آقایان! با مردم حرف بزنید
🔹مدتها است اسرائیل میزند و ما جواب در خوری نمیدهیم. مردم در کف جامعه مطالبهی پاسخ جدی دارند و میگویند بابا! بزنید تا طرف ماقبل حساب کار دستش بیاید و جریتر نشود. این طرف زدنهای متعدد پایگاههای ایران در سوریه، ترورهای هدفمند و سوژههای مهم مثل شهید سیدرضی، و قدامات تروریستی در قلب ایران؛ در مقابل اظهارنظرهای مسئولین که بله بله انتقام که گرفته خواهد شد و البته که ما به تلهی جنگ و تنش اسرائیل کشیده نخواهیم شد و هشیاریم. هی طرف میزند و هی ما موضع میگیریم و وعده میدهیم و باز تکرار این چرخه.
🔹فارغ از درست بودن یا نبودن تز «کشیده نشدن به تلهی جنگطلبی اسرائیل»، بالاخره این نگاه، استدلال و پشتوانهای دارد. نمیدانم چرا مسئولین مملکتی و تصمیمسازان این مساله، احساس نیاز نمیکنند در این باره با مردم حرف بزنند. یکی از خوبیهای دهه شصت این بود که مسئولین و سران مملکت و چهرههای مختلف میآمدند منطق یک رفتار یا تحلیل یک اتفاق را برای مردم توضیح میدادند و آن را «تبیین» میکردند. اینکه چرا این کار را میکنیم یا نمیکنیم، چرا فلان اتفاق این مدلی پیش رفت ؟ تحلیل نظام درباره این قضیه چیست و استدلالهایش چیست؟ اصلا یکی از کارویژههای خطبههای دهه شصت آیتالله خامنهای و آقای هاشمی و برخی ائمه جمعه موثر و صاحبتحلیل همین بود. این تحلیلکردنها و با مردم حرفزدنها، برای جامعه «ادراکسازی» میکرد و نظام تحلیلی جامعه و حکومت را به هم نزدیک میکرد.
🔹اما حالا مسئولین فقط به سخنرانیهای اعلامموضعی بسنده میکنند.و تریبونها و افراد تحلیلگر و تغذیهگر بدنهی تحلیلیِ جامعه، جایشان را به قرارگاههای هشتگترندکن دادهاند. همراهیِ عمومی مردم، در همنظر و همافقشدن با نگاه حاکمیت است که بروز عینی و واقعی دارد، نه در ترندشدن فلان هشتگ ابلاغی و دستوری که بولتن شود و برود روی میز آقایان. جنگ روانی، باید مخاطبش دشمن باشد، نه مردم و جامعهی خودمان. مردمی که سوال و ابهام و مطالبه دارند، با گزارش خبری ترندشدن فلان هشتگ در توییتر، «تبیین و توجیه و اقناع» نمیشوند. جامعه و مردم را باید با تحلیلدادن، تغذیه کرد؛ نه با هشتگ و پویش پیامکی و راهپیمایی.
🔹این روزها نه فقط مردم و طیف خاکستری جامعه، بلکه استوری و توییتهای انقلابیها و ارزشیهای و اصطلاحا هستهی سخت حامی نظام است که از پاسخجدی و قاطع ندادن به حملات اسرائیل گله و نقد دارد. آقایان مسئول در ستادکل نیروهای مسلح و شورای عالی امنیت ملی که به هردلیل و استدلالی، فعلا تزشان چیز دیگری است، احساس نیاز نمیکنند که باید برای جامعه، «جهاد تبیین» کنند تا اگر نظرشان درست است، مردم هم قانع شود و پاسخ سوالاتش را بگیرد و مثل اسپند روی آتش بالا و پایین نپرد؟ احساس نمیکنند رهاکردن مردم در بیتحلیلی، آن هم زیر بمباران عملیات رسانهای روانی اسرئیل در ایراناینترنشنال و کف توییتر و شبکههای مجازی، اشتباه است؟
🔹مدتها است اسرائیل میزند و ما جواب در خوری نمیدهیم. مردم در کف جامعه مطالبهی پاسخ جدی دارند و میگویند بابا! بزنید تا طرف ماقبل حساب کار دستش بیاید و جریتر نشود. این طرف زدنهای متعدد پایگاههای ایران در سوریه، ترورهای هدفمند و سوژههای مهم مثل شهید سیدرضی، و قدامات تروریستی در قلب ایران؛ در مقابل اظهارنظرهای مسئولین که بله بله انتقام که گرفته خواهد شد و البته که ما به تلهی جنگ و تنش اسرائیل کشیده نخواهیم شد و هشیاریم. هی طرف میزند و هی ما موضع میگیریم و وعده میدهیم و باز تکرار این چرخه.
🔹فارغ از درست بودن یا نبودن تز «کشیده نشدن به تلهی جنگطلبی اسرائیل»، بالاخره این نگاه، استدلال و پشتوانهای دارد. نمیدانم چرا مسئولین مملکتی و تصمیمسازان این مساله، احساس نیاز نمیکنند در این باره با مردم حرف بزنند. یکی از خوبیهای دهه شصت این بود که مسئولین و سران مملکت و چهرههای مختلف میآمدند منطق یک رفتار یا تحلیل یک اتفاق را برای مردم توضیح میدادند و آن را «تبیین» میکردند. اینکه چرا این کار را میکنیم یا نمیکنیم، چرا فلان اتفاق این مدلی پیش رفت ؟ تحلیل نظام درباره این قضیه چیست و استدلالهایش چیست؟ اصلا یکی از کارویژههای خطبههای دهه شصت آیتالله خامنهای و آقای هاشمی و برخی ائمه جمعه موثر و صاحبتحلیل همین بود. این تحلیلکردنها و با مردم حرفزدنها، برای جامعه «ادراکسازی» میکرد و نظام تحلیلی جامعه و حکومت را به هم نزدیک میکرد.
🔹اما حالا مسئولین فقط به سخنرانیهای اعلامموضعی بسنده میکنند.و تریبونها و افراد تحلیلگر و تغذیهگر بدنهی تحلیلیِ جامعه، جایشان را به قرارگاههای هشتگترندکن دادهاند. همراهیِ عمومی مردم، در همنظر و همافقشدن با نگاه حاکمیت است که بروز عینی و واقعی دارد، نه در ترندشدن فلان هشتگ ابلاغی و دستوری که بولتن شود و برود روی میز آقایان. جنگ روانی، باید مخاطبش دشمن باشد، نه مردم و جامعهی خودمان. مردمی که سوال و ابهام و مطالبه دارند، با گزارش خبری ترندشدن فلان هشتگ در توییتر، «تبیین و توجیه و اقناع» نمیشوند. جامعه و مردم را باید با تحلیلدادن، تغذیه کرد؛ نه با هشتگ و پویش پیامکی و راهپیمایی.
🔹این روزها نه فقط مردم و طیف خاکستری جامعه، بلکه استوری و توییتهای انقلابیها و ارزشیهای و اصطلاحا هستهی سخت حامی نظام است که از پاسخجدی و قاطع ندادن به حملات اسرائیل گله و نقد دارد. آقایان مسئول در ستادکل نیروهای مسلح و شورای عالی امنیت ملی که به هردلیل و استدلالی، فعلا تزشان چیز دیگری است، احساس نیاز نمیکنند که باید برای جامعه، «جهاد تبیین» کنند تا اگر نظرشان درست است، مردم هم قانع شود و پاسخ سوالاتش را بگیرد و مثل اسپند روی آتش بالا و پایین نپرد؟ احساس نمیکنند رهاکردن مردم در بیتحلیلی، آن هم زیر بمباران عملیات رسانهای روانی اسرئیل در ایراناینترنشنال و کف توییتر و شبکههای مجازی، اشتباه است؟
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
احمد منتظری و اکبرشاه
🔹دی ماه 95 وقتی مرحوم هاشمی رفسنجانی فوت شد، یکی از کسانی که به سرعت خودش را برای وداع با پیکرش به جماران رساند، احمد منتظری فرزند آیت الله منتظری بود. امسال هم در تصاویر دیدم که در صف اول مراسم سالگرد مرحوم هاشمی کنار فرزندان آقای هاشمی نشسته و سایت جماران -متعلق به موسسه تنظیم ونشر آثار امام- هم آن را منتشر کرده است. آن سال یادداشت مختصری نوشتم با تیتر «آقای احمد منتظری! این همان اکبرشاه دهه شصت است!». به این مناسبت مجددا آن را بازنشر میکنم:
🔹نمیدانم آقای احمد منتظری روی کم حافظگی مردم حساب کرده یا تحریف تاریخ. اما در روایت تاریخی آیت الله منتظری و بیتش، مرحوم هاشمی رفسنجانی در کنار مرحوم حاج احمدآقا و آیت الله خامنه ای مثلثی هستند که امام را کانالیزه کرده بودند و کار نهایتا به برکناری آیت الله منتظری ختم شد.بد نیست احمد منتظری به یاد بیاورد که برای اولین بار لقب "اکبرشاه" را هم اطرافیان پدرش به هاشمی داده بودند، همانطور که مرحوم حاج احمدآقا را "احمدشاه" نامیده بودند.
