#نکته_ی_همیشه
در محله ی قدیمی ما مغازه ای قدیمی است #اکبرآقا. ما نبودیم او بود.
حالا او نیست پسرش اما هست تقریبا با همان حرکات و سکنات.
در محله های جدیدی ما هر سال مغازه ای هست و نهایتا سه چهارسال بعد نیست...
میدانید از چه می گویم؟!
این همه عجله این همه شتاب این همه ناپایداری این همه بی قراری ...
راستی ذائقه های #فست_فودی بوی ماندگار مغازه ی اکبر آقارا دوست ندارند.
کاریش هم نمی توان کرد آنها هم مثل ماهستند مثل وقتی که از مغازه های فستفود فروشی رد میشویم و غالبا حالمان منقلب میشود..
با همه ی اینها اما به دست آوردن محصول ایستادن پای کار است محصول ماندن و ریشه زدن و استوار شدن است نه دویدن های مدام ازین دکان به آن مغازه و ازین در بدان در... همین..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در محله ی قدیمی ما مغازه ای قدیمی است #اکبرآقا. ما نبودیم او بود.
حالا او نیست پسرش اما هست تقریبا با همان حرکات و سکنات.
در محله های جدیدی ما هر سال مغازه ای هست و نهایتا سه چهارسال بعد نیست...
میدانید از چه می گویم؟!
این همه عجله این همه شتاب این همه ناپایداری این همه بی قراری ...
راستی ذائقه های #فست_فودی بوی ماندگار مغازه ی اکبر آقارا دوست ندارند.
کاریش هم نمی توان کرد آنها هم مثل ماهستند مثل وقتی که از مغازه های فستفود فروشی رد میشویم و غالبا حالمان منقلب میشود..
با همه ی اینها اما به دست آوردن محصول ایستادن پای کار است محصول ماندن و ریشه زدن و استوار شدن است نه دویدن های مدام ازین دکان به آن مغازه و ازین در بدان در... همین..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
El Pueblo Unido
Inti Illimani
#نوای_همیشه
#مردم_هرگز_شکست_نمیخورند
در سالهای ۱۹۷۳ و سقوط #آلنده مردم علیه دیکتاتوری شیلی قیام کردند و به خاک و خون کشیده شدند و...
#سرخیو_اورتگا ترانه ی ماندگار و تاثیر گذار el publi unido را ساخت.
البته دستگاه دیکتاتور آهنگ را ممنوع کرد.
حال سالهاست دیکتاتور خون ریز شیلی رفته است اما ترانه ی ماندگار هنوز زمزمه میشود چون اگر دیکتاتوری نرود و فقط دیکتاتور حذف شود باز برخواهد گشت..
بعدها ایرانیان نیز از روی این سرود سردودی دیگر ساختند که چهل و چند سال پیش زمرمه ی مردمی شد که داشتند یک دیکتاتور را فراری می دادند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مردم_هرگز_شکست_نمیخورند
در سالهای ۱۹۷۳ و سقوط #آلنده مردم علیه دیکتاتوری شیلی قیام کردند و به خاک و خون کشیده شدند و...
#سرخیو_اورتگا ترانه ی ماندگار و تاثیر گذار el publi unido را ساخت.
البته دستگاه دیکتاتور آهنگ را ممنوع کرد.
حال سالهاست دیکتاتور خون ریز شیلی رفته است اما ترانه ی ماندگار هنوز زمزمه میشود چون اگر دیکتاتوری نرود و فقط دیکتاتور حذف شود باز برخواهد گشت..
بعدها ایرانیان نیز از روی این سرود سردودی دیگر ساختند که چهل و چند سال پیش زمرمه ی مردمی شد که داشتند یک دیکتاتور را فراری می دادند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_روز
#دعوت_به_مراسم_گردن_زنی یا #قتل_عام_خدایان
نیچه گفته بود : خدا مرده است. او تا روزگار خویش خدا را آبی زلال دیده بود. آبی که نه فقط پاک که پاکی بخش نیز بود.
انسان در چشمه ی قداست خدا به صورت فردی و جمعی تن می شست و تولدی دوباره می یافت تا زندگی انسانی نابود نشود.
از جایی به بعد اما، نیچه دریافت بشر به آن چنان آلودگی هایی دست یازیده و غرق در چنان پلشتی هایی شده که خدا را توان تطهیر این حجم از کثافت نیست.
انسان با خنجری چرک خیز مشغول زخم زدن به تک تک اندامش بود و عفونت سراسر هستی انسانی را گرفته بود..
او اما در پی چاره ای بود. حالا که پلیدی اینهمه گسترده و ژرف شده و هر انسان جهانی از کثافت شده است ، برای تطهیر و پاکی، هر انسان باید خدایی شود و سپاه خدایان شکل بگیرد.
شستن و پالودن کمیت و کیفیت بی اندازه ی پلیدی های رخ نموده، لاجرم کمیت و کیفیت بی اندازه ای از چشمه های پاکی بخش را می طلبید و این امر در صورتی محقق میشد که هر انسان چشمه ای شود پاک و پاکی بخش..
خدا مرده بود اما رویای تولد خدایانی بسیار که همگی شان قدسیت حاضر بودند، نوید بخش می نمود.
دنیای ما عجیب است. عجیب...
هنوز هم میتوان پرسید آیا واقعا بشر در طی قرنها قرن پیشرفت داشته است یا برعکس به مرور بیشتر و بیشتر غرق تباهی و سیاهی شده است..
شاملو می گفت: آن حجم تیرگی از سانسور دستگاه پهلوی آنچنان برایمان سیاه بود که تصوری از آن بدتر نداشتیم...
(بعد پوزخندی زد و ادامه داد؛)
نمی دانستیم کافیسیت یکی دو دهه عمر افزون کنیم که معنای واقعی سانسور را درک کنیم..
نمی دانم اگر اکنون #نیچه بود چه می گفت؟ یک دو صد سال پیش در دردی مهیب اعلان مرگ خدا توام بود با اعلان تولد خدایان بسیار
اما در روزگار ما سیستم یکپارچه ی جهانی از کره ی شمالی و چین و روسیه گرفته تا ایران و سوریه و... آنطرف جهان غرب چنان به قلع و قمع خدایان پرداخته که حد ندارد.
کوتوله های حرامی حقیر که نشسته اند بر مسندهای بلند پایه ی کبیر ، چنان خنجرها چرکین و کندی را به دست گرفته و میکشند بر رگهای انسانها و قلع و قمع خدایان را که هیچ حدی از سیاهی و تباهی را نمی توان متصور شد.
حالا پس از سالها تنها امید نیچه نیز سوخته است . انسانهایی که قرار بود هریک خدایی شوند برای تطهیر جهان در چرک و خون و عفونت غوطه ورند...
ابلیس بر ضحاکان رهید از بند می خندد و زادولد ویروس گونه شان او را به قهقهه انداخته او مجبور بوده برای مبارزه با سپاه خدایان ، سپاه ویروسهایی با سویه های هر لحظه نو پدید بسازد که جهان را از مردم پردخته کند و علی الظاهر موفق بوده است.
آزمایشگاههای دایمی ابلیس دایما مشغول خلق ویروسهایی شده اند که فعلا دارد تبار خدایگان را یکی یکی گردن می زند...
#محسن_بارانی ۱۱خرداد ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#دعوت_به_مراسم_گردن_زنی یا #قتل_عام_خدایان
نیچه گفته بود : خدا مرده است. او تا روزگار خویش خدا را آبی زلال دیده بود. آبی که نه فقط پاک که پاکی بخش نیز بود.
انسان در چشمه ی قداست خدا به صورت فردی و جمعی تن می شست و تولدی دوباره می یافت تا زندگی انسانی نابود نشود.
از جایی به بعد اما، نیچه دریافت بشر به آن چنان آلودگی هایی دست یازیده و غرق در چنان پلشتی هایی شده که خدا را توان تطهیر این حجم از کثافت نیست.
انسان با خنجری چرک خیز مشغول زخم زدن به تک تک اندامش بود و عفونت سراسر هستی انسانی را گرفته بود..
او اما در پی چاره ای بود. حالا که پلیدی اینهمه گسترده و ژرف شده و هر انسان جهانی از کثافت شده است ، برای تطهیر و پاکی، هر انسان باید خدایی شود و سپاه خدایان شکل بگیرد.
شستن و پالودن کمیت و کیفیت بی اندازه ی پلیدی های رخ نموده، لاجرم کمیت و کیفیت بی اندازه ای از چشمه های پاکی بخش را می طلبید و این امر در صورتی محقق میشد که هر انسان چشمه ای شود پاک و پاکی بخش..
خدا مرده بود اما رویای تولد خدایانی بسیار که همگی شان قدسیت حاضر بودند، نوید بخش می نمود.
دنیای ما عجیب است. عجیب...
هنوز هم میتوان پرسید آیا واقعا بشر در طی قرنها قرن پیشرفت داشته است یا برعکس به مرور بیشتر و بیشتر غرق تباهی و سیاهی شده است..
شاملو می گفت: آن حجم تیرگی از سانسور دستگاه پهلوی آنچنان برایمان سیاه بود که تصوری از آن بدتر نداشتیم...
(بعد پوزخندی زد و ادامه داد؛)
نمی دانستیم کافیسیت یکی دو دهه عمر افزون کنیم که معنای واقعی سانسور را درک کنیم..
نمی دانم اگر اکنون #نیچه بود چه می گفت؟ یک دو صد سال پیش در دردی مهیب اعلان مرگ خدا توام بود با اعلان تولد خدایان بسیار
اما در روزگار ما سیستم یکپارچه ی جهانی از کره ی شمالی و چین و روسیه گرفته تا ایران و سوریه و... آنطرف جهان غرب چنان به قلع و قمع خدایان پرداخته که حد ندارد.
کوتوله های حرامی حقیر که نشسته اند بر مسندهای بلند پایه ی کبیر ، چنان خنجرها چرکین و کندی را به دست گرفته و میکشند بر رگهای انسانها و قلع و قمع خدایان را که هیچ حدی از سیاهی و تباهی را نمی توان متصور شد.
