در شبِ تب، در خلأ ماده ی تاریک روح، تنها زردیِ امیدوار به ناامیدی سخن میگوید؛ همان ماهِ بیمار.
Je t'aime
Lara Fabian
Comme un loup, comme un roi
Comme un homme que je ne suis pas
Comme un homme que je ne suis pas
در آینه نگاه میکند. پسری را میبیند که سالهاست میشناسد. موهای خرمایی رنگ، چشمهایی که به درون مینگرند و با بیرون سخن میگویند؛ سخن از رهایی! پسری که از بندِ زندانِ جسم پوسیده اش آزاد شده. از خواب بیدار میشود. کلمات جوهری تکه تکه شده و به درون رگهایش فرو میروند. ردِ خونِ جوهرِ کلماتِ شکسته شده بر روی دستش میماند.
+ پسرکی وجود ندارد!
با پوزخند میگویند و جامِشان را از جوهر پر میکنند تا آمادهی نوشتنِ کلماتِ دردناکِ بیشتر در دفترِ زندگیاش شوند.
+ پسرکی وجود ندارد!
با پوزخند میگویند و جامِشان را از جوهر پر میکنند تا آمادهی نوشتنِ کلماتِ دردناکِ بیشتر در دفترِ زندگیاش شوند.