🔹مهدی کروبی، حجت الاسلام امامجمارانی و سیدحمید روحانی در نامه ی زمستان 67 به آیت الله منتظری می نویسند: «آیا این سعید آیت الله زاده نیست که فرزند عزیز امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی را به جرم آنکه اجازه نداده است بیت امام نیز مرکز جاسوسان، آدمکشان و باندبازان قرار بگیرد و برای رسیدن به قدرت باند آدمکشی تشکیل نداده است « احمد شاه » می نامد!! و حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی را به جرم آنکه از آغاز نهضت امام با فداکاری و پایداری در کنار امام ایستاده است و برای بیرون راندن دیگران از صحنه به جعل سند دست نزده است «اکبرشاه» میخواند!!»
🔹آقای احمد منتظری! مرحوم هاشمی جزو همان جماعتی است که پدرتان در خاطراتش درباره شان گفته بود «احتمال هم نمی دادم که شیاطین اینقدر بتوانند نفوذ کنند که امام خیال کنند من در مقابلشان ایستاده ام» هروقت از اکبرشاه و احمدشاه خواندن اطرافیان امام عذرخواهی کردید آنوقت بر سر پیکر مرحوم هاشمی حاضر شوید.
🔹دی ماه 95 وقتی مرحوم هاشمی رفسنجانی فوت شد، یکی از کسانی که به سرعت خودش را برای وداع با پیکرش به جماران رساند، احمد منتظری فرزند آیت الله منتظری بود. امسال هم در تصاویر دیدم که در صف اول مراسم سالگرد مرحوم هاشمی کنار فرزندان آقای هاشمی نشسته و سایت جماران -متعلق به موسسه تنظیم ونشر آثار امام- هم آن را منتشر کرده است. آن سال یادداشت مختصری نوشتم با تیتر «آقای احمد منتظری! این همان اکبرشاه دهه شصت است!». به این مناسبت مجددا آن را بازنشر میکنم:
🔹نمیدانم آقای احمد منتظری روی کم حافظگی مردم حساب کرده یا تحریف تاریخ. اما در روایت تاریخی آیت الله منتظری و بیتش، مرحوم هاشمی رفسنجانی در کنار مرحوم حاج احمدآقا و آیت الله خامنه ای مثلثی هستند که امام را کانالیزه کرده بودند و کار نهایتا به برکناری آیت الله منتظری ختم شد.بد نیست احمد منتظری به یاد بیاورد که برای اولین بار لقب "اکبرشاه" را هم اطرافیان پدرش به هاشمی داده بودند، همانطور که مرحوم حاج احمدآقا را "احمدشاه" نامیده بودند.
🔹مهدی کروبی، حجت الاسلام امامجمارانی و سیدحمید روحانی در نامه ی زمستان 67 به آیت الله منتظری می نویسند: «آیا این سعید آیت الله زاده نیست که فرزند عزیز امام حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی را به جرم آنکه اجازه نداده است بیت امام نیز مرکز جاسوسان، آدمکشان و باندبازان قرار بگیرد و برای رسیدن به قدرت باند آدمکشی تشکیل نداده است « احمد شاه » می نامد!! و حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی را به جرم آنکه از آغاز نهضت امام با فداکاری و پایداری در کنار امام ایستاده است و برای بیرون راندن دیگران از صحنه به جعل سند دست نزده است «اکبرشاه» میخواند!!»
🔹آقای احمد منتظری! مرحوم هاشمی جزو همان جماعتی است که پدرتان در خاطراتش درباره شان گفته بود «احتمال هم نمی دادم که شیاطین اینقدر بتوانند نفوذ کنند که امام خیال کنند من در مقابلشان ایستاده ام» هروقت از اکبرشاه و احمدشاه خواندن اطرافیان امام عذرخواهی کردید آنوقت بر سر پیکر مرحوم هاشمی حاضر شوید.
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
من با اندیشه و عمل مهندس بازرگان و نهضت آزادی، فرسنگها فاصله دارم. اما اصلا متوجه نمیشوم نهادهای امنیتی چرا با برگزاری چنین برنامههایی که نه دیگر یک میتینگ سیاسی پرهیاهو، و تنشزا، بلکه یک دورهمی محدود است، مخالفت و با دستورِ لغوش، برای نظام هزینهزایی میکنند!
کاش میشد آن مغزِ تصمیمگیر چنین تصمیمی، منطق آن را توضیح میداد.
کاش میشد آن مغزِ تصمیمگیر چنین تصمیمی، منطق آن را توضیح میداد.
Forwarded from روزنامه فرهیختگان
🔴 صادق الوعد
مرتضی قاضی، نویسنده در یادداشتی برای فرهیختگان نوشت:
🔻«حاج صادق هم به حاج قاسم پیوست.»
حاج صادق! حاج صادقِ چی؟ چقدر این اسم برایم آشناست. از هر کسی میپرسم، فامیلی این حاج صادقی را که شهید شده نمیداند. خبر میآید که اسرائیل مقر بچههای سپاه را توی سوریه زده. همه میگویند یکی از فرماندهان مهم سپاه شهید شده، اما هیچکس فامیلی حاج صادق را نمیداند. انگار خیلی میشناسمش. گوشیام زنگ میخورد، مهدی حیدری است. به اسم پدرش ذخیره کردهام: «شهید رسول مهدی حیدری»
-سلام. دیدین صادق شهید شد؟!
-مهدی کدوم حاج صادقه؟
-بابا! همونی که شما باهاش مصاحبه گرفتین دیگه، درباره بابام، صادق امیدزاده!
-ای وایِ من...!
(سرم داغ میشود. اشک امانم نمیدهد.)
🔻ماموریت آن روزم سنگینتر از همیشه بود. بین همه مصاحبههایی که برای مهدی، پسر شهید رسول حیدری گرفته بودم، این یکی با همه فرق میکرد. مهدی 28 سال بود که ماجرای مجروحیت پدرش را فقط از روی دستنوشتههای پدرش خوانده بود و غیر از یکی دو نقلقول پراکنده از رفقای پدرش، هیچ اطلاعات دیگری دربارهاش نداشت. حاج صادق تنها کسی بود که لحظه مجروحیت رسول کنارش بود و من قرار بود آن روز از صادق مصاحبه بگیرم. دقیقا یک سال بود که داشتیم با رفقای رسول مصاحبه میکردیم و حالا نوبت رسیده بوده به صادق. حاج علی پیگیر صادق بود. میگفت: «ایران نیست. کارش لبنانه. منتظرم بیاد ایران، بریم سروقتش.»
🔻اردیبهشت سال 1392 خبر اجلاس جهانی بیداری اسلامی که آمد، مهدی زنگ زد و از قول حاج علی خبر داد که صادق چند روزی از لبنان برگشته. با حاج علی هماهنگ شدم و رفتیم سالن اجلاس. با حاج علی از همه گیتها رد شدیم. سفارشم را میکرد که به رکوردرم گیر ندهند. برگزارکنندگان مراسم همه رفقایش بودند در نیروی قدس. توی سالن آرام بیخ گوشم گفت این حاج صادق اصلا اهل مصاحبه نیستها. بهش گفتم مصاحبه فقط درباره حاج رسوله که راضی شده. هر چه حواس داشتم، جمع کردم که قرار است از آدم مهمی مصاحبه بگیرم. فکر میکردم عجب آدم خفنی است این صادق امیدزاده.
🔻وسط سالن پیدایش کردیم، سلام و علیک و روبوسی، خیلی گرم و صمیمی. کپ همان عکس جوانیاش بود، همان عکسی که پیش حاج رسول، کنار جوی آب، توی بارزان کردستان عراق نشسته. همان عکسی که رسول دارد سیگار دود میکند. انگار یک نفر همان عکس را گرفته بود و با مداد سروصورتش را سفید کرده بود.
🔻مصاحبهام فقط درباره شهید رسول حیدری بود. صادق حافظه خوبی داشت. تاریخها را هم که یادش نمیآمد، از حاج علی کمک میگرفت. صادق توی مصاحبهاش عجیب صادق بود، عین اسم خودش. آنقدر راحت و صمیمی و بدون هیچ تکلفی از خودش و روزهای اول حضورش در کردستان عراق کنار حاج رسول و بچههای دیگر روایت کرد که باورم نمیشد این همان حاج صادق خفنی باشد که حاج علی ازش برایم تعریف کرده.
🔻اعترافات صادق بانمک بود. از صمیمیتش با حاج رسول پرسیدم، خندهاش گرفت، گفت: «مشکلی که من داشتم این بود که اظهار محبت نمیتوانستم بکنم. ذاتا آدم سردی بودم. بعضی وقتها به بچهها میگویم، ما نه دختر داریم، اون موقع خواهر هم نداشتیم، یه خرده آدم زمختی بودیم. پدر ما یه مقدار آدم جدی بود. من به مادره نبرده بودم، به پدره برده بودم! آن موقعی که آقارسول درد مجروحیت میکشید، خب یکی باشه میره دستش رو میگیره، دلداری میده. من همینطوری نیگاش میکردم! خدا رحمتش کنه.» لابهلای صحبتهایش با حاج علی فهمیدم آمده ایران دنبال دوا و درمان خودش و زود برگردد سر ماموریتش، لبنان. به گمانم اثر مجروحیتهای زمان جنگش بود.