حالا پس از سالها تنها امید نیچه نیز سوخته است . انسانهایی که قرار بود هریک خدایی شوند برای تطهیر جهان در چرک و خون و عفونت غوطه ورند...
ابلیس بر ضحاکان رهید از بند می خندد و زادولد ویروس گونه شان او را به قهقهه انداخته او مجبور بوده برای مبارزه با سپاه خدایان ، سپاه ویروسهایی با سویه های هر لحظه نو پدید بسازد که جهان را از مردم پردخته کند و علی الظاهر موفق بوده است.
آزمایشگاههای دایمی ابلیس دایما مشغول خلق ویروسهایی شده اند که فعلا دارد تبار خدایگان را یکی یکی گردن می زند...
#محسن_بارانی ۱۱خرداد ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
اندوه خویش را
در سرزمین باد
در گوش کوه زمزمه کردم
به پیچ وتاب افتاد و....
به فریاد
اندوهم را چند برابر
پس داد
پای کشان، تنها
رسیدم کنار رود
از دل تنگ غروب برایش گفتم
نایستاد
گریخت تا دریا
و شدم آن خسته که بودم
بر ساحل غریب نشستم
از غربت شبانه سرودم
« دریا خندید در دور دست»
در انحنای مه آلود ماندن و رفتن
چشمی تورا دید
لبی برلبی رسید
دو آفتاب از سینه ات تابید
از عصر یخبندان گذشتم
دستانی دور ترین ترنج را می چید...
#محسن_بارانی ۱۳خرداد۱۴۰۰
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اندوه خویش را
در سرزمین باد
در گوش کوه زمزمه کردم
به پیچ وتاب افتاد و....
به فریاد
اندوهم را چند برابر
پس داد
پای کشان، تنها
رسیدم کنار رود
از دل تنگ غروب برایش گفتم
نایستاد
گریخت تا دریا
و شدم آن خسته که بودم
بر ساحل غریب نشستم
از غربت شبانه سرودم
« دریا خندید در دور دست»
در انحنای مه آلود ماندن و رفتن
چشمی تورا دید
لبی برلبی رسید
دو آفتاب از سینه ات تابید
از عصر یخبندان گذشتم
دستانی دور ترین ترنج را می چید...
#محسن_بارانی ۱۳خرداد۱۴۰۰
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#آتش_یادها
-برای گذر از جهنم
وقتی در آغاز سی سالگی به طور رسمی رفتم که ترمهای دانشگاهی را در مقام استادی آغاز کنم، بسیار دلهره داشتم آی مضطرب بودم.
تقریبا از اواخر نوجوانی در جایهای مختلف و برای افراد مختلف حکم معلم را داشتم و کلی سابقه ی تدریس در دبیرستانها، آموزشگاهها، مراکز هنری و..حتا در دانشکده ها.. اما اینبار باید از آغاز تا پایان چند ترم استاد یک دانشگاه می بودم و...
چقدر مجهز رفتم و چقدر دقت و تلاش، چقدر دغدغه ، چقدر پریشان... اما میانه های همان ترم نخست بود که کلا از تصورات پیشین توبه کردم.
می دانید چرا؟!
- دانشگاه را دبیرستانی بزرگتر یافتم..
و این ویرانگر بود و ویرانگر است.
ساختمان ها و محوطه ها بزرگتر ، کلاسها بزرگتر، بچه ها بزرگتر ،میز ها بزرگتر ، مدارک بزرگتر ،مناصب بزرگ تر ، اداها بزرگتر و... اما آنچه در همه ی اینها جاری بود چندان فرقی نداشت با دبیرستان ها و گاه حتا کمتر و کوچکتر بود...
ممکن است بگویید خب اگر در فلان دانشگاه طراز اول بودید فرق میکرد.
اما خب من تمام ادوار تحصیلاتم را در طراز اول ترین دانشگاه های ایران گذرانده ام و با بسیاری اساتید دوست بوده ام. برخیشان، هم کلاسی من بوده اند و سازمان دانشگاه های سطح اول را نیز کم میشناسم..
حال نکته چیست؟!
دانشگاهی که دانشگاه نباشد دانشگاه نیست..
سیستم آنچنان ظریف، همه چیز را از معنایش تهی کرده بود که حد نداشت.
انسانهای کوچک نشسته بودند پشت میزهای بزرگ...
یادم هست معمولا یک مصاحبه ای می گذارند برای تایید علمی(در اصل سنجش طرف است برای درصد گیری ببو بودن و مطیع بودن)
آنچند بار هم معلوم بود زورشان را زده بودند تا سوالهای عمیق بپرسند، درحالیکه من در تمام کلاسهای دبیرستانی ام بچه ها را با آن سوالات درگیر کرده بودم.
خیلی سال از آن سالها می گذرد و طبعا دو نسل از همین مردم در همین دانشگاه ها دانش آموخته اند(؟!) اما من آن روزها را و گیجی مهیب خویش را فراموش نمی کنم.
چه قدرت مرموزی داشتند آن برنامه ریزها که کمکم همه چیز را از معنایش تهی کردند.
الان در این کشور تقریبا هیچ واژه ای نداریم که معنای اصیل و اصلی اش را بدهد.
کار؟! دانش؟! دین؟! فرهنگ؟! ادب؟! تعهد؟! ازدواج؟! دوستی؟! دشمنی!؟ سفر؟! تولید؟! ماشین؟! خانه؟! خیابان؟!و... خدا؟! انسان؟!
می دانید از چه حرف میزنم؟!
انسان با کلمه شکل گرفت و فرقش با فریشتگان در دانش اسماء بود...
حالا ابلیس باید خیلی خوشحال باشد که توانسته نخستین و موثرترین ابزار ما را ابتذال کند.
آن معانی اکنون جاری در ذهن ما هیچ کدام آن نیست که بوده..
حالا معنای #ویل را می فهمم. اسفل السافلین همین جاست. نه ندانستن ، کژ دانستن و گمان این داشتن که درست میدانی..
راهی که سالها رفته ایم ما را به جهنم کشانده است اما باور کنید امیدی هست می دانید چرا؟! چون باید می آمدیم تا جهنم همه می روند تا جهنم(و ما منکم الا واردها ) اما ازین به بعد داستان فرق دارد؛
یا عرضه داریم و می توانیم و از جهنم می گذریم یا معنای خالدین فیها میشویم.
میدان اصلی و معنای اصلی انتخاب اینجاست بسم الله ...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
-برای گذر از جهنم
وقتی در آغاز سی سالگی به طور رسمی رفتم که ترمهای دانشگاهی را در مقام استادی آغاز کنم، بسیار دلهره داشتم آی مضطرب بودم.
تقریبا از اواخر نوجوانی در جایهای مختلف و برای افراد مختلف حکم معلم را داشتم و کلی سابقه ی تدریس در دبیرستانها، آموزشگاهها، مراکز هنری و..حتا در دانشکده ها.. اما اینبار باید از آغاز تا پایان چند ترم استاد یک دانشگاه می بودم و...
چقدر مجهز رفتم و چقدر دقت و تلاش، چقدر دغدغه ، چقدر پریشان... اما میانه های همان ترم نخست بود که کلا از تصورات پیشین توبه کردم.
می دانید چرا؟!
- دانشگاه را دبیرستانی بزرگتر یافتم..
و این ویرانگر بود و ویرانگر است.
ساختمان ها و محوطه ها بزرگتر ، کلاسها بزرگتر، بچه ها بزرگتر ،میز ها بزرگتر ، مدارک بزرگتر ،مناصب بزرگ تر ، اداها بزرگتر و... اما آنچه در همه ی اینها جاری بود چندان فرقی نداشت با دبیرستان ها و گاه حتا کمتر و کوچکتر بود...
ممکن است بگویید خب اگر در فلان دانشگاه طراز اول بودید فرق میکرد.
اما خب من تمام ادوار تحصیلاتم را در طراز اول ترین دانشگاه های ایران گذرانده ام و با بسیاری اساتید دوست بوده ام. برخیشان، هم کلاسی من بوده اند و سازمان دانشگاه های سطح اول را نیز کم میشناسم..
حال نکته چیست؟!
دانشگاهی که دانشگاه نباشد دانشگاه نیست..
سیستم آنچنان ظریف، همه چیز را از معنایش تهی کرده بود که حد نداشت.
انسانهای کوچک نشسته بودند پشت میزهای بزرگ...
یادم هست معمولا یک مصاحبه ای می گذارند برای تایید علمی(در اصل سنجش طرف است برای درصد گیری ببو بودن و مطیع بودن)
آنچند بار هم معلوم بود زورشان را زده بودند تا سوالهای عمیق بپرسند، درحالیکه من در تمام کلاسهای دبیرستانی ام بچه ها را با آن سوالات درگیر کرده بودم.
خیلی سال از آن سالها می گذرد و طبعا دو نسل از همین مردم در همین دانشگاه ها دانش آموخته اند(؟!) اما من آن روزها را و گیجی مهیب خویش را فراموش نمی کنم.
چه قدرت مرموزی داشتند آن برنامه ریزها که کمکم همه چیز را از معنایش تهی کردند.
الان در این کشور تقریبا هیچ واژه ای نداریم که معنای اصیل و اصلی اش را بدهد.
کار؟! دانش؟! دین؟! فرهنگ؟! ادب؟! تعهد؟! ازدواج؟! دوستی؟! دشمنی!؟ سفر؟! تولید؟! ماشین؟! خانه؟! خیابان؟!و... خدا؟! انسان؟!
می دانید از چه حرف میزنم؟!
انسان با کلمه شکل گرفت و فرقش با فریشتگان در دانش اسماء بود...
حالا ابلیس باید خیلی خوشحال باشد که توانسته نخستین و موثرترین ابزار ما را ابتذال کند.
آن معانی اکنون جاری در ذهن ما هیچ کدام آن نیست که بوده..
حالا معنای #ویل را می فهمم. اسفل السافلین همین جاست. نه ندانستن ، کژ دانستن و گمان این داشتن که درست میدانی..
