#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_391
ستاره با هر دو دستش شقیقههایش را میچسبد و میگوید:
- ما روزای سختی رو گذروندیم. بعدِ قاچاقی رد شدنمون از مرز، خرِ گلاره از پل گذشت و دیگه هیچ خبری ازش نداشتیم. با بدبختی و مکافات خودمون رو رسوندیم ترکیه و سالها تو سگدونیهاش پنهونی و مثل سگ زندگی کردیم.
به یکباره به هقهق میاُفتد و با کف هر دو دستش صورتش را میپوشاند:
- مامانم خیلی دووم نیاورد. سرطان ریشه زد تو جونش و از پا انداختش. و ما حتی نتونستیم یه مراسم آبرومندانه واسهش بگیریم!
سرش را به چپ و راست تکان میدهد و مینالد:
- سالها مثل سگ زندگی کردیم و به پای بیانصافی و طمع پدرم سوختیم. بیچاره آبان چند شب بعد رفتن و گرفتار شدنمون تب کرد و سه شب و سه روز اسمت از زبونش نیافتاد!
با گوشهی انگشت شستم، قطره اشکم را پس میزنم و جان میکنم تا که بگویم:
- آبان هیچوقت واسهی برگشتن، واسهی دیدنم... تلاشی کرد؟!
و ستارهای است که از شنیدن حرفم نیشخند به لب میکشد. لب زیر دندان میفرستد و جوابم را میدهد:
- ما گرفتار شدیم. ما بیهویت شدیم. ما سالها مثل سگ زندگی کردیم و هیچ راه برگشتی نداشتیم. ما دیگه جایی توی ایران نداشتیم! ما تازه چند ساله که تونستیم با یه هویت فیک و جعلی بیایم آلمان و مثل موش تو سوراخمون قایم نشیم... میفهمین؟!
به لبهایش انحنا میدهد و طعنه بارم میکند:
- شما چی؟ شما واسهی پیدا کردنِ آبان، واسهی دیدنش، هیچ تلاشی کردین؟!
صدایش به رعشه میاُفتد و مینالد:
- هیچ میدونین آبان چند سال چشم انتظار شما موند؟!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_391
ستاره با هر دو دستش شقیقههایش را میچسبد و میگوید:
- ما روزای سختی رو گذروندیم. بعدِ قاچاقی رد شدنمون از مرز، خرِ گلاره از پل گذشت و دیگه هیچ خبری ازش نداشتیم. با بدبختی و مکافات خودمون رو رسوندیم ترکیه و سالها تو سگدونیهاش پنهونی و مثل سگ زندگی کردیم.
به یکباره به هقهق میاُفتد و با کف هر دو دستش صورتش را میپوشاند:
- مامانم خیلی دووم نیاورد. سرطان ریشه زد تو جونش و از پا انداختش. و ما حتی نتونستیم یه مراسم آبرومندانه واسهش بگیریم!
سرش را به چپ و راست تکان میدهد و مینالد:
- سالها مثل سگ زندگی کردیم و به پای بیانصافی و طمع پدرم سوختیم. بیچاره آبان چند شب بعد رفتن و گرفتار شدنمون تب کرد و سه شب و سه روز اسمت از زبونش نیافتاد!
با گوشهی انگشت شستم، قطره اشکم را پس میزنم و جان میکنم تا که بگویم:
- آبان هیچوقت واسهی برگشتن، واسهی دیدنم... تلاشی کرد؟!
و ستارهای است که از شنیدن حرفم نیشخند به لب میکشد. لب زیر دندان میفرستد و جوابم را میدهد:
- ما گرفتار شدیم. ما بیهویت شدیم. ما سالها مثل سگ زندگی کردیم و هیچ راه برگشتی نداشتیم. ما دیگه جایی توی ایران نداشتیم! ما تازه چند ساله که تونستیم با یه هویت فیک و جعلی بیایم آلمان و مثل موش تو سوراخمون قایم نشیم... میفهمین؟!
به لبهایش انحنا میدهد و طعنه بارم میکند:
- شما چی؟ شما واسهی پیدا کردنِ آبان، واسهی دیدنش، هیچ تلاشی کردین؟!