🔻مصاحبه با صادق یک ساعت و نیم طول کشید. قرار شد به خاطراتش فکر کند و دوباره ببینیمش. وعده کردیم برای جلسه دیگری. از هم جدا شدیم. صادق از آنهایی بود که میدانستم همیشه دلم برایش تنگ میشود.
🔻سایتها پر است از اسم حاج صادق. دیگر همه میشناسندش. بین خبرها، اما یکی از همه مهمتر است. خبری برای هفت ماه پیش، خرداد 1402، از قول واشنگتنپست، که اذعان کرده حاج صادق امیدزاده، همان جوان با چهره دوستداشتنی و آرام توی عکس که حاج رسول از بس دوستش داشت، لپش را میکشید و بین رنگووارنگ کردهای بارزانی و طالبانی، مثل برادر بزرگتر همهجوره هوایش را داشت، حالا شده مغز متفکر طراحی علیه نیروهای آمریکایی و مجری بیرون راندن آمریکا از سوریه.
🔻لابهلای گریه پشت تلفن من مهدی حیدری میگوید: «یکی از رفقاش چند ماه پیش بهش گفته بود صادق تو کارت رو کردی، برگرد. حاج صادق گفته بود نه، من میمونم تا شهید بشم.»
متن کامل را در سایت بخوانید
@FarhikhteganOnline
🔴 صادق الوعد
مرتضی قاضی، نویسنده در یادداشتی برای فرهیختگان نوشت:
🔻«حاج صادق هم به حاج قاسم پیوست.»
حاج صادق! حاج صادقِ چی؟ چقدر این اسم برایم آشناست. از هر کسی میپرسم، فامیلی این حاج صادقی را که شهید شده نمیداند. خبر میآید که اسرائیل مقر بچههای سپاه را توی سوریه زده. همه میگویند یکی از فرماندهان مهم سپاه شهید شده، اما هیچکس فامیلی حاج صادق را نمیداند. انگار خیلی میشناسمش. گوشیام زنگ میخورد، مهدی حیدری است. به اسم پدرش ذخیره کردهام: «شهید رسول مهدی حیدری»
-سلام. دیدین صادق شهید شد؟!
-مهدی کدوم حاج صادقه؟
-بابا! همونی که شما باهاش مصاحبه گرفتین دیگه، درباره بابام، صادق امیدزاده!
-ای وایِ من...!
(سرم داغ میشود. اشک امانم نمیدهد.)
🔻ماموریت آن روزم سنگینتر از همیشه بود. بین همه مصاحبههایی که برای مهدی، پسر شهید رسول حیدری گرفته بودم، این یکی با همه فرق میکرد. مهدی 28 سال بود که ماجرای مجروحیت پدرش را فقط از روی دستنوشتههای پدرش خوانده بود و غیر از یکی دو نقلقول پراکنده از رفقای پدرش، هیچ اطلاعات دیگری دربارهاش نداشت. حاج صادق تنها کسی بود که لحظه مجروحیت رسول کنارش بود و من قرار بود آن روز از صادق مصاحبه بگیرم. دقیقا یک سال بود که داشتیم با رفقای رسول مصاحبه میکردیم و حالا نوبت رسیده بوده به صادق. حاج علی پیگیر صادق بود. میگفت: «ایران نیست. کارش لبنانه. منتظرم بیاد ایران، بریم سروقتش.»
🔻اردیبهشت سال 1392 خبر اجلاس جهانی بیداری اسلامی که آمد، مهدی زنگ زد و از قول حاج علی خبر داد که صادق چند روزی از لبنان برگشته. با حاج علی هماهنگ شدم و رفتیم سالن اجلاس. با حاج علی از همه گیتها رد شدیم. سفارشم را میکرد که به رکوردرم گیر ندهند. برگزارکنندگان مراسم همه رفقایش بودند در نیروی قدس. توی سالن آرام بیخ گوشم گفت این حاج صادق اصلا اهل مصاحبه نیستها. بهش گفتم مصاحبه فقط درباره حاج رسوله که راضی شده. هر چه حواس داشتم، جمع کردم که قرار است از آدم مهمی مصاحبه بگیرم. فکر میکردم عجب آدم خفنی است این صادق امیدزاده.
🔻وسط سالن پیدایش کردیم، سلام و علیک و روبوسی، خیلی گرم و صمیمی. کپ همان عکس جوانیاش بود، همان عکسی که پیش حاج رسول، کنار جوی آب، توی بارزان کردستان عراق نشسته. همان عکسی که رسول دارد سیگار دود میکند. انگار یک نفر همان عکس را گرفته بود و با مداد سروصورتش را سفید کرده بود.
🔻مصاحبهام فقط درباره شهید رسول حیدری بود. صادق حافظه خوبی داشت. تاریخها را هم که یادش نمیآمد، از حاج علی کمک میگرفت. صادق توی مصاحبهاش عجیب صادق بود، عین اسم خودش. آنقدر راحت و صمیمی و بدون هیچ تکلفی از خودش و روزهای اول حضورش در کردستان عراق کنار حاج رسول و بچههای دیگر روایت کرد که باورم نمیشد این همان حاج صادق خفنی باشد که حاج علی ازش برایم تعریف کرده.
🔻اعترافات صادق بانمک بود. از صمیمیتش با حاج رسول پرسیدم، خندهاش گرفت، گفت: «مشکلی که من داشتم این بود که اظهار محبت نمیتوانستم بکنم. ذاتا آدم سردی بودم. بعضی وقتها به بچهها میگویم، ما نه دختر داریم، اون موقع خواهر هم نداشتیم، یه خرده آدم زمختی بودیم. پدر ما یه مقدار آدم جدی بود. من به مادره نبرده بودم، به پدره برده بودم! آن موقعی که آقارسول درد مجروحیت میکشید، خب یکی باشه میره دستش رو میگیره، دلداری میده. من همینطوری نیگاش میکردم! خدا رحمتش کنه.» لابهلای صحبتهایش با حاج علی فهمیدم آمده ایران دنبال دوا و درمان خودش و زود برگردد سر ماموریتش، لبنان. به گمانم اثر مجروحیتهای زمان جنگش بود.
🔻مصاحبه با صادق یک ساعت و نیم طول کشید. قرار شد به خاطراتش فکر کند و دوباره ببینیمش. وعده کردیم برای جلسه دیگری. از هم جدا شدیم. صادق از آنهایی بود که میدانستم همیشه دلم برایش تنگ میشود.
🔻سایتها پر است از اسم حاج صادق. دیگر همه میشناسندش. بین خبرها، اما یکی از همه مهمتر است. خبری برای هفت ماه پیش، خرداد 1402، از قول واشنگتنپست، که اذعان کرده حاج صادق امیدزاده، همان جوان با چهره دوستداشتنی و آرام توی عکس که حاج رسول از بس دوستش داشت، لپش را میکشید و بین رنگووارنگ کردهای بارزانی و طالبانی، مثل برادر بزرگتر همهجوره هوایش را داشت، حالا شده مغز متفکر طراحی علیه نیروهای آمریکایی و مجری بیرون راندن آمریکا از سوریه.
🔻لابهلای گریه پشت تلفن من مهدی حیدری میگوید: «یکی از رفقاش چند ماه پیش بهش گفته بود صادق تو کارت رو کردی، برگرد. حاج صادق گفته بود نه، من میمونم تا شهید بشم.»
متن کامل را در سایت بخوانید
@FarhikhteganOnline
پیام شهید | فرج اللهی
🔻عروسکها و عروسکگردانهای اصولگرایی چگونه "اصول" را استحاله میکنند؟ 🔹اول: چند سال قبل وقتی پیروز حناچی از طرف شورای شهر اصلاحطلب تهران، گزینه شهرداری تهران بود؛ علیهش خیلی جوسازی شد. یکی از پررنگترین مسائل، عضویت برادرش در منافقین بود. همین الان بروید…
زاکانی، انقلاب و پررویی نجومی
Forwarded from به روایت یک دیو ایرانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎧 اجرا قطعه آغازین سریال امام علی اثر فرهاد فخرالدینی
پ.ن: متاسفانه این اجرا رو با کیفیت بهتری نتونستم پیدا کنم.
#دیده_های_دیو_ایرانی
@dive_irani
پ.ن: متاسفانه این اجرا رو با کیفیت بهتری نتونستم پیدا کنم.
#دیده_های_دیو_ایرانی
@dive_irani
Forwarded from سیدمحمدعلی ابطحی
این منم روی ماشین در ایام انقلاب شعار هدایت میکنم
خاطره:
صبح روز ۲۶ دی ۵۷ روزنامهي اطلاعات تیتر زد؛
«شاه رفت». تا پیش از این در هیچ شمارهای از لفظ «شاه» برای محمدرضا پهلوی استفاده نشدهبود و همیشه عنوان «شاهنشاه» را به کار میبردند. راستش نمیدانستم این به چه معناست و باید چه کار کنم. ملت زده بودند به خیابان، بوق و هیاهوی شادی فضا را پر کردهبود. بعدش خبر رسید که امام ۱۲ بهمن به ایران برمیگردد. سه روز اعتصاب سراسری اعلام شد. «جامعه روحانیت مبارز تهران» در دانشگاه تهران تحصن کردند و «جامعه مدرسین مشهد» هم هر سه روز را در بیمارستان امام رضا بست نشستند. آن روزها در تحصن بیمارستان بودم، ایام غریب و عجیبی بود.
