اوراق پریشان-رضا ضیاء
2.82K subscribers
118 photos
13 videos
22 files
245 links
ارتباط
@mohamadrezazia

کانال حافظ خوانی:
https://t.me/hafezxany

اینستاگرام:
https://instagram.com/m_reza_zia?igshid=1u70mkwsxl982
Download Telegram
چنان قحط شد، سالی اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید(=بخشکید) سرچشمه‌هایِ قدیم
نماند آب، جز آب چشم یتیم
نه باران همی آید از آسمان
نه بر می‌رود دود فریاد خوان

💧حکایتِ بی‌‌آبی و خشک‌سالی در تاریخِ ما داستانی‌ مکرّرست و آنچه سعدی در بالا روایت کرده، حرفی‌ست از هزاران.

البته در این سال‌ها از نوعی دیگر با این معضل دست به گریبانیم و گویا بحران به صورتی جدّی‌تر خود را هوایدا نموده. در همین راستا هم هست که شبانه‌روز از در و دیوار تبلیغ برای کم کردنِ مصرفِ آب به گوش می‌رسد و البته هرچقدر هم این تبلیغات زیاد باشد، کم است.

اینها را گفتم که بگویم: نمی‌فهمم چطور در این شرایط و بحرانِ آبی، بازهم اکثرِ شهرداری‌های عزیز توجّهی به پیش‌بینی وضعیت هوا ندارند؛ شخصاً بارها دیده‌ام که مثلاً صبحِ روزی که قرارست، عصرش باران بیاید، شهرداری طبق برنامهٔ هفتگی کماکان به آبیاری درختان و گل‌ها می‌پردازد. حتّی در یک موردِ عجیب دیدم که مأمورانِ شهرداری هم‌زمان با باران، داشتند گل‌ها را آب می‌دادند!

نیاز به توضیح ندارد که در این شرایط اولویّتِ صرفه‌جویی در همین مواردست. وقتی مردم می‌بینند سازمان‌های دولتی با این همه تبلیغات، خود به اصولِ اولیهٔ صرفه‌جویی بی‌اعتنا هستند، عجیب نیست که این تبلیغات را جدّی نگیرند.


(منتشر شده در صفحهٔ آخر روزنامهٔ اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
🔴'تشویق و لوح تقدیر' برای مامور گشت ارشاد

🔹نماینده مجلس ایران در توییتر خبر داده است که مامور پلیسی که به دلیل برخورد خشن با یک دختر بر سر پوشش او خبرساز شده بود، مورد تشویق قرار گرفته و لوح تقدیر گرفته است.
(نقل از بی‌بی‌سی)


تشویق یا تعلیق؟!
من مدّتی‌ست به این نتیجه رسیده‌ام که مشاورانی در حاکمیت نفوذ کرده‌اند و دارند تعمّداً به تصمیم‌گیران مشورت‌های غلط می‌دهند، تا آنان را با سر به زمین بزنند. مثلاً در همین قضیهٔ گشتِ ارشاد، اگر کسی اندک بهره‌ای از دانایی داشته باشد، تشخیص می‌دهد که بهترین کار آنست که در این موقعیت، بگوییم: «مأموری که مرتکبِ ضرب و شتمِ آن دختر شده بود، مؤاخذه و تعلیق شده»، تا سر وصداها بخوابد. فوقش این بود که بعد بی سروصدا او را رها می‌کردیم و قضیه فیصله می‌یافت. آن وقت اگر کسی در این فضا می‌خواست مارا به زمین بزند، اخباری به مردم می‌رسانْد که: اینها بی‌خود گفته‌اند و آن مأمور نه تنها تعلیق نشده، بلکه تشویق هم شده.