راهی که سالها رفته ایم ما را به جهنم کشانده است اما باور کنید امیدی هست می دانید چرا؟! چون باید می آمدیم تا جهنم همه می روند تا جهنم(و ما منکم الا واردها ) اما ازین به بعد داستان فرق دارد؛
یا عرضه داریم و می توانیم و از جهنم می گذریم یا معنای خالدین فیها میشویم.
میدان اصلی و معنای اصلی انتخاب اینجاست بسم الله ...
#دکتر_محسن_یارمحمدی
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Tar Tanha
Jalil Shahnaz-Saz.Sookhte.Com
#نوای_جان
اوایل دهه ی هفتاد شمسی بود که اساتید عزیز موسیقی ایرانی #جلیل_شهناز ، #فرامرز_پایور و #محمد_اسماعیلی کنسرتی اجرا کردند به یاد ماندنی البته باز هم نه در ایران که اهریمن غم پرست ، سالهاست با این نواهای آسمان مخالف است و مجال ایشان را میگیرد و کسانی چون تبار خویش را برمیکشد و جایزه هم میدهد و.. زور و زر و تزویر هم دارد که البته در حال گذر است ( انشالله)
«دوران ناکسان شما نیز بگذرد»
نزدیک به سه دهه است که این پیش درآمد و این بداهه نوازی در بیات اصفهان مونس دل و جان بسیاری از عاشقان جان است..
جان و روان هر دو درگذشته ی مهرپرست در پناه مهر آرام و ماندگار باد و استاد اسماعیلی تندرست و دلشاد بماناد..
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اوایل دهه ی هفتاد شمسی بود که اساتید عزیز موسیقی ایرانی #جلیل_شهناز ، #فرامرز_پایور و #محمد_اسماعیلی کنسرتی اجرا کردند به یاد ماندنی البته باز هم نه در ایران که اهریمن غم پرست ، سالهاست با این نواهای آسمان مخالف است و مجال ایشان را میگیرد و کسانی چون تبار خویش را برمیکشد و جایزه هم میدهد و.. زور و زر و تزویر هم دارد که البته در حال گذر است ( انشالله)
«دوران ناکسان شما نیز بگذرد»
نزدیک به سه دهه است که این پیش درآمد و این بداهه نوازی در بیات اصفهان مونس دل و جان بسیاری از عاشقان جان است..
جان و روان هر دو درگذشته ی مهرپرست در پناه مهر آرام و ماندگار باد و استاد اسماعیلی تندرست و دلشاد بماناد..
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
در شهر کوچک ما
-که بیشتر زمستان بود-
نه رودخانه ای بود و نه باغی
نه چشمه ای که تو باکوزه ای
و من با اسبی
هیچ الهه ای
در حسرت هماغوشی مردان مرد نمیسوخت
آتش چشمی
شب را نمی افروخت
تنها قطاری می گذشت برخواب مردمان
و ایستگاهی، کنار خیابان
اتوبوسی
که تو را اینسوی قطار می گذاشت و
مرا آن سو
تو دختری که دغدغه ی کنکور داشت
و من یک نوجوان مردد
در اجباری یا باید سپاهی می شدم یا شاعر
تو از تکرارهای سترون دانشگاه
انصراف ندادی
و من شاعری شدم که هیچکس
شعرهایش را نمی خواند
- پیامبر بی پیرو،
کسی چه میداند
شاید اگر شهر ما
رودخانه ای داشت یا باغی
چشمه ای و اسبی و چراغی...
#محسن_بارانی ۱۵خرداد۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در شهر کوچک ما
-که بیشتر زمستان بود-
نه رودخانه ای بود و نه باغی
نه چشمه ای که تو باکوزه ای
و من با اسبی
هیچ الهه ای
در حسرت هماغوشی مردان مرد نمیسوخت
آتش چشمی
شب را نمی افروخت
تنها قطاری می گذشت برخواب مردمان
و ایستگاهی، کنار خیابان
اتوبوسی
که تو را اینسوی قطار می گذاشت و
مرا آن سو
تو دختری که دغدغه ی کنکور داشت
و من یک نوجوان مردد
در اجباری یا باید سپاهی می شدم یا شاعر
تو از تکرارهای سترون دانشگاه
انصراف ندادی
و من شاعری شدم که هیچکس
شعرهایش را نمی خواند
- پیامبر بی پیرو،
کسی چه میداند
شاید اگر شهر ما
رودخانه ای داشت یا باغی
چشمه ای و اسبی و چراغی...
#محسن_بارانی ۱۵خرداد۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_های_پریشانی
پیرامون #میرایی_و_نامیرایی
به بهانه ی پرسش استاد ارجمند دکترمحمودی
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که به داغی نتپد دل ، چه مقام است؟
استاد عزیز #دکتر_محمودی در نشستی با موضوع مرگ(این راز سر به مهر) پرسشی را پی افکندند وخواستند همراهان پاسخی ارائه کنند
- اگر جامی از چشمه ی زندگانی به شما پیشکش شود،می نوشید یا نه؟
من نیز روایت خود را ازین پرسش طرح می کنم
نخست آنکه می اندیشم در طرح این پرسش هدف نوعی تمرین فلسفیدن است.کاری که دغدغه ی ایشان و هر انسان جستجوگر حقیقت جویی است.فرستادن ذهن به سرزمین های راز آلود و تاباندن نور به ابعادی از وجود که تا لحظه ای پیش از چشم ما نهان بوده نیاز اصلی رشد انسانی و جوامع بشری است
اینکه بنشینیم و نتایج میرایی یا نامیرایی را حدس بزنیم و به اندیشه مستند کنیم بزرگترین کارهاست و جالب اینکه دست کم در این مورد قوه ی خیال است که ما را می برد به سرزمین نامیرایان
اما به گمانم اگر بشود در همین پرسش کلان پرسشهای دیگری را به ذهن راه داد داستان سفر زیباتر میشود.
مثلا؛
میرایی محصول چیست؟ میرایی میوه ی کدام شاخ کدام درخت کدام باغ کدام اقلیم است؟ چرا ما انسانها میمیریم؟ آیا اصلا تعریف مشخصی از مردن داریم؟ در ذهن اغلب ما مردن در چند دقیقه یا ثانیه اتفاق می افتد یا نهایتا ایام #احتضار ، آیا واقعا این است مردن؟ میرایی و نامیرایی چه رابطه ای با زمان دارند؟ آیا در کشتی گردان زمینی که ما زندگی می کنیم و او را باشندگانش را حکمران مطلقی است به نام #زمان ، امکان یا حتا تصور نامیرایی ممکن است و معقول است؟ یعنی میشود تصور کرد محصول اقلیم وجود که در این شکل، ابتنایش بر #کون_و_فساد است ، بشود میوه ی نامیرایی؟ به عبارتی آیا در کشتی ذاتا روان وجود (که تک تک ذراتش در آمد شدی همیشگی اند)میتوان ساکن شد؟
به نظر این پرسشها و بیشتر از اینهاست که ما را به هدف مفروض سوال ( فلسفیدن) نزدیک میکند
نکته ی دیگر اینکه :
ما انسانها،در کنار همه ی بودهای دیگر،و با تمام ویژگی های آشکارا و نهان مان( کشف شده و کشف ناشده) محصول کارخانه ی وجودیم. کارخانه ی شگفتی که پهلو به پهلوی بی نهایت می ساید. وگرنه نمی گفت:
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
باری ما یکی از میوه های باغ گیهانیم، جهانی که تک تک ذراتش در آمد شدی همیشگی اند و تمام بودنمان برآمده از همین ذرات عیان و نهان است.اگر در این میان ذره ای متوقف شود کل کیهان متوقف خواهد شد که گفت:
اگر یک ذره را برگیری از جای
فروپاشد همه عالم سراپای
روشن است که ساخت_واژه ی کهن و شگفت #نظام_احسن محصول همین گونه تاملات است. آنچه شادی و غم یا لذت و الم می نامیم در چهارچوب همین پیکره معنا می دهد و قطعیت مطلق دارد وگرنه خیام دردمندانه آرزو نمی کرد:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان
از نو فلکی دگر چنان ساختنی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
لازمه ی تولید میوه هایی دیگر نه حتا کوفتن و از نو بنا کردن،که برداشتن (امحاء) جهان و از آغاز بنیان نهادن جهانی کاملا متفاوت است و این نتیجه گیری همیشگی است چراکه همین صدای حزن آلود سیصد چهارصد سال بعد باز در زیر گنبد معرفت_اندیشی ایران می پیچد و اینبار از نای حافظ:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی
در مطالعه ی آثار معرفتی در زبان فارسی طرح مطالبی همانند آنچه آمد فراوان است. اما بخش بزرگی از این جستجوگران از منظر تجربه ی زیسته ی خویش نهایتا به مفهوم یکپارچگی هستی رسیده اند. آنچه متولیان رسمی دین در طول تاریخ از توحید جا انداخته اند و چیزی جز شرک نیست ، صرفا یگانگی خدا نیست.هستی با همه ی رنگارنگی و تکثرش نه فقط یک پیکره ی واحد که یک #واحد است. اصلا در هستی ما کدام دو را داریم؟ بخصوص در عالم انسان و موضوعات مربوط به آن غیر از یگانه بودن خودتان ( هرچند قریب باشد به دیگری) چیزی هست؟ اگر خدا یگانه است و جهان یگانه است ما هم به عنوان محصول باغ جهان یگانه ایم. مگر ممکن است لذت ها و الم ها و شادی ها و غم های ما یک شکل چشیده شود؟
و از قضا جذابیت زندگی هم در همین است.
زیستن در دهان مرگ هنر بزرگ است و پر از آنات پرشور و شر (دقت کرده اید شور با شر می آید؟!)
هماغوشی با محبوب و در هم تنیدن و به هم پیچیدن در سایه ی مرگ لذت بی انتهاست وگر نه بگویند بفرمایید نه فراقی است نه دردی و نه داغی بروید لذت ببرید؟
واقعا تصور می کنید چنین چیزی میشود؟! و اگر بشود خریدارانش چه کسانی خواهند بود؟!
