به لبم رسیده جانم،
تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم،
به چه کار خواهی آمد؟
✍ #امیرخسرو_دهلوی
📚 @PDFbo0ok
تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم،
به چه کار خواهی آمد؟
✍ #امیرخسرو_دهلوی
📚 @PDFbo0ok
اطرافیان نگران و ناراحت را رها کنید و یا حداقل کَر شوید!
برخی از آدم ها هستند به محض این که به شما می رسند خبرهای بد را به شما می دهند. یعنی تخصص آنها همین است.
حالا این خبر بد راجع به جهان است یا راجع به خودش یا در رابطه با شما است و همیشه با این موضوع شروع می کند. در نتیجه چنین آدم هایی را رها کنید ، این آدم ها شما را از پا در می آورند!
برای این که زندگی ارزشش را ندارد که صبح تا غروب بخواهید دفاع کنید یا حمله کنید یا جواب و توضیح بدهید!
به هر حال هر کسی زندگی خودش را دارد. زندگی من، زندگی تو نیست که من باید مطابق میل تو عمل کنم و حرف بزنم و این کار یا آن کار را بکنم. هر کسی برای خودش زندگی می کند!
مهم این است وقتی که ما هر دو داریم از این مسیر می رویم، می توانیم در اتوبوس با هم باشیم، ولی اگر شما از این طرف و من از آن طرف و از دو سمت متفاوت هستیم ، قرار نیست، انتظار داشته باشیم که ما با هم باشیم!
📚 @PDFbo0ok
برخی از آدم ها هستند به محض این که به شما می رسند خبرهای بد را به شما می دهند. یعنی تخصص آنها همین است.
حالا این خبر بد راجع به جهان است یا راجع به خودش یا در رابطه با شما است و همیشه با این موضوع شروع می کند. در نتیجه چنین آدم هایی را رها کنید ، این آدم ها شما را از پا در می آورند!
برای این که زندگی ارزشش را ندارد که صبح تا غروب بخواهید دفاع کنید یا حمله کنید یا جواب و توضیح بدهید!
به هر حال هر کسی زندگی خودش را دارد. زندگی من، زندگی تو نیست که من باید مطابق میل تو عمل کنم و حرف بزنم و این کار یا آن کار را بکنم. هر کسی برای خودش زندگی می کند!
مهم این است وقتی که ما هر دو داریم از این مسیر می رویم، می توانیم در اتوبوس با هم باشیم، ولی اگر شما از این طرف و من از آن طرف و از دو سمت متفاوت هستیم ، قرار نیست، انتظار داشته باشیم که ما با هم باشیم!
📚 @PDFbo0ok
#تیکه_کتاب
من اگر از شما صداقت و صمیمت می خواهم،
اول باید خودم با شما صادق و صمیمی باشم...
📕 #چشمهایش
✍🏻 #بزرگ_علوی
📚 @PDFbo0ok
من اگر از شما صداقت و صمیمت می خواهم،
اول باید خودم با شما صادق و صمیمی باشم...
📕 #چشمهایش
✍🏻 #بزرگ_علوی
📚 @PDFbo0ok
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد : یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهلِ کتاب باشند!
✍ #ویکتور_هوگو
📚 @PDFbo0ok
✍ #ویکتور_هوگو
📚 @PDFbo0ok
ميخواهم اينطوری باشم!
حوالي سی تا چهل سالگی ؛ فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظهء حال، بااهمیت تر از شادی، باارزش تر از تخیل و در صدر ِ همه، نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند !
حالا میفهمم: استرس، تشویش، دلهره، ترس ِ آزمون، ترس ِ نتیجه، ترس ِ کنکور، اضطراب ِ سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن، دلهرهء تنهایی، تردیدهای ِ مستاصل کننده،
نگرانی از غربت، وحشت از غریبی، غصه های ِ عصر ِ جمعه، اول ِ مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش ِ لحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند.
حالا میفهمم یک کبد ِ سالم چندبرابر ِ لیسانسم ارزشمند است. کلیه هایم از تمامی ِ کارهایم، دیسک کمرم از متراژ ِ خانه، تراکم ِ استخوانم از غروب های ِ جمعه،روحم از تمام ِ نگرانیهایم، زمانم از همهء ناشناختههای ِ آینده های ِ نیامده اَم، شادیم از تمام ِ لحظه های ِ عبوسم، امیدم از همهء یاس هایم باارزش تر بودند.
حالا میفهمم چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار ِ فرزندم زنده بمانم ارزش ِ تمام ِ شغل های ِ دنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی ِ تمام ِ کلمه، لحظهء بودنشان را میفهمند با غبار ِ غم و تردید و غصه و ترس و اضطراب و چه شَوَدها نیالودند.
