💟 بدشنوایی یک اختلال شنوایی است که در آن فرد صداها را می شنود اما در درک آن ها مشکل دارد.
💟برای تشخیص بدشنوایی والدین باید نسبت به رفتار شنوایی بچه حساس بوده و در صورت مشاهده علائم، اقدام به ارزیابی کامل کنند.
💟شایع ترین علائم بد شنوایی در سنین پیش دبستانی عبارت است از:
💜 عدم توانایی هجی کردن کلمات
💛عدم تشخیص اصوات در کلمات
💚پرخاشگری و بد رفتاری با کودکان دیگر
❤️خستگی و کلافگی بی اندازه به خصوص در محیط های شلوغ
💗 عدم توانایی دنبال کردن جملات و دستورات
👂 بدشنوایی یک اختلال مستقل در دستگاه شنوایی می باشد که نتیجه ی هیچ یک از بیماریهایی مثل اتیسم، بیش فعالی و نورپاتی شنوایی و... نمی باشد. هرچند اکثر این بیماری ها می توانند در کنار هم وجود داشته باشند.
#بد_شنوایی
اختلال شنوایی کودکان بدشنوا معمولا در محیط های با نویز زمینه و همهمه ای بروز می کند. این کودکان در زمین ورزش، در رستوران ها، مهمانی ها و موقعیت های اجتماعی مختلف نمی توانند صحبتی که با آن ها می شود را به طورکامل درک کنند و با مشکل مواجه می شوند.
این عامل به مرور زمان می تواند باعث عدم تمایل کودک به حضور در این محیط ها، گوشه گیری و افسردگی او شود.
💟برای تشخیص بدشنوایی والدین باید نسبت به رفتار شنوایی بچه حساس بوده و در صورت مشاهده علائم، اقدام به ارزیابی کامل کنند.
💟شایع ترین علائم بد شنوایی در سنین پیش دبستانی عبارت است از:
💜 عدم توانایی هجی کردن کلمات
💛عدم تشخیص اصوات در کلمات
💚پرخاشگری و بد رفتاری با کودکان دیگر
❤️خستگی و کلافگی بی اندازه به خصوص در محیط های شلوغ
💗 عدم توانایی دنبال کردن جملات و دستورات
👂 بدشنوایی یک اختلال مستقل در دستگاه شنوایی می باشد که نتیجه ی هیچ یک از بیماریهایی مثل اتیسم، بیش فعالی و نورپاتی شنوایی و... نمی باشد. هرچند اکثر این بیماری ها می توانند در کنار هم وجود داشته باشند.
#بد_شنوایی
اختلال شنوایی کودکان بدشنوا معمولا در محیط های با نویز زمینه و همهمه ای بروز می کند. این کودکان در زمین ورزش، در رستوران ها، مهمانی ها و موقعیت های اجتماعی مختلف نمی توانند صحبتی که با آن ها می شود را به طورکامل درک کنند و با مشکل مواجه می شوند.
این عامل به مرور زمان می تواند باعث عدم تمایل کودک به حضور در این محیط ها، گوشه گیری و افسردگی او شود.
🔆 علائم بدشنوایی بسته به شدت بیماری که از خفیف تا شدید متغییر است، و می تواند حالت های بسیار متفاوتی داشته باشد:
🔆 اگر در کودک یا دانش آموز خود این علائم را مشاهده کرده اید، باید به اختلال توجه شنیداری او مشکوک شوید:
🔆 کودک به راحتی حواسش پرت می شود و یا با یک صدای بلند ناگهان عصبانی و بی قرار می شود
🔆 در محیط های پر سر و صدا ناراحت می شود
🔆 رفتار و عملکرد کودک در محیط های ساکت و آرام بهتر می شود
🔆 کودک در پیدا کردن و تعقیب جهت صدا مشکل دارد
🔆 دیکته کودک ضعیف است
🔆 ادامه و پی گیری مکالمه برای کودک دشوار می باشد
🔆به دلیل شباهت زیاد علایم بد شنوایی با سایر اختلالات نظیر بیش فعالی (ADHD)، اختلال یادگیری و حتی افسردگی، تشخیص آن مهارت و دقت بالایی می خواهد.