اینکه در لحظات دیدار با پدر و مادر و فرزند و دوست در اعماق روحت باخبری که این دیدار به نادیدار میرسد ، دیدار را جذاب می کند. اینکه در نادیدار ها می دانی میشود که مجال دیداری فراهم بشود موجب زندگی می شود. و همین است که اغلب معرفت اندیشان دقیق بین تر ما ستاینده ی فراق، نا امیدی و مرگ بوده اند:
ادامه 👇👇👇
پیرامون #میرایی_و_نامیرایی
به بهانه ی پرسش استاد ارجمند دکترمحمودی
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که به داغی نتپد دل ، چه مقام است؟
استاد عزیز #دکتر_محمودی در نشستی با موضوع مرگ(این راز سر به مهر) پرسشی را پی افکندند وخواستند همراهان پاسخی ارائه کنند
- اگر جامی از چشمه ی زندگانی به شما پیشکش شود،می نوشید یا نه؟
من نیز روایت خود را ازین پرسش طرح می کنم
نخست آنکه می اندیشم در طرح این پرسش هدف نوعی تمرین فلسفیدن است.کاری که دغدغه ی ایشان و هر انسان جستجوگر حقیقت جویی است.فرستادن ذهن به سرزمین های راز آلود و تاباندن نور به ابعادی از وجود که تا لحظه ای پیش از چشم ما نهان بوده نیاز اصلی رشد انسانی و جوامع بشری است
اینکه بنشینیم و نتایج میرایی یا نامیرایی را حدس بزنیم و به اندیشه مستند کنیم بزرگترین کارهاست و جالب اینکه دست کم در این مورد قوه ی خیال است که ما را می برد به سرزمین نامیرایان
اما به گمانم اگر بشود در همین پرسش کلان پرسشهای دیگری را به ذهن راه داد داستان سفر زیباتر میشود.
مثلا؛
میرایی محصول چیست؟ میرایی میوه ی کدام شاخ کدام درخت کدام باغ کدام اقلیم است؟ چرا ما انسانها میمیریم؟ آیا اصلا تعریف مشخصی از مردن داریم؟ در ذهن اغلب ما مردن در چند دقیقه یا ثانیه اتفاق می افتد یا نهایتا ایام #احتضار ، آیا واقعا این است مردن؟ میرایی و نامیرایی چه رابطه ای با زمان دارند؟ آیا در کشتی گردان زمینی که ما زندگی می کنیم و او را باشندگانش را حکمران مطلقی است به نام #زمان ، امکان یا حتا تصور نامیرایی ممکن است و معقول است؟ یعنی میشود تصور کرد محصول اقلیم وجود که در این شکل، ابتنایش بر #کون_و_فساد است ، بشود میوه ی نامیرایی؟ به عبارتی آیا در کشتی ذاتا روان وجود (که تک تک ذراتش در آمد شدی همیشگی اند)میتوان ساکن شد؟
به نظر این پرسشها و بیشتر از اینهاست که ما را به هدف مفروض سوال ( فلسفیدن) نزدیک میکند
نکته ی دیگر اینکه :
ما انسانها،در کنار همه ی بودهای دیگر،و با تمام ویژگی های آشکارا و نهان مان( کشف شده و کشف ناشده) محصول کارخانه ی وجودیم. کارخانه ی شگفتی که پهلو به پهلوی بی نهایت می ساید. وگرنه نمی گفت:
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
باری ما یکی از میوه های باغ گیهانیم، جهانی که تک تک ذراتش در آمد شدی همیشگی اند و تمام بودنمان برآمده از همین ذرات عیان و نهان است.اگر در این میان ذره ای متوقف شود کل کیهان متوقف خواهد شد که گفت:
اگر یک ذره را برگیری از جای
فروپاشد همه عالم سراپای
روشن است که ساخت_واژه ی کهن و شگفت #نظام_احسن محصول همین گونه تاملات است. آنچه شادی و غم یا لذت و الم می نامیم در چهارچوب همین پیکره معنا می دهد و قطعیت مطلق دارد وگرنه خیام دردمندانه آرزو نمی کرد:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان
از نو فلکی دگر چنان ساختنی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
لازمه ی تولید میوه هایی دیگر نه حتا کوفتن و از نو بنا کردن،که برداشتن (امحاء) جهان و از آغاز بنیان نهادن جهانی کاملا متفاوت است و این نتیجه گیری همیشگی است چراکه همین صدای حزن آلود سیصد چهارصد سال بعد باز در زیر گنبد معرفت_اندیشی ایران می پیچد و اینبار از نای حافظ:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی
در مطالعه ی آثار معرفتی در زبان فارسی طرح مطالبی همانند آنچه آمد فراوان است. اما بخش بزرگی از این جستجوگران از منظر تجربه ی زیسته ی خویش نهایتا به مفهوم یکپارچگی هستی رسیده اند. آنچه متولیان رسمی دین در طول تاریخ از توحید جا انداخته اند و چیزی جز شرک نیست ، صرفا یگانگی خدا نیست.هستی با همه ی رنگارنگی و تکثرش نه فقط یک پیکره ی واحد که یک #واحد است. اصلا در هستی ما کدام دو را داریم؟ بخصوص در عالم انسان و موضوعات مربوط به آن غیر از یگانه بودن خودتان ( هرچند قریب باشد به دیگری) چیزی هست؟ اگر خدا یگانه است و جهان یگانه است ما هم به عنوان محصول باغ جهان یگانه ایم. مگر ممکن است لذت ها و الم ها و شادی ها و غم های ما یک شکل چشیده شود؟
و از قضا جذابیت زندگی هم در همین است.
زیستن در دهان مرگ هنر بزرگ است و پر از آنات پرشور و شر (دقت کرده اید شور با شر می آید؟!)
هماغوشی با محبوب و در هم تنیدن و به هم پیچیدن در سایه ی مرگ لذت بی انتهاست وگر نه بگویند بفرمایید نه فراقی است نه دردی و نه داغی بروید لذت ببرید؟
واقعا تصور می کنید چنین چیزی میشود؟! و اگر بشود خریدارانش چه کسانی خواهند بود؟!
اینکه در لحظات دیدار با پدر و مادر و فرزند و دوست در اعماق روحت باخبری که این دیدار به نادیدار میرسد ، دیدار را جذاب می کند. اینکه در نادیدار ها می دانی میشود که مجال دیداری فراهم بشود موجب زندگی می شود. و همین است که اغلب معرفت اندیشان دقیق بین تر ما ستاینده ی فراق، نا امیدی و مرگ بوده اند:
ادامه 👇👇👇
#یادداشت_های_پریشانی ادامه 👆👆
غلام ساعت نومیدی ام که آن ساعت
شراب وصل بتابد ز شیشه ی حلبی
یا در روایت قرآنی اش حتی اذا استیأس الرسل چراغ میشود یعنی آنسوی دیوار هایی که ما ناخوش می بینیمشان خوشی نهفته است
ازین رو بود که مولانا می گفت:
مرگ آشامان ز عشقش زنده اند
دل ز جان و آب جان برکنده اند
آب عشق تو چو ما را دست داد
آب حیوان شد به پیش ما کساد
زآب حیوان هست هرجان را نویی
لیک آب آب حیوانی تویی
هر دمی مرگی و حشری دادی ام
تا بدیدم دست برد آن کرم
یا؛
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی پایندگی است
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاة فی حیاة..
باری از منظر آنان که جهان را چنین می نگرند ( کارخانه ی بشدت پیچیده و یگانه ای که هر لحظه از کارگاه عدم پدید می آید و باز بر میگردد به عدمی که زایشگاه هستن هاست)
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
( واقعا یعنی چه بیت؟!)
آری در این جهان مشهود مغروق در غیب با خبر یافتن های مدام، ما جانمان افزون میکنیم.
این خبر جان است اندر آزمون
هرکه افزون خبر جانش فزون
و چنین کسانی که هر لحظه جان_زایی میکنند با مرگ هم عشقبازی می کنند:
مرگ کاین جمله ازو در وحشتند
میکنند این قوم بر وی ریشخند
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر..
آری من همین جهان فراخ اما تنگ را با تمام غمهای رنگارنگ و غمگساریهای قشنگ دوست می دارم و از آن بهشت بیزارم و با #بیدل جانم همدل و همراه که گفت:
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که به داغی نپپد دل، چه مقام است؟
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
غلام ساعت نومیدی ام که آن ساعت
شراب وصل بتابد ز شیشه ی حلبی
یا در روایت قرآنی اش حتی اذا استیأس الرسل چراغ میشود یعنی آنسوی دیوار هایی که ما ناخوش می بینیمشان خوشی نهفته است
ازین رو بود که مولانا می گفت:
مرگ آشامان ز عشقش زنده اند
دل ز جان و آب جان برکنده اند
آب عشق تو چو ما را دست داد
آب حیوان شد به پیش ما کساد
زآب حیوان هست هرجان را نویی
لیک آب آب حیوانی تویی
هر دمی مرگی و حشری دادی ام
تا بدیدم دست برد آن کرم
یا؛
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون رهم زین زندگی پایندگی است
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاة فی حیاة..
باری از منظر آنان که جهان را چنین می نگرند ( کارخانه ی بشدت پیچیده و یگانه ای که هر لحظه از کارگاه عدم پدید می آید و باز بر میگردد به عدمی که زایشگاه هستن هاست)
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند
( واقعا یعنی چه بیت؟!)
آری در این جهان مشهود مغروق در غیب با خبر یافتن های مدام، ما جانمان افزون میکنیم.
این خبر جان است اندر آزمون
هرکه افزون خبر جانش فزون
و چنین کسانی که هر لحظه جان_زایی میکنند با مرگ هم عشقبازی می کنند:
مرگ کاین جمله ازو در وحشتند
میکنند این قوم بر وی ریشخند
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر..
