نیازستان
1.57K subscribers
792 photos
107 videos
132 files
234 links
به ایران:
قسم به موی تو و گیسوان بر بادت
غریق آتش نسیان نمی‌شود یادت..
(حوصله دارید هم‌راه شوید)

ارتباط با ادمین
@Mohsenbarani_niyaz
Download Telegram
#درنگ_عربی

- احمد مطر

في مطـارٍ أجنبيْ
حَـدّقَ الشّرطيُّ بيْ
قبلَ أنْ يطلُبَ أوراقـي 
ولمّـا لم يجِـدْ عِنـدي لساناً أو شَفَـهْ
زمَّ عينَيــهِ وأبـدى أسَفَـهْ
قائلاً : أهلاً وسهـلاً
يا صـديقي العَرَبـي !

-------------برگردان: محسن یارمحمدی

در فرودگاهی ناآشنا
مأمور به من خیره شد
- پیش‌تر از آن‌که گذرنامه‌ام را بخواهد -
و چون دریافت مرا زبانی و لبانی نیست
دیده‌‌گان پوشید و افسوس آشکار کرد
در حالی‌که می‌گفت:
خوش آمدی
ای دوست عرب من

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شأن_صعود*

شیراز حافظ، همین تهران روزگار ما بوده و ملک سلیمان (فارس) همین ایران امروز.
بگذارید برای اثبات این یکی‌بودن به بیتی شگفت اشاره کنم.
در روزگار حافظ فارس و طبعن شیراز منطقه‌ای بسیار ثروتمند بوده و آز انگیز یعنی از وضیع تا شریف تلاش میکرده‌اند بر تخت سلیمان بنشینند و نگین پادشاهی فارس به دست کنند و...
در همان چنددهه عمر حافظ انواع و اقسام حاکمان بر شیراز غلبه کرده اند و چند صباحی به کامگیری و کامرانی پرداخته‌اند.
انسانهای بسیار متعصب و متعبدی که در ِ میخانه می‌بستند و دست سارق می‌بریدند و در میان ِ قرأت قرآن سر می‌بریدند و باز تجدید وضو کرده نماز شکر میخواندند و ادامه ی قرآن تا حاکمانی روادار و خدمتگزار و مراعی حال اهل دل و هنر. گاه حاکمی متشرع سرکار می‌آمد گاه میانه رو گاه مردی که زن پدرش را به حجله‌ی ملاعبه و معانقه و... می‌برد.. گاه انسانهایی اصل و نسب دار وزیر و وکیل می‌شدند و گاه گروهی خرک‌دار... گاه نوکیسه‌گان نودولت بر خر مراد می‌نشستند و گاه انسانهایی که بیش وکم اهل فضل بودند و...همه‌ی اینها‌ طی شصت هفتاد سال ...
حال شما وضع جنون آمیز انسان بسیار حساس و هنرمند و دانشمند و فرهیخته و اهل روح قرآن و.. را در چنین جامعه ای تصور کنید.
حافظ جان ما با آن یگانه‌گی شگفت شاهد تک تک این وقایع بوده و در چنین دریای ظلمانی از شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل می‌گفته و...
او نیز حتمن وقتی می‌دیده پست ترین لایه‌های شیراز برکشیده می‌شوند و برصدر می‌نشینند و اسب سیه و زین مروق می‌رانند با خود می‌گفته: خب این‌ها دیگر آخر رذالت اند و..
اما چندی بعد کسانی می‌آمده‌اند که حافظ متحیر می‌مانده که: نننننننننننننه مگه میشه مگه داریم؟
بعد هم به کما می‌رفته و وقتی از کما خارج می‌شده می‌گفته: عجب پس اینها را هم داشته‌ایم و نمی‌دانستیم ... چه خوب...خب اینها که بروند.. ته بکشند ارباب هنر خواهند آمد و اوضاع به‌تر خواهد شدو...
اما گروه بعدی که می‌آمده‌اند حافظ حسرت‌خور گروه قبلی می‌شده.. و سرانجام در غزلی تکلیف خودش را روشن کرده که بیت مورد نظر ما در همین غزل است:

تو عمر خواه وصبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه‌ تر برانگیزد..

باری تجربه‌ی زیسته به حافظ آموخته که چرخ در آستین چیزهایی دارد که ...

