هیچ !
92.1K subscribers
18.6K photos
698 videos
4 files
257 links
Download Telegram
چند خط زندگی ...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
‏یکی از غم انگیزترین حسای دنیا اینه که بفهمی تو با بقیه خیلی ساده و صادقانه رفتار کردی ولی اونا با سیاست و حیله گری!
عجله نکنید بدتر هم میشه!
بدترش اونجاست که بعد فهمیدنِ این بازم بلد نیستی با سیاست رفتار کنی!


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
دلم تنگ شده؛
برای یک حادثه...
حادثه ای شبیه کوبیدن باران به پنجره...
شبیه باز شدن شکوفه ای در دل سنگ...
من دلم تنگ حادثه ایست!
حادثه ای شبیه آمدن تو...

~ نادر باقری


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
مرا با چشمانت عاشق نشو
چه بسا از من زیباتری بیابی
مرا با قلبت عاشق شو
که قلب‌ها هرگز مشابه هم نیستند .


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
نمونه دیگری از عکس های زیبای خورشید گرفتگی 🌞


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به كسانى كه دوستشان داريد بالى براى پرواز ، ريشه‌اى براى برگشتن ، و دليلى براى ماندن بدهيد ...


~ دالايى لاما

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
فقط اونجا که ‏محمدصالح علاء میگه :

‏هروقت سرتونو روی شونه‌های محبوبتون گذاشتین ، دلتنگ‌ها رو هم دعا کنین :(‌


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
روزی سلطان محمود از دلقک دربارش  پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه
بین مردم آغاز می شود؟
دلقک گفت: ای پدر سوخته !
سلطان گفت: توهین میکنی؟ !
سر از بدنت جدا خواهم کرد .....

دلقک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود،
کسی غلطی میکند و
کسی به غلط جواب میدهد.


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
"تعهد" رو به بچه‌هاتون یاد بدید.
تعهد تو رابطه، تو رفاقت، تو کار.
این حجم از ویرانی تو همه چی، نتیجه‌ی
«فقط گلیم خودت رو از آب بکش بیرون و از بقیه بهتر باش» یک سری از پدر و مادرهاست‌ ...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
ای با تو پیر گشتن، از هر شباب خوش‌تر...!


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
فرانسویا وقتی میخان به دلبرشون بگن خیلی دوسش دارن میگن : “Je t’aime plus qu’hier moins que demain” یعنی بیشتر از دیروز و کمتر از فردا عاشقتم.

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
تُرْش رویــی" هم بکن، شیرین عسل بانوی من ...

گـــاه گـــاهی قاطی "فالوده" ، لیمو لازم است ..!

~ کنعان محمدی

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
پرسيدند آيا او را تا حدِ مرگ دوست دارى؟

گفتم "بالاى قبرم از او صحبت كن و
ببين چطور مرا زنده مى‌كند"

~ محمود درويش


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
از این به بعد همه‌ی قرارهایمان؛
یا آغوش تو
یا آغوش من

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
حال و هوای خونه ای که پر شده از صدای دریا


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

در گذشته، نوشیدنی‏ها و مایعات خوراکی را در ظرف‏های مخصوصی از جنس سفال می‏ریختند که به آن سبو می‏گفتند. به دلیل شکننده بودن سفال، اگر ضربه ‏ای به سبو می‏خورد، می‏شکست و مایع داخل آن به زمین می‏ریخت و دیگر قابل استفاده نبود.
مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد می فروخت با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد می فرستاد. زاهد مقداری میخورد و باقی را در سبویی می ریخت و طرفی می نهاد.
آخر سبو پر شد. روزی به آن می‌نگریست اندیشید که: اگر این شهد روغن به ده درهم بتوانم بفروشم و پنج گوسفند بخرم و هر کدام پنج گوسفند بزایند و از نتایج آنها رمه‌ها پیدا می کنم و زنی از خاندان بزرگ بخواهم. لاشک پسری آید نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزش و اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگهان عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد. در حال بشکست و شهد و روغن بر روی آن فرود آمد.

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
🖇♥️

اونجا که پویا جمشیدی میگه :

" دلم یک نفر را می‌خواهد
که وقتِ آمدنش، تنهایی‌ام را ببرد،
من موهایش را ببافم،
او آرزوهایم را... "

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙
‏گفتم انقدر به خودت سخت نگیر،
‏گفت: متنفرم از بس همه همینو بهم میگن، چرا یه بار فکر نمی‌کنید شاید واقعا سخته؟
‏با خودم فکر کردم راست میگه، شاید واقعا سخته، ما چه حقی داریم بهش بگیم سخت نبینه، سخت نگیره؟


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