آری من همین جهان فراخ اما تنگ را با تمام غمهای رنگارنگ و غمگساریهای قشنگ دوست می دارم و از آن بهشت بیزارم و با #بیدل جانم همدل و همراه که گفت:
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جایی که به داغی نپپد دل، چه مقام است؟
#دکتر_محسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#نکته_ی_همیشه
#دوستت_دارم فعل ِ بسیار غریبی است از جمله معدود فعلهایی است که فقط #حال اش پرمعناست.
این دسته فعلها به طرز عجیبی مسخره و بی معنا میشوند اگر به صورت #گذشته یا #آینده به کار گرفته شوند...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#دوستت_دارم فعل ِ بسیار غریبی است از جمله معدود فعلهایی است که فقط #حال اش پرمعناست.
این دسته فعلها به طرز عجیبی مسخره و بی معنا میشوند اگر به صورت #گذشته یا #آینده به کار گرفته شوند...
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#معرفی_کتاب
در راستای همایش های به سوی سیمرغ
در فصل_نشینی های #به_سوی_سیمرغ همراه اساتید ارجمندم ؛ #دکترسرگلزایی و #دکتر_محمودی درباره ی مرگ بیش از دوازده ساعت مطالب ارائه شد.
موضوع اصلی مطالب من #سفر_با_مرگ بود و سعی کردم طی آن، از چیستی مرگ در اساطیر ایرانی و ادبیات فارسی سخن بگویم.
در این درس گفتار ضمن توجه به اغلب متون منظوم فارسی، آثار حکیم عمر خیام، حکیم ناصرخسرو ، حکیم فردوسی ، حکیم سنایی ، عطار و مولانا بیشتر مد نظر آمد و نهایتا نمایی از چهره ی مرگ در ادبیات معاصر ارائه شد.
در ضمن سخن به کتابهایی اشاره شد که در زیر سیاهه ی کامل تری از آنها تقدیم میشود.
به گمانم در کنار آثار اصلی شاعران و حکیمان فارسی سرا، خواندن این کتابها بسیار مغتنم است؛
۱- سوگ سیاوش، شاهرخ مسکوب
۲- زندگی و مرگ پهلوانان ، اسلامی ندوشن
۳- انسان نورانی ، هانری کوربن
۴- خلق مدام ، توشیهیکو ایزوتسو
۵- مرگ، تاد می
۶- تاریخ اجتماعی مردن، آلن کلهیر
۷- ارغنون شماره های ۲۶/۲۷ تحت عنوان مرگ
۸- ادبیات و مرگ ، موریس بلانشو
۹- جاویدان خرد، سال سوم شماره اول بهار۲۵۳۶
(بویژه مقاله ی تجدد امثال و حرکت جوهری)
۱۰- مقاله شکاریم یکسر همه پیش مرگ از شاهرخ مسکوب در کتابی با همین عنوان
۱۱-مرگ ها و یادها ، ناصر فکوهی
۱۲- و .......
#دکترمحسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در راستای همایش های به سوی سیمرغ
در فصل_نشینی های #به_سوی_سیمرغ همراه اساتید ارجمندم ؛ #دکترسرگلزایی و #دکتر_محمودی درباره ی مرگ بیش از دوازده ساعت مطالب ارائه شد.
موضوع اصلی مطالب من #سفر_با_مرگ بود و سعی کردم طی آن، از چیستی مرگ در اساطیر ایرانی و ادبیات فارسی سخن بگویم.
در این درس گفتار ضمن توجه به اغلب متون منظوم فارسی، آثار حکیم عمر خیام، حکیم ناصرخسرو ، حکیم فردوسی ، حکیم سنایی ، عطار و مولانا بیشتر مد نظر آمد و نهایتا نمایی از چهره ی مرگ در ادبیات معاصر ارائه شد.
در ضمن سخن به کتابهایی اشاره شد که در زیر سیاهه ی کامل تری از آنها تقدیم میشود.
به گمانم در کنار آثار اصلی شاعران و حکیمان فارسی سرا، خواندن این کتابها بسیار مغتنم است؛
۱- سوگ سیاوش، شاهرخ مسکوب
۲- زندگی و مرگ پهلوانان ، اسلامی ندوشن
۳- انسان نورانی ، هانری کوربن
۴- خلق مدام ، توشیهیکو ایزوتسو
۵- مرگ، تاد می
۶- تاریخ اجتماعی مردن، آلن کلهیر
۷- ارغنون شماره های ۲۶/۲۷ تحت عنوان مرگ
۸- ادبیات و مرگ ، موریس بلانشو
۹- جاویدان خرد، سال سوم شماره اول بهار۲۵۳۶
(بویژه مقاله ی تجدد امثال و حرکت جوهری)
۱۰- مقاله شکاریم یکسر همه پیش مرگ از شاهرخ مسکوب در کتابی با همین عنوان
۱۱-مرگ ها و یادها ، ناصر فکوهی
۱۲- و .......
#دکترمحسن_یارمحمدی
#جستجوگر_تاریخ_وفرهنگ_ایران
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#یادداشت_روز
#زیستن_در_بطن_جوکهای_کودکی
اینکه جوکهای دوره ی کودکی و نوجوانی ات تحقق پیدا کند به شدیدترین شکل، نامش چیست؟و اثرش کدام است و معناش چه؟چه حالی عارضه میشود بر تو وقتی می بینی تمام شوخیهای سی چهل سال پیش کودکی نوجوانی ات عین واقعیت شده اند؟
این سوالات و مباحث دامنه دار است اما از احوال عارض شده یکیش این جنون شگفت است که نیمه شب از خواب بپری و هی چرا چرا کنی و عجب عجب و به قول قرآن بلغت القلوب الحناجر شوی
#اوس_مختار مهربان و صبور و ساده ی محله ی ما را بچه های دهه ی شصتی ته اتابک خوب می شناسند. مردی نه چندان باسواد که همه چیزهای جهان را می دانست. او در غفلتها و شیطنت های راستین کودکی و نوجوانی شخصیت برخی جوکها و لطیفه های ما می شد.چه جوکهایی که ساخته بودند و بچه ها فقط نام شخصیتش تغییر می دادند و چه جوکهایی که قریحه ی بچه ها میساخت.
- یک روز اوس مختار می خواست برود میدان خراسان، سر ده متری خورد زمین و برای اینکه خیط نشود تا میدان را سینه خیز رفت
آیا می توانید چهره نگاری هولناک تاریخ معاصر و اصلا کل تاریخ ما را دریابید؟!
ندیده اید کسانی را که آنقدر عجب و غرور ابلیسی دارند که لغزشی کوچک را از ترس عذر خواهی یا رسوایی، چنان ادامه میدهند که تاریخی را و ملتی را سینه خیز میکشند بر زمین تا و یوم القیامه فرصت هم می خواهند؟
و اما جوکی که این روزها زیاد می چرخد در ذهن طوفانی من این لطیفه ی کوتاه است مثل خاری یا تکه شیشه ی شکسته ای در پا که هیچ نیست اما زمینگیرت میکند
- یک روز اوس مختار در مسابقات محلی با خودش کشتی می گیرد و سوم میشود
شما ویرانکننده تر از این جوک چیز دیگری دارید؟
دوم هم نه ها ، سوم
و اما ربطش به وقایع روز
دیگر همه می دانیم اساس نظامهای قدرت در ایران #حذف است. مخصوص امروز و دیروز هم نیست همیشه چنین بوده و البته شدت و حدت داشته است.
از داریوش کبیر چنین بوده تا سلطان مسعود که وزیر پدرش را در آستانه ی اعدامی رذالت بار و پس از مصادره ی تمام دارایی ها و اندوخته ها و...پیامی می فرستاد.از سر کینی شگفت و برای نیش زدنی حقارت بار:
که این آرزوی تست که خواسته بودی چون پادشاه شوی ما را بر دار کنی، ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیر المومنین نبشته است که تو قرمطی شده ای و به فرمان او بر دار می کنند.
و حسنک البته هیچ پاسخ نداد.
اگر بگویم خلاصه ی نقشه ی وجودی و خلق و خوی تمام فرمانروایان این مملکت را در همین چند سطر می توان استخراج کرد سخنی به گزاف نگفته ام
حسنک به سبب بی اعتنایی های گذشته نسبت به مسعود عیاش و مملکت به باد ده و به سبب حمایت از پادشاهی برادرش محمد(آنهم به فرمان و خواست پادشاه پیشین) و اندک خفتی که به بوسهل( وزیر حقیر کنونی مسعود)داده باید اعدام شود( تصفیه های پس از انقلابها و ...)آنوقت پادشاه جبار آنقدر حقیر است که در دم آخر پیام برای مردی پر حشمت می فرستد تا دل او را ریش کند و آنقدر ترسو است که مسوولیت کار خود را به گردن نمی گیرد و بر گردن خلیفه ی بغداد می اندازد و.. قصد شکار و نشاط سه روزه می کند و به کوه و کمر می زند
باری منظورم فرهنگ حذف بود که شده است از #سیاه_مایه های وجودی حکام و نیز ملت ما
کمتر کسی است که نداند حذف سریع شهردار تهران، پس شش ماه شهرداری و بیچاره و بی آبرو کردنش در سال بعد به سبب محبوبیتی بود که داشت و احتمال اینکه رییس جمهور بعد میشد
یا در آستانه ی انتخابات ۱۴۰۰ چرا باید نواری لو میرفت و چرا کسانی نان خویش را در خون سرداری تکه تکه شده باید چرب میکردند چنانکه در نشستی به قول خودشان دفاع نکنند از خون هم میدانشان و وقتی قول و قسم ظریف را مبنی بر شرکت نکردن در انتخابات بشنوند خوشحال شوند و بگذرند از همه چیز ؟
دردا و دریغا و اندوه ها..
که چه ها نکرده است میل خفت و خیز با عفریته ی سراسر نجاست قدرت؟
که البته در چشم برخی لؤلؤ مکنون است و حور و غلمانی مایه ی جنون..
