🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_نوزدهم
صداشو پيايين تر اورد و گف ت
_از من نشنيده بگير هيلدا ولي اون روز به طور اتفاقي وقتي
ريس و دوستش داشتن تو اتاقش صحبت ميكردن شنيدم كه
دامون به اقاي صولتي گفت كه عذرتو بخواد و اخراجت كنه
دليلشو نفهميدم
باشنيدن حرفش از عصبانيت ازكلم داشت دود ميزد بيرون
بدون حرف دي گه ايي از ويلا زدم بيرون و به صدا زدناي نازي
هم توجهي نكردم موبايلمو در اوردم و بي معطلي شماره ي
دامون و گرفتم...
هرچي بوق خورد جواب نداد دوباره روي شمارش با حرص
فشار دادم كه بعد از دو بوق صداي خواب الود و گرفتش تو
گوشي پيچي د
_اين وقت صبح چيكار داري !؟وقتي يه بار جواب ندادم.. ديگه
بس كن...
بيشعور حتي يه سلامم نكرد منم مثل خودش بدون سلام
كردن با صداي نسبتا بلند و عصبي گفتم
_چرا اين كارو كردين...مگه چه هيزم تري به شما فروختم كه
از كار بي كارم كردين؟؟معني اين كارتون چيه؟
پوزخند روي لبشو حتي از پشت گوشي هم ميتونستم حس
كنم كه گف ت
_كار!؟ اون به نظرت كار بود كه بري تن و بدن مرداي غريبه
و گردن كلفت و ماساژ بدي و اونا لذت ببرن ؟!ازكجا معلوم
كارتون به جاهاي ديگه كشيده نشده باشه؟!
علنن داشت بهم توهين ميكرد اشكام اماده ي باريدن بودن با
صداي پر از بغض جيغي زدم و گفت م
_خفه شوو..اين فكرا از ذهن مريض خودته حتما خودت
همچين حسي داري كه ميگ ي!
وگرنه من كارامو دوست دارم و باشرافت كار ميكنم مثل يه
عده از اب گل الود ماهي نميگيرم..
فكر كردم الان مثل خودم فرياد ميزنه و جوابمو ميده ولي در
كمال تعجب اروم گفت
_عصر ساعت چهار به ادرسي كه برات ميفرستم بيا براي ماساژ
منتظرتم..
تا اومدم بگم تو خواب ببيني كه من پامو بزارم اونجا تق تلفن
و قطع كرد و صداي بوق ممتد توي گوشي پيچيد لعنتي بهش
فرستادم و با شونه هاي اويزون سمت خونه رفتم...
سر راه هيلا رو برداشتم باهم به خونه رفتيم لباسامو در اوردم
مشغول غذا درست كردن شدم و به بدبختيام فكر كردم حالا
بدون كار چجوري زندگيمونو بچرخونم!اجاره خونه بدم..خرج
مدرسه هيلا و دكترش بدم!
سرمو تكون دادم تا از شر فكراي مزاحم راحت بشم با لبخند
و مهربوني هيلا رو صدا زدم تا بياد ناهار بخوريم اين بچه
گناهي داشت كه چهره ي ماتم زده ي منو بايد تحمل ميكرد
بعد از ناهار خسته از همه ي اتفاقات اين چند روز دراز كشيدم
تا كمي استراحت كنم
تو خواب عميقي بودم كه با زنگ زدناي پي در پي و مشتايي
كه به در ميخورد هراسون بلند شدم و به سمت در رفتم
با ضرب درو باز كردم و گفت م
_هوي چته وحشي مگ...ه
ولي با ديدن شخص رو به روم بقيه ي حرفم توي دهنم ماسيد
با چشماي ترسيده تو چشماي به خون نشستش نگاه كردم
كه
گفت:
_ادمه بده..زبونتو موش خورد؟!
خودمو نباختم اخم غليظي كردم و گفت م
_ادرس اينجارو از كجا پيدا كردين؟!