صدایش به رعشه میاُفتد و مینالد:
- هیچ میدونین آبان چند سال چشم انتظار شما موند؟!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_392
سرش را به این طرف و آنطرف تکان میدهد و میگوید:
- نمیدونین... بهخدا که نمیدونین!
و این دختر چه میداند که من چند سال به دنبال آبان دربهدر، هر خیابانی که توانستم را از پای گذراندم؟ چه میداند لحظهای از یادش غافل نشدم؟!
لب زیر دندان میفرستم و آن را میگزم. پلک روی هم میفشارم و از روی صندلی بلند میشوم:
- طاقت بیشتر اینجا موندن رو ندارم. واسهی مراسم خاکسپاری بهم زنگ بزن.
قلبم به سوزش میاُفتد. پشت میکنم و میخواهم بروم که با صدایش سر جایم میخ میمانم:
- عمو هوتن!
سیبک گلویم بالا و پایین میشود و منی هستم که با یک "جانم" لرزان جوابش را میدهم.
به سمتم میدود و مقابلم میایستد. کمی خیرهخیره نگاهم میکند و بعد هم پاکتی را مقابل نگاهم میگیرد:
- برای شماست!
دستهای لرزان و مرددم را به سمتش میکشانم و آن را چنگ میزنم.
نگاهِ بغکردهام خیرهی نوشتهی روی پاکت میماند و بغض بیرحمانه به گلویم چنگ میکشد و خراش میاندازد!
" - چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام. او که من بود آن همه سال رفته زیر سایهیِ آن بیدِ بینشان مُرده است... !
برسد از من، ارث به ابدیترینم...
هوتن زارع"
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_392
سرش را به این طرف و آنطرف تکان میدهد و میگوید:
- نمیدونین... بهخدا که نمیدونین!
و این دختر چه میداند که من چند سال به دنبال آبان دربهدر، هر خیابانی که توانستم را از پای گذراندم؟ چه میداند لحظهای از یادش غافل نشدم؟!
لب زیر دندان میفرستم و آن را میگزم. پلک روی هم میفشارم و از روی صندلی بلند میشوم:
- طاقت بیشتر اینجا موندن رو ندارم. واسهی مراسم خاکسپاری بهم زنگ بزن.
قلبم به سوزش میاُفتد. پشت میکنم و میخواهم بروم که با صدایش سر جایم میخ میمانم:
- عمو هوتن!
سیبک گلویم بالا و پایین میشود و منی هستم که با یک "جانم" لرزان جوابش را میدهم.
به سمتم میدود و مقابلم میایستد. کمی خیرهخیره نگاهم میکند و بعد هم پاکتی را مقابل نگاهم میگیرد:
- برای شماست!
دستهای لرزان و مرددم را به سمتش میکشانم و آن را چنگ میزنم.
نگاهِ بغکردهام خیرهی نوشتهی روی پاکت میماند و بغض بیرحمانه به گلویم چنگ میکشد و خراش میاندازد!
" - چه دیر آمدی حالایِ صدهزار سالهی من!
من این نیستم که بودهام. او که من بود آن همه سال رفته زیر سایهیِ آن بیدِ بینشان مُرده است... !
برسد از من، ارث به ابدیترینم...
هوتن زارع"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه شنبه تون زیبا
🌸زندگى را آنگونه بچینيد
ڪه نه یک روز،
بلڪه كل عمرتان زیبا باشد.
🌸سلامتی را در بالاترین
نقطه دلتان بگذاريد
ڪه هیچ چیز برتر از آن نیست
🌸سعادت را از خدا بخواهيد
ڪه او با لطف و ڪرمش به شما
خواهد بخشید
🌸ساده لبخند بزنيد
و ساده زندگی ڪنید
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
🌸زندگى را آنگونه بچینيد
ڪه نه یک روز،
بلڪه كل عمرتان زیبا باشد.
🌸سلامتی را در بالاترین
نقطه دلتان بگذاريد
ڪه هیچ چیز برتر از آن نیست
🌸سعادت را از خدا بخواهيد
ڪه او با لطف و ڪرمش به شما
خواهد بخشید
🌸ساده لبخند بزنيد
و ساده زندگی ڪنید
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
عکس قدیمی از عمو پورنگ و امیر محمد
اون موقع ها خیلی پیر تر از الانش بود!
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
اون موقع ها خیلی پیر تر از الانش بود!
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
#مادر
از اینجا صدایت میکنم...
تو
از آنجا بغلم کن...
دلم گرفته مـــــــادر😭
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
از اینجا صدایت میکنم...
تو
از آنجا بغلم کن...
دلم گرفته مـــــــادر😭
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
پدر از آهن ساخته نشده ولی مثل آهـن محکمه
پــدر از درد و از سنـگ سـاختـه نشـده ولـی کـوهِ دردِ
پـدر از عشـق سـاختـه نشـده بلـکه عشـق از پـدر سـاخته شـده
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
پــدر از درد و از سنـگ سـاختـه نشـده ولـی کـوهِ دردِ
پـدر از عشـق سـاختـه نشـده بلـکه عشـق از پـدر سـاخته شـده
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👏اهنگ شاد مازندرانی باصدای علیرضارحیم پور امیدوارم حال دلتون خوش باشه همیشه شادی باشه🤩❤️
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_393
پاکت را به قلبم میفشارم و قلبم تیر میکشد. میخواهم آن را باز کنم و اما دل ندارم. دست پس میکشم و لب میگزم.
ستاره به من نگاه میدوزد و لب میزند:
- ماشینی که جلویِ دره شما رو میرسونه به یه هتلِ خوب. براتون اتاق رزرو نکردم، مطمئن نبودم بخواید اینجا بمونید یا نه...
سر زیر میاندازد و با صدای ریزی میگوید:
- فکر میکردم حداقلاش بخواید جنازه رو با خودتون بر گردونید به ایران!
به لبهایم انحنا میدهم و از آنچه که در سرم میگذرد چیزی به این دختر نمیگویم.
پلک روی هم میفشارم و لب میزنم:
- منتظر تماست میمونم.
قدمهای لرزانم را به سمت بیرون بر میدارم و بیآنکه بخواهم حتی لحظهای دیگر فضای آن مکان کذایی را متحمل شوم، داخل ماشین مینشینم و اشاره میکنم که حرکت کند.
نگاه مرددم را به پاکتِ میان دستانم میدوزم و بیشتر از این صبر ندارم. درش را باز میکنم و از چیزی که میبینم مات میمانم.
گیسِ بافته شدهی آبانم است به همراه همان تک گیرهی تقتقیِ اهداییام!
چشمهایم خشک میشوند و بغض است که سعی دارد گلویم را از هم بدرد.
به یکباره به هقهق میاُفتم و گیسِ بافتهشدهی عزیزش را به لبهایم میرسانم. آن را میبوسم و سفت و سخت به سینهام میفشارماش.
قلبم میسوزد. سرم تیر میکشد. تمام جانم منقبض میشود و من کاری از دستم بر نمیآید برای اوی زِ دست رفتهام جز هق زدن!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_393
پاکت را به قلبم میفشارم و قلبم تیر میکشد. میخواهم آن را باز کنم و اما دل ندارم. دست پس میکشم و لب میگزم.
ستاره به من نگاه میدوزد و لب میزند:
- ماشینی که جلویِ دره شما رو میرسونه به یه هتلِ خوب. براتون اتاق رزرو نکردم، مطمئن نبودم بخواید اینجا بمونید یا نه...
سر زیر میاندازد و با صدای ریزی میگوید:
- فکر میکردم حداقلاش بخواید جنازه رو با خودتون بر گردونید به ایران!
به لبهایم انحنا میدهم و از آنچه که در سرم میگذرد چیزی به این دختر نمیگویم.
پلک روی هم میفشارم و لب میزنم:
- منتظر تماست میمونم.
قدمهای لرزانم را به سمت بیرون بر میدارم و بیآنکه بخواهم حتی لحظهای دیگر فضای آن مکان کذایی را متحمل شوم، داخل ماشین مینشینم و اشاره میکنم که حرکت کند.
نگاه مرددم را به پاکتِ میان دستانم میدوزم و بیشتر از این صبر ندارم. درش را باز میکنم و از چیزی که میبینم مات میمانم.
گیسِ بافته شدهی آبانم است به همراه همان تک گیرهی تقتقیِ اهداییام!
چشمهایم خشک میشوند و بغض است که سعی دارد گلویم را از هم بدرد.
به یکباره به هقهق میاُفتم و گیسِ بافتهشدهی عزیزش را به لبهایم میرسانم. آن را میبوسم و سفت و سخت به سینهام میفشارماش.
