@piaderonews
شبچراغ
#شعر_خوب از #پرویز_کریمی
حریم تشنه ی بستر در انتظار تنت بود
به سر،به شیوه ی هر شب،هوای داشتنت بود
سکوت ثانیه ها را صدای مرتعشی کشت
صدای سکسکه ی در، صدای آمدنت بود
برهنه آمده بودی، ولی برهنگی من
نیازمند دمامدم برهنه تر شدنت بود
چه التهاب غریبی که وقت بال گشودن
میان آه سبک تر از آه یاسمنت بود
رگان آینه ها را پر از لهیب هوس کرد
سخاوتی که در آیین دلفریفتنت بود
به واژه های فریبا تو را فریب ندادم
زلالی غزلم عین چشمه های تنت بود
http://s1.upzone.ir/98543/P.K.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1660
برگرفته از مجموعه شعر "پرچین" ص 30 چاپ سال 1351
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
شبچراغ
#شعر_خوب از #پرویز_کریمی
حریم تشنه ی بستر در انتظار تنت بود
به سر،به شیوه ی هر شب،هوای داشتنت بود
سکوت ثانیه ها را صدای مرتعشی کشت
صدای سکسکه ی در، صدای آمدنت بود
برهنه آمده بودی، ولی برهنگی من
نیازمند دمامدم برهنه تر شدنت بود
چه التهاب غریبی که وقت بال گشودن
میان آه سبک تر از آه یاسمنت بود
رگان آینه ها را پر از لهیب هوس کرد
سخاوتی که در آیین دلفریفتنت بود
به واژه های فریبا تو را فریب ندادم
زلالی غزلم عین چشمه های تنت بود
http://s1.upzone.ir/98543/P.K.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1660
برگرفته از مجموعه شعر "پرچین" ص 30 چاپ سال 1351
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews
#حافظ_موسوی :
بیژن الهی یکی از رازآلودترین چهرههای شعر نیم قرن اخیر ایران بود . نامی پرجاذبه که گویی فقط یک نام بود . یک دال بدون مدلول . یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود . مخفی و رازآلود . بودی که خودش را به نبودن زده بود . از خودش یک غیاب ساخته بود . گاهی بر زبان دیگران حاضر میشد . گاهی چون شایعهای دهان به دهان میگشت . مرگش هم آنقدر ناگهانی و غافلگیر کننده بود که گویی میخواسته است تا دیر نشده همهٔ جستجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتاد و نه ، به راحتی آب خوردن مرد.
http://s1.upzone.ir/98707/B.H.jpg
(به بهانه ی ششمین سالگرد درگذشت شاعر و مترجم بزرگ معاصر #بیژن_الهی )
☑️مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
#حافظ_موسوی :
بیژن الهی یکی از رازآلودترین چهرههای شعر نیم قرن اخیر ایران بود . نامی پرجاذبه که گویی فقط یک نام بود . یک دال بدون مدلول . یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود . مخفی و رازآلود . بودی که خودش را به نبودن زده بود . از خودش یک غیاب ساخته بود . گاهی بر زبان دیگران حاضر میشد . گاهی چون شایعهای دهان به دهان میگشت . مرگش هم آنقدر ناگهانی و غافلگیر کننده بود که گویی میخواسته است تا دیر نشده همهٔ جستجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتاد و نه ، به راحتی آب خوردن مرد.
http://s1.upzone.ir/98707/B.H.jpg
(به بهانه ی ششمین سالگرد درگذشت شاعر و مترجم بزرگ معاصر #بیژن_الهی )
☑️مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
@piaderonews
شعری از #سید_علی_اصغرزاده
چگونه با گلی کولی
عشق
به هبوط درخت بگوید پرواز
و پاییز را حنابندان
میان ژرف و پایان
از فرط تعطیلی
ﺟﻤﺠﻤﻌﻪای بودم که میان را خاک کرد
در تشنگی آبی خاک
نگاه بر لختی ﻣﻲدوزم
تا خوابم سد اکنون شود
اکنون را
در واﮊﻩهای نچ باز، صیقل می
خورند می
نوشم
این پرسش
زایش برﻫﻨﮕﻲست که سمج ابر بر رازهاش
آینه ﻣﻲفوراند به خون به خون
تا نیستی شادم
در دیگرزایی باﻛﺮﻩي برهنگی
دیوار را رﻳﺸﻪها برود
و روز را رسیده کند
که اکنونکی ﻧﺦنماست ای خاک سراسیمه
و ابر
آغشته به مرگ
در رویش صدایی شد آمدن
بی سرا
بی سیمه
http://s1.upzone.ir/99954/A.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1662
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعری از #سید_علی_اصغرزاده
چگونه با گلی کولی
عشق
به هبوط درخت بگوید پرواز
و پاییز را حنابندان
میان ژرف و پایان
از فرط تعطیلی
ﺟﻤﺠﻤﻌﻪای بودم که میان را خاک کرد
در تشنگی آبی خاک
نگاه بر لختی ﻣﻲدوزم
تا خوابم سد اکنون شود
اکنون را
در واﮊﻩهای نچ باز، صیقل می
خورند می
نوشم
این پرسش
زایش برﻫﻨﮕﻲست که سمج ابر بر رازهاش
آینه ﻣﻲفوراند به خون به خون
تا نیستی شادم
در دیگرزایی باﻛﺮﻩي برهنگی
دیوار را رﻳﺸﻪها برود
و روز را رسیده کند
که اکنونکی ﻧﺦنماست ای خاک سراسیمه
و ابر
آغشته به مرگ
در رویش صدایی شد آمدن
بی سرا
بی سیمه
http://s1.upzone.ir/99954/A.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1662
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
شعرهایی از #مارال_افشاری
1
گرﺩﻩها
گل نه
زنبور نه
دخترانی که شاخک دارند نه
غبار بود
دیرتر بود
اما مسیرها به برگشت متمایل
روی دﺳﺖها و بعد از دﺳﺖها
شاید نرمند اما متنفریم ازشان...
انگار همه چیز ساکن
همه چیز انگشتْ مکیده
همین تو بودی
خاطرات سبک شدند
کسی ناﺧﻦهایش را ﻧﻤﻲجوید...من هم
خاطرات نفس کشیدند
غبار شدند روی ﺩﺳﺖها
فقط
عبور کرده بودی
فقط پنجشنبه بود
و کسی که مجرد
هر پنجشنبه دورتر ﻣﻲشد
با خودش حرف ﻣﻲزد
-غبار نزدیک است
-غبار که مرده
غبار که ﻧﻤﻲتواند دختری را روانی کند
2
بیدارم و تنم ﻣﻲپرد
نشان به نشان مهتاب
خورشید است که شب ﻣﻲشود
مرﺑﻊهای بیدار
شکل تن ﻣﻲگیرند
بدبخت شدند کاغذهای دیواری
محکوم به بعد
محکوم به بعد
محکوم به بعد
آدم از بی حرﻛﺘﻲشان رد بشود
هی ببوسد
زمان بپرد
یک لیوان آب بده
یک لیوان خودت را
گلو هم دارد شکل تن ﻣﻲگیرد
...
مربع ﻣﻲمیرد
بعد
شکل تنهایی را به هم ﻣﻲزند برابر شاﻧﻪهایت
اهل بدبخت شدن کاغذهای دیواری...
دروغ
یا دروغ با لبخند
بستگی دارد از کدام ارتفاع بخواهی بپری
3
ﺁﻥقدر به واژه نزدیک بودم
که یادم رفت خودم هم تَن دارم
و ﻫﻴﭻوقت نشد به یک اطلسی آب بدهم
یک کاکتوس را بعد از مدتی افسردگی،
ﻫﻢجهت با ابری که برای دخترها ﻣﻲبارد
خُشکانده بودم
ممکن بود ﻧﻴﻤﻪی واژه را رها کنم
و اداﻣﻪاش کشیدن یک دست
که جُرات ﻣﻲکند یک اطلسی را تنها بغل کند
http://s1.upzone.ir/99452/M.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1663
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعرهایی از #مارال_افشاری
1
گرﺩﻩها
گل نه
زنبور نه
دخترانی که شاخک دارند نه
غبار بود
دیرتر بود
اما مسیرها به برگشت متمایل
روی دﺳﺖها و بعد از دﺳﺖها
شاید نرمند اما متنفریم ازشان...
انگار همه چیز ساکن
همه چیز انگشتْ مکیده
همین تو بودی
خاطرات سبک شدند
کسی ناﺧﻦهایش را ﻧﻤﻲجوید...من هم
خاطرات نفس کشیدند
غبار شدند روی ﺩﺳﺖها
فقط
عبور کرده بودی
فقط پنجشنبه بود
و کسی که مجرد
هر پنجشنبه دورتر ﻣﻲشد
با خودش حرف ﻣﻲزد
-غبار نزدیک است
-غبار که مرده
غبار که ﻧﻤﻲتواند دختری را روانی کند
2
بیدارم و تنم ﻣﻲپرد
نشان به نشان مهتاب
خورشید است که شب ﻣﻲشود
مرﺑﻊهای بیدار
شکل تن ﻣﻲگیرند
بدبخت شدند کاغذهای دیواری
محکوم به بعد
محکوم به بعد
محکوم به بعد
آدم از بی حرﻛﺘﻲشان رد بشود
هی ببوسد
زمان بپرد
یک لیوان آب بده
یک لیوان خودت را
گلو هم دارد شکل تن ﻣﻲگیرد
...
مربع ﻣﻲمیرد
بعد
شکل تنهایی را به هم ﻣﻲزند برابر شاﻧﻪهایت
اهل بدبخت شدن کاغذهای دیواری...
دروغ
یا دروغ با لبخند
بستگی دارد از کدام ارتفاع بخواهی بپری
3
ﺁﻥقدر به واژه نزدیک بودم
که یادم رفت خودم هم تَن دارم
و ﻫﻴﭻوقت نشد به یک اطلسی آب بدهم
یک کاکتوس را بعد از مدتی افسردگی،
ﻫﻢجهت با ابری که برای دخترها ﻣﻲبارد
خُشکانده بودم
ممکن بود ﻧﻴﻤﻪی واژه را رها کنم
و اداﻣﻪاش کشیدن یک دست
که جُرات ﻣﻲکند یک اطلسی را تنها بغل کند
http://s1.upzone.ir/99452/M.A.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1663
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
دو شعر از #فرزاد_خدنگ
1
باد و روسری
ترکیب مخدﺭﻱست
اگروارگی در متن
به ساعت چهار صبح ﻣﻲرسد
و صبح نرسیده گوسفندان را چرا ﻣﻲبرد کسی
و قدم زدن در صبح وقتی که نیست
و پرت ﻣﻲشود از جا به جای متن
شیر به شیر شدن ﺑﭽﻪها
وقتی که نانِ خوردن نیست
تنی که تن نیست در نبود تو
قیودی به هم پیچیده،
مثل صبح قبل ساعت چهار.
عرفان دست به حکومت نظامی ﻣﻲزند
صدا ﻣﻲپیچد که
"صبر جایز نیست
به نیستن برسانیدش"
و به نیستن ﻣﻲرسد
گوسفندان این تیزر در شعر
خط به خط عوض کنی
بالا و پاﻳﻴﻦتر
متن فرقی ندارد
وقتی که صبح ﻧﻤﻲرسد
و لابد انگشتری این متن ﻣﻲشود
«خفه شدن در مرگ»
وقتی که یک متن پزشک را
روانی از باران بیرون بکشند.
2
هوا سرطان گرفته است
و پر از پرنده شده
موهای جنگلی که ﻣﻲافتد.
شرمنده پاییز...
شرمنده من پیر رسیدم
و داستان مقابل خسته است.
بالا تنی به عریانی رسیده
و ﺑﭽﻪها از پایین رود سیب ﻣﻲچینند.
به حرف ما اشیا را به خاطر بسپار,
مایی که گاو ﻣﻲکشد
منی که دیر ﻣﻲرسد به امروز
و کودکانی که به شیرخوارگاه کار ﻣﻲروند.
مذهبم اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم
و چند نفر را رام کنم
دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
چند زبان زده بیرون
و هرکدام به زبانی ﻣﻲخوانند:
«تنها کوچه است که ﻣﻲماند»
شهر سرطان گرفته است،
و پر از پنجره شده
موهای شهری که ﻣﻲافتد
و ماشینی تلوتلوخوران به ته کوﭼﻪی دﺭﻩی 25 پارک ﻣﻲشود..
آس و پاسی ﺑﻴﻦالمللی در یک کتاب نوشته شده...
درست جایی که شعر زمین ﻣﻲخورد
تا قاﻓﻴﻪاش به هم نخورد
و من برای بار آخر وضو ﻣﻲگیرم
و مذهبی که اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم...
در کوﭼﻪی بالادست گاوها ما مو ﻣﻲکنند
و یکی که اهل شهر دﻳﮕﺮﻱست
ما را به اتهام مبهمی جای دوستت دارم
به گلوله ﻣﻲبندد
این گلوﻟﻪها نه بود خودکشی
نه بود اعدام ﻣﻲشوند
سوتفاهم حکم ارتداد ﻣﻲدهد
....
تیمم ﻣﻲکنم قبل مردن،
قبل اینکه جسدم را به جرم غسل نشدگی بسوزانند
از دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
زبانی بیرون ﻣﻲزند:
سوتفاهم خدا در خلق جهان مشهود است
http://s1.upzone.ir/100008/F.KH.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1664
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
دو شعر از #فرزاد_خدنگ
1
باد و روسری
ترکیب مخدﺭﻱست
اگروارگی در متن
به ساعت چهار صبح ﻣﻲرسد
و صبح نرسیده گوسفندان را چرا ﻣﻲبرد کسی
و قدم زدن در صبح وقتی که نیست
و پرت ﻣﻲشود از جا به جای متن
شیر به شیر شدن ﺑﭽﻪها
وقتی که نانِ خوردن نیست
تنی که تن نیست در نبود تو
قیودی به هم پیچیده،
مثل صبح قبل ساعت چهار.
عرفان دست به حکومت نظامی ﻣﻲزند
صدا ﻣﻲپیچد که
"صبر جایز نیست
به نیستن برسانیدش"
و به نیستن ﻣﻲرسد
گوسفندان این تیزر در شعر
خط به خط عوض کنی
بالا و پاﻳﻴﻦتر
متن فرقی ندارد
وقتی که صبح ﻧﻤﻲرسد
و لابد انگشتری این متن ﻣﻲشود
«خفه شدن در مرگ»
وقتی که یک متن پزشک را
روانی از باران بیرون بکشند.
2
هوا سرطان گرفته است
و پر از پرنده شده
موهای جنگلی که ﻣﻲافتد.
شرمنده پاییز...
شرمنده من پیر رسیدم
و داستان مقابل خسته است.
بالا تنی به عریانی رسیده
و ﺑﭽﻪها از پایین رود سیب ﻣﻲچینند.
به حرف ما اشیا را به خاطر بسپار,
مایی که گاو ﻣﻲکشد
منی که دیر ﻣﻲرسد به امروز
و کودکانی که به شیرخوارگاه کار ﻣﻲروند.
مذهبم اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم
و چند نفر را رام کنم
دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
چند زبان زده بیرون
و هرکدام به زبانی ﻣﻲخوانند:
«تنها کوچه است که ﻣﻲماند»
شهر سرطان گرفته است،
و پر از پنجره شده
موهای شهری که ﻣﻲافتد
و ماشینی تلوتلوخوران به ته کوﭼﻪی دﺭﻩی 25 پارک ﻣﻲشود..
آس و پاسی ﺑﻴﻦالمللی در یک کتاب نوشته شده...
درست جایی که شعر زمین ﻣﻲخورد
تا قاﻓﻴﻪاش به هم نخورد
و من برای بار آخر وضو ﻣﻲگیرم
و مذهبی که اجازه ﻧﻤﻲدهد دوش را چندساعت برای آرام شدن باز بگذارم...
در کوﭼﻪی بالادست گاوها ما مو ﻣﻲکنند
و یکی که اهل شهر دﻳﮕﺮﻱست
ما را به اتهام مبهمی جای دوستت دارم
به گلوله ﻣﻲبندد
این گلوﻟﻪها نه بود خودکشی
نه بود اعدام ﻣﻲشوند
سوتفاهم حکم ارتداد ﻣﻲدهد
....
تیمم ﻣﻲکنم قبل مردن،
قبل اینکه جسدم را به جرم غسل نشدگی بسوزانند
از دستم، پام، گوش و ﺑﻴﻨﻲام
زبانی بیرون ﻣﻲزند:
سوتفاهم خدا در خلق جهان مشهود است
http://s1.upzone.ir/100008/F.KH.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1664
بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
شعری از #پویان_صادقی
بگذار تا غرور تو از مرز بگذرد
محکم بمان و باج نده پای زندگی
با چشم های باز بخواب و قوی بمان
هرگز به سر نیامده دوران بردگی
لبخند، نه...سکوت نکن، تا ابد بجنگ
یک لحظه وا دهی به تنت داغ میزنند
در بند میکشند تو را مردم پلید
چون بردهای به کوچه و بازار میبرند
در روزهای خوب که دنیا به کام بود
گاهی بترس، شک کن و آمادهتر بمان
محکمتر از همیشه گذر کن تو از همه
محکمتر از همیشه بمان، بین دیگران
گاهی خودت بزن به دلت زخم تازهای
در روزهای خوب که لبخند میزنند
نگذار طعم زخم بمیرد، سبک نشو
این مردمان خوب همیشه تهاش بدند
بالا بگیر مشت خودت را درون رینگ
این جنگ لعنتی همهی زندگی ماست
هرگز به زنگ آخر این جنگ خوش نباش
پشت نبرد های تو تنها نبردهاست
در اوج باش و خیره به پایین نگاه کن
درگیر شک و سرد، پر از وحشت و دقیق
این مردمان همیشه پی فرصتند تا
خالی کنند زیر دو پای تورا رفیق
بالا بمان و محکم و آماده باش تا
آن آخرین نفس که پی اش مرگ میرسد
هر روز تا رسیدن آن ثانیه بترس
از هرچه هست دور و برت هرچه خوب و بد
از او بترس او که به لبخند، میرسد
از او که زخم دارد و شاید شبیه توست
از او بترس او که شبیهات نبود و نیست
از او که درک میکند این زخم را درست
از من بترس من که رفیقت صدا زدم
از دوستت بترس در این سیل دشمنان
شک کن به من بزرگتر از هرکه بود و هست
شعر مرا اگر که شنیدی رفیق جان!
http://s1.upzone.ir/99459/P.S.JPG
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1665
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
شعری از #پویان_صادقی
بگذار تا غرور تو از مرز بگذرد
محکم بمان و باج نده پای زندگی
با چشم های باز بخواب و قوی بمان
هرگز به سر نیامده دوران بردگی
لبخند، نه...سکوت نکن، تا ابد بجنگ
یک لحظه وا دهی به تنت داغ میزنند
در بند میکشند تو را مردم پلید
چون بردهای به کوچه و بازار میبرند
در روزهای خوب که دنیا به کام بود
گاهی بترس، شک کن و آمادهتر بمان
محکمتر از همیشه گذر کن تو از همه
محکمتر از همیشه بمان، بین دیگران
گاهی خودت بزن به دلت زخم تازهای
در روزهای خوب که لبخند میزنند
نگذار طعم زخم بمیرد، سبک نشو
این مردمان خوب همیشه تهاش بدند
بالا بگیر مشت خودت را درون رینگ
این جنگ لعنتی همهی زندگی ماست
هرگز به زنگ آخر این جنگ خوش نباش
پشت نبرد های تو تنها نبردهاست
در اوج باش و خیره به پایین نگاه کن
درگیر شک و سرد، پر از وحشت و دقیق
این مردمان همیشه پی فرصتند تا
خالی کنند زیر دو پای تورا رفیق
بالا بمان و محکم و آماده باش تا
آن آخرین نفس که پی اش مرگ میرسد
هر روز تا رسیدن آن ثانیه بترس
از هرچه هست دور و برت هرچه خوب و بد
از او بترس او که به لبخند، میرسد
از او که زخم دارد و شاید شبیه توست
از او بترس او که شبیهات نبود و نیست
از او که درک میکند این زخم را درست
از من بترس من که رفیقت صدا زدم
از دوستت بترس در این سیل دشمنان
شک کن به من بزرگتر از هرکه بود و هست
شعر مرا اگر که شنیدی رفیق جان!
http://s1.upzone.ir/99459/P.S.JPG
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1665
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews
"مرگ"
شعری از #سمیه_برنجکار
آه از گَلو بلند شد و بر زبان نشست
وحشت شبیه جغد بر این استخوان نشست
صد میلِ منبسط به تباهی است در تنم
این لاشه ها منم که به سوگش زمان نشست
سگ لرزه های مرگ ،رسولان چیستند؟
وقتی "زمین"به بوته ی این امتحان نشست
جَنگ است جنگِ نور به پهنای سایه ها
صد ها هزار سایه بر این آستان نشست
دنیا به ذات ، مهد قفس های سنگی است
پرواز هدیه ایست که بر آسمان نشست
شادان پرنده ای که اگر از قفس پرید
بر شاخه های سبز گلی جاودان نشست
http://s1.upzone.ir/99457/S.B.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1666
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
"مرگ"
شعری از #سمیه_برنجکار
آه از گَلو بلند شد و بر زبان نشست
وحشت شبیه جغد بر این استخوان نشست
صد میلِ منبسط به تباهی است در تنم
این لاشه ها منم که به سوگش زمان نشست
سگ لرزه های مرگ ،رسولان چیستند؟
وقتی "زمین"به بوته ی این امتحان نشست
جَنگ است جنگِ نور به پهنای سایه ها
صد ها هزار سایه بر این آستان نشست
دنیا به ذات ، مهد قفس های سنگی است
پرواز هدیه ایست که بر آسمان نشست
شادان پرنده ای که اگر از قفس پرید
بر شاخه های سبز گلی جاودان نشست
http://s1.upzone.ir/99457/S.B.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1666
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews
یأسی که #هرمز_علیپور از آن حرف میزند
هرمز علیپور میگوید: آنچه گاهی ما را دچار نوعی از یاس میکند قضاوت در راستای نامهایی است که به علت بضاعت مالی توانایی چاپ شیکترین کتابها را دارند و همیشه هم همینطور بوده است.
این شاعر در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: در قدیم میگفتند شعر هنر اشراف است ولی خود من شخصا به این دریافت رسیدم که شعر در واقع هنر فرزانگان و فرهیختگان است؛ یعنی دغدغه آدمی باسواد و اهل اندیشه که به شعر هم علاقهمند است. این دغدغه به دنبال شعری است که به شکلی بتواند آرزوها و آمال خود را در آن منعکسشده ببیند وگرنه اینطور نیست که چون همه حافظ میخوانند خواننده او خوانندهای است که فهم و توقع شعری او بالا باشد.
او در ادامه تصریح کرد: آنچه امروز به نظر میرسد که شعر خواننده ندارد امری گذراست.
علیپور توضیح داد: تا شعر شاعری علاوه بر پذیرش از جانب اقلیت متخصص این کار بگذرد و در فرهنگ جامعه رسوخ پیدا کند با تمام موانع و سدهای بازدارنده از جهت مسائل اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ تاریخی زمان میبرد.
او گفت: از افسانه نیما تا به این لحظه شاعران پذیرفتهشده ما از سه ـ چهار تن فراتر نرفتهاند. برای مثال چه کسی فکر میکرد که روزی «پرواز را به خاطر بسپار» فروغ فرخزاد خود را به هر نوع تفکری بقبولاند؟
شاعر «نرگس فردا» در ادامه بیان کرد: امروزه شاعرانی که شعرشان جان و زندگی شاعرانه دارد و زاییده نوعی سیر و سلوک بهرهمند از صداقت و کودکی است مخاطبان خود را دارند با تمام هیاهو و جدل یا جدالهایی که در فضای مجازی و حقیقی حاکم است.
علیپور همچننین اظهار کرد: از یاد نبریم که پذیرش یا قبول شاعر در فرهنگ شعری ما از قدیم تا امروز بیشتر رنگ و بوی یک نوع تاخیر را پذیرفته و بدان خو گرفته است. مثال بیاورم؛ واضح و برجستهترین نام احمدرضا احمدی است که بعد از نیم قرن شاعرانه زیستن تازه چند سالی است کتابهایش به قفسههای کتابخانهها راه یافته است؛ شاعری که در آغاز کتابهای خود را با هزینههای شخصی چاپ میکرد.
http://cdn.isna.ir/d/2016/11/27/3/57392402.jpg
(منبع :
خبرگزاری ایسنا )
☑️پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
یأسی که #هرمز_علیپور از آن حرف میزند
هرمز علیپور میگوید: آنچه گاهی ما را دچار نوعی از یاس میکند قضاوت در راستای نامهایی است که به علت بضاعت مالی توانایی چاپ شیکترین کتابها را دارند و همیشه هم همینطور بوده است.
این شاعر در گفتوگو با ایسنا اظهار کرد: در قدیم میگفتند شعر هنر اشراف است ولی خود من شخصا به این دریافت رسیدم که شعر در واقع هنر فرزانگان و فرهیختگان است؛ یعنی دغدغه آدمی باسواد و اهل اندیشه که به شعر هم علاقهمند است. این دغدغه به دنبال شعری است که به شکلی بتواند آرزوها و آمال خود را در آن منعکسشده ببیند وگرنه اینطور نیست که چون همه حافظ میخوانند خواننده او خوانندهای است که فهم و توقع شعری او بالا باشد.
او در ادامه تصریح کرد: آنچه امروز به نظر میرسد که شعر خواننده ندارد امری گذراست.
علیپور توضیح داد: تا شعر شاعری علاوه بر پذیرش از جانب اقلیت متخصص این کار بگذرد و در فرهنگ جامعه رسوخ پیدا کند با تمام موانع و سدهای بازدارنده از جهت مسائل اجتماعی ـ سیاسی ـ اقتصادی ـ تاریخی زمان میبرد.
او گفت: از افسانه نیما تا به این لحظه شاعران پذیرفتهشده ما از سه ـ چهار تن فراتر نرفتهاند. برای مثال چه کسی فکر میکرد که روزی «پرواز را به خاطر بسپار» فروغ فرخزاد خود را به هر نوع تفکری بقبولاند؟
شاعر «نرگس فردا» در ادامه بیان کرد: امروزه شاعرانی که شعرشان جان و زندگی شاعرانه دارد و زاییده نوعی سیر و سلوک بهرهمند از صداقت و کودکی است مخاطبان خود را دارند با تمام هیاهو و جدل یا جدالهایی که در فضای مجازی و حقیقی حاکم است.
علیپور همچننین اظهار کرد: از یاد نبریم که پذیرش یا قبول شاعر در فرهنگ شعری ما از قدیم تا امروز بیشتر رنگ و بوی یک نوع تاخیر را پذیرفته و بدان خو گرفته است. مثال بیاورم؛ واضح و برجستهترین نام احمدرضا احمدی است که بعد از نیم قرن شاعرانه زیستن تازه چند سالی است کتابهایش به قفسههای کتابخانهها راه یافته است؛ شاعری که در آغاز کتابهای خود را با هزینههای شخصی چاپ میکرد.
http://cdn.isna.ir/d/2016/11/27/3/57392402.jpg
(منبع :
خبرگزاری ایسنا )
☑️پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
@piaderonews
به بهانه سالمرگ #بهرام_صادقی
نویسندهای که میتوانست جهانی شود
یک منتقد ادبی معتقد است: #بهرام_صادقی از مهمترین نویسندگان معاصر و کسی بود که میتوانست به یک چهره جهانی ادبیات داستانی تبدیل شود.
کاظم کلانتری در گفتوگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: دوازدهم آذر، سالروز مرگ نویسندهای است که برخلاف نام یکی از داستانهایش (آقای نویسنده تازهکار است) اکنون یکی از نویسندگان تأثیرگذار و از ستونهای ادبیات داستانی مدرن ایران شناخته میشود و بسیاری از نویسندگان پس از او، مدیون نوآوریها و تکنیکهای داستاننویسیاش هستند، زیرا آثار بهرام صادقی بعد از گذشت ۳۲ سال از مرگش، همچنان یگانه و خاصاند.
او ادامه داد: صادقی از معدود نویسندگان ایرانی است که در زبان، فرم و شیوه روایت داستانهایش به سبکی خاص دست یافت و آنها را با طنزی ساختاری، به محتوای طنزآلود داستانهایش پیوند زد. در واقع تکنیک و فرم داستانهای صادقی در روایت داستانهایش، ناشی از نگرش او به داستان و واقعیت زندگی است و نه تکنیک و فرمی خشک و فاقد جهانبینی.
این منتقد ادبی گفت: بدبینی و یأسی را که در بیشتر داستانهای بهرام صادقی دیده میشود، میتوان ادامه بدبینی و یأس صادق هدایت دانست که آمیخته به طنزی سیاه و تلخ است. این بدبینی آمیخته به طنز در داستانهای صادقی گاه وجهی سوررئال به خود میگیرد و گاه با قرار دادن شخصیتهای کاریکاتورگونه در فضاهای غریب، مالیخولیایی و تیره و تار، وجهی اکسپرسیونیستی. هردوی این وجوه را در رمان «ملکوت» میتوان دید.
او ادامه داد: مهمترین ویژگی داستانهای صادقی بهجز فرم و تکنیک داستان، شک و عدم قطعیتی است که در تاروپود این داستانها تنیده شده است. دغدغه صادقی در بیشتر داستانهایش، تشکیک در واقعیت با استفاده از زبان و بههم ریختن مرزهای واقعیت و داستان است. این عدم قطعیت در شیوه شروع، پایانبندی مبهم، از بین بردن مرز واقعیت و خیال، مرزشکنی سطوح روایت، یکسانی راوی و نویسنده، بازیها و شیطنتهای زبانی و ایجاز داستانهای صادقی نمود دارد. «با کمال تأسف»، «آقای نویسنده تازهکار است»، «خواب خون»، «کلاف سردرگم» و «سراسر حادثه» از مهمترین داستانهای صادقی هستند که عدم قطعیت در عناصر آنها دیده میشود.
وی گفت: نکته دیگر، بازی او با مفاهیم فلسفی و اجتماعی در کنار بازی با عناصر داستانی است. صادقی از بازی با نامهای خاص و عجیب و غریب شخصیتهای داستان به جایی میرسد که با مفاهیمی مثل مرگ نیز بازی میکند.
کلانتری بیان کرد: با وجود تأثیر پررنگ مجموعه داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و داستان بلند «ملکوت» بر جریان داستاننویسی مدرن و پستمدرن ایران، صادقی و داستانهایش تا سالها کمتر مورد توجه قرار گرفت و طی سالها منتقدان و پژوهشگران با غفلتی معنادار از کنار آنها گذشتند و حاصل آن به انزوا رفتن داستانهای نویسندهای است که به گفته ابوالحسن نجفی «وحدت ذهن او به حدی بود که هر روز میتوانست داستان جدیدی بنویسد».
او گفت: یکی از دلایل انزوا و گوشهگیری داستانهای صادقی به شخصیت منزوی و گوشهگیر خود او برمیگردد و دلیل دیگر را باید در یأس و بدبینی داستانهایش جستوجو کرد.
وی ادامه داد: هرچند صادق هدایت نیز چنین بدبینی و یأسی را در داستانهایش دارد و همواره مورد توجه منتقدان و مخاطبان بوده است، اما تفاوت هدایت و صادقی را باید در گره خوردن این بدبینی با صناعت و ساختار داستانهای صادقی جست.
این کارشناس ارشد ادبیات فارسی یادآوری کرد: صادقی برخلاف نویسندگان همعصر خود، تجربههای جدیدی در فرم و تکنیک داستاننویسی داشت که فضای ادبی و اجتماعی جامعه تا سالها چندان پذیرای آنها نبود. هرچند از سوی برخی منتقدان مورد استقبال قرار گرفت. البته در سالهای اخیر با توجه به فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه، اقبال نویسندگان و مخاطبان به داستانها و تکنیکهای پستمدرنیستی و تجدید چاپ مجموعه داستانهای بهرام صادقی پس از ۱۵ سال، موج جدیدی از توجه به داستانهای او بهوجود آمد.
کلانتری اظهار کرد: داستان «آقای نویسنده تازهکار است» یکی از اولین فراداستانها یا داستانهای نظری ادبیات ایران است که صادقی در آن، نویسنده، راوی و منتقد را با همآمیزیِ متنگونههای روایت، توصیف، شرح و نقد به هم گره میزند یا داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و «عافیت» از اولین داستانهای اپیزودیک مدرن در ادبیات ایران محسوب میشوند.
او اضافه کرد: صادقی، استعدادی بود که اگر اجل به او امان میداد که بیشتر از ۱۰ سالی که نویسندگی کرد به خلق ادبی بپردازد، یا اگر در همان دوران به او توجه میشد و یا در دوران ما میزیست، اکنون میتوانستیم به نویسندهای جهانی ببالیم.
http://media.isna.ir/content/1417590553686_99.jpg/3
☑️پیاده رو
@piaderonews
به بهانه سالمرگ #بهرام_صادقی
نویسندهای که میتوانست جهانی شود
یک منتقد ادبی معتقد است: #بهرام_صادقی از مهمترین نویسندگان معاصر و کسی بود که میتوانست به یک چهره جهانی ادبیات داستانی تبدیل شود.
کاظم کلانتری در گفتوگو با خبرنگار ایسنا اظهار کرد: دوازدهم آذر، سالروز مرگ نویسندهای است که برخلاف نام یکی از داستانهایش (آقای نویسنده تازهکار است) اکنون یکی از نویسندگان تأثیرگذار و از ستونهای ادبیات داستانی مدرن ایران شناخته میشود و بسیاری از نویسندگان پس از او، مدیون نوآوریها و تکنیکهای داستاننویسیاش هستند، زیرا آثار بهرام صادقی بعد از گذشت ۳۲ سال از مرگش، همچنان یگانه و خاصاند.
او ادامه داد: صادقی از معدود نویسندگان ایرانی است که در زبان، فرم و شیوه روایت داستانهایش به سبکی خاص دست یافت و آنها را با طنزی ساختاری، به محتوای طنزآلود داستانهایش پیوند زد. در واقع تکنیک و فرم داستانهای صادقی در روایت داستانهایش، ناشی از نگرش او به داستان و واقعیت زندگی است و نه تکنیک و فرمی خشک و فاقد جهانبینی.
این منتقد ادبی گفت: بدبینی و یأسی را که در بیشتر داستانهای بهرام صادقی دیده میشود، میتوان ادامه بدبینی و یأس صادق هدایت دانست که آمیخته به طنزی سیاه و تلخ است. این بدبینی آمیخته به طنز در داستانهای صادقی گاه وجهی سوررئال به خود میگیرد و گاه با قرار دادن شخصیتهای کاریکاتورگونه در فضاهای غریب، مالیخولیایی و تیره و تار، وجهی اکسپرسیونیستی. هردوی این وجوه را در رمان «ملکوت» میتوان دید.
او ادامه داد: مهمترین ویژگی داستانهای صادقی بهجز فرم و تکنیک داستان، شک و عدم قطعیتی است که در تاروپود این داستانها تنیده شده است. دغدغه صادقی در بیشتر داستانهایش، تشکیک در واقعیت با استفاده از زبان و بههم ریختن مرزهای واقعیت و داستان است. این عدم قطعیت در شیوه شروع، پایانبندی مبهم، از بین بردن مرز واقعیت و خیال، مرزشکنی سطوح روایت، یکسانی راوی و نویسنده، بازیها و شیطنتهای زبانی و ایجاز داستانهای صادقی نمود دارد. «با کمال تأسف»، «آقای نویسنده تازهکار است»، «خواب خون»، «کلاف سردرگم» و «سراسر حادثه» از مهمترین داستانهای صادقی هستند که عدم قطعیت در عناصر آنها دیده میشود.
وی گفت: نکته دیگر، بازی او با مفاهیم فلسفی و اجتماعی در کنار بازی با عناصر داستانی است. صادقی از بازی با نامهای خاص و عجیب و غریب شخصیتهای داستان به جایی میرسد که با مفاهیمی مثل مرگ نیز بازی میکند.
کلانتری بیان کرد: با وجود تأثیر پررنگ مجموعه داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و داستان بلند «ملکوت» بر جریان داستاننویسی مدرن و پستمدرن ایران، صادقی و داستانهایش تا سالها کمتر مورد توجه قرار گرفت و طی سالها منتقدان و پژوهشگران با غفلتی معنادار از کنار آنها گذشتند و حاصل آن به انزوا رفتن داستانهای نویسندهای است که به گفته ابوالحسن نجفی «وحدت ذهن او به حدی بود که هر روز میتوانست داستان جدیدی بنویسد».
او گفت: یکی از دلایل انزوا و گوشهگیری داستانهای صادقی به شخصیت منزوی و گوشهگیر خود او برمیگردد و دلیل دیگر را باید در یأس و بدبینی داستانهایش جستوجو کرد.
وی ادامه داد: هرچند صادق هدایت نیز چنین بدبینی و یأسی را در داستانهایش دارد و همواره مورد توجه منتقدان و مخاطبان بوده است، اما تفاوت هدایت و صادقی را باید در گره خوردن این بدبینی با صناعت و ساختار داستانهای صادقی جست.
این کارشناس ارشد ادبیات فارسی یادآوری کرد: صادقی برخلاف نویسندگان همعصر خود، تجربههای جدیدی در فرم و تکنیک داستاننویسی داشت که فضای ادبی و اجتماعی جامعه تا سالها چندان پذیرای آنها نبود. هرچند از سوی برخی منتقدان مورد استقبال قرار گرفت. البته در سالهای اخیر با توجه به فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه، اقبال نویسندگان و مخاطبان به داستانها و تکنیکهای پستمدرنیستی و تجدید چاپ مجموعه داستانهای بهرام صادقی پس از ۱۵ سال، موج جدیدی از توجه به داستانهای او بهوجود آمد.
کلانتری اظهار کرد: داستان «آقای نویسنده تازهکار است» یکی از اولین فراداستانها یا داستانهای نظری ادبیات ایران است که صادقی در آن، نویسنده، راوی و منتقد را با همآمیزیِ متنگونههای روایت، توصیف، شرح و نقد به هم گره میزند یا داستان «سنگر و قمقمههای خالی» و «عافیت» از اولین داستانهای اپیزودیک مدرن در ادبیات ایران محسوب میشوند.
او اضافه کرد: صادقی، استعدادی بود که اگر اجل به او امان میداد که بیشتر از ۱۰ سالی که نویسندگی کرد به خلق ادبی بپردازد، یا اگر در همان دوران به او توجه میشد و یا در دوران ما میزیست، اکنون میتوانستیم به نویسندهای جهانی ببالیم.
http://media.isna.ir/content/1417590553686_99.jpg/3
☑️پیاده رو
@piaderonews
"همه ی ما مقصریم"
شامل گفته ها و نوشته هایی در خصوص شعر امروز
ابوالفضل پاشا
نشر آوای کلار
☑️ پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
شامل گفته ها و نوشته هایی در خصوص شعر امروز
ابوالفضل پاشا
نشر آوای کلار
☑️ پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
@piaderonews
پنج شعر از #شاپور_بنیاد
-شعر اول :
پیش از آنکه رنگی دیگر را
برای پروانه ای که سمتِ برگی نشسته است
افشا کنی
کودکی را می بینی
که در تالار خاموش خوابیده است
-" نه،
همیشه همان حکایت است
شعله ی نارنجی
مردابی نزدیک
آینه ای که تاریک می شود "
میان اغتشاش اشیاء
گهواره ای ست
که درخت های تابستانی را
ویران
خواهد کرد (بهمن 72)
-شعر دوم :
من
آرام از فصل عشق بازی ی اشیا می گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی ات می زد
چه پیر شده ای میان بازوانِ تکیده ی من
چه تنها شده ای
ای خوابِ آبی
که در چشم خورشید
آرمیده ای
آیا فقط من
ترانه های فراموش را زمزمه می کنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند (فروردین 73)
-شعر سوم :
مرد
سرخوش نشسته میان باد
و جهان های برهنه اش را
ارغوان می خواهد
اردیبهشتی نمانده است
او نمی داند
-" تو خواب بودی ای مسافر دیروز
وقتی که آسمانِ پنجره
صاعقه را بر سیمای ما شکست
و باد ، نوشته ها را پریشان کرد "
اردیبهشت
از دست رفته است
و
زن
شمالِ افسانه هاش را ارغوان می خواند
-" تو خواب بودی ای مسافر دیروز
وقتی که باد
راز های گنجه ی اجداد را
بر خاک می نوشت "
اردیبهشتی نیست
اما هنوز
نی لبکش فرسنگ های بسیار را
تصنیف می کند (خرداد 73)
-شعر چهارم :
1)
اکنون که زمرد
رد پای تو
میان ستاره هاست
چرا
میان مزرع دریا
حرفی تنها بودی ؟
-ای غریق !
ای بادبان ! –
چرا پذیرفتی
که زخم لاله تو را به بند کشد ؟
و هذیانِ رگ
گواه تو باشد
مناجات علف
روییدن ستاره است
و مکان امن تو آن پاره ابر شعله ور است
که پشت سروهای مغرب غروب خواهد کرد
2)
باز خواهی گشت
اما چرا پذیرفتی
که زخم لاله روزنه هاش را بر تو باز کند
و حرفی تنها باشی
میان مزرعه های دور
دریا
چشم – اندازهای تار
افق های مه (خرداد 73)
-شعر پنجم :
نام خود را بگو
تو
که کاشف ناگهان های اتفاق
بودی
تو که در سقوط صریح آتش به باغی از نمی دانم های
[ جهان ، رها بودی
تو که در استعاره های پنهان جهان که از همه سو مرگ
[ را می برد نور بودی
دور اما
نبودی
نام خود را بگو
وقتی که گفتم نام خود را بگو گو زنی از پهنه ی اشراق
طلوع کرد از عیار خورشید از عیار آب بی نیاز
از صفت و تسمیه مثل زندگی ی درخت در ارتباط
روشنش با فردا ها
با
همیشه ی عرفان
شکلِ افتادن شد
این موج بی شکلِ آفتاب ظهر
پیراهن درخت آذرماه
رها
کنار اجاق حرف
کنار بار سنگین جهان
شکل افتادن شد
سایه در سایه
سیاه
سیاهِ سیاه
http://s1.upzone.ir/99463/Sh.B.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1667
چهار شعر اول برگرفته از مجموعه شعر "قطعات" /انتشارات نیم نگاه / سال 1380
شعر آخر برگرفته از مجموعه " مرگ-تابلو" و مرثیه های تازه /انتشارات نوید شیراز – سال 1369
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
پنج شعر از #شاپور_بنیاد
-شعر اول :
پیش از آنکه رنگی دیگر را
برای پروانه ای که سمتِ برگی نشسته است
افشا کنی
کودکی را می بینی
که در تالار خاموش خوابیده است
-" نه،
همیشه همان حکایت است
شعله ی نارنجی
مردابی نزدیک
آینه ای که تاریک می شود "
میان اغتشاش اشیاء
گهواره ای ست
که درخت های تابستانی را
ویران
خواهد کرد (بهمن 72)
-شعر دوم :
من
آرام از فصل عشق بازی ی اشیا می گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی ات می زد
چه پیر شده ای میان بازوانِ تکیده ی من
چه تنها شده ای
ای خوابِ آبی
که در چشم خورشید
آرمیده ای
آیا فقط من
ترانه های فراموش را زمزمه می کنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند (فروردین 73)
-شعر سوم :
مرد
سرخوش نشسته میان باد
و جهان های برهنه اش را
ارغوان می خواهد
اردیبهشتی نمانده است
او نمی داند
-" تو خواب بودی ای مسافر دیروز
وقتی که آسمانِ پنجره
صاعقه را بر سیمای ما شکست
و باد ، نوشته ها را پریشان کرد "
اردیبهشت
از دست رفته است
و
زن
شمالِ افسانه هاش را ارغوان می خواند
-" تو خواب بودی ای مسافر دیروز
وقتی که باد
راز های گنجه ی اجداد را
بر خاک می نوشت "
اردیبهشتی نیست
اما هنوز
نی لبکش فرسنگ های بسیار را
تصنیف می کند (خرداد 73)
-شعر چهارم :
1)
اکنون که زمرد
رد پای تو
میان ستاره هاست
چرا
میان مزرع دریا
حرفی تنها بودی ؟
-ای غریق !
ای بادبان ! –
چرا پذیرفتی
که زخم لاله تو را به بند کشد ؟
و هذیانِ رگ
گواه تو باشد
مناجات علف
روییدن ستاره است
و مکان امن تو آن پاره ابر شعله ور است
که پشت سروهای مغرب غروب خواهد کرد
2)
باز خواهی گشت
اما چرا پذیرفتی
که زخم لاله روزنه هاش را بر تو باز کند
و حرفی تنها باشی
میان مزرعه های دور
دریا
چشم – اندازهای تار
افق های مه (خرداد 73)
-شعر پنجم :
نام خود را بگو
تو
که کاشف ناگهان های اتفاق
بودی
تو که در سقوط صریح آتش به باغی از نمی دانم های
[ جهان ، رها بودی
تو که در استعاره های پنهان جهان که از همه سو مرگ
[ را می برد نور بودی
دور اما
نبودی
نام خود را بگو
وقتی که گفتم نام خود را بگو گو زنی از پهنه ی اشراق
طلوع کرد از عیار خورشید از عیار آب بی نیاز
از صفت و تسمیه مثل زندگی ی درخت در ارتباط
روشنش با فردا ها
با
همیشه ی عرفان
شکلِ افتادن شد
این موج بی شکلِ آفتاب ظهر
پیراهن درخت آذرماه
رها
کنار اجاق حرف
کنار بار سنگین جهان
شکل افتادن شد
سایه در سایه
سیاه
سیاهِ سیاه
http://s1.upzone.ir/99463/Sh.B.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1667
چهار شعر اول برگرفته از مجموعه شعر "قطعات" /انتشارات نیم نگاه / سال 1380
شعر آخر برگرفته از مجموعه " مرگ-تابلو" و مرثیه های تازه /انتشارات نوید شیراز – سال 1369
بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
شخصیتپردازی در داستان "مشت بر پوست"
اثر هوشنگ مرادیکرمانی
دکتر حسین خسروی / مژگان کیوانی
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1668
☑️پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
اثر هوشنگ مرادیکرمانی
دکتر حسین خسروی / مژگان کیوانی
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1668
☑️پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
@piaderonews
@piaderonews
شعری از #امیر_اماﻣﻘﻠﻲ_زاده
به کش و قوس بندریت قسم
پاییز ﻣﻲآید با لاشه غرﻭﺏهایش
و جا خوش ﻣﻲکند توی همین اتاق
از کتانی های آبی
تا خط ریل
جایمان را
پایمان را ﻣﻲگیرد.
قدیس بود
ﭼﺸﻢها حلقه به ﺭاﻥها
و ﮔﻮﺵها از خش خش و
صدای کارگران کشتی در اسکله
اصلا جایی نبود برای قدم زدن-ساحل
وقتی پاهایم رد پاهایش نبود
ﭼﺸﻢها را ﻣﻲبندیم
...
کانال یا صفحه بعد!
-هر ساله هزاران نفر
از اﻳﻦجا دیدن ﻣﻲکنند.
ﭼﺸﻢها اشتباه محض هستند
گم شدن و فرار کردن فرق دارند
-راستی اﻳﻦروزها
هوا برای بازدید از آن مساعد است!
کم کم
ﻫﻤﻪی ﺷﺨﺼﻴﺖهای توی اتاقم رﻳﺨﺘﻪاند
از سقف بالا ﻣﻲآیند
دستی تکان ﻣﻲدهند
و جایشان عوض ﻣﻲشود.
چند ساﻟﻲست همه چیز چشم دارد،
دریا نزدیک ﻣﻲشود
ﻣﻲشود هر که بخواهم!
http://s1.upzone.ir/101634/A.E.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1669
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعری از #امیر_اماﻣﻘﻠﻲ_زاده
به کش و قوس بندریت قسم
پاییز ﻣﻲآید با لاشه غرﻭﺏهایش
و جا خوش ﻣﻲکند توی همین اتاق
از کتانی های آبی
تا خط ریل
جایمان را
پایمان را ﻣﻲگیرد.
قدیس بود
ﭼﺸﻢها حلقه به ﺭاﻥها
و ﮔﻮﺵها از خش خش و
صدای کارگران کشتی در اسکله
اصلا جایی نبود برای قدم زدن-ساحل
وقتی پاهایم رد پاهایش نبود
ﭼﺸﻢها را ﻣﻲبندیم
...
کانال یا صفحه بعد!
-هر ساله هزاران نفر
از اﻳﻦجا دیدن ﻣﻲکنند.
ﭼﺸﻢها اشتباه محض هستند
گم شدن و فرار کردن فرق دارند
-راستی اﻳﻦروزها
هوا برای بازدید از آن مساعد است!
کم کم
ﻫﻤﻪی ﺷﺨﺼﻴﺖهای توی اتاقم رﻳﺨﺘﻪاند
از سقف بالا ﻣﻲآیند
دستی تکان ﻣﻲدهند
و جایشان عوض ﻣﻲشود.
چند ساﻟﻲست همه چیز چشم دارد،
دریا نزدیک ﻣﻲشود
ﻣﻲشود هر که بخواهم!
http://s1.upzone.ir/101634/A.E.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1669
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
شعری از #نیلوفر_امانتچی
من مدام از خودم حرف میزنم
هی به من میرسم و از من دور می شوم
کاغذ را در سیاهی خودکارم می کشم
نقشه به قتل می برم!
نقشه به عشق!
نقشه به هیچ!
من غده ای را بزرگ می کنم
و عده ای را در ته نشین تفاله ها ول
من سعی می کنم آشپز خوبی شوم در چینش وعده ها
و آسایش کودکی که قرار است
انگل روده ام را به ارث نبرد
من نقطه می شوم بر مبل
خیره به امواجی که از قاب بیرون زده
و تلاش می کنم زیبا در انجماد خانه ام خرد شوم
خرد شوم در ته لیوان شیشه ای براق
در زیر دندان عفونی همسرم
من جادو
من قدرتم
به چند منظور حیاتی ام!!
سفید کننده ام
پاک کننده ام
گرم کننده ام
نرم کننده ام
بلند کننده ام
شل کننده ام
سفت کننده ام
حقیر کننده ام
رستگاااااااار...
کننده ام
من پازلم
هرتکه ام را پرت می کنم هر روز
من برقم
دو شاخه ی فرو رفته در خود
من هستم
من به کرات مورچه ها پخشم
و مدام تخم ریزی می کنم
من
طبق قرار هر ماه
خون می ریزم و قتل های زنجیره ای
هرگز از پرونده ام پاک نمی شود
من مردم
یک مرد
که از سینه ام شیر می چکد.
http://s1.upzone.ir/101653/N.A.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1671
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعری از #نیلوفر_امانتچی
من مدام از خودم حرف میزنم
هی به من میرسم و از من دور می شوم
کاغذ را در سیاهی خودکارم می کشم
نقشه به قتل می برم!
نقشه به عشق!
نقشه به هیچ!
من غده ای را بزرگ می کنم
و عده ای را در ته نشین تفاله ها ول
من سعی می کنم آشپز خوبی شوم در چینش وعده ها
و آسایش کودکی که قرار است
انگل روده ام را به ارث نبرد
من نقطه می شوم بر مبل
خیره به امواجی که از قاب بیرون زده
و تلاش می کنم زیبا در انجماد خانه ام خرد شوم
خرد شوم در ته لیوان شیشه ای براق
در زیر دندان عفونی همسرم
من جادو
من قدرتم
به چند منظور حیاتی ام!!
سفید کننده ام
پاک کننده ام
گرم کننده ام
نرم کننده ام
بلند کننده ام
شل کننده ام
سفت کننده ام
حقیر کننده ام
رستگاااااااار...
کننده ام
من پازلم
هرتکه ام را پرت می کنم هر روز
من برقم
دو شاخه ی فرو رفته در خود
من هستم
من به کرات مورچه ها پخشم
و مدام تخم ریزی می کنم
من
طبق قرار هر ماه
خون می ریزم و قتل های زنجیره ای
هرگز از پرونده ام پاک نمی شود
من مردم
یک مرد
که از سینه ام شیر می چکد.
http://s1.upzone.ir/101653/N.A.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1671
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
شعری از #سید_رضا_دهقانیان
شب است و ماه کبودی که پشت بام افتاد
شب است و رشتۀ رعدی که از کلام افتاد
شب است و آه سیاه ستارگانی سرخ
که بچه قوی بنفشی شد و به دام افتاد
شب است وخواب پریشی که درسرکوچه
به روی برف های ن ا ت م ام... افتاد
شب است و بوی کبوتر که میپرید از شب
شب است و پای شهیدی که از قیام افتاد
چگونه باز کنم من در این سیاهیها
لبان پاک رسولی که بیپیام افتاد
چگونه جمع کنم من میان این همه شب
تفالههای شهابی که روی بام افتاد
بتاب، میل چکیدن درون شبنم هست
فقط نمیشود از آفتاب خام افتاد
http://s1.upzone.ir/101672/SRD.JPG
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1672
◾️بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
شعری از #سید_رضا_دهقانیان
شب است و ماه کبودی که پشت بام افتاد
شب است و رشتۀ رعدی که از کلام افتاد
شب است و آه سیاه ستارگانی سرخ
که بچه قوی بنفشی شد و به دام افتاد
شب است وخواب پریشی که درسرکوچه
به روی برف های ن ا ت م ام... افتاد
شب است و بوی کبوتر که میپرید از شب
شب است و پای شهیدی که از قیام افتاد
چگونه باز کنم من در این سیاهیها
لبان پاک رسولی که بیپیام افتاد
چگونه جمع کنم من میان این همه شب
تفالههای شهابی که روی بام افتاد
بتاب، میل چکیدن درون شبنم هست
فقط نمیشود از آفتاب خام افتاد
http://s1.upzone.ir/101672/SRD.JPG
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1672
◾️بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
همیشگی در چند کلمه
(خوانش شعری از علیرضا حسینی)
سامان اصفهانی
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1673
☑️پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر
@piaderonews
(خوانش شعری از علیرضا حسینی)
سامان اصفهانی
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1673
☑️پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر
@piaderonews
@piaderonews
"واریاسیون برای زُلف های دن کیشوت "
#شعر_خوب از #محمود_شجاعی
شب بی گناه
خسته می ماند
در حوالی ی ماه ...
به کلامی که مرا می خوانی
چه سپر کنم
تا لاله ی سیاه
تنها بر سینه ی من باشد ؟
به کلامی که مرا می خوانی
می پذیرم
می پذیرم که میان دو سنگ بنشینم
و با ساقه ی باریک زنبقی
نفس بکشم
در شبِ خسته
از بی گناهی
نگاه کن
زه کمانه ی ماه
چه تماشایی ست
بازوان بلند
قد می افرازد
در نفسهای خوشبوی
سپید
آن که اخترانی
به نام ما
بر فضای شبق نشانه خواهد رفت
آمده ست
آمده ست
با بازوان بلند
در شبِ خسته از بی گناهی
زه کمانه ی ماه چه تماشایی ست
چیزی ست که در زبان تو
می چرخد
-شمشمیر فاخری –
می چرخد و گذشته را
از ریشه ی دندان ها پس می گیرد
بگذار به تماشا بنشینم – به تماشا ...
نه کلامی و نه اشکی
نه خنده ای
بگذار تنها میان دو سنگ بنشینم و
آنک ،
رده ی باکرگان زرد
در کفی نطفه های باریک و
در کفی دانه های زمرد
میان دو سنگ
می پذیرم
می پذیرم بنشینم و لال شوم
با دست ها و با چشم های گلبرگی
پرواز رها می شود از مچ ها
پرواز سبک
که شانه های مذاب می خواهد ...
به کلامی که مرا خوانده اند
و مرا کبود کرده اند
ضرب نفس های شب را
تکرار می کنم
شبِ شکسته
از بی گناهی
دایره وار می پیچد
می پیچد و باز می پیچد –
با تبسمی طولانی
پرواز سبک
از حلقه های فتح می گذرد
و لرزش ساقه ی زنبق
به شمار نفس های شب می رسد
http://s1.upzone.ir/102264/M.SH.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1674
برگرفته از مجموعه "شعر دیگر" / کتاب دوم / سال 1349 / شش شعر زنده یاد محمود شجاعی در این گزیده منتشر شده است .
◾️ بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
"واریاسیون برای زُلف های دن کیشوت "
#شعر_خوب از #محمود_شجاعی
شب بی گناه
خسته می ماند
در حوالی ی ماه ...
به کلامی که مرا می خوانی
چه سپر کنم
تا لاله ی سیاه
تنها بر سینه ی من باشد ؟
به کلامی که مرا می خوانی
می پذیرم
می پذیرم که میان دو سنگ بنشینم
و با ساقه ی باریک زنبقی
نفس بکشم
در شبِ خسته
از بی گناهی
نگاه کن
زه کمانه ی ماه
چه تماشایی ست
بازوان بلند
قد می افرازد
در نفسهای خوشبوی
سپید
آن که اخترانی
به نام ما
بر فضای شبق نشانه خواهد رفت
آمده ست
آمده ست
با بازوان بلند
در شبِ خسته از بی گناهی
زه کمانه ی ماه چه تماشایی ست
چیزی ست که در زبان تو
می چرخد
-شمشمیر فاخری –
می چرخد و گذشته را
از ریشه ی دندان ها پس می گیرد
بگذار به تماشا بنشینم – به تماشا ...
نه کلامی و نه اشکی
نه خنده ای
بگذار تنها میان دو سنگ بنشینم و
آنک ،
رده ی باکرگان زرد
در کفی نطفه های باریک و
در کفی دانه های زمرد
میان دو سنگ
می پذیرم
می پذیرم بنشینم و لال شوم
با دست ها و با چشم های گلبرگی
پرواز رها می شود از مچ ها
پرواز سبک
که شانه های مذاب می خواهد ...
به کلامی که مرا خوانده اند
و مرا کبود کرده اند
ضرب نفس های شب را
تکرار می کنم
شبِ شکسته
از بی گناهی
دایره وار می پیچد
می پیچد و باز می پیچد –
با تبسمی طولانی
پرواز سبک
از حلقه های فتح می گذرد
و لرزش ساقه ی زنبق
به شمار نفس های شب می رسد
http://s1.upzone.ir/102264/M.SH.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1674
برگرفته از مجموعه "شعر دیگر" / کتاب دوم / سال 1349 / شش شعر زنده یاد محمود شجاعی در این گزیده منتشر شده است .
◾️ بخش : #شعر_خوب
به انتخاب میثم ریاحی
@piaderonews
@piaderonews
دو شعر از #اعظم_خندان
1
مرد کردی و عشق تصویریست بین دیوار و جوخه اعدام
لب مرزی که نابرابر بود بوسه تیر روی بازوها
شهر تا ده گرسنگی سرخ است روی پالان قاطری لنگان
بغض تا گریه استرس دارد زن این قصه پای کندوها
مرد این شعر هم کمانگیر است، مثل آرش و قصه البرز
عاشق سرزمین غمگینیست توی زندان سرد زالوها
خانه تا خانه سر به عصیانند، دف و سورنا و نغمه تنبور
عشق در این میانه خود را سوخت بی خبر فارغ از هیاهوها
مرد در رزم مین دوپایش را، در نبردی که فقر جانش را
معترض تن به تیغ آتش داد دختر سرو قد شاهوها
راوی قصه، زندگي سخت است، مادری، همسری، فقط درد است
بچه ها کفشهایشان پاره است، شعله بالا گرفت ماموها
خانه در چنگ شعله، در رقص است، بچه ها مثل بید می لرزند
کاری از دستتان نمی آید! نغمه جانفزای یاهوها
2
دو چشم معترض و لهجه ای شمالی داشت
دلی به وسعت یک کشتزار شالی داشت
هنوز نسبت موهای پرکلاغی او
به بحث جاذبه غوغا و قیل و قالی داشت
لبان مرتد و بی دین و مست و لاییکش
به وقت بوسه به لب بسمه ای تعالی داشت
نبود دختر حوا ولی به یک بوسه
دلم شد آدم او گرچه سیب کالی داشت
اگرچه گفت برایم که عشق بازی نیست
به دل نشان زنی تخس و لاابالی داشت
http://s1.upzone.ir/102504/A.KH.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1675
◾️بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
دو شعر از #اعظم_خندان
1
مرد کردی و عشق تصویریست بین دیوار و جوخه اعدام
لب مرزی که نابرابر بود بوسه تیر روی بازوها
شهر تا ده گرسنگی سرخ است روی پالان قاطری لنگان
بغض تا گریه استرس دارد زن این قصه پای کندوها
مرد این شعر هم کمانگیر است، مثل آرش و قصه البرز
عاشق سرزمین غمگینیست توی زندان سرد زالوها
خانه تا خانه سر به عصیانند، دف و سورنا و نغمه تنبور
عشق در این میانه خود را سوخت بی خبر فارغ از هیاهوها
مرد در رزم مین دوپایش را، در نبردی که فقر جانش را
معترض تن به تیغ آتش داد دختر سرو قد شاهوها
راوی قصه، زندگي سخت است، مادری، همسری، فقط درد است
بچه ها کفشهایشان پاره است، شعله بالا گرفت ماموها
خانه در چنگ شعله، در رقص است، بچه ها مثل بید می لرزند
کاری از دستتان نمی آید! نغمه جانفزای یاهوها
2
دو چشم معترض و لهجه ای شمالی داشت
دلی به وسعت یک کشتزار شالی داشت
هنوز نسبت موهای پرکلاغی او
به بحث جاذبه غوغا و قیل و قالی داشت
لبان مرتد و بی دین و مست و لاییکش
به وقت بوسه به لب بسمه ای تعالی داشت
نبود دختر حوا ولی به یک بوسه
دلم شد آدم او گرچه سیب کالی داشت
اگرچه گفت برایم که عشق بازی نیست
به دل نشان زنی تخس و لاابالی داشت
http://s1.upzone.ir/102504/A.KH.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1675
◾️بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews
یک دوچرخه ساختم با بتهجقههای چرب
به: سمیرا یحیایی
شعری از #سهند_آدم_عارف
یک دوچرخه ساختم تراز ِ تراز
[حتا تر از تر از تراز]
یک دور هم زدم
یک قلاب ِ ماهیتگیری ساختم
تراز عمیق تراز
وتر تر ازاطراف
یک شیب ِملایم ِ برقی ساختم
پشم ریزون
برقی در باد خشکید و روی ملایم پیچید
ماهوت ملایم ریخت
روی ملایم پاشید
یک دوچرخه ــ یک قلاب ــ یک شیب
ساختم که
ساعتی
یک دوچرخه ــ یک قلاب ــ یک شیب ِ یک نسخه بالاتر از خودش
فتو میگیرد کپی میسازد
آن پا که افتاد از درخت
از اوج رواج
عشق بود لای چرخ روغنی
یا که عشق بود با چرخدندههای چرک
یا بتهجقههای چرب که
آهسته لابهلای موتوری بیماهوت پاککن
در دور دستها شد یک قصهی تر و تمیز
یک فرغون میله
چروک آهن روی سقف گرد
یک بشقاب پرنده
بارنامه کردهای
[که] عشق لای موتور چرب نشود
(سرو چرب رو دریابید
تابیده رونوشت عشق لای چراغ چرخ نشود
نمیشود
ـــــــــــ امضا: کوچک تو؛ بیفانوس دانههای روغنی = تعامل روغن و بلور
http://s1.upzone.ir/102526/S.A.A.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1676
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
یک دوچرخه ساختم با بتهجقههای چرب
به: سمیرا یحیایی
شعری از #سهند_آدم_عارف
یک دوچرخه ساختم تراز ِ تراز
[حتا تر از تر از تراز]
یک دور هم زدم
یک قلاب ِ ماهیتگیری ساختم
تراز عمیق تراز
وتر تر ازاطراف
یک شیب ِملایم ِ برقی ساختم
پشم ریزون
برقی در باد خشکید و روی ملایم پیچید
ماهوت ملایم ریخت
روی ملایم پاشید
یک دوچرخه ــ یک قلاب ــ یک شیب
ساختم که
ساعتی
یک دوچرخه ــ یک قلاب ــ یک شیب ِ یک نسخه بالاتر از خودش
فتو میگیرد کپی میسازد
آن پا که افتاد از درخت
از اوج رواج
عشق بود لای چرخ روغنی
یا که عشق بود با چرخدندههای چرک
یا بتهجقههای چرب که
آهسته لابهلای موتوری بیماهوت پاککن
در دور دستها شد یک قصهی تر و تمیز
یک فرغون میله
چروک آهن روی سقف گرد
یک بشقاب پرنده
بارنامه کردهای
[که] عشق لای موتور چرب نشود
(سرو چرب رو دریابید
تابیده رونوشت عشق لای چراغ چرخ نشود
نمیشود
ـــــــــــ امضا: کوچک تو؛ بیفانوس دانههای روغنی = تعامل روغن و بلور
http://s1.upzone.ir/102526/S.A.A.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1676
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
شعرهایی از #علیرضا_ابن_قاسم
1
مسافتی عریض
اسمانی که به پهلوش خفته بود
آبی قطار قطره و
اسرافیل
که از بن شیپور ﻣﻲپیچید
تمام داﻳﺮﻩها جلد
و مرکز کاینات
سیاﺭﻩای همین اطراف
ﻋﻤﻴﻖتر از سیاه کهکشان
کبوتری که دیگر شده بود و
از کنه خویش
بی وقفه ﻣﻲچکید
2
نفس که ﻣﻲﻛﺸﻨﺪ مردگان
پیر ﻣﻲشود زمین
اتشی سپید
که تمام زمستان را دود ﻣﻲکند
نابخشوﺩﻩتر از آغاز
سرانجام ماست
با گلوﻟﻪی اشتباهی در ذهن
از بطن اندیشه که بگذریم
زبان پرچمی هزار رنگ است
که همیشه در قرمزش
اعدام ﻣﻲشویم
http://s1.upzone.ir/102550/A.E.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1677
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
شعرهایی از #علیرضا_ابن_قاسم
1
مسافتی عریض
اسمانی که به پهلوش خفته بود
آبی قطار قطره و
اسرافیل
که از بن شیپور ﻣﻲپیچید
تمام داﻳﺮﻩها جلد
و مرکز کاینات
سیاﺭﻩای همین اطراف
ﻋﻤﻴﻖتر از سیاه کهکشان
کبوتری که دیگر شده بود و
از کنه خویش
بی وقفه ﻣﻲچکید
2
نفس که ﻣﻲﻛﺸﻨﺪ مردگان
پیر ﻣﻲشود زمین
اتشی سپید
که تمام زمستان را دود ﻣﻲکند
نابخشوﺩﻩتر از آغاز
سرانجام ماست
با گلوﻟﻪی اشتباهی در ذهن
از بطن اندیشه که بگذریم
زبان پرچمی هزار رنگ است
که همیشه در قرمزش
اعدام ﻣﻲشویم
http://s1.upzone.ir/102550/A.E.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1677
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
@piaderonews
چهار شعر از #نیما_صفار_سفلایی
1
درون ِكشور ِپهلو
كنار ِجمجمهي مرگ
چنين مني كه نبودم
پُر از حاشا بود
2
مرگ ِخوبي بود
دستآموزمان ميشد
با قلب و ريه و رودههاش
به مردن شبيهتر ميشد از من
كه مردهاي از پنجره برميدارم
و گوشهايش را ميگيرد كه نشنود
چون وارد ِگوش كه ميشوي
يعني شروع شدهاي و
باقي ميان ِمردنمان
به همين ادامهداريهاست
به چركمردگيي اين رخت قسم و
خراساني كه نگاه
و از بيخ اشتباه است
3
همه چيز
در كسري از ثانيه
همان همه چيز است
ميدانم انتظار چيز ديگري داشتي
4
من به شدّت از لفظ پنبه بدم ميآيد
او به شدّت از لفظ پنبه بدش ميآيد
تو به شدّت از لفظ پنبه بدت ميآيد
او ميآيد
ميان ِآنها و ما كه قابل تشخيص از هم نيستيم
با يك شدّت ِعادّي شده بين ِلبهاي همهمان يكجا
بذار دقيقاً ببينيم چه ميگوييم
چيزي نيست چيزي نيست چيزي نيست
پس بذار با همان دقت بشنويم چه ميگوييم
چيزي هست چيزي هست چيزي هست
لفظ ِپنبه دست نميآيد كه در بياري از گوش، سر ببري باهاش، تماشا كني: چه سر ِبريدهي تميزي! و يادت نيايد سر كسيست كه ميشناسي يا شبيه ِسر كسيست كه ميشناسي يا نه
گوش كن! داري ميگويي!
سر افتاده به تماشا همينطور براي خودش، پنبه سيگارش را روشن ميكند مثل حوصلههايي كه ندارد ولي گوشش بدهكار نيست
عكسهاي ارسالي از سعيدين، مرتضوي و طوسي، خيلي شيك و شاداب، لبخند با لباس عزا ميزنند و قسمت ِلبخند ِصحنه راستتر به نظر ميرسد، من؟
شير از گاوي ميخورم كه لكّههايي ايران دارد روي تنش، گاو خوبيست اگر باشي، باش و ببين!
و غير از اين يك بيگانه هستيم ميان ِتني كه به چشم ميشناسيم
گوش كن به قول فروغ! صداي خزش ِغربت را ميشنوي؟ وزش ِظلمت بود؟ نزدي پس، زنگ!
گوش كن حواسمان آنقدر پرت از هم شده كه كنار باشيم؟ شيراز بهانه بود براي مردن ِابراهيم گلستان در نودوپنج سالگي، خوبي تو؟ من؟
ياد ِبرخي نفرات نشسته باشد ميان ِمحوطهي دوشنبهاي، نارنجها رسيده باشد، تعمير ِپرههاي چرخ ِدوچرخه كند سر بخورد دلوزوار اين تو، تيك تاك، باز شود در
در نور شديد ببينيم خبريمان نيست از لانگ تايم اگو
اين بمانيم امّا نرويم از رو
و نگو ميدانستي!
http://s1.upzone.ir/102556/N.S.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1678
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews
چهار شعر از #نیما_صفار_سفلایی
1
درون ِكشور ِپهلو
كنار ِجمجمهي مرگ
چنين مني كه نبودم
پُر از حاشا بود
2
مرگ ِخوبي بود
دستآموزمان ميشد
با قلب و ريه و رودههاش
به مردن شبيهتر ميشد از من
كه مردهاي از پنجره برميدارم
و گوشهايش را ميگيرد كه نشنود
چون وارد ِگوش كه ميشوي
يعني شروع شدهاي و
باقي ميان ِمردنمان
به همين ادامهداريهاست
به چركمردگيي اين رخت قسم و
خراساني كه نگاه
و از بيخ اشتباه است
3
همه چيز
در كسري از ثانيه
همان همه چيز است
ميدانم انتظار چيز ديگري داشتي
4
من به شدّت از لفظ پنبه بدم ميآيد
او به شدّت از لفظ پنبه بدش ميآيد
تو به شدّت از لفظ پنبه بدت ميآيد
او ميآيد
ميان ِآنها و ما كه قابل تشخيص از هم نيستيم
با يك شدّت ِعادّي شده بين ِلبهاي همهمان يكجا
بذار دقيقاً ببينيم چه ميگوييم
چيزي نيست چيزي نيست چيزي نيست
پس بذار با همان دقت بشنويم چه ميگوييم
چيزي هست چيزي هست چيزي هست
لفظ ِپنبه دست نميآيد كه در بياري از گوش، سر ببري باهاش، تماشا كني: چه سر ِبريدهي تميزي! و يادت نيايد سر كسيست كه ميشناسي يا شبيه ِسر كسيست كه ميشناسي يا نه
گوش كن! داري ميگويي!
سر افتاده به تماشا همينطور براي خودش، پنبه سيگارش را روشن ميكند مثل حوصلههايي كه ندارد ولي گوشش بدهكار نيست
عكسهاي ارسالي از سعيدين، مرتضوي و طوسي، خيلي شيك و شاداب، لبخند با لباس عزا ميزنند و قسمت ِلبخند ِصحنه راستتر به نظر ميرسد، من؟
شير از گاوي ميخورم كه لكّههايي ايران دارد روي تنش، گاو خوبيست اگر باشي، باش و ببين!
و غير از اين يك بيگانه هستيم ميان ِتني كه به چشم ميشناسيم
گوش كن به قول فروغ! صداي خزش ِغربت را ميشنوي؟ وزش ِظلمت بود؟ نزدي پس، زنگ!
گوش كن حواسمان آنقدر پرت از هم شده كه كنار باشيم؟ شيراز بهانه بود براي مردن ِابراهيم گلستان در نودوپنج سالگي، خوبي تو؟ من؟
ياد ِبرخي نفرات نشسته باشد ميان ِمحوطهي دوشنبهاي، نارنجها رسيده باشد، تعمير ِپرههاي چرخ ِدوچرخه كند سر بخورد دلوزوار اين تو، تيك تاك، باز شود در
در نور شديد ببينيم خبريمان نيست از لانگ تايم اگو
اين بمانيم امّا نرويم از رو
و نگو ميدانستي!
http://s1.upzone.ir/102556/N.S.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1678
◾️بخش : شعر امروز ایران
زیر نظر محمد آشور
@piaderonews