❗️با این کار دوباره فضا متشنّج و حمله‌ها به ما آغاز می‌شد. حالا ببینید که در این ماجرا، دقیقاً همین اتّفاق به صورتی دیگر افتاد و بعد از آن که خبرِ تأدیبِ مأمور حمله‌ها به حاکمیت را خنثی کرد، داستانِ تشویقِ او، دوباره جوّ را ملتهب کرد. من واقعاً باور نمی‌کنم که این حجم بی‌درایتی و اشتباه، اتّفاقی باشد و فکر می‌کنم کسانی به عمد دارند دشمنانه مشاوره می‌دهند وگرنه اگر بنا بر بخت و شانس هم بود، باید گاهی تصمیماتی درست هم اتّخاذ می‌شد که مردم را کمی آرام کند. این که همهٔ تصمیمات این سال‌ها دقیقاً دربدترین حالتِ ممکن گرفته می‌شود و صاف در جهتی‌ست که مردم را ناراحت و جری‌تر و عصبی‌تر کند، نباید تصادفی باشد. مثلاً در ماجرایِ ارز به جایِ اینکه بیاییم شفاف توضیح بدهیم که چه شده، برویم و فضا را پلیسی کنیم و عده‌ای واسطهٔ رده سوم را دستگیر کنیم و بگوییم مردم بی‌خود نگرانِ کم شدنِ ارزش پولشان هستند. یا در شرایطی که جامعه چنین جوّ ملتهب و ناراضی‌ای دارد، بگوییم می‌خواهیم تلگرام را ببندیم و با دیدنِ مخالفت‌ها و بی‌نتیجه بودنِ این طرح، کوتاه هم نیاییم. در شرایطی که دنیا برای ما چنگ و دندان تیز می‌کند، فعالان محیط زیست و چند روزنامه‌نگار را دستگیر کنیم. (مواردِ دیگر را خودتان در ذهنتان مرور کنید و ببینید در این سال‌ها چند تصمیمِ غلط این طوری گرفته شده)
نکتهٔ تأسف برانگیزِ دیگری که در این ماجرا شنیده شد، این بود که آقایان دائم می‌گفتند: اینها تعمّد داشته‌اند که این کار را بکنند و فیلم بگیرند. حتّی اگر فرض کنیم که این اشخاص به عمد دست به چنین کاری زده‌اند و اعتقادی نداشته باشیم که چنین چیزی نیازمند اثبات در دادگاهی صالح و بی‌طرف و ارائهٔ شواهد و مدارکِ فراوان است، باز هم جای این سؤال باقی‌ست که: خب فرضاً آنها می‌خواستند عمداً و برای ریختنِ آبرویِ این عزیزان، آنها را تحریک کنند تا از عکس‌العملشان فیلم بگیرند و جنجال راه بیاندازند، چرا آن مأمور کنترل خود را از دست داده و به سمتِ آن دختر حمله‌ور شده، واقعاً آن خانم بهترین کارِ ممکن را انجام داد که امروز سزوارِ تشویق است؟

⭕️برایِ من دردناک‌ترین بخشِ این فیلم آنجا بود که وقتی دختر به مأمور گفت: از تو شکایت می‌کنم، آن خانم خیلی راحت جواب داد: هیچ ...ی نمی‌توانی بخوری! هیچ ...ی نمی‌توانی بخوری! (دوبار)
این حرف خیلی تکان‌دهنده بود. قاعده بر این است که شخص در این حالت، بسیار مضطرب شود یا دستِ کم اندک احتمالی بدهد که ممکن است این قصور دردسرساز شود. آن مأمور از کجا چنین مطمئن بوده که اعتراضِ امثالِ این دختر به هیچ جایی نمی‌رسد؟ نکند کسانی هم که کهریزک را راه انداختند، چنین چیزی در ذهنشان بوده که: این شکایت‌ها به جایی نمی‌رسد و هرکاری بخواهیم می‌توانیم انجام دهیم؟

⭕️مولوی می‌گوید:
دشمن ارچه دوستانه گویدت / دام دان گرچه ز دانه گویدت
گر تورا قندی دهد، آن زهر دان/ گر به تو لطفی کند، آن قهر دان
من هم فکر می‌کنم آنانی که چنین مشاوره‌هایی می‌دهند، صلاح مارا نمی‌خواهند و ما هم نباید به آنها گوش کنیم.
هرچند همو در ادامه فرموده:
چون قضا آمد نبینی غیرِ پوست / دشمنان را بازنشاسی ز دوست
امیدوارم قضای الهی مانع تشخیص دوست و دشمن نشده باشد.
t.me/oragheparishan
⭕️لطفاً در بهار نمیرید!
پیشتر در همین جا به «زمستان» از دید قدما اشاره‌ای رفت، و گفته شد که؛ لذت بردن از زمستان نوعی رفتار مدرن است، در قدما به دلیل دشواری تهیۀ خوراک و پوشاکِ مناسب و نبودِ وسائل گرمایشی و گران بودن آن، همیشه از زمستان با بدی یاد کرده و از رسیدن بهار و طی شدن زمستان به نیکی گفت‌وگو نموده‌اند.
در منافب العارفین افلاکی، حکایت جالبی در این زمینه هست که مولانا گفته: مرد خدا بودن، با مُردن در بهار تناقض دارد وفصل مُردن خزان و زمستان است، نه بهار!
«درویشی از مشایخ آن عصر در اول بهار وفات یافت و اعتقادِ هوامِ عوام آن بوذ که او ولیِّ خداست؛ بحضرت مولانا اعلام کردند که آن فلان مردِ ولی مُرد؛ فرمود که: تمامتِ اشیا و اجزای عالم رو بحیات نهاده‌اند او چون مُرد؟ پس چگونه مردِ خداست؟! تا مرد خدا رضا ندهد مرگ را بر او دست‌رسی نیست و اغلبِ انبیا و اکابرِ اولیا باید که در فصلِ خزان و قلبِ زمستان نقل کنند؛ چنانکِ حضرتش در زمستان شدید که روی زمین چون حدید[آهن] شده بود رحلت فرمود و هذا من اَماراتِ الوَلایه[این از نشانه‌های ولایت است]» (مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، ص 420 )

