💎یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم.
چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم،
در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت : حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم.
چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم،
در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت : حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎دزدی ، کیسه زر ملّانصرالدین را ربود ، وی شکایت نزد قاضی برد ؛
تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست..
ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ،
از او سوال کردند که چطور بدون حکمقاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت :
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »
بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست..
ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم ،
از او سوال کردند که چطور بدون حکمقاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت :
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »
بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎هرگز هیچ لحظهای عظیم تر از آن لحظه که می آید نیست.
لحظه های بزرگ می آیند؛ امّا به گذشته نمی روند. هیچ لحظهی بزرگی متعلّق به گورستان نیست. لحظهها به ما میرسند، ما را در میان میگیرند، اندکی نزد ما درنگ میکنند، اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آن ها را داشته باشیم به دادمان میرسند و اگر نداشته باشیم، طبق قانون طبیعی لحظه هایِ بزرگ، واپس می نشینند برای مدتها. بُزخو می کنند، تا باز کِی لحظه های تنومند پربار و بَر، نمی گذرند تا نابود شوند. آن ها در ظلمت تفاخر ما که خود را مالک آن لحظه ها می دانیم مومیایی نمی شوند و همچون سکّهای عتیقه در صندوقی کهنه و بدقفل نمی مانند. آنـها عقبگرد می کنند، شتابان، و در انتظار انسان لایق می مانند.
📚آتش بدون دود
✍️نادرابراهیمی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
لحظه های بزرگ می آیند؛ امّا به گذشته نمی روند. هیچ لحظهی بزرگی متعلّق به گورستان نیست. لحظهها به ما میرسند، ما را در میان میگیرند، اندکی نزد ما درنگ میکنند، اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آن ها را داشته باشیم به دادمان میرسند و اگر نداشته باشیم، طبق قانون طبیعی لحظه هایِ بزرگ، واپس می نشینند برای مدتها. بُزخو می کنند، تا باز کِی لحظه های تنومند پربار و بَر، نمی گذرند تا نابود شوند. آن ها در ظلمت تفاخر ما که خود را مالک آن لحظه ها می دانیم مومیایی نمی شوند و همچون سکّهای عتیقه در صندوقی کهنه و بدقفل نمی مانند. آنـها عقبگرد می کنند، شتابان، و در انتظار انسان لایق می مانند.
📚آتش بدون دود
✍️نادرابراهیمی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎شازده کوچولو: به نظر میرسه آدم چیزای زیادی برای خوشبخت بودن لازم داره.
گفتم: نه اینطور نیست. خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛ از تقدیر و قدردانی بابت هر آنچه الان داری، نه عجله برای بدست آوردن چیزایی که نداری.
آسونترین و مستقیمترین راهِ خوشبختی خوشحال کردن آدمهایی هست که در اطرافمون هستن. عشق رو باید با عشق ورزیدن یاد گرفت. همهی ما توانایی عشق ورزیدن داریم، حتی با یه لبخند، چون اینکار به همون اندازه به خود ما انرژی میده که به کسی که بهش لبخند زدیم.
📕بازگشت شازده پسر
✍🏻 الخاندرو گیلرمو روئمز
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
گفتم: نه اینطور نیست. خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛ از تقدیر و قدردانی بابت هر آنچه الان داری، نه عجله برای بدست آوردن چیزایی که نداری.
آسونترین و مستقیمترین راهِ خوشبختی خوشحال کردن آدمهایی هست که در اطرافمون هستن. عشق رو باید با عشق ورزیدن یاد گرفت. همهی ما توانایی عشق ورزیدن داریم، حتی با یه لبخند، چون اینکار به همون اندازه به خود ما انرژی میده که به کسی که بهش لبخند زدیم.
📕بازگشت شازده پسر
✍🏻 الخاندرو گیلرمو روئمز
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎گویند: روزی ابلیس خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
👈به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان
درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
🔸مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
🔹 شوهر آن زن آمد
و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعداز آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
🔹 فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای،
این چه کاری بود که کردی؟!
👈 ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
✨✨ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند یک رفتار یا یک کلام شان :
🔺 مشکلات زیادی را ایجاد می کند
🔺 آتش اختلاف را بر می افروزد
🔺 خویشاوندی را برهم میزند
🔺 دوستی وصفا صمیمیت را از بین میبرد
🔺 کینه و دشمنی می آورد
🔺 طراوت و شادابی را تیره و تار میکند
🔺 دل ها را میشکند
👈 بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!
✅قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی !
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
اینجا را ترک نمیکنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
👈به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان
درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
🔸مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
🔹 شوهر آن زن آمد
و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعداز آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
🔹 فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای،
این چه کاری بود که کردی؟!
👈 ابلیس گفت: کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
✨✨ بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند یک رفتار یا یک کلام شان :
🔺 مشکلات زیادی را ایجاد می کند
🔺 آتش اختلاف را بر می افروزد
🔺 خویشاوندی را برهم میزند
🔺 دوستی وصفا صمیمیت را از بین میبرد
🔺 کینه و دشمنی می آورد
🔺 طراوت و شادابی را تیره و تار میکند
🔺 دل ها را میشکند
👈 بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!
✅قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی !
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎بعد از اینکه یک مرد ۹۳ ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»🙏
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم"
سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد.