روز ۱۲ بهمن اولین کاری که کردم با فهیمه به خانهی آقاجان رفتیم. همهی خانواده دور هم جمع شدیم، قرار بود با تلویزیونی که آقای اورعی به آقاجان هدیه دادهبود سخنرانی امام را ببینیم. برنامه شروع شد، هواپیما را نشان داد و بعد امام که از پلهها پایین میآمد. در خانهی ما هم تلویزیون تابو بود و هم امام، مادرم نمیدانست ابراز احساسات بکند یا نه.
روز بعد که تلویزیون را روشن کردیم به جای امام، آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی کرد. مهمانی پدرم داشت گفت این شیخ زشت را چرا آورده اند. پدرم میشناخت، دعوایش کرد.من هم اولین باری بود که تصویرایشان را میدیدم. دو، سه روزی از آمدن امام میگذشت که دایی گفت، میخواهد به دیدن ایشان برود. من و فهیمه و با ژیان و دایی هم همراه با خانواده سوار پیکان خودشان شدند و به سمت تهران راه افتادیم.
خاطره:
صبح روز ۲۶ دی ۵۷ روزنامهي اطلاعات تیتر زد؛
«شاه رفت». تا پیش از این در هیچ شمارهای از لفظ «شاه» برای محمدرضا پهلوی استفاده نشدهبود و همیشه عنوان «شاهنشاه» را به کار میبردند. راستش نمیدانستم این به چه معناست و باید چه کار کنم. ملت زده بودند به خیابان، بوق و هیاهوی شادی فضا را پر کردهبود. بعدش خبر رسید که امام ۱۲ بهمن به ایران برمیگردد. سه روز اعتصاب سراسری اعلام شد. «جامعه روحانیت مبارز تهران» در دانشگاه تهران تحصن کردند و «جامعه مدرسین مشهد» هم هر سه روز را در بیمارستان امام رضا بست نشستند. آن روزها در تحصن بیمارستان بودم، ایام غریب و عجیبی بود.
روز ۱۲ بهمن اولین کاری که کردم با فهیمه به خانهی آقاجان رفتیم. همهی خانواده دور هم جمع شدیم، قرار بود با تلویزیونی که آقای اورعی به آقاجان هدیه دادهبود سخنرانی امام را ببینیم. برنامه شروع شد، هواپیما را نشان داد و بعد امام که از پلهها پایین میآمد. در خانهی ما هم تلویزیون تابو بود و هم امام، مادرم نمیدانست ابراز احساسات بکند یا نه.
روز بعد که تلویزیون را روشن کردیم به جای امام، آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی کرد. مهمانی پدرم داشت گفت این شیخ زشت را چرا آورده اند. پدرم میشناخت، دعوایش کرد.من هم اولین باری بود که تصویرایشان را میدیدم. دو، سه روزی از آمدن امام میگذشت که دایی گفت، میخواهد به دیدن ایشان برود. من و فهیمه و با ژیان و دایی هم همراه با خانواده سوار پیکان خودشان شدند و به سمت تهران راه افتادیم.
چرا باید به امیرحسین ثابتی رای بدهیم؟
🔹لیست اصلی اصولگرایان را که مرور کنید به برخی اسامی برمیخورید که شاید درباره آن افراد هیچ اطلاعی نداشته باشید و نشناسیدشان. مثلا امیرابراهیم رسولی، زهرا قلنبر، مصطفی غفاری، الهه عطایی.
🔹چندنفر از مردمی که میخواهند به لیست اصولگرایان رای بدهند امیرابراهیم رسولی را میشناسند و میدانند سابقهاش چیست؟ در چه زمینهای تخصصی دارد یا نه؟ و سوالهایی از این دست؟ جالب آن که برخی از این اسامی را که سرچ کنیم، در اینترنت حتی یک رزومهی چند خطی هم از خودشان و سوابقشان بدست نمیآید. چه برسد به اینکه بخواهیم مواضعش را بشناسیم.
🔹واقعیت این است که اصولگرایان به این نتیجه رسیده که دیگر نیازی نیست مثل قبل، دادار دودور راه بیندازد و «نامزدها» را تبلیغ کنند، بلکه کافی است یک لیست اسامی منتشر کند و به جای افراد، «لیست» را تبلیغ و ترویج کنند و مردم هم به همان رای میدهند. به همین خاطر است که دیگر مثل سابق، شما تبلیغات فردی از این چهرهها نمیبینید. حتی یک کلیپ چند دقیقهای از صحبت کردن طرف هم پیدا نمیکنید، چه برسد به اینکه بخواهید نظراتش درباره مسائل کلان و جزئی مملکت را از زبان خودش بشنوید و ببینید اصلا این بنده خدا صاحب تحلیل هست یا نه؟
🔹بیایید نه به دهه شصت، بلکه به انتخابتهای چند دوره قبل مجلس بازگردیم. آن زمان فضا چطور بود؟ تلاش برای اثبات صاحبصلاحیت بودن نامزدها و اثبات اینکه لیستِ ما، افراد متخصص و کاردان و گفتمانی را در خود جای داده است. یادتان هست؟ به دورههای قبلتر که برویم، که دیگر فضا خیلی متفاوتتر بود و این افراد بودند که به لیست و ائتلافها وزن میدادند.
🔹حال در چنین فضایی که اصولگرایان ترجیح دادهاند امیر ابراهیم رسولی که سرشت و هویت سیاسی و بزرگترین رزومهاش رئیس دفتر آقای دکتر حدادعادل بودن در زمان ریاست مجلس است را در لیست بگذارند، یا سهم فلان چهره ذینفوذ را با گذاشتن دختر یاجناقش در لیست بدهند؛ یا رییس دفتر همسر فلان چهره سیاسی را ، کسی مثل امیرحسین ثابتی پیدا شده که برخلاف آن سهمیههای مجهولالهویه و بیسابقه؛ سابقه و خط و ربط تحلیلیاش در دسترس و مشخص است و ده پانزده سال است در فضای سیاسی کشور رشد کرده و بالا آمده است، تحصیلاتش در همین زمینه بوده، اگر رسولی و امثالهم در دفتر رئیس مجلس مشغول رتق و فتق امور اداری و مرتب کردن کارتابل بودهاند، او در دفتر نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی کار محتوایی کرده، برخلاف آنها که دغدغه هزینه تبلیغات ندارند، رسما مخارج شماره حساب اعلامیاش برای تبلیغات را شفافسازی میکند و در ایام تبلیغات برخلاف آنها که ترجیح دادهاند مسکوت باشند؛ دارد حرف میزند و مواضعش را تبیین میکند.
🔹پیشنهاد من این است اگر تصمیمتان بر رای دادن به لیست اصولگرایان است، یکی از آن مجهولالهویههای سهمیهای را حذف کنید و نام امیرحسین ثابتی را بنویسید.
🔹لیست اصلی اصولگرایان را که مرور کنید به برخی اسامی برمیخورید که شاید درباره آن افراد هیچ اطلاعی نداشته باشید و نشناسیدشان. مثلا امیرابراهیم رسولی، زهرا قلنبر، مصطفی غفاری، الهه عطایی.
🔹چندنفر از مردمی که میخواهند به لیست اصولگرایان رای بدهند امیرابراهیم رسولی را میشناسند و میدانند سابقهاش چیست؟ در چه زمینهای تخصصی دارد یا نه؟ و سوالهایی از این دست؟ جالب آن که برخی از این اسامی را که سرچ کنیم، در اینترنت حتی یک رزومهی چند خطی هم از خودشان و سوابقشان بدست نمیآید. چه برسد به اینکه بخواهیم مواضعش را بشناسیم.
🔹واقعیت این است که اصولگرایان به این نتیجه رسیده که دیگر نیازی نیست مثل قبل، دادار دودور راه بیندازد و «نامزدها» را تبلیغ کنند، بلکه کافی است یک لیست اسامی منتشر کند و به جای افراد، «لیست» را تبلیغ و ترویج کنند و مردم هم به همان رای میدهند. به همین خاطر است که دیگر مثل سابق، شما تبلیغات فردی از این چهرهها نمیبینید. حتی یک کلیپ چند دقیقهای از صحبت کردن طرف هم پیدا نمیکنید، چه برسد به اینکه بخواهید نظراتش درباره مسائل کلان و جزئی مملکت را از زبان خودش بشنوید و ببینید اصلا این بنده خدا صاحب تحلیل هست یا نه؟
🔹بیایید نه به دهه شصت، بلکه به انتخابتهای چند دوره قبل مجلس بازگردیم. آن زمان فضا چطور بود؟ تلاش برای اثبات صاحبصلاحیت بودن نامزدها و اثبات اینکه لیستِ ما، افراد متخصص و کاردان و گفتمانی را در خود جای داده است. یادتان هست؟ به دورههای قبلتر که برویم، که دیگر فضا خیلی متفاوتتر بود و این افراد بودند که به لیست و ائتلافها وزن میدادند.
🔹حال در چنین فضایی که اصولگرایان ترجیح دادهاند امیر ابراهیم رسولی که سرشت و هویت سیاسی و بزرگترین رزومهاش رئیس دفتر آقای دکتر حدادعادل بودن در زمان ریاست مجلس است را در لیست بگذارند، یا سهم فلان چهره ذینفوذ را با گذاشتن دختر یاجناقش در لیست بدهند؛ یا رییس دفتر همسر فلان چهره سیاسی را ، کسی مثل امیرحسین ثابتی پیدا شده که برخلاف آن سهمیههای مجهولالهویه و بیسابقه؛ سابقه و خط و ربط تحلیلیاش در دسترس و مشخص است و ده پانزده سال است در فضای سیاسی کشور رشد کرده و بالا آمده است، تحصیلاتش در همین زمینه بوده، اگر رسولی و امثالهم در دفتر رئیس مجلس مشغول رتق و فتق امور اداری و مرتب کردن کارتابل بودهاند، او در دفتر نماینده رهبری در شورای عالی امنیت ملی کار محتوایی کرده، برخلاف آنها که دغدغه هزینه تبلیغات ندارند، رسما مخارج شماره حساب اعلامیاش برای تبلیغات را شفافسازی میکند و در ایام تبلیغات برخلاف آنها که ترجیح دادهاند مسکوت باشند؛ دارد حرف میزند و مواضعش را تبیین میکند.
🔹پیشنهاد من این است اگر تصمیمتان بر رای دادن به لیست اصولگرایان است، یکی از آن مجهولالهویههای سهمیهای را حذف کنید و نام امیرحسین ثابتی را بنویسید.
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
باتلاق؛
ماجرای واقعی یک شبکه جاسوسی منافقین
🔹یکی از شبکههای جمعآوری اخبار و جاسوسی منافقین در دهه ۶۰، شبکه تفرشیها-خانبانی است که تا به حال جز معدود اشاراتی، چیزی دربارهاش گفته نشده است. شبکهای کم تعداد (سه زن و سه مرد که با هم زن و شوهر بودند) ولی باکیفیت دسترسی بالا به اخبار مملکتی که از سال ۶۵ تا ۶۷ فعال بود. بر اساس پرونده آنها، مطلب مفصل نههزار کلمهای نوشتم که در ویژهنامه امروز روزنامه ایران درباره منافقین منتشر شد.
🔹سیدحسین سیدتفرشیها که معاونت ادارهکل صنایع فلزی وزارت صنایع سنگین است، مهدی خانبانی داروخانهدار و حمید آقایی کارمند شرکت کیان تایر؛ هر سه در سالهای ابتدایی انقلاب از فعالین جنبش مسلمانان مبارز متعلق به حبیبالله پیمان و اصحاب نشریه امت بودند. و با به لحاظ تئوریک و سیاسی جزو منتقدان مشی سازمان مجاهدین خلق محسوب میشدند.
🔹آنها از سال ۶۵ تصمیم میگیرند برای آگاهیبخشی به جامعه، با حفظ مرزبندیشان با منافقین، اخباری که مردم دسترسی کمتری به آن دارند را برای سازمان ارسال کنند تا با پخش آنها از رادیو مجاهد، مردم آگاه شوند. این تصمیم، آغاز ارتباطی است که این سه مرد و همسرانشان را به وادی جاسوسی برای سازمان میکشاند.
🔹بخش اطلاعات سازمان در ملاقاتهای خارج از کشور با آنها، موفق میشود این شبکه محدود اما کِیفی را یه سمت اهداف مطلوب خود برای جمعآوری اطلاعات سوق دهد. سابقه آنها و دوستی با چهرههایی چون دکتر پیمان، عزتالله سحابی و ابراهیم یزدی؛ دوستی شخصیشان با برخی مسئولین نظام از قبل انقلاب و ارتباطات فعلیشان؛ باعث تسهیل دسترسی آنها به اطلاعات اقتصادی و نظامی کشور و محافل سیاسی دو جناح راست و چپ کشور میشود. هر دوهفته یک بار اخبار این حیطهها جمعآوری و پس از نامرئینویسی به آدرسهای پوششی منافقین در آلمان ارسال شود.
🔹سرنوشت این جمع شش نفره، خیلی مفصل است ولی آنچه در این متن میگنجد این است که تفرشیها و خانبانی دستگیر و اعدام میشوند, همسرانشان هم به خاطر اینکه بیشتر جمعآوری اخبار اجتماعی را برعهده داشتهاند پس از مدتی آزاد میشوند. حمید آقائی و همسرش عفت گوهری که موفق شده بودند از ایران فرار کرده و خود را به مقر منافقین در عراق برسانند، پس از چندسال نسبت به سازمان مسالهدار شده و پس از جدایی، از زمستان ۱۳۷۰ساکن هلند میشوند. گوهری سالها است از فعالین فمنیستی و حمید آقائی هم از اعضای "شورای عالی مدیریت گذار" است که مهرماه ۱۳۹۸ توسط حسن شریعتمداری راه افتاده است.
📎متن کامل این مطلب را در فایل ضمیمه مطالعه کنید.
ماجرای واقعی یک شبکه جاسوسی منافقین
🔹یکی از شبکههای جمعآوری اخبار و جاسوسی منافقین در دهه ۶۰، شبکه تفرشیها-خانبانی است که تا به حال جز معدود اشاراتی، چیزی دربارهاش گفته نشده است. شبکهای کم تعداد (سه زن و سه مرد که با هم زن و شوهر بودند) ولی باکیفیت دسترسی بالا به اخبار مملکتی که از سال ۶۵ تا ۶۷ فعال بود. بر اساس پرونده آنها، مطلب مفصل نههزار کلمهای نوشتم که در ویژهنامه امروز روزنامه ایران درباره منافقین منتشر شد.
🔹سیدحسین سیدتفرشیها که معاونت ادارهکل صنایع فلزی وزارت صنایع سنگین است، مهدی خانبانی داروخانهدار و حمید آقایی کارمند شرکت کیان تایر؛ هر سه در سالهای ابتدایی انقلاب از فعالین جنبش مسلمانان مبارز متعلق به حبیبالله پیمان و اصحاب نشریه امت بودند. و با به لحاظ تئوریک و سیاسی جزو منتقدان مشی سازمان مجاهدین خلق محسوب میشدند.
🔹آنها از سال ۶۵ تصمیم میگیرند برای آگاهیبخشی به جامعه، با حفظ مرزبندیشان با منافقین، اخباری که مردم دسترسی کمتری به آن دارند را برای سازمان ارسال کنند تا با پخش آنها از رادیو مجاهد، مردم آگاه شوند. این تصمیم، آغاز ارتباطی است که این سه مرد و همسرانشان را به وادی جاسوسی برای سازمان میکشاند.
🔹بخش اطلاعات سازمان در ملاقاتهای خارج از کشور با آنها، موفق میشود این شبکه محدود اما کِیفی را یه سمت اهداف مطلوب خود برای جمعآوری اطلاعات سوق دهد. سابقه آنها و دوستی با چهرههایی چون دکتر پیمان، عزتالله سحابی و ابراهیم یزدی؛ دوستی شخصیشان با برخی مسئولین نظام از قبل انقلاب و ارتباطات فعلیشان؛ باعث تسهیل دسترسی آنها به اطلاعات اقتصادی و نظامی کشور و محافل سیاسی دو جناح راست و چپ کشور میشود. هر دوهفته یک بار اخبار این حیطهها جمعآوری و پس از نامرئینویسی به آدرسهای پوششی منافقین در آلمان ارسال شود.
🔹سرنوشت این جمع شش نفره، خیلی مفصل است ولی آنچه در این متن میگنجد این است که تفرشیها و خانبانی دستگیر و اعدام میشوند, همسرانشان هم به خاطر اینکه بیشتر جمعآوری اخبار اجتماعی را برعهده داشتهاند پس از مدتی آزاد میشوند. حمید آقائی و همسرش عفت گوهری که موفق شده بودند از ایران فرار کرده و خود را به مقر منافقین در عراق برسانند، پس از چندسال نسبت به سازمان مسالهدار شده و پس از جدایی، از زمستان ۱۳۷۰ساکن هلند میشوند. گوهری سالها است از فعالین فمنیستی و حمید آقائی هم از اعضای "شورای عالی مدیریت گذار" است که مهرماه ۱۳۹۸ توسط حسن شریعتمداری راه افتاده است.
📎متن کامل این مطلب را در فایل ضمیمه مطالعه کنید.
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
نفوذ تا بیت امام
ماجرای یک نفوذی مهم منافقین که پس از فوت امام لو رفت
🔹همه ماجرا این است که سال ۶۰، دختری ۲۵ ساله و غیرسیاسی که چندسالی است از تاهل و سکونتش در آلمان میگذرد، توسط منافقین جذب میشود. کمکم منافقین میفهمند دخترعمهاش (شکوه گیوهچی)، همسرِ برادرزن امامخمینی و یکی از خواهران همسر امام(زهره ثقفی) هم، دوست دوران جوانیاش بوده است. علاوه بر اینها، شوهرخواهرش (عبدالله برقعی) که در جبهه شهیدشده نیز جزو پاسدارهای محافظ بیت امام بوده است. اینها یعنی «امکان»ی برای رسیدن سازمان تا قلب جماران.
