Parvaz TV تلویزیون پرواز کانادا
664 subscribers
825 photos
1.23K videos
4 files
346 links
برنامه های متنوع تلویزیونی از ونکوور کانادا
سال تأسیس: ۱۹۹۹ میلادی
Watch the latest TV shows streaming from Vancouver, Canada
Since 1999
Contact Majid Mahichi: @MajidMahichi
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیام مهربانانه بانو عهدیه برای گروه دفان ونکوور
یکی بود، یکی نبود: قصه یک جشنواره
گزارش اولین جشنواره فیلم و ویدیوهای ایرانی
پیمان پارسا مدیر این جشنواره که در۸ سپتامبرسال ۲۰۰۰ در سینمای دلفین با مدیریت آقای الله یار دبستانی برگزار شد، در مورد چشم انداز جشنواره و فیلمهای آن صحبت میکند. سینما دلفین که در خیابان هیستینگ شرقی واقع بود چند سالی است که تخریب شده است.
یکی بود یکی نبود: قصه سلیمان
با راه اندازی تلویزیون پرواز که در ابتدا ویژه کودکان و نوجوانان بود، بسیاری از خانواده های ایرانی دوست داشتند تا فرزندان آنان در برنامه ها حضور داشته باشند. شاید ده نفر از بچه های ایرانی شهر بطور مرتب در اکثر برنامه ها حضور داشتند مخصوصأ آن دسته که استعدادهای هنری قابل توجهی داشتند. در این ویدیو که مربوط به نوروز سال ۲۰۰۰ است، سحر گلشنی که در آن زمان در گروه باله ملی پارس ونکوور هنرجوی رقص بود، هنرنمایی میکند. متاسفانه اسم نوجوانی که در مقابلش بازی میکند را بخاطر نمی آورم.
ده سال بعد سحر با گروهش که کرشمه نامیده میشد، در برنامه نوروز ۱۳۹۰ تلویزیون پرواز حضور بسیار زیبایی داشتند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"گفتگوی هم شاگردی ها در کوچه هنر"
گپی ساده و صمیمی با امیر اخوت هنرمند ونکووری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غروب تابستان ؛
دوباره معجزه #مهتاب
دوباره معجزه زندگی

آنقدر به آنچه که داشته ام #عادت کرده ام، که برایم عادی شده است. همه چیز به صورتی طبیعی و ساده باید باشد .و هست ! مهم نیست ، عجیب نیست، #معجزه نیست!
به دنبال اتفاق ،حادثه،‌یک داشته وخواسته دیگری میگردم. فراموش میکنم که چقدر دارایی دارم ، چقدر از آنچه که دارم هنوز استفاده نکرده ام .به دنبال بیشتر و بعدی و …به دنبال #معجزه میگردم .
مگر همین بودنت معجزه نیست؟ همین که در منی و من در یاد تو، همین که امید دیدارت در دلم زنده است !
شاید فردا نباشد، شاید فردا مثل دیروز نباشد ، شاید هزاران فردا باشد و هزاران بار دیگر من و زندگی با هم برقصیم .شاید در خاطراتم نفس بکشم .
مگر هر نفسی که میکشم ،خودش یک معجزه نیست ؟

گاهی باید زخم کوچکی به یادم بیاورد که فصل #ایمان آوردن است …





https://t.me/zohreh_ansari_ghesseh
یکی بود یکی نبود: کفشهای مادربزرگ
از کودکی دوست داشتیم پدربزرگ‌ و مادربزرگ ها بیشتر پیش ما بمانند. حتی به قیمت پنهان کردن کفشهایشان!
این قصه کودکانه کوتاه همواره در ذهنم بود و تصادفأ به یک مادربزرگ مهربان و یک دختربچه شیرین برخورد کردم. از قضا مادربزرگ این قصه با یکی از اساتید مرحوم دانشکده ما هم نسبت فامیلی داشت. روح مادربزرگ فیلم ما خانم آفاق البرز شاد. شکی ندارم که ستاره زیبای فیلم ما هم برای خودش خانمی شده و الان باید حدود بیست و پنج شش سالش باشد. این فیلم کوتاه برای تلویزیون در سال ۱۹۹۹ در یک روز ساخته شد.
‎حکایت مانده در درون🤍
🤍


‎پشت این کوه ،پشت دشتستان
‎زیر سقف عقیق و فیروزه
‎جنگلی سبز و‌مادری بیمار
‎گرگ‌ بر بسترش کشد زوزه

‎روزگاران هزار دیده بسی
‎بر سرش تاج فروهر بوده
‎گاه در بزم‌ و‌ گاه خسته ز رزم
‎اشک و‌خون در پیاله پالوده

‎قصه میگوید از شب فرقت
‎از سووشون و خواب تنگستان‌
‎مرگ لبخند در دل آوار
‎از طنین غریب کوهستان‌

‎ میکند سر نوای لالایی
‎‘’ کودکم ! خوش بخواب ‌آسوده
‎دیرگاهیست پشت این دیوار
‎چرخ بخت زمانه فرسوده

‎نخرامیده روزگاری چند
‎کبک یا یک غزال بر این دشت
‎آخرین نغمه های بلبل عشق
‎در غم مرگ غنچه ای، گم گشت

‎شعله غم به سر زبانه کشد
‎از دل نیمه خواب خاش و سهند
‎سیل گریه ز چشم خرم رود
‎میکند شکوه سوی چرخ بلند

‎یک نفر ، شاید اهلی از کاشان
‎میزند ضجه پشت هیچستان
‎سایه در تاسیان کشد صد آه
‎ارغوان خون خفته در بستان

‎طفلک من! بخواب آسوده
‎چرخ گردون دوباره میگردد
‎یاس و سوسن به دشت می روید
‎غم از این خانه رخت بربندد’’
….

‎مادر ! از قصه ات دلم خون است
‎سینه ام همچو‌ دیگ میجوشد
‎امشب از دست ساقی افلاک
‎زهره جامی ز زهر مینوشد

‎سالها روز و شب نهاده دو چشم
‎سوی بالا به چشم ماه و به مهر
‎تا مگر یک نظر ببینم باز
‎نقش زیبات را به قلب سپهر

‎در شبانم که روز روشن توست
‎تا سحر اختران شماره کنم
‎تا رهی از گزند و از آفات
‎صد دعا سوی هر ستاره کنم

‎در دلم رود زنده ای جاریست
‎چشمه ی از شفا و از سودا
‎نور میریزدم به جان یادت
‎مادر! آزاده میهن زیبا!

‎باز میگیرمت در این سینه
‎خاطری گرم ،از دیاری دور
‎جاودان یادگار کودکیم
‎مانده برجا میان باغ بلور

‎باز میگیرمت در این آغوش
‎بازوانم حماسه میخواهند
‎گونه هایم مسیل خسته اشک‌
‎از لبان تو‌ بوسه میخواهند

‎گشته ام از خیال تو لبریز
‎می ندانم‌ درون جانم کیست
‎در تپشهای قلب من بنشین
‎بی تو جانی بدین جهانم نیست

‎در درونم حکایتی ماندست
‎باقی از دیدگان‌ روشن تو
‎روزگاری که بود دیده من
‎سبزه ای بر قبای گلشن تو

‎در درونم حکایتی ماندست
‎قصه ای ، خواب، یا که رویایی
‎کاش وقت سحر در آغوشم
‎قدر یک آرزو‌ بیاسایی
....

#زهره_انصاری
‎مرداد-شهریور ۱۳۹۹


https://t.me/razekimia
به سهم خود در حمایت از هموطنان ستم دیده، گرد هم جمع می شویم.
قرار ما چهارشنبه شب در کوکیتلام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شب همدلی، همدردی و اعتراض در کوکیتلام
ایرانیان ونکوور در ادامه اعتراضات خود به سرکوب و ظلم بی پایان حکومت جمهوری اسلامی با حضور چند نماینده مجلس و مسئولین شهری در پارک لافارج گرد هم آمدند.
این برنامه به دعوت انجمن فرهنگی ایرانیان ترای سیتی، انجمن ادبی حافظ و تلویزیون پرواز از ساعت ۸:۳۰ تا ۹:۳۰ چهارشنبه شب برگزار شد و توسط رسانه های غیر ایرانی شهر نیز تحت پوشش خبری قرار گرفت.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
قطعه بیداد استاد پرویز مشکاتیان
ارکستر دختران رودکی تبریز به سرپرستی قادر رودکیان