This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زمین به پاسخ او(انسان)چنین گفت: میدانستی و تو را من پیغام کردم از پسِ پیغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک میرسد...
دکلمه و شعر از #احمد_شاملو
@Pendarenic
دکلمه و شعر از #احمد_شاملو
@Pendarenic
Forwarded from 📍پندار نیک📍
@pendarenic
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسهی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سراپا برهنه
بدانگونه که عشق را نماز میبریم،
که بیشایبهی حجابی
با خاک
عاشقانه درآمیختن میخواهم
#احمد_شاملو
@pendarenic
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسهی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سراپا برهنه
بدانگونه که عشق را نماز میبریم،
که بیشایبهی حجابی
با خاک
عاشقانه درآمیختن میخواهم
#احمد_شاملو
@pendarenic
سکوت آب
می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط؛
هم چنان که سکوت آفتاب
ظلمات است-
اما "سکوت آدمی"
فقدان جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
#احمد_شاملو
@pendarenic
می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط؛
هم چنان که سکوت آفتاب
ظلمات است-
اما "سکوت آدمی"
فقدان جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!
#احمد_شاملو
@pendarenic
سوال :
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﺳﻨﺪ؟
شاملو:
ﺁﻩ ﺑﻠﻪ، ﺣﺘﻤﺎ؛
ﻧﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻣﯽﻧﻮﺍﺧﺖ. ﺷﺎﻩ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻣﯽﮔﻔﺖ. ﺑﺘﻬﻮﻭﻥ ﻋﻈﯿﻢﺗﺮﯾﻦ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ تقدیم ناپلئون کرد. ﻫﯿﺘﻠﺮ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺸﻮﺩ، ﻋﻈﯿﻢﺗﺮﯾﻦ ﺭﻧﺠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺎﻩ ﺯﺍﺧﺴﻦ ﻫﺎﻭﺯﻥ ﺭﺍ بنا کرد. ﻧﺎﺻﺮﺍلدین ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﺳﺮﻭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻘﺎﺵ ﻣﯽﭘﺮﻭﺭﺩ؛ ﺍﻣﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﺳﺎﺭﻕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﭘﻮﺳﺖ بکنند؛ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
ﺧﺐ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﺳﻨﺪ: ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﻌﺶ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ!
#احمد_شاملو
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ «ﮔﻔﺖ ﻭ ﺷﻨود ﻧﺎﺻﺮ ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺑﺎ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ»
@pendarenic
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﺳﻨﺪ؟
شاملو:
ﺁﻩ ﺑﻠﻪ، ﺣﺘﻤﺎ؛
ﻧﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻣﯽﻧﻮﺍﺧﺖ. ﺷﺎﻩ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻏﺰﻝ ﻣﯽﮔﻔﺖ. ﺑﺘﻬﻮﻭﻥ ﻋﻈﯿﻢﺗﺮﯾﻦ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ تقدیم ناپلئون کرد. ﻫﯿﺘﻠﺮ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺸﻮﺩ، ﻋﻈﯿﻢﺗﺮﯾﻦ ﺭﻧﺠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺦ، ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺎﻩ ﺯﺍﺧﺴﻦ ﻫﺎﻭﺯﻥ ﺭﺍ بنا کرد. ﻧﺎﺻﺮﺍلدین ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﺳﺮﻭﺩ ﻭ ﻫﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻘﺎﺵ ﻣﯽﭘﺮﻭﺭﺩ؛ ﺍﻣﺎ، ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻃﻼ ﻣﯽﺩﺍﺩ ﺳﺎﺭﻕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﭘﻮﺳﺖ بکنند؛ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
ﺧﺐ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﺳﻨﺪ: ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﻌﺶ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ!
#احمد_شاملو
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ «ﮔﻔﺖ ﻭ ﺷﻨود ﻧﺎﺻﺮ ﺣﺮﯾﺮﯼ ﺑﺎ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ»
@pendarenic
از رنجی خسته ام که ازآنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که ازآنِ من نیست
با نامی زیسته ام که ازآنِ من نیست
از دردی گریسته ام که ازآنِ من نیست
از لذّتی جان گرفته ام که ازآنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که ازآنِ من نیست
#احمد_شاملو
@pendarenic
بر خاکی نشسته ام که ازآنِ من نیست
با نامی زیسته ام که ازآنِ من نیست
از دردی گریسته ام که ازآنِ من نیست
از لذّتی جان گرفته ام که ازآنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که ازآنِ من نیست
#احمد_شاملو
@pendarenic
شیاد واقعی ڪسی ست ڪه جلوی چشمت جوری جیبت را ببرد ڪه خودت حالیت نشود.
جوری توی سرت بزند ڪه خیال ڪنی دارد نازت را می ڪشد.
یک عمر چنان ازت خر حمالی بگیرد ڪه تصور کنی تو آقایی ، او نوڪر. از این طریق که عوض داشتن شناخت از او ، تو را وامی دارد ڪه بهش ایمان داشته باشی...!
#احمد_شاملو
@pendarenic
جوری توی سرت بزند ڪه خیال ڪنی دارد نازت را می ڪشد.
یک عمر چنان ازت خر حمالی بگیرد ڪه تصور کنی تو آقایی ، او نوڪر. از این طریق که عوض داشتن شناخت از او ، تو را وامی دارد ڪه بهش ایمان داشته باشی...!
#احمد_شاملو
@pendarenic
اگر دیگر پای رفتن مان نیست ،
باری ،
قلعه بانان
این حجت با ما تمام کرده اند
که اگر می خواهید در این دیار اقامت
گزینید ، می باید با ابلیس
قراری ببندید!
#احمد_شاملو
@PendareNic
باری ،
قلعه بانان
این حجت با ما تمام کرده اند
که اگر می خواهید در این دیار اقامت
گزینید ، می باید با ابلیس
قراری ببندید!
#احمد_شاملو
@PendareNic
آنان که از آزادی خود به دفاع برنخیزند، بردهوار به کار گِل مینشینند. بدبختانه، برادر! رهگذر! در چنین دورانی، در چنین دنیایی زندگی میکنیم.
#احمد_شاملو
@PendareNic
#احمد_شاملو
@PendareNic
زمين آبستن روزی ديگر است
اين است زمزمه سپيده
اين است آفتاب که بر می آيد
تک تک، ستاره ها آب می شوند
و شب
بريده بريده
به سايه های خرد تجزيه می شود.
#احمد_شاملو
@PendareNic
اين است زمزمه سپيده
اين است آفتاب که بر می آيد
تک تک، ستاره ها آب می شوند
و شب
بريده بريده
به سايه های خرد تجزيه می شود.
#احمد_شاملو
@PendareNic
گهواره تکرار را ترک گفتم
نخستین سفرم
باز آمدن بود.
دور دست
امیدی نمی آموخت.
لرزان
بر پاهای نو راه
رو در افق سوزان ایستادم.
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود.
دور دست امیدی نمیآموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
این بیکرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
در اشک
پنهان می شد.
#احمد_شاملو
@PendareNic
نخستین سفرم
باز آمدن بود.
دور دست
امیدی نمی آموخت.
لرزان
بر پاهای نو راه
رو در افق سوزان ایستادم.
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود.
دور دست امیدی نمیآموخت.
دانستم که بشارتی نیست:
این بیکرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
در اشک
پنهان می شد.
#احمد_شاملو
@PendareNic
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برف نو ،برف نو ،سلام...
سلام بنشین
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام ...!
#احمد_شاملو
@PendareNic
سلام بنشین
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگی ست این ایام ...!
#احمد_شاملو
@PendareNic
کهایم و کجاییم
چه میگوییم و در چه کاریم؟
پاسخی کو؟
به انتظارِ پاسخی
عصب میکِشیم
و به لطمهی پژواکی
کوهوار
درهم میشکنیم.
#احمد_شاملو
@PendareNic
چه میگوییم و در چه کاریم؟
پاسخی کو؟
به انتظارِ پاسخی
عصب میکِشیم
و به لطمهی پژواکی
کوهوار
درهم میشکنیم.
#احمد_شاملو
@PendareNic
آقاى شاملو، آيا هنر و سياست جایى به هم مىرسند؟
@PendareNic
آه، بله، حتماً … نرون شهر رم را به آتش مىكشيد و چنگ مینواخت، شاه اسماعيل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل مىگفت، بتهوون عظيمترين سمفونى عالم را در ستايش شادى ساخت و هيتلر كه آرزو داشت نقاش بشود عظيمترين رنجگاه تاريخ، كشتارگاه زاخسن هاوزن را. ناصرالدين شاه هم شعر میسرود هم نقاشى میكرد و نقاش میپرورد اما براى يك تكه طلا میداد سارق را زنده زنده پوست بكنند. انسان برايش با بادمجان تفاوتى نداشت. خب، بله، يک جایی به هم میرسند: متأسفانه بر سر ِنعش ِيكديگر.
ولى بالاخره كداميک جهان را نجات خواهد داد؟
هنرمند بالقوه میتواند منجى جهان باشد چرا كه با يقينِ كامل حكم میشود كرد كه دماغ جلاد شدن ندارد. سياست بازى و قدرت طلبى كه لازم و ملزوم هم است كار كسى است كه لزوماً براى حيات ذيروحى حرمتى قائل نيست و از دروغ بافتن و حيله در كار كردن و ويرانى و كشتار هراسى ندارد. تاريخ ما پر از ياردانقلى هایی است كه حتا از كشتار پسران و برادران و نزديكترين كسانشان هم مضايقه نفرمودهاند. در امر سياست هر رذالتى امتيازى است، تا آنجا كه شاه عباس صفوى مىتواند به بركت كارنامه خونينش لقب «كبير» دريافت كند. راديوى سلطنت طلبها براى تحميق شنوندگانش برنامهاش را با شمارش گلهئى از اين ديوانههاى زنجير گسيخته شروع مىكرد. مىگفت: «ايران، كشور داريوش ها، نادر شاهها، شاه عباسها…» يك مشت دزد و خونخوار و قالتاق، همهشان هم -ماشالله- مُلقب به كبير. اهل سياست به قداست زندگى نمیانديشد بلكه زندگان را تنها به مثابه وسائلى ارزيابى مىكند كه عندالاقتضا بايد بىدرنگ قربانى پيروزى او شوند. بايد قبول كرد هيچ چيز شرط هيچچيز نيست و در جهان بىقانونى كه اداره و هدايتش به دست اوباش و ديوانگان افتاده «هنر» چيزى در حد تنقلات است و از آن اميد نجات بخشيدن نمىتوان داشت هرچند كه آرمان هنر چيزى به جز نجات جهان از طريق تغيير بنيادين آن نيست. البته اگر روزى حكومت خِرد برقرار شود سياست نيز معناى درستش را باز خواهد يافت. يعنى آنگاه اين كلام آلوده به تمهيدهاى ارجمندى اطلاق خواهد شد كه براى وصول به نظم و معدلتى شايسته و درخور انسان به كار بسته مىشود و شانه خالى كردن از مشاركت در آن به همان اندازه نكوهيده تلقى خواهد شد كه امروز آلوده شدن بدان نكوهيده است.
#احمد_شاملو
@Pendarenic
@PendareNic
آه، بله، حتماً … نرون شهر رم را به آتش مىكشيد و چنگ مینواخت، شاه اسماعيل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل مىگفت، بتهوون عظيمترين سمفونى عالم را در ستايش شادى ساخت و هيتلر كه آرزو داشت نقاش بشود عظيمترين رنجگاه تاريخ، كشتارگاه زاخسن هاوزن را. ناصرالدين شاه هم شعر میسرود هم نقاشى میكرد و نقاش میپرورد اما براى يك تكه طلا میداد سارق را زنده زنده پوست بكنند. انسان برايش با بادمجان تفاوتى نداشت. خب، بله، يک جایی به هم میرسند: متأسفانه بر سر ِنعش ِيكديگر.
ولى بالاخره كداميک جهان را نجات خواهد داد؟
هنرمند بالقوه میتواند منجى جهان باشد چرا كه با يقينِ كامل حكم میشود كرد كه دماغ جلاد شدن ندارد. سياست بازى و قدرت طلبى كه لازم و ملزوم هم است كار كسى است كه لزوماً براى حيات ذيروحى حرمتى قائل نيست و از دروغ بافتن و حيله در كار كردن و ويرانى و كشتار هراسى ندارد. تاريخ ما پر از ياردانقلى هایی است كه حتا از كشتار پسران و برادران و نزديكترين كسانشان هم مضايقه نفرمودهاند. در امر سياست هر رذالتى امتيازى است، تا آنجا كه شاه عباس صفوى مىتواند به بركت كارنامه خونينش لقب «كبير» دريافت كند. راديوى سلطنت طلبها براى تحميق شنوندگانش برنامهاش را با شمارش گلهئى از اين ديوانههاى زنجير گسيخته شروع مىكرد. مىگفت: «ايران، كشور داريوش ها، نادر شاهها، شاه عباسها…» يك مشت دزد و خونخوار و قالتاق، همهشان هم -ماشالله- مُلقب به كبير. اهل سياست به قداست زندگى نمیانديشد بلكه زندگان را تنها به مثابه وسائلى ارزيابى مىكند كه عندالاقتضا بايد بىدرنگ قربانى پيروزى او شوند. بايد قبول كرد هيچ چيز شرط هيچچيز نيست و در جهان بىقانونى كه اداره و هدايتش به دست اوباش و ديوانگان افتاده «هنر» چيزى در حد تنقلات است و از آن اميد نجات بخشيدن نمىتوان داشت هرچند كه آرمان هنر چيزى به جز نجات جهان از طريق تغيير بنيادين آن نيست. البته اگر روزى حكومت خِرد برقرار شود سياست نيز معناى درستش را باز خواهد يافت. يعنى آنگاه اين كلام آلوده به تمهيدهاى ارجمندى اطلاق خواهد شد كه براى وصول به نظم و معدلتى شايسته و درخور انسان به كار بسته مىشود و شانه خالى كردن از مشاركت در آن به همان اندازه نكوهيده تلقى خواهد شد كه امروز آلوده شدن بدان نكوهيده است.
#احمد_شاملو
@Pendarenic
Telegram
attach 📎
دوره
دوره ى گرگهاست.....
مهربان ڪه باشی. می پندارند دشمنی!
گرگ ڪه باشی. خيالشان راحت می شود از خودشانى!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم...
#احمد_شاملو
@PendareNic
دوره ى گرگهاست.....
مهربان ڪه باشی. می پندارند دشمنی!
گرگ ڪه باشی. خيالشان راحت می شود از خودشانى!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم...
#احمد_شاملو
@PendareNic