🔹آخرین روزهای خرداد سال ۶۴ عفت و همسرش علی توسط سازمان به فرانسه دعوت میشوند و وقتی میرسند تازه خود را وسط مراسم ازدواج مسعو درجوی و مریم قجر عضدانلو، همسر سابق مهدی ابریشمچی میبینند. بعد از مدتی آمادهسازی ذهنی و روانی، ماموریت سفر به ایران به آنها ابلاغ میشود. پروژهای که دو هدف دارد: نفوذ در خانواده امام و اطلاع از مسائل شخصی وخانوادگی مرتبط با امام توسط عفت؛ و اطلاع از مسائل نظامي سپاه حفاظت جماران و محل زندگي امام توسط علي.
🔹هدف سفر اول او و همسرش در تابستان ۶۴ و سفر دوم در زمستان همان سال، رسوخ به لایههای فامیلی و شخصی بیت امام است که به خوبی انجام میشود. عفت هنگامی که در پایگاه سازمان در آلمان است، هرهفته یک یا دوبار با برخی از آنها تلفنی صحبت میکند و جویای احوال خودشان و امام است. در جریان سفر دوم بود که به پیشنهاد سازمان، یکی از اعضای سازمان در آمریکا را به عنوان گزینه مناسب ازدواج به خانواده برادرزن امام معرفی کند. علاوه بر اینها او توانسته با همسر امام هم رابطهای صمیمانه برقرار کند و تنها به خاطر اینکه مورد شک قرار نگیرد، به منزل امام تلفن نمیزند.
🔹خرداد سال ۶۵ عفت و همسرش را به ملاقات مسعود رجوی میبرند. آنجا است که از زبان او میشنوند طرح نفوذ آنها تا کنون نزدیک نیممیلیون دلار هزینه داشته و باید قدرش را بدانند. چند روز بعد خبر سفر مسعود به عراق و انتقال سازمان به این کشور منتشر میشود. سازمان حالا دیگر دنبال تشکیل ارتش آزادیبخش و عملیات نظامی از خاک عراق در جبهه است. این را عفت و علی چندماه بعد وقتی به عراق دعوت میشوند و با مهدی افتخاری (مسئول اطلاعات سازمان) جلسه میروند متوجه میشوند. دستور ابلاغی سفر عراق، «ترور امام»است. مدتی بعد عفت میهمان همسر امام است و در حیاط منزل، امام را مشغول وضو میبیند؛ اما جرات نمیکند آنطور که دستور داده شده بپرد گلوی ایشان را بفشارد یا با شیء تیزی حمله کند.
🔹چندسال از این اتفاقات میگذرد. عفت که درگیر مشکلات زندگی با علی است در عملیات مرصاد شرکت میکند و زخمی میشود، و سپس برای تداوم زندگی معمولیاش به آلمان باز میگردد. جنگ تمام میشود، یک سال بعد امام هم فوت میکند. عفت و علی که در کشاکش مشکلات زندگی زناشویی و بی علاقگی به سازمان هستند، چندبار دیگر به ایران میآیند و هیچکس از رازشان خبردار نمیشود تا سال ۶۹. وقتی آنها تصمیم میگیرند برای همیشه به ایران بیایند،.غافل از اینکه مدتی است لو رفتهاند و نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی منتظر بازگشتشان به ایران هستند. با دستگیری عفت غنیپور و همسرش علی کمالخانی؛ پرده از یکی از مهمترین نفوذهای منافقین میافتد.
📎متن کامل این مطلب که بر اساس پرونده عفت غنیپور نوشته شده را در فایل ضمیمه بخوانید
ماجرای یک نفوذی مهم منافقین که پس از فوت امام لو رفت
🔹همه ماجرا این است که سال ۶۰، دختری ۲۵ ساله و غیرسیاسی که چندسالی است از تاهل و سکونتش در آلمان میگذرد، توسط منافقین جذب میشود. کمکم منافقین میفهمند دخترعمهاش (شکوه گیوهچی)، همسرِ برادرزن امامخمینی و یکی از خواهران همسر امام(زهره ثقفی) هم، دوست دوران جوانیاش بوده است. علاوه بر اینها، شوهرخواهرش (عبدالله برقعی) که در جبهه شهیدشده نیز جزو پاسدارهای محافظ بیت امام بوده است. اینها یعنی «امکان»ی برای رسیدن سازمان تا قلب جماران.
🔹آخرین روزهای خرداد سال ۶۴ عفت و همسرش علی توسط سازمان به فرانسه دعوت میشوند و وقتی میرسند تازه خود را وسط مراسم ازدواج مسعو درجوی و مریم قجر عضدانلو، همسر سابق مهدی ابریشمچی میبینند. بعد از مدتی آمادهسازی ذهنی و روانی، ماموریت سفر به ایران به آنها ابلاغ میشود. پروژهای که دو هدف دارد: نفوذ در خانواده امام و اطلاع از مسائل شخصی وخانوادگی مرتبط با امام توسط عفت؛ و اطلاع از مسائل نظامي سپاه حفاظت جماران و محل زندگي امام توسط علي.
🔹هدف سفر اول او و همسرش در تابستان ۶۴ و سفر دوم در زمستان همان سال، رسوخ به لایههای فامیلی و شخصی بیت امام است که به خوبی انجام میشود. عفت هنگامی که در پایگاه سازمان در آلمان است، هرهفته یک یا دوبار با برخی از آنها تلفنی صحبت میکند و جویای احوال خودشان و امام است. در جریان سفر دوم بود که به پیشنهاد سازمان، یکی از اعضای سازمان در آمریکا را به عنوان گزینه مناسب ازدواج به خانواده برادرزن امام معرفی کند. علاوه بر اینها او توانسته با همسر امام هم رابطهای صمیمانه برقرار کند و تنها به خاطر اینکه مورد شک قرار نگیرد، به منزل امام تلفن نمیزند.
🔹خرداد سال ۶۵ عفت و همسرش را به ملاقات مسعود رجوی میبرند. آنجا است که از زبان او میشنوند طرح نفوذ آنها تا کنون نزدیک نیممیلیون دلار هزینه داشته و باید قدرش را بدانند. چند روز بعد خبر سفر مسعود به عراق و انتقال سازمان به این کشور منتشر میشود. سازمان حالا دیگر دنبال تشکیل ارتش آزادیبخش و عملیات نظامی از خاک عراق در جبهه است. این را عفت و علی چندماه بعد وقتی به عراق دعوت میشوند و با مهدی افتخاری (مسئول اطلاعات سازمان) جلسه میروند متوجه میشوند. دستور ابلاغی سفر عراق، «ترور امام»است. مدتی بعد عفت میهمان همسر امام است و در حیاط منزل، امام را مشغول وضو میبیند؛ اما جرات نمیکند آنطور که دستور داده شده بپرد گلوی ایشان را بفشارد یا با شیء تیزی حمله کند.
🔹چندسال از این اتفاقات میگذرد. عفت که درگیر مشکلات زندگی با علی است در عملیات مرصاد شرکت میکند و زخمی میشود، و سپس برای تداوم زندگی معمولیاش به آلمان باز میگردد. جنگ تمام میشود، یک سال بعد امام هم فوت میکند. عفت و علی که در کشاکش مشکلات زندگی زناشویی و بی علاقگی به سازمان هستند، چندبار دیگر به ایران میآیند و هیچکس از رازشان خبردار نمیشود تا سال ۶۹. وقتی آنها تصمیم میگیرند برای همیشه به ایران بیایند،.غافل از اینکه مدتی است لو رفتهاند و نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی منتظر بازگشتشان به ایران هستند. با دستگیری عفت غنیپور و همسرش علی کمالخانی؛ پرده از یکی از مهمترین نفوذهای منافقین میافتد.
📎متن کامل این مطلب که بر اساس پرونده عفت غنیپور نوشته شده را در فایل ضمیمه بخوانید
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
چرا باید این کتاب را خواند؟
🔹شاید در نگاه اول به جلد کتاب فکر کنید، این هم قرار است روایتی تکراری از تسخیر لانه جاسوسی بگوید. اما این کتاب در واقع داستان مناسبات اطلاعاتی آمریکا و ایران از ابتدای تاسیس سفارت ایالات متحده در تهران تا سقوط شاه در زمستان 1357، فعالیتهای سیا در ایران پس از انقلاب، تسخیر سفارت آمریکا در آبان 1358 و روند طی شده تا آزادی گروگانها در زمستان 1359 است..
🔹مهمترین ویژگی این کتاب، «روایت جامع» از این روند است. چرا؟ چون تا پیش از این شما اگر میخواستید درباره این مسائل چیزی بدانید، یا باید بین کتابهای خاطرات این و آن سرگردان میشدید، از یادداشتهای اسدالله علم و فردوست گرفته تا معصومه ابتکار و گروگانهای امریکایی مثل لینگن و اینطرفیهایی مثل خانم معصومه ابتکار؛ یا باید بین مقالات و کتب نویسندگانی که جسته گریخته به این مسائل سرک کشیدهاند مثل گازیوروسکی و برخی نویسندگان ایرانی میرفتید و برمیگشتید. آخرش هم وسط آن همه اطلاعات و ادعا، حیران میماندید.
