تقدیم ب مردهای سرزمینم؛
زمین به مرد بودنت نیاز داره
مرد باش، مردونه حرف بزن
مردونه بخند
مردونه عشق بورز
و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که
به مردانگیت تکیه کرده و باورت کرده ♡
@beautiful_method
زمین به مرد بودنت نیاز داره
مرد باش، مردونه حرف بزن
مردونه بخند
مردونه عشق بورز
و هیچوقت نامردی نکن
مخصوصا برای کسی که
به مردانگیت تکیه کرده و باورت کرده ♡
@beautiful_method
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
شکل ، رنگ و حالت اندام جنسی در افراد مختلف متفاوت است.
بنابراین اندام جنسی خود را با دیگران مقایسه نکنید
کلیات آن در همه مشترک است اما در مسائل جزئی تفاوت های بسیاری وجود دارد
@beautiful_method
بنابراین اندام جنسی خود را با دیگران مقایسه نکنید
کلیات آن در همه مشترک است اما در مسائل جزئی تفاوت های بسیاری وجود دارد
@beautiful_method
چگونه در مورد بلوغ با نوجوان صحبت کنیم⁉️
🔻مشاهده ی علایم بلوغ در دختر ها به علت بودن کنار دختران ۱۲-۱۰ سال در مدرسه احتمال کسب اطلاعاتی در زمینه عادت ماهیانه را فراهم می کند، از این رو قبل از ورود به مدرسه لازم است اطلاعات صحیح به آن ها داده شود، تا با در دست داشتن اطلاعات صحیح از اضطراب و نگرانی هایشان کاسته شود. در این زمینه می توانید از یک مشاور و یا پزشک استفاده نمایید تا اطلاعات صحیح به کودکان داده شود ، همچنین یاد میگیرند در این زمینه ها به افراد متخصص رجوع کرده و منبع اطلاعی صحیح را انتخاب نمایند.
❗️نکته مهم این است که آنچه کودک در ابتدا و سنین اولیه مدرسه باید بداند مسایل مرتبط با بهداشت و ایمنی اندام تناسلی است نه جنبه جنسی آن
🔻در مورد دخترها گفت و گو در مورد تغییرات ظاهری بلوغ مثل رشد سینه ها و موهای بدن معمولا قبل از این مقطع سنی صورت می گیرد. فقط قسمت عادت ماهانه گفته نشده که بهتر است اطلاعات صحیح به آن ها ارائه گردد.
🔻میتوان ابتدا بچه ها را با اعضای داخلی بدن آشنا کرد (پوستر و تصاویر ساده) هر کدام را به زبان ساده برایشان توضیح داد و سپس رحم را به عنوان محل رشد و نگهداری بچه تا زمان بدنیا آمدن معرفی نمود. در ادامه می توان اضافه کرد همانطور که دست و پا رشد می کنند، اعضای داخلی بدن مثل قلب، معده و روده هم به همان تناسب شروع به بزرگ شدن می کنند.
🔻رحم هم مثل سایر اعضا رشد می کند، مواد مورد نیاز خود را از خون می گیرید و بعد ماهی یکبار خون هایی را که استفاده نموده و دیگر نیاز به آن ها ندارد از همان دریچه تولد بچه بیرون می ریزد. در آن چند روز که این خونریزی ادامه دارد خانم ها از نوار بهداشتی استفاده می نمایند و در این قسمت به بهداشت این دوره می توان پرداخت
❗️نکته بسیار مهم این است که هنگام صحبت کردن درباره ی این دوره، والدین نباید به هیچ عنوان نگرش و احساسی که به کودک منتقل می کنند منفی و با نگرانی باشد، زیرا می تواند تاثیر بسیار عمیق و پایداری در احساس کودک نسبت به جنسیت خود و شکل گیری هویت جنسی او داشته باشد.
🔻بدون شک دختری که از صحبت های مادرش چنین برداشت نموده که رحم و عادت ماهانه ، برای بچه دار شدن و سهیم شدن در تجربه ی آفرینش و خلقت یک موهبت ویژه است و همواره حق انتخاب دارد که از این امکان استفاده کند یا خیر. هر ماه در دوران عادت ماهانه احساس متفاوتی خواهد داشت تا دختری که با نگرش کثیف بودن، درد سر و بدبختی زنانه بزرگ خواهد شد.
👈در ادامه والدین می توانند از فرزندان خود سوال کنند که چه چیزی درباره ی رابطه جنسی می خواهند بدانند یا چه قسمتی برایشان جالب یا ناخوشایند است تا والدین توضیحات بیشتری بدهند اگر مایل به گفت و گو با والدین نیستند ، می توان از یک متخصص کمک گرفت.
@beautiful_method
🔻مشاهده ی علایم بلوغ در دختر ها به علت بودن کنار دختران ۱۲-۱۰ سال در مدرسه احتمال کسب اطلاعاتی در زمینه عادت ماهیانه را فراهم می کند، از این رو قبل از ورود به مدرسه لازم است اطلاعات صحیح به آن ها داده شود، تا با در دست داشتن اطلاعات صحیح از اضطراب و نگرانی هایشان کاسته شود. در این زمینه می توانید از یک مشاور و یا پزشک استفاده نمایید تا اطلاعات صحیح به کودکان داده شود ، همچنین یاد میگیرند در این زمینه ها به افراد متخصص رجوع کرده و منبع اطلاعی صحیح را انتخاب نمایند.
❗️نکته مهم این است که آنچه کودک در ابتدا و سنین اولیه مدرسه باید بداند مسایل مرتبط با بهداشت و ایمنی اندام تناسلی است نه جنبه جنسی آن
🔻در مورد دخترها گفت و گو در مورد تغییرات ظاهری بلوغ مثل رشد سینه ها و موهای بدن معمولا قبل از این مقطع سنی صورت می گیرد. فقط قسمت عادت ماهانه گفته نشده که بهتر است اطلاعات صحیح به آن ها ارائه گردد.
🔻میتوان ابتدا بچه ها را با اعضای داخلی بدن آشنا کرد (پوستر و تصاویر ساده) هر کدام را به زبان ساده برایشان توضیح داد و سپس رحم را به عنوان محل رشد و نگهداری بچه تا زمان بدنیا آمدن معرفی نمود. در ادامه می توان اضافه کرد همانطور که دست و پا رشد می کنند، اعضای داخلی بدن مثل قلب، معده و روده هم به همان تناسب شروع به بزرگ شدن می کنند.
🔻رحم هم مثل سایر اعضا رشد می کند، مواد مورد نیاز خود را از خون می گیرید و بعد ماهی یکبار خون هایی را که استفاده نموده و دیگر نیاز به آن ها ندارد از همان دریچه تولد بچه بیرون می ریزد. در آن چند روز که این خونریزی ادامه دارد خانم ها از نوار بهداشتی استفاده می نمایند و در این قسمت به بهداشت این دوره می توان پرداخت
❗️نکته بسیار مهم این است که هنگام صحبت کردن درباره ی این دوره، والدین نباید به هیچ عنوان نگرش و احساسی که به کودک منتقل می کنند منفی و با نگرانی باشد، زیرا می تواند تاثیر بسیار عمیق و پایداری در احساس کودک نسبت به جنسیت خود و شکل گیری هویت جنسی او داشته باشد.
🔻بدون شک دختری که از صحبت های مادرش چنین برداشت نموده که رحم و عادت ماهانه ، برای بچه دار شدن و سهیم شدن در تجربه ی آفرینش و خلقت یک موهبت ویژه است و همواره حق انتخاب دارد که از این امکان استفاده کند یا خیر. هر ماه در دوران عادت ماهانه احساس متفاوتی خواهد داشت تا دختری که با نگرش کثیف بودن، درد سر و بدبختی زنانه بزرگ خواهد شد.
👈در ادامه والدین می توانند از فرزندان خود سوال کنند که چه چیزی درباره ی رابطه جنسی می خواهند بدانند یا چه قسمتی برایشان جالب یا ناخوشایند است تا والدین توضیحات بیشتری بدهند اگر مایل به گفت و گو با والدین نیستند ، می توان از یک متخصص کمک گرفت.
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهشت
خورشید کم کم رو به غروب می رفت. برخاستم و خاك لباسم را تکاندم. آبی به صورتم زدم و موهایم را شانه کردم. باید از این
فضاي خاموش به هیاهوي شهر برمی گشتم. میان آدم هایی که هنوز به ایستادگی من محتاج بودند. جنگ هنوز هم براي من
ادامه داشت و من سربازي بودم که براي حراست از خانواده اش، همچنان مجبور بود بجنگد.
شاداب:
- سلام دایی.
دستمال را روي قاب عکس کشیدم. دریغ از ذره اي گرد و غبار.
- جاتون خیلی خالیه، خیلی.
به جاي خالی دانیار نگاه کردم. ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و ...
- می دونم راحت شدین از اون همه دردي که می کشیدین. می دونم زندگی تو این دنیا در حد شما نبود. می دونم باید می
رفتین به اونجایی که لیاقتش رو داشتین.
آن قدر این روزها گریه کرده ام که طبیعتا نباید اشکی توي چشمه ام مانده باشد، اما هنوز هست.
- ولی کاش نمی رفتین!
کیف پولم را درآوردم و به عکس دانیار خیره شدم.
- چون رفتین و دانیار رو هم با خودتون بردین.
قاب عکس را روي پاتختی گذاشتم. دستانم گز گز می کرد. ملافه را کنار زدم و بلند شدم. در قوطی کرم مرطوب کننده را
برداشتم و مقدار زیادي روي پوستم مالیدم. این روزها انقدر دستم توي آب بود که ...
- نمی دونم باید چی کار کنم دایی. هیچ کس نمی دونه. همیشه تو این طور شرایطی شما به داد دانیار می رسیدین. شما
باهاش حرف می زدین. شما آرومش می کردین، ولی الان امیدم به کی باشه؟
سوزش دستم بیشتر شد. کرم را روي ساعدم پخش کردم.
- یه ماهه که باهام حرف نزده. هیچی! یه سلام و خداحافظ، همین! درست مثل وقتی که فکر می کرد دیاکو مرده یا شایدم
بدتر. دارم دق می کنم دایی. دارم دق می کنم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بازویم را هم چرب کردم. تمام بدنم کم آب و خشک شده بود.
- چشماش رو یادتونه؟ عین سیاهچال خالی! الان بدتره. مثل ذغال گداخته شده. سرخ و سیاه قاطی. می ترسم نگاشون کنم.
یه حال عجیبی دارن. ترسناکن، خیلی!
دست هاي چربم را به صورتم مالیدم. چربی با خیسی پوستم کنار نیامد و پسم زد.
- نمی ذاره نزدیکش بشم. یه بالش برمی داره میندازه رو زمین. هر چی التماسش می کنم قبول نمی کنه. هیچی نمی گه،
ولی من می دونم. نگرانه تو خواب بلایی سرم بیاره.
لب هاي ترك خورده ام از شوري اشک آتش گرفتند.
- ولی مگه می خوابه که کابوس ببینه؟ هر بار نگاش می کنم چشماش بازه و زل زده به سقف. به نظر شما با این روند چقدر
دووم میاره؟ چقدر زنده می مونه؟ حواستون هست دایی؟ به دانیاري که اون قدر دوستش داشتین، حواستون هست؟
صداي در را شنیدم. سریع قوطی استوانه اي را سر جایش گذاشتم و به تخت برگشتم. نمی خواستم اشک هایم را ببیند. نمی
خواستم من هم باري شوم روي دوشش.
آهسته دستگیره در را پایین کشید. بوي عطر تلخش دلم را بیقرارتر کرد. من دلتنگ شوهرم بودم. من دلتنگ آغوشش بودم.
من دلتنگ محبتش بودم. یعنی نمی دید؟
چند لحظه ایستاد و حرکت نکرد. حتما تعجب کرده بود از این که خوابم. می دانست تا نباشد نه لب به غذا می زنم و نه پلک
به خواب. بدون این که چراغ را روشن کند لباس هایش را عوض کرد و به حمام رفت. مسواك زدنش هم از همیشه آهسته تر
بود. شیر آب را هم زیاد باز نکرد. برایش مهم بود که بیدار نشوم؟ یعنی هنوز مرا می دید؟
نزدیک تخت که شد قلبم ضربان گرفت. منتظر بودم بالش را بردارد و برود. برایش تشک انداخته بودم که کمرش اذیت نشود،
اما همیشه از عمد بالش نمی گذاشتم. همان چند لحظه که براي برداشتنش نزدیک من می شد و حسش می کردم دنیاي این
روزهاي مرا می ساخت.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادوهشت
خورشید کم کم رو به غروب می رفت. برخاستم و خاك لباسم را تکاندم. آبی به صورتم زدم و موهایم را شانه کردم. باید از این
فضاي خاموش به هیاهوي شهر برمی گشتم. میان آدم هایی که هنوز به ایستادگی من محتاج بودند. جنگ هنوز هم براي من
ادامه داشت و من سربازي بودم که براي حراست از خانواده اش، همچنان مجبور بود بجنگد.
شاداب:
- سلام دایی.
دستمال را روي قاب عکس کشیدم. دریغ از ذره اي گرد و غبار.
- جاتون خیلی خالیه، خیلی.
به جاي خالی دانیار نگاه کردم. ساعت از نیمه شب هم گذشته بود و ...
- می دونم راحت شدین از اون همه دردي که می کشیدین. می دونم زندگی تو این دنیا در حد شما نبود. می دونم باید می
رفتین به اونجایی که لیاقتش رو داشتین.
آن قدر این روزها گریه کرده ام که طبیعتا نباید اشکی توي چشمه ام مانده باشد، اما هنوز هست.
- ولی کاش نمی رفتین!
کیف پولم را درآوردم و به عکس دانیار خیره شدم.
- چون رفتین و دانیار رو هم با خودتون بردین.
قاب عکس را روي پاتختی گذاشتم. دستانم گز گز می کرد. ملافه را کنار زدم و بلند شدم. در قوطی کرم مرطوب کننده را
برداشتم و مقدار زیادي روي پوستم مالیدم. این روزها انقدر دستم توي آب بود که ...
- نمی دونم باید چی کار کنم دایی. هیچ کس نمی دونه. همیشه تو این طور شرایطی شما به داد دانیار می رسیدین. شما
باهاش حرف می زدین. شما آرومش می کردین، ولی الان امیدم به کی باشه؟
سوزش دستم بیشتر شد. کرم را روي ساعدم پخش کردم.
- یه ماهه که باهام حرف نزده. هیچی! یه سلام و خداحافظ، همین! درست مثل وقتی که فکر می کرد دیاکو مرده یا شایدم
بدتر. دارم دق می کنم دایی. دارم دق می کنم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بازویم را هم چرب کردم. تمام بدنم کم آب و خشک شده بود.
- چشماش رو یادتونه؟ عین سیاهچال خالی! الان بدتره. مثل ذغال گداخته شده. سرخ و سیاه قاطی. می ترسم نگاشون کنم.
یه حال عجیبی دارن. ترسناکن، خیلی!
دست هاي چربم را به صورتم مالیدم. چربی با خیسی پوستم کنار نیامد و پسم زد.
- نمی ذاره نزدیکش بشم. یه بالش برمی داره میندازه رو زمین. هر چی التماسش می کنم قبول نمی کنه. هیچی نمی گه،
ولی من می دونم. نگرانه تو خواب بلایی سرم بیاره.
لب هاي ترك خورده ام از شوري اشک آتش گرفتند.
- ولی مگه می خوابه که کابوس ببینه؟ هر بار نگاش می کنم چشماش بازه و زل زده به سقف. به نظر شما با این روند چقدر
دووم میاره؟ چقدر زنده می مونه؟ حواستون هست دایی؟ به دانیاري که اون قدر دوستش داشتین، حواستون هست؟
صداي در را شنیدم. سریع قوطی استوانه اي را سر جایش گذاشتم و به تخت برگشتم. نمی خواستم اشک هایم را ببیند. نمی
خواستم من هم باري شوم روي دوشش.
آهسته دستگیره در را پایین کشید. بوي عطر تلخش دلم را بیقرارتر کرد. من دلتنگ شوهرم بودم. من دلتنگ آغوشش بودم.
من دلتنگ محبتش بودم. یعنی نمی دید؟
چند لحظه ایستاد و حرکت نکرد. حتما تعجب کرده بود از این که خوابم. می دانست تا نباشد نه لب به غذا می زنم و نه پلک
به خواب. بدون این که چراغ را روشن کند لباس هایش را عوض کرد و به حمام رفت. مسواك زدنش هم از همیشه آهسته تر
بود. شیر آب را هم زیاد باز نکرد. برایش مهم بود که بیدار نشوم؟ یعنی هنوز مرا می دید؟
نزدیک تخت که شد قلبم ضربان گرفت. منتظر بودم بالش را بردارد و برود. برایش تشک انداخته بودم که کمرش اذیت نشود،
اما همیشه از عمد بالش نمی گذاشتم. همان چند لحظه که براي برداشتنش نزدیک من می شد و حسش می کردم دنیاي این
روزهاي مرا می ساخت.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادونه
انتظارم طول کشید. نزدیکی اش را حس می کردم، اما دور شدنش را نه. پلک هایم می پریدند. نکند بفهمد بیدارم.
تخت سنگین شد و پایین رفت. نشسته بود؟ نفسش به صورتم خورد. دراز کشیده بود؟ دستش را روي گونه ام گذاشت. دانیار
بود؟
- تو که بیداري. چرا چشمات رو باز نمی کنی؟ قهري؟
توي دوران کارشناسی بعضی درس ها بود که ده قبولیشان از صد تا بیست بیشتر مزه می داد. آن قدر که سخت بودند و پاس
کردنشان غیر ممکن به نظر می رسید. این سه جمله دانیار حکم همان ده را داشت برایم. همان ها که وقتی رو برد می
دیدمشان از خوشحالی بغض می کردم.
چشم باز نکردم، اما به محض این که انگشتانش به نزدیکی لب هایم رسید بوسیدمشان.
- گریه کردي؟
حتی تن صدایش هم یادم رفته بود.
- شاداب؟ نگام نمی کنی؟
می ترسیدم. جرات نداشتم چشم باز کنم. اگر همه این ها خواب بود چه؟ بی حرف سرم را به سینه اش چسباندم. نه این گرما
نمی توانست خواب باشد. توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟
فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش را از زیر گردنم عبور داد و موهایم را بوسید.
- خسته شدي؟
خسته؟ بودم. خیلی زیاد! دلم خانه مان را می خواست. خلوتمان را، اما بیشتر از آن دلتنگ بودم. اگر فقط حرف می زد تا ابد
تحمل می کردم.
- من که همون روزاي اول گفتم برگردیم، خودت قبول نکردي. گفتی نمی شه تنهاشون گذاشت.
نوازشش به بازوهایم رسید و با دست دیگرش دستم را گرفت.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- دستات خراب شدن. همش روسري سرته. همش تو آشپزخونه اي.
دلم نمی خواست حرف بزنم. فقط می خواستم صدایش را بشنوم.
- الانم که قهر کردي و حرف نمی زنی.
نمی دانست که سکوتم از قهر نیست. جایی خوانده بودم که مردها هیچ گاه معنی سکوت یک زن را نمی فهمند.
- از من دلخوري؟
براي این سوالش منتظر جواب نشد. آه کشید.
- حق داري. اسم این کوفتی هر چی که باشه، زندگی نیست.
نیمه راست صورتم را محکم به سینه اش چسباندم. دلم تنگ بود. نمی فهمید؟
- اسم منم هر چی باشه، شوهر نیست!
این یکی را تاب نیاوردم. با صدایی زخم خورده از بغض گفتم:
- دانیاري؟
سرم را بالا گرفت. اشک هایم سرازیر شد.
- بگو.
دستم را روي گونه زبرش گذاشتم.
- شام خوردي؟
لبخندش نا نداشت. همان پوزخندها را هم نمی زد دیگر.
- گرسنه نیستم. تو چی؟
باورم نمی شد بعد از یک ماه باز مرا به آغوشش راه داده. گرسنه بودم، اما نمی خواستم این فضا را ترك کنم.
- منم.
اشک هایم را پاك کرد.
- فردا برمی گردیم خونه. اینا دیگه از پس خودشون برمیان.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهفتادونه
انتظارم طول کشید. نزدیکی اش را حس می کردم، اما دور شدنش را نه. پلک هایم می پریدند. نکند بفهمد بیدارم.
تخت سنگین شد و پایین رفت. نشسته بود؟ نفسش به صورتم خورد. دراز کشیده بود؟ دستش را روي گونه ام گذاشت. دانیار
بود؟
- تو که بیداري. چرا چشمات رو باز نمی کنی؟ قهري؟
توي دوران کارشناسی بعضی درس ها بود که ده قبولیشان از صد تا بیست بیشتر مزه می داد. آن قدر که سخت بودند و پاس
کردنشان غیر ممکن به نظر می رسید. این سه جمله دانیار حکم همان ده را داشت برایم. همان ها که وقتی رو برد می
دیدمشان از خوشحالی بغض می کردم.
چشم باز نکردم، اما به محض این که انگشتانش به نزدیکی لب هایم رسید بوسیدمشان.
- گریه کردي؟
حتی تن صدایش هم یادم رفته بود.
- شاداب؟ نگام نمی کنی؟
می ترسیدم. جرات نداشتم چشم باز کنم. اگر همه این ها خواب بود چه؟ بی حرف سرم را به سینه اش چسباندم. نه این گرما
نمی توانست خواب باشد. توي خواب که گرما و سرما حس نمی شد؟ می شد؟
فکر کنم عمق دلتنگی ام را فهمید که او هم بی حرف دستش را از زیر گردنم عبور داد و موهایم را بوسید.
- خسته شدي؟
خسته؟ بودم. خیلی زیاد! دلم خانه مان را می خواست. خلوتمان را، اما بیشتر از آن دلتنگ بودم. اگر فقط حرف می زد تا ابد
تحمل می کردم.
- من که همون روزاي اول گفتم برگردیم، خودت قبول نکردي. گفتی نمی شه تنهاشون گذاشت.
نوازشش به بازوهایم رسید و با دست دیگرش دستم را گرفت.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- دستات خراب شدن. همش روسري سرته. همش تو آشپزخونه اي.
دلم نمی خواست حرف بزنم. فقط می خواستم صدایش را بشنوم.
- الانم که قهر کردي و حرف نمی زنی.
نمی دانست که سکوتم از قهر نیست. جایی خوانده بودم که مردها هیچ گاه معنی سکوت یک زن را نمی فهمند.
- از من دلخوري؟
براي این سوالش منتظر جواب نشد. آه کشید.
- حق داري. اسم این کوفتی هر چی که باشه، زندگی نیست.
نیمه راست صورتم را محکم به سینه اش چسباندم. دلم تنگ بود. نمی فهمید؟
- اسم منم هر چی باشه، شوهر نیست!
این یکی را تاب نیاوردم. با صدایی زخم خورده از بغض گفتم:
- دانیاري؟
سرم را بالا گرفت. اشک هایم سرازیر شد.
- بگو.
دستم را روي گونه زبرش گذاشتم.
- شام خوردي؟
لبخندش نا نداشت. همان پوزخندها را هم نمی زد دیگر.
- گرسنه نیستم. تو چی؟
باورم نمی شد بعد از یک ماه باز مرا به آغوشش راه داده. گرسنه بودم، اما نمی خواستم این فضا را ترك کنم.
- منم.
اشک هایم را پاك کرد.
- فردا برمی گردیم خونه. اینا دیگه از پس خودشون برمیان.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هندوانه رویاهایتان شیرین
انار موفقیت هایتان پر دانه
پسته ی خاطراتتان خندان
قصه ی زندگیتان خوش و
عمرتان چون یلدا بلند
یلداتون مبارک در کنار خانواده
🍃 @infostory 🍃
انار موفقیت هایتان پر دانه
پسته ی خاطراتتان خندان
قصه ی زندگیتان خوش و
عمرتان چون یلدا بلند
یلداتون مبارک در کنار خانواده
🍃 @infostory 🍃
زندگی همینه که هست.
اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم.
با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره.
نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.
نمیشه باهاش جنگید!
بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم.
#ژان_تولی
@beautiful_method
اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم.
با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره.
نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.
نمیشه باهاش جنگید!
بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم.
#ژان_تولی
@beautiful_method
نترسید از روزیکه خورشید متلاشی شود و همه از سرما بمیریم
بترسید از روزی که زنان بخواهند محبتشان را از مردان دریغ کنند آنوقت همگی از سرما خواهیم مرد!
👤 چارلی چاپلین
@beautiful_method
بترسید از روزی که زنان بخواهند محبتشان را از مردان دریغ کنند آنوقت همگی از سرما خواهیم مرد!
👤 چارلی چاپلین
@beautiful_method
داستان #جنسی دختر گل فروش🔞
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتاد
دلم را ریسه بستند و چراغانی کردند.
- دانیاري؟
- هوم؟
- چرا این قدر دیر اومدي امشب؟
سینه اش با یک دم و بازدم عمیق بالا و پایین شد.
- کلانتري بودم.
- تا این وقت شب؟
دستش را از زیر سرم بیرون کشید و نیم خیز شد. هول کردم.
- کجا؟
زیر لب گفت:
- قاتلاي دایی رو گرفتن.
دستم را روي دهانم گذاشتم که جیغ نزنم. بعد از یک ماه، اولین بار بود که اسم دایی را می آورد.
- منو خواستن واسه شناسایی.
هر دو دستش را روي گردنش گذاشت.
- خب؟
موهایش را چنگ زد.
- خودشون بودن.
پس دلیل باز شدن زبانش این بود. شانه اش را ماساژ دادم.
- این که خیلی خوبه. خدا رو شکر.
برخاست و بالش را زیر بغلش زد.
- آره.
بالش را روي تشک انداخت. خودش را هم.
- شاید امشب بتونم راحت بخوابم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با حسرت به پتویی که گلوله کرد و بغل گرفت نگاه کردم. همین؟ تمام سهم من بعد از یک ماه همین بود؟ خواستم اعتراض
کنم، اما لجم گرفت. تا کی می خواست دوري کند؟ تا کی می خواست به جاي من تصمیم بگیرد؟
با حرص تخت را ترك کردم و کنارش دراز کشیدم. پشتش به من بود. صدایش خواب و خستگی داشت اما هنوز هوشیار بود.
- برو سر جات دختر خوب.
به پهلو خوابیدم و دستم را دور شکمش انداختم.
- جام اینجاست.
نچ بی حوصله اي گفت.
- شاداب خانوم اذیت نکن.
از حقم کوتاه نمی آمدم. من جایگاهم را می خواستم و باید پسش می گرفتم. حالا که می دانستم او هم دلتنگ من است باید
این حصار را می شکستم.
- چی کارت دارم؟ می خوام پیش شوهرم بخوابم. گناهه؟
چرخید. ذغال هاي گداخته، اخم هاي درهم، پیشانی خط افتاده.
- می ذاري بعد از یه ماه کپه مرگمو بذارم یا پاشم برم تو هال بخوابم؟
ناباور و بهت زده به صورت جدي اش نگاه کردم. دانیار واقعا میلی به من نداشت. وگرنه ...
سعی کردم درك کنم. سعی کردم دلم نشکند، اما فایده اي نداشت. دلم شکست. بد هم شکست. نشستم و آهسته گفتم:
- باشه. ببخشید.
پوف بلندي کرد.
- شاداب!
توجیه نمی خواستم. حرفش را قطع کردم.
- حق با توئه. نه اسم این کوفتی زندگیه، نه اسم تو شوهر.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتاد
دلم را ریسه بستند و چراغانی کردند.
- دانیاري؟
- هوم؟
- چرا این قدر دیر اومدي امشب؟
سینه اش با یک دم و بازدم عمیق بالا و پایین شد.
- کلانتري بودم.
- تا این وقت شب؟
دستش را از زیر سرم بیرون کشید و نیم خیز شد. هول کردم.
- کجا؟
زیر لب گفت:
- قاتلاي دایی رو گرفتن.
دستم را روي دهانم گذاشتم که جیغ نزنم. بعد از یک ماه، اولین بار بود که اسم دایی را می آورد.
- منو خواستن واسه شناسایی.
هر دو دستش را روي گردنش گذاشت.
- خب؟
موهایش را چنگ زد.
- خودشون بودن.
پس دلیل باز شدن زبانش این بود. شانه اش را ماساژ دادم.
- این که خیلی خوبه. خدا رو شکر.
برخاست و بالش را زیر بغلش زد.
- آره.
بالش را روي تشک انداخت. خودش را هم.
- شاید امشب بتونم راحت بخوابم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با حسرت به پتویی که گلوله کرد و بغل گرفت نگاه کردم. همین؟ تمام سهم من بعد از یک ماه همین بود؟ خواستم اعتراض
کنم، اما لجم گرفت. تا کی می خواست دوري کند؟ تا کی می خواست به جاي من تصمیم بگیرد؟
با حرص تخت را ترك کردم و کنارش دراز کشیدم. پشتش به من بود. صدایش خواب و خستگی داشت اما هنوز هوشیار بود.
- برو سر جات دختر خوب.
به پهلو خوابیدم و دستم را دور شکمش انداختم.
- جام اینجاست.
نچ بی حوصله اي گفت.
- شاداب خانوم اذیت نکن.
از حقم کوتاه نمی آمدم. من جایگاهم را می خواستم و باید پسش می گرفتم. حالا که می دانستم او هم دلتنگ من است باید
این حصار را می شکستم.
- چی کارت دارم؟ می خوام پیش شوهرم بخوابم. گناهه؟
چرخید. ذغال هاي گداخته، اخم هاي درهم، پیشانی خط افتاده.
- می ذاري بعد از یه ماه کپه مرگمو بذارم یا پاشم برم تو هال بخوابم؟
ناباور و بهت زده به صورت جدي اش نگاه کردم. دانیار واقعا میلی به من نداشت. وگرنه ...
سعی کردم درك کنم. سعی کردم دلم نشکند، اما فایده اي نداشت. دلم شکست. بد هم شکست. نشستم و آهسته گفتم:
- باشه. ببخشید.
پوف بلندي کرد.
- شاداب!
توجیه نمی خواستم. حرفش را قطع کردم.
- حق با توئه. نه اسم این کوفتی زندگیه، نه اسم تو شوهر.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جلوگیری از خیانت همسر
با همسرتان توافق داشته باشید
همسران عقاید بسیار متفاوتی درباره تمامی مسائل زندگی دارند و نظرات آنها نسبت به مقوله خیانت نیز با یکدیگر متفاوت است . ممکن است یکی از همسران بیرون رفتن با همکار جنس مخالف خود و صرف شام را با وی عادی بداند ولی برای طرف مقابل این قبیل رفتارها جزئی از خطوط قرمز باشند. پس بهتر است با همسرتان درباره درباره هر آنچه خیانت محسوب می شود ،صحبت شفاف واضحی داشته باشید و به توافق برسید
@beautiful_method
با همسرتان توافق داشته باشید
همسران عقاید بسیار متفاوتی درباره تمامی مسائل زندگی دارند و نظرات آنها نسبت به مقوله خیانت نیز با یکدیگر متفاوت است . ممکن است یکی از همسران بیرون رفتن با همکار جنس مخالف خود و صرف شام را با وی عادی بداند ولی برای طرف مقابل این قبیل رفتارها جزئی از خطوط قرمز باشند. پس بهتر است با همسرتان درباره درباره هر آنچه خیانت محسوب می شود ،صحبت شفاف واضحی داشته باشید و به توافق برسید
@beautiful_method
سوال👇
آیا تصور نمی کنید فردی که به همسر خود خیانت می کند دیگر قابل اعتماد نیست و نباید به زندگی با او ادامه داد؟
متأسفانه عده ای از سر ناآگاهی و یا اهداف شخصی به محض وقوع خیانت، فرد خیانت دیده را به طلاق و جدایی ترغیب و تشویق می کنند، به عقیده بنده این صرفاً پاک کردن صورت مساله است.
زیرا بنده شخصاً بارها در روند جلساتی که با مراجعینم داشته ام شاهد این موضوع بوده ام که مرد یا زنی که قبلاً بواسطه خیانت همسر قبلی اش از او طلاق گرفته ، مجدداً اما اینبار از سوی همسر دوم خود نیز درد خیانت را تجربه کرده است
متأسفانه بررسی های من نشان داد که در هر دو مورد،نقطه ضعف آن فرد در رابطه زناشویی باعث شکل گیری خیانت همسرانش شده است. به همین دلیل است که معتقدم باید علل شکل گیری خیانت را بصورت دقیق بررسی و در جهت ریشه کن نمودن آنها گام برداشت.
در غیراینصورت هیچ تضمینی وجود ندارد که فرد خیانت دیده بعد از جدایی و طلاق مجدداً مورد خیانت همسر بعدی خود قرار نگیرد
@beautiful_method
آیا تصور نمی کنید فردی که به همسر خود خیانت می کند دیگر قابل اعتماد نیست و نباید به زندگی با او ادامه داد؟
متأسفانه عده ای از سر ناآگاهی و یا اهداف شخصی به محض وقوع خیانت، فرد خیانت دیده را به طلاق و جدایی ترغیب و تشویق می کنند، به عقیده بنده این صرفاً پاک کردن صورت مساله است.
زیرا بنده شخصاً بارها در روند جلساتی که با مراجعینم داشته ام شاهد این موضوع بوده ام که مرد یا زنی که قبلاً بواسطه خیانت همسر قبلی اش از او طلاق گرفته ، مجدداً اما اینبار از سوی همسر دوم خود نیز درد خیانت را تجربه کرده است
متأسفانه بررسی های من نشان داد که در هر دو مورد،نقطه ضعف آن فرد در رابطه زناشویی باعث شکل گیری خیانت همسرانش شده است. به همین دلیل است که معتقدم باید علل شکل گیری خیانت را بصورت دقیق بررسی و در جهت ریشه کن نمودن آنها گام برداشت.
در غیراینصورت هیچ تضمینی وجود ندارد که فرد خیانت دیده بعد از جدایی و طلاق مجدداً مورد خیانت همسر بعدی خود قرار نگیرد
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادویک
بازویم را گرفت. با خشم دستش را پس زدم. کوتاه نیامد.
- گوش کن.
چانه ام می لرزید.
- به چی گوش کنم؟ این گوش پره از بهونه هات. که می ترسی بهم آسیب بزنی. که نگرانی اتفاقی واسم بیفته. که می ترسی
بفرستیم گوشه قبرستون.
با مشت به سینه اش کوبیدم.
- دروغه! همش دروغه! چون خودت می بینی که قبر من اون تخته. می بینی که مرگ من دوري از توئه. می بینی که
عزرائیلم سکوتته. می بینی و هیچ کاري نمی کنی. اسم این رو می ذاري دوست داشتن؟
دستانش شل شد. بلند شدم.
- باشه. تنها بخواب تا هر وقت که دوست داري. من آدم گدایی کردن نیستم. فکر می کردم اینو می دونی. حالا هم دیر نشده.
مطمئن باش تو هم بخواي من دیگه نمیام.
صداي ملایمش را شنیدم.
- تو غلط می کنی.
پا برداشتم. پیراهنم را گرفت و بعد مچ پایم را. آن قدر محکم کشید که افتادم. میان بازوانش زندانی شدم. غرور شکسته ام نمی
خواست آنجا باشم، اما دلم شل بود و دلتنگ.
- ولم کن. می خوام برم.
انگار یک گنجشک را توي مشت گرفته بود. خونسرد به تقلایم نگاه می کرد.
- مگه دست خودته؟
غرورم سرکشی می کرد، اما دلم می گفت نکن. بیشتر از این عذاب نده این مرد را. گلویم را بوسید. انبساط عضلاتم را فهمید،
چون فشار پنجه اش را کم کرد. لاله گوشم را بوسید و همان جا زمزمه کرد:
- من طاقت ندارم یه نفر دیگه جلوي چشمام آسیب ببینه. می فهمی؟ نمی تونم. می فهمی؟ می ترسم.
توي چشمانم نگاه کرد.
- سالم بودن تو مهم تر از خواسته هاي منه. نمی خوام باهات باشم و بعد مجبور شم تنهات بذارم. باور کن حس بدي بهت
میده، باور کن.
سرم را پایین انداختم.
- خب تنهام نذار.
موهایم را پشت گوشم زد.
- من حال و روز خوبی ندارم شاداب. اگه ...
انگشتم را روي لبش گذاشتم.
- من رو اون تخت، تنهایی، شبی صد بار می میرم. این جوري داري بیشتر بهم آسیب می زنی، خیلی بیشتر.
با افسوس سرش را تکان داد و از جا بلندم کرد و روي تخت گذاشت. با چشمان دریده حرکاتش را قورت می دادم و وقتی
دیدم بالش را برداشت و روي تخت انداخت خودم را به آغوشش پرتاب کردم.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادویک
بازویم را گرفت. با خشم دستش را پس زدم. کوتاه نیامد.
- گوش کن.
چانه ام می لرزید.
- به چی گوش کنم؟ این گوش پره از بهونه هات. که می ترسی بهم آسیب بزنی. که نگرانی اتفاقی واسم بیفته. که می ترسی
بفرستیم گوشه قبرستون.
با مشت به سینه اش کوبیدم.
- دروغه! همش دروغه! چون خودت می بینی که قبر من اون تخته. می بینی که مرگ من دوري از توئه. می بینی که
عزرائیلم سکوتته. می بینی و هیچ کاري نمی کنی. اسم این رو می ذاري دوست داشتن؟
دستانش شل شد. بلند شدم.
- باشه. تنها بخواب تا هر وقت که دوست داري. من آدم گدایی کردن نیستم. فکر می کردم اینو می دونی. حالا هم دیر نشده.
مطمئن باش تو هم بخواي من دیگه نمیام.
صداي ملایمش را شنیدم.
- تو غلط می کنی.
پا برداشتم. پیراهنم را گرفت و بعد مچ پایم را. آن قدر محکم کشید که افتادم. میان بازوانش زندانی شدم. غرور شکسته ام نمی
خواست آنجا باشم، اما دلم شل بود و دلتنگ.
- ولم کن. می خوام برم.
انگار یک گنجشک را توي مشت گرفته بود. خونسرد به تقلایم نگاه می کرد.
- مگه دست خودته؟
غرورم سرکشی می کرد، اما دلم می گفت نکن. بیشتر از این عذاب نده این مرد را. گلویم را بوسید. انبساط عضلاتم را فهمید،
چون فشار پنجه اش را کم کرد. لاله گوشم را بوسید و همان جا زمزمه کرد:
- من طاقت ندارم یه نفر دیگه جلوي چشمام آسیب ببینه. می فهمی؟ نمی تونم. می فهمی؟ می ترسم.
توي چشمانم نگاه کرد.
- سالم بودن تو مهم تر از خواسته هاي منه. نمی خوام باهات باشم و بعد مجبور شم تنهات بذارم. باور کن حس بدي بهت
میده، باور کن.
سرم را پایین انداختم.
- خب تنهام نذار.
موهایم را پشت گوشم زد.
- من حال و روز خوبی ندارم شاداب. اگه ...
انگشتم را روي لبش گذاشتم.
- من رو اون تخت، تنهایی، شبی صد بار می میرم. این جوري داري بیشتر بهم آسیب می زنی، خیلی بیشتر.
با افسوس سرش را تکان داد و از جا بلندم کرد و روي تخت گذاشت. با چشمان دریده حرکاتش را قورت می دادم و وقتی
دیدم بالش را برداشت و روي تخت انداخت خودم را به آغوشش پرتاب کردم.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادودو
دانیار:
- سلام دایی!
دست هایم را توي جیب کتم فرو بردم. هنوز هوا کامل روشن نشده بود. باد نیمه شب زمستانی به شدت سرما داشت.
- اومدم دایی.
ننشستم. دایی که توي آن قبر نبود. رو به رویم ایستاده بود. مثل همیشه پر قدرت و با صلابت!
- می دونم که می دونی، اما اومدم خودم بهت خبر بدم. امروز قاتلت رو اعدام کردن، همین دو ساعت پیش!
سرم را رو به آسمان گرفتم. دایی شاید هم آنجا بود.
- نمی دونم از این تصمیم راضی هستی یا نه. دیاکو می گفت اگه خودت بودي ازش می گذشتی. می بخشیدیش. اما من
گفتم نه. دایی به دزد ناموس رحم نمی کنه. همون طور که قاتلاي مامان و بابا رو به رگبار گرفت. همون طور که هشت سال
به هیچ عراقیی رحم نکرد. اینا که از عراقیا هم بدتر بودن. خودت گفتی ایرانی که به ناموسش رحم نکنه از کفتار هم کثیف
تره.
به سنگریزه جلوي پایم ضربه زدم.
- از خونت نگذشتم دایی. نه من، نه شاهو، نگذشتیم. فیلم هندي که نبود. منم جهان پهلوان تختی نیستم. من یه مرد زخم
خورده م. یکی که از اول عمرش از آدما کشیده. از خودي و نخودي و بیخودي. بذار یه بار منم طعم انتقام رو بچشم. یه بار
انتقام خون هاي ریخته شده خانواده م رو بگیرم. بذار حس کنم حداقل خون یکیتون پایمال نشده. حداقل یکیتون!
روي زانوهایم نشستم.
- تو هم راضی باش دایی. به این فکر کن که حداقل شر یه اسطوره کش از سر این کشور کم شد. حداقل یه نفر کمتر مزاحم
دختراي این کشور میشه. حداقل یه نفر کمتر تو این شهر چاقو می کشه و نا امنی ایجاد می کنه. یه معتاد بنگی کمتر. مگه
چی میشه؟
با تمام وجود از ته دل آه کشیدم.
- اما یه اعتراف! درسته که جلوي چشمام جون داد و پاهام نلرزید، درسته که تا لحظه آخر نفرت از وجودم نرفت، درسته که به
درستی کارم معتقدم و پشیمون نیستم. درسته که دیاکو و شاهو روشون رو برگردوندن و طاقت نیاوردن اما من ایستادم و نگاه
کردم، ولی ...
چشمانم را روي هم فشردم.
- ولی حالم خوب نشد دایی. چه فایده؟ تو که دیگه بر نمی گردي. تو که دیگه نیستی. چه فایده دایی؟ چه فایده از این همه
دوندگی؟ چه فایده از این همه جنگ اعصاب؟
هی!
- دلم تنگته دایی. دنیا که از اولشم رنگی نداشت. بدون تو که کلا دیگه سیاه شده. انگار خودت می دونستی چی میشه که
شاداب رو آوردي تو زندگیم، چون اگه اون نبود ...
سرم را چرخاندم. دیاکو کنار ماشین ایستاده و دستانش را بغل زده بود. با من نیامد. گفت "برو. می دونم کلی حرف داري. تنها
باشین بهتره."
- دیاکو هم اونجاست دایی. می بینیش؟ سپردیش به من، اما مثل همیشه اون بود که منو سرپا نگه داشت. هممون رو سرپا
نگه داشت. خودش از همه داغون تر بود اما مثل همیشه خم به ابرو نیاورد. فکر می کنم خون تو بیشتر توي رگاي اون جریان
داره تا من. یه فکرایی هم داره. می خواد یه بچه از پرورشگاه بیاره. یکی عین خودم و خودش. یکی که هیچ کس رو نداشته
باشه. نشمین هم فعلا مخالفتی نکرده. خوبن با هم دایی. نگران نباش.
چشمک زدم.
- البته خوبی از داداش منه. اگه من بودم عمرا نشمین رو نمی بخشیدم.
گلویم گرفته بود. درد داشت. سنگ سرد را لمس کردم. دایی سردش نمی شد؟
- شاهو آخر این ماه برمی گرده آمریکا، اما زندایی گفته که می مونه. می خواد نزدیک تو باشه. شاید شاهو رو هم راضی کردیم
بیاد همین جا. مگه کلا چند نفریم که هر کدوممون یه پر دنیا باشیم؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادودو
دانیار:
- سلام دایی!
دست هایم را توي جیب کتم فرو بردم. هنوز هوا کامل روشن نشده بود. باد نیمه شب زمستانی به شدت سرما داشت.
- اومدم دایی.
ننشستم. دایی که توي آن قبر نبود. رو به رویم ایستاده بود. مثل همیشه پر قدرت و با صلابت!
- می دونم که می دونی، اما اومدم خودم بهت خبر بدم. امروز قاتلت رو اعدام کردن، همین دو ساعت پیش!
سرم را رو به آسمان گرفتم. دایی شاید هم آنجا بود.
- نمی دونم از این تصمیم راضی هستی یا نه. دیاکو می گفت اگه خودت بودي ازش می گذشتی. می بخشیدیش. اما من
گفتم نه. دایی به دزد ناموس رحم نمی کنه. همون طور که قاتلاي مامان و بابا رو به رگبار گرفت. همون طور که هشت سال
به هیچ عراقیی رحم نکرد. اینا که از عراقیا هم بدتر بودن. خودت گفتی ایرانی که به ناموسش رحم نکنه از کفتار هم کثیف
تره.
به سنگریزه جلوي پایم ضربه زدم.
- از خونت نگذشتم دایی. نه من، نه شاهو، نگذشتیم. فیلم هندي که نبود. منم جهان پهلوان تختی نیستم. من یه مرد زخم
خورده م. یکی که از اول عمرش از آدما کشیده. از خودي و نخودي و بیخودي. بذار یه بار منم طعم انتقام رو بچشم. یه بار
انتقام خون هاي ریخته شده خانواده م رو بگیرم. بذار حس کنم حداقل خون یکیتون پایمال نشده. حداقل یکیتون!
روي زانوهایم نشستم.
- تو هم راضی باش دایی. به این فکر کن که حداقل شر یه اسطوره کش از سر این کشور کم شد. حداقل یه نفر کمتر مزاحم
دختراي این کشور میشه. حداقل یه نفر کمتر تو این شهر چاقو می کشه و نا امنی ایجاد می کنه. یه معتاد بنگی کمتر. مگه
چی میشه؟
با تمام وجود از ته دل آه کشیدم.
- اما یه اعتراف! درسته که جلوي چشمام جون داد و پاهام نلرزید، درسته که تا لحظه آخر نفرت از وجودم نرفت، درسته که به
درستی کارم معتقدم و پشیمون نیستم. درسته که دیاکو و شاهو روشون رو برگردوندن و طاقت نیاوردن اما من ایستادم و نگاه
کردم، ولی ...
چشمانم را روي هم فشردم.
- ولی حالم خوب نشد دایی. چه فایده؟ تو که دیگه بر نمی گردي. تو که دیگه نیستی. چه فایده دایی؟ چه فایده از این همه
دوندگی؟ چه فایده از این همه جنگ اعصاب؟
هی!
- دلم تنگته دایی. دنیا که از اولشم رنگی نداشت. بدون تو که کلا دیگه سیاه شده. انگار خودت می دونستی چی میشه که
شاداب رو آوردي تو زندگیم، چون اگه اون نبود ...
سرم را چرخاندم. دیاکو کنار ماشین ایستاده و دستانش را بغل زده بود. با من نیامد. گفت "برو. می دونم کلی حرف داري. تنها
باشین بهتره."
- دیاکو هم اونجاست دایی. می بینیش؟ سپردیش به من، اما مثل همیشه اون بود که منو سرپا نگه داشت. هممون رو سرپا
نگه داشت. خودش از همه داغون تر بود اما مثل همیشه خم به ابرو نیاورد. فکر می کنم خون تو بیشتر توي رگاي اون جریان
داره تا من. یه فکرایی هم داره. می خواد یه بچه از پرورشگاه بیاره. یکی عین خودم و خودش. یکی که هیچ کس رو نداشته
باشه. نشمین هم فعلا مخالفتی نکرده. خوبن با هم دایی. نگران نباش.
چشمک زدم.
- البته خوبی از داداش منه. اگه من بودم عمرا نشمین رو نمی بخشیدم.
گلویم گرفته بود. درد داشت. سنگ سرد را لمس کردم. دایی سردش نمی شد؟
- شاهو آخر این ماه برمی گرده آمریکا، اما زندایی گفته که می مونه. می خواد نزدیک تو باشه. شاید شاهو رو هم راضی کردیم
بیاد همین جا. مگه کلا چند نفریم که هر کدوممون یه پر دنیا باشیم؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادوسه
باز به دیاکو نگاه کردم. چرا توي ماشین نمی نشست؟ نگران بودم سرما بخورد.
- خلاصه که دایی حق با تو بود. زندگی همچنان ادامه داره. نبض زندگی همچنان داره می زنه. مثل همون شعري که توي
دفترت نوشته بودي. راستی؟ گفتم دفترچه خاطراتت رو پیدا کردم؟ هیچ کس به جز شاداب نمی دونه. شبا کنار همدیگه می
شینیم و چند صفحه ازش می خونیم. ناراحت که نمی شی؟ آخه یه جورایی بهم آرامش میده. انگار هنوز هستی و واسم حرف
می زنی. حتی دستخطت هم آرومم می کنه.
اگر تا ابد آه می کشیدم تمام نمی شد.
- حیف دایی. چقدر دیر شناختمت. چقدر دیر پیدات کردم. چقدر زود از دستت دادم. حیف دایی! حیف که تا بودي قدرت رو
ندونستم. حیف که نمی دونستم کی هستی و چی هستی. الان که نوشته هات رو می خونم بیشتر حسرت می خورم، چون
بیشتر می شناسمت! اما دیاکو میگه این خاصیت آدماست. تا از دست ندن نمی فهمن. راست میگه دایی. راست میگه.
خورشید کم کم بالا می آمد. خندیدم. در این طلوع سبکبال تر از همیشه بودم.
- چقدر حرف زدم دایی. فکم درد گرفت. خب می دونی چند وقت بود با هم حرف نزده بودیم؟ من اعتقادي به اینجا اومدن
ندارم. مطمئنم تو، توي این قبرستون ساکت و دخمه نیستی. من حست می کنم پیش خودم. هر روز و هر شب، اما انگار بازم
حق با دیاکو بود. اینجا راحت تر میشه حرف زد. اینجا قفل زبون رو باز می کنه، ولی دیگه برم. شاداب تنهاست.
برخاستم.
- می دونی دایی؟ تو بهترین اتفاق زندگیم بودي، چون بزرگ ترین نعمت رو به زندگیم دادي. شاداب رو میگم. تا خود قیامت
بهت مدیونم. باهاش خوشبختم دایی. نمی دونم خوشبختی از نظر بقیه آدما با چی معنی میشه، اما واسه من تو وجود شاداب
خلاصه شده. ممنونم ازت دایی. ممنونم که مجبورم کردي به خاطرش حتی با خودمم بجنگم. ارزشش رو داشت دایی. ممنونم.
تنه بی برگ و بار درخت را نوازش کردم.
- بازم میام. مراقب داییم باش.
شالی که شاداب برایم بافته بود دور گردنم پیچیدم و به سمت دیاکو رفتم.
- چرا اینجا ایستادي؟ هوا سرده.
سرش را توي یقه اش فرو برد.
- خیلی خلوته. نگران بودم.
برادر بزرگ تر، همیشه برادر بزرگ تر بود و می ماند.
- تو نمی ري اونجا؟
نگاهش را به دور دوخت.
- نه. من از همین جا حرفامو زدم. بریم؟
پشت فرمان نشست، من هم کنارش.
- سبک شدي؟
هواي وارونه و آلوده را فرو دادم.
- اوهوم.
نگاهش کردم.
- تو خوبی؟
لبخند زد.
- آره، اما طول می کشه تا اون صحنه چوبه دار از ذهنم خارج شه.
پوزخند زدم. دستش را روي پایم گذاشت.
- می دونم به چی فکر می کنی. تو از چهارسالگی داري با این صحنه ها زندگی می کنی. می دونم داداش.
خواستم بگویم "این که طناب بود. سر بریدن ندیده اي" اما چه فایده از تکرار گذشته مزخرفم؟
- یه جا پیدا کن یه خورده حلیم بگیرم. شاداب دوست داره.
سرش را تکان داد.
- باشه.
خریدم. هم براي خودمان، هم براي آن ها. مقابل خانه توقف کرد.
- دانیار؟
بچه که بودم دستانش به نظرم بسیار بزرگ می آمد. فکر می کردم چنین دستان بزرگی آن قدر قدرتمندند که می توانند هر
مانعی را خم کنند و هر صخره اي را بشکنند. امروز این دستانی که دستم را گرفته بودند خیلی هم بزرگ نبودند، اما همان
قدرت را میان رگ و پی اش می دیدم.
- عزاداري دیگه بسه. تو هر کاري می تونستی واسه دایی کردي. دیگه بعد از این همه وقت باید به زندگی عادي برگردیم. ما
مصیبتاي زیادي از سر گذروندیم، اما هنوز سر پاییم. هنوز همدیگه رو داریم. من تو رو، تو منو. هر چی که پشت سرمونه بذار
همون جا بمونه. ما هنوز وقت داریم واسه خوشبخت بودن. خصوصا تو! با وجود زنی مثل شاداب، مامان، بابا، دایان و دایی تا ابد
توي قلبمون می مونن، اما زنده ها واجب ترن. من و تو وظیفه داریم خونوادمون رو سرپا نگه داریم. بیشتر به شاداب برس. تو
این یازده ماه خیلی اذیت شده. خیلی بهش فشار اومده. خیلی صبوري کرده. یه کم شادي، یه کم تفریح، یه کم خلوت حقشه.
حقتونه!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادوسه
باز به دیاکو نگاه کردم. چرا توي ماشین نمی نشست؟ نگران بودم سرما بخورد.