قلبم میسوزد. سرم تیر میکشد. تمام جانم منقبض میشود و من کاری از دستم بر نمیآید برای اوی زِ دست رفتهام جز هق زدن!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_394
راننده با تعجب من را از داخل آینه نگاه میکند و بعد هم با زبانِ آلمانیاش سعی دارد به من بگوید که به هتل رسیدهایم.
گیسِ آبانِ عزیزم را به سختی از قلبم جدا میکنم و مینگرماش. آن را محتاطانه داخل پاکت بر میگردانم و بغضکرده و گریان، با بدنی کرخت و دردمند، با قلبی شکسته و در هم مچاله شده از ماشین پیاده میشوم، اما قبل از بستنِ در، چشمم به شاخه گل پلاسیدهی کف ماشین میاُفتد و برای برداشتناش خم میشوم.
آن را داخل مشت میفشارم و راننده را متوجه میکنم که چمدان را برایم داخل بیاورد.
خیلی طولش نمیدهم که یک اتاق رزرو کنم و با راننده طبقات هتل را بالا برویم.
مقابل درِ اتاق میایستم و انعام و کرایهی راننده را میدهم.
کارت میکشم و درِ اتاق را باز میکنم. داخل میروم و چمدانم را هم مقابل در میگذارم.
روی تختخواب اتاق مینشینم و نگاهم کشیده میشود به پاکت و شاخه گلی که رویش اُفتاده است.
کلافه و خسته از لحظه به لحظهی این زندگی، کف دست چپم را چند باری از پایین به بالا روی صورتم میکشم و لبهایم را به داخل میکشم!
و من چارهایی نمییابم برای فرار از این همه بغض و درهم شکستگی جز پناه بردن به آب!
بزاق دهانم را پس میفرستم و پاکت را روی تخت میگذارم.
از داخل چمدان حولهام را بر میدارم و راهی حمام میشوم.
دوش آب یخ را باز میکنم و بیآنکه لباسهایم را از تن برهانم زیر آن میایستم. تمام عضلات بدنم منقبض و دندانهایم روی هم کوبیده میشوند. اما گرمای جانم فرو نمینشیند و قلبم بیشتر از پیش مچاله میشود.
- با خودم گفتم اینا سهمالارثِ هوتنه، بدم دستِ مسلم دیوونه پرپرشون کنه که چی؟ فردا-پسفردا مؤاخذهی تو بمونم؟!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_394
راننده با تعجب من را از داخل آینه نگاه میکند و بعد هم با زبانِ آلمانیاش سعی دارد به من بگوید که به هتل رسیدهایم.
گیسِ آبانِ عزیزم را به سختی از قلبم جدا میکنم و مینگرماش. آن را محتاطانه داخل پاکت بر میگردانم و بغضکرده و گریان، با بدنی کرخت و دردمند، با قلبی شکسته و در هم مچاله شده از ماشین پیاده میشوم، اما قبل از بستنِ در، چشمم به شاخه گل پلاسیدهی کف ماشین میاُفتد و برای برداشتناش خم میشوم.
آن را داخل مشت میفشارم و راننده را متوجه میکنم که چمدان را برایم داخل بیاورد.
خیلی طولش نمیدهم که یک اتاق رزرو کنم و با راننده طبقات هتل را بالا برویم.
مقابل درِ اتاق میایستم و انعام و کرایهی راننده را میدهم.
کارت میکشم و درِ اتاق را باز میکنم. داخل میروم و چمدانم را هم مقابل در میگذارم.
روی تختخواب اتاق مینشینم و نگاهم کشیده میشود به پاکت و شاخه گلی که رویش اُفتاده است.
کلافه و خسته از لحظه به لحظهی این زندگی، کف دست چپم را چند باری از پایین به بالا روی صورتم میکشم و لبهایم را به داخل میکشم!
و من چارهایی نمییابم برای فرار از این همه بغض و درهم شکستگی جز پناه بردن به آب!
بزاق دهانم را پس میفرستم و پاکت را روی تخت میگذارم.
از داخل چمدان حولهام را بر میدارم و راهی حمام میشوم.