این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب...»🙏
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎وقتی کرونا آمد فهمیدم دوست خوب یعنی جلال. از وقتی مجبور شدیم کمتر همدیگر را ببینیم، پیغامهای جلال بیشتر شد. بیشتر روزها میپرسید «همه چی خوبه..؟ رو به راهی؟» و من جواب میدادم «مخلصتم، عالی». جلال هم یک علامت پیروزی با دو تا گل میفرستاد. بعد از مدتی دیگر پیغامهای جلال را باز نمیکردم چون میدانستم میخواهد حالم را بپرسد و حالم خوب بود.
وقتی جلال زنگ میزد و میگفت «نگرانت شدم، یه هفتهست پیغامهای من رو باز هم نکردی» از خجالت آب میشدم اما خیالم راحت بود که جلال هست. میدانستم همیشه هست و همین خیالم را راحت میکرد. گاهی برایش مینوشتم «جلال یه قراری بذاریم و همو ببینیم» و او جواب میداد «هر وقت بگی، هر جا بگی» و من هیچوقت و هیچ جا را نمیگفتم چون جلال همیشه بود.
چند روز پیش دیدم بیست و هفت پیغام باز نکرده از جلال دارم. پیغامها را باز کردم. در پیغامهای اول مثل همیشه حالم را پرسیده بود، بعد گفته بود که نگرانم شده است، بعد همانجا تماس گرفته بود، بعد نوشته بود از بچهها شنیده که حالم خوب است و خیالش راحت شده است. به جلال پیغام دادم «جلال جان نوکرتم و شرمندهام، به خدا خیلی درگیر بودم. خوبی؟» سه روز گذشت و جلال پیغامم را باز نکرد. بعد نوشتم «جلال خواهش میکنم جواب بده»...
سه ساعت بعد جلال زنگ زد. شیرجه زدم گوشی را برداشتم و گفتم «جلال جانم، خوبی؟» جلال گفت «این دیوانه بازیها چیه در میاری؟ این چی بود تو اینستا گذاشتی؟ کلی آدم فکر کردند من مردهام!» گفتم «جلال کجا بودی؟ الان که زنگ زدی انگار خدا دنیا رو به من داد!» جلال گفت «من هرروز بهت پیغام میدادم حالت رو میپرسیدم تو عین خیالت نبود. پیغامها رو باز هم نمیکردی، تا نبودم عزیز شدم؟» گفتم «من فکر میکردم هرجوری بشه تو همیشه هستی» جلال گفت «اونایی که همیشه هستند هم یه موقعهایی دیگه نیستند» گفتم «یعنی چی؟» جلال گفت «ببین... کاکتوس اصلا آب نمیخواد ولی کاکتوس هم آب میخواد!» به جلال گفتم «تا عمر دارم این حرفت یادم نمیره.»
امروز ظهر جلال زنگ زد، توی یک موقعیت ناجوری بودم و با خودم گفتم نیم ساعت بعد زنگ خواهم زد، اما نمیدانم چرا فراموش کردم. الان جلال دوباره زنگ زد و گفت «باز هم چهار تا پیغام گذاشتم و ندیدی». بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد قطع کرد ...
👤 #سروش_صحت
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
وقتی جلال زنگ میزد و میگفت «نگرانت شدم، یه هفتهست پیغامهای من رو باز هم نکردی» از خجالت آب میشدم اما خیالم راحت بود که جلال هست. میدانستم همیشه هست و همین خیالم را راحت میکرد. گاهی برایش مینوشتم «جلال یه قراری بذاریم و همو ببینیم» و او جواب میداد «هر وقت بگی، هر جا بگی» و من هیچوقت و هیچ جا را نمیگفتم چون جلال همیشه بود.
چند روز پیش دیدم بیست و هفت پیغام باز نکرده از جلال دارم. پیغامها را باز کردم. در پیغامهای اول مثل همیشه حالم را پرسیده بود، بعد گفته بود که نگرانم شده است، بعد همانجا تماس گرفته بود، بعد نوشته بود از بچهها شنیده که حالم خوب است و خیالش راحت شده است. به جلال پیغام دادم «جلال جان نوکرتم و شرمندهام، به خدا خیلی درگیر بودم. خوبی؟» سه روز گذشت و جلال پیغامم را باز نکرد. بعد نوشتم «جلال خواهش میکنم جواب بده»...
سه ساعت بعد جلال زنگ زد. شیرجه زدم گوشی را برداشتم و گفتم «جلال جانم، خوبی؟» جلال گفت «این دیوانه بازیها چیه در میاری؟ این چی بود تو اینستا گذاشتی؟ کلی آدم فکر کردند من مردهام!» گفتم «جلال کجا بودی؟ الان که زنگ زدی انگار خدا دنیا رو به من داد!» جلال گفت «من هرروز بهت پیغام میدادم حالت رو میپرسیدم تو عین خیالت نبود. پیغامها رو باز هم نمیکردی، تا نبودم عزیز شدم؟» گفتم «من فکر میکردم هرجوری بشه تو همیشه هستی» جلال گفت «اونایی که همیشه هستند هم یه موقعهایی دیگه نیستند» گفتم «یعنی چی؟» جلال گفت «ببین... کاکتوس اصلا آب نمیخواد ولی کاکتوس هم آب میخواد!» به جلال گفتم «تا عمر دارم این حرفت یادم نمیره.»
امروز ظهر جلال زنگ زد، توی یک موقعیت ناجوری بودم و با خودم گفتم نیم ساعت بعد زنگ خواهم زد، اما نمیدانم چرا فراموش کردم. الان جلال دوباره زنگ زد و گفت «باز هم چهار تا پیغام گذاشتم و ندیدی». بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشد قطع کرد ...