- خلاصه که دایی حق با تو بود. زندگی همچنان ادامه داره. نبض زندگی همچنان داره می زنه. مثل همون شعري که توي
دفترت نوشته بودي. راستی؟ گفتم دفترچه خاطراتت رو پیدا کردم؟ هیچ کس به جز شاداب نمی دونه. شبا کنار همدیگه می
شینیم و چند صفحه ازش می خونیم. ناراحت که نمی شی؟ آخه یه جورایی بهم آرامش میده. انگار هنوز هستی و واسم حرف
می زنی. حتی دستخطت هم آرومم می کنه.
اگر تا ابد آه می کشیدم تمام نمی شد.
- حیف دایی. چقدر دیر شناختمت. چقدر دیر پیدات کردم. چقدر زود از دستت دادم. حیف دایی! حیف که تا بودي قدرت رو
ندونستم. حیف که نمی دونستم کی هستی و چی هستی. الان که نوشته هات رو می خونم بیشتر حسرت می خورم، چون
بیشتر می شناسمت! اما دیاکو میگه این خاصیت آدماست. تا از دست ندن نمی فهمن. راست میگه دایی. راست میگه.
خورشید کم کم بالا می آمد. خندیدم. در این طلوع سبکبال تر از همیشه بودم.
- چقدر حرف زدم دایی. فکم درد گرفت. خب می دونی چند وقت بود با هم حرف نزده بودیم؟ من اعتقادي به اینجا اومدن
ندارم. مطمئنم تو، توي این قبرستون ساکت و دخمه نیستی. من حست می کنم پیش خودم. هر روز و هر شب، اما انگار بازم
حق با دیاکو بود. اینجا راحت تر میشه حرف زد. اینجا قفل زبون رو باز می کنه، ولی دیگه برم. شاداب تنهاست.
برخاستم.
- می دونی دایی؟ تو بهترین اتفاق زندگیم بودي، چون بزرگ ترین نعمت رو به زندگیم دادي. شاداب رو میگم. تا خود قیامت
بهت مدیونم. باهاش خوشبختم دایی. نمی دونم خوشبختی از نظر بقیه آدما با چی معنی میشه، اما واسه من تو وجود شاداب
خلاصه شده. ممنونم ازت دایی. ممنونم که مجبورم کردي به خاطرش حتی با خودمم بجنگم. ارزشش رو داشت دایی. ممنونم.
تنه بی برگ و بار درخت را نوازش کردم.
- بازم میام. مراقب داییم باش.
شالی که شاداب برایم بافته بود دور گردنم پیچیدم و به سمت دیاکو رفتم.
- چرا اینجا ایستادي؟ هوا سرده.
سرش را توي یقه اش فرو برد.
- خیلی خلوته. نگران بودم.
برادر بزرگ تر، همیشه برادر بزرگ تر بود و می ماند.
- تو نمی ري اونجا؟
نگاهش را به دور دوخت.
- نه. من از همین جا حرفامو زدم. بریم؟
پشت فرمان نشست، من هم کنارش.
- سبک شدي؟
هواي وارونه و آلوده را فرو دادم.
- اوهوم.
نگاهش کردم.
- تو خوبی؟
لبخند زد.
- آره، اما طول می کشه تا اون صحنه چوبه دار از ذهنم خارج شه.
پوزخند زدم. دستش را روي پایم گذاشت.
- می دونم به چی فکر می کنی. تو از چهارسالگی داري با این صحنه ها زندگی می کنی. می دونم داداش.
خواستم بگویم "این که طناب بود. سر بریدن ندیده اي" اما چه فایده از تکرار گذشته مزخرفم؟
- یه جا پیدا کن یه خورده حلیم بگیرم. شاداب دوست داره.
سرش را تکان داد.
- باشه.
خریدم. هم براي خودمان، هم براي آن ها. مقابل خانه توقف کرد.
- دانیار؟
بچه که بودم دستانش به نظرم بسیار بزرگ می آمد. فکر می کردم چنین دستان بزرگی آن قدر قدرتمندند که می توانند هر
مانعی را خم کنند و هر صخره اي را بشکنند. امروز این دستانی که دستم را گرفته بودند خیلی هم بزرگ نبودند، اما همان
قدرت را میان رگ و پی اش می دیدم.
- عزاداري دیگه بسه. تو هر کاري می تونستی واسه دایی کردي. دیگه بعد از این همه وقت باید به زندگی عادي برگردیم. ما
مصیبتاي زیادي از سر گذروندیم، اما هنوز سر پاییم. هنوز همدیگه رو داریم. من تو رو، تو منو. هر چی که پشت سرمونه بذار
همون جا بمونه. ما هنوز وقت داریم واسه خوشبخت بودن. خصوصا تو! با وجود زنی مثل شاداب، مامان، بابا، دایان و دایی تا ابد
توي قلبمون می مونن، اما زنده ها واجب ترن. من و تو وظیفه داریم خونوادمون رو سرپا نگه داریم. بیشتر به شاداب برس. تو
این یازده ماه خیلی اذیت شده. خیلی بهش فشار اومده. خیلی صبوري کرده. یه کم شادي، یه کم تفریح، یه کم خلوت حقشه.
حقتونه!
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
❗توصیه هایی برای افراد خیانت دیده❗
- عشق مبتنی بر خود داشته باشید: عشق متعادل و دارای مرز داشته باشید؛ چرا که این عشق به راحتی می تواند اعتماد ایجاد کند؛ چون وقتی چنین عشقی را نسبت به فرد مقابل ابراز می کنید، فرد خود به خود می تواند حس کند که از سوی شما پذیرفته شده است و بنابراین با شما احساس راحتی خواهدداشت. در این شرایط فرد می تواند به راحتی احساساتش را با شما در میان بگذارد
@beautiful_method
- عشق مبتنی بر خود داشته باشید: عشق متعادل و دارای مرز داشته باشید؛ چرا که این عشق به راحتی می تواند اعتماد ایجاد کند؛ چون وقتی چنین عشقی را نسبت به فرد مقابل ابراز می کنید، فرد خود به خود می تواند حس کند که از سوی شما پذیرفته شده است و بنابراین با شما احساس راحتی خواهدداشت. در این شرایط فرد می تواند به راحتی احساساتش را با شما در میان بگذارد
@beautiful_method
☑️ ناتوانی جنـ.ـسی دقیقاً چیست؟
🔻 تمایلات و رفتار جنـ.ـسی در انسان در چهار حوزه تعریف می شود و اختلال های جنـ.ـسی نیز این چهار حوزه را در بر می گیرد. این چهار حوزه عبارتند از:
← میل جنـ.ـسی؛ یعنی کشش ذهنی و درونی برای ایجاد ارتباط جنسی که به صورت طبیعی باید در انسان وجود داشته باشد.
← رفتار تحریکی؛ یعنی شخص به لحاظ فیزیکی بتواند آمادگی لازم برای ارتباط جنـ.ـسی را بدست بیاورد و رابطه جنـ.ـسی را از این حیث بدون مشکل پیش ببرد.
← ارضاء شدن جنـ.ـسی؛ یعنی شخص باید به درستی و در زمان مناسب ارضاء شود.
← آرامش و سکون ذهنی و جسمی پس از ارضاء شدن.
✖️ البته منظور از ناتوانی جنـ.ـسی، در میان عامه مردم، ناتوانی در دو حوزه اول است و به نظر می رسد که ناتوانی جنـ.ـسی هم بیشتر در همین دو حوزه رواج است. یعنی در افت کشش جنـ.ـسی و ناموفق بودن در ایجاد ارتباط به لحاظ فیزیکی.
ممکن است فرد کشش جنسی داشته باشد اما به لحاظ فیزیکی برای برقراری رابطه و یا ادامه دادن رابطه، مشکل داشته باشد.
ظاهرا شایع ترین نوع ناتوانی جنسی، ناتوانی در نعوظ در عین برخورداری از اشتهای جنسی است.
@beautiful_method
🔻 تمایلات و رفتار جنـ.ـسی در انسان در چهار حوزه تعریف می شود و اختلال های جنـ.ـسی نیز این چهار حوزه را در بر می گیرد. این چهار حوزه عبارتند از:
← میل جنـ.ـسی؛ یعنی کشش ذهنی و درونی برای ایجاد ارتباط جنسی که به صورت طبیعی باید در انسان وجود داشته باشد.
← رفتار تحریکی؛ یعنی شخص به لحاظ فیزیکی بتواند آمادگی لازم برای ارتباط جنـ.ـسی را بدست بیاورد و رابطه جنـ.ـسی را از این حیث بدون مشکل پیش ببرد.
← ارضاء شدن جنـ.ـسی؛ یعنی شخص باید به درستی و در زمان مناسب ارضاء شود.
← آرامش و سکون ذهنی و جسمی پس از ارضاء شدن.
✖️ البته منظور از ناتوانی جنـ.ـسی، در میان عامه مردم، ناتوانی در دو حوزه اول است و به نظر می رسد که ناتوانی جنـ.ـسی هم بیشتر در همین دو حوزه رواج است. یعنی در افت کشش جنـ.ـسی و ناموفق بودن در ایجاد ارتباط به لحاظ فیزیکی.
ممکن است فرد کشش جنسی داشته باشد اما به لحاظ فیزیکی برای برقراری رابطه و یا ادامه دادن رابطه، مشکل داشته باشد.
ظاهرا شایع ترین نوع ناتوانی جنسی، ناتوانی در نعوظ در عین برخورداری از اشتهای جنسی است.
@beautiful_method
نکات مهم در پیشگیری و درمان زودانزالی❗️
بعد از هر بار ارتباط جنسی یک تا دو قاشق غذاخوری عسل میل کنید ، تنها چیزی که میتواند جایگزین “آب حیات” شود عسل است.
نوشیدن سردیها (مثلا نوشابه ها ،آب یخ ،دوغ و …)باعث زودانزالی در ارتباطهای بعدی میشود.
جویدن لقمه های غذا در وعده های غذایی بسیار مهم است تندتند خوردن و عجولانه خوردن باعث زودانزالی میشود.
بالابودن میکروب هلیکوباکتر معده باعث زودانزالی جنسی میشود ، داشتن سنگ کلیه، واریکوسل، فشارخون بالا و یا پایین و کم خونی باعث زودانزالی جنسی میشود.
@beautiful_method
بعد از هر بار ارتباط جنسی یک تا دو قاشق غذاخوری عسل میل کنید ، تنها چیزی که میتواند جایگزین “آب حیات” شود عسل است.
نوشیدن سردیها (مثلا نوشابه ها ،آب یخ ،دوغ و …)باعث زودانزالی در ارتباطهای بعدی میشود.
جویدن لقمه های غذا در وعده های غذایی بسیار مهم است تندتند خوردن و عجولانه خوردن باعث زودانزالی میشود.
بالابودن میکروب هلیکوباکتر معده باعث زودانزالی جنسی میشود ، داشتن سنگ کلیه، واریکوسل، فشارخون بالا و یا پایین و کم خونی باعث زودانزالی جنسی میشود.
@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادوچهار
می دانستم. شادابم اسطوره صبر و گذشتم، لایق بیش از این ها بود.
- باشه.
لبخند زد. از آن لبخندهاي دلگرم کننده و مختص خودش.
- منم هستم. تا ابد اولویت زندگی من تویی. هر جا بخواي، هر وقت بخواي. می دونی که؟
سفیدي موهاي شقیقه اش ناشی از نزدیک شدن به چهل سالگی نبود. برادر من را روزگار پیر کرده بود. برادر من را برادرش
پیر کرده بود.
- می دونم.
ظرف حلیم را توي دست گرفتم و پیاده شدم. بوق کوتاهی زد و دست تکان داد. جلویش را گرفتم. شیشه را پایین زد.
- جانم؟
دیر بود؟ نه! دایی می گفت دیر براي مرده هاست.
- مرسی.
ابروهایش بالا رفت.
- بابت؟
می پرسید بابت؟ بابت جوانی اش که به پاي من سوخت. بابت رنجی که این همه سال به خاطر من تحمل کرد. بابت کارگري
هایی که با پاي برهنه به خاطر من کرد. بابت گرسنگی هایی که به خاطر من کشید. بابت کلیه اي که سخاوتمندانه به من
بخشید. بابت هزینه هاي تحصیلم. بابت حضور مداوم و بی دریغش. بابت چیزي که امروز بودم. بابت زندگی اي که امروز
داشتم.
- بابت همه چی.
برق توي چشمش ناشی از اشک بود.
- تشکر لازم نیست. تو جون منی داداش.
لبه پنجره را فشردم.
- تو هم!
خندید. حس کردم سفیدي موهایش کمتر شد.
کلید انداختم و در را باز کردم. چراغ ها روشن بود و صداي آب می آمد. شاداب توي آشپزخانه بود. پشت به من و در حال ظرف
شستن. پاورچین نزدیکش شدم و دستم را دورش حلقه کردم. تمام تنش تکان خورد و جیغ کشید. فشارش دادم و موهایش را
بو کشیدم.
- نترس منم.
قلبش مثل یک نوزاد تازه متولد شده زیر دستم می زد.
- کُشتی منو دانیار.
گونه ام را به گونه اش چسباندم.
- دلم می خواد.
چرخید و کمرش را به سینک تکیه داد. هنوز نفس هایش تند بود.
- چرا بیداري؟
دستکشش را در آورد و دست هایش را روي سینه ام گذاشت.
- تموم شد؟
گردنم تیر کشید. چشمم را باز و بسته کردم.
- خوبی؟
نگرانی در نگاهش بیداد می کرد. نمی دانست صحنه جان دادن آدم ها چقدر براي من تکراري شده.
- خوبم کوچولو.
دست بردم و گیر موهایش را باز کردم.
- می خواي یه دوش بگیري؟ لباس آماده کنم واست؟
پشت دستم را روي پوست صورتش کشیدم.
- نه.
- پس بشین یه چیزي بیارم بخوري.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005
#قسمت_سیصدوهشتادوچهار
می دانستم. شادابم اسطوره صبر و گذشتم، لایق بیش از این ها بود.
- باشه.
لبخند زد. از آن لبخندهاي دلگرم کننده و مختص خودش.
- منم هستم. تا ابد اولویت زندگی من تویی. هر جا بخواي، هر وقت بخواي. می دونی که؟
سفیدي موهاي شقیقه اش ناشی از نزدیک شدن به چهل سالگی نبود. برادر من را روزگار پیر کرده بود. برادر من را برادرش
پیر کرده بود.
- می دونم.
ظرف حلیم را توي دست گرفتم و پیاده شدم. بوق کوتاهی زد و دست تکان داد. جلویش را گرفتم. شیشه را پایین زد.
- جانم؟
دیر بود؟ نه! دایی می گفت دیر براي مرده هاست.
- مرسی.
ابروهایش بالا رفت.
- بابت؟
می پرسید بابت؟ بابت جوانی اش که به پاي من سوخت. بابت رنجی که این همه سال به خاطر من تحمل کرد. بابت کارگري
هایی که با پاي برهنه به خاطر من کرد. بابت گرسنگی هایی که به خاطر من کشید. بابت کلیه اي که سخاوتمندانه به من
بخشید. بابت هزینه هاي تحصیلم. بابت حضور مداوم و بی دریغش. بابت چیزي که امروز بودم. بابت زندگی اي که امروز
داشتم.
- بابت همه چی.
برق توي چشمش ناشی از اشک بود.
- تشکر لازم نیست. تو جون منی داداش.
لبه پنجره را فشردم.
- تو هم!
خندید. حس کردم سفیدي موهایش کمتر شد.
کلید انداختم و در را باز کردم. چراغ ها روشن بود و صداي آب می آمد. شاداب توي آشپزخانه بود. پشت به من و در حال ظرف
شستن. پاورچین نزدیکش شدم و دستم را دورش حلقه کردم. تمام تنش تکان خورد و جیغ کشید. فشارش دادم و موهایش را
بو کشیدم.
- نترس منم.
قلبش مثل یک نوزاد تازه متولد شده زیر دستم می زد.
- کُشتی منو دانیار.
گونه ام را به گونه اش چسباندم.
- دلم می خواد.
چرخید و کمرش را به سینک تکیه داد. هنوز نفس هایش تند بود.
- چرا بیداري؟
دستکشش را در آورد و دست هایش را روي سینه ام گذاشت.
- تموم شد؟
گردنم تیر کشید. چشمم را باز و بسته کردم.
- خوبی؟
نگرانی در نگاهش بیداد می کرد. نمی دانست صحنه جان دادن آدم ها چقدر براي من تکراري شده.
- خوبم کوچولو.
دست بردم و گیر موهایش را باز کردم.
- می خواي یه دوش بگیري؟ لباس آماده کنم واست؟
پشت دستم را روي پوست صورتش کشیدم.
- نه.
- پس بشین یه چیزي بیارم بخوري.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
❗توصیه هایی برای افراد خیانت دیده❗
- نقص های خودتان را نیز ببینید: باید بتوانیم در رابطه ای که در آن خیانت رخ داده منصفانه رفتار کنیم و تنها فرد خیانتکار را مقصر ندانیم، بلکه به دنبال مشکلات و نواقص خودمان هم باشیم.
اگر بتوانیم در خودمان عمیق شویم، مطمئنا می توانیم نواقصی را بیابیم که باعث بروز خیانت شده است؛ البته این مسئله نیز قابل ذکر است که برخی از خیانت ها تنها به دلیل بوالهوسی رخ می دهد و علتش به خاطر وجود نواقصی در طرف مقابل نیست؛ چرا که اگر شریک زندگی از هر جهت هم کامل باشد، باز هم خیانت رخ می دهد.
@beautiful_method
- نقص های خودتان را نیز ببینید: باید بتوانیم در رابطه ای که در آن خیانت رخ داده منصفانه رفتار کنیم و تنها فرد خیانتکار را مقصر ندانیم، بلکه به دنبال مشکلات و نواقص خودمان هم باشیم.
اگر بتوانیم در خودمان عمیق شویم، مطمئنا می توانیم نواقصی را بیابیم که باعث بروز خیانت شده است؛ البته این مسئله نیز قابل ذکر است که برخی از خیانت ها تنها به دلیل بوالهوسی رخ می دهد و علتش به خاطر وجود نواقصی در طرف مقابل نیست؛ چرا که اگر شریک زندگی از هر جهت هم کامل باشد، باز هم خیانت رخ می دهد.
@beautiful_method