⭕️استدلالِ مولانا خیلی ساده است، او می‌گوید: مردنِ مردانِ خدا به اختیار خودشان است و چطور دلشان می‌آید در بهار بمیرند؟ من هم نمی‌دانم ناصرچشم‌آذر و پیش از او، خلیلِ کسایی و نیز دیگر درگذشتگانِ بهاری، چطور دلشان آمد در این فصل بمیرند؟!
من از همین‌جا از مسؤلین می‌خواهم:شما که اینقدر راحت همه چیز را ممنوع می‌کنید، مردن در بهار را هم ممنوع کنید!
(منتشر شده در صفحهء آخر اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
آس سپهر
افسوس كه بی‌فايده، فرسوده شديم /
وز آسِ سپهرِ سرنگون، سوده شديم
دردا و ندامتا كه تا چشم زديم /
نابوده دمی به كام، نابوده شديم

اين رباعی که همه جا به نامِ خیام آمده، به احتمالِ فراوان از عطار است (مختار نامه ، ص362). اکثراً، به جایِ «آس»، «داس» خوانده‌اند. (در رباعیاتِ خیام، تصحیِح استاد همایی هم صورت صحیحِ «آس» نبوده و ایشان نیز «طاس» آورده‌اند)
سپهر به «آس» (سنگ آسيا) تشبيه شده است نه به داس! و «آس» است كه می تواند بسايد: (سوده شديم )، نه داس!
آس در ادبیات فارسی فراوان به کار رفته است و کلمۀ «آسمان» نیز بر طبق نظر بعضی لغت شناسان، یعنی شبیه به آس. تشبیهِ آسمان به آس و آسیا، شواهد فراوان دارد، از جمله سعدی می گوید:
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست / یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
یا
بگرد بر سرم ای آسیایِ دور زمان / به هر صفت که تو خواهی که سنگ زیرینم
نیز مسعود سعد گفته:
ای اژدهایِ چرخ دلم بیشتر بخور/ وی آسیایِ چرخ تنم تنگ‌تر بسای

رسمی هست که وقتی کاتبان کلمه‌ای را نمی‌شناسند، به واژه‌ای آشنا تبدیلش می‌کنند. اینجا هم همین کار را کرده‌اند...

(از مقالهٔ «رباعیاتِ خیام به روایت شاملو» منتشر شده در بخارای ۱۰۲ و اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چند تصویر از استاد جمشید مظاهری.
بسیاری از این عکس‌ها برای اوّلین بار به نمایش در می‌آید. با سپاس از خانوادهٔ استاد.

(تار: استاد جلیل شهناز، مایهٔ اصفهان، آلبوم «رهاورد»)
بهانه‌هایِ تازهٔ خوشبختی

در اتاقی که به اندازه یک تنهائی‌ست / دل من / که به اندازه یک عشقست / به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود می‌نگرد / به زوال زیبای گل‌ها در گلدان / به نهالی که تو در باغچهٔ خانهٔ‌مان کاشته‌ای....

فروغ در این شعر به مضمونی اشاره کرده که بعدها بسیار رواج پیدا کرد: «بهانه‌های سادهٔ خوشبختی». کجا دیگر کسی توانسته چنین درون‌مایه‌ای را به این خوبی بپرورَد و جاودانه کند؟
همهٔ ما از این «بهانه‌های سادهٔ خوشبختی» داریم ولی شاید نتوانیم آن را با این قدرت بیان کنیم.
به نظرم اگر کسی بخواهد به مصداقِ تازه‌ای از خوشبختی‌های سادهٔ تازهٔ جمعی در این روزها اشاره کند، باید عبور از فیلتر تلگرام را به عنوان شاهد بیاورَد. ما با فیلتر و عبور از فیلترینگ آشنا بودیم، ولی قدرش را نمی‌دانستیم، این روزها عبور از فیلتر (که قبلاً برایمان عادی و پیش‌پا افتاده شده بود) نوعی «مشغولیاتِ» تازه ایجاد کرده.

ساعت‌ها می‌نشینیم، انواع فیلترشکن‌ها را رویِ گوشی نصب (و عزل) می‌کنیم، کشف می‌کنیم کدام برایِ چه نوع گوشی‌ای خوب است و حتی در چه ساعاتی کدامش بهتر جواب می‌دهد. چشم می‌دوزیم به قهرمانِ داستان که آن وسط به صورتِ شکلک‌های عجیب مارا سرگرم می‌کند که مباد حوصله‌مان سر برود، و هیجان داریم که این بار چه فیلترشکنی جواب می‌دهد! بعد هم پز و پیغامِ می‌دهیم که: «این یکی کارگر افتاد»! هرچند اصولاً دولتِ مستعجل است و به زودی باید سراغِ بعدی برویم.

بعید می‌دانم هیچ شهروندِ اروپایی، توانِ درکِ چنین لذّت‌هایی را داشته باشد. نمی‌دانم از مسؤلین برایِ سرگرم کردنِ مردم تشکر کنیم، یا ایجاد هیجاناتِ تازهٔ این‌چنینی؟! ولی به هرحال از ایشان ممنونیم و بدانند که این روزها خیلی یادشان می‌کنیم!

(منتشرشده در اعتماد امروز)
https://t.me/oragheparishan
این شعرها از خیام نیست...
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم؟ هيچ/
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هيچ
شمعِ طربم ولی چو بنشستم، هیچ /
من جامِ جمم ولی چو بشکستم، هیچ

این رباعی مشهور که به نام خیام و نیز ابن سینا (در تیتراژ سریال ابن سینا با آهنگ عالی فخرالدینی و اجرای زیبای صدیق تعریف) آمده است، در ديوان خاقانی ( ص712) با صورتی کهن‌تر هست که بر متن ترجیح دارد:
دانی ز جهان چه طرف بر بستم؟ هیچ /
وز حاصل ایام چه در دستم؟ هیچ
شمع خردم ولی چو بنشستم، هیچ /
آن جامِ جمم ولی چو بشکستم هیچ

آثار «نوسازی» در رباعی آشکار است؛ با تغییر در مصراع دوم خواسته‌اند، آن را روان‌تر کنند: حاصل عمر/ حاصل ایام. نیز نوعی تقارن در ضبط دیوان خاقانی بینِ «چه طرف بربستم / چه در دستم» هست، که در صورتِ جدید از میان رفته است. خاقانی هم اصولاً خودش را «شمع خرد» می‌خوانَد، نه شمعِ طرب.

(منتشر شده در بخارای ۱۰۲ و اعتماد)

https://t.me/oragheparishan
هیچ
تعریف، خیام
فایل صوتی تصنیفی را که در بالا توصیفش شد، خود جناب تعریف لطف کردند و فرستادند، با سپاس از ایشان.
رباعیاتِ منسوب به خیام
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست/بی بادۀ گلرنگ نمی‌شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگهِ ماست/ تا سبزۀ خاک ما تماشاگهِ کیست...

این رباعی که اغلب به اسمِ خیام خوانده شده، به نام عراقی در دیوان مصححِ سعید نفیسی به نقل از یک نسخه آمده است و در دیوانِ چاپ خانم محتشم (ص 100 ) نیز در زیر نویس و به نقل از یک نسخه آمده است (ص 376 ). (ایشان چون آن را در رباعیات خیام دیده‌اند، در متن نیاورده‌اند)
در نسخه‌های کهن‌تر صورت‌های متفاوتی دارد که گویا بهتر است؛
مصراع اول: باز بر سر سبزه گریست.
مصراع دوم: بی بادۀ ارغوان نمی‌باید زیست. استاد علی میرافضلی نیز «بادۀ گلرنگ» را ترکیبی می‌داند که بینِ شعرای سبک عراقی رایج است و با سبک خیام مناسبتی ندارد. (رک: رباعیات اصیل خیام کدام است، مرکز نشر دانشگاهی، ص 12)
مصراع سوم: این سبزه خود امروز تماشاگهِ ماست. بیت دوم کمی تعقید (پیچیدگی) دارد. معنی چنین است: این سبزه امروز محلِ تفرج ماست، تا ببینیم که سبزۀ خاک ما تفرجگاهِ چه کسی خواهد بود... (یعنی «تا» را باید به معنیِ «ببینیم تا، باید منتظر بود تا دید....» گرفت، نه به معنیِ تای توقیت) و این معنی با صورتِ «خود امروز» واضح ترست.

