🟢آمیزش جنسی موجب افزایش هورمون اکسی توسین (یا هورمون عشق) میشود که علاقه و اعتماد را زیاد میکند.
تأثیرات اکسی توسین بر زنان بسیار بیشتر از مردان است و این میتواند پاسخ دهندهٔ این مسئله باشد که چرا زنان دیدگاه عاشقانه تری نسبت به آمیزش جنسی دارند.
🌱 @new_method
تأثیرات اکسی توسین بر زنان بسیار بیشتر از مردان است و این میتواند پاسخ دهندهٔ این مسئله باشد که چرا زنان دیدگاه عاشقانه تری نسبت به آمیزش جنسی دارند.
🌱 @new_method
🟢یکی از گیاهان موثر در بهبود رابطه جنسی مریم گلی است.
مريم گلي سرشار از هورمونهايي است كه قواي جنسي زنانه را تقويت ميكند به خاطر اين كه اين هورمونها عملكردي مثل هورمون #استروژن دارند.
اين گياه براي زناني كه با سردمزاجي و كاهش #ميل_جنسي مواجه هستند درمان فوقالعادهاي محسوب ميشود.
🌱 @new_method
مريم گلي سرشار از هورمونهايي است كه قواي جنسي زنانه را تقويت ميكند به خاطر اين كه اين هورمونها عملكردي مثل هورمون #استروژن دارند.
اين گياه براي زناني كه با سردمزاجي و كاهش #ميل_جنسي مواجه هستند درمان فوقالعادهاي محسوب ميشود.
🌱 @new_method
قدر مادر را
فقط نوزادی می داند که اگر
تنی عطر مادرش را ندهد
ان را پس میزند
گمانم تنها اوست که میداند
هیچ کس جز مادر
ارزش معشوق بودن را ندارد...
🍃 @infostory 🍃
فقط نوزادی می داند که اگر
تنی عطر مادرش را ندهد
ان را پس میزند
گمانم تنها اوست که میداند
هیچ کس جز مادر
ارزش معشوق بودن را ندارد...
🍃 @infostory 🍃
🌿🌸
مادرم گوشی اندرويد ندارد
ولی همیشه در دسترس ماست
از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمیکند
ولی با زنبیل هنوز نان داغ را برای صبحانه تهیه میکند...
محبتش همیشه بروز است
تب کنم، برایم می میرد
هرگز بی پاسخم نمیگذارد
درد دلم را گوش میدهد
سایلنت نمیکند
دایورت نمیکند
تا ببیند سردم شده
لایک نمی کند
پتو را به رویم می کشد...
مادرم گوشی اندروید ندارد
تلفن ثابت خانه ی ما به هوای مادرم وصل است هنوز
من بیرون باشم دلشوره دارد
زنگ میزند...
ساعت آف مرا چک نمیکند
فقط غر میزند
که مبادا چشم هایم درد بگیرد...
فالوورهای مادرم
من، خواهر و برادرهایم هستیم...
اینستاگرام ندارد ولی
هنوز دایركت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
و درد دل هایی از جنس مادرانه...
ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنهاست
چون ما گوشی مان اندروید است
بله ما اینترنت داریم
تلگرام داریم
واتساپ داریم
اینستاگرام داریم
کلا کار داریم
وقت نداریم.
یک لحظه صبر کن شده جواب مادر وقتی صدایمان می زند
چقدر این مادرها مهربانند
مــن در عجبم با چقدر صبر و تواضع و مهر و محبت
میتوان " مادر " بود...
🍃 @infostory 🍃
مادرم گوشی اندرويد ندارد
ولی همیشه در دسترس ماست
از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمیکند
ولی با زنبیل هنوز نان داغ را برای صبحانه تهیه میکند...
محبتش همیشه بروز است
تب کنم، برایم می میرد
هرگز بی پاسخم نمیگذارد
درد دلم را گوش میدهد
سایلنت نمیکند
دایورت نمیکند
تا ببیند سردم شده
لایک نمی کند
پتو را به رویم می کشد...
مادرم گوشی اندروید ندارد
تلفن ثابت خانه ی ما به هوای مادرم وصل است هنوز
من بیرون باشم دلشوره دارد
زنگ میزند...
ساعت آف مرا چک نمیکند
فقط غر میزند
که مبادا چشم هایم درد بگیرد...
فالوورهای مادرم
من، خواهر و برادرهایم هستیم...
اینستاگرام ندارد ولی
هنوز دایركت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
و درد دل هایی از جنس مادرانه...
ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنهاست
چون ما گوشی مان اندروید است
بله ما اینترنت داریم
تلگرام داریم
واتساپ داریم
اینستاگرام داریم
کلا کار داریم
وقت نداریم.
یک لحظه صبر کن شده جواب مادر وقتی صدایمان می زند
چقدر این مادرها مهربانند
مــن در عجبم با چقدر صبر و تواضع و مهر و محبت
میتوان " مادر " بود...
🍃 @infostory 🍃
تا خـــدا هست،
هیچ لحظه ای
آنقدر سخت نمي شود
که نشود تحملش ڪرد!
