نیلوفر قائمی فر
23.6K subscribers
20 photos
20 videos
199 links
پیج اینستاگرام:
instagram.com/nilufar.ghaemifar2

بچه‌ها تمامی رمانای منو فقط از اپلیکیشن باغ استور تهیه کنید، تنها جایی که با رضایت خودم منتشر میشه و هر سایت و گروه و کانالی جز این منبع رمانهای منو منتشر کنه راضی نیستم و حرامه!
https://baghstore.net/
Download Telegram
#یک
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

دلم به شدت درد می کرد، حالت تهوع داشتم و از صبح به خاطر مراسم هیچی نخورده بودم تا بتونم خوب برقصم. این دل درد از کجا اومده بود؟
سحر وارد اتاق پرو شد و با تعجب گفت:
-ساقی؟ چرا داری عین مار دور خودت می پیچی؟
-سحر من حالم خیلی بده، نمی تونم...نمی تونم برقصم.
-دلته؟ تو باز دل درد گرفتی؟ چرا دنبال این دردو نمی گیری؟
-باید با این عروسه صحبت کنم؛من برم.
-آخه بدون تو که ما می شم دو نفر! دو نفر برقصیم؟ قرارداد سه نفره است.
-آره دو نفر می تونید، من با این درد مگه می تونم بیام قر بدم؟
-تو یه مدته دل درد داری اینطوری که نمی شه باید بری دکتر، لابد یه چیزی هست.
-آخه قطع می شد الان نمی دونم چرا قطع نمی شه!!
-به نظرم به عروسه حرفی نزن الان جیغ هوار می کنه. دو ساعته دارن صدا می زنن که داماد بیاد و عقدو بخونن اما دامادو پیدا نمی کنن. حالا تو بری بگی من دارم می رم یارو رم می کنه. تو برو توی عمل انجام شده بمونه.
-پولو بگیری ها. بگو سهم ساقی رو می تونی حذف کنی اما مارو نه.
-مگه جرات داره؟ اینجارو روی سرش خراب می کنم.
دستشو گرفتم و گفتم:
-ببخشید که تنهاتون می ذارم؛ آنیتا کو؟
-داره با اون بی شعور احمقی که مچلش کرده فک می زنه. می گم از اینجا یه راست برو درمونگاه.
-نه بابا یه عرق نعنایی نباتی بخورم خوب می شم.
کمرمو باز کردم و سحر کمکم کرد تا لباس بپوشم و گفت:
-اینا به خاطر اون حرص و جوش هایه که سال ها سر اون مرتیکه خوردی. شیطونه می گه زنگ بزنم به داداش عوضیت بگم کور شده ببین خواهرتو توی چه هچلی انداختی. حالا هی برو ور گوش اون بابای بی مسئولیتت بخون ما دختری که می دیمو پس نمی گیریم؛ عوضی آشغال.
-تو چه ساده ای سحر! اون واسه خودش سینه می زنه چون می ترسه پدرشوهرم از شرکت بندازتش بیرون. الانم که ترفیع گرفته نمی خواد موقعیتش به خطر بیوفته. اگر می تونستم می رفتم شرکت تو روی پدرشوهرم می گفتم پسرت چی از من می خواد و من چرا شش ماهه زندگیو ول کردم و اومدم فلان تپه که نقطه کور شهره خونه گرفتم اما آرامش دارم.
-تو فکر می کنی پدرشوهرت میاد می گه آره عروس گلم تو راست می گی پسر من یونجه اش زیاد شده واسه این عرعر مفت می زنه؟ صدتا حرف بدتر از خودشونو بارت می کنه. لعنتی مملکت که نیست همه ی قانونا به نفع این خطاالله هاست.
خندیدم و دلم درد گرفت و گفتم:
-نمیری سحر! حالا ببین می تونی مارو تبدیل به سنگ کنی یا نه.
-بیا برو، رسیدی حوله داغ کن بذار روی شکمت.
-باشه.
روشو بوسیدم و راه افتادم. ساشا و پدرش وضع مالی خوبی داشتن اما ساشا برای اینکه منو مجبور به کارهایی که می خواد بکنه همیشه ازم همه چی رو دریغ می کرد. مثلا درحالی که می تونست یه ماشین خوب برای من بگیره، نمی گرفت تا بهم وعده وعید بده اگر فلان و بهمان کنی برات می خرم چون خواسته هاش غیر معمول بود. من با تلاش خودم تونسته بودم یه آردی که مدلش بالا نبود برای خودم بخرم اما زیر بار خواسته های اون نرفته بودم.
هر وقت سوار این ماشین می شدم خراب بود و بهم کلی می خندید و گفت:
-حقته! می تونستی برند سوار باشی، می تونستی اما لیاقت نداری. حقیری و دست خودتم نیست!
و من همیشه در جواب این حرفاش می گفتم:
-چون حقیر نیستم سوار ماشینی می شم که خودم زحمتشو کشیدم و خریدم.
باز با تمسخر می گفت:
-با قر دادن؟ زحمت یعنی قر بدی؟
-می دونی می خوای روشن فکر باشی اما نمی تونی. بینه اشو نداری!