دوش آب یخ را باز میکنم و بیآنکه لباسهایم را از تن برهانم زیر آن میایستم. تمام عضلات بدنم منقبض و دندانهایم روی هم کوبیده میشوند. اما گرمای جانم فرو نمینشیند و قلبم بیشتر از پیش مچاله میشود.
- با خودم گفتم اینا سهمالارثِ هوتنه، بدم دستِ مسلم دیوونه پرپرشون کنه که چی؟ فردا-پسفردا مؤاخذهی تو بمونم؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این صبح لبخندهایت را روی مدار خوشبختی تنظیم کن…ساعت امروز را به وقت عاشقی کوک کن..و صبح را زیبا آغاز کن…
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دقت کردیدانسانهای صادق به
صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند
و حرفِ همه را باور دارند ؟!
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس
را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ
میگویند !
انسانهای امیدوار همواره در حال
امیدوار کردن دیگرانند.
انسانهای نا امید همیشه آیه یاس میخوانند !
انسانهای حیله گر معتقدند که
همه مشغول توطئه هستند
انسانهای شریف همه را شرافتمند میدانند !
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان،
تشکر از دیگران است.
انسانهای نظر بلند هرکاری برای
هرکسی میکنند بازهم با شرمندگی
میگویند:
ببخشید که بیشتر از این از دستم
بر نیامد.
انسانهای تنگ نظر هرکاری برای
هرکس انجام دهند چندین برابر
می بینندش.
انسانهای بامحبت در نهایت مهربانی
همه را با جانم، عمرم، عزیزم خطاب میکنند.
انسانهای متواضع تقریبا در مقابل
خواسته همه دوستان میگویند:
چشم سعی میکنم
انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه
در مقابل حرف هایشان بگویند چشم.
انسانهای حسود همیشه فکر میکنند
که همه به آنها حسادت میکنند.
انسانهای دانا در جواب بیشتر
سوالات میگویند: نمیدانم.
انسانهای نادان تقریبا در مورد
هر چیزی میگویند: من بهترمیدانم ..!
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند
و حرفِ همه را باور دارند ؟!
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس
را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ
میگویند !
انسانهای امیدوار همواره در حال
امیدوار کردن دیگرانند.
انسانهای نا امید همیشه آیه یاس میخوانند !
انسانهای حیله گر معتقدند که
همه مشغول توطئه هستند
انسانهای شریف همه را شرافتمند میدانند !
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان،
تشکر از دیگران است.
انسانهای نظر بلند هرکاری برای
هرکسی میکنند بازهم با شرمندگی
میگویند:
ببخشید که بیشتر از این از دستم
بر نیامد.
انسانهای تنگ نظر هرکاری برای
هرکس انجام دهند چندین برابر
می بینندش.
انسانهای بامحبت در نهایت مهربانی
همه را با جانم، عمرم، عزیزم خطاب میکنند.
انسانهای متواضع تقریبا در مقابل
خواسته همه دوستان میگویند:
چشم سعی میکنم
انسانهای پرتوقع انتظار دارند همه
در مقابل حرف هایشان بگویند چشم.
انسانهای حسود همیشه فکر میکنند
که همه به آنها حسادت میکنند.
انسانهای دانا در جواب بیشتر
سوالات میگویند: نمیدانم.
انسانهای نادان تقریبا در مورد
هر چیزی میگویند: من بهترمیدانم ..!
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
یک نفرهایی هستند تو دنیا
که به هزار نفر می ارزند...
فدای نگاه نگرانت مادر
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
که به هزار نفر می ارزند...
فدای نگاه نگرانت مادر
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
💋 پدر ازتو مینویسم ...
💋 هروز با این چشمای خیسم...
❤️ که بی پدر من هیچی نیستم...
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
💋 هروز با این چشمای خیسم...
❤️ که بی پدر من هیچی نیستم...
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_395
کم میآورم. به هقهق میاُفتم. اشکم با آبی که از صورتم روان شده است در هم میآمیزد و من داغانتر از هر وقتی، هر دو دستم را حائل صورتم میکنم.
جای خالی نبودنِ همیشگی آبان میسوزد... بدجور میسوزد!
***
پاکت و شاخه گل را چون شی خیلی باارزشی، با وسواس روی لباسها میگذارم و زیپ چمدان را میکشم. آن را از روی تخت پایین میکشم و مقابل در میگذارماش.