👤 #سروش_صحت
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎حواس خود را به طور کامل به کار بگیرید. همانجایی که هستید، باشید. به اطراف نگاه کنید. فقط بنگرید، تعبیر و تفسیر نکنید. نور، شکل ها، رنگ ها و بافت ها را ببینید. نسبت به حضور بی صدای یکایک چیزها هشیار باشید. نسبت به فضایی که امکان وجود چیزها را فراهم میآورد، هشیار باشید.
به صداها گوش دهید. آنها را داوری نکنید. به سکوت پشت صداها گوش دهید. چیزی را لمس کنید - هر چیزی را - و بودن آن را پذیرا باشید.
ضرب آهنگ تنفس خود را ملاحظه کنید، هوای دم و بازدم را حس کنید، انرژی حیات را در درون خود حس کنید. بگذارید همه چیز در درون و بیرون باشد. بودن همه چیز را بپذیرید. عمیق تر به ژرفای حال فرو بروید.
به این ترتیب شما دنیای مرگ آور پندارهای ذهنی وابسته به زمان را پشت سر می گذارید. شما از ذهن دیوانه که انرژی حیاتتان را می بلعد و آهسته آهسته سیاره زمین را مسموم و نابود می کند، رها می شوید. شما از رویای زمان بیدار می شود و به لحظه حاضر گام می نهید.
📙 تمرین نیروی حال
✍🏻 اکهارت توله
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
به صداها گوش دهید. آنها را داوری نکنید. به سکوت پشت صداها گوش دهید. چیزی را لمس کنید - هر چیزی را - و بودن آن را پذیرا باشید.
ضرب آهنگ تنفس خود را ملاحظه کنید، هوای دم و بازدم را حس کنید، انرژی حیات را در درون خود حس کنید. بگذارید همه چیز در درون و بیرون باشد. بودن همه چیز را بپذیرید. عمیق تر به ژرفای حال فرو بروید.
به این ترتیب شما دنیای مرگ آور پندارهای ذهنی وابسته به زمان را پشت سر می گذارید. شما از ذهن دیوانه که انرژی حیاتتان را می بلعد و آهسته آهسته سیاره زمین را مسموم و نابود می کند، رها می شوید. شما از رویای زمان بیدار می شود و به لحظه حاضر گام می نهید.
📙 تمرین نیروی حال
✍🏻 اکهارت توله
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
بنامخدای بخشنده
یادداشت های آدینه ۳۹ از ۵۲
استعفا دادم
پیشه ای با حقوق خوب داشتم . اما این همه آرزوهایم نبود .
نوشتم : برای پیشرفتم، تصمیم دارم تا در جایی دیگر کار کنم . بنابرین استعفایم را تقدیم میکنم .
نوشته بود : آقای مهندس، خدا راضی نیست . بنده هم راضی نیستم . اما اگر اصرار دارید، بسلامت .
چند بار جوابش را خواندم . با علم منطق تطبیق دادم . درخواست من درست تر بود . رفتم . زندگی بهتری برای خانواده ام ساختم . مسئولیت اجتماعیم را هم گسترش دادم . اکنون سالیان درازی از آن اتفاق میگذرد و باور پیدا کردم که خدای مهربان هم از رفتن من راضی بوده است .
آموختم که :
✓ برای رسیدن به هدف، کسانی در کنارتان یا باورتان ندارند و یا نگرانتان هستند . تا زمانی که از مسیرتان خارج نشده اید، ادامه دهید .
✓ اگر روزی در زندگی موفقیت بدست آوردیم، قطعا از امکانات جامعه به میزان بیشتری استفاده کرده ایم . بنابرین با انجام مسئولیت های اجتماعی در مقابل دیگران، جبران کنیم .
آدینه است . مهرورزان لبخند هایشان را تقدیم خانواده کنند، تا فرزندانمان در آینده هنرمندان زندگی شوند .
حق یارتان
روزگارتان پر روز باد
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
یادداشت های آدینه ۳۹ از ۵۲
استعفا دادم
پیشه ای با حقوق خوب داشتم . اما این همه آرزوهایم نبود .
نوشتم : برای پیشرفتم، تصمیم دارم تا در جایی دیگر کار کنم . بنابرین استعفایم را تقدیم میکنم .
نوشته بود : آقای مهندس، خدا راضی نیست . بنده هم راضی نیستم . اما اگر اصرار دارید، بسلامت .
چند بار جوابش را خواندم . با علم منطق تطبیق دادم . درخواست من درست تر بود . رفتم . زندگی بهتری برای خانواده ام ساختم . مسئولیت اجتماعیم را هم گسترش دادم . اکنون سالیان درازی از آن اتفاق میگذرد و باور پیدا کردم که خدای مهربان هم از رفتن من راضی بوده است .
آموختم که :
✓ برای رسیدن به هدف، کسانی در کنارتان یا باورتان ندارند و یا نگرانتان هستند . تا زمانی که از مسیرتان خارج نشده اید، ادامه دهید .
✓ اگر روزی در زندگی موفقیت بدست آوردیم، قطعا از امکانات جامعه به میزان بیشتری استفاده کرده ایم . بنابرین با انجام مسئولیت های اجتماعی در مقابل دیگران، جبران کنیم .
آدینه است . مهرورزان لبخند هایشان را تقدیم خانواده کنند، تا فرزندانمان در آینده هنرمندان زندگی شوند .
حق یارتان
روزگارتان پر روز باد
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
تو میترسی. من هم میترسم. همه ما میترسیم. تنها... کاملا تنها... وحشتناک است!