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#دو
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.

*

باز با تمسخر می گفت:
-با قر دادن؟ زحمت یعنی قر بدی؟
-می دونی می خوای روشن فکر باشی اما نمی تونی. بینه اشو نداری! تفکیک شغلی فقط از یه دهن مریض بلند می شه.
اون وقت بود که به جون هم می افتادیم. من هیچ وقت از کسی نمی خوردم، دوتا می خوردم و سه تا می زدم. اینطوری بار نیومده بودم اما اینطوری عادت کرده بودم چون یه برادر عوضی تر از شوهرم داشتم. آدم ها به همه چی عادت می کنند اما عادتشون اونا رو به یه آدم دیگه تبدیل می کنه.
ماشینو استارت می زدم اما روشن نمی شد. زیر لب گفتم:
-یالا؛ پسر خوبی باش.
یه مستند دیده بودم که کلمات روی مولکول های اشیا تاثیر می ذارن، کلمات همیشه معجزه می کردن، آدم همیشه اینارو می دونه اما تحت شرایط بد همه چی رو فراموش می کنه و منکر می شه!
زیر لب گفتم:
-همیشه رفیق خوبی بودی؛روشن شو.
دوباره استارت زدم، دلم درد وحشتناکی گرفت انقدر که از درد دندونامو روی هم گذاشتم و جیغی از ته گلوم کشیدم. نفسام کشدار شده بود و زیر لب گفتم:
-روشن شو، خواهش می کنم پسرخوب.
استارت زدم و روشن شد. نفسمو بیرون فرستادم و حرکت کردم. از پارکینگ باغ که رد می شدم دیدم یه مرد سن و سال دار با جذبه ی تلخی گفت:
-رهی؟ ازش دفاع نکن، بگو دورشو خط می کشم.
با تردید زیر لب گفتم:
-چی شده؟
جلوتر رفتم و دیدم یه مرد سن سال دار دیگه با عصبانیت به دوتا جوون می گه:
-آبرومون رفته.
ازشون رد شدم و از آینه وسط به پشت سر نگاه کردم. چه بلبشویی یه پا شده!!
با یه دستم دلمو گرفته بودم و از باغ خارج شدم و به جاده ی اصلی رسیدم. جاده تاریک بود، کاش درد نداشتم و این جاده می شد بهترین مسیر برای رانندگی. ضبط ماشین خراب بود و همیشه وقتی با سحر و آنیتا توی این ماشین می شستیم خودمون آهنگ می خوندیم.
لبخندی زدم و زیر لب شروع به خوندن کردم:
قسمت نبود مال هم باشیم
بچرخم دور چشمات عین پروانه
من تنها کسی بودم که ضربه خوردم و هنوز
تمو کارام عین حرفامه
یهو دیدم یکی کنار جاده داره دست تکون می ده. از کنارش رد شدم و چشمم بهش افتاد که کت و شلوار تنش بود. ترمز کردم...نکنه دزد باشه! یا ارازل؟ اوباش که کت و شلوار تنش نمی کنه! برو ساقی! خطرناک نباشه...
از آینه نگاه کردم که داشت به سمتم می دویید. تاریکی فقط قامتشو نشون می داد. چه قد و قواره ی بلندی داشت! غیر معمول بلند بود! بهم رسید و در ماشینو باز کرد و نفس زنان سوار شد.
هاج و واج نگاش کردم، کت و شلوار دامادی تنش بود!