شدني ها را انجام بده
و تمام نشدني هایت را
به خدا بسپار
شبتون بخیر
🍃 @infostory 🍃
هیچ لحظه ای
آنقدر سخت نمي شود
که نشود تحملش ڪرد!
شدني ها را انجام بده
و تمام نشدني هایت را
به خدا بسپار
شبتون بخیر
🍃 @infostory 🍃
خدایا
دراین صبح زیبـا
تورا سپاس میگویم
که به من فرصت دادی
یکبار دیگر ناظر بر طلوع
خورشید تو باشم
روزتون متعالی
حالتون عالی
و صبحتون بخیر وشادی
🍃 @infostory 🍃
دراین صبح زیبـا
تورا سپاس میگویم
که به من فرصت دادی
یکبار دیگر ناظر بر طلوع
خورشید تو باشم
روزتون متعالی
حالتون عالی
و صبحتون بخیر وشادی
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصد
يكم بدنشو شل گرفت كه به راحتي تموم لباساشو در اوردم و
انداختم پايين تخت حتي لباس زيرشم در اوردم..
دامون با ديد ن حركتم كه لباساشو انداختم پايي ن تخت
صداشو نازك كرد و يكم نيم خيز شد گفت:
_واييي ننه م يخواد بهم تجاوز كنه...
ضربه ي ارومي رو ي بازوش زدم گفتم:
_بخاب بب ينم تجاوز كجا بوده لوس..
دوباره دراز شد گفت:
_خوب فقط هواست باشه
بهم چشم بدنداشته باشي...
بعدم پرو پرو چشماشو بست و منتظر ماساژ دادن از سمتم
شد ...
به ياد قديم ا كه ساعتها ميشستم و ماساژش ميدادم شروع
كردم به انجام كارم..
با مهارت و بدون اينكه از روغن استفاده كنم داشتم كارمو
انجام م يدادم
هيچ كدوم حرفي نميزدي م
دامون جور ي ساكت بود و منظم نفس ميكشيد كه انگار
ساعتهاس خواب يده!
نميدونم چقدر بود كه داشتم ماساژش ميدادم..
تقريبا كارم تموم شده بود كه با صدا ي خمار ي گفت:
_نميخوايي ج ا ي اصل كاريو ماساژ بد ي،؟
ضربه ايي به بازو ي لختش زدم گفتم:
_از اولم دنبال همين بود ي ش يطون..
تو ي گلو خندي د گفت:
_به نظرت وق تي دار ي با اون دستا ي نرم لطيف جادو ي ت
ماساژم ميد ي ميتونم به چيز ي غير از كردنت فكر كنم،؟
با جيغ اسمشو صدا زدم كه ادامه داد:
_اون لحظه تموم اعضا ي بدنم تورو م يخوان
مخصوصا دامون كوچولو.
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
بعد به عضو س يخ شدش اشاره كر د
از اين همه صراحتش خندم گرفت
دستمو دراز كردم الت سفت و سخت شدشو ت و ي دستم گرفتم
و فشار ارومي بهش دادم...
با برخورد دستم به كلاهك مردونش دامون اهي خفه اي ي
كشيد گفت:
_خوب بچه ب يصبرانه منتظرت ه..
منظورش فهم يدم
دلش ميخواس ت براش بخورم
موها ي لختم ي ه طرف شونم انداختم و بين پاهاش نشستم..
اول نگاهي بهش انداختم تو ي چشمام زل زده بود منتظر
حركتي از جانبم بود
لبخند لوند ي زدم و همون جور كه خ يره ي چشماش بودم
ليست محكمي به مردونش زد م...
دامون از شدت لذت سرشو رو ي بالش گزاشت و به عقب
متمايل شد
لبخندم از ديدن اين حركتش عريض تر شد.
اين بار كل التشو تو ي دهنم فرو كردم مشغول خوردن براش
شدم..
دامون از شدت لذت هر از چند گاهي سرشو از رو ي بالش بلند
ميكرد و به كارم خيره ميشد
انگار اين كار لذتپ براش چند ين برابر ميكرد
بعد از چند دق يقه كه قشنگ براش خوردم و خيسش كردم از
جام بلند شدم و يكي يكي لباسامو در اورد م..
دامون انقدر خمار و مست بود كه با لذت خ يره ي برجست گي ا ي
بدنم بود بعد از در اوردن لباسام خودمو رو ي بدنش كش يدم و
رو ي شكم عضله ايش نشست م..
موها ي پخش شده تو ي صورتمو پشت گوشم دادم و سرمو
بهش نزديك كردم و بوسه ا يي ا غوا كننده گوشه ي ل بش زدم..
دستاشو دو طرف كمرم گذاشت گفت:
_ميخوايي ديونه تر از ايني كه هستم كنيم ؟
لبخند پت و پهني زدم با طنا ز ي گفتم:
_بله....
تو ديونه ي مني...
فشار دستاشو رو ي پهلوهام ب يشتر كرد گفت:
_خوب مثل اينكه ديونه باز ي دوست دار ي
قهقه ايي زدم و يكم خودمو باند كردم
دستشو به پشتم رسوند و الاشو تو ي دستش گرفت و چند بار
رو ي بهشتم جلو عقبش كرد..
قشنگ كه خ يس شد
كلاه ك بزرگشو با دهانه ي واژنم تنظي م كرد دستاشو دو ي
شونه ها ي باريكم گزاشت و گفت:
_من ميميرم برا ديونه باز ي با توو.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصد
يكم بدنشو شل گرفت كه به راحتي تموم لباساشو در اوردم و
انداختم پايين تخت حتي لباس زيرشم در اوردم..
دامون با ديد ن حركتم كه لباساشو انداختم پايي ن تخت
صداشو نازك كرد و يكم نيم خيز شد گفت:
_واييي ننه م يخواد بهم تجاوز كنه...
ضربه ي ارومي رو ي بازوش زدم گفتم:
_بخاب بب ينم تجاوز كجا بوده لوس..
دوباره دراز شد گفت:
_خوب فقط هواست باشه
بهم چشم بدنداشته باشي...
بعدم پرو پرو چشماشو بست و منتظر ماساژ دادن از سمتم
شد ...
به ياد قديم ا كه ساعتها ميشستم و ماساژش ميدادم شروع
كردم به انجام كارم..
با مهارت و بدون اينكه از روغن استفاده كنم داشتم كارمو
انجام م يدادم
هيچ كدوم حرفي نميزدي م
دامون جور ي ساكت بود و منظم نفس ميكشيد كه انگار
ساعتهاس خواب يده!
نميدونم چقدر بود كه داشتم ماساژش ميدادم..
تقريبا كارم تموم شده بود كه با صدا ي خمار ي گفت:
_نميخوايي ج ا ي اصل كاريو ماساژ بد ي،؟
ضربه ايي به بازو ي لختش زدم گفتم:
_از اولم دنبال همين بود ي ش يطون..
تو ي گلو خندي د گفت:
_به نظرت وق تي دار ي با اون دستا ي نرم لطيف جادو ي ت
ماساژم ميد ي ميتونم به چيز ي غير از كردنت فكر كنم،؟
با جيغ اسمشو صدا زدم كه ادامه داد:
_اون لحظه تموم اعضا ي بدنم تورو م يخوان
مخصوصا دامون كوچولو.
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
بعد به عضو س يخ شدش اشاره كر د
از اين همه صراحتش خندم گرفت
دستمو دراز كردم الت سفت و سخت شدشو ت و ي دستم گرفتم
و فشار ارومي بهش دادم...
با برخورد دستم به كلاهك مردونش دامون اهي خفه اي ي
كشيد گفت:
_خوب بچه ب يصبرانه منتظرت ه..
منظورش فهم يدم
دلش ميخواس ت براش بخورم
موها ي لختم ي ه طرف شونم انداختم و بين پاهاش نشستم..
اول نگاهي بهش انداختم تو ي چشمام زل زده بود منتظر
حركتي از جانبم بود
لبخند لوند ي زدم و همون جور كه خ يره ي چشماش بودم
ليست محكمي به مردونش زد م...
دامون از شدت لذت سرشو رو ي بالش گزاشت و به عقب
متمايل شد
لبخندم از ديدن اين حركتش عريض تر شد.
اين بار كل التشو تو ي دهنم فرو كردم مشغول خوردن براش
شدم..
دامون از شدت لذت هر از چند گاهي سرشو از رو ي بالش بلند
ميكرد و به كارم خيره ميشد
انگار اين كار لذتپ براش چند ين برابر ميكرد
بعد از چند دق يقه كه قشنگ براش خوردم و خيسش كردم از
جام بلند شدم و يكي يكي لباسامو در اورد م..
دامون انقدر خمار و مست بود كه با لذت خ يره ي برجست گي ا ي
بدنم بود بعد از در اوردن لباسام خودمو رو ي بدنش كش يدم و
رو ي شكم عضله ايش نشست م..
موها ي پخش شده تو ي صورتمو پشت گوشم دادم و سرمو
بهش نزديك كردم و بوسه ا يي ا غوا كننده گوشه ي ل بش زدم..
دستاشو دو طرف كمرم گذاشت گفت:
_ميخوايي ديونه تر از ايني كه هستم كنيم ؟
لبخند پت و پهني زدم با طنا ز ي گفتم:
_بله....
تو ديونه ي مني...
فشار دستاشو رو ي پهلوهام ب يشتر كرد گفت:
_خوب مثل اينكه ديونه باز ي دوست دار ي
قهقه ايي زدم و يكم خودمو باند كردم
دستشو به پشتم رسوند و الاشو تو ي دستش گرفت و چند بار
رو ي بهشتم جلو عقبش كرد..
قشنگ كه خ يس شد
كلاه ك بزرگشو با دهانه ي واژنم تنظي م كرد دستاشو دو ي
شونه ها ي باريكم گزاشت و گفت:
_من ميميرم برا ديونه باز ي با توو.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
Telegram
moon
برای ارتباط با ادمین کانال با اکانت زیر تماس برقرار کنید😍😍👇👇
@jevvaher
@jevvaher
🟢ویژگیهای جنسی انسانها تقریبا به پیچیدگی اثرانگشت است، با این تفاوت که اثرانگشت آدمها را عموما ژنتیک آنها مشخص میکند و خصوصیات مربوط به جنسیتشان را عوامل مختلف پیچیدهتر میکند.