#محسن_یارمحمدی
دانش آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

پ.ن:
* #شأن_صعود هشتکی است برای بیان فرارفتن برخی ابیات حافظ و معلق شدن‌شان در فضای ذهن و دل ایرانیان. در این هشتک گه‌گاه به طنز با جد نظر خود را درباره‌ی شکل گیری برخی ابیات حافظ جان خواهم نوشت.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل،

در بی‌قراری‌هایت برای کسب دانش و آگاهی یک چیز را هرگز فراموش نکن، هدف تمام آگاهی‌ها و دانش‌ها ساختن انسان و جهانی روشن‌تر و ایمن‌تر است. اگر دانش و دریافتی تو را روشن و امن نکند هرگز مخاطبت را نیز به امنیت و نور نخواهد رساند...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#شگفتانه

حسین ابن علی (ع)

‏إنّ هذهِ الدُّنيا قَد تَغَيَّرَت و تَنَكَّرَت
وأدبَرَ مَعروفُها.

-------------------ترجمه؛

‏همانا كه دنيا دگرگون گشته و زشت‌رخسار و خوبى‌هايش از آن رخت بربسته به ادبار...

پ.ن: سخن ۱۴۰۰ سال پیش گفته شده...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محض_اطلاع

آمار و عدد همه چیز را نشان می‌دهد و سال‌هاست آمار و اعداد می‌گویند تولید ثروت بیش‌تر نشان دهنده‌ی دانش ، کار و ... بیش‌تر و نهایتن اوضاعی به‌تر است...

@niyazestanbarsni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرگستان

حجت شانزده سال بود با دوستش سوار موتور که ماشینی زده بود بِهِشان، آن وقت‌ها من شش هفت‌ساله بودم و اول بار بود که از مرگ ناگهانی در تصادف می‌شنیدم. اما یادم هست «قزی» ،مادرش، به راستی دیوانه شد و بعد از «حجت»اش دیگر کسی ندید بخندد.
دوسال بعدش مینی‌بوس عروسی اقوام، تصادف کرد کلی کشته و زخمی و خاله بعد از چند سال مرارت و قطع نخاع در یک صبح پاییز رفت که رفت. چند سال بعد هم شوهرش در خیابان مرگ را در برخورد با یک ماشین ملاقات کرد.
کودک هم محلی ِ ما دویده بود دنبال توپش اما ماشینی که می‌آمد در خیابان ده دوازه متری چنان سرعتی داشت که...
دایی، جوان بود دوروبر چهل سال شاید، در خیابان‌های تهران ماشینی بهش زد و آن‌قدر خون ازش رفت که ... و بعد از او نه ننه ، ننه شد و نه خانواده‌اش، خانواده...
پژمان لیسانس شریف داشت فوقش را قزوین خواند. دکتری قبول شد تهران گفته بودند باید حضوری بروی قزوین فلان برگه را امضا کنی و بیاوری ... پژمان برگشتنی در اتوبان رفت که رفت.
آقای فضلی مدیر توانمندی بود بچه‌های سی سال پیش تیزهوشان کرج می‌شناسندش چهل چهل و پنج سال داشت غروب می‌رفت خانه، در اتوبان نزدیک هشت‌گرد تصادف کرد و تمام..
مهرداد دوست‌مان، سی ساله بود با پای خود رفته بود شمال سفر اما برگشتنی دیگر جانی نداشت که...
یک بار می‌رفتم تبریز در راه کامیونی آمده بود روی یک وانت نیسان پر از کوچک و بزرگ یک خانواده، چون نیسان انحراف به چپ داشت و مگر می‌شود توضیح داد؟!...
پریشب خواهر گفت : داداش زهرا تصادف کرد ها...
نیم خیز شدم ، او جوان بود معاون شعبه‌ی یک بانک، فعال پر از نیرو ، پاک دست و...
- طوری شده ؟!
- آره.‌..داشته از خط عابر پیاده رد می‌شده جوانکی بیست بیست و دوساله...( دیگر نمی‌شنوم) تا؛
- مراسم میایی؟ برات نشانی بفرستم...
من می‌دانم که بی‌شک پدر و مادر پیرش نابود خواهند شد..
دوسه روز است حالم خراب‌تر از قبل است و می‌خواهم تمام جامعه را به‌ویژه نظام آموزشی‌اش را، به‌ویژه خودروسازش را ، به ویژه راه و خیابان سازش را و... نفرین کنم که چرا طی دوازده یا شانزده سال نتوانسته‌اید تعامل با جاده و ماشین و... را به مردم یاد بدهید؟ این چه ماشین‌هایی است که تابوت هزاران هزار امید و آرزوست؟ این چه خیابان‌ها و جاده‌ها و... این چه و این چه ...
که دیدم ما خود اسیر نفرینی بزرگ‌تر هستیم. آخر کدام نفرین می‌تواند از یک کشور جهنمی بسازد که آنچه در بالا نوشتم در هر سال شرح حال هیجده هزار نفرش باشد و صدها هزار آسیب دیده و رنج کشیده... و البته که گویا فهم این دوزخ برای همه‌گان به‌ویژه مسندنشینان ممتنع است وگرنه جایی باید برای بیرون رفتن از این جهنم کاری می‌کردیم ...

