پندو داستان
1.36K subscribers
59 photos
26 videos
7 links
Download Telegram
💫
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
داستانک

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.🤔🤔

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟

دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را
نمی بینم.😁


🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan

استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید..
🌀چقدر زیباست این متن👌

ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ .

ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ .

ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ...

" ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ ."

🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
احساست را 🍂
هیچ وقت
براے هیچ ڪس رو مڪن ...
آن را جمع ڪن🍂🌸
بگذار در چمدانت ...
اینجا زمین سنگی ست
و هواے رابطه‌ها زیر صفر ...🍂🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸سلام ؛ صبح زیباتون بخیر

🌸ســـلام و درود
🤍بــه روز و روشــنــی
🌸ســــلام و درود
🤍بــه آهـنـگـــ خـوش زنـدگـی
🌸ســـلام و درود
🤍بـه مهر و صفای دلهای بی ریا

🌸سلام بر گل روی تک تکتون
🤍بـــا آرزوی روزی زیـــبــــاااا...

🌸روز جـــوان مـــبـــارک
❤️ حکایت شاهزادۀ عاشق

🔹 دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان، شاهزاده اي تصميم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندي مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند.

🔸 وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد، چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود، دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسي نداري، نه ثروتمندي و نه خيلي زيبا.
دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي کند، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم.

🔹 روز موعود فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت: به هر يک از شما دانه اي مي دهم، کسي که بتواند در عرض شش ماه زيباترين گل را براي من بياورد.... ملکه آينده چين مي شود. دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت.

🔸 سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه گلکاري را به او آموختند، اما بي نتيجه بود، گلي نروييد.
روز ملاقات فرارسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسيد. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود.

🔹 همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي سبز نشده است.
شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها کسي است که گلي را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند: گل صداقت... همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود!

🔺 پائولو کوئیلو
♥️

🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
🌀شخصی برای اولین بار یک کلم دید.

اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...

با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست...

حکایت زندگی هم این چنین است!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه ‌هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی،

فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم
👌

🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸سـلام صبـح زیباتون بخیر
🌿سـلام به یک‌ آغـاز دیگـر
🌸سـلام به خـدا و همه مخلوقاتش

🌸یک سـلام پـر از احسـاس عـالی
🌿یک سـلام پـر از محبـت
🌸یک سـلام پـر از انـرژی
🌿به شما دوستـان خوبم

🌸امـروزتـان پـر از موفقیت
🌿زندگیتـون منـور به نـور الهـی
🌸و دلتـون به زیبـائی گل‌هـا

🌸پیشاپیش نیمه شعبان مبارک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

یکشنبه تون زیبا 🌸
آرزو میکنم
حس خوبِ یک لبخند🌸
حس خوب درک یک
نگاه پرمهر
حس خوبِ بوییدن عطر 🌸
حس خوب زندگی
و حس خوب نگاه خدا
سهم امروزتان باشه 🌸
🌀می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:

روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد،
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما!
اندکی اندیشه کرد...
سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند!
دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او...
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم
و این دور از انصاف است...
🌀چند سال پیش همیشه فکر می کردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم.

روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
پرسید چرا نیومدی؟
گفتم خب جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم.
پزشک با تعجب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟
گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه!
هرچه پایه های خرافاتمان را کوتاه کنیم آرامش بیشتری پیدا خواهیم کرد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️💫در ایــن مــاه اســفــنــد
🤍💫یه دعا از ته دل برای شما خوبان
❤️💫ان شــالله مــاه اســفــنـــد
🤍💫مــــاهـــی نـــــاب، شـــاد
❤️💫سرشار از اتفاق های خوب و خوش
🤍💫تـــکــــرار نــــشــــدنــــی
❤️💫و هـــمـــراه بـــا ســـلامـــتــی
🤍💫بـــــرای هــــمــــه بــــاشــــه