هیچگاه خصوصیات و توانایی های جنسی همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید، او هم مثل هر شخصی برتری ها و ضعف های مربوط به خودش را دارد.
🌱 @new_method
هیچگاه خصوصیات و توانایی های جنسی همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید، او هم مثل هر شخصی برتری ها و ضعف های مربوط به خودش را دارد.
🌱 @new_method
🔘داستان کوتاه
مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست...
فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ
شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت...
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم
آخر تو چه می دانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد...
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...
هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️
🍃 @infostory 🍃
مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست...
فرشته ی فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزو های ترا براورده سازد، بگو از خدا چه می خواهـی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا می خواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی...
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمی کنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ
شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت...
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمی تواند با تو یکجا زندگی کند. می خواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من می روم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی می کنم و راحت خواهم بود...
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ی نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم
آخر تو چه می دانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزوی بکنی. حال بگو میدانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد...
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریه می کند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...
هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
❤️ تقدیم به همه مادرا ❤️
🍃 @infostory 🍃
🟢مطمئنا مرد می خواهد زن در طول رابطه بلند بلند آه بکشد، چنگ بزند و سر و صدا کند. بگوید که تندتر یا آرامتر و مدام بگوید که چه حس خوبی دارد و حرفهای دیگر… بسیار طبیعی است که زنان نیز در طول رابطه می خواهند واکنش شما را بدانند. آنها باید بدانند که کار خود را خوب انجام می دهند و یا خیر.
این برای این است که بدانند قدرت ارگاسم کردن شما را دارند یا نه شما اگر ساکت باشید فکر می کنند کارشان را درست انجام نمی دهند. اینکه شما هم صدا کنید و یا ساده اعلام کنید که چه حس خوبی دارید چیزیست که شما برای تبدیل از یک آماتور به یک حرفه ای لازم دارید.
🌱 @new_method
این برای این است که بدانند قدرت ارگاسم کردن شما را دارند یا نه شما اگر ساکت باشید فکر می کنند کارشان را درست انجام نمی دهند. اینکه شما هم صدا کنید و یا ساده اعلام کنید که چه حس خوبی دارید چیزیست که شما برای تبدیل از یک آماتور به یک حرفه ای لازم دارید.
🌱 @new_method
🟢 انواع کاندوم مردانه و کاربرد آن❗️
کاندوم صاف:
سطح صاف این کاندوم برای لذت بردن زن و مرد به صورت طبیعی می باشد.
کاندوم خاردار:
در طراحی این نوع کاندومها از جنس خود بدنه کاندوم زائده هایی در سرتاسر آن بوجود آمده است. این کاندوم برای تحریک بیشتر زن و تحریک دیواره واژن بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد .
کاندوم تاخیری:
این کاندوم دارای کرم Desensitizer می باشد. این کرم از #زودانزالی جلوگیری کرده و انزال را به تاخیر می اندازد تا این فرصت را داشته باشید تا همسر خود را نیز به ارگاسم کامل برسانید
استفاده از این کاندوم برای مردانی که اختلال نعوظ دارند توصیه نمیشود.
🌱 @new_method
کاندوم صاف:
سطح صاف این کاندوم برای لذت بردن زن و مرد به صورت طبیعی می باشد.
کاندوم خاردار:
در طراحی این نوع کاندومها از جنس خود بدنه کاندوم زائده هایی در سرتاسر آن بوجود آمده است. این کاندوم برای تحریک بیشتر زن و تحریک دیواره واژن بیشتر مورد استفاده قرار می گیرد .
کاندوم تاخیری:
این کاندوم دارای کرم Desensitizer می باشد. این کرم از #زودانزالی جلوگیری کرده و انزال را به تاخیر می اندازد تا این فرصت را داشته باشید تا همسر خود را نیز به ارگاسم کامل برسانید
استفاده از این کاندوم برای مردانی که اختلال نعوظ دارند توصیه نمیشود.
🌱 @new_method
🟢در طب سنتی آمده است که با مالیدن جوشانده برگ سماق و بارهنگ به انتهای آلت تناسلی و ستون فقرات مردان می تواند از انزال زودرس و سستی عضو جلوگیری کرد. این کار در گذشته در مناطق گرمسیری ایران بسیار مرسوم بود.
🌱 @new_method
🌱 @new_method
سلام
صبح خوشگلتون بخیر
صبحانه تون سرشار از عشق
فنجون عشقتون پر مهر
خونه دلتون گرم
دستانتون پر روزی
نگاهتون قشنگ
بریم واسه شروع روز عالی
🍃 @infostory 🍃
صبح خوشگلتون بخیر
صبحانه تون سرشار از عشق
فنجون عشقتون پر مهر
خونه دلتون گرم
دستانتون پر روزی
نگاهتون قشنگ
بریم واسه شروع روز عالی
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدویک
كلاه ك بزرگشو با دهانه ي واژنم تنظي م كرد دستاشو دو ي
شونه ها ي باريكم گزاشت و گفت:
_من ميميرم برا ديونه باز ي با توو..
و هم زمان با ا ين حرفش محكم به شونهام فشار داد كه باعث
شد التش تا اخر داخلم فرو بر ه..