در حال، ماندند و ذهن ِ شان را خالی، حِسِّ شان را چون ابر در حرکت، روحشان را با آموزه های ِ درست و حقیقی تزیین و اندیشه هایشان را آزاد و تخیل شان را سرشار می کنند.
به معنی ِ حقیقی ِ کلمه زنده اند و زندگی می کنند و به معنی ِ واقعی ِ کلمه در آرامش میمیرند:
سرخوش، همچون فصلی از زندگی،
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی.
📚 @PDFbo0ok
حوالي سی تا چهل سالگی ؛ فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظهء حال، بااهمیت تر از شادی، باارزش تر از تخیل و در صدر ِ همه، نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند !
حالا میفهمم: استرس، تشویش، دلهره، ترس ِ آزمون، ترس ِ نتیجه، ترس ِ کنکور، اضطراب ِ سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن، دلهرهء تنهایی، تردیدهای ِ مستاصل کننده،
نگرانی از غربت، وحشت از غریبی، غصه های ِ عصر ِ جمعه، اول ِ مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری هرگز نه ماندگار بودند نه ارزش ِ لحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند.
حالا میفهمم یک کبد ِ سالم چندبرابر ِ لیسانسم ارزشمند است. کلیه هایم از تمامی ِ کارهایم، دیسک کمرم از متراژ ِ خانه، تراکم ِ استخوانم از غروب های ِ جمعه،روحم از تمام ِ نگرانیهایم، زمانم از همهء ناشناختههای ِ آینده های ِ نیامده اَم، شادیم از تمام ِ لحظه های ِ عبوسم، امیدم از همهء یاس هایم باارزش تر بودند.
حالا میفهمم چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار ِ فرزندم زنده بمانم ارزش ِ تمام ِ شغل های ِ دنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی ِ تمام ِ کلمه، لحظهء بودنشان را میفهمند با غبار ِ غم و تردید و غصه و ترس و اضطراب و چه شَوَدها نیالودند.
در حال، ماندند و ذهن ِ شان را خالی، حِسِّ شان را چون ابر در حرکت، روحشان را با آموزه های ِ درست و حقیقی تزیین و اندیشه هایشان را آزاد و تخیل شان را سرشار می کنند.
به معنی ِ حقیقی ِ کلمه زنده اند و زندگی می کنند و به معنی ِ واقعی ِ کلمه در آرامش میمیرند:
سرخوش، همچون فصلی از زندگی،
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی.
📚 @PDFbo0ok
خوردهایم
نوشیدهایم
با شگفتی به تماشای ستارهها نِشَستهایم
چند نفری را دوست داشتهایم
کمی اعتراض کردهایم
کمی زندگی کردهایم
کمی دیگر نیز زندگی خواهیم کرد…
✍ #رزه_آوسلندر
📚 @PDFbo0ok
خوردهایم
نوشیدهایم
با شگفتی به تماشای ستارهها نِشَستهایم
چند نفری را دوست داشتهایم
کمی اعتراض کردهایم
کمی زندگی کردهایم
کمی دیگر نیز زندگی خواهیم کرد…
✍ #رزه_آوسلندر
📚 @PDFbo0ok
برخی از زخمها، خود به خود، کاری نیستند امّا وقتی روی زخمی قدیمی مینشینند که عمیق بوده و سوزان، تازہ جلوہ پیدا میکنند!
این تلنبار شدن درد تازه و قدیمی، میسوزد و میسوزاند! اینگونه است که زخمها هرگز کهنه نمیشوند.
✍ #اینگرید_برگمن
📚 @PDFbo0ok
این تلنبار شدن درد تازه و قدیمی، میسوزد و میسوزاند! اینگونه است که زخمها هرگز کهنه نمیشوند.
✍ #اینگرید_برگمن
📚 @PDFbo0ok
از دوست حرف میزنم
از رفیق...
از تویی که حضورت، حال مرا و حال جهان مرا بهتر میکند.
از عشق حرف میزنم، از حال و هوای نابی شبیه به روزهای آخر اسفندماه.
از احساس خوشایند و نابی که از کلام و نگاه مهربان تو دریافت میکنم.
تو که هستی، انگار که درختان سرمازده، برای سبز شدن، قیام کردهاند، انگار بهار در آستانهی آمدن ایستاده، بوی شکوفههای تازه و گیاهان نو رسته میآید و بادهای بهار، در عمیقترین لایههای احساسات من، انقلاب میکنند.
همیشه باش که با تصور داشتنت و امنیتی که از حضور و نگاه تو میگیرم، این سیاره، مکان مناسبیست برای زیستن.
اینجا! جایی که تو در آن نفس میکشی و غمگین و درمانده و بیپناه که شدم؛ تو را دارم و به امنیت حضور تو پناه میبرم...