پوزخندي گوشه ي لبش نشست و گفت:
_فكر كردي پيدا كردن ادرس خونت كار سختيه برام ؟
_بهتره از اينجا بري اصلا دوست ندارم كسي شمارو اينجا
ببينه..و برام حرف در بيا د
درو هل دادم كه پاشو لاي در گزاشت و مانع از بستنش شد
با دستش محكم در هل داد و وارد حياط شد در و پشتش
بست و بهم خيره شد
با عصبانيت رو بهش گفت م
_داري چيكار ميكني به چه حقي اومد ي داخل..همين الان
برو بيرون
به سمتم گام برداشت كه ترسيده عقب عقب رفتم...به ديوار
پشت سرم چسبيدم توي يك قدميم ايستاد و دستشو كنار
گوشم به ديوار زد و گف ت
_بهت چي گفتم؟نگفتم چهار خونه باش؟چرا جواب گوشيتو
نميدي..؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_نوزدهم
صداشو پيايين تر اورد و گف ت
_از من نشنيده بگير هيلدا ولي اون روز به طور اتفاقي وقتي
ريس و دوستش داشتن تو اتاقش صحبت ميكردن شنيدم كه
دامون به اقاي صولتي گفت كه عذرتو بخواد و اخراجت كنه
دليلشو نفهميدم
باشنيدن حرفش از عصبانيت ازكلم داشت دود ميزد بيرون
بدون حرف دي گه ايي از ويلا زدم بيرون و به صدا زدناي نازي
هم توجهي نكردم موبايلمو در اوردم و بي معطلي شماره ي
دامون و گرفتم...
هرچي بوق خورد جواب نداد دوباره روي شمارش با حرص
فشار دادم كه بعد از دو بوق صداي خواب الود و گرفتش تو
گوشي پيچي د
_اين وقت صبح چيكار داري !؟وقتي يه بار جواب ندادم.. ديگه
بس كن...
بيشعور حتي يه سلامم نكرد منم مثل خودش بدون سلام
كردن با صداي نسبتا بلند و عصبي گفتم
_چرا اين كارو كردين...مگه چه هيزم تري به شما فروختم كه
از كار بي كارم كردين؟؟معني اين كارتون چيه؟
پوزخند روي لبشو حتي از پشت گوشي هم ميتونستم حس
كنم كه گف ت
_كار!؟ اون به نظرت كار بود كه بري تن و بدن مرداي غريبه
و گردن كلفت و ماساژ بدي و اونا لذت ببرن ؟!ازكجا معلوم
كارتون به جاهاي ديگه كشيده نشده باشه؟!
علنن داشت بهم توهين ميكرد اشكام اماده ي باريدن بودن با
صداي پر از بغض جيغي زدم و گفت م
_خفه شوو..اين فكرا از ذهن مريض خودته حتما خودت
همچين حسي داري كه ميگ ي!
وگرنه من كارامو دوست دارم و باشرافت كار ميكنم مثل يه
عده از اب گل الود ماهي نميگيرم..
فكر كردم الان مثل خودم فرياد ميزنه و جوابمو ميده ولي در
كمال تعجب اروم گفت
_عصر ساعت چهار به ادرسي كه برات ميفرستم بيا براي ماساژ
منتظرتم..
تا اومدم بگم تو خواب ببيني كه من پامو بزارم اونجا تق تلفن
و قطع كرد و صداي بوق ممتد توي گوشي پيچيد لعنتي بهش
فرستادم و با شونه هاي اويزون سمت خونه رفتم...
سر راه هيلا رو برداشتم باهم به خونه رفتيم لباسامو در اوردم
مشغول غذا درست كردن شدم و به بدبختيام فكر كردم حالا
بدون كار چجوري زندگيمونو بچرخونم!اجاره خونه بدم..خرج
مدرسه هيلا و دكترش بدم!
سرمو تكون دادم تا از شر فكراي مزاحم راحت بشم با لبخند
و مهربوني هيلا رو صدا زدم تا بياد ناهار بخوريم اين بچه
گناهي داشت كه چهره ي ماتم زده ي منو بايد تحمل ميكرد
بعد از ناهار خسته از همه ي اتفاقات اين چند روز دراز كشيدم
تا كمي استراحت كنم
تو خواب عميقي بودم كه با زنگ زدناي پي در پي و مشتايي
كه به در ميخورد هراسون بلند شدم و به سمت در رفتم
با ضرب درو باز كردم و گفت م
_هوي چته وحشي مگ...ه
ولي با ديدن شخص رو به روم بقيه ي حرفم توي دهنم ماسيد
با چشماي ترسيده تو چشماي به خون نشستش نگاه كردم
كه
گفت:
_ادمه بده..زبونتو موش خورد؟!
خودمو نباختم اخم غليظي كردم و گفت م
_ادرس اينجارو از كجا پيدا كردين؟!