باری اکنون عرصه آماده است و اوس مختار در مسابقات محلی می خواهد با خودش کشتی بگیرد. آیا او این بار نیز سوم خواهد شد؟
الحمدلله اولا و آخرا
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#زیستن_در_بطن_جوکهای_کودکی
اینکه جوکهای دوره ی کودکی و نوجوانی ات تحقق پیدا کند به شدیدترین شکل، نامش چیست؟و اثرش کدام است و معناش چه؟چه حالی عارضه میشود بر تو وقتی می بینی تمام شوخیهای سی چهل سال پیش کودکی نوجوانی ات عین واقعیت شده اند؟
این سوالات و مباحث دامنه دار است اما از احوال عارض شده یکیش این جنون شگفت است که نیمه شب از خواب بپری و هی چرا چرا کنی و عجب عجب و به قول قرآن بلغت القلوب الحناجر شوی
#اوس_مختار مهربان و صبور و ساده ی محله ی ما را بچه های دهه ی شصتی ته اتابک خوب می شناسند. مردی نه چندان باسواد که همه چیزهای جهان را می دانست. او در غفلتها و شیطنت های راستین کودکی و نوجوانی شخصیت برخی جوکها و لطیفه های ما می شد.چه جوکهایی که ساخته بودند و بچه ها فقط نام شخصیتش تغییر می دادند و چه جوکهایی که قریحه ی بچه ها میساخت.
- یک روز اوس مختار می خواست برود میدان خراسان، سر ده متری خورد زمین و برای اینکه خیط نشود تا میدان را سینه خیز رفت
آیا می توانید چهره نگاری هولناک تاریخ معاصر و اصلا کل تاریخ ما را دریابید؟!
ندیده اید کسانی را که آنقدر عجب و غرور ابلیسی دارند که لغزشی کوچک را از ترس عذر خواهی یا رسوایی، چنان ادامه میدهند که تاریخی را و ملتی را سینه خیز میکشند بر زمین تا و یوم القیامه فرصت هم می خواهند؟
و اما جوکی که این روزها زیاد می چرخد در ذهن طوفانی من این لطیفه ی کوتاه است مثل خاری یا تکه شیشه ی شکسته ای در پا که هیچ نیست اما زمینگیرت میکند
- یک روز اوس مختار در مسابقات محلی با خودش کشتی می گیرد و سوم میشود
شما ویرانکننده تر از این جوک چیز دیگری دارید؟
دوم هم نه ها ، سوم
و اما ربطش به وقایع روز
دیگر همه می دانیم اساس نظامهای قدرت در ایران #حذف است. مخصوص امروز و دیروز هم نیست همیشه چنین بوده و البته شدت و حدت داشته است.
از داریوش کبیر چنین بوده تا سلطان مسعود که وزیر پدرش را در آستانه ی اعدامی رذالت بار و پس از مصادره ی تمام دارایی ها و اندوخته ها و...پیامی می فرستاد.از سر کینی شگفت و برای نیش زدنی حقارت بار:
که این آرزوی تست که خواسته بودی چون پادشاه شوی ما را بر دار کنی، ما بر تو رحمت خواستیم کرد، اما امیر المومنین نبشته است که تو قرمطی شده ای و به فرمان او بر دار می کنند.
و حسنک البته هیچ پاسخ نداد.
اگر بگویم خلاصه ی نقشه ی وجودی و خلق و خوی تمام فرمانروایان این مملکت را در همین چند سطر می توان استخراج کرد سخنی به گزاف نگفته ام
حسنک به سبب بی اعتنایی های گذشته نسبت به مسعود عیاش و مملکت به باد ده و به سبب حمایت از پادشاهی برادرش محمد(آنهم به فرمان و خواست پادشاه پیشین) و اندک خفتی که به بوسهل( وزیر حقیر کنونی مسعود)داده باید اعدام شود( تصفیه های پس از انقلابها و ...)آنوقت پادشاه جبار آنقدر حقیر است که در دم آخر پیام برای مردی پر حشمت می فرستد تا دل او را ریش کند و آنقدر ترسو است که مسوولیت کار خود را به گردن نمی گیرد و بر گردن خلیفه ی بغداد می اندازد و.. قصد شکار و نشاط سه روزه می کند و به کوه و کمر می زند
باری منظورم فرهنگ حذف بود که شده است از #سیاه_مایه های وجودی حکام و نیز ملت ما
کمتر کسی است که نداند حذف سریع شهردار تهران، پس شش ماه شهرداری و بیچاره و بی آبرو کردنش در سال بعد به سبب محبوبیتی بود که داشت و احتمال اینکه رییس جمهور بعد میشد
یا در آستانه ی انتخابات ۱۴۰۰ چرا باید نواری لو میرفت و چرا کسانی نان خویش را در خون سرداری تکه تکه شده باید چرب میکردند چنانکه در نشستی به قول خودشان دفاع نکنند از خون هم میدانشان و وقتی قول و قسم ظریف را مبنی بر شرکت نکردن در انتخابات بشنوند خوشحال شوند و بگذرند از همه چیز ؟
دردا و دریغا و اندوه ها..
که چه ها نکرده است میل خفت و خیز با عفریته ی سراسر نجاست قدرت؟
که البته در چشم برخی لؤلؤ مکنون است و حور و غلمانی مایه ی جنون..
باری اکنون عرصه آماده است و اوس مختار در مسابقات محلی می خواهد با خودش کشتی بگیرد. آیا او این بار نیز سوم خواهد شد؟
الحمدلله اولا و آخرا
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نوسروده
... و ثلث سومتان
شروع فصل دوم ما بود
خرداد ماه با خوشه های شیر
بر ساقه های سبز
در دست باد می رقصید
تابستان، سطح سخت خیابان را آب می کرد
و بوی سیاه قیر
می ریخت توی هشتی خانه ی مادر بزرگ من
در خلسه ی اذان موذن زاده
دالان پنج متری را
به پنج هزار سال طی کردم
عطر تنت را
باید از لابه لای کاهگل های خنک
ذره ذره بردارم
چادر اجبار
زلزله ی دلبرانگی ات را خدا ریشتر می کرد
- مثل لحظه های مه
چشمهات
به شکل یک سوال بی جواب شد-
در سالهای پس از بلوغ
وقتی گم شدم در ابرهای جاده ی چالوس
از خود پرسیدم
این اقیانوس سربی را کی و کجا دیدم؟
کفتری سپید پر
بال بال میزد در قیر چادرت
با دو دست نازک و خنک
مرا از دهان تشنگی در آوردی
فصل بعد
تمام شهر من خنک شد
مثل دستهای تو
تو را اما به شهر دیگری فروختند
و باز کتابخانه سمرقند شعرهایم سوختند
حالا به پنج هزار سال
کبوتری
طعم تند آسفالت را می چشد
در تب امید
امید آنکه دختری سیاه چشم و شوخ
بی هیچ دلیلی از من دل ستاند
و تمام مرا میان دستها و سینه اش تکاند...
#محسن_بارانی
۱۹خرداد۱۴۰۰
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
... و ثلث سومتان
شروع فصل دوم ما بود
خرداد ماه با خوشه های شیر
بر ساقه های سبز
در دست باد می رقصید
تابستان، سطح سخت خیابان را آب می کرد
و بوی سیاه قیر
می ریخت توی هشتی خانه ی مادر بزرگ من
در خلسه ی اذان موذن زاده
دالان پنج متری را
به پنج هزار سال طی کردم
عطر تنت را
باید از لابه لای کاهگل های خنک
ذره ذره بردارم
چادر اجبار
زلزله ی دلبرانگی ات را خدا ریشتر می کرد
- مثل لحظه های مه
چشمهات
به شکل یک سوال بی جواب شد-
در سالهای پس از بلوغ
وقتی گم شدم در ابرهای جاده ی چالوس
از خود پرسیدم
این اقیانوس سربی را کی و کجا دیدم؟
کفتری سپید پر
بال بال میزد در قیر چادرت
با دو دست نازک و خنک
مرا از دهان تشنگی در آوردی
فصل بعد
تمام شهر من خنک شد
مثل دستهای تو
تو را اما به شهر دیگری فروختند
و باز کتابخانه سمرقند شعرهایم سوختند
حالا به پنج هزار سال
کبوتری
طعم تند آسفالت را می چشد
در تب امید
امید آنکه دختری سیاه چشم و شوخ
بی هیچ دلیلی از من دل ستاند
و تمام مرا میان دستها و سینه اش تکاند...
#محسن_بارانی
۱۹خرداد۱۴۰۰
@niyazestsnbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#محسن_بارانی
#نو_سروده ها
آهسته می پیچم
بر خویشتن چون کرم ابریشم
یاد نگاهت را
گرمای آهت را
-ای دورتر از قصه ای نزدیک-
در پیله ی تنهایی تاریک
همچون خیالی سبز می تابم
عطر کلامت را
-کاشان تر از گلهای بیداری-
بر رگ رگ نازکترین آواز
در مایه های ناز
پیوسته می بافم
فردا اگر پروانه ای دیدی
من نیستم آری
در صبح
با لرزش مضراب، بر تارهای بی قرار درد
پروانه ای دیدی اگر
برگرد
یاد نگاهت را ببین در شعله ی شمعی که می میرد
در دستهای ساکت یک مرد..
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#نو_سروده ها
آهسته می پیچم
بر خویشتن چون کرم ابریشم
یاد نگاهت را
گرمای آهت را
-ای دورتر از قصه ای نزدیک-
در پیله ی تنهایی تاریک
همچون خیالی سبز می تابم
عطر کلامت را
-کاشان تر از گلهای بیداری-
بر رگ رگ نازکترین آواز
در مایه های ناز
پیوسته می بافم
فردا اگر پروانه ای دیدی
من نیستم آری
در صبح
با لرزش مضراب، بر تارهای بی قرار درد
پروانه ای دیدی اگر
برگرد
یاد نگاهت را ببین در شعله ی شمعی که می میرد
در دستهای ساکت یک مرد..
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#آهستان
جایی ست در زندگی انسان،بویژه انسانهایی که همه ی عمر را در تلاشی جان فرسا پیموده اند یک جایی به نام #دیگر_چه_فرقی_دارد؟
این جا دهشتناک ترین جایی است که انسان رسیده است.
تصورش هم کشنده است.
