انجمن زیرشیروانی
7.76K subscribers
460 photos
21 videos
22 files
34 links
«ما از همان خمیرۀ رویاهاییم.»
دربارهٔ ادبیات و تمام روزمرگی‌های مربوط به یک دانشجوی ترجمه
Download Telegram
این عکسایی که هز از میزش هنگام ترجمه می‌گیره عالیه. ☕️
Valentine's Day
David Bowie
اسم آهنگ روز ولنتاینه ولی خود آهنگ درباره تیراندازی در مدارسه. تیپیکال بویی!
کاش اگر هنرمند شدم شبیه بویی بشم یا اینکه کلاً هرگز هنرمند نشم. شبیه اکثر قریب به اتفاق هنرمندهای امروزی بودن بدترین اتفاقیه که می‌تونه برام بیفته. مثل بویی بودن ولی یه چیز دیگه‌ست. یه جا خوندم: «اگر بویی تونست شما هم می‌تونید. تازه شماها بویی رو به عنوان الگو دارید.» همون موقع هم گفتم ولم کن بابا. ولی رفت تو سرم دیگه. بویی مثل یه جرقه آتیش بود که هر چی جلوتر رفت آروم‌تر شد. هر چی رفت جلو متفکرتر شد، اما از همون اول هم سرش تو ستاره‌ها بود. هیچ آهنگی رو بدون اینکه درباره‌ معنی و هدفش کلی فکر کنه ننوشت. دنیای واقعی بیرون بزرگترین الهامش بود. توی روز ولنتاین یه نفر توی یک دبیرستان در ایلینوی اسلحه‌ش رو برداشت و شلیک کرد به بقیه و بعدش خودش رو کشت، آهنگ بویی می‌شه. توی ایستگاه قطار یه شهری در انگلستان ساعت ۵ صبح با دوستش منتظر قطار بوده و به تنهایی و گذر کردن فکر کرده. آهنگش شده. پدرش می‌میره، دوستانش ترکش می‌کنند. آهنگ بویی می‌شه. ناسا فضاپیما می‌فرسته. آهنگ بویی می‌شه. با جان لنون برنامه کودک می‌دید. مجری اون برنامه آهنگ بویی می‌شه. درباره روزی آهنگ می‌سازه که پنج سال به پایان زمین مونده. درباره نجات‌دهنده‌ای آهنگ می‌سازه که از توی آسمون میاد و اولش خیلی‌ها باورش ندارند. درباره دخترهایی می‌نویسه که برای اولین بار با شبکه‌های اجتماعی مواجه شدند. درباره عاشقایی آهنگ می‌سازه که دیوار برلین جداشون کرده ولی می‌تونن یه روز دیگه قهرمان باشن. درباره سبک موسیقی و کوچ کردن از راک آهنگ می‌نویسه. درباره انسان‌هایی که به بحران زندگی رسیدند، اون‌هایی که با مرگ روبه‌رو شدند، افرادی که تنها موندند و مردی که تمام دنیاش رو فروخته آهنگ می‌سازه. درباره هنرمندانی آهنگ می‌سازه که جامعه لهشون کرده ولی هنوز مثل ستاره می‌درخشن. بویی دنیای مدرن رو نقد می‌کنه. آمریکایی‌ها رو دست می‌ندازه. ایده‌های غرب رو زیر سوال می‌بره. اما در واقع از دل همون ایده‌ها میاد بیرون و می‌درخشه و از همون زندگی و روزگار تاپ هیت می‌سازه. بویی زندگیش رو به هنر ترجمه می‌کنه و هیچ‌چیزی توی هنرش تصادفی نیست و به خاطر همینه که اینقدر مهمه. حتی اگر اندازه یه ذره خیلی کوچک هم مثل بویی بشم، راضیم.
قهوه درست کردم، رفتم توی حیاط به بابونه‌هام آب دادم و به‌مناسبت رها شدن از پروژه دانشگاه قراره تا شب همین‌جا کتاب بخونم. خوشبختی!
عکسبرداری انحصاری از ماگ وفادار با پس‌زمینه الهامات ون‌گوگ.
«چیزهایی هست که تنها در سیاهی شب می‌فهمیم.»
IMG_20240604_204523.jpg
7.3 MB
ترسناکه. (زوم کنید)
همین الآن یادم اومد شب‌ها که توی اتاقم تنهام یا گاهی میام بیرون و می‌رم توی راهرو و اتاق بغلی و آشپزخونه یا دستشویی یه صداهایی می‌شنوم. در و دیوارهای چوبی صدا می‌کنن. گاهی اینقدر زیاد می‌شه که فکر می‌کنم شاید یه نفر داره میاد ولی هیچکس نیست. ولی چوب‌ها صدا می‌دن. انگار خاصیتشونه. از اول این سر و صداشون خیلی من رو به خودش جذب می‌کرد. از بچگی وقتی مامانم توی هال خوابیده بود و من می‌خواستم آروم برم از توی آشپزخونه یه چیزی بیارم و صدا نکنم و یهو یه چوبی صدا می‌داد و مامانم از خواب می‌پرید، من چوب‌ها رو سرزنش می‌کردم. تازه داره براتون آشنا می‌شه؟ بله! رضا قاسمی، هم‌نوایی شبانه ارکستر چوب‌ها. در ادبیات دردآشنا پیدا می‌کنید!
on the road
حدقل بستنی باقلوایی دارم. 🍨
Dekalog VI - part 4
Zbigniew Preisner
Magda: Why are you peeping at me?
Tomek: Because I love you. I really do.
Magda: And what do you want?
Tomek: I don't know.
Magda: Do you want to kiss me?
Tomek: No.
Magda: Perhaps you want to make love to me?
Tomek: No.
Magda: Want to go away with me? To the lakes, or to Budapest?
Tomek: No.
Magda: So what do you want?
Tomek: Nothing.
Magda: Nothing?
Tomek: Yes.


— A Short Film about Love 1988, Krzysztof Kieślowski
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM