#یک_دقیقه_مطالعه_و_تفکر📚
💎از علامه طباطبايی پرسیدند :
چطور ما مسلمانان نماز میخوانيم
ولی بارانش در غرب و سرزمینهای اروپایی میبارد !؟
علامه طباطبایی فرمود :
با توجه به آيۀ [وَلَو اَنَّ اَهل القُری] آنچه موجب نزول باران و رحمت می شود « رعايت حقوق شهروندان » است
نه رعایت حقوق الهی
این حقوق نیز در غرب و اروپا خیلی بهتر و بيشتر از سرزمینهای اسلامی رعايت ميشود .
خداوند گفته من از حق خودم میگذرم اما از حق الناس نمیگذرم.
🍃
🌺🍃 @pandnab —--------------------------
💎از علامه طباطبايی پرسیدند :
چطور ما مسلمانان نماز میخوانيم
ولی بارانش در غرب و سرزمینهای اروپایی میبارد !؟
علامه طباطبایی فرمود :
با توجه به آيۀ [وَلَو اَنَّ اَهل القُری] آنچه موجب نزول باران و رحمت می شود « رعايت حقوق شهروندان » است
نه رعایت حقوق الهی
این حقوق نیز در غرب و اروپا خیلی بهتر و بيشتر از سرزمینهای اسلامی رعايت ميشود .
خداوند گفته من از حق خودم میگذرم اما از حق الناس نمیگذرم.
🍃
🌺🍃 @pandnab —--------------------------
#یک_دقیقه_مطالعه 📚
💎روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند،
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند، اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند!
مدتی بعد آن کوره راه، خیابانی شد!
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود ...
سال ها گذشت و آن خیابان، جاده ی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر
همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند،
مسیر بسیار بدی بود!
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
📙قصه هایی برای پدران، فرزندان، نوه ها
✍🏻 پائولو کوئلیو
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह
💎روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
مدتی بعد، انسان ها هم از همین راه استفاده کردند : می آمدند و می رفتند
به راست و چپ می پیچیدند،
بالا می رفتند و پایین می آمدند،
شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق هم داشتند، اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند!
مدتی بعد آن کوره راه، خیابانی شد!
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می افتادند و مجبور بودند راهی که می توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوساله ای گشوده بود ...
سال ها گذشت و آن خیابان، جاده ی اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر
همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند،
مسیر بسیار بدی بود!
در همین حال، جنگل پیر و خردمند می خندید و می دید که انسان ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلا باز شده، طی کنند و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟
📙قصه هایی برای پدران، فرزندان، نوه ها
✍🏻 پائولو کوئلیو
l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l
हई 📚🍷 @pandnab 🍷📚 ईह