(چاپ شده در بخارا و اعتماد)
https://t.me/oragheparishan
اوراق پریشان-رضا ضیاء pinned «آیا می شود با بخشنامه برای دینداری افراد تصمیم گرفت؟ چند روز پیش قرار شد برای افطار به باغ یکی از دوستان در بیرون از شهر برویم. افطاری حلیم بادنجان و آش شله قلمکار بود. چون می‌خواستیم باغ را تر و تمیز کنیم، عده‌ای از رفقا داوطلب شدند که از ظهر به آنجا برویم،…»
شرح شوق 5.pdf
223.5 KB
پنجمین نقدِ بنده بر شرح حافظِ استاد ارجمندم، دکتر سعید حمیدیان (کتاب شرح شوق) است، که در چهل‌وچهارمین شمارهٔ فصلنامهٔ دریچه به چاپ رسیده.
این رباعی‌ها از خیام نیست...

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من /
وين حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پسِ پرده گفت و گویِ من و تو /
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

در نسخه بدل كتاب رباعيات خيام(طربخانه)، «حرف مُقَرمَط» (نوعی خطِ رمزی باريك و درهم و تنگ که قرمطیان در مکاتباتِ محرمانه از آن استفاده می‌کرده‌اند) آمده (رباعيات خيام ، ص ۱۴)، كه آن هم محل تأمل است. ولی به هر حال «حل معما» غلط است. به خصوص اين كه با آن صورت، «حل معما را خواندن»، ترکیبی يكباره بی‌معنی‌ست. سیدعلی میرافضلی در نقدِ محققانه‌ای که بر کتابِ «رباعی محبوبِ من» از شمس لنگرودی نوشته، آن را در دیوانِ ناصربخارایی (شاعرِ معاصرِ حافظ) یافته است. (رک: مقالهٔ «عشق آمدنی بود»، ص ۲۹)


(منتشر شده در بخارا و اعتماد)
https://t.me/oragheparishan
Voice 4.3gpp
4 MB
دمی با گلستان سعدی (تأمل در یکی از حکایت‌های گلستان. منتشر شده در کرگدن و آیینهٔ پژوهش. زمان: پنج دقیقه)
خیام یا شاه سنجانِ خوافی؟

جمعی به تشكّكند و قومی به يقين
هريك به رهی فتاده اندر پی دين
ناگاه منادی‌ای برآيد ز كمين:
كای بی خبران راه نه آنست و نه اين...

صورتِ منقول در بالا را استاد همایی به نقل از «جُنگی قدیم» نقل کرده‌اند، که آثار کهنگیِ و اصالتِ آن آشکار است و آن را از «شيخ شاه سنجان خوافی» متوفّی ۵۹۹ دانسته‌اند. (رباعيات خيام، ص ۵۱ و ۵۲ مقدمه)
این انتساب با کتاب «عرفات‌العاشقین» نیز تأیید می‌شود؛ در جلد چهارم، ص ۱۹۵۳ در ضمن حدودِ چهل رباعیِ دیگری که از او آمده نقل شده است. (در آنجا مصراعِ چهارم «قومی دیگر فتاده اندر ره دین» ضبط شده ولی بقیۀ رباعی با صورتِ بالا همخوان است. در ص ۱۰۴۲ تذکرهٔ ریاض‌ الشعراء نیز به نام همو درجست).

احمدِ شاملو در آلبومِ «رباعیاتِ خیام» صورتی متفاوت ازين را خوانده:
«قومی متفکرند اندر رهِ دین قومی به گمان فتاده در راهِ یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی....
کسی که قریحهٔ شاعرانهٔ بیشتری داشته «جمعی به تشکّکند» را به «قومی متفکّرند» تبدیل کرده که روان‌ترست. با روایتِ مزبور، مصراع سوم قافيه ندارد (می ترسم ازآن كه بانگ آيد روزی...) چون يكی از نشانه‌های كهن بودنِ رباعی، مقفّی بودن هر چهار مصراع است، احتمالاً كسانی كه اين قاعده را نمی‌دانسته‌اند، بعداً آن را به صورتی كه در آلبوم هم خوانده شده تغير داده‌اند.


https://t.me/oragheparishan
(چاپ شده در بخارا و اعتماد)
کلاس هر شنبه برقرار و ورود برای عموم آزاد است.