نارفيقان ننشينيد كه مست آمده است
آنكه لبخند به لب دارد و پُشتش خالي است
بيكسي معصيتِ آخر درويشان شد
پشت اين غائلهي مُزحكتان پوشالي است
هيچ بوديد و نديديد و همانيد هنوز!
بُخل تا بيخ به بيرحميتان چنگ زده
ترس از پشت نقاب تَنِتان عريان است
تيغِ كُندي كه كشيديد به من، زنگ زده
.
برشی از شعر« آدمک »
شاعر: نیما ایمانی
.
پینوشت:
دکلمهی این شعر به زودی تقدیم دلهای مهربان شما خواهد شد
@nimaimaani
آنكه لبخند به لب دارد و پُشتش خالي است
بيكسي معصيتِ آخر درويشان شد
پشت اين غائلهي مُزحكتان پوشالي است
هيچ بوديد و نديديد و همانيد هنوز!
بُخل تا بيخ به بيرحميتان چنگ زده
ترس از پشت نقاب تَنِتان عريان است
تيغِ كُندي كه كشيديد به من، زنگ زده
.
برشی از شعر« آدمک »
شاعر: نیما ایمانی
.
پینوشت:
دکلمهی این شعر به زودی تقدیم دلهای مهربان شما خواهد شد
@nimaimaani
هرکه در غارِ نمورِ دل خود حبس شده...
هرکه دزدیده به لب، وسعت لبخندش را...
آنکه جانش پُرِِ سرماکُشِ یخبندان شد...
آنکه صدبار شکست حرمت سوگندش را...
همه سوغات همین آدمک بیخیر است
و جهان از قدم اولش اینسان بوده
قلم و تیغ به دستش که ندادند به خیر!
آخرِ محکمه، ویرانی انسان بوده...
.
برشی از شعر« آدمک »
شعر: نیما ایمانی
.
#نیما_ایمانی
#شاعر #ترانه_سرا
هرکه دزدیده به لب، وسعت لبخندش را...
آنکه جانش پُرِِ سرماکُشِ یخبندان شد...
آنکه صدبار شکست حرمت سوگندش را...
همه سوغات همین آدمک بیخیر است
و جهان از قدم اولش اینسان بوده
قلم و تیغ به دستش که ندادند به خیر!
آخرِ محکمه، ویرانی انسان بوده...
.
برشی از شعر« آدمک »
شعر: نیما ایمانی
.
#نیما_ایمانی
#شاعر #ترانه_سرا
عزیزانم، رفقای جانم... رسانهی من باشین و کار رو بازنشر کنین تا « نگرانم » با محبت شما بیشتر و بیشتر شنیده شه.
ارادتمند همه_ نیما🙏❤️🌹
ارادتمند همه_ نیما🙏❤️🌹
« محکوم »
گفتند نبايد بنويسيم از آخر
شايد عطشِ قصهي من رو به زوال است
حتي اگر اين وسوسه رسوا شد و پژمرد...
زيباييِ كابوسِ تو الحق كه وصال است
.
من نحسيِ اين جادهي بيآخرِ بد را
از معبدِ بيزائرِ دست تو نديدم
چشمِ تو زلاليِ جهانِ قدغن بود
لعنت به خودم... باز به چشمت نرسيدم
.
صدبار گره خورد به دستت هيجانم
هربار تو را ديدم و دنيام فروريخت
در خواب، پر از حرف شدم تا تو بخندي
باز آمدم از خاطره... رويام فروريخت
.
گيسوي پريشان تو آغازِ جهانم
آغاز نگاهت... شبِ بارانیِ پاييز
قلبم ضرباني كه به روياي تو آويخت
دست از هيجانِ تپشِ وسوسه لبريز
.
دستي كه دخيل است به فردا كه تو باشي
مردي كه جهانش به صداي تو بنا شد
خنديد به خنديدن اين مردم بيرحم
تو رفتي و... اين قصه كه انگشتنما شد
.
دنيا خودِ گرگ است نشستهاست به لبخند
تا آتشِ بيجانِ من آرام بگيرد
ته ماندهي اين عشق، بخُشكد... كه بميرم
تا بر سر نَئشم برود كام بگيرد
.
اي عشق، ببخش از قلمم، تلخ نوشتم
اینبار نشد تا كه تو معصوم بماني
از اصل نيفتادهام اي خانهبرانداز
اصلا به جهنم كه تو محكوم بماني!
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani
گفتند نبايد بنويسيم از آخر
شايد عطشِ قصهي من رو به زوال است
حتي اگر اين وسوسه رسوا شد و پژمرد...
زيباييِ كابوسِ تو الحق كه وصال است
.
من نحسيِ اين جادهي بيآخرِ بد را
از معبدِ بيزائرِ دست تو نديدم
چشمِ تو زلاليِ جهانِ قدغن بود
لعنت به خودم... باز به چشمت نرسيدم
.
صدبار گره خورد به دستت هيجانم
هربار تو را ديدم و دنيام فروريخت
در خواب، پر از حرف شدم تا تو بخندي
باز آمدم از خاطره... رويام فروريخت
.
گيسوي پريشان تو آغازِ جهانم
آغاز نگاهت... شبِ بارانیِ پاييز
قلبم ضرباني كه به روياي تو آويخت
دست از هيجانِ تپشِ وسوسه لبريز
.
دستي كه دخيل است به فردا كه تو باشي
مردي كه جهانش به صداي تو بنا شد
خنديد به خنديدن اين مردم بيرحم
تو رفتي و... اين قصه كه انگشتنما شد
.
دنيا خودِ گرگ است نشستهاست به لبخند
تا آتشِ بيجانِ من آرام بگيرد
ته ماندهي اين عشق، بخُشكد... كه بميرم
تا بر سر نَئشم برود كام بگيرد
.
اي عشق، ببخش از قلمم، تلخ نوشتم
اینبار نشد تا كه تو معصوم بماني
از اصل نيفتادهام اي خانهبرانداز
اصلا به جهنم كه تو محكوم بماني!
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani
« ميترسم »
آمدي تا كه بماني؟ دل و جانم روشن
بنشين، آخر ويراني و تنهايي من
آسمان، غرق بهار است و نگاهت در جان
اشك شوقي و نفسهاي صبور باران
تو همه دار و ندارم شدهاي جانم ده
در هُبوط از غزل چشم خود ايمانم ده
در دلم خندهي صد قافله مجنون مانده
و گريزانم از اميدِ بدِ وامانده!
تو نباشي كه اميدي به دل فردا نيست
آخر مرثيهي رود شدن، دريا نيست
بي تو اين شاعرِ بي نام و نشان ميميرد
شعرهايش كه نيامد به زبان، ميميرد!
هستي اما من از اندوهِ دعا ميترسم
از جهاني كه نباشي... به خدا ميترسم!
مَردَم اما نفسم با تو به دنيا بند است
مردِ مغرورِ تو ديوانهي آن لبخند است
آمدي تا كه بماني؟ دل و جانم روشن
بنشين، مَحرمِ دنياي غريبانهي من
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani
آمدي تا كه بماني؟ دل و جانم روشن
بنشين، آخر ويراني و تنهايي من
آسمان، غرق بهار است و نگاهت در جان
اشك شوقي و نفسهاي صبور باران
تو همه دار و ندارم شدهاي جانم ده
در هُبوط از غزل چشم خود ايمانم ده
در دلم خندهي صد قافله مجنون مانده
و گريزانم از اميدِ بدِ وامانده!
تو نباشي كه اميدي به دل فردا نيست
آخر مرثيهي رود شدن، دريا نيست
بي تو اين شاعرِ بي نام و نشان ميميرد
شعرهايش كه نيامد به زبان، ميميرد!
هستي اما من از اندوهِ دعا ميترسم
از جهاني كه نباشي... به خدا ميترسم!
مَردَم اما نفسم با تو به دنيا بند است
مردِ مغرورِ تو ديوانهي آن لبخند است
آمدي تا كه بماني؟ دل و جانم روشن
بنشين، مَحرمِ دنياي غريبانهي من
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نویسنده: شاداب خداجو
گوینده: نیما ایمانی
.
لبخند باشه و صلح باشه و عشق...
دنیاتون گلبارون...
@nimaimani
گوینده: نیما ایمانی
.
لبخند باشه و صلح باشه و عشق...
دنیاتون گلبارون...
@nimaimani
بی تو این شاعرِ بینام و نشان میمیرد
شعرهایش که نیامد به زبان، میمیرد
.
هستی اما من از اندوهِ دعا میترسم
از جهانی که نباشی به خدا... میترسم
.
برشی از شعر
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani
شعرهایش که نیامد به زبان، میمیرد
.
هستی اما من از اندوهِ دعا میترسم
از جهانی که نباشی به خدا... میترسم
.
برشی از شعر
شاعر: نیما ایمانی
عکس: بانو افسون عباسی
@nimaimaani