پوزخندي گوشه ي لبش نشست و گفت:
_فكر كردي پيدا كردن ادرس خونت كار سختيه برام ؟
_بهتره از اينجا بري اصلا دوست ندارم كسي شمارو اينجا
ببينه..و برام حرف در بيا د
درو هل دادم كه پاشو لاي در گزاشت و مانع از بستنش شد
با دستش محكم در هل داد و وارد حياط شد در و پشتش
بست و بهم خيره شد
با عصبانيت رو بهش گفت م
_داري چيكار ميكني به چه حقي اومد ي داخل..همين الان
برو بيرون
به سمتم گام برداشت كه ترسيده عقب عقب رفتم...به ديوار
پشت سرم چسبيدم توي يك قدميم ايستاد و دستشو كنار
گوشم به ديوار زد و گف ت
_بهت چي گفتم؟نگفتم چهار خونه باش؟چرا جواب گوشيتو
نميدي..؟
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دوران بارداری سرچشمه روابط فرازناشویی است . پس بدون دلیل روابط جنسی را حذف نکنید
حتی اگر منع دخول دارید روابط جنسی را با روشهای دیگر انجام دهید
🌱 @new_method
حتی اگر منع دخول دارید روابط جنسی را با روشهای دیگر انجام دهید
🌱 @new_method
زنها گاهی اوقات چيزی نمیگويند چون به نظرشان لازم نيست كه چيزی گفته شود. با نگاهشان حرف میزنند،
به اندازه يك دنيا حرف ميزنند.
هرگز نبايد از چشمان هیچ زنی ساده گذشت...
🌱 @new_method
به اندازه يك دنيا حرف ميزنند.
هرگز نبايد از چشمان هیچ زنی ساده گذشت...
🌱 @new_method
#دانستنی_های زناشویی
یکی از دلایل مهمی که آقایون #خیانت می کنند حرفه ای نبودن زن در استایل استاندارد پوزیشن در سکس است
🌱 @new_method
یکی از دلایل مهمی که آقایون #خیانت می کنند حرفه ای نبودن زن در استایل استاندارد پوزیشن در سکس است
🌱 @new_method
#زن
زنها گاهی وقتها حرف می زنند و می گویند، فقط برای اینکه شنیده شوند و حس کنند کسی هست که برایش مهم هستند.
زنی که به سکوت می رسد کم توقع نیست، نمونه نیست، قانع نیست.
به این نتیجه رسیده که حرف زدنش مساویست با قضاوت یا هیاهو ....
هیچ گاه از سکوت ادامه دار یک زن خوشحال نباشید . زن ساکت، یا مرده ای ست در درون یا آتش زیرخاکستر.....
🌱 @new_method
#زن
زنها گاهی وقتها حرف می زنند و می گویند، فقط برای اینکه شنیده شوند و حس کنند کسی هست که برایش مهم هستند.
زنی که به سکوت می رسد کم توقع نیست، نمونه نیست، قانع نیست.
به این نتیجه رسیده که حرف زدنش مساویست با قضاوت یا هیاهو ....
هیچ گاه از سکوت ادامه دار یک زن خوشحال نباشید . زن ساکت، یا مرده ای ست در درون یا آتش زیرخاکستر.....
