطبان خاص(مانند همسران پیامبر یا مؤمنان سرشناس، کنیزان و زنان اهل کتاب) دارد، پاره‌ای توصیه‌ها دربارۀ حجاب به چشم می‌خورد که اندکی فراتر و گاهی فروتر از عرف زمان است. این توصیه‌ها تعیین حجاب شرعی برای همۀ مسلمانان در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها نیست؛ زیرا از مجموع متون دینی و سنت پیشوایان، چنین برمی‌آید که شرع در مسئله حجاب، بیشتر پشتیبان عرف جامعه و گاهی در مقام اصلاحات ناصحانه است، نه در صدد براندازی عرف و تأسیس هنجارهای جدید و نامتعارف.


#رضا_بابایی


@poemtimes
۱۹ فروردین ۱۳۳۰؛ یعنی ۶۹ سال پیش در چنین روزی #صادق_هدایت در پاریس درگذشت.

یاد و نامش گرامی ! 🌹🌹🌹

زر پرستی و شکم پروری همه احساسات عالیه انسان را خفه می کند.

*
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.

*

مرگ ، همه هستی ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان میکند نه توانگر می شناسد و نه گدا.

*

انسان نه فقط احمق ترین حیوانات است ، بلکه درنده ترین و شریر ترین آنهاست.

*


چه می شود كرد ؟ سرنوشت پر زورتر از من است


@poemtimes
"یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد"

#مولانا
❤️❤️❤️

خلقِ عشق مسئله‌ای نیست ،
حفظِ عشق مسئله است.
عاشق شدن مهم نیست ،
عاشق ماندن مهم است.
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست ،
عاشق ماندن هنرِ مردان و دلاوران ...
سست عهدی‌های عشاق باعث شده که بسیاری از داستان‌های عاشقانه مبتذل در جایی تمام شود که عاشق به معشوق می‌رسد ؛
حال آنکه مهم از این لحظه به بعد است !
مهم ، پنجاه سالِ بعد است : دوام عشق ، دوام زیبایی و شکوه عشق ...

#نادر_ابراهیمی


@poemtimes
۲۰ فروردین زادروز فریدون جنیدی نویسندهٔ اهل ایران و از پژوهندگان فرهنگ و زبان‌های باستانی است. زمینهٔ تخصصی فعالیت او شاهنامه‌پژوهی است.
فریدون جنیدی، فرزند بکتاش ایرانی و پدربزرگی قندهاری در ۲۰ فروردین ۱۳۱۸ در کوهستانِ ریوندِ نیشابور(روستای معدن) زاده شد.
در سال ۱۳۵۸، بنیاد نیشابور را بنیان نهاد و اکنون مدیر بنیاد نیشابور و نشر بلخ است.و اکنون نیز به صورت آزاد و رایگان به آموزش زبان‌های پهلوی و اوستایی و برگزاری انجمن‌های شاهنامه‌خوانی در بنیاد نیشابور مشغول است.
از آثار او به جز نسخه ویراسته شاهنامه از دیدگاه خود او ، نامه پهلوانی، خودآموز خط و زبان پهلوی ساسانی و اشکانی زندگی و مهاجرت آریاییان بر پایه گفتارهای ایرانی، فرهنگ هزوارش‌های پهلوی، داستان‌های رستم پهلوان (مجموعه یازده جلدی)، زروان، سنجش زمان در ایران باستان (دربارهٔ مناسبت‌های روزها و ماه‌های سال در ایران باستان)، فضل بن شادان نیشابوری و نبرد اندیشه‌ها در ایران پس از اسلام ، زمینهٔ شناخت موسیقی ایران را می توان نام برد .

@poemtimes
جامه ی خوبت را بپوش
عشق ما را دوست می دارد
من با تو رویایم را
در بیداری دنبال می گیرم
من شعر را از حقیقت پیشانی تو در می یابم..

#احمد_شاملو


صبح بهاریتان خوش !

🌺🍀🌺🍀🌺🍀


@poemtimes
" تو از یادم نمی‌روی "

برهنه به بستر بی‌کسی مُردن،
تو از یادم نمی‌روی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی،
تو از یادم نمی‌روی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بی‌قرار،
تو از یادم نمی‌روی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمی‌روی
سوزَنریزِ بی‌امانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمی‌روی
تو ... تو با من چه کرده‌ای که از یادم نمی‌روی؟!


دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر، چرا؟


آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم!
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خسته‌ی همیشگی بودند.
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بی‌قرار می‌دانستم
دیدار دوباره‌ی ما مُیَسّر است ... ری‌را!
مرا نان و آبی، علاقه‌ی عریانی،
ترانه‌ی خُردی، توشه‌ی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.


#سید_علی_صالحی


@poemtimes
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود!
می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم
و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد.
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود!

#شاملو

@poemtimes
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

#پابلو_نرودا

@poemtimes
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا
به خدایی که خودم میدانم
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید
و به باران گفته است باغها تشنه شدند
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خودم میدانم


صبح آدینه تان به خیر!

🌺🍀🌺🍀🌺🍀

@poemtimes

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌
در محفل شاعران(۱۰۳)

آدینه ۲۲ فروردین ماه ۱۳۹۹

موضوع: «گفتم»در آغاز بیت

امیر خسرو دهلوی:
گفتم چگونه می کُشی و زنده می کنی ؟
از یک نگاه کُشت و نگاه دگر نکرد!

حزین لاهیجی:
گفتم به بلبلی که عِلاج فِراق چیست ؟
از شاخ گل به خاک فُتاد و تپید و مرد

حافظ:
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
در سنگ خاره قطره ی باران اثر نکرد

بهادر یگانه:
گفتم که سینه را سپر دل کنم دریغ
زه را چنان کشید که تیر از سپر گذشت

امید اصفهانی:
گفتم از دل برود چون ز مقابل برود
غافل از این که چو رفت از پی او دل برود

سعدی:
گفتم مگر به وصل، رهایی بُود ز عشق
بی حاصل است خوردن مستسقی آب را

مهدی سهیلی:
گفتم به یار ، حاصل عمرِ عبَث چه بود ؟
اشکش دوید بر رخ و آهی کشید و رفت

استغنا(؟):
گفتم:رَوم که چشمت مایل به خواب ناز است
بگشود زلف و گفتا:بنشین که شب دراز است

سلمان ساوجی:
گفتم:به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا:که خویشتن را در پیچ و تاب بینی!

رهی معیری:
گفتم که بعد از آن همه دل ها که سوختی
کس می خورد فریب تو؟گفتا:هنوز هم

🌹🌹🌹


@poemtimes
خوشبختی در سه جمله است:
🌷🍃

🌸تجربه از دیروز
🌸استفاده از امروز
🌸امید به فردا..

ما با سه جمله، زندگی را تباه میکنیم:

🌸حسرت دیروز
🌸اتلاف امروز
🌸ترس از فردا..

خوشبختی و خرسندی همراه شما باد !
🌷🍃

@poemtimes ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌
ای ساربان غمگین مباش
خوش روزگاری میرسد

یاعمر غم سر میرسد
یاغمگساری میرسد

ای ساربان آهسته ران
قدری تحمل بیشتر

این کشتی طوفان زده
آخرکناری می رسد..


#سمیه_دعوتگر_اسلامی


@poemtimes
نپرس دنيا به چی احتياج داره،
بپرس چی به تو احساس زنده بودن ميده.
و برو همون كار رو بكن ،
دنيا به آدمهای سرزنده نياز داره . . .!

🌷🌱🌷🌱🌷🌱

@poemtimes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوباره دل به صد بهانه بنالد از غم زمانه

دوباره دل کند هوای ترانه های عاشقانه

ز داغ بیدلان چه گویم چه لاله ها ز نو دمیده

بیا که عطر خاطر تو به سبز رنگ گل کشیده

شکسته در گلوی سازم طنین نغمه های آواز

بیا که با تو پَر کشد دل به بیکران اوج پرواز

تو ای بهشت آرزو به نغمه ای به من بگو که آن گل بهاری ام کو

کجا شد آن صبوری ام اسیر غم ز دوریم قرار بیقراری ام کو