🔹اما چرا این کتاب روایت جامع است؟ چون میشود ادعا کرد تقریبا همهی منابع مرتبط با این موضوع را دیده، ارزیابی و استفاده کرده است. مثلا اسناد آزادشدهی وزارتامورخارجه آمریکا، انگلیس، کانادا، اسناد مراقبتهای اطلاعاتی ساواک از افسران سیا، اسناد منتشرنشده لانه جاسوسی، اسناد پیگیریهای اطلاعاتی پس از کشف جاسوسان سیا در جریان بازیابی اسناد، انبوه خاطرات و تاریخ شفاهی افراد مختلف که در بازه زمانی قبل و بعد انقلاب نقشآفرین بودهاند.
🔹از همان چندماه پس از تسخیر، کنشگران مختلفی مثل قطبزاده و بنیصدر از داخل و لینکهای مرتبط با کارتر از آن سو، در تلاش بودند تا با حل مساله و آزادی گروگانها، خود را ناجی قضیه معرفی کنند. روندهایی که میشود ردش را لابلای برخی خاطرات و مقالات یافت، ولی برای اولین بار در این کتاب بر اساس اسناد و روایتهای دو طرف، کامل و نظاممند روایت شده است.
@payamshaheed
🔹شاید در نگاه اول به جلد کتاب فکر کنید، این هم قرار است روایتی تکراری از تسخیر لانه جاسوسی بگوید. اما این کتاب در واقع داستان مناسبات اطلاعاتی آمریکا و ایران از ابتدای تاسیس سفارت ایالات متحده در تهران تا سقوط شاه در زمستان 1357، فعالیتهای سیا در ایران پس از انقلاب، تسخیر سفارت آمریکا در آبان 1358 و روند طی شده تا آزادی گروگانها در زمستان 1359 است..
🔹مهمترین ویژگی این کتاب، «روایت جامع» از این روند است. چرا؟ چون تا پیش از این شما اگر میخواستید درباره این مسائل چیزی بدانید، یا باید بین کتابهای خاطرات این و آن سرگردان میشدید، از یادداشتهای اسدالله علم و فردوست گرفته تا معصومه ابتکار و گروگانهای امریکایی مثل لینگن و اینطرفیهایی مثل خانم معصومه ابتکار؛ یا باید بین مقالات و کتب نویسندگانی که جسته گریخته به این مسائل سرک کشیدهاند مثل گازیوروسکی و برخی نویسندگان ایرانی میرفتید و برمیگشتید. آخرش هم وسط آن همه اطلاعات و ادعا، حیران میماندید.
🔹اما چرا این کتاب روایت جامع است؟ چون میشود ادعا کرد تقریبا همهی منابع مرتبط با این موضوع را دیده، ارزیابی و استفاده کرده است. مثلا اسناد آزادشدهی وزارتامورخارجه آمریکا، انگلیس، کانادا، اسناد مراقبتهای اطلاعاتی ساواک از افسران سیا، اسناد منتشرنشده لانه جاسوسی، اسناد پیگیریهای اطلاعاتی پس از کشف جاسوسان سیا در جریان بازیابی اسناد، انبوه خاطرات و تاریخ شفاهی افراد مختلف که در بازه زمانی قبل و بعد انقلاب نقشآفرین بودهاند.
🔹از همان چندماه پس از تسخیر، کنشگران مختلفی مثل قطبزاده و بنیصدر از داخل و لینکهای مرتبط با کارتر از آن سو، در تلاش بودند تا با حل مساله و آزادی گروگانها، خود را ناجی قضیه معرفی کنند. روندهایی که میشود ردش را لابلای برخی خاطرات و مقالات یافت، ولی برای اولین بار در این کتاب بر اساس اسناد و روایتهای دو طرف، کامل و نظاممند روایت شده است.
@payamshaheed
Telegram
📸.
پیام شهید | فرج اللهی pinned «⭕️طلبکاران امروز، سایهنشینان قاطعیت سیسال قبلِ «رییسی»ها 🔹هروقت یک «تهدید جدی» مثل جنگ متوجه مملکتی میشود، جز مردمِ عادی، خواص دو دسته میشوند: عدهای که شجاعانه میآیند وسط و با امکانات موجود میسازند و مقاومت میکنند و دفاع میکنند، هزینه میکنند جوانیشان…»
در سوگ تیغ برّان سال ۶۷
🔹در این عکس، سی و اندی ساله است، گردهمایی دادستانهای انقلاب کل کشور، دو سه سال پس از رحلت امام. آقای ریشهری به عنوان دادستان کل دارد بالای سن سخنرانی میکند و آن کتشلوارپوشی که منتهاالیه سمت چپ بین آقای نیری و یونسی نشسته، سید ابراهیم رئیسی است که در دهه شصت برای رسیدگی به چندپرونده حساس و خاص، از امام حکم و ابلاغ ویژه گرفته است.
🔹براي من، سید ابراهیم رئیسی بیش از آن که سید محرومان و رئیسجمهور خدمت و خادمالرضا(ع)باشد، تیغ برّان انقلاب علیه مشتی آدمکُش است که قدرش دانسته نشد. وقتی بحرانی در هر سطحی در کشور اتفاق میافتد، بعضی کپ میکنند، بعضی ترجیح میدهند پیدایشان نشود تا آبها از آسیاب بیفتد و بعضی مردانه وسط میدان میایستند و هزینه میدهند. تابستان ۶۷ و ماجرای منافقین با حکم امام، یکی از آن مقاطع است.
🔹هجمه رسانهای ضدانقلاب نباید ما را دچار لکنت کند، بی تعارف در تابستان ۶۷ پس از عملیات مرصاد، منافقینی را حذف کردیم که اعتقاد داشتند اگر بیاییم بیرون، ملت را میکُشیم. چه زمانی؟ کمی پس از سلاخی مجروحین بیمارستان اسلامآباد غرب وسط حیاط بیمارستان در عملیات فروغ جاویدان. چه کسانی؟ آنهایی که همین چندسال گذشته با اسلحه و در خانه تیمی دستگیر شده بودند.
🔹چندسال قبل در یک برنامه تلویزیونی گفتم ما باید از آقای رئیسی و دستاندرکاران سال ۶۷ به عنوان تلاشگر حقوقبشر تشکر کنیم، چون اگر منافقین روزگاری بر کشور مسلط میشدند، فاجعه بیمارستان اسلامآباد را در سطح یک کشور انجام میدادند و رسما نسلکشی میکردند.
🔹بگذریم. حالا سید ابراهیم رئیسی دارد شهر به شهر روی دست مردم تشییع میشود و چند صباح دیگر در قبری کوچک در حرم امام هشتم آرام میگیرد. خدایی که همه کارهایش روی حساب و کتاب است و ارادت ابراهیم رئیسی نسبت به امامرضا(ع) را به ما نشان داده بود، رفتنش را در شب ولادت حضرت مقدر کرد. در نگاه بعضی، ابراهیم رئیسی، رئیسجمهور مردمی بود. برای بعضی، سالهای تولیت آستان قدسش پررنگ است و برای برخی سالهای قاضیالقضاتیاش. اما من برای مردی فاتحه میخوانم که روزگاری بر اساس وظیفه شرعی و حکم امامخمینی، ایران و ایرانیان را از شر منافقین راحت کرد؛ و سه دهه بعد وقتی در مناظرات انتخاباتی فحشش را از نامردها خورد، دم برنیاورد؛ و وقتی از دنیا رفت، منافقین و جلادها به نشانه شادی رقص و پایکوبی کردند.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
@payamshaheed
🔹در این عکس، سی و اندی ساله است، گردهمایی دادستانهای انقلاب کل کشور، دو سه سال پس از رحلت امام. آقای ریشهری به عنوان دادستان کل دارد بالای سن سخنرانی میکند و آن کتشلوارپوشی که منتهاالیه سمت چپ بین آقای نیری و یونسی نشسته، سید ابراهیم رئیسی است که در دهه شصت برای رسیدگی به چندپرونده حساس و خاص، از امام حکم و ابلاغ ویژه گرفته است.
🔹براي من، سید ابراهیم رئیسی بیش از آن که سید محرومان و رئیسجمهور خدمت و خادمالرضا(ع)باشد، تیغ برّان انقلاب علیه مشتی آدمکُش است که قدرش دانسته نشد. وقتی بحرانی در هر سطحی در کشور اتفاق میافتد، بعضی کپ میکنند، بعضی ترجیح میدهند پیدایشان نشود تا آبها از آسیاب بیفتد و بعضی مردانه وسط میدان میایستند و هزینه میدهند. تابستان ۶۷ و ماجرای منافقین با حکم امام، یکی از آن مقاطع است.
🔹هجمه رسانهای ضدانقلاب نباید ما را دچار لکنت کند، بی تعارف در تابستان ۶۷ پس از عملیات مرصاد، منافقینی را حذف کردیم که اعتقاد داشتند اگر بیاییم بیرون، ملت را میکُشیم. چه زمانی؟ کمی پس از سلاخی مجروحین بیمارستان اسلامآباد غرب وسط حیاط بیمارستان در عملیات فروغ جاویدان. چه کسانی؟ آنهایی که همین چندسال گذشته با اسلحه و در خانه تیمی دستگیر شده بودند.
🔹چندسال قبل در یک برنامه تلویزیونی گفتم ما باید از آقای رئیسی و دستاندرکاران سال ۶۷ به عنوان تلاشگر حقوقبشر تشکر کنیم، چون اگر منافقین روزگاری بر کشور مسلط میشدند، فاجعه بیمارستان اسلامآباد را در سطح یک کشور انجام میدادند و رسما نسلکشی میکردند.
