انجمن زیرشیروانی
4.99K subscribers
387 photos
15 videos
19 files
23 links
«ما از همان خمیرۀ رویاهاییم.»
دربارهٔ ادبیات و تمام روزمرگی‌های مربوط به یک دانشجوی ترجمه
Download Telegram
Forwarded from stars
احساس می‌کنم با پیام سارا و شهرزاد، کمبود دوایت خون‌ام رو بیشتر احساس کردم. دوایت بهم بدید دوایت دوایت
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

و چون پیمان را پذیرفت هم جانش در آرزوی دیدار می‌سوخت و هم تاب دیدار نداشت. آتشی که شمعی ناچیز از پرتو آن بخندد بازی است، آتش آن بود که در جان موسی بود و او را، سر به صحرا گذاشته و دل به دریا زده، در راه‌های بی‌پایان سرگردان کرد تا دوست را ببیند و خواست او را در جهان روان کند.
– در کوی دوست، شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب یه چیزی درباره غزل‌های حافظ نوشته شبیه ترکیب ادبیات کلاسیک فارسی با کتاب مقدس مسیحی می‌مونه از لحاظ نثر. واقعا شاهکار. ⭐️
The Office, Season 04
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
The society of dirty coffee cups and half read books.
Forwarded from Half way there
Everything is half read, half drunk, half done. We are half way there. Isn't that good enough?
Forwarded from «سپیز» (هَز)
باز من نشستم پای ترجمه پشت این میز با نور خوب، اداهام شروع شد.
این عکسایی که هز از میزش هنگام ترجمه می‌گیره عالیه. ☕️
Valentine's Day
David Bowie
اسم آهنگ روز ولنتاینه ولی خود آهنگ درباره تیراندازی در مدارسه. تیپیکال بویی!
کاش اگر هنرمند شدم شبیه بویی بشم یا اینکه کلاً هرگز هنرمند نشم. شبیه اکثر قریب به اتفاق هنرمندهای امروزی بودن بدترین اتفاقیه که می‌تونه برام بیفته. مثل بویی بودن ولی یه چیز دیگه‌ست. یه جا خوندم: «اگر بویی تونست شما هم می‌تونید. تازه شماها بویی رو به عنوان الگو دارید.» همون موقع هم گفتم ولم کن بابا. ولی رفت تو سرم دیگه. بویی مثل یه جرقه آتیش بود که هر چی جلوتر رفت آروم‌تر شد. هر چی رفت جلو متفکرتر شد، اما از همون اول هم سرش تو ستاره‌ها بود. هیچ آهنگی رو بدون اینکه درباره‌ معنی و هدفش کلی فکر کنه ننوشت. دنیای واقعی بیرون بزرگترین الهامش بود. توی روز ولنتاین یه نفر توی یک دبیرستان در ایلینوی اسلحه‌ش رو برداشت و شلیک کرد به بقیه و بعدش خودش رو کشت، آهنگ بویی می‌شه. توی ایستگاه قطار یه شهری در انگلستان ساعت ۵ صبح با دوستش منتظر قطار بوده و به تنهایی و گذر کردن فکر کرده. آهنگش شده. پدرش می‌میره، دوستانش ترکش می‌کنند. آهنگ بویی می‌شه. ناسا فضاپیما می‌فرسته. آهنگ بویی می‌شه. با جان لنون برنامه کودک می‌دید. مجری اون برنامه آهنگ بویی می‌شه. درباره روزی آهنگ می‌سازه که پنج سال به پایان زمین مونده. درباره نجات‌دهنده‌ای آهنگ می‌سازه که از توی آسمون میاد و اولش خیلی‌ها باورش ندارند. درباره دخترهایی می‌نویسه که برای اولین بار با شبکه‌های اجتماعی مواجه شدند. درباره عاشقایی آهنگ می‌سازه که دیوار برلین جداشون کرده ولی می‌تونن یه روز دیگه قهرمان باشن. درباره سبک موسیقی و کوچ کردن از راک آهنگ می‌نویسه. درباره انسان‌هایی که به بحران زندگی رسیدند، اون‌هایی که با مرگ روبه‌رو شدند، افرادی که تنها موندند و مردی که تمام دنیاش رو فروخته آهنگ می‌سازه. درباره هنرمندانی آهنگ می‌سازه که جامعه لهشون کرده ولی هنوز مثل ستاره می‌درخشن. بویی دنیای مدرن رو نقد می‌کنه. آمریکایی‌ها رو دست می‌ندازه. ایده‌های غرب رو زیر سوال می‌بره. اما در واقع از دل همون ایده‌ها میاد بیرون و می‌درخشه و از همون زندگی و روزگار تاپ هیت می‌سازه. بویی زندگیش رو به هنر ترجمه می‌کنه و هیچ‌چیزی توی هنرش تصادفی نیست و به خاطر همینه که اینقدر مهمه. حتی اگر اندازه یه ذره خیلی کوچک هم مثل بویی بشم، راضیم.