«خُرده مرگ»؛ مواجهه با مرگ در تجربیات روزمره
شاید تابهحال اسم «خُرده مرگ» یا «تجربۀ نزدیک به مرگ» رو شنیده باشین یا حتی در موردش چیزهایی بدونین.
تجربهٔ نزدیک به مرگ (Near-death Experience) یا NDE در حالت کلی به حس عمیق و شخصیای گفته میشه که افراد در آستانۀ مرگ یا در شرایطی که به لحاظ بالینی مردهن، تجربه میکنن. مثلاً وقتی که کسی برای دقایقی دچار ایست قلبی میشه و دوباره به زندگی برمیگرده.
اما تجربۀ «خُرده مرگ» رو به صورت استعاری و درونی در تجربیات روزمرهمون هم داریم؛ یعنی رخدادهایی که مرگ رو برامون تداعی میکنن و باعث میشن در درونمون حسی شبیه مردن رو تجربه کنیم؛ نیست و نابود شدن، محو شدن، نبودن.
این تجربه گاهی میتونه به ظرافت یک «انتخاب روزمره» باشه، مثل وقتی که با انتخاب یک گزینه، گزینههای دیگه از بین میرن. یا اینکه پشت هر «خداحافظی» مقداری مرگ وجود داره.
از طرفی، یکی از علائم حیاتی انسان امروزی، حضور در شبکههای اجتماعیه.
تا حالا شده که از يک شبکهٔ اجتماعی دىاكتيو کنین و بعد با يک اكانت فیک یا ناشناس «دقیقاً» توی همون فضا حاضر بشين و بچرخین؟ چه چیزی میبینین؟ چه حسی بهتون دست میده؟
شما با اکانت ناشناس و ساکتتون مثل «روح» یک مرده بر فراز اون شبکۀ اجتماعی میچرخین و احتمالاً میبینین که هیچ چیزی با نبودن شما ذرهای تغيير نكرده! همه دارن کار خودشون رو میکنن. میگن، میخندن، استوری میذارن، تو ژانرها شرکت میکنن و... به قول معروف، آب از آب تکون نخورده
شاید همون لحظه با خودتون بگین: پس من چی؟ چرا هیچکس من رو یادش نیست؟ انگار که مردهم، برای همیشه نابود شدهم و همه فراموشم کردهن.
ترسناکه نه؟
این تجربه میتونه يادآور حسی شبیه #مرگ باشه؛ اصلا چون فراموش شدن به ما حس مرگ میده، دوست داریم خودمون رو توی یاد آدمها زنده نگهداریم.
تجربۀ «خُرده مرگ» مصادیق زیادی در زندگی ما داره.
پایان یک رابطۀ عاشقانه و مردن در قلب یک فرد.
پایان یک دوستی عمیق چندساله و مردن در قلب اون دوست.
حتی گاهی به زبونش هم میاریم: از زندگیم برو بیرون، تو دیگه برام مردی، همینجا خاکت کردم و تموم.
اما در برابر این حس دردناک چهکار باید بکنیم؟
لعنت به پذیرش واقعیت!
شاید مقایسۀ دنیای واقعی و مجازی، خیلی درست نباشه. دنیای مجازی، با همۀ ایراداتی که داره، با وجود اینکه به طاعون مسری زمانه تعبیر میشه، میتونه فرصتی به ما بده تا این واقعیت رو پذیرش کنیم که:
جای ما اصلاً خالی نیست. قرار هم نیست با نبودنمون چیزی تغییر کنه، چون ما آدمها تغییر رو با حضورمون ایجاد میکنیم.
واقعیت تلخیه، اما:
زمین بدون ما هم به چرخش خودش ادامه میده، دنیا بدون ما هم سر جاشه؛ فرقی هم نمیکنه که کی باشیم، فرامرز اصلانی، نیما شفیعزاده یا هرکس دیگهای.
پس:
بهجای اینکه تلاش کنیم نبودنمون رو به بقیه بفهمونیم و دلتنگ و نگرانشون کنیم، بهتره به این فکر کنیم که حضورمون چه حسی رو در دیگران ایجاد میکنه و چه تغییری در محیط اطرافمون به وجود میاره.
با این نگاه، خودمون رو بهتر میشناسیم و اگه آدم درستی باشیم، از چیزی که هستیم خوشحالتر خواهیم بود.
چون مرگ انقدر بهمون نزدیکه که شاید بعد از انتشار این پست، نوبت من یا شما باشه...
ولی خب حالا تا زندهم باید بگم بین همۀ از دست دادنها و خرده مرگها، باید نو شدن رو از بهار بیاموزیم. ما هم این مدت مشغول ساختن و مرتب کردن «بالکن» بودیم. از این به بعد از بالکن بیشتر خواهید شنید.
🌙 @TheBalconStudio
شما تعریف کنید، توی سال گذشته مشغول ساختن چی بودین؟
نیما شفیعزاده
@nshafiezadeh
شاید تابهحال اسم «خُرده مرگ» یا «تجربۀ نزدیک به مرگ» رو شنیده باشین یا حتی در موردش چیزهایی بدونین.
تجربهٔ نزدیک به مرگ (Near-death Experience) یا NDE در حالت کلی به حس عمیق و شخصیای گفته میشه که افراد در آستانۀ مرگ یا در شرایطی که به لحاظ بالینی مردهن، تجربه میکنن. مثلاً وقتی که کسی برای دقایقی دچار ایست قلبی میشه و دوباره به زندگی برمیگرده.
اما تجربۀ «خُرده مرگ» رو به صورت استعاری و درونی در تجربیات روزمرهمون هم داریم؛ یعنی رخدادهایی که مرگ رو برامون تداعی میکنن و باعث میشن در درونمون حسی شبیه مردن رو تجربه کنیم؛ نیست و نابود شدن، محو شدن، نبودن.
این تجربه گاهی میتونه به ظرافت یک «انتخاب روزمره» باشه، مثل وقتی که با انتخاب یک گزینه، گزینههای دیگه از بین میرن. یا اینکه پشت هر «خداحافظی» مقداری مرگ وجود داره.
از طرفی، یکی از علائم حیاتی انسان امروزی، حضور در شبکههای اجتماعیه.
تا حالا شده که از يک شبکهٔ اجتماعی دىاكتيو کنین و بعد با يک اكانت فیک یا ناشناس «دقیقاً» توی همون فضا حاضر بشين و بچرخین؟ چه چیزی میبینین؟ چه حسی بهتون دست میده؟
شما با اکانت ناشناس و ساکتتون مثل «روح» یک مرده بر فراز اون شبکۀ اجتماعی میچرخین و احتمالاً میبینین که هیچ چیزی با نبودن شما ذرهای تغيير نكرده! همه دارن کار خودشون رو میکنن. میگن، میخندن، استوری میذارن، تو ژانرها شرکت میکنن و... به قول معروف، آب از آب تکون نخورده
شاید همون لحظه با خودتون بگین: پس من چی؟ چرا هیچکس من رو یادش نیست؟ انگار که مردهم، برای همیشه نابود شدهم و همه فراموشم کردهن.
ترسناکه نه؟
این تجربه میتونه يادآور حسی شبیه #مرگ باشه؛ اصلا چون فراموش شدن به ما حس مرگ میده، دوست داریم خودمون رو توی یاد آدمها زنده نگهداریم.
تجربۀ «خُرده مرگ» مصادیق زیادی در زندگی ما داره.
پایان یک رابطۀ عاشقانه و مردن در قلب یک فرد.
پایان یک دوستی عمیق چندساله و مردن در قلب اون دوست.
حتی گاهی به زبونش هم میاریم: از زندگیم برو بیرون، تو دیگه برام مردی، همینجا خاکت کردم و تموم.
اما در برابر این حس دردناک چهکار باید بکنیم؟
لعنت به پذیرش واقعیت!
شاید مقایسۀ دنیای واقعی و مجازی، خیلی درست نباشه. دنیای مجازی، با همۀ ایراداتی که داره، با وجود اینکه به طاعون مسری زمانه تعبیر میشه، میتونه فرصتی به ما بده تا این واقعیت رو پذیرش کنیم که:
جای ما اصلاً خالی نیست. قرار هم نیست با نبودنمون چیزی تغییر کنه، چون ما آدمها تغییر رو با حضورمون ایجاد میکنیم.
واقعیت تلخیه، اما:
زمین بدون ما هم به چرخش خودش ادامه میده، دنیا بدون ما هم سر جاشه؛ فرقی هم نمیکنه که کی باشیم، فرامرز اصلانی، نیما شفیعزاده یا هرکس دیگهای.
پس:
بهجای اینکه تلاش کنیم نبودنمون رو به بقیه بفهمونیم و دلتنگ و نگرانشون کنیم، بهتره به این فکر کنیم که حضورمون چه حسی رو در دیگران ایجاد میکنه و چه تغییری در محیط اطرافمون به وجود میاره.
با این نگاه، خودمون رو بهتر میشناسیم و اگه آدم درستی باشیم، از چیزی که هستیم خوشحالتر خواهیم بود.
چون مرگ انقدر بهمون نزدیکه که شاید بعد از انتشار این پست، نوبت من یا شما باشه...
ولی خب حالا تا زندهم باید بگم بین همۀ از دست دادنها و خرده مرگها، باید نو شدن رو از بهار بیاموزیم. ما هم این مدت مشغول ساختن و مرتب کردن «بالکن» بودیم. از این به بعد از بالکن بیشتر خواهید شنید.
🌙 @TheBalconStudio
شما تعریف کنید، توی سال گذشته مشغول ساختن چی بودین؟
نیما شفیعزاده
@nshafiezadeh
❤7👏5😢5