@niyazestanbarsni
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی

- فاروق جُویَده

لا تحزني..
إن الزمان الراكع المهزوم لن يبقى..
و لن تبقى،
خفافيش الحفر..
فغداً تصيح الأرض..
فالطوفان آت
و البراكين التي سجنت أراها تنفجر..
والصبح، هذا الزائر المنفي من وطني يُطل الآن..
يجري..
ينتشر..
وغداً أحبك،
مثلما يوم حلمت..
بدون خوف أو سجون أو مطر.

-----------برگردان: محسن یارمحمدی

اندوه‌گین مباش
بانوی من
زمانه‌ی خاک‌سار شکست‌خورده
ماندگار نیست
هم‌چنین شب‌پره‌های غارهای تاریک
فردا، زمین
فریاد می‌کشد
طوفان می‌آید
و آتشفشان‌های به حبس رفته
می‌ترکند
و صبح ،این زائر رانده شده از وطن،
باز‌خواهدگشت
روانه خواهدشد
و همه‌جا را لبریز می‌کند

فردا دوستت دارم
همان‌گونه که در خواب دیده ام
بدون ترس
یا زندان
یا باران...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️⭕️⭕️تباهستان

🛑لزوم تغییرات بنیادین در قوانین
🔺️ بهلول، پیرمردی که دختر نوجوان ۱۶ ساله را کشت، آزاد شد !!

🔸شیما سال1383در مشهد متولد میشه ،موقع تولد اسمش«مریم»بوده.
پدر و مادرِ بیولوژیکی (تنی) که ازشون متولد میشه معتاد و فقیر بودند.
🔸پنج شیش تا فرزند دیگه ای هم داشتن و مریم رو به خانواده دیگه واگذار کردن.
یه آقا و خانوم تهرانی سرپرستی این دختر رو قبول می‌کنند و اسمش و رو میزارن «شیما»
🔸شیما بعد از اینکه میفهمه پدر و مادرش والدین بیولوژیکیش نیستن، با تصمیم به پیدا کردن پدر و مادرش راهی ترمینال میشه، بعد از تماس با خونه و صحبت با مادرخوندش از تصمیمش منصرف میشه و میخاد برگرده خونه. بعد از اون شیما ناپدید میشه.
🔸پدرخونده شیما با پیگیری زیاد و چک کردن دوربین های ترمینال متوجه میشه شیما سوار یه تاکسی شده و از ترمینال خارج شده.
🔸راننده تاکسی بهلول ابولحسن زاده، پیرمرد ۶۵ ساله ای که بعد از یکسال و نیم پیگیری، بالاخره جنازه شیما در باغچه خونه بهلول کشف میشه.
🔸علاوه بر شیما، کفش و لباس هایی متعلق به دختربچه های دیگه هم پیدا میشه.
🔸مشخص میشه راننده تاکسی بهلول ابولحسن زاده شیما رو دزدیده بوده و به مدت دو ماه در خونه اش با دست و پای بسته زندانی کرده و تجاوز و بعدم مرگ..
🔸اما از نظر قانون، مادر و پدر خونده شیما که بزرگش کردن ،اولیای دم شیما حساب نمیشن و هیچ حقی ندارن!
کیا اولیای دم حساب میشن ؟
همون پدر و مادری که شیما رو به دنیا آورده بودن
🔸متهم هم دو سال پیش با پرداخت یک میلیارد تومان تونست رضایت مادر شیما  که اعتیاد داره، جلب کنه. بعد از آن هم متهم نامه‌ای در زندان تنظیم کرد مبنی بر اینکه بیمار شده و رسیدگی به پرونده بهلول منجر شد  اردیبهشت امسال از زندان آزاد بشه!!!
🔸بقیه اجساد که سالهای زیادی از ناپدید شدنشون میگذشته هیچ وقت احراز هویت نمیشن و چون هویتشون تشخیص داده نمیشه شاکی خصوصی در پرونده وجود نداشته.
به نقل از:
@khabarfarda_ir

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رباعی_امروز

اندوه دل از حساب بیرون شده‌ است
دل کاسه‌ی اشکسته‌ی پر خون شده‌ است

خیام، به می نشد بشویم غم خویش
اندوه من از شراب افزون شده است ..