از درد و لذت ا هي كشيد م و دستامو رو ي سينش گزاشتم لبمو
به دندون گرفتم كه گفت:
_اوووم دوست دار ي اينجور د يونه بودنمو..
تاز ه شهوت خفته ي درونم داشت بيدار م يشد مستانه خنديد م
و گفتم:
_بله بله
من عاشق هم ين كاراتم خو ب
جووون كشدا ر ي گفت و دستاشو رو ي لمبره ا ي باشنم گزاشت
كمي بلندم كرد و بعد با سرعت شروع به تلمبه زدن داخلم
كر د
انقدر ضرباهاش محكم بود كه بعد از زدن هر ضربه به بالا پرت
ميشدم
ديگه صدا ي نالهام دست خودم نبود
از شدت شهوت و لذت تو ي اوج بودم
بعد از چند دق يقه دامون منو رو ي تخت برگردوند و پشتم
جا ي گرف ت
سرمو رو ي ت خت كزاشتم و باسنمو قنبل كردم رو به عقب
با سيلي كه دامون به باسنم زد بهش خ يره شدم كه گفت:
_دختر چرا بعد از اوردن سه تا بچه هيكلت اصلا خراب نشد ه
تازه سكسي ترم شد ي..
بعد بدون اينكه منتظر جوابي از جانبم باشه خم شد و شروع
به ليست زدن بهشتم كر د...
از بالا تا پايين بهشتمو با ولع ميخورد
حا ي سوراخ عقببم با لذت ل يس م يزد
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
حسابي كه صد ا ي ناله ي منو در اورد سرشو جدا كرد ازم..
انقدر بيحال از شهوت شده بودم كه دوست داشتم زودتر ارضا
بشم ولي مثل ا ينكه دامون اين خيالو نداشت
رو ي روتا زانوش ايستاد و عضوشو باهام تنظيم كرد و ا ينبار م
با فشار خودشو داخلم جا كرد...
جيغ خفه ايي كشيد م كه دستاشو رو ي كمرم گزاشت و دوباره
اون خو ي وحشي بودنش بيدار شد و شروع به ضربه زدن
داخلم كر د..
انقدر داشت ا ين پوزيشن بهم لذت ميدا د حسابي تو ي اوج
بودم و هر لحظه منتظر ارضا شدنم بودم
دامون هم انگار نزدي ك به اوج رس يدن ش بود كه با صدا ي
خمار ي گفت:
_اه ميخام بيارمش...
خنده ايي كردم گفتم:
_خوب بيارش چرا اجازه ميگ ير ي،...
_چون دلم نمياد تموم بشه...
بازم م يخوام بكنم..
اين بار قدا ي خندم بلند تر شد كه گفت:
_اماده ايي..
سرمو اكون دادم كه باز سرعتشو بيشتر كرد و بعد از چند ثاني ه
هر دو همزمان باهم با اه غلي ظي ارضا شديم...
خودمو با بي حالي رو ي تخت ولو كردم دامون هم به همون
شكل رون افتاد ولي همه ي وزنشو روم ننداخت بود...
نفس نفس زنان پشت گردنمو بوسه ايي زد گفت:
_دوست دارم...
زمزمه وار جواب دادم:
_منم
يكم خودشو جا به جا كرد گفت:
_فكر كنم دار ي له ميشي..
_اوووم نه زيا د
چندتا دستمال برداشت و بعد از تم يز كردن خودش و من..با
خستگي خودشو كنارم ولو كرد.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدویک
كلاه ك بزرگشو با دهانه ي واژنم تنظي م كرد دستاشو دو ي
شونه ها ي باريكم گزاشت و گفت:
_من ميميرم برا ديونه باز ي با توو..
و هم زمان با ا ين حرفش محكم به شونهام فشار داد كه باعث
شد التش تا اخر داخلم فرو بر ه..
از درد و لذت ا هي كشيد م و دستامو رو ي سينش گزاشتم لبمو
به دندون گرفتم كه گفت:
_اوووم دوست دار ي اينجور د يونه بودنمو..
تاز ه شهوت خفته ي درونم داشت بيدار م يشد مستانه خنديد م
و گفتم:
_بله بله
من عاشق هم ين كاراتم خو ب
جووون كشدا ر ي گفت و دستاشو رو ي لمبره ا ي باشنم گزاشت
كمي بلندم كرد و بعد با سرعت شروع به تلمبه زدن داخلم
كر د
انقدر ضرباهاش محكم بود كه بعد از زدن هر ضربه به بالا پرت
ميشدم
ديگه صدا ي نالهام دست خودم نبود
از شدت شهوت و لذت تو ي اوج بودم
بعد از چند دق يقه دامون منو رو ي تخت برگردوند و پشتم
جا ي گرف ت
سرمو رو ي ت خت كزاشتم و باسنمو قنبل كردم رو به عقب
با سيلي كه دامون به باسنم زد بهش خ يره شدم كه گفت:
_دختر چرا بعد از اوردن سه تا بچه هيكلت اصلا خراب نشد ه
تازه سكسي ترم شد ي..
بعد بدون اينكه منتظر جوابي از جانبم باشه خم شد و شروع
به ليست زدن بهشتم كر د...