اغلب آرزو میکنم کاش دوباره جوان میشدم و در عشق شکست میخوردم. میدانی جوان بودن و عشق ناکام داشتن چیز حسرتآوری است. هر چند آدم متوجه آن نباشد. وقتی آدم جوان است، فکر میکند چیز دیگری وجود دارد؛ آزادیای که با عشق میآید. نوعی پناهگاه که آدم فکر میکند پیش کسی که عاشق اوست وجود دارد. نوعی گرمی و آرامش، "که وجود ندارد".
شکست در عشق، یعنی این یاس دلپذیر که فقط «من» با «تو» نتوانستم به این شادی بزرگ دست پیدا کنم و این که عشق وجود دارد و میشود به آن دست یافت و باور به این که ممکن است دیگران به آن دست یافته باشند، آدم را امیدوار میکند که چیزی برای یافتن وجود دارد و باید بدانی وقتی چنین شادیای در دنیا وجود داشته باشد، حتی شاد نبودن ناامیدکننده نیست، چون آدم احساس نیاز میکند که به هدفی برسد. شکست در عشق نا امید کننده نیست، اما موفقیت در عشق، آرام آرام به پوچی میرسد.
"هدفی نیست. هر چه هست تنهایی است".
📚کالوکائین
✍️کارین بویه
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
اغلب آرزو میکنم کاش دوباره جوان میشدم و در عشق شکست میخوردم. میدانی جوان بودن و عشق ناکام داشتن چیز حسرتآوری است. هر چند آدم متوجه آن نباشد. وقتی آدم جوان است، فکر میکند چیز دیگری وجود دارد؛ آزادیای که با عشق میآید. نوعی پناهگاه که آدم فکر میکند پیش کسی که عاشق اوست وجود دارد. نوعی گرمی و آرامش، "که وجود ندارد".
شکست در عشق، یعنی این یاس دلپذیر که فقط «من» با «تو» نتوانستم به این شادی بزرگ دست پیدا کنم و این که عشق وجود دارد و میشود به آن دست یافت و باور به این که ممکن است دیگران به آن دست یافته باشند، آدم را امیدوار میکند که چیزی برای یافتن وجود دارد و باید بدانی وقتی چنین شادیای در دنیا وجود داشته باشد، حتی شاد نبودن ناامیدکننده نیست، چون آدم احساس نیاز میکند که به هدفی برسد. شکست در عشق نا امید کننده نیست، اما موفقیت در عشق، آرام آرام به پوچی میرسد.
"هدفی نیست. هر چه هست تنهایی است".
📚کالوکائین
✍️کارین بویه
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
“ من در جهان امروز ”
این روزها ما برای مبتلا نشدن به بیماری و به خطر نیانداختن جان خود و اطرافیانمان از یک نقاب اجباری به نام ماسک استفاده میکنیم و امید داریم به روزی که واکسن این ویروس وارد بازار جهانی شده، جلوی ابتلای بیشتر و یا مرگ و میر را بگیرد. بنابراین همهی ما چارهای جز پذیرفتن آن نداریم.
بیایید یادآوری این شرایط بحرانی را برای لحظاتی کنار بگذاریم و موضوعی را از زاویهای دیگر، مورد تحلیل قرار دهیم.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم ما فطرت اجتماعیمان است. به این معنی که ذاتاً دوست داریم دیده شویم. در مرکز قدرت باشیم و یا مورد توجه و تمجید سایرین قرار بگیریم. مهم شمرده شویم و سخنانمان شنیده شود. در واقع این ویژگی ما میتواند بسط وسیعی پیدا کند و طبق شخصیت درونی هر فرد، شکل و چگونگی آن نیز متغییر باشد.
برای برخی نیز داشتن ظاهری آراسته و زیبا اهمیتی دو چندان دارد. همچنین عدهی کثیری از انسانها معتقدند که داشتن یک لبخند زیبا، چهرهای تاثیرگذار به شخصیتشان میبخشد.
از سویی دیگر؛ پنهان کردن چهره از نظر روانشناسی جنبههای مختلف دارد و صد البته تاثیر منفی روی دیگران نیز میگذارد. کسی که چهره در نقاب میکشد و از دیده شدن هراس دارد، میتواند بیمار روانی باشد یا بشدت خجالتی بوده و یا ترس از محیط داشته باشد که باز هم به یکی از شاخههای بیماری روحی_روانی ارجاع داده میشود، البته در شاخههای مختلف علمی_پزشکی مبحث آن گستردهست و ما قصد پرداختن بیشتر به این بخش را نداریم.
همچنین افرادی که برای سرقت و یا انجام عملیاتی که نمیخواهند هویت آنها فاش شود نیز دست به پنهان کردن چهره میزنند و عموماً از انواع ماسک و یا نقاب استفاده میکنند.
در کشورهای اسلامی زنان مسلمانی که به اجبار یا به رضایت از نقاب استفاده میکنند نیز برای مصون ماندن از جامعهی مربوطه و یا جو حاکم، مجبور به پنهان کردن چهرهشان هستند که بنظر میرسد از نظر روانشناسی نیز برای اعتماد بنفس زنان آن جامعه، تأثیر منفی به همراه داشته و دارد.
لازم به ذکر است که استفاده از ماسک در موارد دیگری نیز استفاده میشود. به عنوان مثال در بخش پزشکی؛ قبل از ظهور ویروس کووید۱۹ استفاده از ماسک فقط در اتاق عمل جراحی و یا در بخشهای تخصصی دیگرِ این رشته استفاده میشده.
همچنین در بخش صنعت و بهداشت؛ در ارتباط مستقیم افراد با مواد شیمیایی، صنعتی و یا بهداشتی، از ماسک استفاده میکنند.