🔆 در حال حاضر در جوامع در حال توسعه مهمترین چالش در زمینه بدشنوایی تشخیص درست و به هنگام آن است.
#بد_شنوایی #اختلال_پردازش_شنیداری
🔆 اگر در کودک یا دانش آموز خود این علائم را مشاهده کرده اید، باید به اختلال توجه شنیداری او مشکوک شوید:
🔆 کودک به راحتی حواسش پرت می شود و یا با یک صدای بلند ناگهان عصبانی و بی قرار می شود
🔆 در محیط های پر سر و صدا ناراحت می شود
🔆 رفتار و عملکرد کودک در محیط های ساکت و آرام بهتر می شود
🔆 کودک در پیدا کردن و تعقیب جهت صدا مشکل دارد
🔆 دیکته کودک ضعیف است
🔆 ادامه و پی گیری مکالمه برای کودک دشوار می باشد
🔆به دلیل شباهت زیاد علایم بد شنوایی با سایر اختلالات نظیر بیش فعالی (ADHD)، اختلال یادگیری و حتی افسردگی، تشخیص آن مهارت و دقت بالایی می خواهد.
🔆 در حال حاضر در جوامع در حال توسعه مهمترین چالش در زمینه بدشنوایی تشخیص درست و به هنگام آن است.
#بد_شنوایی #اختلال_پردازش_شنیداری
🔶🔶🔶اولویت با کسانی است که جهت ثبت نام زودتر تماس میگیرند...🔶🔶🔶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺مصداق بارز چوب دو سر سوخت زن و شوهری هستن که خونه رو تبدیل کردن به میدون جنگ و برای پیروزی ظاهری در این جنگ قشون کشی راه انداختن ، اما خبر ندارن که نتیجه این جنگ کذایی یه باخت دو طرفه اس!
تفاوت سلیقه داشتن با همسر، دلخوری ازش، طبیعیه، ولی وای به روزی که این حس های دونفره و گذرا پیش چشم بچهها علنی بشه و هر کدوم از زوجین بخواد بچهها رو متقاعد کنه که حرف من درسته و حرف طرف مقابل اشتباه ،من خوبم و طرف مقابل بد،من کلی امتیاز دارم و طرف مقابل هیچ...
اونوقت باید منتظر بود تا جنگ واقعی رو چند سال آینده دید.
درست همون زمانیکه بچهها به جای متانت، طغیان میکنند و از همان جمله هایی در رابطه با پدر و مادر استفاده میکنن که چند سال قبل شنیدن...
برای داشتن بچه هایی با روان سالم خونه رو میدون جنگ نکنیم و همیشه بهشون نشون بدیم که با همسرمون توی یه جبهه قرار داریم.
تفاوت سلیقه داشتن با همسر، دلخوری ازش، طبیعیه، ولی وای به روزی که این حس های دونفره و گذرا پیش چشم بچهها علنی بشه و هر کدوم از زوجین بخواد بچهها رو متقاعد کنه که حرف من درسته و حرف طرف مقابل اشتباه ،من خوبم و طرف مقابل بد،من کلی امتیاز دارم و طرف مقابل هیچ...
اونوقت باید منتظر بود تا جنگ واقعی رو چند سال آینده دید.
درست همون زمانیکه بچهها به جای متانت، طغیان میکنند و از همان جمله هایی در رابطه با پدر و مادر استفاده میکنن که چند سال قبل شنیدن...
برای داشتن بچه هایی با روان سالم خونه رو میدون جنگ نکنیم و همیشه بهشون نشون بدیم که با همسرمون توی یه جبهه قرار داریم.
اکثر مشکلات زناشویی؛ از رختخواب برمیخیزند!