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#حافظه_ی_تاریکی_ما
« ...و سلطان محمود به ری درآمد به سال ۴۲۰ ه.ق و بفرمود بسیاری از سران روافض و باطنیان و فلاسفه را بر درخت آویختند . آنگاه مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه را از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن و بر دارشدگان به آتش کتب خویش سوختند»
مجمل التواریخ و القصص ص۴۰۴
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مثنوی_درنگ
- در ستایش ایستادن بر یک کار و پایداری

...سایهٔ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود

گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری

چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی

چون ز چاهی می‌کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک

جمله دانند این اگر تو نگروی
هر چه می‌کاریش روزی بدروی....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون
- در حال و هوای میان‌سالی

اندوه بی‌سبب ده دوازده ساله‌گی
در غروب تابستان
هنگام گذر از کوچه‌های آشتی‌‌کنان
در جنوب شرقی تهران
جایی نزدیک میدان خراسان...

کافی بود شب می‌رسید و ما
زیر چشمک ستاره‌های فراوان
به آرزوهامان
فکر می‌کردیم
و با نخ نامریی امید
حریر رنگی رویای خویش را
تا صبحی سپید
می‌بافتیم

حالا
       اما
سال‌های سال گذشته
هیچ سفر کرده‌ای نیز
- واقعی یا که خیالی ـ
به شهری که شهر نیست باز نگشته
اندوه بی‌سببی به میان‌سالی
افتاده بر دلی که چهل سال
بی‌قرارتر از خیابان‌های تهران تپیده
کسی در پشت بام‌های خنک
جای خواب نمی‌اندازد
شب ستاره ندارد
حریری نیست
و هیچ چشمی
رد پای از سپیده
ندیده .....

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazedtanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،

آن‌که از مرگ می‌ترسد، هنوز کشف نکرده زنده‌گی چه‌قدر هول‌ناک است.

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کوتابلندآه


بر قاف قله‌ی موهوم غرور خود
ایستاد
خود را
در لباس صاعقه پنهان کرد
مردمک چشمان کوچکم را
آذرخش تاریک کرده بود
- تاریک‌تر از تمام سیاه‌چاله‌های فضایی -
با صدایی به هیبت تندر غرید:
- پاسخ تمامی پرسش هایم من
اما مرا
هیچ پرسشی نبود
الا یکی ؛
ـ « چرا »
به همین کوچکی ....

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ابتذال_عمومیت

به نظرم درجهان انسان، هرامری هرچیزی عمومی شود به میزان عمومی‌یتش مبتذل می‌شود.
نمونه‌های زیادی درطول تاریخ داریم که تایید این نکته است از دین و مذهب و آیین بگیر تا علم و دانش و اطلاعات و حتا وسایل و ابزار کاربردی انسان
بودیسم همین‌که از سیذارتا گذر می‌کند و میرسد به یک شاگرد خالص، اولین گام را به سوی ابتذال برداشته،سماع درجان مولانا سماع است الباقی نمایش تهوع آوری بیش نیست.فلسفه نزد فیلسوف فلسفه است وقتی بیان شد و رفت در گوش کسی فلسفه نیست.
آموزش روزی روزگاری معنا داشت. طالب علم دگر بود و معلم دگر و نتیجتن سواد هم خاص بود از وقتی آموزش عمومی و اجباری شد ابتذال به حرکت در آمد
حالا هم با یک گوشی و یک‌گوگل و.. نوشتن همه تولید محتوا می‌کنند و ابتذال مطلق را می‌گسترند.
همسر پرسید: این #جردن که روی خیابان فلان جاست جالب است ها! یکی نوشته شخصی بود و.. گفتم : جردن؟!جردن که تلفظ انگلیسی اردن خودمان است. زمان پهلوی سفارت اردن آن‌جا بود این خیابان شد #جردن
تعجب تمام وجود همسر را فراگرفته.او نمی‌تواند داستان من درآوردی عجیب یک گوشی به‌دست محتوا تولید کن را کنار بگذارد
تا بعد..