البته باید اشاره کرد که در برخی موارد ذکر شده، استفاده از ماسک رویهای عادی دارد و زمان استفاده از آن نیز محدود و برای یک قشر خاص است و همچنین کلیت یک جامعه را در برنمیگیرد اما در باقی موارد؛ استفاده از نقاب و یا ماسک، تأثیرات منفی دارد.
حال برمیگردیم به ویژگی زیبا و فطری همهی ما یعنی اجتماعی بودنمان که با وجود “ماسک” صورت زشتی به سیمای انسانها تحمیل کرده و در واقع ارتباط بصری ما را با دیگران قطع و از بین برده است.
اکنون همهی ما قدر روزهای “سلامت جهانی” را میدانیم و مفهوم آن را به خوبی درک میکنیم.
در این بین، افراد فرهیخته و بزرگ، دوستان، اقوام و تعداد کثیری از پزشکان و پرستاران را نیز در سراسر جهان از دست دادیم.
برعکسِ روزهای عادی که با آغوش کشیدنِ یکدیگر؛ به هم محبت میکردیم، حالا باید از کسانی که دوستشان داریم، دوری کنیم تا بیمار نشوند!
در واقع شکل محبت کردنمان تغییر پیدا کرده و به جای نزدیک شدن به عزیزانمان، باید از آنها دوری کنیم!
واقعاً کجا و چه زمانی فکر میکردیم که جهان زیبا و پر از عشق و محبتمان این چنین سرد و بی روح شود؟ این شرایط اسفبار ما را فقط یاد فیلمهای هالیوودی میاندازد که چقدر شرایط مشابه آن برای ما تخیلی، غیر قابل باور و بعید بود.
رعنامحمدی(بخش اول)
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
این روزها ما برای مبتلا نشدن به بیماری و به خطر نیانداختن جان خود و اطرافیانمان از یک نقاب اجباری به نام ماسک استفاده میکنیم و امید داریم به روزی که واکسن این ویروس وارد بازار جهانی شده، جلوی ابتلای بیشتر و یا مرگ و میر را بگیرد. بنابراین همهی ما چارهای جز پذیرفتن آن نداریم.
بیایید یادآوری این شرایط بحرانی را برای لحظاتی کنار بگذاریم و موضوعی را از زاویهای دیگر، مورد تحلیل قرار دهیم.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم ما فطرت اجتماعیمان است. به این معنی که ذاتاً دوست داریم دیده شویم. در مرکز قدرت باشیم و یا مورد توجه و تمجید سایرین قرار بگیریم. مهم شمرده شویم و سخنانمان شنیده شود. در واقع این ویژگی ما میتواند بسط وسیعی پیدا کند و طبق شخصیت درونی هر فرد، شکل و چگونگی آن نیز متغییر باشد.
برای برخی نیز داشتن ظاهری آراسته و زیبا اهمیتی دو چندان دارد. همچنین عدهی کثیری از انسانها معتقدند که داشتن یک لبخند زیبا، چهرهای تاثیرگذار به شخصیتشان میبخشد.
از سویی دیگر؛ پنهان کردن چهره از نظر روانشناسی جنبههای مختلف دارد و صد البته تاثیر منفی روی دیگران نیز میگذارد. کسی که چهره در نقاب میکشد و از دیده شدن هراس دارد، میتواند بیمار روانی باشد یا بشدت خجالتی بوده و یا ترس از محیط داشته باشد که باز هم به یکی از شاخههای بیماری روحی_روانی ارجاع داده میشود، البته در شاخههای مختلف علمی_پزشکی مبحث آن گستردهست و ما قصد پرداختن بیشتر به این بخش را نداریم.
همچنین افرادی که برای سرقت و یا انجام عملیاتی که نمیخواهند هویت آنها فاش شود نیز دست به پنهان کردن چهره میزنند و عموماً از انواع ماسک و یا نقاب استفاده میکنند.
در کشورهای اسلامی زنان مسلمانی که به اجبار یا به رضایت از نقاب استفاده میکنند نیز برای مصون ماندن از جامعهی مربوطه و یا جو حاکم، مجبور به پنهان کردن چهرهشان هستند که بنظر میرسد از نظر روانشناسی نیز برای اعتماد بنفس زنان آن جامعه، تأثیر منفی به همراه داشته و دارد.
لازم به ذکر است که استفاده از ماسک در موارد دیگری نیز استفاده میشود. به عنوان مثال در بخش پزشکی؛ قبل از ظهور ویروس کووید۱۹ استفاده از ماسک فقط در اتاق عمل جراحی و یا در بخشهای تخصصی دیگرِ این رشته استفاده میشده.
همچنین در بخش صنعت و بهداشت؛ در ارتباط مستقیم افراد با مواد شیمیایی، صنعتی و یا بهداشتی، از ماسک استفاده میکنند.
البته باید اشاره کرد که در برخی موارد ذکر شده، استفاده از ماسک رویهای عادی دارد و زمان استفاده از آن نیز محدود و برای یک قشر خاص است و همچنین کلیت یک جامعه را در برنمیگیرد اما در باقی موارد؛ استفاده از نقاب و یا ماسک، تأثیرات منفی دارد.
حال برمیگردیم به ویژگی زیبا و فطری همهی ما یعنی اجتماعی بودنمان که با وجود “ماسک” صورت زشتی به سیمای انسانها تحمیل کرده و در واقع ارتباط بصری ما را با دیگران قطع و از بین برده است.
اکنون همهی ما قدر روزهای “سلامت جهانی” را میدانیم و مفهوم آن را به خوبی درک میکنیم.