رابطهی جنسی سالم، میتواند به عنوان چسب زندگی عمل کند و خیلی از تعارضات و تنشهای بین زن و شوهر را کاهش دهد. آمارها نشان میدهد که خیلی از طلاقها به دلیل عدم رضایت جنسی است.
وقتی که زن و شوهر نتوانند نیازهای همدیگر را برطرف کنند؛ زودرنج و شکننده میشوند. زود از کوره در میروند. به کوچکترین مسئله گیر میدهند.
ولی اگر این نیاز ارضا شود؛ زوجین یک احساس سبکی دارند که موجب تخلیهی هیجانی آنها میشود و انرژی مضاعف میگیرند. به راحتی از کنار عیوب همدیگر رد میشوند و همدیگر را با تمام نقایص دوست دارند.
برای زنان؛
رابطهی عاطفی، مقدمهی رابطهی جنسی است
ولی
برای مردان؛
رابطهی جنسی، مقدمهی رابطه عاطفی است.
یعنی مرد به دلیل اینکه نیاز جنسیاش برطرف شده، محبت بیشتری به همسرش میورزد.
رابطهی جنسی سالم، میتواند به عنوان چسب زندگی عمل کند و خیلی از تعارضات و تنشهای بین زن و شوهر را کاهش دهد. آمارها نشان میدهد که خیلی از طلاقها به دلیل عدم رضایت جنسی است.
وقتی که زن و شوهر نتوانند نیازهای همدیگر را برطرف کنند؛ زودرنج و شکننده میشوند. زود از کوره در میروند. به کوچکترین مسئله گیر میدهند.
ولی اگر این نیاز ارضا شود؛ زوجین یک احساس سبکی دارند که موجب تخلیهی هیجانی آنها میشود و انرژی مضاعف میگیرند. به راحتی از کنار عیوب همدیگر رد میشوند و همدیگر را با تمام نقایص دوست دارند.
برای زنان؛
رابطهی عاطفی، مقدمهی رابطهی جنسی است
ولی
برای مردان؛
رابطهی جنسی، مقدمهی رابطه عاطفی است.
یعنی مرد به دلیل اینکه نیاز جنسیاش برطرف شده، محبت بیشتری به همسرش میورزد.
کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید
کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید تا احساس لیاقت و موفقیت کنید.
هر کس در رشته ها و کارهایی بیشتر موفق است یکی در آشپزی، یکی خیاطی، دیگری هم در کوهنوردی و...
نوع کاری که در آن مهارت دارید مهم نیست،
بلکه میزان رضایتی که از خودتان بابت انجام دادنش دارید مهم است.
همان وقت که به خودتان دست مریزاد می گویید،
اعتماد به نفس تان جان می گیرد.
کاری را که در آن ماهر هستید، انجام دهید تا احساس لیاقت و موفقیت کنید.
هر کس در رشته ها و کارهایی بیشتر موفق است یکی در آشپزی، یکی خیاطی، دیگری هم در کوهنوردی و...
نوع کاری که در آن مهارت دارید مهم نیست،
بلکه میزان رضایتی که از خودتان بابت انجام دادنش دارید مهم است.
همان وقت که به خودتان دست مریزاد می گویید،
اعتماد به نفس تان جان می گیرد.
🔴میخکوبها
وقتی اکبر، نجار خوش نام محله ما، متوجه شد همسرش به او خیانت کرده است و با مرد دیگری فرار کرده؛ چند روزی چنان آشفته بود که حتی شنیدن صدای اطرافیان و گوش دادن به آنها بیشتر از چند ثانیه برایش ممکن نبود. روز سوم اهالی خانه دیوار به دیوارشان با صدای میخ به دیوار کوفتن های اکبر بیدار شدند. وقتی علت را از اکبر پرسیدیم میگفت میخواهد تابلوهای نقاشی بخرد و به دیوار آویزان کند، اما شروع به میخ کوبیدن که کرده است، احساس خوبی به او دست داده و تصمیم گرفته چند میخ دیگر هم به دیوار بکوبد! البته همسایه ها و اهل محل هم راضی بودند؛ از آشفته حالی اکبر کم شده بود و عصبانیتش را جایی خالی میکرد. مشکل از جایی شروع شد که اکبر آموخت که از هرچه و هرکه عصبانی شود، میتواند به دیوار میخ بکوبد، تا آنجا که دیگر حتی دلیلی هم لازم نبود و اکبر عادتا هرروز به دیوار میخ میکوبید. وقتی هم میپرسیدی میگفت دارد برای تابلو، قفسه و چیزهای دیگر جا آماده میکند، ولی همه میدانستیم میخ ها را اکبر چرا به دیوار میکوبد. حالا دیوار خانه اکبر پر از میخهاییست که هیچ کاربردی ندارند ولی هنوز هم اکبر هرروز میخ میکوبد.
دیوار بیچاره روان ما هم دست کمی از دیوار خانه اکبر ندارد. میخهایی که بار اول برای فرار از واقعیتی به روانمان کوفتیم، حالا دیگر این دیوار را سوراخ سوراخ کردهاند و عادت کردهایم حتی بی دلیل هم به خودمان میخ بزنیم. وسواسهای فکری و عملی که برایشان دلایل خوبی هم داریم، حکایت توجیه اکبر است و قصه خریدن تابلوهای نقاشی؛ که البته هرگز خریده نشدند.
گاهی آنقدر روانمان را با این وسواسها آزردهایم که ناگهان نگاه میکنیم و میبینیم آنقدر میخ کوفتهایم که دیگر دیوارهای خانه از پس میخها مشخص نیستند.
در رواندرمانی یکی یکی این میخها را بیرون باید کشید و باید فهمید چرا کوفتیمشان. البته وسواسهای ما میخهای سفت و بزرگی هستند که کمتر پیش میآید جایی غیر از درمان بتوان فهمید چرا به کوفتنشان عادت کردهایم.
وقتی اکبر، نجار خوش نام محله ما، متوجه شد همسرش به او خیانت کرده است و با مرد دیگری فرار کرده؛ چند روزی چنان آشفته بود که حتی شنیدن صدای اطرافیان و گوش دادن به آنها بیشتر از چند ثانیه برایش ممکن نبود. روز سوم اهالی خانه دیوار به دیوارشان با صدای میخ به دیوار کوفتن های اکبر بیدار شدند. وقتی علت را از اکبر پرسیدیم میگفت میخواهد تابلوهای نقاشی بخرد و به دیوار آویزان کند، اما شروع به میخ کوبیدن که کرده است، احساس خوبی به او دست داده و تصمیم گرفته چند میخ دیگر هم به دیوار بکوبد! البته همسایه ها و اهل محل هم راضی بودند؛ از آشفته حالی اکبر کم شده بود و عصبانیتش را جایی خالی میکرد. مشکل از جایی شروع شد که اکبر آموخت که از هرچه و هرکه عصبانی شود، میتواند به دیوار میخ بکوبد، تا آنجا که دیگر حتی دلیلی هم لازم نبود و اکبر عادتا هرروز به دیوار میخ میکوبید. وقتی هم میپرسیدی میگفت دارد برای تابلو، قفسه و چیزهای دیگر جا آماده میکند، ولی همه میدانستیم میخ ها را اکبر چرا به دیوار میکوبد. حالا دیوار خانه اکبر پر از میخهاییست که هیچ کاربردی ندارند ولی هنوز هم اکبر هرروز میخ میکوبد.
دیوار بیچاره روان ما هم دست کمی از دیوار خانه اکبر ندارد. میخهایی که بار اول برای فرار از واقعیتی به روانمان کوفتیم، حالا دیگر این دیوار را سوراخ سوراخ کردهاند و عادت کردهایم حتی بی دلیل هم به خودمان میخ بزنیم. وسواسهای فکری و عملی که برایشان دلایل خوبی هم داریم، حکایت توجیه اکبر است و قصه خریدن تابلوهای نقاشی؛ که البته هرگز خریده نشدند.