✍ #نرگس_صرافیان_طوفان
📚 @PDFbo0ok
از رفیق...
از تویی که حضورت، حال مرا و حال جهان مرا بهتر میکند.
از عشق حرف میزنم، از حال و هوای نابی شبیه به روزهای آخر اسفندماه.
از احساس خوشایند و نابی که از کلام و نگاه مهربان تو دریافت میکنم.
تو که هستی، انگار که درختان سرمازده، برای سبز شدن، قیام کردهاند، انگار بهار در آستانهی آمدن ایستاده، بوی شکوفههای تازه و گیاهان نو رسته میآید و بادهای بهار، در عمیقترین لایههای احساسات من، انقلاب میکنند.
همیشه باش که با تصور داشتنت و امنیتی که از حضور و نگاه تو میگیرم، این سیاره، مکان مناسبیست برای زیستن.
اینجا! جایی که تو در آن نفس میکشی و غمگین و درمانده و بیپناه که شدم؛ تو را دارم و به امنیت حضور تو پناه میبرم...
✍ #نرگس_صرافیان_طوفان
📚 @PDFbo0ok
📚 #سقوط_یک_فرشته
✍ #هنری_وود
ایزابل دختر زیبا و کم سن و سال مردی ثروتمنده که مادرش رو از دست داده. ارچیبالد کارلایل وکیلی یک لاقبا ست که از مال دنیا فقط همین تحصیلاتش رو داره.آرچیبالد عاشق ایزابل می شه اما ایزابل به خاطر ظاهر نه چندان جذاب او،اون رو رد می کنه.زمان می گذره تا کم کم آرچیبالد ایزابل رو به خودش علاقمند می کنه آنچنان که ایزابل برای اولین بار عاشق می شه و باهاش ازدواج می کنه.بعدها کارلایل وکیل مشهوری می شه…اما با اومدن فرانسیس له ویزون،یک افسر زیبا و جوان ارتش،زندگی اونها از هم می پاشه و بعد. این رمان گویای درگیری بین خیر و شر نفس انسانه. یعنی هر انسانی ممکنه دچار لغزش بشه و با اینکه چیزی تو زندگی کم نداره، می خواد که باز سرنوشتهای جدید رو امتحان کنه…داستان این رمان حول محور زنانگی می چرخه و بسیار پر کشش و پر افت و خیزه! قابل توجه کسانیکه افت و خیز دوست دارند......
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📚 @PDFbo0ok
✍ #هنری_وود
ایزابل دختر زیبا و کم سن و سال مردی ثروتمنده که مادرش رو از دست داده. ارچیبالد کارلایل وکیلی یک لاقبا ست که از مال دنیا فقط همین تحصیلاتش رو داره.آرچیبالد عاشق ایزابل می شه اما ایزابل به خاطر ظاهر نه چندان جذاب او،اون رو رد می کنه.زمان می گذره تا کم کم آرچیبالد ایزابل رو به خودش علاقمند می کنه آنچنان که ایزابل برای اولین بار عاشق می شه و باهاش ازدواج می کنه.بعدها کارلایل وکیل مشهوری می شه…اما با اومدن فرانسیس له ویزون،یک افسر زیبا و جوان ارتش،زندگی اونها از هم می پاشه و بعد. این رمان گویای درگیری بین خیر و شر نفس انسانه. یعنی هر انسانی ممکنه دچار لغزش بشه و با اینکه چیزی تو زندگی کم نداره، می خواد که باز سرنوشتهای جدید رو امتحان کنه…داستان این رمان حول محور زنانگی می چرخه و بسیار پر کشش و پر افت و خیزه! قابل توجه کسانیکه افت و خیز دوست دارند......
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📚 @PDFbo0ok
#تیکه_کتاب
وقتی بعضی چیزها در خاطراتت و یا در تصوراتت میپوسند، قوانین سکوت دیگر کار نمیکنند. این درست مثل این است که خانه دارد در آتش میسوزد و تو دلت میخواهد فراموش کنی که خانه در حال سوختن است. اما نبودنِ آتش هم تو را نجات نمیدهد. سکوت دربارۀ یک مسئله فقط آنرا بزرگتر میکند، رشد میدهد و همه چیز را میپوشاند.
📕 #گربه_روی_شیروانی_داغ
✍ #تنسی_ویلیامز
📚 @PDFbo0ok
وقتی بعضی چیزها در خاطراتت و یا در تصوراتت میپوسند، قوانین سکوت دیگر کار نمیکنند. این درست مثل این است که خانه دارد در آتش میسوزد و تو دلت میخواهد فراموش کنی که خانه در حال سوختن است. اما نبودنِ آتش هم تو را نجات نمیدهد. سکوت دربارۀ یک مسئله فقط آنرا بزرگتر میکند، رشد میدهد و همه چیز را میپوشاند.
