معلم بازاريابی 🥇

#سلام_صبح_بخیر_همراه
#معلم_بازاریابی
tmba.ir
@parvizdargi

2.0K views05:34

سلام.خاطره:
سال هزاروسیصد و شصت و سه دیپلم گرفتم و در شهر زیبای رشت دانشجو و ویزیتور شدم.چند ماهی گذشت در جلسه پرسش و پاسخ معاونت وقت اموزشی( که بعدا رئیس دانشگاه شدند) با دانشجویان, ایشان در مقابل درخواست دانشجویان برای امکاناتی نظیر کمبودهای ازمایشگاه و..خیلی صادقانه گفتند همه را قبول دارم اما مشکل ما کمبود بودجه و منابع مالی است.دست بلند کردم و گفتم من میتوانم به اندازه تلاش خودم کمک کنم.ایشان گفت چگونه؟
عرض کردم یکسری قبض کمک به دانشگاه چاپ کنید و به مهر دانشگاه ممهور کنید.یک معرفی عکس دار هم به من بدهید.مردم ما فهیم هستند و وقتی بدانند این پول برای توسعه علم است کمک میکنند.
ایشان با ناباوری پذیرفت و شاید نخواست یک ایده از سوی یک جوان کم سن و سال را سریع رد کند. و کار انجام شد.
از ان روز چند ساعت به کلاس و درس و چند ساعت به ویزیتوری میگذشت و بین نماز ظهر و عصر و همچنین بین نماز مغرب و عشاء با اجازه امام جماعت مساجد ده دقیقه ای سخنرانی پرشور میکردم و با کمک جوانان مساجد سریع کمک ها را جمع میکردیم و قبض می دادیم.روزی پیرمردی گفت من تا بحال از این کمک ها نمیکردم اما قضیه دانشگاه چیز دیگری است.
تجربه بسیار خوبی بود هم پول قابل توجهی در طی دو ماه جمع شد هم سخنرانی ام خیلی پیشرفت کرد و هم در نزد دانشگاه چهره متفاوت و فعالی بودم و جالب تر اینکه وقتی برای فروش به مغازه ها میرفتم خیلی از انها من را می شناختند.و سفارش محصول می دادند.
من در زمان ارائه ان پیشنهاد فقط به دانشگاه فکر میکردم اما بعد متوجه شدم هیچ کاشتی بی برداشت نیست.و چقدر فرصت در اطراف ما وجود دارد.مهم این است که نیک پندار،نیک گفتار و نیک رفتار باشیم و از موانعی که بعضا دوستانی که انرژی شان را درست خرج نمی کنند نهراسیم و با توکل و همت به پیش برویم.شاید گاهی اشتباه کنیم اما دیکته ننوشته غلط ندارد.اصلاح گر باشیم و اقدام گرا.
@parvizdargi

9.4K views05:56