گاهی آنقدر روانمان را با این وسواسها آزردهایم که ناگهان نگاه میکنیم و میبینیم آنقدر میخ کوفتهایم که دیگر دیوارهای خانه از پس میخها مشخص نیستند.
در رواندرمانی یکی یکی این میخها را بیرون باید کشید و باید فهمید چرا کوفتیمشان. البته وسواسهای ما میخهای سفت و بزرگی هستند که کمتر پیش میآید جایی غیر از درمان بتوان فهمید چرا به کوفتنشان عادت کردهایم.
با اتوبوس به سمت یکی از شهرهای شمالی کشور میرفتم و مشغول مطالعۀ کتاب بودم. دو دختر نوجوان در صندلی جلو نشسته بودند و با یک آهنگِ دیس دیس دار سرشان را به چپ و راست تکان میدادند و با خوانندۀ آهنگ همراهی میکردند! ترانه را کامل حفظ بودند. از لای دو صندلی به آنها نگاه کردم. دو نفرشان از یک هدفون استفاده میکردند و هرکدامشان یکی از گوشیها را در گوشش داشت. شدیداً غرقِ دنیای خودشان بودند. من نمیتوانستم مطالعه کنم. چون علاوه بر آنکه صدای زیری از هدفون به گوش میرسید آنها هم با آهنگ زمزمه میکردند! با خودم درگیر بودم که به آنها تذکر بدهم یا نه. البته من با کلمۀ تذکر مشکل دارم چون برایم تداعیکنندۀ خط کش استیل، مداد لای انگشت و یا زدن دستبند به دست است! خودم را قانع کردم که تذکر که نه، ولی خواهش کنم که مراعات کنند.
از خودم پرسیدم که چگونه بگویم و چه بگویم؟ این خیلی مهم است. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمیخواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم میگرفتم بلند شوم و خواستهام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن میکرد: "خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند بازهم از آنها میخواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آنها مشکل نداری و مسئله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمیپسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ واقعاً اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادربزرگ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها میخندیدند میگفت "خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آنها خوشحال نمیشدی؟"
خودم را قانع کردم که این حرفها نیست و تصمیم گرفتم که خواستهام را بگویم. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد: "واقعاً صدای آنها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو به حال آنها غبطه نمیخوری؟ به حال آنها حسودیت نمیشود؟ نسل خودت را با نسل آنها مقایسه نمیکنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. خودش نبود و جامعه مدام خواستهها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقدههای سرکوبشدهات دلیل تذکر تو نیست؟"
خودم را قانع کردم که اینطور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:"یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه میکردند و گفتی که در اروپا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی میخواهی به آنها تذکر بدهی،خجالت نمیکشی؟"
و من مدام تصمیم میگرفتم و صدایی در ذهنم میپیچید:
-"مطمئن هستی که همین برخوردهای بهظاهر کوچک ما، بهتدریج این جوانان را به نتیجهگیریهای کلی و جدی نخواهد رساند: این نتیجه که "ایران جای ماندن نیست!"
-"مطمئن هستی که تذکر تو آنها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیونها ایرانی که رفتهاند عزمشان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان خندان شبکۀ من و تو خیره شوند؟"
-نمیتوانی تحمل ات را کمی را بالا ببری و جوانی آنها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آنها هم جوانی کنند؟
-چگونه میخواهی به آنها بگویی؟ آیا میخواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بایستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آنها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل خودت که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و عقدهای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آنها ناراحت شوند هم خیلی کمتر میشود.
-چگونه میخواهی بگویی که متوجه شوند یک مسئله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسئلهای ایدئولوژیک.
و...
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعاً میخواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! کمی صبوری و تحمل میتوانست مشکل را حل کند.