❤️💫بــهــتــریـنــهــا را در مـاه اسـفـنـد
🤍💫بــراتـــون آرزو مــیـکــنـم

❤️💫در پناه یگانه خدای مهربون باشید …
🤍💫و زندگیتون سرشار از عشق به خدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️سه شنبه ی
🌿اسفند ماهتون عالی
❄️ان شـاءالله کــه
🌿ماه جدید براتون
❄️خوش یمن باشه
🌿پراز خبرهای خوب
❄️پراز اتفاقات شیرین
🌿پراز خیر و برکت و
❄️پراز نگاه خدا باشه
🌿و به تمام آرزوهاتون برسید

❄️بهترینها را در ماه اسفند
🌿بـــراتـــون آرزومـــنـــدم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❄️بریم یه روز فوق العاده

⚪️و بینظیر رو شروع کنیم

❄️ان شالله در این هوای سرد

⚪️کانون خانواده تون

❄️گرمِ گرم باشه❄️♥️❄️

استان کوتاه

گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او ترمان (terman) می‌گفتند. او بسیار شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت
مرحوم پدرم نقل می‌کرد، در سال 1345 برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم.
ساعت 10 صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم، نزدیک رفتم دیدم، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند. یک اسکناس 5 تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت. باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد. گفتم: «ترمان، این 5 تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.» ترمان از من پرسید: «ساعت چند است؟» گفتم: «نزدیک 10.» گفت: «ببر نیازی نیست.» خیلی تعجب کردم که این سوال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟ پرسیدم: «ترمان، مگر ناهار دعوتی؟» گفت: «نه. من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم. الان تازه صبحانه خورده‌ام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم. من بارها خودم را آزموده‌ام؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد.» واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم. ترمان را پیدا کردم. پرسیدم: «ناهار کجا خوردی؟» گفت: «بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد.» ترمانِ دیوانه٬ برای پول ناهارش نمی‌ترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم.


🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
داستان کوتاه

روزی حاکمی همراه با وزیر حکیمش ،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش حاکم و وزیرش رسید.
حاکم از وزیر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟»
وزیر که همیشه می خواست حاکم را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« ای حاکم بزرگ ، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.»
حاکم خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟»
وزیر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.»
حاکم با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟»
وزیر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.»
حاکم خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران؟»
وزیر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.»
حاکم گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟»
وزیر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر حاکم به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند.
آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید:
گر ملک اینست و همین روزگار
زین ده ویران دهمت صدهزار


🍀
🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
@pand0dastan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸ســــلام
🤍روزتون بخیر و شادی
🌸سه شنبه تون پر انرژی و نشاط

🌸امیدوارم دراین روز زیبا
🤍کلبه دلتون گرم باشه
🌸چراغ امیدتون روشن
🤍وجودتون سبـز و سلامت
🌸لبتون همیشه خنـدون
🤍و دعای خیرهمراه زندگیتون

🌸الهی همیشه زندگیتون
🤍پرازعشق و محبت باشه
بیاین قبول کنیم، همه مون یه روز تموم
وجودمون رو برای کسایی گذاشتیم که
ارزش جواب سلام دادنم نداشتن...
دنیا پراست؛

از انسانهایی🍂🌸
به ظاهر زیبا که هر روز
لباسی نو برتن می کنند
ولی نزدیکشان که میشوی
بوی کهنگی عقایدشان
آزارت می دهد....🍂🌸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤍صبحتون عالی و زیبا و بینظیر

❄️روزتون سرشاراز موفقیت
🤍الهی آفتاب زندگی تون
❄️همیشه پرنور باشه
🤍الهی روزی تون پر
❄️برکت باشـه
🤍الهی همیشه شـادی
❄️تـو لحظه هاتون
🤍وخوشبختی مهمان
❄️خـونه هاتـون باشه

🤍روزتون زیبـا و در پناه خدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃ســلام بـــرتـــو
🌸🍃ای دوست مهربان
🌸🍃شکوه صبح زیبات
🌸🍃آکنده از شادیهای بی‌پایان
🌸🍃عــمــرت جــاویــدان
🌸🍃بالاترین دستها نگهبانت
🌸🍃امـــیــدوارم امــروز
🌸🍃زیباترین لبخندها بر لبت
🌸🍃و قشنگترین چـشـمـهـا
🌸🍃بـدرقـه راهـت بـاشـه

🌸🍃سلام صبح زیباتون بخیر
🌸🍃شروع هفته تون پربرکت