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#درنگ_عربی
#احمدمطر

- خطابه‌ی تاریخی

رَأَیتُ جُرذاً
یخطُبُ الیومَ عن النّظافَة
ویُنذِرُ الأوساخَ بالعِقاب
وحَولَهُ
یُصَفِّقُ الذُّباب!

----------------برگردان: محسن یارمحمدی

موش فاضلاب
امروز
در ضرورت پاکی خطبه می‌خواند
او آلوده‌گی‌ها را
از مجازات سخت می‌ترساند
در پیرامون او
مگس‌ها
دست می‌زنند...

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اجرای آهنگ مازندرانی
باسه‌تار کاسه یک تکه دهانه ۱۴/۸ به نام شوق
کاسه از چوب گردوی فر
صفحه از چوب اسپیروس قفقازی
دسته از چوب زردآلو
گوشی و سیمگیر از انجیلی
چوب اسپیروس همراه با سدار کانادایی بهترین چوبهای مخصوص صفحه‌ سازها در جهان هستند.
شوق سازی است بسیار نرم که با کوچکترین اشاره‌ای می توان از آن صدا گرفت. بلندی صدای ساز بالاست و برای صداگرفتن از آن نیاز به صرف انرژی زیاد و مضرابهای پرقدرت نیست. می توان به جای صرف انرژی و فشار آوردن به دست برای صدا‌گیری با لخت نواختن و تغییر زاویه مضراب و کنترل شدت مضراب دینامیک مطلوبی در نوازندگی ایجاد کرد.
کوک ساز دو پرده پایین تر از دو دیاپازون

#سه_تار_حرفه_ای #سه_تار_شیوه_هرمزی #سه_تار_سازی #سه_تار_کاسه_یک‌تکه #مازندرانی

@setaargaah
@niyazestanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#لاطالائیل ،

        هرآن‌چه را که انسان خاوردیوانه‌ در بیداری خویش می‌بیند، انسان‌های جهان در خواب نیز نخواهند دید. کجای جهان این‌گونه زخمی چنگال خرس و گرگ ِ شرق و غرب بوده‌ است؟ کجای جهان این‌چنین به قرن‌ها قرن خون‌چکان است و قتل‌گاه هول‌ناک زنان و کودکان؟! کجای جهان لاطالائیل؟!

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده

آن روزهای کودکی و نوجوانی‌مان
هیچ‌چیز عادی نبود
نه رعد و برق
نه رنگین کمان
نه برف
نه باران

جدا شدن از زمین بازی کوچک
انتهای روز جهان بود
و شب
انتهای زمان

کسی اگر می‌رفت
تمام کوچه و بازار و شهر را
می‌برد،
کسی اگر می‌مرد
خدایگان بزرگ از اریکه‌های شکوه
سقوط می‌کردند

و بوسه
ابتدای جهان بود و نهر سرد طراوت
و لمس دستهای کسی را که دوست می‌داری
- به ویژه در صلاة ظهر تابستان -
هرچه جهنم
و نیز هرچه بهشت را
در بلاهت مطلق
رسوا خاص و عام می‌کرد

هزار سال گذشت
هزار سال گذشت
بزرگ شدیم
و هرچه....
عادی شد
چه زندگی و چه مرگ

و پیکر انسان
سلول انفرادی شد...

#محسن_بارانی مرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from محسن یارمحمدی
غزلستان سعدی (1).aac
2.4 MB
#غزلستان

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی

دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی

خرم تنی که محبوب از در فرازش آید
چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی

همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه
با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی

دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد
کاو را نبوده باشد در عمر خویش حالی

بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش
وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی

اول که گوی بردی من بودمی به دانش
گر سودمند بودی بی دولت احتیالی

سال وصال با او یک روز بود گویی
و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی

ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی

صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی

---------------پ.ن
شعر: سعدی صدا: #محسن_یارمحمدی
موسیقی: wind(نفحه) اثر Brian crain

@niyazedtanvarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#جلوه‌_های_جنون

-به #سرگلزایی‌ها و همه‌ی عزیزان سفرکرده‌ام
، پاره‌های تن ایرانم ،

مادربزرگ
عجیب
صداش می‌لرزید
وقتی که می‌رسید
به ؛
«رُدّ کل الغریب»
و کمی بلندتر می‌خواند.

نوه‌‌ی دُردانه‌اش رفته بود شهر غریب

مادر بزرگ
هیچ وقت ندانست که
« غربت در من بود
من در من غربت می‌افزود
به عبارتی:
غربت
نام دیگر من بود »

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