طـ👑ـلایــهבار
#پارت_557 نفسی عمیق کشید و سرش را به ضرب داخل آب فرو برد. نفسش حبس شده بود و سیاهی که کمکم دورش را میگرفت به خوبی حس کرد. یک.. دو... سه... با نفسی بلند سر از درون آب بیرون آورد و سینهاش تند و بیوقفه بالاو پایین شد. یک لحظه بود خفه شدنش و چشم از…
#پارت_558
شاداب برای لحظهای حضور شخص سوم را از گوشهی چشمش احساس کرد و تمام اتفاقات را به باد فراموشی سپرد.
سر چرخاند و با ذوق به او گفت:
-بیا رسام. بیا باباش...
دو دست کوچک پسرش را گرفته بود و به او در راه رفتنش کمک میکرد.
-بلاخره تونست. بلاخره شد.
پسرک برای ذوق مادرش خندید و پشت هم اصوات نامعلومی را ادا کرد.
-مامِ... باب...
شاداب حیرت زده گفت:
-وای خدایا! رسام ببین. همهش عمهمرضی میگفت لابد بچهم مشکل داره که حرف زدنش نمیاد. که چهار دست و پا نمیره. بچهم مستقیم راه رفت.
رسام نزدیک شد و روی زانو نشست.
-هر کی رو بچهی من عیب گذاشت، بهتره اول یه نگاه به سرتاپای پر ایراد خودش بندازه.
شاداب لب گزید. لعیا طوری تربیتش کرده بود که حتی در خیالش هم، بیاحترامی به بزرگتر قفل بود.
-بنده خدا نگران بود. فکر کنم گفت بابا؟ نه؟ آره گفت بابا.
قلب رسام مالامال از حسهایی متفاوت بود.
سالها ازدواجش با فاطمه را عقب انداخت. چون آن دختر جفت روحش نبود.
سالها حسرت پدر شدن را پشت هر بهانه و هر دلیلی مخفی کرد و خود را بیمیل نشان داد.
شاداب برای لحظهای حضور شخص سوم را از گوشهی چشمش احساس کرد و تمام اتفاقات را به باد فراموشی سپرد.
سر چرخاند و با ذوق به او گفت:
-بیا رسام. بیا باباش...
دو دست کوچک پسرش را گرفته بود و به او در راه رفتنش کمک میکرد.
-بلاخره تونست. بلاخره شد.
پسرک برای ذوق مادرش خندید و پشت هم اصوات نامعلومی را ادا کرد.
-مامِ... باب...
شاداب حیرت زده گفت:
-وای خدایا! رسام ببین. همهش عمهمرضی میگفت لابد بچهم مشکل داره که حرف زدنش نمیاد. که چهار دست و پا نمیره. بچهم مستقیم راه رفت.
رسام نزدیک شد و روی زانو نشست.
-هر کی رو بچهی من عیب گذاشت، بهتره اول یه نگاه به سرتاپای پر ایراد خودش بندازه.
شاداب لب گزید. لعیا طوری تربیتش کرده بود که حتی در خیالش هم، بیاحترامی به بزرگتر قفل بود.
-بنده خدا نگران بود. فکر کنم گفت بابا؟ نه؟ آره گفت بابا.
قلب رسام مالامال از حسهایی متفاوت بود.
سالها ازدواجش با فاطمه را عقب انداخت. چون آن دختر جفت روحش نبود.
سالها حسرت پدر شدن را پشت هر بهانه و هر دلیلی مخفی کرد و خود را بیمیل نشان داد.