📕 #گربه_روی_شیروانی_داغ
✍ #تنسی_ویلیامز
📚 @PDFbo0ok
#تیکه_کتاب
منتظر ماندن از خصوصیات بشر است. آدم درستکار با اعتماد منتظر می ماند و نادرست با ترس...
📕 #ویکنت_دو_نیم_شده
✍ #ایتالو_کالوینو
📚 @PDFbo0ok
منتظر ماندن از خصوصیات بشر است. آدم درستکار با اعتماد منتظر می ماند و نادرست با ترس...
📕 #ویکنت_دو_نیم_شده
✍ #ایتالو_کالوینو
📚 @PDFbo0ok
📚 #لحظههای_واقعی
✍ #باربارا_دی_آنجلیس
این کتاب «لحظه های ناب زندگی» توضیح می دهد که چگونه می توانید لحظات واقعی را در زندگی خود بدست آورید. باربارا دی آنجلیس نویسنده این کتاب عنوان می کند که خوشبختی چیست. این اثر آموزنده پر است از نقل قول ها و حکمت های عالی ...
نکته حائز اهمیت آن این است که کتاب لحن دلنشینی دارد و مسائل را به ساده ترین شکل ممکن مطرح می کند. این امر باعث می شود همه خوانندگان با هر میزان معلومات بتوانند جان مطلب را دریافت کنند و از آموزه های فوق العاده این کتاب بهره لازم را ببرند.
باربارا دی آنجلیس نویسنده ای فوق العاده است که می تواند به طرز شگفت انگیزی شور زندگی را به شما یادآوری کند. این کتاب ارزش خواندن دارد و پر است از بینش های بسیار مهم برای کمک به زندگی بهتر.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📚 @PDFbo0ok
✍ #باربارا_دی_آنجلیس
این کتاب «لحظه های ناب زندگی» توضیح می دهد که چگونه می توانید لحظات واقعی را در زندگی خود بدست آورید. باربارا دی آنجلیس نویسنده این کتاب عنوان می کند که خوشبختی چیست. این اثر آموزنده پر است از نقل قول ها و حکمت های عالی ...
نکته حائز اهمیت آن این است که کتاب لحن دلنشینی دارد و مسائل را به ساده ترین شکل ممکن مطرح می کند. این امر باعث می شود همه خوانندگان با هر میزان معلومات بتوانند جان مطلب را دریافت کنند و از آموزه های فوق العاده این کتاب بهره لازم را ببرند.
باربارا دی آنجلیس نویسنده ای فوق العاده است که می تواند به طرز شگفت انگیزی شور زندگی را به شما یادآوری کند. این کتاب ارزش خواندن دارد و پر است از بینش های بسیار مهم برای کمک به زندگی بهتر.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📚 @PDFbo0ok
وقتی آدمها شما را ترک میکنند، مانعشان نشوید! شما با کسانی که رهایتان میکنند، آیندهای ندارید...
✍ #رومن_گاری
📚 @PDFbo0ok
✍ #رومن_گاری
📚 @PDFbo0ok
مرغ ها چیزی به اسم حافظه تاریخی ندارند.مثل مرغ زندگی نکنیم
استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند:
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن ،اما بدون موفقیت ،فرار کند ،
دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود.
استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بین ببرد و پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد".
او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیآورد
همکارانش در کمال تعجب او را مشاهده می کردند ، درحالیکه مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال می کرد
استالین با دانه های گندم ،مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید .
در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود .
در این مرحله استالین به دستیاران متعجب خود روی آورد و گفت:
احمق ها به همین راحتی اداره می شوند.
مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم ، مرا تعقیب کرد
چون گرسنه نگهش داشتم
📚 @PDFbo0ok
استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند:
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن ،اما بدون موفقیت ،فرار کند ،
دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود.
استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بین ببرد و پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد".
او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیآورد
همکارانش در کمال تعجب او را مشاهده می کردند ، درحالیکه مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال می کرد
استالین با دانه های گندم ،مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید .
در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود .
در این مرحله استالین به دستیاران متعجب خود روی آورد و گفت:
احمق ها به همین راحتی اداره می شوند.
مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم ، مرا تعقیب کرد
چون گرسنه نگهش داشتم
📚 @PDFbo0ok
تو برای کسانی که روحیهات را درک نمیکنند، برای این جهانِ بیرون که تو را کوچک میشمارد، زندگی نمیکنی؛ بلکه برای کسی که پیوسته در فکر توست و در همه چیز مانند تو و همراه تو احساس میکند، زندگی را ادامه میدهی...
✍ #روژه_مارتن_دوگار
📚 @PDFbo0ok
✍ #روژه_مارتن_دوگار
📚 @PDFbo0ok