🔹بگذریم. حالا سید ابراهیم رئیسی دارد شهر به شهر روی دست مردم تشییع میشود و چند صباح دیگر در قبری کوچک در حرم امام هشتم آرام میگیرد. خدایی که همه کارهایش روی حساب و کتاب است و ارادت ابراهیم رئیسی نسبت به امامرضا(ع) را به ما نشان داده بود، رفتنش را در شب ولادت حضرت مقدر کرد. در نگاه بعضی، ابراهیم رئیسی، رئیسجمهور مردمی بود. برای بعضی، سالهای تولیت آستان قدسش پررنگ است و برای برخی سالهای قاضیالقضاتیاش. اما من برای مردی فاتحه میخوانم که روزگاری بر اساس وظیفه شرعی و حکم امامخمینی، ایران و ایرانیان را از شر منافقین راحت کرد؛ و سه دهه بعد وقتی در مناظرات انتخاباتی فحشش را از نامردها خورد، دم برنیاورد؛ و وقتی از دنیا رفت، منافقین و جلادها به نشانه شادی رقص و پایکوبی کردند.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
@payamshaheed
Telegram
آرشیو پیامِ شهید
🔹 اینکه کسی در انتخاباتهای قبلی گفته فرزندم داراییاش فقط اندکمیلیون است و یک پاترول فکسنی دارد و بعد از چندسال مشخص شده همانزمان آقازاده مشغول سفرهای خارجی و درخواست اقامت در فلان کشور خارجی بوده؛ صلاحیتش خدشهدار نمیشود؟؟
@payamshaheed
@payamshaheed
حمید نوری و خدای دهه شصت
🔹در این چهار سال و نیم که حمید نوری بازداشت و پروندهاش در سوئد در جریان بود، یکی از پرحجمترین عملیاتهای رسانهای ضدانقلاب علیه جمهوری اسلامی را شاهد بودیم. آن هم بعد از آن جوسازی سنگین سر اعدام 67 در سالهای اخیر. به همین خاطر از همان اول، همه پای کار آمدند، بیبیسی، اینترنشنال، رادیوفردا، دویچهوله فارسی؛ خبرنگارانشان در راهروی دادگاه صف کشیده بودند و گزارش میرفتند.
🔹این دادگاه اما یک غافلگیری بزرگ داشت و آن هم، سوژه اصلی، یعنی حمید نوری بود. کسی که طبیعتا متهم و بیشترین فشار رویش است. تصور کنید در دادگاهی که چنین عملیات رسانهای پرحجم و یکطرفهای رویش است، متهم باشید. میتوانید انتخاب کنیدکه مثل یک متهم عادی که گیر یک صحنهگردانی افتاده، بنشینید و اصلا تا آخر دادگاه حرفی نزنید و تا پازلشان را تکمیل نکنید. انتخاب دوم این است که بایستید وسط میدان و از موضع طلبکار حرف بزنید و دادگاه و پرونده و منافقین را به چالش بکشید تا پازلشان را به هم بزنید.
🔹این دومی خیلی سختتر است و البته هوشمندی میطلبد. چیزی که به نظرم حمید نوری داشت. او در عین حال که هوشمندانه سعی میکرد بهانه حقوقی دست دادگاه و منافقین ندهد، هم صریح از جنایات منافقین حرف میزد و هم از جمهوری اسلامی دفاع میکرد. متهمی که طبق عادت باید در موضع ضعف باشد، وسط دادگاه میایستاد و با صبر و حوصله خطابه میخواند، ضربالمثل ایرانی میگفت و به وقتش صدایش را بالا پایین میبرد و برای منافقین کُری میخواند. متهم یک دادگاه، بخواهد یا نخواهد سوژه اصلی است، ارزش خبری است.، هرکاری بکند و نکند،خبرساز است. این، انتخاب حمید نوری بود که از این ارزش خبری ذاتی استفاده و کار را برای طرف مقابل سختتر کند. نتیجه هم گرفت و بخشی از حواشی رسانهای دادگاه که منافقین و ضدانقلاب را به خود مشغول کرد، همین حرفهای داغش بود. ن
🔹نیمه دیگر این کنشگری، مجید، فرزند حمید نوری بود که مدام میرفت سوئد و میآمد. او هم انتخابش، نه فرار از رسانهها، بلکه کنشگری هوشمندانه بود. چندبار خبرنگاران رسانههای ضدانقلاب سعی کردند تورش کنند و از حرفهایش حاشیهسازی کنند ولی موفق نشدند. یک گفتگوی خیلی خوب و موفق هم با بیبیسی فارسی داشت که عالی ظاهر شد.
🔹چهار سال و نیم، خانواده نوری که ناخواسته درگیر چنین پروژه پیچیده و سنگینی شده بودند، پای کار ایران و انقلاب ایستادند؛ دهه شصتی و مردانه. حرف آخر را دیروز حمید نوری در فرودگاه مهرآباد خیلی قشنگ گفت: «من حمید نوری، در تهران و ایران هستم. شما کجا هستید؟ منافقین! دل خوش کرده بودید. ای کسانی که میگفتید خدا هم نمیتواند حمید نوری را آزاد کند، دیدید که خدا من را آزاد کرد.» راست میگفت. شاید اگر بخواهیم با معادلات دودوتا چارتا ببینیم، حمید نوری نباید الان در تهران میبود. اما خدا، حساب و کتابش فرق میکند.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
@payamshaheed
🔹در این چهار سال و نیم که حمید نوری بازداشت و پروندهاش در سوئد در جریان بود، یکی از پرحجمترین عملیاتهای رسانهای ضدانقلاب علیه جمهوری اسلامی را شاهد بودیم. آن هم بعد از آن جوسازی سنگین سر اعدام 67 در سالهای اخیر. به همین خاطر از همان اول، همه پای کار آمدند، بیبیسی، اینترنشنال، رادیوفردا، دویچهوله فارسی؛ خبرنگارانشان در راهروی دادگاه صف کشیده بودند و گزارش میرفتند.
🔹این دادگاه اما یک غافلگیری بزرگ داشت و آن هم، سوژه اصلی، یعنی حمید نوری بود. کسی که طبیعتا متهم و بیشترین فشار رویش است. تصور کنید در دادگاهی که چنین عملیات رسانهای پرحجم و یکطرفهای رویش است، متهم باشید. میتوانید انتخاب کنیدکه مثل یک متهم عادی که گیر یک صحنهگردانی افتاده، بنشینید و اصلا تا آخر دادگاه حرفی نزنید و تا پازلشان را تکمیل نکنید. انتخاب دوم این است که بایستید وسط میدان و از موضع طلبکار حرف بزنید و دادگاه و پرونده و منافقین را به چالش بکشید تا پازلشان را به هم بزنید.
🔹این دومی خیلی سختتر است و البته هوشمندی میطلبد. چیزی که به نظرم حمید نوری داشت. او در عین حال که هوشمندانه سعی میکرد بهانه حقوقی دست دادگاه و منافقین ندهد، هم صریح از جنایات منافقین حرف میزد و هم از جمهوری اسلامی دفاع میکرد. متهمی که طبق عادت باید در موضع ضعف باشد، وسط دادگاه میایستاد و با صبر و حوصله خطابه میخواند، ضربالمثل ایرانی میگفت و به وقتش صدایش را بالا پایین میبرد و برای منافقین کُری میخواند. متهم یک دادگاه، بخواهد یا نخواهد سوژه اصلی است، ارزش خبری است.، هرکاری بکند و نکند،خبرساز است. این، انتخاب حمید نوری بود که از این ارزش خبری ذاتی استفاده و کار را برای طرف مقابل سختتر کند. نتیجه هم گرفت و بخشی از حواشی رسانهای دادگاه که منافقین و ضدانقلاب را به خود مشغول کرد، همین حرفهای داغش بود. ن
🔹نیمه دیگر این کنشگری، مجید، فرزند حمید نوری بود که مدام میرفت سوئد و میآمد. او هم انتخابش، نه فرار از رسانهها، بلکه کنشگری هوشمندانه بود. چندبار خبرنگاران رسانههای ضدانقلاب سعی کردند تورش کنند و از حرفهایش حاشیهسازی کنند ولی موفق نشدند. یک گفتگوی خیلی خوب و موفق هم با بیبیسی فارسی داشت که عالی ظاهر شد.
🔹چهار سال و نیم، خانواده نوری که ناخواسته درگیر چنین پروژه پیچیده و سنگینی شده بودند، پای کار ایران و انقلاب ایستادند؛ دهه شصتی و مردانه. حرف آخر را دیروز حمید نوری در فرودگاه مهرآباد خیلی قشنگ گفت: «من حمید نوری، در تهران و ایران هستم. شما کجا هستید؟ منافقین! دل خوش کرده بودید. ای کسانی که میگفتید خدا هم نمیتواند حمید نوری را آزاد کند، دیدید که خدا من را آزاد کرد.» راست میگفت. شاید اگر بخواهیم با معادلات دودوتا چارتا ببینیم، حمید نوری نباید الان در تهران میبود. اما خدا، حساب و کتابش فرق میکند.
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
@payamshaheed
Telegram
آرشیو پیامِ شهید