روش زندگی زیبا
1.62K subscribers
8.9K photos
863 videos
9 files
1.71K links
#روانشناسی
#زناشویی
#سکستراپی


فقط به جهت تبلیغات به آیدی زیر پیام بدید👇

@milyouner

مشاوره قبل و بعد از ازدواج: 👇
@online_mt

پیج اینستاگرام
https://www.instagram.com/info.story/
Download Telegram
#سیاستهای_همسرداری

جملات مخرب روابط😱:

چه افکار بچه گانه ای داری
یکم بزرگ شو .اصلأ عقایدت منطقی نیست
کمی درست و منطقی فکر کن

این پیام ها را زمانی برای همسرتان مخابره می کنید
که در مورد افکار او قضاوت کرده اید و با این پیام احساس حقارت و بی لیاقتی را در او به وجود خواهید آوردزمانی که شما افکار و نظرات همسرتان را قضاوت کرده اید باید منتظر دو نوع بازخورد باشید
💞شما یا آتش لجاجت را در همسرتان شعله ور کرده اید!
(که دراینصورت باید منتظر واکنشهای شدید او باشید.و بعید نیست که خیلی غیرمنطقی تر از قبل هم رفتار کند!!!)
💞یا اینکه او را به سمتی سوق داده اید که دیگر عقایدش را برای شما بازگو نکند(که درنتیجه با سکوت و کم حرفی او مواجه می شوید!)

@beautiful_method
مثبت بودن یعنی قبول کنی
شرایط هر جوری که پیش رفت
حال تو خوب باشه🥰🙌🏼

@beautiful_method
رمان جذاب #گل_فروش تازه شروع شده از دستش ندید 😱

سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادویک

باز هم دستم را خوانده بود.
- از سر شب حواسم پیشته. مرتب رنگ به رنگ میشی. عین آدمایی که دارن خفه میشن واسه یه ملکول اکسیژن دست و پا
می زنی. جریان چیه؟ چیزي هست که من نمی دونم؟
با دایی می شد گفت. با دایی می شد حرف زد. دایی بوي مادر را می داد. با دایی می شد فرزندوار درد دل کرد.
- ها؟ دانیار؟ چیزي هست که باید به من بگی؟
درد جایش را به یک فشار چندین و چند پاسکالی داده بود. مثل فشاري که کوه بر زمین وارد می کند.
- نمی دونم. دو سه روزه یه حالی ام. قفسه سینه م تیر می کشه مدام. دلم آشوبه. کابوسام دوباره شروع شده. شاداب رو خیلی
تو خواب اذیت می کنم. خودم بدتر از اون. نفس کشیدنم واسم سخت شده. گاهی میگم الانه که سکته کنم. نمی دونم چمه.
غلظت اخم هایش انقدر زیاد بود که بی نگاه هم می فهمیدمش.
- دکتر رفتی؟
سرم را به علامت نفی تکان دادم.
- پس دور بزن. برمی گردیم بیمارستان. باید همین الان یه نوار قلب بگیري.
شادابم تنها بود. شادابم تا برگشتن من خواب به چشمش نمی رفت.
- نوار قلب واسه چی؟
دستش را روي فرمان گذاشت.
- این چیزایی که میگی علائم خوبی نیست پسرم. سرسري نگذر ازش.
دستی به گردنم کشیدم.
- نه دایی! من سال هاست که این درد رو می شناسم. یه مدت نیستش و باز برمی گرده. ربطی به قلبم نداره.
عصبانی شد.
- مگه تو دکتري؟ امشب یه سره قلبت رو چنگ می زدي. صورتت مثل لبو سرخ می شد. اینا باید چک بشن.
آن چیزي که باید چک می شد روح بیمارم بود. جسم من قربانی روح زخمی ام بود.
- باشه چک می کنم، ولی امشب نه. شاداب تنهاست.
دست گذاشتم روي نقطه ضعفش.
- فردا اول وقت با هم میریم. خب؟
قطعا راه نجاتی نبود.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- باشه. فقط نمی خوام شاداب و دیاکو بفهمن. بیخودي نگران میشن.
به جلو خیره شد و جواب نداد.
- دایی؟
- جان دایی؟
- به خاطر نشمین و دیاکو داري برمی گردي. درسته؟
- میشه گفت مهم ترین دلیلشه. چطور؟
- آخه دیاکو از زور و تحمیل خوشش نمیاد. نمی خواد ...
- می دونم. واسه دیاکو گداییِ عشق نمی کنم. مطمئن باش.
- پس چی؟
آه کشید.
- یه حرفایی هست که به عنوان پدر وظیفه دارم به دخترم بگم، اما در نهایت اونه که واسه زندگیش تصمیم می گیره.
زانویم را نوازش کرد.
- دنیا بر اساس لیاقته. باید دید سهم دختر من از این لیاقت چقدره.
صدایش آرام شد.
- فقط امیدوارم اون قدر نالایق نباشه که دیاکو رو از دست بده.
زمزمه کردم:
- هیچ کس رو ندیدم که به اندازه دیاکو بچه بخواد، اما اون قدر مرده که ...
فشار دستش را زیاد کرد.
- می دونم. می دونم. اونی که می بازه نشمینه. می دونم.
وقتی آن قدر مرد بود که طرف حق را به طرف پاره تنش ترجیح می داد من چه باید می گفتم؟
- واسه دیاکو چیزي که ... زیاده ... دانیار ...
سرم را چرخاندم.
- نگه دار.
- چی؟ چرا؟
- گفتم نگه دار.
مسیر نگاه خشمگینش را گرفتم.
- چی شده؟
- نمی بینی؟ نگه دار این لعنتی رو.
ماشینی مقابل زنی ایستاده بود و ...
- دایی بی خیال. این صحنه ها اینجا طبیعیه.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جالب ترین خصوصیت بشر "تناقض" است!
به شدت عجله داریم بزرگ شویم
و بعد دلمان برای کودکی از دست رفته مان
تنگ میشود...!
برای پول در آوردن خودمان را
مریض میکنیم
بعد تمام پولمان را خرج میکنیم
تا دوباره سالم شویم!
طوری زندگی میکنیم
که انگار هرگز نمی میریم
و طوری می میریم
که انگار هرگز زندگی نکرده ایم...!

👤پائولو کوئلیو

@beautiful_method
۱۷ نوع شخصیت مردانه را بشناسید

قسمت اول:

۱: مرد بلندپرواز
او می داند چه می خواهد. هم در شغل و آتیه اقتصادی، هم در تفریحات و سرگرمی ها… او مصمم است و زیاد با کسانی که سر راه هدف هایش هستند ساده عبور نمی کند

۲: مرد شوخ طبع
هر جمعی حداقل یک مرد خوشمزه با ذهن سریع دارد که انرژی اش را می گذارد برای شادی دیگران … او با وجود خل بازی هایش از توجه خانم ها برخوردار است. همه عاشق خندیدن هستند.

۳:مرد حساس
او عاشق موسیقی و شعر و خواندن قصه و حتی نوشتن است. آرام و دوست داشتنی است. میل دارد همین احساس خوب را به دیگران هم منتقل کند.

۴: مرد ماجراجو
بازمانده نسلِ احساسات دوران عشایری است. نمی خواهد یک جا بند باشد. اهل ریسک و سفر است. دوست دارد بدن و جسمش را به درون سختی ها بکشاند.

۵: بچه مامان
کاملا وابسته و دلبسته مادرش است. او اخر هفته ها، دوست دارد دور و بر مادرش بگردد. در طول هفته، این مادر است که لباس های درون آپارتمانش را می شوید. برایش در یخچال غذا می گذارد.


@beautiful_method
رمان #هات #گل_فروش تازه شروع شده 😱

سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادودو

غیظ چشمانش را به سمت من پرت کرد.
- کجا می خواي بري؟ اینا شرن. معلوم نیست چی زدن. هر کاري ازشون بر میاد.
دستگیره در را گرفت. بازویش را گرفتم.
- دایی نکن.
صورتش سرخ شد. مشتش را گره کرد.
- یه کاري نکن که تف بندازم به غیرتت. نمی بینی بچه ش تو بغلشه؟ نمی بینی نمی خواد سوار شه؟ نمی بینی دارن اذیتش
می کنن؟
خیابان خلوت و چهار پسر لگام گسیخته!
- بذار زنگ بزنم پلیس. از ما کاري ساخته نیست.
این بار نگاهش استهزا داشت. تمسخر داشت. تاسف داشت.
- اگه به جاي اون زن، شاداب بود یا دایان یا مادرت، بازم منتظر پلیس می شدي؟
و صبر نکرد تا حرف بزنم. در ماشین را به هم کوفت و به سمتشان رفت. وقتی براي تلف کردن نبود. دنبالش رفتم.
یکی از پسرها پیاده شده بود و علنا دست زن را می کشید. زن بیچاره رنگ به رو نداشت. به محض دیدن ما التماس کرد.
- کمک! تو رو خدا کمک کنین.
صداي رساي دایی سکوت شب را شکافت.
- دستت رو بنداز بی ناموس.
تا چشمان سرخ و آب آورده پسر را دیدم حساب کار دستم آمد. دور و برش را پایید و چون اثري از پلیس و نیروي کمکی ندید
سینه اش را سپر کرد و جلو آمد.
- تو چی میگی پیري؟
دایی هم سینه جلو داد.
- میگم دمت رو بذار روي کولت و گورت رو گم کن.
سه پسر دیگر پیاده شدند. زن هراسان بچه اش را به سینه اش چسباند و عقب رفت. قهقهه مستانه و شیطانیشان مو به تنم
راست کرد.
- مثلا اگه گورم رو گم نکنم چه غلطی می کنی؟
دایی آستینش را بالا داد و با خونسردي گفت:
- دانیار اون دختر رو ببر تو ماشین تا من به اینا نشون بدم می خوام چه غلطی بکنم.
دوره مان کردند. یکیشان زنجیري را توي دستش می چرخاند.
- این جوریه پیري؟ دیر اومدي می خواي زودم بري؟ ما گیرش آوردیم تو بلندش کنی؟
رگ گردن دایی آن چنان تا مرز ترکیدن متورم شد و بعد دیگر نفهمیدم چه شد.
مشت دایی توي صورت پسر نشست و هنگامه اي برپا شد. تعادل نداشتند. به حال خود نبودند، اما به قصد کشت می زدند.
فریاد کشیدم:
- دایی تو برو. من از پسشون برمیام.
فریاد کشید.
- تو حواست به اون دختر باشه.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دیدم که دو نفر به جانش افتادند. سعی کردم خودم را نجات دهم و به کمک او بروم، اما مواد توهم زا نیرویشان را هم اضافه
کرده بود. خون بینی ام را پاك کردم و با زانو به شکم فرد مهاجم کوبیدم که ناگهان یکی داد زد:
- بچه ها فرار کنین.
فکر کردم پلیس آمده. دنبالشان دویدم، اما وقتی به قامت تا شده دایی رسیدم متوقف شدم.
- دایی؟
- نرو دنبالشون. ولشون کن.
ولشان کنم؟ پا تند کردم؟ اما ... این چه بود؟ این قطره هاي سرخی که می چکید؟
- دایی؟ اینا ...
ماشین زوزه کشان از کنارمان گذشت.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
🟣 رفتارهای جنسی پر خطر کدامند؟

← عدم استفاده از #کاندوم
← داشتن شرکای جنسی متعدد
← خشونت در زمان #رابطه_جنسی
← مصرف الکل، مواد مخدر و یا روانگردان قبل از رابطه

@beautiful_method
رابطه‌ی جنسی صحیح ویژگی‌هایی دارد که باعث می‌شود برای هردو طرف لذت بخش و رضایت بخش باشد.

🔻برای اینکه بتوانید کیفیت رابطه‌ی جنسی خود را افزایش دهید باید تمام شرایط را در نظر بگیرید؛ مثلا اتاق خوابی که قرار است در آن با همسرتان رابطه‌ی جنسی برقرار کنید، باید مناسب باشد و از امنیت بالایی برخوردار باشد تا بتوانید رابطه‌ی جنسی همراه با آرامش و بدون اضطراب و نگرانی داشته باشید. رنگ اتاق خواب بهتر است روشن باشد و نور کافی وجود داشته باشد. همچنین گوش دادن به یک موزیک ملایم پیشنهاد می‌شود.

عشق بازی با همسر مقدمه‌ی برقراری رابطه‌ی جنسی و از عوامل مهم در رضایت جنسی است. عشق بازی قبل از رابطه باعث تحریک زوج‌ها و افزایش صمیمیت و عاطفه بین آن‌ها می‌شود. نداشتن معاشقه قبل از دخول از عوامل نارضایتی در زن و شوهرها به شمار می‌رود و آن‌ها را از یکدیگر دور می‌کند. بنابراین برای رابطه‌ی خود با همسرتان وقت بگذارید و معاشقه قبل از رابطه جنسی را نادیده نگیرید.

🔻یکی از راه‌های داشتن یک رابطه‌ی جنسی موفقیت آمیز، داشتن حس خوب نسبت به همسرتان است. زیرا اگر احساس خوبی نسبت به او نداشته باشید نمی‌توانید از رابطه‌ی زناشوییتان لذت ببرید.

🔻برای اینکه بتوانید قابلیت‌های همسرتان را بپذیرید و حس خوبی نسبت به او داشته باشید می‌توانید از راهنمایی‌های مشاورین متخصص استفاده کنید و علاوه بر داشتن یک رابطه‌ی جنسی ایده‌آل، در بقیه‌ی جنبه های زندگی‌تان نیز تاثیر مثبت داشته باشید.

🔻اکثر افراد از اینکه شریک جنسی‌شان در حین رابطه‌ی نزدیکی دستور بدهد احساس خوبی نمی‌کنند. این که مدام به همسرتان متذکر شوید که باید الان فلان کار را انجام بدهی یا نباید الان این کار را می‌کردی و... باعث می‌شود تا رابطه‌ی جنسی از حالت احساسی خارج شود و حالت اجبار و امر و نهی به خود بگیرد.

✔️ ابراز احساسات در رابطه‌ی جنسی لازم است اما با دستور دادن پی‌در‌پی تفاوت دارد.


@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادوسه

سردرگم دور خودم چرخیدم. دستم را روي دستش گذاشتم. مایعی لزج کف دستم را خیس کرد.
- دایی؟ این چیه؟
کمر راست کرد. صورتش بی رنگ، اما خونسرد بود.
- هیش پسر. خوف نکن.
بالاخره دیدم. واي!
- زدنت دایی. زدنت نامردا. خدا!
صدایش هم خونسرد بود.
- نترس بابا جون. من خوبم.
زیر بازویش را گرفتم و به زور سوارش کردم. به خون چسبناك روي دستم نگاه کردم. خون، باز هم خون.
- الان می رسونمت بیمارستان. طاقت بیار. الان میریم.
سرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
- اول این دختر رو برسون خونش.
زن گریه کنان و بی وقفه حرف می زد. دیوانه وار راندم تا یک آژانس پیدا کردم. زن کاغذي به دستم داد و زار زد:
- این شمارمه. تو رو خدا بهم خبر بدین.
بی توجه به او پایم را روي گاز فشردم. فشار روي قلبم هر لحظه بیشتر می شد.
- دایی خوبی؟
- خوبم دایی.
- الان می رسیم. طاقت بیار.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لبخند زد.
- نمی رسیم بابا جون. خودت رو اذیت نکن. بذار حرف بزنم.
تنم رعشه داشت.
- نه حرف نزن. انرژیت رو نگه دار.
- دانیار ... بابا ... گوش کن.
داد زدم.
- گوش نمی کنم. تو نمی میري. نباید بمیري.
دستش را روي بازویم گذاشت. قدرتش تحلیل رفته بود یا من این طور فکر می کردم؟
- یادته می گفتم منم مثل تو کابوس می بینم؟
التماس کردم.
- دایی حرف نزن.
- منم همیشه مادرت رو توي خواب می دیدم. با اخماي درهم، عصبانی، دلخور. می رفتم جلو می گفتم روژان باهام حرف
بزن. روش رو بر می گردوند. می گفتم من چه گناهی کردم؟ دور می شد. دنبالش می دویدم. یه جایی دورتر بابات ایستاده بود.
می گفتم تو بگو من چه خطایی کردم که روژان ازم رو بر می گردونه. گریه می کرد. بابات گریه می کرد و می گفت دانیار،
دانیار.
سرفه زد. خون از گوشه لبش سرازیر شد.
- اما نگاه کن. می بینی مادرت رو؟
با وحشت نگاهش کردم. انگشت اشاره اش را به سمت پنجره گرفت.
- می بینیش؟ اونجاست. داره می خنده.
نالیدم.
- دایی ... نه!
- روژان خودتی؟ بالاخره اومدي؟ بالاخره خندیدي؟ بیا این پسرت. سوگلیت. سرحال و سلامت، خوشبخت و عاشق. دیگه آروم
بگیر. آروم بخواب.
سرفه زد. خون پرتاب شد. با مشت روي فرمان کوبیدم.
- نه دایی. دووم بیار. اگه تو هم جلو چشمم بمیري، اگه نتونم تو رو هم نجات بدم، دیگه نمی تونم رو پاهام بایستم. دیگه با
این حقارت نمی تونم زندگی کنم. دیگه با این شرم نمی تونم سرم رو بلند کنم.
دستش دوباره روي بازویم نشست.
- پسر جون، من و تو خیلی ضعیف تر از اونیم که بتونیم جلوي مرگ رو بگیرم. اختیار زندگی آدما دست اون بالاییه. من و تو
چه کاره ایم!

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بعضی خانمها در دوران پریود نیاز جنسی زیادی دارندخانمهایی که نیاز جنسی دردوران قاعدگی برای آنها محسوس تر میباشدمیتوانند از طریق غیر دخولی ومعاشقه جهت تامین این نیاز بهره مند شوند
@beautiful_method
نزدیک نیمی از طلاق‌ها در ایران، زیر سر همین مشکل نداشتن انگیزه جنسی است!

🔻شاید باورش سخت باشد، اما 60 درصد کسانی که به دلیل مشکلات جنسی تصمیم به جدایی می‌گیرند، دلیل بی‌ربط دیگری را به طلاقشان نسبت می‌دهند، مردها می‌گویند همسرمان خانه‌داری بلد نیست و بداخلاق است، زن‌ها می‌گویند شوهرمان خرجی خانه نمی‌دهد و مرا درک نمی‌کند! درحالی که حقیقت چیز دیگری است!

🔻اغلب زنان و مردان چند ماه پس از ازدواج با کاهش تدریجی رضایت از روابط جنسی مواجه می‌شوند، اما بسیاری از آنان در مقابل این مساله یا با خودشان تعارف می‌کنند و دم برنمی‌آورند یا دست به انکار می‌زنند.

🔻از اختلال‌های جنسی می‌توان به کمبود میل جنسی، اشکال در برانگیختگی جنسی، اختلال در رسیدن به ارگاسم، انزال زودرس، مقاربت دردناک و واژینیسم در زنان نام برد؛ که این اختلال‌ها ریشه جسمانی، روانشناختی یا ترکیبی از هر دو را دارند.

🔻برخی‌ اختلال‌ها هم به دلیل بیماری‌های دیگری مانند مشکلات قلبی ـ عروقی یا بیماری‌های روانپزشکی مثل افسردگی به وجود می‌آید. پاره‌ای از اختلالات بر اثر زایمان آغاز می‌شود و بخشی دیگر از همان ابتدای بلوغ.

👈وقتی دلایل مختلفی برای ایجاد این مشکل وجود دارد، پس درمان‌ها هم به تناسب ریشه مشکل ‌باید متفاوت باشد. متاسفانه بسیاری از افراد به محض مشاهده اختلال‌های جنسی تلاش می‌کنند با داروهایی که در بازار عرضه می‌شود در رفع ظاهر اختلال پیشقدم شوند، در حالی که نگاه یک بعدی به اختلالات جنسی کاملاً اشتباه است.

🔻در این میان، افکار و باورهای غلطی که در بستر جامعه‌ ایرانی شکل گرفته است همچنان امور جنسی را با شرم و خجالت و گناه و ممنوعه بودن همراه می‌کند و این مشکلات را دامن می‌زند. باورهای مردانه‌ای که می‌گوید همیشه مرد باید پیشقدم باشد و تمام تماس‌های جسمی حتما باید به ارتباط جنسی و در نهایت به ارگاسم منتهی شود و باورهای زنانه‌ای که معمولا مکمل این باورهای مردانه است؛

‼️زن نباید در فعالیت جنسی پیشقدم شود و اگر به ارگاسم هم نرسید ایرادی ندارد، چرا که زن آبرومند خودش را درگیر فعالیت جنسی نمی‌کند!

همین باورهای غلط باعث می‌شود اختلال جنسی آرام‌آرام کانون گرم خانواده را دچار رخوت کند و دو طرف را به فکر جدایی اندازد، زوج‌هایی که با مشکلشان رو به‌ رو نمی‌شوند و راه‌حل را در جدایی می‌بینند، مجبورند هر دلیل بی‌ربط و بی‌اهمیت دیگری را به زندگی‌شان نسبت دهند، اما درباره اصل ماجرا حرفی نزنند.


@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادوچهار

قلبم می خواست بایستد. من مجالش نمی دادم.
- مامان بابامو جلو چشمم کشتن. تو رو جلو چشمم کشتن. من نتونستم هیچ کاري بکنم. بازم نتونستم هیچ کاري بکنم.
دوباره به پنجره نگاه کرد. لبخند زد. تمام حواسش به چیزي بود که من نمی دیدم.
- گفتم نرو. گفتم خطرناکه. گفتم اونا وحشی ان. گفتم دایی گوش نکردي دایی. به خاك سیاه نشوندیمون دایی.
اخم کرد.
- هشت سال جنگیدیم. خون دادیم. جوون دادیم. جون دادیم که ناموسمون حفظ شه. داشتن خون شهدا رو لگدمال می کردن
بابا جون. درد داشت. خیلی بیشتر از چاقویی که زدن درد داشت. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه ننگه دایی. این که
آدما از این صحنه ها بی تفاوت رد میشن درد داره.
صدایش هم تحلیل می رفت.
- این صحنه بیشتر از مرگ مادرت منو زجر داد. این که ایرانی به ناموس خودش رحم نکنه مرگه دایی!
ضجه زدم.
- جواب دیاکو رو چی بدم؟ به بچه هات چی بگم؟ بدون تو چی کار کنم؟ نمیر دایی. به هر کی می پرستی نمیر.
دستش از بازویم افتاد.
- فقط افسوس! افسوس که نتونستم زندگی دیاکو رو سر و سامون بدم. حیف که مهلتم تموم شد.
سرش را برگرداند. رنگش تمام شده بود. حتی سفید هم نبود.
- مراقب دیاکو باش. پشتش باش. هواش رو داشته باش. تکیه گاهش باش.
دم در بیمارستان توقف کردم. خواستم از ماشین بیرون بپرم. مچم را گرفت.
- مواظب زنت هم باش. قدرش رو بدون. اون خوشبختت می کنه.
چشمانش بسته می شدند، اما ولم نمی کرد.
- و ... بابت اتفاقی که هیچ قدرتی واسه تغییرش نداري خودت رو سرزنش نکن. زندگی کن، چون زندگی بدون من هم نبض
داره و نبضش بی وقفه می زنه.
چشمش را بست.
- خوشحالم که واسه ناموسم جون دادم.
اشکم سرازیر شد.
- خدا رو شکر که تو این خاك و براي این خاك جون دادم.
سرم را روي سینه اش گذاشتم.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- خدا ... رو ... شکر ... که روژان ...
گوش دادم. گوش دادم، اما به جز یک نفس عمیق دیگر چیزي نشنیدم.
اسطوره مرد. اسطوره وار مرد!
زیر باران، زیر شلاق هاي بی امان بهاره اش ایستادم و چشم دوختم به ماشین هاي رنگارنگ و سرنشین هاي از دنیا بی
خبرشان! دستم را به جایی بند کردم که مبادا بیفتم و بیش از این خرد شوم. بیش از این له شوم. بیش از این خراب شوم!
صداي بوق ماشین ها مثل سوهان یا نه مثل تیغ یا نه از آن بدتر مثل یک شمیشیر زهرآلود روحم را خراش می دادند. سرم را
به همان جایی که دستم بند بود و نمی دانستم کجاست تکیه دادم. آب از فرق سرم راه می گرفت. از تیغه بینی ام فرو می
چکید و تا زیر چانه ام راهش را باز می کرد. از آن به بعدش را نمی دانم به کجا می رفت.
همهمه اوج گرفت. دهانم گس شد. عدسی چشمانم سوخت. گلویم آتش گرفت. خشکی گردنم بیشتر شد، اما سر چرخاندم و
دیدم که ماشین سیاه ایستاد. سیاه بود دیگر، نبود؟ خواستم تحمل کنم. خواستم به چشم ببینم بلکه باورم شود. خواستم خاطره
این ماشین سیاه تا ابد در ذهنم حک شود، اما نتوانستم. درش که باز شد تاب نیاوردم. کامل چرخیدم. پشت سرم را به همان
تکیه گاه کذایی چسباندم. لرزش فکم را حس می کردم. حالا یا از گریه و بغض و یا از خیسی لباس ها و سرماي فروردین ماه.
دستانم را بغل گرفتم و چشم بستم. چشم بستم روي همه زشتی هاي این دنیا. روي این دنیا!
پایان خط، خط پایان، همان که می گویند آخر زندگی ست. همان تلخی دردناکی که هیچ کس نمی خواهد باورش کند، همان
سوت دقیقه نود اینجاست، همین جا. درست همین جایی که من ایستاده ام! می دانی چرا؟
چون امروز اسطوره مرد. اسطوره من، مرد من، مرد!

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
رمان جذاب #گل_فروش تازه شروع شده از دستش ندید 😱

سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
کاهش میل جنسی یا بی میلی از نظر علمی‌ دارای تعریفی است و صرف ادعای یک فرد دلیل بر بیمار بودن وی نیست!

🔻میل جنسی رابطه مستقیم با سن افراد دارد، با افزایش سن در هر دو جنس میل جنسی کاهش می‌یابد منتهی شدت آن در افراد مختلف متفاوت است. اینکه تعداد روابط زناشوئی طبیعی در یک زوج چند بار در هفته باشد، از نظر علمی‌ عدد مشخصی نداشته و بستگی به نیازهای طرفین دارد.

🔻ممکن است در دهه سوم زندگی نیاز یک زوج به سه بار رابطه در هفته یا یک بار در دو هفته باشد. معمولا یک عدم تقارن نسبی در نیازهای جنسی زن و مرد در داخل خانواده وجود دارد ولی طرفین باید با تعدیل به تعادل برسند.

🔻گاها این عدم تقارن خیلی زیاد است و در عمل سبب ایجاد مشکل شده و گاه کار به جدائی می‌کشد. بنابراین اطلاع از نیازهای طرفین در دوران قبل از ازدواج اهمیت زیادی دارد. گاهی مشاهده می‌شود که نیاز جنسی یکی از زوج‌ها به داشتن رابطه هر روز است و طرف مقابل برعکس هر دو هفته یک بار یا بیشتر نیاز جنسی پیدا می‌کند در این موارد است که مشکلات خانوادگی شروع می‌شوند.

🔻اگر مردی از بدو شروع زندگی جنسی دارای تمایلات جنسی اندک باشد (در دهه سوم یک بار بیش از ۱۰ روز) گفته می‌شود که دارای کاهش #میل_جنسی است که به دو دسته عمده اولیه و ثانویه تقسیم می‌شود

🔻در نوع اولیه ،مرد از بدو شروع زندگی جنسی بی میل بوده است و در نوع ثانویه پس از سپری شدن یک دوران طبیعی، مرد دچار کاهش میل جنسی می‌شود. از نظر شدت کاهش میل جنسی نیز می‌توان به سه دسته عمده خفیف، متوسط و شدید اشاره داشت

🔻در نوع شدید ،مرد شاید ماه‌ ها احساس نیاز جنسی نمی‌کند و این سبب ایجاد مشکلات جدی در بعضی از خانواده‌ها می‌شود. از طرف دیگر کاهش میل جنسی موقعی بیماری تلقی می‌شود که سبب استرس و مشکل در خانواده شود. البته در زوجی که هر دو طرف با یکبار رابطه هر شش ماه مشکل ندارند و با آن سازگارند بیماری وجود ندارد.

🔻از نظر علل کاهش میل جنسی در مردان به دو دسته بزرگ روحی-روانی و جسمی‌تقسیم می‌شود. در علم پزشکی نسبت دادن مشکلات بیمار به موضوعات روحی روانی آخرین تشخیص است، به عنوان مثال در ارتباط با بیماری که با سردرد به پزشک مراجعه می‌کند نمی‌تواند گفت مشکلش ناشی از موضوعات روحی روانی است، ممکن است پشت آن تومور مغزی عامل سردرد بوده باشد، میل جنسی هم در مرد و هم در زن با مسائل روحی روانی اطراف وی رابطه مستقیم دارد.


@beautiful_method
#عادت_های_بدتان_در_مورد_همسرتان_را_اصلاح_کنید

اگر شما با چشم‌غره یا تهدید کردن غیرکلامی همسرتان،او رااز انجام دادن یک کار یا گفتن یک حرف منصرف میکنید،شما یک همسرآزار هستید

@beautiful_method
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادوپنج

اسطوره مرد. نه از بمب هاي شیمیایی دشمن، نه از تیر و ترکش عراقی ها، نه از رنج مرگ اعضاي خانواده اش، که اسطوره با
این سختی ها از پا در نمی آید. اسطوره را دشنه نامردي می کشد. اسطوره را زخم خنجر خودي از هستی ساقط می کند. ما
اسطوره کُشیم. مایی که نفس هایمان مدیون اسطوره هاست، اسطوره هایمان را می کشیم.
دایی تاب آورد. سال ها، همه جوره! بی مهري دید. تلخی دید. قضاوت ها شنید. لب بست. حمایتش نکردند. باورها و آرمان ها
و اعتقاداتش را نخواستند. نه! بدتر! مسخره کردند. فقط لبخند زد. در به در غربت شد. حرف ها بابت رفتنش شنید. باز بی
مهري، باز تلخی، باز قضاوت، اما سکوت کرد و ما اسطوره کُشیم. اسطوره هایمان را بی آن که بشناسیم می کشیم. دایی این
چاقو را هم تاب می آورد اگر از فرزندان ایران زمین نبود. بچه هایی که دایی و امثال دایی به عشق آن ها جنگیدند. به خاطر
آن ها جنگیدند و امروز اسطوره می کشند.
صدایش توي گوشم زنگ می زد. رحم نکردن ایرانی به ناموسش. ننگه دایی، مرگه دایی.
روي زمین خیس نشستم. "ما ننگ هایمان زیاد است دایی. این تنها یکی از هزاران ننگ ماست."
سرم را برگرداندم. دور بودم، اما نه آن قدر که صداي ضجه هاي جانسوز نشمین را نشنوم. دور بودم، اما نه آن قدر که لرزیدن
شانه هاي دیاکو و شاهو را نبینم. دور بودم، اما نه آن قدر که خاك بر سر ریختن هاي زندایی را نبینم.
دایی غریب مرد. توي غربت مرد و من چقدر دل چرکین بودم از مردمی که نمی دانستند چه از دست داده اند. امروز باید شهر
را سیاه می پوشاندند. شهر را؟ نه، کشور را! امروز همه باید خاك بر سر می ریختند و زار می زدند. نه به خاطر مرگ دایی. که
روح بزرگ او بی نیاز بود از هر چه عزاداري. ایران باید عزادار خواب خرگوشی اش باشد. عزادار فرزندکشی اش، عزادار مرگ
اسطوره هایش.
دایی حتی در مزار شهدا هم جایی نداشت. علت مرگش نزاع خیابانی بود و تمام. آخ خدا! عجب صبري داري، آخ خدا!
سرم را رو به آسمان گرفتم. ابرهاي سیاه یک لحظه هم فضاي سرد قبرستان را ترك نمی کردند. ایران سیاه پوش نبود، اما
خدا به احترام دایی به ابرهایش گفته بود ببارند. اشک بریزند و خاکی که می خواست جسم اسطوره را در بر بگیرد مطهر کنند.
انگار تنها خدا عظمت این مرد را درك می کرد. فقط خدا می دانست چه کسی را از آدمیان دو پا گرفته و به افسوس از ندانم
کاري همان آدم ها، ابرهایش گریه می کردند.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دوباره به جماعت اندك حلقه زده دور قبر نگاه کردم. نشمین لحظه اي آغوش دیاکو را ترك نمی کرد و دیاکو هم مردانه،
دلخوري هایش را با دایی خاك کرد و کوه شد براي همسرش.
بغض جدیدي سر باز کرد.
- می بینی دایی؟ حتی مرگت هم چاره ساز بود. حتی با مردنت هم کارا رو درست کردي.
کاغذ خیس شده توي مشتم را باز کردم. یک شماره تلفن بود و یک شماره پلاك ماشین.
- راحت شدي دایی. اون طرف بیشتر هوات رو دارن. اون ور می دونن تو کی هستی. انقدر دلت رو نمی شکونن. روزي هزار
بار با حرفا و طعنه هاشون به قلبت خنجر نمی زنن. اونجا خود خدا هوات رو داره. اونجا مادرم مواظبته. بابام کنارته. خوب شد
که رفتی. زمین جاي تو نبود.
آخ قلبم! آخ از روحی که بو می کشید و حوادث بد را قبل از وقوع می فهمید. آخ!
- اما به روح خودت قسم، همون طوري که تو انتقام خون پدر و مادر منو از عراقیا گرفتی، منم انتقام تو رو می گیرم. ایرانیی
که روي ایرانی شمشیر می کشه از عراقی هم کثیف تره. خونش مباحه. قتلش واجبه. من ازشون نمی گذرم دایی، نمی گذرم.
با اولین خاکی که توي قبر ریخته شد آسمان غرید. رعد زد. برق زد. داد زد.
- می بینی دایی؟ این صداي فریاد خداست. دلش گرفته از آفریده هاش. به نظرت وقتی داشت انسان رو می آفرید می دونست
قراره چی کار کنن؟ می دونست از حیوون بدتر میشیم؟ می دونست و باز آفرید؟
لرزیدم. تمام تنم می لرزید.

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
رمان جذاب #گل_فروش تازه شروع شده از دستش ندید 😱

سرچهار راه گل فروشی میکردم خیلی زندگی راحتی نداشتم ولی راضی بودم... اما تو یکی از همین روزا به پنجره ماشینی نزدیک شدم برای فروش گل... پول بیشتری بهم داد و خواست تا به اندامم دست بزنه اما...👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAD7HP0z0HiKgHiNw0g
🌱#عشق_بی_نهایت

لینک قسمت اول 👇
https://t.me/beautiful_method/4005

#قسمت_سیصدوهفتادوشش

لرزیدم. تمام تنم می لرزید.
- آخه خدا نسل دایناسورا رو منقرض کردي که به جاشون آدم بیاري؟ حیف نبود؟
زندایی جیغ کشید.
- نه! نریزین. خاك نریزین.
پوزخند زدم.
- بذار بریزن زندایی. خاك قدرشناس تره. می دونه کی به مهمونیش رفته. این خاك می دونه چقدر مدیون این مرده. می دونه
این مرد واسه هر سنگریزه ش چقدر عرق ریخته و خون دل خورده. بذار دایی رو خاك کنن. این خاك با این مرد بد تا نمی
کنه. زیر این خاك دنیاي بهتریه. امان از روي این خاك!
برخاستم. دیگر آن جا کاري نداشتم. کاغذ را توي مشت فشردم و رفتم. رفتم تا اسطوره کش ها را به خاك و خون بمالم. رفتم
تا من هم دینم را به این خاك ادا کنم.
دیاکو:
- سلام دایی!
آب و گلاب را روي سنگ هاي سفید ریختم و گل را روي اسمش گذاشتم.
- خوبی دایی؟ اوضاع رو به راهه؟
آه کشیدم.
- حتما هست. درسته که حرف نمی زنی، اما مطمئنم که خوبی. خیلی بهتر از اینجا. خیلی آروم تر از اینجا.
دستم را روي سنگ کشیدم.
- می دونم که می شنوي. می دونم که می بینی، اما اومدم خودم واست تعریف کنم. مثل همه روزایی که از دنیا می بریدم و
به تو پناه می آوردم. نمی خوام اذیت شی. غصه بخوري، اما من به جز تو کیو دارم که بشه باهاش حرف زد؟
کنارش نشستم و زانوهایم را بغل کردم.
- اول خبراي خوب رو بدم. زندایی حالش بهتره. نگرانش نباش. بچه ها یه لحظه هم تنهاش نمی ذارن. بالاخره داغ از دست
دادنت کم چیزي نیست. زمان می بره تا هممون عادت کنیم. خیلی هم زمان می بره.
چقدر آه توي این سینه جمع شده بود.
- نشمینم خوبه. میگه این دو سه ماهی که از هم دور بودیم بهش ثابت کرده که منو بیشتر از بچه می خواد. ترفندت چاره ساز
بود دایی. این که می گفتی آدما باید از هم دور شن تا قدر همدیگه رو بدونن. اما در کنار اینا یه جورایی ترسیده. بین حرفاش
فهمیدم. تا وقتی تو بودي بدون هر آدمی می تونسته سر کنه، چون دلش به تو قرص بوده، اما حالا حس می کنه پشتش خالی
شده. می دونم مقایسه ش غلطه، اما میگه بعد از بابام تو تنها مردي هستی که می تونم همه جوره بهت اعتماد کنم. تو چی
فکر می کنی دایی؟ من می تونم جاي تو رو واسه زن و بچه ت پر کنم؟ هی! نمی دونم. فقط می خوام خیالت راحت باشه.
نشمین به هر دلیلی که برگشته، تا وقتی که خودش بخواد رو چشم من جا داره. مطمئن باش من قصد انتقام گرفتن از امانتی
تو رو ندارم، چون دوستش دارم. نه به خاطر این که دختر توئه. به خاطر این که زنمه. پس هیچ منتی سر هیچ کس نیست.
هنوز هم، حتی همین الان هم، حرف زدن در مورد چیزي که می دانستم منتظرش است سخت بود.
فایل کامل رمان در کانال زیر برای دریافت قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- می دونم سکوت کردي و منتظري که از دانیار بشنوي. می دونم چشم به راهشی و اون اینجا نمیاد. می دونم نگرانشی و
هیچ کس هیچ خبري بهت نمی ده، اما آخه چی بگیم؟ چی بگم؟
پشت سرم را به تنه درختی که بر قبر دایی سایه افکنده بود فشار دادم.
- نبودي دایی. موقعی که عراقیا ریختن تو خونه و اون بلاها رو سرمون آوردن نبودي. موقعی که می خواستن بهش تجاوز
کنن نبودي. موقع فرارمون، موقع در به دریمون، موقع مردن دایان، موقع خاك کردنش، موقع گوشه خیابونا خوابیدنمون، موقع
کفش و لباس پاره پوشیدنمون نبودي دایی. موقعی که به زور غذا رو می ریختم تو حلقش، موقعی که به زور می فرستادمش
مدرسه، موقعی که با التماس می بردمش دکتر، موقع بلوغش، بزرگ شدنش، شکل گرفتنش نبودي. اما من بودم. توي لحظه
به لحظه زندگیش و الان خوب می دونم که دانیار حالش از همیشه خراب تره.
این بغض هاي کهنه کی سر باز می کردند؟ کی اشک می شدند؟

🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید

https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم:
دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند
و هیچکس از عشق ما باخبر نشود.
آدم ها حسودند،
زمان بخیل است،
و دنیا عاشق کش است.

@beautiful_method