در این بین، افراد فرهیخته و بزرگ، دوستان، اقوام و تعداد کثیری از پزشکان و پرستاران را نیز در سراسر جهان از دست دادیم.
برعکسِ روزهای عادی که با آغوش کشیدنِ یکدیگر؛ به هم محبت میکردیم، حالا باید از کسانی که دوستشان داریم، دوری کنیم تا بیمار نشوند!
در واقع شکل محبت کردنمان تغییر پیدا کرده و به جای نزدیک شدن به عزیزانمان، باید از آنها دوری کنیم!
واقعاً کجا و چه زمانی فکر میکردیم که جهان زیبا و پر از عشق و محبتمان این چنین سرد و بی روح شود؟ این شرایط اسفبار ما را فقط یاد فیلمهای هالیوودی میاندازد که چقدر شرایط مشابه آن برای ما تخیلی، غیر قابل باور و بعید بود.
رعنامحمدی(بخش اول)
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
اما حالا وقتی وارد جامعه میشویم، دیگر چهرههای مختلف را نمیبینیم. حتی برای ثانیهای نظارهگر زیبایی چهرهی دیگران نیستیم و فقط چشمان آنها را از پشت یک نقاب اجباری میبینیم، نه لبخند کسی را شاهد هستیم و نه فرد مقابلمان، لبخند ما را میبیند. حتی گاهی از اینکه تن صدایمان تغییر پیدا میکند و یا در حین صحبت کردن دچار کمبود اکسیژن کافی میشویم، کلافهایم. انگار برای افراد جامعهی خود بیگانهایم و همهی آنها نیز برای ما بیگانه اند.
افرادی که تا یکسال پیش؛ چند ماه قبل و یا حتی در چند روز گذشته زندگی میکردند، دیگر کنارمان نیستند. طبیعتی که تابحال مطیع و قابل کنترل ما بود، اکنون ما در سیطرهی قدرت اوییم.
بله، اشاره به موضوعاتی که هریک از ما در تنهاییمان نیز به آن اندیشیدهایم، کمک میکند تا متوجه یک خصلت عمومی در خود شویم. خصلتی که بنظر میرسد باید تسلط بیشتری روی آن پیدا کنیم. فرقی نمیکند اهل کجا باشیم و در کدام کشور زندگی کنیم. همهی ما این ویژگی را با خود به همراه داریم.
شما فکر میکنید نام این خصلت و یا ویژگیِ همیشه همراهمان چیست؟
بله پاسخ شما درست است. حس “قدرشناسی” همان خصلت مثبت ماست که در عمق وجود بشر وجود دارد اما در برخی از افراد متاسفانه بر اساس سبک زندگی نادرست، روشهای آموزشی غلط و یا عوامل بیشمار دیگری از بین رفته و یا کاهش یافته است.
چه خوب است قبل از اینکه شرایط مثبت، ثروت انتسابی و اکتسابی و یا عزیزانمان را از دست بدهیم، “قدر شناس” باشیم.
در یک جمله:
“همیشه قدردان داشتههای خود باشیم نه زمانی که دیگر دیر شده باشد! “
نویسنده : رعنا محمدی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
افرادی که تا یکسال پیش؛ چند ماه قبل و یا حتی در چند روز گذشته زندگی میکردند، دیگر کنارمان نیستند. طبیعتی که تابحال مطیع و قابل کنترل ما بود، اکنون ما در سیطرهی قدرت اوییم.
بله، اشاره به موضوعاتی که هریک از ما در تنهاییمان نیز به آن اندیشیدهایم، کمک میکند تا متوجه یک خصلت عمومی در خود شویم. خصلتی که بنظر میرسد باید تسلط بیشتری روی آن پیدا کنیم. فرقی نمیکند اهل کجا باشیم و در کدام کشور زندگی کنیم. همهی ما این ویژگی را با خود به همراه داریم.
شما فکر میکنید نام این خصلت و یا ویژگیِ همیشه همراهمان چیست؟
بله پاسخ شما درست است. حس “قدرشناسی” همان خصلت مثبت ماست که در عمق وجود بشر وجود دارد اما در برخی از افراد متاسفانه بر اساس سبک زندگی نادرست، روشهای آموزشی غلط و یا عوامل بیشمار دیگری از بین رفته و یا کاهش یافته است.
چه خوب است قبل از اینکه شرایط مثبت، ثروت انتسابی و اکتسابی و یا عزیزانمان را از دست بدهیم، “قدر شناس” باشیم.
در یک جمله:
“همیشه قدردان داشتههای خود باشیم نه زمانی که دیگر دیر شده باشد! “
نویسنده : رعنا محمدی
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎هنگامیکه مدام با خودت میگویی" سخت است" خب معلوم است که رسیدن به هدفت برایت دشوارتر میشود و از هدفت دورتر میشوی. وقتی هزار و یک بهانه جور میکنی برای اینکه ثابت کنی دشوار است؛ ولی یک دلیل نمیآوری که آسان است، باید هم رسیدن به مقصد برایت دشوار شود، باید هم به آن نرسی.
ذهن مثل پرندهایست و هربار بگویی نمیشود، میلههای محکمتری را برای اسارتش میسازید. حال کدامین پرنده میتواند درون قفسی با میلههای خیلی محکم قدرت پرواز خودش را نشان دهد؟ کدام پرنده درون چنین قفسی میتواند کیلومترها پرواز کند؟
واقعیت این است که هرچند بااستعداد و نابغه باشی؛ اما هربار که بگویی نمیشود، سنگهای بزرگتر و بیشتری را بر سر راه رسیدن به هدفهایت میاندازی.