از بالا تا پايين بهشتمو با ولع ميخورد
حا ي سوراخ عقببم با لذت ل يس م يزد
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
حسابي كه صد ا ي ناله ي منو در اورد سرشو جدا كرد ازم..
انقدر بيحال از شهوت شده بودم كه دوست داشتم زودتر ارضا
بشم ولي مثل ا ينكه دامون اين خيالو نداشت
رو ي روتا زانوش ايستاد و عضوشو باهام تنظيم كرد و ا ينبار م
با فشار خودشو داخلم جا كرد...
جيغ خفه ايي كشيد م كه دستاشو رو ي كمرم گزاشت و دوباره
اون خو ي وحشي بودنش بيدار شد و شروع به ضربه زدن
داخلم كر د..
انقدر داشت ا ين پوزيشن بهم لذت ميدا د حسابي تو ي اوج
بودم و هر لحظه منتظر ارضا شدنم بودم
دامون هم انگار نزدي ك به اوج رس يدن ش بود كه با صدا ي
خمار ي گفت:
_اه ميخام بيارمش...
خنده ايي كردم گفتم:
_خوب بيارش چرا اجازه ميگ ير ي،...
_چون دلم نمياد تموم بشه...
بازم م يخوام بكنم..
اين بار قدا ي خندم بلند تر شد كه گفت:
_اماده ايي..
سرمو اكون دادم كه باز سرعتشو بيشتر كرد و بعد از چند ثاني ه
هر دو همزمان باهم با اه غلي ظي ارضا شديم...
خودمو با بي حالي رو ي تخت ولو كردم دامون هم به همون
شكل رون افتاد ولي همه ي وزنشو روم ننداخت بود...
نفس نفس زنان پشت گردنمو بوسه ايي زد گفت:
_دوست دارم...
زمزمه وار جواب دادم:
_منم
يكم خودشو جا به جا كرد گفت:
_فكر كنم دار ي له ميشي..
_اوووم نه زيا د
چندتا دستمال برداشت و بعد از تم يز كردن خودش و من..با
خستگي خودشو كنارم ولو كرد.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
Telegram
moon
برای ارتباط با ادمین کانال با اکانت زیر تماس برقرار کنید😍😍👇👇
@jevvaher
@jevvaher
🟢 به همسرتان اجازه دهيد مایع منی را روی هرقسمتی از بدن شما که می خواهد تخلیه کند،آزادی در رابطه با این موضوع برای مردها لذت بخش است.
🔸 مایع منی برای پوست شما بی ضرر است
🌱 @new_method
🔸 مایع منی برای پوست شما بی ضرر است
🌱 @new_method
🟢نقطه شروع انزال از کجاست ؟!
🔸- وقتی تحریکات جنسی به اوج خود میرسد باید منتظر شروع انزال باشیم تماس مداوم در سطح آلت مرد باعث تحریک هایی می شود که به نخاع و مغز منتقل میشوند و در ابتدا مایعی شفاف از مجرای آلت خارج میشود
🔸این مایع باعث خروج راحت اسپرم و مایع اصلی از آلت میشود انزال مردان توسط سیستم عصبی مرکزی کنترل میشود این عمل زمانی رخ می دهد که رابطه جنسی به بالاترین سطح خود برسد
🍃 @infostory 🍃
🔸- وقتی تحریکات جنسی به اوج خود میرسد باید منتظر شروع انزال باشیم تماس مداوم در سطح آلت مرد باعث تحریک هایی می شود که به نخاع و مغز منتقل میشوند و در ابتدا مایعی شفاف از مجرای آلت خارج میشود
🔸این مایع باعث خروج راحت اسپرم و مایع اصلی از آلت میشود انزال مردان توسط سیستم عصبی مرکزی کنترل میشود این عمل زمانی رخ می دهد که رابطه جنسی به بالاترین سطح خود برسد
🍃 @infostory 🍃
❤️خاک پای پدر و مادر باشید❤️
🌸 مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
🚫 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🌹 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
🌹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
🌹نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
🍃 @infostory 🍃
🌸 مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
🚫 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🌹 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
🌹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
🌹نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
🍃 @infostory 🍃
🟢اگر به دنبال تقویت قوای جنسی خود یا همسرتان هستید قبل از هرچیزی به سراغ صدف ها بروید.
بسیاری از نرم تنان صدفدار از جمله: صدفها، حلزون دریایی، خرچنگها، لابستر و صدفهای دو کفهای، دارای «روی» زیادی هستند که میتواند موجب افزایش تولید هورمونهای جنسی شود. این صدفهای دو کفهای دارای دو آمینو اسید نادر D-آسپارتیک اسید و N-متیل D- آسپارتات هستند. طی آزمایشات دادن این اسید آمینهها به موشها موجب افزایش تستوسترون در نرها و پروژسترون در مادهها میشود که هردو هورمون با فعالیت جنسی بالاتر در ارتباطند و باعث می شوند دفعات سکس در موش ها دوبرابر شود.
🌱 @new_method
بسیاری از نرم تنان صدفدار از جمله: صدفها، حلزون دریایی، خرچنگها، لابستر و صدفهای دو کفهای، دارای «روی» زیادی هستند که میتواند موجب افزایش تولید هورمونهای جنسی شود. این صدفهای دو کفهای دارای دو آمینو اسید نادر D-آسپارتیک اسید و N-متیل D- آسپارتات هستند. طی آزمایشات دادن این اسید آمینهها به موشها موجب افزایش تستوسترون در نرها و پروژسترون در مادهها میشود که هردو هورمون با فعالیت جنسی بالاتر در ارتباطند و باعث می شوند دفعات سکس در موش ها دوبرابر شود.
🌱 @new_method
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چہجذبہایسٺدرآغوشتوکہاینگونہ
کِشآندهاۍبہتمآشاجهآنحیرانرا..
فرا رسیدن اربعین حسینی بر شما عزیزان تسلیت🏴
صبح چهارشنبه ۱۵ شهریورتون بخیر
🍃 @infostory 🍃
کِشآندهاۍبہتمآشاجهآنحیرانرا..
فرا رسیدن اربعین حسینی بر شما عزیزان تسلیت🏴
صبح چهارشنبه ۱۵ شهریورتون بخیر
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدودو
چندتا دستمال برداشت و بعد از تم يز كردن خودش و من..با
خستگي خودشو كنارم ولو كرد
دستشو باز كرد گفت:
_بيا سر جا ت
بعد به بازوش اشاره كرد خودمو سمتش كش يدم و يرم ورو ي
بازوش گزاشتم و دستامو دورش حلقه كردم بوسه ايي رو ي
موهام زد گفت:
_دختر كوچولو ي مني تو
با اعتراض گفتم:
_ااا دامون من الان خودم سه تا بچه دارم باز بهم ميگي
كوچولو
_بله كه ميگ م
حتي اگه دهتا هم بچه بيار ي بازم همون دختر كوچولو ي. روز
اول خودم ي
تو دلم از شيري نيه حرفش ولوله ايي به پا شد حرف ديگه اي ي
نزدم وسرمو به سينش فشار دادم دامون شروع به نوازش كردن
موهام كرد گفت:
_يكم استراحت كن كه امشب خواب بي خوا ب..
خنده ي شيطو ني كرد مگفتمم:
_چشممم
“چهار سال بع د”
مشغول اب دادن به گلا ي تو تراس بودم فكرم رفت به سمت
سالايي كه با ك لي سختي پشت سر گزاشته بودم..
الان همسر و مادر ي پخته شده بودم و به نظر خودم توان
مبارزه با هر مشكليو داشتم...
تو ي اين چهار سال با سخت ي ا ي زياد ي بچهارو با كمك دامون
بزرگ كرديم الان ديگه از اب گل بيرون اومده بودن و
سختيا ي بزرگ كردنشون كمتر شده بود..
طبق قولي كه اخرين بار به دامون دادم ديگ ه هيچ وقت از
خودم و خودش غافل نشدم سعي ميكردم همه چيزم طبق
برنامه باشه و برا ي خودمم وقت بزار م...
شايد دليل اين روح يه ي خوب الانم حرفا ي اون روز دامون
باشه
وگرنه الان شا يد مادر ي افسرده بودم كه ه يچ اهميتي به
خودش نميدا د!..
و شاي د بدتر از اون تو روش ترب يت بچها هم تاثي ر منف ي
ميذاشت!
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
نفسمو پر صدا بيرون دادم كه باصدا ي نازك و بچه ي گونه ي
هيوا در حال ي كه داشت نفس نفس م يز د سمتش برگشتم كه
با هول با زبون كودكانش گف ت:
_مامي داداشا دارن دعوا م يتونن..
دوباره روز شده بود و اين فسقلا افتاده بودن به جون هم ديگ ه
اب پاشي كه دستم بودو گزاشتم كنار تراس و به سمت هيو ا
رفتم...
لبخند ي زدم گفتم:
_حالا چرا تو ترسيد ي دختر م
اينا كه كار ه م يشونه..
هيوا دستمو گرفت و به سمت اسانسور كشيد گفت:
_مامي بايد بيايي اونج ا
پشت دستش بوسه ايي زدم گفتم:
_چشم عز يز دلم بريم ببينيم پسرا دارن چيكار ميكنن
بعد سوار اسانسور شديم و به طبقه ي بچها رفتيم..
به محض ايستادن اسانسور ه يوا بيرو ن پر يد و به سمت اتاق ي
كه پسرا بودن رفت
در اتاقو باز كرد و با لحن توبي خ گونه ايي گفت:
_مامي اومد حسابتونو برسه.
اخ من فداش بشم چقدر اين بچه شيرين زبون بود سعي كردم
لبخندمو جمع و جور كنم تا پسرا شايد از جنگ دست بردارن
با وارد شدنم به اتاق هيوا دست به كمر كنار ايستاد و با نگاه
پيروزمندانه اي ي به پسرا خيره شد گفت:
_ديدين گفتم مامي اوم د
ولي پسرا بي اهميت به حرفش همچنان سر يه شمشير كه
دوتاشون مثل هم لنگسو داشتن در حال بحث و كشش بودم.
به سمتشون رفتم گفتم:
_خوب ميب ينمم كه باز افتاد ين به جون هم.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_ششصدودو
چندتا دستمال برداشت و بعد از تم يز كردن خودش و من..با
خستگي خودشو كنارم ولو كرد
دستشو باز كرد گفت:
_بيا سر جا ت
بعد به بازوش اشاره كرد خودمو سمتش كش يدم و يرم ورو ي
بازوش گزاشتم و دستامو دورش حلقه كردم بوسه ايي رو ي
موهام زد گفت:
_دختر كوچولو ي مني تو
با اعتراض گفتم:
_ااا دامون من الان خودم سه تا بچه دارم باز بهم ميگي
كوچولو
_بله كه ميگ م
حتي اگه دهتا هم بچه بيار ي بازم همون دختر كوچولو ي. روز
اول خودم ي
تو دلم از شيري نيه حرفش ولوله ايي به پا شد حرف ديگه اي ي
نزدم وسرمو به سينش فشار دادم دامون شروع به نوازش كردن
موهام كرد گفت:
_يكم استراحت كن كه امشب خواب بي خوا ب..
خنده ي شيطو ني كرد مگفتمم:
_چشممم
“چهار سال بع د”
مشغول اب دادن به گلا ي تو تراس بودم فكرم رفت به سمت
سالايي كه با ك لي سختي پشت سر گزاشته بودم..
الان همسر و مادر ي پخته شده بودم و به نظر خودم توان
مبارزه با هر مشكليو داشتم...
تو ي اين چهار سال با سخت ي ا ي زياد ي بچهارو با كمك دامون
بزرگ كرديم الان ديگه از اب گل بيرون اومده بودن و
سختيا ي بزرگ كردنشون كمتر شده بود..
طبق قولي كه اخرين بار به دامون دادم ديگ ه هيچ وقت از
خودم و خودش غافل نشدم سعي ميكردم همه چيزم طبق
برنامه باشه و برا ي خودمم وقت بزار م...
شايد دليل اين روح يه ي خوب الانم حرفا ي اون روز دامون
باشه
وگرنه الان شا يد مادر ي افسرده بودم كه ه يچ اهميتي به
خودش نميدا د!..
و شاي د بدتر از اون تو روش ترب يت بچها هم تاثي ر منف ي
ميذاشت!
🔞رمان انتهای صفحه جدید و آب آور هست از دستش ندید 💦😍
نفسمو پر صدا بيرون دادم كه باصدا ي نازك و بچه ي گونه ي
هيوا در حال ي كه داشت نفس نفس م يز د سمتش برگشتم كه
با هول با زبون كودكانش گف ت:
_مامي داداشا دارن دعوا م يتونن..
دوباره روز شده بود و اين فسقلا افتاده بودن به جون هم ديگ ه
اب پاشي كه دستم بودو گزاشتم كنار تراس و به سمت هيو ا
رفتم...
لبخند ي زدم گفتم:
_حالا چرا تو ترسيد ي دختر م
اينا كه كار ه م يشونه..
هيوا دستمو گرفت و به سمت اسانسور كشيد گفت:
_مامي بايد بيايي اونج ا
پشت دستش بوسه ايي زدم گفتم:
_چشم عز يز دلم بريم ببينيم پسرا دارن چيكار ميكنن
بعد سوار اسانسور شديم و به طبقه ي بچها رفتيم..
به محض ايستادن اسانسور ه يوا بيرو ن پر يد و به سمت اتاق ي
كه پسرا بودن رفت
در اتاقو باز كرد و با لحن توبي خ گونه ايي گفت:
_مامي اومد حسابتونو برسه.
اخ من فداش بشم چقدر اين بچه شيرين زبون بود سعي كردم
لبخندمو جمع و جور كنم تا پسرا شايد از جنگ دست بردارن
با وارد شدنم به اتاق هيوا دست به كمر كنار ايستاد و با نگاه
پيروزمندانه اي ي به پسرا خيره شد گفت:
_ديدين گفتم مامي اوم د
ولي پسرا بي اهميت به حرفش همچنان سر يه شمشير كه
دوتاشون مثل هم لنگسو داشتن در حال بحث و كشش بودم.
به سمتشون رفتم گفتم:
_خوب ميب ينمم كه باز افتاد ين به جون هم.
💦🔥#سیاهچاله
چشمهایم از گره کراواتش بالاتر می رود. صورتش برعکس همیشه
صاف صاف است. بدون هیچ ته ریشی، سفید. لبهای موزونش باز
تکان می خورد:
- دارم اولتیماتوم آخر رو می دم بهت! اگه حرکت کنم دیگه تمومه... تا
ابد تمومه... تا نفس آخر... تو می شی جزو دارایی من!!! و من اینقدر
خسیسم که از یه ذره از داراییم دست نکشم.
تن و مغز و فکر و بدنم گیج می شوند، بین حس خوب و بد معلق می
مانند. دارایی او بودن خوب است. خسیس بودن خوب نیست... نمی
دانم شاید هم خوب است و من نمی دانم.
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
https://t.me/+k0Uj9qKo33oyODU0
Telegram
moon
برای ارتباط با ادمین کانال با اکانت زیر تماس برقرار کنید😍😍👇👇
@jevvaher
@jevvaher