مقابل آینه میایستم و نگاهم را میدهم به چهرهی درهم شکسته و نزار خودم. نگاهم را میدهم به لباسهای سراپا سیاهم. سیاه پوشیدهام... سیاهپوش شدهام برای جگرگوشهام؛ برای عزیزترینم و این دومین باریست که داغ عزیز به دل میکشم!
بزاق دهانم را پس میفرستم و هرچه برای رهایی از بغض واماندهام تقلا میکنم، نمیشود که نمیشود!
چشمهای بیفروغ و گوداُفتادهام را از آینه میگیرم و نگاهم را دورتادور اتاق میچرخانم. بعد هم چمدان بهدست آن را ترک میکنم و بعد از تسویهحساب با هتل، از آن بیرون میزنم.
چمدان را صندوق عقب ماشینی که از قبل مقابل در منتظرم مانده بوده است میگذارم و خودم هم صندلی جلو مینشینم.
راننده بعد از یک دقیقه پشت فرمان مینشیند و به قصد رساندنم به گورستانِ هامبورگ ماشین را حرکت میدهد.
در همان حین هم دستش را به سمت ضبط صوت ماشین میبرد و خیلی طول نمیکشد که یک آهنگ آلمانی شاد در ماشین بپیچد.
ابرو پیچ و تاب میدهم و دست به سمت ضبط میبرم. با اخمهای درهم آهنگ را قطع میکنم و سرم را به پشتی صندلی تکیه میزنم. پلک روی هم میفشارم و من... بعد از بیست سال دوری، بیآنکه دیدار مجددی داشته باشم عزادار آبان عزیزم شدهام!
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_395
کم میآورم. به هقهق میاُفتم. اشکم با آبی که از صورتم روان شده است در هم میآمیزد و من داغانتر از هر وقتی، هر دو دستم را حائل صورتم میکنم.
جای خالی نبودنِ همیشگی آبان میسوزد... بدجور میسوزد!
***
پاکت و شاخه گل را چون شی خیلی باارزشی، با وسواس روی لباسها میگذارم و زیپ چمدان را میکشم. آن را از روی تخت پایین میکشم و مقابل در میگذارماش.
مقابل آینه میایستم و نگاهم را میدهم به چهرهی درهم شکسته و نزار خودم. نگاهم را میدهم به لباسهای سراپا سیاهم. سیاه پوشیدهام... سیاهپوش شدهام برای جگرگوشهام؛ برای عزیزترینم و این دومین باریست که داغ عزیز به دل میکشم!
بزاق دهانم را پس میفرستم و هرچه برای رهایی از بغض واماندهام تقلا میکنم، نمیشود که نمیشود!
چشمهای بیفروغ و گوداُفتادهام را از آینه میگیرم و نگاهم را دورتادور اتاق میچرخانم. بعد هم چمدان بهدست آن را ترک میکنم و بعد از تسویهحساب با هتل، از آن بیرون میزنم.
چمدان را صندوق عقب ماشینی که از قبل مقابل در منتظرم مانده بوده است میگذارم و خودم هم صندلی جلو مینشینم.
راننده بعد از یک دقیقه پشت فرمان مینشیند و به قصد رساندنم به گورستانِ هامبورگ ماشین را حرکت میدهد.
در همان حین هم دستش را به سمت ضبط صوت ماشین میبرد و خیلی طول نمیکشد که یک آهنگ آلمانی شاد در ماشین بپیچد.
ابرو پیچ و تاب میدهم و دست به سمت ضبط میبرم. با اخمهای درهم آهنگ را قطع میکنم و سرم را به پشتی صندلی تکیه میزنم. پلک روی هم میفشارم و من... بعد از بیست سال دوری، بیآنکه دیدار مجددی داشته باشم عزادار آبان عزیزم شدهام!
#زالو
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_396
قبل از رسیدنمان به گورستان، راننده را وادار میکنم مقابل یک گل فروشی نگه دارد و خودم پیاده میشوم.
داخل میروم و نگاهم را در اطراف میچرخانم.
رز سرخ دوست داشت. نامردی است برایش گلایول ببرم!
یک دستهی بزرگ گل رزِ سرخ میخرم و داخل ماشین بر میگردم.
بیشتر از بیست دقیقه طول نمیکشد که راننده تکانتکانم بدهد و متوجهام کند که به گورستان رسیدهایم.