👤 #دکتر_فردین_علیخواه
از خودم پرسیدم که چگونه بگویم و چه بگویم؟ این خیلی مهم است. سناریوهای مختلفی از ذهنم عبور کرد. چون در سن حسّاسی بودند نمیخواستم که از واکنش من ناراحت شوند. هر بار تصمیم میگرفتم بلند شوم و خواستهام را بیان کنم صدایی در درونم شروع به حرف زدن میکرد: "خودمانیم. اگر این دو دختر، پسر بودند بازهم از آنها میخواستی که مراعات کنند؟ مطمئن هستی که با دختر بودن آنها مشکل نداری و مسئله جنسیت در میان نیست؟ مطمئن هستی که هنجارهای سنّتی حاکم بر جامعه که این رفتارها را برای دختران نمیپسندد ریشۀ واکنش تو نیست؟ واقعاً اگر این دو نفر پسر بودند مانند مادربزرگ خدابیامرزت که فقط وقتی پسرها میخندیدند میگفت "خدایا دل همه جوانان را شاد کن، از خندۀ آنها خوشحال نمیشدی؟"
خودم را قانع کردم که این حرفها نیست و تصمیم گرفتم که خواستهام را بگویم. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد: "واقعاً صدای آنها مزاحم توست؟ بیا صادق باشیم. آیا تو به حال آنها غبطه نمیخوری؟ به حال آنها حسودیت نمیشود؟ نسل خودت را با نسل آنها مقایسه نمیکنی؟ نسل تو مدام خودش را سانسور کرد. خودش نبود و جامعه مدام خواستهها و انتظاراتش را به او تحمیل کرد. آیا مطمئن هستی که عقدههای سرکوبشدهات دلیل تذکر تو نیست؟"
خودم را قانع کردم که اینطور نیست. باز صدایی در درونم شروع به حرف زدن کرد:"یادت هست در یکی از کشورهای اروپایی دو دختر جوان را دیدی که با آهنگی زمزمه میکردند و گفتی که در اروپا جوانان چقدر شادند و جوانان کشور من چقدر غمگین. حالا که شادی جوانان کشورت را می بینی میخواهی به آنها تذکر بدهی،خجالت نمیکشی؟"
و من مدام تصمیم میگرفتم و صدایی در ذهنم میپیچید:
-"مطمئن هستی که همین برخوردهای بهظاهر کوچک ما، بهتدریج این جوانان را به نتیجهگیریهای کلی و جدی نخواهد رساند: این نتیجه که "ایران جای ماندن نیست!"
-"مطمئن هستی که تذکر تو آنها را عاشق غرب نخواهد کرد یا آرزوی زندگی در غرب را بر دل آنان نخواهد گذاشت؟ باعث نخواهد شد که مانند میلیونها ایرانی که رفتهاند عزمشان را برای مهاجرت جزم کنند؟ باعث نخواهد شد که با حسرت به مجریان خندان شبکۀ من و تو خیره شوند؟"
-نمیتوانی تحمل ات را کمی را بالا ببری و جوانی آنها را درک کنی، طوری که تو مطالعه کنی و آنها هم جوانی کنند؟
-چگونه میخواهی به آنها بگویی؟ آیا میخواهی از جایت بلند شوی و بگویی؟ اگر بایستی و بگویی توجه مسافران دیگر به موضوع جلب خواهد شد و ممکن است غرور آنها بشکند. ممکن است ضربه روانی بخورند. مثل نسل خودت که خیلی جاها به او خیلی بد تذکر دادند و عقدهای شد. بهتر نیست از لای صندلی بگویی؟ اگر نشسته باشی و سرت را به جلو خم کنی بیشتر بیانگر خواهش و تواضع خواهد بود. احتمال اینکه آنها ناراحت شوند هم خیلی کمتر میشود.
-چگونه میخواهی بگویی که متوجه شوند یک مسئله مدنی و شهروندی مطرح است و نه مسئلهای ایدئولوژیک.
و...
بعد از آنکه عزمم را برای گفتن جزم کردم از لای صندلی سرم را به جلو خم کردم تا حرفم را بگویم. واقعاً میخواستم بگویم. دیدم هر دو خوابند! ضبط هم خاموش است! کمی صبوری و تحمل میتوانست مشکل را حل کند.
👤 #دکتر_فردین_علیخواه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM