پیرنگ | Peyrang
2.37K subscribers
122 photos
37 videos
3 files
1.07K links
گروه ادبی پیرنگ بدون هر نوع وابستگی، به مقوله‌ی ادبیات با محوریت ادبیات داستانی
می‌پردازد.

https://t.me/peyrang_dastan

آدرس سايت:
http://peyrang.org/

Email: info@peyrang.org
Download Telegram
.


#برشی_از_کتاب

انتخاب: گروه ادبی پیرنگ

آمبروسیو، ماجرا از وقتی شروع شد که تو مُردی و نصف میراثت را برای هر یک از ما گذاشتی، از همان وقت بود که این سردرگمی شروع شد، این جار و جنجال مثل حلقه‌ای آهنی چرخید و چرخید تا آبروی تو را محکم به دیوار شهر کوبید، این سردرگمی خفت‌بار و گیج‌کننده که تو به‌خاطر قدرت به راه انداختیش و هر دو ما را با هم از آن بالا پایین کشیدی. هر کس را که ببینی می‌گوید تو هر کاری که کردی از قصد کردی، فقط برای کیف کردن از تماشای ما، که هر کداممان در یک گوشه‌ی اتاق شمعی روشن کرده‌ایم تا ببینیم کداممان برنده می‌شویم. ما، دست‌کم آن وقت این‌جور فکر می‌کردیم، قبل از این که بو ببریم مقصود واقعی تو چه بوده. حالا دیگر می‌دانیم که تو در واقع می‌خواستی ما را با هم قاطی بکنی، کاری کنی که توی یکدیگر محو بشویم، مثل عکسی قدیمی که بگذاریش زیر نگاتیو خودش، تا بالاخره چهره‌ی واقعی‌مان رو بیاید.
اما، آمبروسیو، خوب که فکر کنی، این ماجرا این‌قدرها هم عجیب نیست، انگار چاره‌ای نبوده، باید همین‌جور می‌شد که شد. ما، معشوق تو و همسرت، این را می‌دانستیم که هر خانم محترمی فاحشه‌ای زیر پوست خودش پنهان کرده. این را خیلی راحت می‌شود فهمید، آن‌جور که این خانم‌ها آرام پا روی پا می‌اندازند و ران‌هاشان را به هم می‌مالند. این، عین روز روشن است وقتی می‌بینی که خانم چه زود حوصله‌اش از مردها سر می‌رود، اصلا خبر ندارد که ما چه به روزمان می‌آید، چه‌جور بقیه‌ی عمرمان را آلوده‌ی مردها می‌شویم. این را جور دیگر هم می‌شود فهمید، از آن ناز و افاده‌شان، آن‌جور که دماغشان را بالا می‌گیرند و به عالم و آدم از آن بالا نگاه می‌کنند، آن‌جور که آن نور سبز- آبی را که زیر دامنشان می‌چرخد پنهان می‌کنند. از آن طرف هم، هر فاحشه‌ای همین ادا و اصول عجیب غریب را درمی‌آرد تا خانمی را زیر پوست خودش قایم کند. فاحشه‌ها همیشه حسرت کلبه‌ای دنج و راحت، مثل لانه‌ی کفتر را دارند که البته هیچ‌وقت به‌اش نمی‌رسند، حسرت خانه‌ای با یک بالکن و گلدان‌های نقره‌ای، با خوشه‌خوشه میوه که از بالای درش آویزان است، همه‌شان گرفتار توهم‌اند، مثلا، شنیدن صدای نقره و چینی پیش از شام، جوری که انگار خدمتکارهایی نامرئی دارند میز شام را برای خانواده حاضر می‌کنند. آمبروسیو، راستش را بگویم، ما دوتا، ایزابل لوبرسا و ایزابل لا نگرا، هر روز بیشتر از روز پیش به هم تکیه می‌کردیم، خودمان را از هر چیزی که اسباب بی‌حرمتی‌مان بود، پاک کرده بودیم، و آن‌قدر به هم نزدیک شده بودیم که دیگر معلوم نبود خانم کجا تمام می‌شود و فاحشه از کجا شروع می‌شود.
آمبروسیو، تقصیر تو بود که بعد از مدتی هیچ‌کس نمی‌توانست ما را از هم تشخیش بدهد.


برشی از داستانِ وقتی زنان مردان را دوست می‌دارند #روساریو_فره
#داستان‌های_کوتاه_امریکای_لاتین
گردآوری: #روبرتو_گونسالس_اچه_وریا
ترجمه: #عبدالله_کوثری
#نشر_نی


@peyrang_dastan
www.peyrang.org