نگاهِ اخمآلودم را از اطراف میگیرم و متوجهاش میکنم که تا موقع برگشتنم منتظر بماند.
از ماشین پیاده میشوم و گل به دست قدمهای محکم و اما در عین حال غمبارم را به سمت در آهنی گورستان بر میدارم.
از دور ستاره را میبینم که به محض دیدنم، به سمتم میآید و زیرلبی سلام میدهد.
با سر سلاماش را جواب میدهم و در حالی که شانه به شانهام قدم بر میدارد میگوید:
- منتظر موندم بیاید بعد به خاک بسپاریمش. شاید برای آخرین بار بخواید که...
حرفش را ناتمام میگذارد و من کم میآورم مقابل این بغض چندین و چند ساله که دو روز است سعی در دریدن جانم دارد.
لب زیر دندان میفرستم و بحث را عوض میکنم:
- تو نمیخوای برگردی ایران؟!
از گوشهی چشم پوزخندش چشمم را میزند و میگوید:
- کسی رو ایران ندارم. اینجا حداقل مسعود و پدرم رو دارم...
دیگر چیزی نمیگویم و راهم را در سکوت ادامه میدهم.
با رسیدن به گوری که کنده شده و یک مرد بالای سرش ایستاده است، پاهایم تحلیل میروند و دلم ضعف میکند.
#اثر_پریسانخاتون
#پارت_396
قبل از رسیدنمان به گورستان، راننده را وادار میکنم مقابل یک گل فروشی نگه دارد و خودم پیاده میشوم.
داخل میروم و نگاهم را در اطراف میچرخانم.
رز سرخ دوست داشت. نامردی است برایش گلایول ببرم!
یک دستهی بزرگ گل رزِ سرخ میخرم و داخل ماشین بر میگردم.
بیشتر از بیست دقیقه طول نمیکشد که راننده تکانتکانم بدهد و متوجهام کند که به گورستان رسیدهایم.
نگاهِ اخمآلودم را از اطراف میگیرم و متوجهاش میکنم که تا موقع برگشتنم منتظر بماند.
از ماشین پیاده میشوم و گل به دست قدمهای محکم و اما در عین حال غمبارم را به سمت در آهنی گورستان بر میدارم.
از دور ستاره را میبینم که به محض دیدنم، به سمتم میآید و زیرلبی سلام میدهد.
با سر سلاماش را جواب میدهم و در حالی که شانه به شانهام قدم بر میدارد میگوید:
- منتظر موندم بیاید بعد به خاک بسپاریمش. شاید برای آخرین بار بخواید که...
حرفش را ناتمام میگذارد و من کم میآورم مقابل این بغض چندین و چند ساله که دو روز است سعی در دریدن جانم دارد.
لب زیر دندان میفرستم و بحث را عوض میکنم:
- تو نمیخوای برگردی ایران؟!
از گوشهی چشم پوزخندش چشمم را میزند و میگوید:
- کسی رو ایران ندارم. اینجا حداقل مسعود و پدرم رو دارم...
دیگر چیزی نمیگویم و راهم را در سکوت ادامه میدهم.
با رسیدن به گوری که کنده شده و یک مرد بالای سرش ایستاده است، پاهایم تحلیل میروند و دلم ضعف میکند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خرداد را بدرقه کن 🌸🍃🌸
زیرا تکه ای از بهار است 🌸🍃🌸
دیگر سر راهش هم نگاهی به تابستان نمی کند
بهانه اش باران بودکه 🌨🌨
عطر و شمیمش را با خود می برد🌸🍃🌸
آخرین پنجشنبه بهاریتون بینظیر
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
زیرا تکه ای از بهار است 🌸🍃🌸
دیگر سر راهش هم نگاهی به تابستان نمی کند
بهانه اش باران بودکه 🌨🌨
عطر و شمیمش را با خود می برد🌸🍃🌸
آخرین پنجشنبه بهاریتون بینظیر
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🔸شادی روح رفتگان، پدران و مادران آسمانی
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🥀
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🔸شادی روح رفتگان، پدران و مادران آسمانی
بخوانیم فاتحه و صلوات🙏🥀
➖➖➖👑➖➖➖
❤️ @pedarr_madarr 👑
➖➖➖❤️➖➖➖