- خوبی ؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟
- خوشحالی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟
#خوشبختی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد
دوست داری بروی یا باشی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟!
....جای بسیار غریبی است اینجا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جایی ست در زندگی انسان،بویژه انسانهایی که همه ی عمر را در تلاشی جان فرسا پیموده اند یک جایی به نام #دیگر_چه_فرقی_دارد؟
این جا دهشتناک ترین جایی است که انسان رسیده است.
تصورش هم کشنده است.
- خوبی ؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟
- خوشحالی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟
#خوشبختی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد
دوست داری بروی یا باشی؟
#دیگر_چه_فرقی_دارد؟!
....جای بسیار غریبی است اینجا...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Fereydon Foroughi - [سایت مختلف موزیک]
[سایت مختلف موزیک]
#نوای_همیشه
هوای تازه را فریدون فروغی خوانده و اجرا کرده است...
او و آثارش را بسیار بسیار دوست می دارم..
کارهای او پس از پنج دهه هنوز شنیدنی است و بیان بسیاری چیزهاست..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هوای تازه را فریدون فروغی خوانده و اجرا کرده است...
او و آثارش را بسیار بسیار دوست می دارم..
کارهای او پس از پنج دهه هنوز شنیدنی است و بیان بسیاری چیزهاست..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#طنز_روز
#حافظ_وبیعت_با_امیرمبارزالدین
شأن نزول برخی ابیات حافظ را از روی اوضاع جامعه ی امروز ایرانی می توان حدس زد. اینقدر کشور ما با فارس و شیراز زمان حافظ همانند است که شک ندارم اگر حافظ، زمان ما متولد میشد و می زیست همین غزلیات را جاودانه می کرد.
احتمالا یک روز #امیرمبارزالدین اعلان کرده بوده که این هفته و پس از اقامه ی نماز جمعه (ایشان بسیار متشرع بوده اند می دانید که...) تمام عوام و خواص شیراز باید با او #بیعت کنند.
برخی دوستان حافظ که او را انسانی متدین و آزاده و فرزانه و.. می دانسته اند(بلأخره حافظ قرآن بوده و کلی کشف کشاف خوانده و..) دم به دم از او می پرسیده اند:
تو حافظ قرآنی ، لسان الغیب زمانی، تو فریبکاران را می شناسی و ریا و تزویر را میدانی تو فلانی تو بهمانی...
به نظرت ما چه کنیم؟ برویم ، نرویم؟ بنشینیم ،ننشینیم؟ بدهیم، ندهیم؟بکنیم، نکنیم؟..(دو فعل آخر دست بدهیم و بیعت بکنیم و...منظور است)
حافظ بیچاره ی درمانده چه می توانسته بگوید در آن وضعیت بغرنج؟! احتمالا پس از شبهای بسیار پریشانی و سرگردانی این غزل را سروده است که:
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی...
آری حافظ بیچاره ی ما هم در آن حال زیرکی عاقل می جسته که طبعا خود میدانسته چه باید کرد؟!
راستی چرا هنوز هم از دیگران می پرسیم چه کار کنیم؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#حافظ_وبیعت_با_امیرمبارزالدین
شأن نزول برخی ابیات حافظ را از روی اوضاع جامعه ی امروز ایرانی می توان حدس زد. اینقدر کشور ما با فارس و شیراز زمان حافظ همانند است که شک ندارم اگر حافظ، زمان ما متولد میشد و می زیست همین غزلیات را جاودانه می کرد.
احتمالا یک روز #امیرمبارزالدین اعلان کرده بوده که این هفته و پس از اقامه ی نماز جمعه (ایشان بسیار متشرع بوده اند می دانید که...) تمام عوام و خواص شیراز باید با او #بیعت کنند.
برخی دوستان حافظ که او را انسانی متدین و آزاده و فرزانه و.. می دانسته اند(بلأخره حافظ قرآن بوده و کلی کشف کشاف خوانده و..) دم به دم از او می پرسیده اند:
تو حافظ قرآنی ، لسان الغیب زمانی، تو فریبکاران را می شناسی و ریا و تزویر را میدانی تو فلانی تو بهمانی...
به نظرت ما چه کنیم؟ برویم ، نرویم؟ بنشینیم ،ننشینیم؟ بدهیم، ندهیم؟بکنیم، نکنیم؟..(دو فعل آخر دست بدهیم و بیعت بکنیم و...منظور است)
حافظ بیچاره ی درمانده چه می توانسته بگوید در آن وضعیت بغرنج؟! احتمالا پس از شبهای بسیار پریشانی و سرگردانی این غزل را سروده است که:
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی...
آری حافظ بیچاره ی ما هم در آن حال زیرکی عاقل می جسته که طبعا خود میدانسته چه باید کرد؟!
راستی چرا هنوز هم از دیگران می پرسیم چه کار کنیم؟!
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#سخن_همیشه
#مقالات_شمس
احوال عاشق را هم عاشق داند، خاصه چنین عاشقان را که در متابعت می روند.اگر متابعت را نشان دهم نومیدی آید بزرگان را نیز.
متابعت آن است که از امر ننالد، و اگر بنالد ترک متابعت نگوید، چنانکه فرمود رسول: شیّبَتْنی سورةُ هودٍ
اگر شیّبتنی گویی پهلوی اوت نشانیم...
#مقالات_شمس
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#مقالات_شمس
احوال عاشق را هم عاشق داند، خاصه چنین عاشقان را که در متابعت می روند.اگر متابعت را نشان دهم نومیدی آید بزرگان را نیز.
متابعت آن است که از امر ننالد، و اگر بنالد ترک متابعت نگوید، چنانکه فرمود رسول: شیّبَتْنی سورةُ هودٍ
اگر شیّبتنی گویی پهلوی اوت نشانیم...
#مقالات_شمس
@Niyazestanbarani
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
#دل_گلایه
#قرآن_نهج_البلاغه و... #مسعودپزشکیان
مسعود پزشکیان ،مرد خوشنام عرصه ی سیاست و کار،در هفته ی گذشته چند دقیقه ای در باره ی اوضاع فوق_اسفبار این سالها و ماهها سخن گفت در بخش اول سخنانش استنادهای شگفتش به قرآن و نهج البلاغه و حافظه ی غریبش مرا حیران کرد.
او با شور و شعوری مثال زدنی از قرآن و نهج البلاغه ای میخواند که بسیاری از حضار نه تنها یک بار با تعمق آن دو متن ارجمند را نخوانده اند که بی شک متن عربی را نمیفهمیدند و ازین رو بود که نماینده ی شجاع تبریز ترجمه را با سخنانش همراه میمکرد
این بخشش البته عادی بود برای من(وضع مخاطبان)
اما وقتی چند روز بعد درخواست سخن گفتن داد و در ضمن سخنان گفت:عده ای اعتراض کرده اند که چرا قرآن خونده ام.عمق سیاهی و تباهی چنبره افکنده بر این سرزمین دوباره مرا لرزاند
من یک معلمم و سالهای سال در مدرسه و دانشگاه،در آموزشکده و مراکز مختلف علمی و آموزشی تدریس کرده ام و دردی در من رشد کرده که هر سال بزرگتر شده
مشخص است که همچون بسیاری از همنسلانم ساحت غیب، باور و ایمان به خدا و رسل، حضور و وجود بسیارانی که بزرگان راه معرفت نام دارند در زندگی ام نقشی بسیار پررنگ داشته اند
معلمان من بسیارند و همه برایم قابل احترام از آدم تا خاتم و از علی و خاندانش تا..همه ی عارفان و متفکران ایران و جهان
من نمی توانم به زرتشت ادای احترام نکنم و نیز نمی توانم به احترام نیچه نایستم. از مولانا بسیار بسیار آموخته ام اما یاد شکسپیر و داستایوسکی و سارتر و کامو و کافکا و ایبسن و.. برایم گرامی است.
جدیدترها هم که جای خود دارند زیرا همه ی اینها در روند یا پروژه ای که منم دخیل بوده اند
این بنا (هرچه که هست)محصول خشت خشت آموزه ها و دریافت ها و.. من از همه ی اینهاست و البته که تاریخ ایران، قرآن، نهج البلاغه و کل جریان معرفتی ایران پس از اسلام نقششان بسیار پررنگتر بوده
اما سخن اینها نیست سخن اینکه وقتی در کلاسهای دهه ی هفتاد از قرآن و نهج البلاغه و.. میگفتم به سبک خودم، حس میکردم دو سه درصدی ازمخاطبان را فراری داده اند و..چه بد
هرچه جلوتر آمدیم آن دو سه درصد افزایش یافت و حالا با کمال تاسف و حسرت بگویم برایتان که اگر در جمعی پنجاه نفری بخواهم استناد کنم به آن کتب ارجمند بیشتر از پنج نفر همراه و همدل ندارم و هیهات و هیهات
جمع بسته ی خود را نگاه نکنید چون الان برخی گفتید نه اینطور نیست و یک گروه افزودید زیاد می گویی و گروه دیگر گفتید بیا محله ی ما ببین هنوز بیش تری ها..
و همین بزرگترین آفت تزریق شده به جان ملت ایران است.مردم را اطرافیان خویش دیدن و بر اساس آن سخن گفتن و قضاوت کردن فسادآور است
آری من ضعیف گهگاه برای خواندن آیه ای یا حدیثی دست و دلم میلرزد
پوستین وارونه ای که حسین بن علی گفته بود سالهاست بر تن معارف دینی کرده اند و نه تنها قرآن گریز که قرآن ستیز ها درست کرده اند بیسوادی، تعصب، بی خبری از عوالم جدید، منفعت طلبی و.. چنان بلایی بر سر معارف دینی آورده است که در مجلس انقلابی حاکمیتی اسلامی به سخنور اعتراض میشود چرا قرآن می خوانی؟
شما حساب کار این معلم را قیاس کن
به قول شریعتی بد دفاع کردن چنان ضربات مهلکی بر پیکره ی خدا باوری ، نبوت و.. ساحت غیب وارد کرده که جز ارحم الراحمین، کس دیگر را یارای کمک به راه خدا نیست
اولترا مذهبی های انقلابی خواهان نخواندن قرآن اند و جوانان گریزانده از معارف دینی نیز و طبعا مخالفان چنین مباحثی نیز
در میانسالی من پروای مخاطب دارم که با خواندن قرآن از حلقه ی من برود که می رود پروای مخاطب دارم که بگوید قرآن نخوان چون فقط مال ماست و می گوید پروای مخاطب دارم که متوجه نشود و نمی شود پروای مخاطب دارم و..
شما چه کرده اید با مردم که خواندن کتاب الله چنین سخت شده است و هزینه زا؟!
اما انس من با چنین کلامهایی الان به میزان تمام عمر همان مسند نشینان خداخوار است.
از هفت هشت سالگی خوگر خواندنم
شکسته بسته با ماهی سیاه کوچولو و شورش شروع کرده ام در خانه های بسیاری را در شرق و غرب جهان به سائلی دانش و دانایی و آگاهی زده ام
کنفسیوس و لائوتسه و بودا، تا مزدک و مانی و مولانا
اسمهای غربی ها را نیز بلدم گو اینکه غز رسمشان ندانم از غول هایی مثل اکهارت و گوته و کانت و هگل و هایدگر تا متاخرینی که تپه هایی بلندند در کنار چنان کوههایی مثلا دریدا و گادامر و شلایرماخر و باختین و..
آری هنوز و هر روز هم دارم از همه ی این انسانهای بزرگ تاریخ بشری می آموزم، برای خودم بگو. و سر سوزنی از احترام من بدیشان کاسته نشده و فقط یک افسوس بزرگ دارم؛
ادامه👇👇👇
#قرآن_نهج_البلاغه و... #مسعودپزشکیان
مسعود پزشکیان ،مرد خوشنام عرصه ی سیاست و کار،در هفته ی گذشته چند دقیقه ای در باره ی اوضاع فوق_اسفبار این سالها و ماهها سخن گفت در بخش اول سخنانش استنادهای شگفتش به قرآن و نهج البلاغه و حافظه ی غریبش مرا حیران کرد.
او با شور و شعوری مثال زدنی از قرآن و نهج البلاغه ای میخواند که بسیاری از حضار نه تنها یک بار با تعمق آن دو متن ارجمند را نخوانده اند که بی شک متن عربی را نمیفهمیدند و ازین رو بود که نماینده ی شجاع تبریز ترجمه را با سخنانش همراه میمکرد
این بخشش البته عادی بود برای من(وضع مخاطبان)
اما وقتی چند روز بعد درخواست سخن گفتن داد و در ضمن سخنان گفت:عده ای اعتراض کرده اند که چرا قرآن خونده ام.عمق سیاهی و تباهی چنبره افکنده بر این سرزمین دوباره مرا لرزاند
من یک معلمم و سالهای سال در مدرسه و دانشگاه،در آموزشکده و مراکز مختلف علمی و آموزشی تدریس کرده ام و دردی در من رشد کرده که هر سال بزرگتر شده
مشخص است که همچون بسیاری از همنسلانم ساحت غیب، باور و ایمان به خدا و رسل، حضور و وجود بسیارانی که بزرگان راه معرفت نام دارند در زندگی ام نقشی بسیار پررنگ داشته اند
معلمان من بسیارند و همه برایم قابل احترام از آدم تا خاتم و از علی و خاندانش تا..همه ی عارفان و متفکران ایران و جهان
من نمی توانم به زرتشت ادای احترام نکنم و نیز نمی توانم به احترام نیچه نایستم. از مولانا بسیار بسیار آموخته ام اما یاد شکسپیر و داستایوسکی و سارتر و کامو و کافکا و ایبسن و.. برایم گرامی است.
جدیدترها هم که جای خود دارند زیرا همه ی اینها در روند یا پروژه ای که منم دخیل بوده اند
این بنا (هرچه که هست)محصول خشت خشت آموزه ها و دریافت ها و.. من از همه ی اینهاست و البته که تاریخ ایران، قرآن، نهج البلاغه و کل جریان معرفتی ایران پس از اسلام نقششان بسیار پررنگتر بوده
اما سخن اینها نیست سخن اینکه وقتی در کلاسهای دهه ی هفتاد از قرآن و نهج البلاغه و.. میگفتم به سبک خودم، حس میکردم دو سه درصدی ازمخاطبان را فراری داده اند و..چه بد
هرچه جلوتر آمدیم آن دو سه درصد افزایش یافت و حالا با کمال تاسف و حسرت بگویم برایتان که اگر در جمعی پنجاه نفری بخواهم استناد کنم به آن کتب ارجمند بیشتر از پنج نفر همراه و همدل ندارم و هیهات و هیهات
جمع بسته ی خود را نگاه نکنید چون الان برخی گفتید نه اینطور نیست و یک گروه افزودید زیاد می گویی و گروه دیگر گفتید بیا محله ی ما ببین هنوز بیش تری ها..
و همین بزرگترین آفت تزریق شده به جان ملت ایران است.مردم را اطرافیان خویش دیدن و بر اساس آن سخن گفتن و قضاوت کردن فسادآور است
آری من ضعیف گهگاه برای خواندن آیه ای یا حدیثی دست و دلم میلرزد
پوستین وارونه ای که حسین بن علی گفته بود سالهاست بر تن معارف دینی کرده اند و نه تنها قرآن گریز که قرآن ستیز ها درست کرده اند بیسوادی، تعصب، بی خبری از عوالم جدید، منفعت طلبی و.. چنان بلایی بر سر معارف دینی آورده است که در مجلس انقلابی حاکمیتی اسلامی به سخنور اعتراض میشود چرا قرآن می خوانی؟
شما حساب کار این معلم را قیاس کن
به قول شریعتی بد دفاع کردن چنان ضربات مهلکی بر پیکره ی خدا باوری ، نبوت و.. ساحت غیب وارد کرده که جز ارحم الراحمین، کس دیگر را یارای کمک به راه خدا نیست
اولترا مذهبی های انقلابی خواهان نخواندن قرآن اند و جوانان گریزانده از معارف دینی نیز و طبعا مخالفان چنین مباحثی نیز
در میانسالی من پروای مخاطب دارم که با خواندن قرآن از حلقه ی من برود که می رود پروای مخاطب دارم که بگوید قرآن نخوان چون فقط مال ماست و می گوید پروای مخاطب دارم که متوجه نشود و نمی شود پروای مخاطب دارم و..
شما چه کرده اید با مردم که خواندن کتاب الله چنین سخت شده است و هزینه زا؟!
اما انس من با چنین کلامهایی الان به میزان تمام عمر همان مسند نشینان خداخوار است.
از هفت هشت سالگی خوگر خواندنم
شکسته بسته با ماهی سیاه کوچولو و شورش شروع کرده ام در خانه های بسیاری را در شرق و غرب جهان به سائلی دانش و دانایی و آگاهی زده ام
کنفسیوس و لائوتسه و بودا، تا مزدک و مانی و مولانا
اسمهای غربی ها را نیز بلدم گو اینکه غز رسمشان ندانم از غول هایی مثل اکهارت و گوته و کانت و هگل و هایدگر تا متاخرینی که تپه هایی بلندند در کنار چنان کوههایی مثلا دریدا و گادامر و شلایرماخر و باختین و..
آری هنوز و هر روز هم دارم از همه ی این انسانهای بزرگ تاریخ بشری می آموزم، برای خودم بگو. و سر سوزنی از احترام من بدیشان کاسته نشده و فقط یک افسوس بزرگ دارم؛
ادامه👇👇👇
ادامه ی #دل_گلایه 👆👆👆
..نکند کسانی به قول دکتر عبدالکریمی دردمند به سبب تباهی و سیاهی محصول اینجا و اکنون خود را از چشمه های خنک انسانی الهی تاریخ بشری محروم کنند.
دردیست غیر مردن
اما باز از خود قرآن به یاد می آید:
یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره
و انا له لحافظون
شمس تبریزی هفتصد سال پیش می غرید این بر منبر نشستگان راهزنان دین محمدند فکرش را بکنید از پس اینهمه سال طبعا طرق راه زنی قطعا بسیار پیشرفته شده است
یادتان باشد به سبب گفتار و کردار کسانی که آمده اند انسانها را از چشمه های زندگی بخش دور کنند فرار نکنید
ضمنا مکان و زمان این چشمه ها نیز مهم نیست زیرا او رب المشرقین و رب المغربین است
الحمدلله اولا و آخرا
#همیشه_دانش_آموز_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
..نکند کسانی به قول دکتر عبدالکریمی دردمند به سبب تباهی و سیاهی محصول اینجا و اکنون خود را از چشمه های خنک انسانی الهی تاریخ بشری محروم کنند.
دردیست غیر مردن
اما باز از خود قرآن به یاد می آید:
یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره
و انا له لحافظون
شمس تبریزی هفتصد سال پیش می غرید این بر منبر نشستگان راهزنان دین محمدند فکرش را بکنید از پس اینهمه سال طبعا طرق راه زنی قطعا بسیار پیشرفته شده است
یادتان باشد به سبب گفتار و کردار کسانی که آمده اند انسانها را از چشمه های زندگی بخش دور کنند فرار نکنید
ضمنا مکان و زمان این چشمه ها نیز مهم نیست زیرا او رب المشرقین و رب المغربین است
الحمدلله اولا و آخرا
#همیشه_دانش_آموز_محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بانگ_آسمان
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق
می سرایندش به طنبور و به حلق...
این صداهایی است که ناسا مدعی است سیارات منظومهی خورشیدی ما دارند صداهایی محصول میدان کهربایی ، ذرات باردار ، چرخش و... این سیارات و در واقع تبدیل شده تا برای ما قابل شنیدن باشند..
@niyazestznbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق
می سرایندش به طنبور و به حلق...
این صداهایی است که ناسا مدعی است سیارات منظومهی خورشیدی ما دارند صداهایی محصول میدان کهربایی ، ذرات باردار ، چرخش و... این سیارات و در واقع تبدیل شده تا برای ما قابل شنیدن باشند..
@niyazestznbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