*
نصب #رایگان اپلیکیشن باغ استور برای همه موبایل ها (آیفون،سامسونگ،هوآوی،شیائومی و ...) :
https://t.me/BaghStore_app/284
*
این رمان فروشیه و هیچوقت توی تلگرام بصورت کامل پارت گذاری نمیشه!
درو یکم باز کردم تا ببنیم سگه بسته است یا نه. مطمئن که شدم از در بیرون اومدم و به سمت بسام رفتم. دستاش توی جیب شلوارش بود و الکی راه می رفت و به زمین نگاه می کرد. با شنیدن صدای پام سربلند کرد و متعجب گفت:
-حوا؟!!
-باید حرف بزنیم.
-چی شده؟ چی شنیدی؟
زیر لب گفتم:
-ببین ما چه بدبختیم که می دونیم همش حادثه دنبالمونه.
بلندتر گفتم:
-هیچی می خوام تکلیف افکار خودمو روشن کنم.
بسام همچنان در بهت منو نگاه می کرد و گفتم:
-تو حتما خیلی چیزهایی که بقیه نمی دونن رو می دونی چون نیایش سیر تا پیازو برات گفته.
-چی مثلا؟
-مهم نیست چی گفته، مهم الان و حرفاییه که می خوام بهت بگم که تو باید عاقل باشی و بدون هیچ خود سانسور و رودوایسی حرفا و سوالای منو جواب بدی. من تا همین یه سال و نیم پیش تموم مسئولیت نیایشو خودم به تنهایی به دوش داشتم، با زور و بلا بزرگش کردم، امیر تازه از راه رسیده خیلی چیزهارو نمی دونه. نمی فهمه اما من...من نمی تونم اینطوری ادامه بدم بسام! فکر حرفای تو و کارای نیایش، بی فکری های امیرصارم داره منو می کشه، امیر انقدر غده که می گه فقط اون کار که من می گم درسته، تو خوب می شناسیش! امیر همیشه در حال سر و کله زدنه.
بسام دقیق تر و مصمم تر توی چشمام نگاه کرد و گفتم:
-اون روز که بهم زنگ زدی یه حرفی زدی...
سرشو به زیر انداخت و نوک دمپایی توی پاشو کف زمین می کشید و آهسته گفت:
-می خوای به امیرصارم بگی جنگ راه ندازه؟
-فکر می کنی نمی دونه تو با نیایش دوست بودید؟ هم من هم امیر می دونستیم، می فهمیم ما خودمون هم سن و سال توییم، وقت پیچوندن خانواده هامونه نبین پدر و مادر یه دختر هفده ساله ایم.
سربلند کرد و ادامه دادم:
-حرف می زنی یا پای انتخابتی؟
یکه خورده گفت:
-تو سی سالگی فقط حرف می زنم؟

*
بازی خصوصی کامل شده فقط و فقط از اپلیکیشن باغ استور

راهنمای نصب نسخه ios :
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android :
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#سه
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*

هاج و واج نگاش کردم، کت و شلوار دامادی تنش بود! یعنی نه یه لباس رسمی و معمولی، از سر و وضعش مشخص بود که داره از عروسی میاد. به طرفم نگاه کرد و...چشماش...چشماش...شبیه اشک بود، اشکی افقی که با همه فرق داشت.
انگار زبونش توی چشماش بود و با چینی که به ابروهاش داده بود گفت:
-چرا نمی ری؟ من عجله دارم!
با حرف زدنش لبش به اندازه ی یه بند انگشت داخل می رفت! انقدر مشهود بود که توی تاریکی توجهمو جلب کرده بود. دوزاریم سریع افتاد و گفتم:
-تو داماد نیستی؟!! داماد باغ....
با لحن عصیانگری گفت:
-می شه بری؟ یا الان انقدر اینجا می ایستی که بیان پیدام کنند؟
از آینه نگاه کردم و از ته جاده چندتا چراغ ماشین دیدم. دستی رو خوابوندم و حرکت کردم. گوشیشو درآورد و همزمان یه مسیج براش اومد و زیر لب گفت:
-رهی،رهی! معطلشون کن.
رهی؟! اون مرد هم اسم رهی رو می گفت!
-پس داماد فراری هستی؟
-می شه تند تر بری؟
-ماشینم تا یه حدی می تونه تند بره. سوار بوگاتی که نیستی.
-اگر سوار بوگاتی بودم باید شک می کردم که با این شانسم این که اینجاست خودمم یا نه..
-اما می تونم برات یه میان بر بزنم که ماشین های پشت سر پیدات نکنند.
سریع به عقب برگشت و گفت:
-لعنتی! پشت سرمونن!
وارد یه جاده ی خاکی شدم و متعجب گفت:
-بلدی؟
-بلد نبودم که چرا خودمو به خاطر یه مرد به خطر بندازم؟
-آهان پس تو مرد ستیز ولی رئوفی!
-مرد ستیز اما انسانیت سرمه البته باید سر تورو زد!
-چی؟!!! بلاخره چی؟ انسانیت یا سرمو بزنی؟
-یه دختر بدبخت وسط عروسی با بی آبرویی نشسته تا تو بری و عقدش کنی و بدبخت ترش کنی.
-نه نه.
توی جاش جا به جا شد و با تاکید و گزند گفت:
-درامش نکن! دختر بدبختی که می گی فقط دنبال اینه که به پست یکی مثل من بخوره تا پول بچاپه بعد اگر یه جا خرجشو ندم کولی بازی و بی آبرویی راه بندازه تا تو صنف پدرم آبروی بابام بره. ندیدی از سر کاراش بابام چه عروسی ای گرفته بود!
خندیدم و گفتم:
-بابام بابام! تو از اونایی که بدون بابات هیچی؟
-انگار نمی شنوی چی می گم! دختره هدف یا علاقه ای به این ازدواج نداره و فقط دنبال مادر خرجه.
-لابد تو هم منفعتتو توی خطر دیدی که تن به ازدواج دادی. مثلا بابات گفته می گیریش یا پول تو جیبیت قطعه.
-برام اهمیتی نداره من چشمم به دست بابام نیست و تو هم شناختی از من نداری اما بابام برام مهمه؛ خیلی مهمه! پدرامون فقط می خوان مارو وادار به ازدواج اجباری کنند.
-ازدواج اجباری؟ توی این دوره زمونه خنده داره!

*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#چهار
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*

خواست حرفی بزنه که ادامه دادم:
-اما می فهم یعنی چی؛ وقتی برای چیز مهم تر مجبوری به تقبل؛ فکر نکنم چیزی از این ضجر آورتر باشه.
دلم باز درد گرفت و خم شدم و ساعدمو به شکمم فشار دادم.
-حالت بده؟
نفسم بالا نمی اومد که جوابشو بدم. چشمام از درد تار می دید و دردش غیر قابل تحمل تر می شد.
-چته؟!! هی!
با درد و رنج گفتم:
-دو دقیقه دهنتو ببند.
-نگه دار اگر حالت بده...
به طرفش نگاه کردم و قاطع اما مظلوم گفت:
-من بشینم.
نگه داشتم و پیاده شد. ماشینو دور زد و در سمت منو باز کرد و گفت:
-برو اونور.
-می فهمم؛ اگر تو هم نگی می فهمم...لعنتی...وایستا...
-دلته؟
-آره...
-می خوای بالا بیاری؟
سرمو به معنی نمی دونم تکون دادم و پامو سمت دیگه دنده گذاشتم و با درد به سمت دیگه رفتم. بطری رو توی صندوق انداخت و اومد سوار شد. راه افتاد و گفت:
-از کدوم ور برم؟
-چپ.
-چپ زده...
-برو چپ، می دونم چی زده..پس عروس ناراحت نیست.
-نه، بهتره بره رو سر یکی دیگه خراب شه.
-ولی بابات خیلی عصبانی بود.
-بابای منو مگه می شناسی؟
-نه ولی هر دوتون در مورد یکی به اسم رهی حرف زدید.
پوخندی زد و گفت:
-داداشمه؛ خیلی مَرده.



*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#پنج
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*


-نه ولی هر دوتون در مورد یکی به اسم رهی حرف زدید.
پوخندی زد و گفت:
-داداشمه؛ خیلی مَرده.
-چون فراریت داده؟
-معلومه؛ اون درک می کرد که من چی می کشیدم.
-لابد خودشم لقمه ی اجبار توی دهنش بود.
-نه رهی مجرده.
-پس قدم برداشته که پس فردا تو هم فراریش بدی.
پوزخندی از خنده زد و گفت:
-شاید.
-چطور جلوی باباتون و زورش کم آوردین؟
با پوزخند و تمسخر گفت:
-تو خودت چرا کم آوردی؟
-تو از کجا می دونی کم آوردم؟
-گفتی درک می کنی پس کم آوردی.
-قضیه من فرق داره، بابای من چیزی به اسم عقل توی سرش نیست، عقل و زبونش برادر عوضیمه.
-آهان که اینطور پس بردار سالاریه.
پوزخند نلخی زدم:
-بـــــــــرادر!!
برای چند دقیقه ساکت شدیم و بلاخره اون سکوتو با صدا یا لحن خاصش شکوند:
-الان فرار کردی یا در حال فراری؟
-تو چی فکر می کنی؟
-که عین منی وگرنه شعار های زیادی بود که برام بدی.
سری به تایید تکون دادم:
-ولی من به خوش شانسی تو نبودم که یه رهی داشته باشم تا منو برهونه.
نگاهی به طرفم کرد:
-یعنی چی؟
-یعنی اینکه کسی رو داشته باشم که هوادارم باشه برای همین یه پام اینور بومه و یه پام اونور بوم.
نگاهی بهم کرد و سری به تایید تکون داد و گفت:
-که اینطور...بهش می گن لنگ در هوا!
به سختی خنده ای تلخ گوشه ی لبش نشوند و پوزخندی از خنده زدم و با درد گفتم:
-آی آی آی، لعنت بهش...
-جزو مهمون ها نبودی نه؟جزو پرسنل باغی؟
مکث کرد و دباره گفت:
-اون سمت فقط یه باغ تالار هست و تو هم گفتی بابای منو دیدی!
-نه از پرسنل نیستم.
با تعجب گفت:
-پس از کجا از عروسی و بابام و رهی...
-من رفته بودم مجلس عروسی تورو گرم کنم...



*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
📚 رمان #رویاهای_طاغی


✍️بقلم #نیلوفر_قائمی_فر


مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال 📳 @BaghStore_APP 📳 مراجعه کنید.


📝خلاصه رمان :
گلاره زنی بدکاره و بدنام با ذهن و عکس العملی متفاوت هست که در خونه ی زنی بنام" حریر اجاره "کار میکنه ،مردی بنام حمیدرضا مصّر و با تهدید ،گلاره رو در ازای مبلغی هنگفت برای یک شب اجاره میکنه ،گلاره در طی مسیر میفهمه او پزشک و از یک خانواده سرشناس هست و مردی محترم اما با رازهای ناگفته وپنهان و مشکوک هست، حمید رضا بعد یک شب به گلاره پیشنهادمیده با او به شهر دیگه ای بره و باهم زندگی کنند و از این پس اسمش" دریا" باشه ،اما،فکر میکنید چرا؟
پشت تموم این داستان،رویاهای طاغی نشسته ،رویاهایی سرکش و طغیانگر.

📌فایل دمو 100 صفحه هست؛ بعد از پرداخت هزینه توی سبد خرید میتونین ادامه رمان رو توی کتابخونه اپلیکیشن مطالعه کنین.

🧑🏻‍💻آیدی پشتیبان : @BaghStore_Admin

#اپلیکیشن_باغ_استور

راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#شش
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*



-من رفته بودم مجلس عروسی تورو گرم کنم.
با تردید چشماشو جمع کرد و گیج گفت:
-گرم کنی؟ تو چرا اینطوری حرف می زنی! مجلس گرم کنی یعنی چی؟
-یعنی برقصم.
شوکه با چشمای گرد درحالی که به روبرو نگاه می کرد گفت:
-برقصی؟ بیای برقصی!!!
دستشو بالاتر گرفت و کف دستشو به طرف سقف گردوند و باز مکثی کرد و گفت:
-این یعنی چی؟!
-تو انگار از فضا اومدی؛ چرا انقدر می گی یعنی چی؟ این شغل منه! من مربی رقصم، به اون که قرار بود زنت بشه هم رقص یاد داده بودم که برات دلبری کنه.
زهرخندی زد و گفت:
-دلبری! هه!
-و منو دوتا از دوستام هم مجلستونو گرم می کردیم البته تو زنونه.
باز سکوت کرد، انگار توی سرش با خودش حرف می زد و بی مقدمه بعد یه دقیقه گفت:
-دختره فقط توی همین فازها بود، تو خودتو بذار جای من! خدا وکیلی حاضری با کسی ازدواج کنی که همش گوشی به دسته، عکس از حلقه ی نامزدی، کپشن که اینو نامزدم با فلان و بهمان آورد، حالا ریخت نامزد هم نگاه نمی کنه...پــــــــــــــوف...
مکثی کرد و ادامه داد:
-اولا بعد نامزدی وادارم کرد سیصدتا گل رز بخرم، سیصدتا لعنتی؟!!
عصبی بود ولی داد نمی زد، انگار دادش همون مکث کردناش بود.
-با رهی یه شب تا صبح دنبال گل بودیم چون بابام گفته بود دختره رو بگیر و اول راه نباید بدقلقی دربیاری و بعدا درست می شه. گل توی تعداد بالا رو باید از قبل سفارش داد؛ می دونی چقدر پول گل ها شد؟ بعد یه عکس گرفت و پست گذاشت:"فردای نامزدی!"
باز زهرخندی زد و به طرف چپ نگاهی کرد و سرشو به طرفین تکون داد. خندیدم و گفت:
-می خندی؟ اصلا من چرا دارم به تو می گم؟
-چون کسی غیر من نیست و تو هم دنبال گوش مفتی!
جاخورده دستشو روی هوا گرفت و گفت:
-الان داری توی دهنم می زنی یا دلداری می دی که درکم می کنی؟
-یه چیز بین جفتش که رو...
از درد جیغ کشیدم:
-وای من نمی تونم ای دردو تحمل کنم خــــــــدا...
-می خوای بری درمونگاه؟
-نه نه می خوام برم خونه ام. تو کجا پیاده می شی؟
-تو مگه ی تونی رانندگی کنی؟
-یه کاریش...
حالم داشت بهم می خورد و سریع یه گوشه نگه داشت. درد امونمو بریده بود و تهوع هم قوز بالاقوز بود. یکم که نفسم بالا اومد گفت:
-باید بری دکتر، رنگت خیلی بد شده، نمیری..
-نه من...
از حال بدم نمی تونستم حرف بزنم. توی حالت بی حالی رفته بودم و درد عرق روی تنم نشونده بود و تپش قلبم بالا رفته بود. نمی دونم چقدر گذشته بود که من از درد جیغ می زدم، انگار داشتم می مردم و فقط می دونستم این درد از شکمه یا شاید چیزی اطراف شکم که از رنجش زیاد نمی تونستم تشخیص بدم.
در ماشین باز شد و گفت:
-می تونی راه بری؟
با دست اشاره کردم نه و با هول گفت:
-بشین برم ویلچری چیزی بیارم.
دویید رفت. پول بیمارستان ندارم.. حالا به این پسره چطوری اینو بفهمونم؟ نمی تونستم از درد تکون بخورم و پشت رول بشینم و برم. هیچی هیچی...فقط همش تنم عرق می کرد.
پسره با یه ویلچر اومد و لب زدم:
-نمی تونم..تکون بخورم..
سرشو جلو آورد و گفت:
-گردنمو محکم بگیر من بلندت می کنم.
حتی نتونستم گردنشو محکم بگیرم و جاش جیغ زدم و گفت:
-بــــابــــا کَرم کردی!
با اخم و مکث کوتاه گفت:
-خوبه نمی خوای بزایی! اسمت چیه؟ باید اینجا اسم بگم.
-ساقی.
-ساقی؟ ساقی چی؟
-هماپرور.
-چند سالته؟
با درد و دندونای روی هم گفتم:
-بیست و پنج.




*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#هفت
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*



با درد و دندونای روی هم گفتم:
-بیست و پنج.
-سابقه ی بیماری داری؟
-نه...
-گروه خونیت چیه شاید بپرسن.
-AB.
وارد اورژانس شدیم و رو به پذیرش گفت:
-دل درد شدید داره، یه دکتر...یعنی یکی بیاد دیگه.
یکی با روپوش سفید کانتر پذیرشو دور زد و به سمتم اومد و گفت:
-کجای دلته؟
به شکم اشاره کردم و رو به پسره گفت:
-ببر روی تخت اونجا بخوابون.
تک تک سوالاتی که پسره ازم پرسیده بودو دکتر پرسید و گفت:
-باید سونوگرافی بشه.
پسره جاخورده گفت:
-حامله است؟
دکتر و پرستار زدن زیر خنده و با دندونای روی هم گفتم:
-دهنتو ببند اَه!
دکتر-سونوگرافی مگه فقط برای بچه است؟ سونوگرفی کنه احتمالا آپاندیسه. خدمه میاد همراهشون برو طبقه ی همکف.
سونوگرافی تا انجام شد سریع منو اتاق عمل فرستادن چون آپاندیس ترکیده بود و من چیزی بین درد و مرگ بودم و هیچی نمی فهمیدم.. حتی در اون حالت نمی تونستم به پول بیمارستان فکر کنم چه برسه به پسری که نمی شناسمش و الان سوییچ ماشینمم دستش بود!
صدای حرف می اومد، حرفارو می شنیدم اما عین جسد بودم، یه صدای زن اومد:
-چرا اونجا ایستادی بیا تو، بیمارستان پرستار نداره و الان یه اتوبوس آدم که تصادف کرده آوردن. بیا بالا سر مریضت وایستا نذار بخوابه، باید هوشیار باشه. الان از بیهوشی دراومده.
-چطوری نذارم؟
زن با حرص گفت:
-کنار تخت بشین باهاش حرف بزن بیدار بشه.
نالیدم و زنه گفت:
-به توهم دارو بی هوشی زدن؟
یه صدای زنونه دیگه گفت:
-پسرجون بیا داخل نترس ما دوازده شب به بعد تبدیل به زامبی نمی شیم. ما هم مریضیم؛ حالا که اجازه دادن بیا تو.
-خانم ها ببخشید؛ سلام.
شنیدم که صدای کشیدن صندلی روی زمین اومد و یکی گفت:
-ساغر!
-ساغر!! اسمش اینجا نوشته ساقی!
یه مکثی کرد و گفت:
-آ...اون...اون اسم توی شناسنامه است و تو خونه ساغر صداش می کنند.
چشمامو به زور باز کردم ببینم این کیه که انقدر داره چرت و پرت میگه اما ...


*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#هشت
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*



چشمامو به زور باز کردم ببینم این کیه که انقدر داره چرت و پرت میگه اما قرنیه چشمم ناخود آگاه به سمت بالای پلکم می رفت. پرستارو دیدم که بالای سرم گفت:
-ببین دستشو بگیر نذار بخوابه.
-آب بزنم...به...صورتش؟
چرا این مدلی حرف می زنه؟ انگار شمرده شمرده و تاکیدی صحبت می کنه و این حالت حرف زدنش با اون تن صدای خش دار و بمش شبیه این بود که مکث می کنه تا جمله ها یا کلماتشو به طرف مقابلش القا کنه و توی مغرشون فرو کنه!!
پرستار-آقا! فکر کنم خیلی تحت فشار بودی آره؟ استرس شدید داری! مریضه! تو اتاق عمل بوده آب بزنی به صورتش؟
اون خانم دومی که حرف می زد و ظاهرا از بیمارای اتاق بود گفت:
-مریضت جذام داره؟
پسره-جذام؟!نه! اگر داشت که..
با تلخی و پرخاش اما تن صدای پایین گفت:
-دِ دستشو بگیر فشار بده از خواب بیهوشی بیدار بشه.
دستمو گرفت و صدا زد:
-ساغر...ساقی...
پرستار-می خوای یه دیازپام بهت بزنم؟ جدی می گم!
پسره-من...من...
نالیدم و گفت:
-داره ناله می کنه!
پرستار درحالی که می رفت گفت:
-ما زن ها چرا اسیر شما مردهای زمین شدیم؟
زن-شوهرشی؟
پسره-شوهر! نه نه....نه!
مکثی کرد:
-یعنی آره ولی نه اون مدل...یعنی نامزدیم.
زن-از لباست معلومه.
پسره نزدیک شد و گفت:
-خانم؟ خانم ساغر...ساقی...هماپرور..
نالیدم:
-سیس.
-ببین بیدارش...با توام...
با انگشت به شونه ام زد و گفت:
-ساغر...
با ناله و حرص گفتم:
-خــــــــــنگ.
خنده اش گرفت و زنه گفت:
-باباش اینا می دونن؟
پسره با صدای خفه گفت:
-این زنه چی می گه؟
خنده ام گرفت و با همون چیزی بین خنده و درد ناله کردم.
پسره-نه ایران نیستن.
زن-کجان؟
پسره-قفقاز.
قفقاز؟ آخه کی می ره قفقاز؟!!



*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/203
Forwarded from گسترده نابیا
📚 رمان #اوهام_عاشقی


✍️به قلم #نیلوفر_قائمی_فر


مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال 📳 @BaghStore_APP 📳 مراجعه کنید.


📝 خلاصه:
ساقی دختری که در شانزده سالگی به اجبار و نیرنگ برادرش، تن به ازدواج می دهد و در دام یک زندگی اشتباه می افتد. پس از گذشت هفت سال، ساقی قصد طلاق دارد و برای امرار معاش خود مجبور به رقصندگی در مجالس می شود، همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه یک شب در یک بزم عروسی، داماد...


📌فایل دمو(عیارسنج) 127صفحه هست؛ بعد از ثبت نام و ورود، کافیه رمان رو به سبد خرید اضافه کنین و بعد از پرداخت توی سبد خرید میتونین #ادامه_رمان رو توی کتابخونه اپلیکیشن مطالعه کنین.


#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/267
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#نه
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*



پسره-نه ایران نیستن.
زن-کجان؟
پسره-قفقاز.
قفقاز؟ آخه کی می ره قفقاز؟!! با ناله گفتم:
-دهنتو ببند.
باز نزدیکم شد و آروم گفت:
-ببین اگر بیدار نشی من باید همینطور، آسمون، ریسمون ببافم.
حس می کردم بین همه ی جمله ها و کلماتش یه ویرگول درشت می ذاره!
-آب.
-گفتن نباید بخوری اما دستمال خیس می کنم روی لبت می ذارم.
لبمو با یه دستمال تر کرد و گفت:
-چشماتو باز کن.
-نمی...تونم.
-گفتن بیدار نشی خطرناکه، ببین شانس منو داری؟ مثلا از عروسی فرار کردم.
نالیدم:
-بــــــــــــرو.
-نه تو یه لطفی به حق من کردی و من...باید جبران کنم.
نالیدم:
-پس...دهنتو ببیند.
خندید و منم خنده گرفت و ادامه داد:
-آخه گفتن باهات حرف بزنم خوابت نبره.
چشمامو به زور باز کردم و از گوشه ی چشم نگاهی بهش کردم. قیافه اش هنوز شبیه دامادها بود؛ موهای مرتب، کت شلوار اتو کشی شده، صورت شش تیغ! پوزخندی زدم و گفت:
-چیه؟
-از دور داد می زنه از سر سفره ی عقد بلندت کردن.
دستی به سرش کشید و پنجه اش توی موهاش گیر کرد. هردو کوتاه خندیدیم و گفتم:
-آخ آخ آخ وای درد دارم؛ چقدر بخیه خوردم؟
-اونطوری نیست، از این عمل های لاپاراسکوپی کردن.
-از اون لوله کشیا.
پوزخندی از خنده زد. پوزخندش اینطوری بود که همگام خنده ی کمرنگ و کوتاه کجکی انگار شبه کلمه ی "تح" می گه، نه خیلی واضح و روشن ولی انگار این دوتا حروفو درهم می گه و پوزخند می زنه! سری به تایید تکون داد و گفت:
-آره همون؛ فیلم عملتم گفتن می دن.
-که چیکارش کنم؟
به صندلی تکیه زد و گفت:
-این دختره بود، همین منظورم عروسه اگه بود الان می گفت:"بذارم برای فالوورام!"
-مردم دل و جگر منو ببینن که چه نظری بدن؟
شونه ای بالا داد و سری به طرفین تکون داد و گفتم:
-هوس دل و جگر کنند.
باز "تح" گفت و سریع خنده اشو جمع کرد و نگاهشو به سمت بالا کشوند و گفت:
-خبر بد اینکه تا یه مدت نمی تونی...
با تمسخر ادامه داد:
-دلبری یاد این و اون بدی.
با لب و لوچه ی آویزون گفتم:
-یه بیمار روی تخت بیمارستان خبر می دن قراره هشتت گرو نهت بشه؟
سکوتی کرد و هردو به هم خیره نگاه کردیم و انقدر این نگاه ادامه دار شد که گفتم:
-چیه؟
-خودت چیه!
-تو داری نگاه می کنی! من به هوشم با اینکه یه درد وحشتناک دارم اما خوبم.
-از اون خوبا که توی راه می گفتی؟
خیره نگاش کردم و بعد ادامه دادم:
-گوشیم کو؟ یعنی تو ماشین...
گوشیمو از جیبش درآورد و گفت:
-خاموش شده بود، گوشی منم خاموش شده. توی وسایل داشبرد گشتم ولی شارژر نبود.
-از چهار نفر می پرسیدی یه شارژر گیر می آوردی.
-مگه کسی میاد بیمارستان شارژر میاره؟




*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/267
پرش به قسمت یک :
https://t.me/nilufar_ghaemifar/81844

#ده
#اوهام_عاشقی
#نیلوفر_قائمی_فر
مطالعه این رمان جدید فقط و فقط در اپلیکیشن باغ استور مقدور می باشد.
برای دانلود اپلیکیشن به کانال
@BaghStore_APP مراجعه کنید.
*



-از چهار نفر می پرسیدی یه شارژر گیر می آوردی.
-مگه کسی میاد بیمارستان شارژر میاره؟
-تو خنگی؟ همه که فرس ماژور بیمارستان نمیان! به چهارتا از اون علاف های توی انتظار می گفتی ببین شارژر دارن؟
از جا بلند شد و گفتم:
-برو به دکتر من بگو کی می تونم یه چیز بخورم؟ بعد می تونی بری ممنون از جبرانت.
نگاهی بهم کرد و راه افتاد. باید به سحر یا آنیتا زنگ بزنم، شماره اشونم حفظ نیستم! این گوشی های لعنتی حافظه ی مارو ضعیف کرده، قبلا چه ذهن بازی داشتیم..شماره تلفن، آدرس و... همه چی رو به خاطر می سپردیم اما الان همه چی شده گوشی و گوشی...
پرستار اومد و گفت:
-خوبی؟
-درد دارم.
-خب عمل کردی؛ همراهت کو؟
-اینجا مگه بخش زنان نیست؟ همراه مرد مشکلی نداره؟
-نه! بخش زنان چرا؟ مگه مشکل زنان داشتی! بعدشم به همراهت بگو بیاد ایستگاه پرستاری باید بره یه دارو بخره، وسایلتو خریده حساب کرده؟
-کدوم وسایل؟
-همین لباس و زیر انداز.
-مگه اینا برای بیمارستان نیست؟
-دختر خوب به تور این پسر همراهت خوردی؟ اونم مثل خودت می مونه! بفرستش ایستگاه!
سرممو چک کرد و رفت. این بدبخت پول داده؟ یعنی انقدر پول وسایل شده؟ باید به سحر زنگ بزنم. آخه سحر مگه پول داره؟ وای خدا چیکار کنم هیچکس هم نیست؛ به شاهین زنگ بزنم؟ تو بمیری هم نباید رو به اون نابرادر مفت خورت بزنی.
پسره اومد و دیدم دوتا آبمیوه دستشه. نزدیکم شد و گفتم:
-چی شد؟
-یه نفر داشت ولی گفت گیریم شارژر منو بردی من بیام در به در دنبال تو بگردم که گوشیتو شارژ کنی؟
-خب همونجا به پریز می زدی.
-پریز قطع بود؛ به فکر خودمم رسید!
-می گم...
با حس خجالت گفتم:
-چقدر پول لوازم شد؟ همین زیرانداز اینا...
-اینارو حساب کردم اومدن دوباره پول بگیرن؟
-نه پرستاره اومد گفت...
وسط حرفم پرید و شاکی گفت:
-فاکتور بیمارستانو می خوان؟
با تعجب گفتم:
-پول بیمارستانو گرفتن؟
-نه پس برای رضای خدا بستریت کردن! نود درصدشو گرفتن.
-تو دادی؟
-نه گفتم یه کلیه اشو بابت خرج بیمارستان بردارید بقیه رو..


*
#اپلیکیشن_باغ_استور
راهنمای نصب نسخه ios برای آیفون:
https://t.me/BaghStore_app/198

فایل نصب نسخه Android برای سامسونگ، هوآوی، شیائومی:
https://t.me/BaghStore_app/267