یه جوری بجنگین که شب که میخواین بخوابین با خودتون بگین: دیگه بیشتر و بهتر از این در توانم نبود!
دیگه نتیجه اهمیتی نداره...
دیگه نتیجه اهمیتی نداره...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا یه زندگی اینجوری به من بدهکاره...
نرگس صرافیان
برای ثنای من دعا کنید. عمل سختی رو داره پشت سر میذاره❤️
عزیزان دلم ممنون از دعاتون و همچنین احوالپرسیهاتون که جوایای احوال رفیقم شده بودید. ثنا بهتره خدا رو شکر عملش به لطف خدا و دعای شما خوب پیش رفت. 🍀🙏 🫂
بهش میگم: پیر شدنِ مامان و باباهامون ترسناکه!
میگه: پیر شدنِ خودمون که ترسناکتره. به آینه نگاه کردم. راست میگفت...
میگه: پیر شدنِ خودمون که ترسناکتره. به آینه نگاه کردم. راست میگفت...
Forwarded from •| #نرگس_صرافیان_طوفان |•
گاهی هم آرزو میکنی بخوابی و از خواب که بیدار شدی ۷ ساله باشی، یک کیف روی دوشت باشد و لی لی کنان از مدرسه به خانه برگردی، با لباسی که گچی شده و کفشهایی که بندهاش باز است. برسی خانه، مامان را ببینی که همهی موهاش مثل شبهای آرام روستا، سیاه است و هیچ خطی روی چهرهی قشنگش نیفتاده، کیفت را پرت کنی یکطرف و بروی روی چراغ علاءالدین را ببینی و ذوق کنی که مامان غذای مورد علاقهات را پخته و در پوست کودکیات نگنجی از خوشحالی. بعد هم بابا را در نهایت شادابیاش ببینی و بیاختیار و با رنجی عظیم که نمیدانی از کدامین دوره با خودت حمل میکنی، بروی او را محکم بغل بگیری و زار زار گریه کنی... بابا هم پیش خودش فکر کند لابد عروسکت را گم کردهای یا جایی بیپناه بودهای و آزارت دادهاند و چیزی نپرسد، فقط موهات را ناز کند و قربانصدقهات برود و بگوید: من هستم باباجان، خودم مراقبتم، نمیذارم اذیتت کنن بابا!
آرام که شدی، اشکهات را پاک کنی و بروی کنجی منتظر پهن شدن سفره بنشینی و فکر کنی که همهی اینها یک کابوس ترسناک بوده که دیشب دیدهای و خوشحال باشی که هرچه بوده، تمام شده و حالا دیگر جات امن است و تو دیگر خوشبختترین بچهی جهانی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
آرام که شدی، اشکهات را پاک کنی و بروی کنجی منتظر پهن شدن سفره بنشینی و فکر کنی که همهی اینها یک کابوس ترسناک بوده که دیشب دیدهای و خوشحال باشی که هرچه بوده، تمام شده و حالا دیگر جات امن است و تو دیگر خوشبختترین بچهی جهانی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@narges_sarrafian_toofan
احساس میکنم تو واکسنایی که برای کرونا زدیم مقدار زیادی غم و افسردگی بود.
چون دقیقا از بعد واکسن به فنا رفتیم...
- کاف
چون دقیقا از بعد واکسن به فنا رفتیم...
- کاف
تراپیستم میگفت:" منم قبلا مشکل تو رو داشتم، در گذشته فکر میکردم میتونم به همه کمک کنم و نجاتشون بدم تا زمانی که فهمیدم اونا دارن خودمم غرق میکنن"
این جمله تکونم داد...
- اس پی
این جمله تکونم داد...
- اس پی
اینکه تصور کنم کسی که من خندیدن و صبحانه خوردنش و آب دادنش به گلها رو دیدم ممکنه فوت بشه، واقعا دنیا رو بی ارزش میکنه برام. سر چی افتادیم به جون همدیگه؟ مال دنیا که میذاریم و میریم؟؟؟؟