خودت را باور کن. باید خودت به خودت باور دهی. باور خیلی چیزها را تغییر میدهد، چون باور کردهای آب خوردن آسان است، برایت آسان است. چون باور کردهای غذا خوردن آسان است، برایت آسان است. برای رسیدن به هدف، باور کن میخواهی یک لیوان آب بنوشی.
#مصطفی_باقرزاده
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
ذهن مثل پرندهایست و هربار بگویی نمیشود، میلههای محکمتری را برای اسارتش میسازید. حال کدامین پرنده میتواند درون قفسی با میلههای خیلی محکم قدرت پرواز خودش را نشان دهد؟ کدام پرنده درون چنین قفسی میتواند کیلومترها پرواز کند؟
واقعیت این است که هرچند بااستعداد و نابغه باشی؛ اما هربار که بگویی نمیشود، سنگهای بزرگتر و بیشتری را بر سر راه رسیدن به هدفهایت میاندازی.
خودت را باور کن. باید خودت به خودت باور دهی. باور خیلی چیزها را تغییر میدهد، چون باور کردهای آب خوردن آسان است، برایت آسان است. چون باور کردهای غذا خوردن آسان است، برایت آسان است. برای رسیدن به هدف، باور کن میخواهی یک لیوان آب بنوشی.
#مصطفی_باقرزاده
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
مرگ احساس
💎اومد خونه،چشمانش مانند کاسه خون بود!
رگ گردنش متورم و سرخ شده بود،خشم و غضب از وجودش میبارید!
هر کس اورا میدید و یا صدای نعره و فریادش را میشنید،خیال میکرد،من زنا کرده ام، یا جنایتی مرتکب شده ام که اینگونه مورد خشمش قرار گرفته ام!
دستان مردانه اش! را با تمام وجود بالا برد و بر تن من فرود آورد!با درد جانکاهی که کشیدم تمام قوانین نیوتن درباره شدت نیرو را برخود ثابت شده دیدم!
با گریه و فریاد بی امان دخترم،متوجه صدای شکستن چیزی درتمام وجودم شدم،غرورم؟قلبم؟احساسم؟
و شاید هم اعتمادم؟
همزمان با ضربه های بی امانی که بر تنم وارد میکرد،با دروغهای بزرگش مرا شرمنده خودش میکرد! باحرفهای پوچ و بی اساسش و دروغهایی که برای توجیه گناهش(خیانت)میزد عصبی شدم ،جرات پیدا کردم و به سمتی پرتش کردم،اما دستانم را چنان مورد لطف مشت و لگدش قرار داده بود که قدرتی نداشتم!
او مقصر بود،این را خودش هم میدانست و میدانست که من هم میدانم!نمیدانم چرا اصرار داشت که دروغهایش را باور کنم!
اما او مرد! بود و من یک زن و مادر!
خسته که شد،شرش را از سرم کم کرد و رفت خوابید!
دخترم سمتم دوید و محکم در آغوشم جای گرفت! گرمی تن نحیف و کوچکش،بهم جان دوباره داد!
دخترم آرام گفت:مادر ،بیا باهم بریم!
+کجا دخترم؟
_جایی که بابا نباشه تو رو اذیت کنه!
چشمانش را بوسیدم.
با لالایی کودکانه،گرد این دعوا را از ذهنش پاک کردم!
در آغوشم خوابید!من باید در کنار دخترم میماندم.
شوهرم سرکی کشید و با نیشخند نفرت انگیزش گفت:چیه؟نمیخوای حرف دخترت رو گوش بدی و بری؟؟اما بدون دخترم!!!
سرم را بلند کردم،نگاهم در نگاهش گره خورد،
به قدرت جادویی چشمانم ایمان داشتم ،اوهم ایمان داشت! بعد از سکوتی پرمعنا،آرام گفتم :
خیلی وقته که از پیشت رفته ام،همین برایم کافیست!!
چیزی نگفت ورفت!
✍️یوتاب بانو
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎اومد خونه،چشمانش مانند کاسه خون بود!
رگ گردنش متورم و سرخ شده بود،خشم و غضب از وجودش میبارید!
هر کس اورا میدید و یا صدای نعره و فریادش را میشنید،خیال میکرد،من زنا کرده ام، یا جنایتی مرتکب شده ام که اینگونه مورد خشمش قرار گرفته ام!
دستان مردانه اش! را با تمام وجود بالا برد و بر تن من فرود آورد!با درد جانکاهی که کشیدم تمام قوانین نیوتن درباره شدت نیرو را برخود ثابت شده دیدم!
با گریه و فریاد بی امان دخترم،متوجه صدای شکستن چیزی درتمام وجودم شدم،غرورم؟قلبم؟احساسم؟
و شاید هم اعتمادم؟
همزمان با ضربه های بی امانی که بر تنم وارد میکرد،با دروغهای بزرگش مرا شرمنده خودش میکرد! باحرفهای پوچ و بی اساسش و دروغهایی که برای توجیه گناهش(خیانت)میزد عصبی شدم ،جرات پیدا کردم و به سمتی پرتش کردم،اما دستانم را چنان مورد لطف مشت و لگدش قرار داده بود که قدرتی نداشتم!
او مقصر بود،این را خودش هم میدانست و میدانست که من هم میدانم!نمیدانم چرا اصرار داشت که دروغهایش را باور کنم!
اما او مرد! بود و من یک زن و مادر!
خسته که شد،شرش را از سرم کم کرد و رفت خوابید!
دخترم سمتم دوید و محکم در آغوشم جای گرفت! گرمی تن نحیف و کوچکش،بهم جان دوباره داد!
دخترم آرام گفت:مادر ،بیا باهم بریم!
+کجا دخترم؟
_جایی که بابا نباشه تو رو اذیت کنه!
چشمانش را بوسیدم.
با لالایی کودکانه،گرد این دعوا را از ذهنش پاک کردم!
در آغوشم خوابید!من باید در کنار دخترم میماندم.
شوهرم سرکی کشید و با نیشخند نفرت انگیزش گفت:چیه؟نمیخوای حرف دخترت رو گوش بدی و بری؟؟اما بدون دخترم!!!
سرم را بلند کردم،نگاهم در نگاهش گره خورد،
به قدرت جادویی چشمانم ایمان داشتم ،اوهم ایمان داشت! بعد از سکوتی پرمعنا،آرام گفتم :
خیلی وقته که از پیشت رفته ام،همین برایم کافیست!!
چیزی نگفت ورفت!
✍️یوتاب بانو
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💞مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است.ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“
گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
اول به خودت نگاه کن...
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“
گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
اول به خودت نگاه کن...
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
#یک_دقیقه_مطالعه 📚
💎روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند،
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند، اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند!
مدتی بعد آن کوره راه، خیابانی شد!
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود ...
سال ها گذشت و آن خیابان، جاده ی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر
همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند،
مسیر بسیار بدی بود!
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
📙قصه هایی برای پدران، فرزندان، نوه ها
✍🏻 پائولو کوئلیو
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند،
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند، اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند!
مدتی بعد آن کوره راه، خیابانی شد!
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود ...
سال ها گذشت و آن خیابان، جاده ی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر
همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند،
مسیر بسیار بدی بود!
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
📙قصه هایی برای پدران، فرزندان، نوه ها
✍🏻 پائولو کوئلیو
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎تفاوت بیشعور با احمق❗️
حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست، بیمار است ...
یعنی: معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند ...
خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا هستند...نه....احمق!
احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.
بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد.
کسی که ساعت سه صبح بوق میزند...بیشعور است.
کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد....بیشعور است.
کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند..بیشعور است.
کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود... بیشعور است.
این ها بیشعورند...حالا یا از نوع احمق بیشعور یا از نوع پرفسور بیشعور....
احمق بودن درد ندارد؛ درمان هم ندارد، ربطی هم به شعور ندارد، بیشعوری از جای دیگری می آید...
از خانه و مدرسه...از سرانه مطالعه....از خود شیفتگی...از بی وجدانی..از مرکز فرهنگ فاسد.
بیشعوری واگیر دارد. هم درد دارد و هم درمان...
مشکل ما، احمق ها نیستند؛
مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند
مشکل ما، بیشعور ها هستند.
یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمی آورد.
شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه
سواد یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است!
این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم (سواد) رو به ما می گوید!
شعور رو به کسی نمی شود آموخت؛ یک انسان می بایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند!
📕 بیشعوری
✍🏻 خاویر کرمنت
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست، بیمار است ...
یعنی: معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند ...
خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا هستند...نه....احمق!
احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.
بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد.
کسی که ساعت سه صبح بوق میزند...بیشعور است.
کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد....بیشعور است.
کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند..بیشعور است.
کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود... بیشعور است.
این ها بیشعورند...حالا یا از نوع احمق بیشعور یا از نوع پرفسور بیشعور....
احمق بودن درد ندارد؛ درمان هم ندارد، ربطی هم به شعور ندارد، بیشعوری از جای دیگری می آید...
از خانه و مدرسه...از سرانه مطالعه....از خود شیفتگی...از بی وجدانی..از مرکز فرهنگ فاسد.
بیشعوری واگیر دارد. هم درد دارد و هم درمان...
مشکل ما، احمق ها نیستند؛
مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند
مشکل ما، بیشعور ها هستند.
یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمی آورد.
شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه
سواد یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است!
این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم (سواد) رو به ما می گوید!
شعور رو به کسی نمی شود آموخت؛ یک انسان می بایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند!
📕 بیشعوری
✍🏻 خاویر کرمنت
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
✍️پی نوشت:
این داستان نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام میدانیم.
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
✍️پی نوشت:
این داستان نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام میدانیم.
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
خیلی خیلی زیباست 👇
مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .
دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور..
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن..دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است...
پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد..
كپى با ذكر صلوات
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید .
دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟
پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور..
دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند.
پدر گفت امتحان کن..دخترم.
دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد .
پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم .
دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است...
پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟
اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است.
پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند،
خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...
خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد..
كپى با ذكر صلوات
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
زن ها قلب خانه اند ..
زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ،
بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد ، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد ، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد ، تمام اهل خانه را به غم کشیده است
آری زن بودن دشوار است ، خداوند بهشت را سزاوار مادران می داند چون ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد
15 بهمن روز زن بر تمام "مهربانوان" وطنم مبارک و خجسته باد
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
زن ها اگر شاد باشند قلب خانه می تپد ...
زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند
زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ،
بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند
اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد ، حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد ، اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد ، تمام اهل خانه را به غم کشیده است
آری زن بودن دشوار است ، خداوند بهشت را سزاوار مادران می داند چون ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند
یادمان نرود قلب خانه باید بتپد
15 بهمن روز زن بر تمام "مهربانوان" وطنم مبارک و خجسته باد
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह