🌱#توهم
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوهفده
نگاه سرکش اش میخ گوشه پیرهنششد که چطور
سخاوتمندانه سرشانه اشرا به نمایشگذاشته بود.
فکر آن که دیشب در چه وضعی بودند، حالشرا
دگرگون و تنشرا به آتشمی کشید.
و این اصلا تحت اختیار خودش نبود.
- امیر کیا؟ چیزی شده؟
نفسعمیقی کشید و سعی کرد لحنشرا نسبت به
بحث چند دقیقه پیش با پدرش، کمی نرم تر کند تا
مبادا او را بیشاز پیشاز خود براند و دور کند.
این دوری و دوستی ها بس نبود؟
به خدا که بود...
دیگر واقعا حوصله کشمکشبا یلدا را نداشت.
- لباس بپوش باید بریم پیش بابا!
چشمان طوسی اشکمی گرد شد و ندانست با همین
طنازی ذاتی و بدون کنترل، چطور ناخواسته ضربان
قلب امیر کیا را به بازی می گیرد.
- الان؟ مگه ...مگه چیزی فهمیدن؟
به چهارچوب در تکیه داد و دستشرا درون جیب
شلوار اسلش اشفرو برد.
خیره نگاهشکرد و با خونسردی جواب داد:
_ انگار نمی دونی جریان و! اتفاقات دیشب، همون
یک ساعت بعدش به گوش بابا رسیده! منتها لطف
کرده و گذاشته خوب بخوابیم تا صبح.
بعد روز پسرش و شاهانه بسازه! احضار شدیم،
احضار.
واقعا حوصله بحث و جدل دوباره را نداشت.
انگار واقعا ظرفیت اعصابش تکمیل شده بود.
کلافه به امیرکیا نگاه کرد و آرام جواب داد:
- نمیشه من نیام؟
می شد.
اما شاید حضور یلدا باعث می شد بحث زودتر تمام
شود.
و خب... باید اعتراف می کرد که در حضور او کنترل
اعصاب اشآسان تر است.
صادقانه به یلدا نگاه کرد و جواب داد:
_ میشه، هیچ اجباری نیست که بیایی اما ...من به
کمکت احتیاج دارم .به این که به عنوان همدرد
کنارم باشی .
صداقت کلام اشاجازه نداد مخالفت کند.
اصلا یر به یر می شدند!
امیر کیا نزد خانواده اش به داد او رسید.
الان نوبت او بود...
در جواب امیر کیا سری تکان داد و کوتاه لب زد:
_ الان آماده میشم.
در جواب یلدا لبخندی زد و همانطور که از اتاق
خارج می شد، جواب داد:
_ ممنون .
امیرکیا که در را پشت سرش بست به سمت تخت
آمد و با ناراحتی لب زد:
_ کی تموم میشه پس؟
صورت اشرا بین دست هایشگرفت و نالید:
- خسته شدم دیگه ...به خودت قسم خسته شدم
خدا!
نفس اشرا به بیرون فوت کرد و با پاهایی که انگار
به هرکدام شان وزنه سنگینی آویزان کرده بودند، از
روی تخت برخاست تا زودتر آماده شود.
----------------------
تمام راه، سکوت ماشین را صدای روشن شدن
فندک و کام های امیر کیا از سیگارش می شکست.
انگار هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند...
رمقی هم نداشتند.
عین دو جنگجوی خسته که بعد سال ها جنگ،
متوجه شده بودند که تمام مدت به جای جنگیدن با
نیروی دشمن، با نیروهای خودی جنگیده بودند.
همانقدر خسته...
همانقدر عصبی...
همانقدر گیج و حیران...
امیر کیا جلوی عمارت که پارک کرد به سمت یلدا
چرخید و نگاهشکرد.
از این که او را با خود همراه کرده پشیمان بود.
❌ بوسه بعد از طلاق! 😱
همراه همسرم سابقم برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. وقتی خواستم از دفتر طلاق خارج بشم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس ..اما ما دیگه ازهم جدا شده بودیم و محرم نبودیم! ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت...
🔞 کلیک کنید برای خواندن ادامه داستان👌
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوهفده
نگاه سرکش اش میخ گوشه پیرهنششد که چطور
سخاوتمندانه سرشانه اشرا به نمایشگذاشته بود.
فکر آن که دیشب در چه وضعی بودند، حالشرا
دگرگون و تنشرا به آتشمی کشید.
و این اصلا تحت اختیار خودش نبود.
- امیر کیا؟ چیزی شده؟
نفسعمیقی کشید و سعی کرد لحنشرا نسبت به
بحث چند دقیقه پیش با پدرش، کمی نرم تر کند تا
مبادا او را بیشاز پیشاز خود براند و دور کند.
این دوری و دوستی ها بس نبود؟
به خدا که بود...
دیگر واقعا حوصله کشمکشبا یلدا را نداشت.
- لباس بپوش باید بریم پیش بابا!
چشمان طوسی اشکمی گرد شد و ندانست با همین
طنازی ذاتی و بدون کنترل، چطور ناخواسته ضربان
قلب امیر کیا را به بازی می گیرد.
- الان؟ مگه ...مگه چیزی فهمیدن؟
به چهارچوب در تکیه داد و دستشرا درون جیب
شلوار اسلش اشفرو برد.
خیره نگاهشکرد و با خونسردی جواب داد:
_ انگار نمی دونی جریان و! اتفاقات دیشب، همون
یک ساعت بعدش به گوش بابا رسیده! منتها لطف
کرده و گذاشته خوب بخوابیم تا صبح.
بعد روز پسرش و شاهانه بسازه! احضار شدیم،
احضار.
واقعا حوصله بحث و جدل دوباره را نداشت.
انگار واقعا ظرفیت اعصابش تکمیل شده بود.
کلافه به امیرکیا نگاه کرد و آرام جواب داد:
- نمیشه من نیام؟
می شد.
اما شاید حضور یلدا باعث می شد بحث زودتر تمام
شود.
و خب... باید اعتراف می کرد که در حضور او کنترل
اعصاب اشآسان تر است.
صادقانه به یلدا نگاه کرد و جواب داد:
_ میشه، هیچ اجباری نیست که بیایی اما ...من به
کمکت احتیاج دارم .به این که به عنوان همدرد
کنارم باشی .
صداقت کلام اشاجازه نداد مخالفت کند.
اصلا یر به یر می شدند!
امیر کیا نزد خانواده اش به داد او رسید.
الان نوبت او بود...
در جواب امیر کیا سری تکان داد و کوتاه لب زد:
_ الان آماده میشم.
در جواب یلدا لبخندی زد و همانطور که از اتاق
خارج می شد، جواب داد:
_ ممنون .
امیرکیا که در را پشت سرش بست به سمت تخت
آمد و با ناراحتی لب زد:
_ کی تموم میشه پس؟
صورت اشرا بین دست هایشگرفت و نالید:
- خسته شدم دیگه ...به خودت قسم خسته شدم
خدا!
نفس اشرا به بیرون فوت کرد و با پاهایی که انگار
به هرکدام شان وزنه سنگینی آویزان کرده بودند، از
روی تخت برخاست تا زودتر آماده شود.
----------------------
تمام راه، سکوت ماشین را صدای روشن شدن
فندک و کام های امیر کیا از سیگارش می شکست.
انگار هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند...
رمقی هم نداشتند.
عین دو جنگجوی خسته که بعد سال ها جنگ،
متوجه شده بودند که تمام مدت به جای جنگیدن با
نیروی دشمن، با نیروهای خودی جنگیده بودند.
همانقدر خسته...
همانقدر عصبی...
همانقدر گیج و حیران...
امیر کیا جلوی عمارت که پارک کرد به سمت یلدا
چرخید و نگاهشکرد.
از این که او را با خود همراه کرده پشیمان بود.
❌ بوسه بعد از طلاق! 😱
همراه همسرم سابقم برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. وقتی خواستم از دفتر طلاق خارج بشم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس ..اما ما دیگه ازهم جدا شده بودیم و محرم نبودیم! ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت...
🔞 کلیک کنید برای خواندن ادامه داستان👌
🟢بهترين روش برای گرم كردن بدن و پيدا كردن آمادگی جسمی برای رابطه شوخی كردن و جنب و جوش های عاشقانه قبل از سكـس است.
با بالا رفتن ضربان قلب مغز سريع تر تحريك ميشود.
🌱 @lifes_method 🌱
با بالا رفتن ضربان قلب مغز سريع تر تحريك ميشود.
🌱 @lifes_method 🌱
🟢 نکته مهم برای خانم ها حین سکس
آنچه بر خانم لازم است تحریک شوهرش در زمانی است که در #آمیزش با یکدیگر می باشند و نعوظ آلت شوهرش زود پایان می یابد ، در اینجور مواقع خانم باید با دخالت ، عضلات مهبلش را بر روی آلت شوهر خود فشار بدهد و ران هایش را به هم نزدیک کند و همین طور با دست مالیدن به پشت شوهرش در امتداد ستون فقرات وی باعث شود که نعوظ وی برگشته و به رضایت جنسی شوهرش نیز کمک کند.
🌱 @lifes_method 🌱
آنچه بر خانم لازم است تحریک شوهرش در زمانی است که در #آمیزش با یکدیگر می باشند و نعوظ آلت شوهرش زود پایان می یابد ، در اینجور مواقع خانم باید با دخالت ، عضلات مهبلش را بر روی آلت شوهر خود فشار بدهد و ران هایش را به هم نزدیک کند و همین طور با دست مالیدن به پشت شوهرش در امتداد ستون فقرات وی باعث شود که نعوظ وی برگشته و به رضایت جنسی شوهرش نیز کمک کند.
🌱 @lifes_method 🌱
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💕 دختر....
✨ چون خنده روز ...
💕 امیدی میدمد در خنده تو ...
✨ به چشم خویشتن می بینم ...
💕 از دور بهار دلکش آینده تو ...
💕 دختر یعنی فرشـته
✨ مراقبش باشــــید
💕 دختر یعنی لطافت،
✨ بهونه گیریهای مدام
💕 از سر عشق و دلتنگی
✨ دختر یعنی مهربانی
💕 عصای دست مـادر
✨ و نور چشمان پـدر
💐 ""روز دختر مبارکباد...""
🍃 @infostorie 🍃
✨ چون خنده روز ...
💕 امیدی میدمد در خنده تو ...
✨ به چشم خویشتن می بینم ...
💕 از دور بهار دلکش آینده تو ...
💕 دختر یعنی فرشـته
✨ مراقبش باشــــید
💕 دختر یعنی لطافت،
✨ بهونه گیریهای مدام
💕 از سر عشق و دلتنگی
✨ دختر یعنی مهربانی
💕 عصای دست مـادر
✨ و نور چشمان پـدر
💐 ""روز دختر مبارکباد...""
🍃 @infostorie 🍃
جمعہ روز خانواده
جمعہ روز پدرومادر🌸🍃
جمعہ روز همسر
جمعہ روز بچه هاست
جمعہ روز خوش بودن
جمعہ روز دورهمی
جمعہ روز لبخند زدن
جمعہ یعنی روز عشق روز محبت
"جمعتون پر از خوشبختی"🌸🍃
🍃 @infostorie 🍃
جمعہ روز پدرومادر🌸🍃
جمعہ روز همسر
جمعہ روز بچه هاست
جمعہ روز خوش بودن
جمعہ روز دورهمی
جمعہ روز لبخند زدن
جمعہ یعنی روز عشق روز محبت
"جمعتون پر از خوشبختی"🌸🍃
🍃 @infostorie 🍃
عمرمان هر لحظه
خواهد گذشت
چه سخت و چه آسان
چه تلخ و چه شیرین
امیدوارم
همه لحظه های زندگیمون
به نیکی و خوشحالی
و خبرهای خوب بگذره
🍃 @infostorie 🍃
خواهد گذشت
چه سخت و چه آسان
چه تلخ و چه شیرین
امیدوارم
همه لحظه های زندگیمون
به نیکی و خوشحالی
و خبرهای خوب بگذره
🍃 @infostorie 🍃
#زن،زندگیست و #مرد،امنیت
وچه خوب میشود🌸
وقتی مردی تمامِ مردانگیش
را خرجِ امنیتِ زندگیش کُند
و چه زیبا میشود
وقتی زنی تمامِ زندگیش
را خرج غرورِ امنیتش کُند🌸
🍃 @infostorie 🍃
وچه خوب میشود🌸
وقتی مردی تمامِ مردانگیش
را خرجِ امنیتِ زندگیش کُند
و چه زیبا میشود
وقتی زنی تمامِ زندگیش
را خرج غرورِ امنیتش کُند🌸
🍃 @infostorie 🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️خدایا به تو توکل میکنم
⚪️و حـــس داشــتـــنــت
❤️پناهگاهی میشود همیشگی
⚪️در اوج ســخــتـیهــایــم
❤️روزهــایـم را بـا رحـمـتـت
⚪️بـــه خــیـــر بـــگـــردان...
❤️بنام خدایی که تسکین دهنده
⚪️دردها وآرامش دهنده قلبهاست
❤️بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
⚪️ الــهــی بــه امــیــد تـو
🍃 @infostorie 🍃
⚪️و حـــس داشــتـــنــت
❤️پناهگاهی میشود همیشگی
⚪️در اوج ســخــتـیهــایــم
❤️روزهــایـم را بـا رحـمـتـت
⚪️بـــه خــیـــر بـــگـــردان...
❤️بنام خدایی که تسکین دهنده
⚪️دردها وآرامش دهنده قلبهاست
❤️بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
⚪️ الــهــی بــه امــیــد تـو
🍃 @infostorie 🍃
🟢بدون تجویز #پزشک از داروهای جنسی استفاده نکنید‼️
در حال حاضر بیشترین داروهایی که برای درمان دارویی #زودانزالی تجویز میشوند، داروهایی هستند که میزان سروتونین را در مغز بالا میبرند.
مورد استفاده اصلی این داروها در درمان افسردگی است ولی با مقادیر و رژیم درمانی متفاوت در بیماران مبتلا به انزال زودرس تجویز میشوند.
ضمن اینکه انواع مختلف از این داروها در بازار وجود دارند، هر بیماری با توجه به شرایط بالینی، از یک نوع بهخصوص از آنها سود خواهد برد.
پس لازم است این داروها توسط پزشک برای شما تجویز شوند.
🌱 @lifes_method 🌱
در حال حاضر بیشترین داروهایی که برای درمان دارویی #زودانزالی تجویز میشوند، داروهایی هستند که میزان سروتونین را در مغز بالا میبرند.
مورد استفاده اصلی این داروها در درمان افسردگی است ولی با مقادیر و رژیم درمانی متفاوت در بیماران مبتلا به انزال زودرس تجویز میشوند.
ضمن اینکه انواع مختلف از این داروها در بازار وجود دارند، هر بیماری با توجه به شرایط بالینی، از یک نوع بهخصوص از آنها سود خواهد برد.
پس لازم است این داروها توسط پزشک برای شما تجویز شوند.
🌱 @lifes_method 🌱
در تمامی ڪَره های زندڪَیت
شڪوفه اجابتی نشسته است
و آن دعای مادر است
دعای مادر...
بدرقه راه زندگی تان...💜
🍃 @infostorie 🍃
شڪوفه اجابتی نشسته است
و آن دعای مادر است
دعای مادر...
بدرقه راه زندگی تان...💜
🍃 @infostorie 🍃
🟢بعضی وقتهاجوشهای ریز همرنگ پوست درآلت تناسلی مردان پیدامیشود
▫️یارنگ آلت تناسلی تیره میشود؛ یانقطه نقطه
نگران نباشیددرطول مدت زمان معینی بهترخواهدشد
▪️به شرط اینکه بهداشت آلت تناسلی را رعایت نمایید
🌱 @lifes_method 🌱
▫️یارنگ آلت تناسلی تیره میشود؛ یانقطه نقطه
نگران نباشیددرطول مدت زمان معینی بهترخواهدشد
▪️به شرط اینکه بهداشت آلت تناسلی را رعایت نمایید
🌱 @lifes_method 🌱
🟢لحظات زیبای بعد از سکس را از دست ندهید.
مردهایی که بلافاصله پس از اتمام سکس و ارضای شهوت خود به لحاظ احساسی و عاطفی از زن دور میشوند، برای سکس بعدی کار خودشان را سخت میکنند.
اگر بعد از اتمام سکس 10 دقیقه کنار همسرتان بمانید، حسی را به او منتقل خواهید کرد که علاقهاش را به رابطه جنسی چند برابر میکند.
بسیاری از زنها فکر میکنند که همسرشان آنها را فقط برای ارضای جنسی خود میخواهد و این کار شما (توجه بعد از اتمام سکس) درست برعکس این حس را به آنها منتقل خواهد کرد.
🌱 @lifes_method 🌱
مردهایی که بلافاصله پس از اتمام سکس و ارضای شهوت خود به لحاظ احساسی و عاطفی از زن دور میشوند، برای سکس بعدی کار خودشان را سخت میکنند.
اگر بعد از اتمام سکس 10 دقیقه کنار همسرتان بمانید، حسی را به او منتقل خواهید کرد که علاقهاش را به رابطه جنسی چند برابر میکند.
بسیاری از زنها فکر میکنند که همسرشان آنها را فقط برای ارضای جنسی خود میخواهد و این کار شما (توجه بعد از اتمام سکس) درست برعکس این حس را به آنها منتقل خواهد کرد.
🌱 @lifes_method 🌱
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
🍃 @infostorie 🍃
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
🍃 @infostorie 🍃
🟢هر زنی در رابطه جنسی با همسرش قبل از اینکه متوجه آلت تناسلی باشد، به رابطه عاطفی و نگاه مرد دقت میکند
مرد باید با احساسات همسرش آشنا باشد.
🌱 @lifes_method 🌱
مرد باید با احساسات همسرش آشنا باشد.
🌱 @lifes_method 🌱
🟢ارگاسم در زنان از طریق سینه ها
متخصص زنان کریستین نورثراپ، نویسنده کتاب بدن زنان، هوش زنان، میگوید: «وقتی که سینهها تحریک میشوند، اکسیتوسین در خون ترشح میشود که همان آثاری را خواهد داشت که در رحم و واژن در هنگام ارضاء جنسی اتفاق میافتد.
این امر باعث افزایش جریان خون میشود و باعث لذت جنسی خواهد شد.
🌱 @lifes_method 🌱
متخصص زنان کریستین نورثراپ، نویسنده کتاب بدن زنان، هوش زنان، میگوید: «وقتی که سینهها تحریک میشوند، اکسیتوسین در خون ترشح میشود که همان آثاری را خواهد داشت که در رحم و واژن در هنگام ارضاء جنسی اتفاق میافتد.
این امر باعث افزایش جریان خون میشود و باعث لذت جنسی خواهد شد.
🌱 @lifes_method 🌱
خدایا به قلب کوچکمان
وسعت بده
تا بتوانیم بزرگیت
را درک کنیم
خدایا آرزوهایمان را برآورده
سختیها را آسان
و ناامیدها را امیدوار بفرما
شبتون آروم
🍃 @infostorie 🍃
وسعت بده
تا بتوانیم بزرگیت
را درک کنیم
خدایا آرزوهایمان را برآورده
سختیها را آسان
و ناامیدها را امیدوار بفرما
شبتون آروم
🍃 @infostorie 🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸پــــروردگــــارا!
✨جهانیان به شوق تو در این
🌸پگاه زیبا ،چشم می گشایند
✨و سبحان الله می گویند.
🌸با توکل به اسم اعظمت﷽
✨روزمان را آغاز میکنیم
🌸خــــدایــــا!!
✨امروز چشم و زبان ما را
🌸به خیر و نیکی بگشا
✨آمــیــــن...
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
🍃 @infostorie 🍃
✨جهانیان به شوق تو در این
🌸پگاه زیبا ،چشم می گشایند
✨و سبحان الله می گویند.
🌸با توکل به اسم اعظمت﷽
✨روزمان را آغاز میکنیم
🌸خــــدایــــا!!
✨امروز چشم و زبان ما را
🌸به خیر و نیکی بگشا
✨آمــیــــن...
🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
🍃 @infostorie 🍃
مادر
مادر ای تنهاترین شب زنده دار
مادر ای محبوبه شب در بهار
مادر ای دشت شقایق در کویر
مادر ای عطر حقایق در مسیر
مادر ای پاکیزه دامن کوه درد
مادر ای رخساره ی تو زرد زرد
مادر ای گیسو طلایی ؛ نازنین
مادر ای ماه خیالم ؛ مه جبین
مادر ای روشنگر شب های تار
مادر ای آرامبخش بیقرار
مادر ای هر بوسه تو دلبری
مادر ای استاد مهر و سروری
مادر ای آب حیات و ریشه ام
مادر ای روح تو در اندیشه ام
مادر ای تندیس عشق و ساد گی
🍃 @infostorie 🍃
مادر ای تنهاترین شب زنده دار
مادر ای محبوبه شب در بهار
مادر ای دشت شقایق در کویر
مادر ای عطر حقایق در مسیر
مادر ای پاکیزه دامن کوه درد
مادر ای رخساره ی تو زرد زرد
مادر ای گیسو طلایی ؛ نازنین
مادر ای ماه خیالم ؛ مه جبین
مادر ای روشنگر شب های تار
مادر ای آرامبخش بیقرار
مادر ای هر بوسه تو دلبری
مادر ای استاد مهر و سروری
مادر ای آب حیات و ریشه ام
مادر ای روح تو در اندیشه ام
مادر ای تندیس عشق و ساد گی
🍃 @infostorie 🍃
🌱#توهم
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوهجده
امیر کیا جلوی عمارت که پارک کرد به سمت یلدا
چرخید و نگاهشکرد.
از این که او را با خود همراه کرده پشیمان بود.
یلدا ضعیف بود... خسته بود... نای ایستادن کنارش
را نداشت.
دیشب به اندازه کافی اذیت شده بود.
یلدا که نگاه خیره امیر کیا معذب و گیج اشکرده
بود، سوالی لب زد:
_ چیزی شده؟
مستاصل و کلافه دستی به صورت اشکشید و
کوتاه جواب داد:
_ کاش نیورده بودمت .
اخمی کرد و در جوابشلب زد:
_ چرا اونوقت؟
نفسعمیقی کشید تا آثار تنگی نفسی که از سیگار
کشیدن پیاپی دچارش شده بود از بین برود.
سپسسرشرا به پشتی صندلی تکیه داد و در
جوابشگفت:
_ جون تو بدنت نیست .دیشب به اندازه کافی
سخت گذشت بهت ...کاش خونه مونده بودی و
استراحت می کردی .
مکثی کرد و کمی بعد عصبی و زیر لب ادامه داد:
_ کاش نیوورده بودمت یلدا!
ابتدا دوست نداشت بیاید.
آن هم به خاطر شنیدن حرف هایی که تکرارشان
عین بار اول درد داشتند.
اما حالا یقین داشت که حضورش نیاز است.
که برای آخرین بار تکلیف آن شبِ کذایی برای
همیشه تمام شود.
به سمت امیر کیا چرخید و کوتاه گفت:
_ باید میومدم .
بلافاصله حرف اشرا تکذیب کرد.
_ نه یلدا ...نه اصلا ...هیچ بایدی در کار نبود .البته ا
لان هم دیر نشده ...تو ماشین بمون تا من برگردم
خواست پیاده شود که مچ دست راستش، اسیر
دست های سرد و ظریف یلدا شد.
سوالی به سمتش چرخید.
به لب های زخم اش، طرح لبخند کوتاهی داد و
گفت:
_ باهم تمومشکنیم امیر کیا ...من اشتباه کردم تنها
رفتم پیش خانوادم ...تو اشتباه نکن .
میدونم مثل من کتک نمی خوری... اما سنگینی
بعضی حرفا کمر آدمو خرد می کنه.
مکثی کرد و با لبخند عمیق تری ادامه داد:
_ میام تا سنگینی اون حرفا روی شونه دوتامون
تقسیم شه ...اینجوری تحملشون راحت تره.
خیره نگاهشکرد.
طبیعی بود که دلش می خواست بغلشکند؟
یا حال هرمون های مردانه اش خوب نبود؟
در هر صورت برای جلوگیری از هر پیش آمدی، نگاه
از چشم های زیبایش برداشت و گفت:
_ پیاده شو.
❌ بوسه بعد از طلاق! 😱
همراه همسرم سابقم برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. وقتی خواستم از دفتر طلاق خارج بشم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس ..اما ما دیگه ازهم جدا شده بودیم و محرم نبودیم! ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت...
🔞 کلیک کنید برای خواندن ادامه داستان👌
لینک قسمت اول
https://t.me/c/1411171179/28360
#قسمت_صدوهجده
امیر کیا جلوی عمارت که پارک کرد به سمت یلدا
چرخید و نگاهشکرد.
از این که او را با خود همراه کرده پشیمان بود.
یلدا ضعیف بود... خسته بود... نای ایستادن کنارش
را نداشت.
دیشب به اندازه کافی اذیت شده بود.
یلدا که نگاه خیره امیر کیا معذب و گیج اشکرده
بود، سوالی لب زد:
_ چیزی شده؟
مستاصل و کلافه دستی به صورت اشکشید و
کوتاه جواب داد:
_ کاش نیورده بودمت .
اخمی کرد و در جوابشلب زد:
_ چرا اونوقت؟
نفسعمیقی کشید تا آثار تنگی نفسی که از سیگار
کشیدن پیاپی دچارش شده بود از بین برود.
سپسسرشرا به پشتی صندلی تکیه داد و در
جوابشگفت:
_ جون تو بدنت نیست .دیشب به اندازه کافی
سخت گذشت بهت ...کاش خونه مونده بودی و
استراحت می کردی .
مکثی کرد و کمی بعد عصبی و زیر لب ادامه داد:
_ کاش نیوورده بودمت یلدا!
ابتدا دوست نداشت بیاید.
آن هم به خاطر شنیدن حرف هایی که تکرارشان
عین بار اول درد داشتند.
اما حالا یقین داشت که حضورش نیاز است.
که برای آخرین بار تکلیف آن شبِ کذایی برای
همیشه تمام شود.
به سمت امیر کیا چرخید و کوتاه گفت:
_ باید میومدم .
بلافاصله حرف اشرا تکذیب کرد.
_ نه یلدا ...نه اصلا ...هیچ بایدی در کار نبود .البته ا
لان هم دیر نشده ...تو ماشین بمون تا من برگردم
خواست پیاده شود که مچ دست راستش، اسیر
دست های سرد و ظریف یلدا شد.
سوالی به سمتش چرخید.
به لب های زخم اش، طرح لبخند کوتاهی داد و
گفت:
_ باهم تمومشکنیم امیر کیا ...من اشتباه کردم تنها
رفتم پیش خانوادم ...تو اشتباه نکن .
میدونم مثل من کتک نمی خوری... اما سنگینی
بعضی حرفا کمر آدمو خرد می کنه.
مکثی کرد و با لبخند عمیق تری ادامه داد:
_ میام تا سنگینی اون حرفا روی شونه دوتامون
تقسیم شه ...اینجوری تحملشون راحت تره.
خیره نگاهشکرد.
طبیعی بود که دلش می خواست بغلشکند؟
یا حال هرمون های مردانه اش خوب نبود؟
در هر صورت برای جلوگیری از هر پیش آمدی، نگاه
از چشم های زیبایش برداشت و گفت:
_ پیاده شو.
❌ بوسه بعد از طلاق! 😱
همراه همسرم سابقم برگه طلاق رو امضا کردیم و طلاق انجام شد. وقتی خواستم از دفتر طلاق خارج بشم نسرین یهو اومد جلو و بدون مقدمه گفت منو ببوس ..اما ما دیگه ازهم جدا شده بودیم و محرم نبودیم! ولی رفتم جلو ازش علت درخواستشو پرسیدم! گفت تحملشو داری؟؟ گفتم آره بگو... گفت...
🔞 کلیک کنید برای خواندن ادامه داستان👌
🟢حس بویایی روند عاشق شدن را تسریع می کند.
هرچه عطر و بوی بدن شریک شباهت بیشتری با والدین فرد مقابل داشته باشد، بر احتمال عاشق شدن دو طرف نیز افزوده می شود.
🌱 @lifes_method 🌱
هرچه عطر و بوی بدن شریک شباهت بیشتری با والدین فرد مقابل داشته باشد، بر احتمال عاشق شدن دو طرف نیز افزوده می شود.
🌱 @lifes_method 🌱