🌱 @new_method
در این شب زیبا آرزومندم
دلتون آرام ، تنتون سالم
و ساز دنیا کوک
خواسته های قلبیتون باشه
شبتون آرووم
🍃 @infostory 🍃
دلتون آرام ، تنتون سالم
و ساز دنیا کوک
خواسته های قلبیتون باشه
شبتون آرووم
🍃 @infostory 🍃
سلامی گرم در طلوعی زیبا
تقدیم شما مهربانان
آرزو میکنم
پنجره
دلتون همیشه رو به
خوشبختی باز بشه
صبحتون بخیر
روزتون پر از خیر و برکت
🍃 @infostory 🍃
تقدیم شما مهربانان
آرزو میکنم
پنجره
دلتون همیشه رو به
خوشبختی باز بشه
صبحتون بخیر
روزتون پر از خیر و برکت
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_بیستم
هراسون نگاهمو به خونه دوختم كه يه وقت هيلا بيدار نشده
باشه دوباره بهش نگاه كردم كه با دادگف ت
_مثل اينكه ميخوايي هر دفعه روي اعصاب من راه بري؟من
پول مفت نداشتم كه بهت بدم الان برام جفتك بنداز ي
دستامو روي سينش گزاشتم و به عقب هل دادم كه ذره ايي
تكون نخورد مثل خودش صدامو انداختم تو سرم و گفتم
_چرا داد ميزني ؟!همين الان از خونم برو بيرون پولتو جور
ميكنم و بهت ميدم دست از سرم بردا ر
دستشو دور گردنم حلقه كردو فشار محكمي داد كه راه نفس
كشيدنم لحظه ايي قطع شد از بين دندوناي قفل شدش گفت
_هه بلبل زبون شدي؟!همين الان ميايي و كارتو انجام ميد ي
و بعد دستمو محكم گرفت و به سمت در دنبال خودش كشيد
هرچي زور زدم جلوشو بگيرم نتونستم دستش كه روي دست
گيره ي در نشست صداي ترسيده هيلا از پشت سر اومد و
گفت
_ابجي داري دعوا ميكنين با عمو
با چشماي ملتمس به دامون خيره شدم و اروم گفتم
_تروخدا دستمو ول كن اين بچه مريضه استرس براش سم ه
پوفي كرد و دستمو اروم ول كرد به سمت هيلا برگشت و
زودتر از من گفت
_نه عمو جون دعوا نميكرديم..
بعد با شيطنت گفت
_اووم دوست داري بريم بيرون يه جاي خوب
هيلا باشوق دستاشو بهم زد و گفت
_اره خيلي دوست دارم
_خوب پس برو لباساتو عو ك ن
هيلا چشمي گفت و سريع داخل خونه رفت با تعجب نگاهش
كردم كه گف ت
_ميريم خونه ي من تا كارتو انجام بدي ابجيت هم بيار تو كه
نميخوايي بلايي سر ابجي كوچولوت بياد!!!
بيرون منتظرم زود اماده شو...
توي ماشين لوكسش نشسته بودم بي اونكه بدونم چه در
انتظارمه باهاش همراه شدم
موزيك بي كلام قشنگي درحال بخش تو فضاي ماشين بود و
دامون با ارامش داشت رانندگي ميكرد..
هيلا باشوق به خيابونا و ادما نگاه ميكرد و هر ازگاهي سوالي
ازم ميپرسيد بعد طي مسير نسبتا طولاني جلوي در سفيد
رنگي ايستاد وبا ريموت در و باز كرد
وارد حياط بزرگي شديم كه درختاي بلند و سر به فلكي داشت
مثل جنگل بود تقريبا!يعني هنوز تو شهر اينجور جاهاهم
هست!
بعد از طي مسير سنگ فرش شده ماشين متوقف شد و گف ت
_پياده شين
هيلا زود تر از من دستگيره ي در و پايين كشيد و پريد بيرون
با شوق به طرف باغ دويد كه هول زده صداش كردم واومدم
برم دنبالش كه با صداي دامون متوقف شدم
_كجا كجا؟!تو بيا اينجا
با نگراني گفت م
_ولي هيلا رو نميتونم تنها بزارم..
به سمت ساختمون اشاره كرد و گفت
_راه بيفت
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_بیستم
هراسون نگاهمو به خونه دوختم كه يه وقت هيلا بيدار نشده
باشه دوباره بهش نگاه كردم كه با دادگف ت
_مثل اينكه ميخوايي هر دفعه روي اعصاب من راه بري؟من
پول مفت نداشتم كه بهت بدم الان برام جفتك بنداز ي
دستامو روي سينش گزاشتم و به عقب هل دادم كه ذره ايي
تكون نخورد مثل خودش صدامو انداختم تو سرم و گفتم
_چرا داد ميزني ؟!همين الان از خونم برو بيرون پولتو جور
ميكنم و بهت ميدم دست از سرم بردا ر
دستشو دور گردنم حلقه كردو فشار محكمي داد كه راه نفس
كشيدنم لحظه ايي قطع شد از بين دندوناي قفل شدش گفت
_هه بلبل زبون شدي؟!همين الان ميايي و كارتو انجام ميد ي
و بعد دستمو محكم گرفت و به سمت در دنبال خودش كشيد
هرچي زور زدم جلوشو بگيرم نتونستم دستش كه روي دست
گيره ي در نشست صداي ترسيده هيلا از پشت سر اومد و
گفت
_ابجي داري دعوا ميكنين با عمو
با چشماي ملتمس به دامون خيره شدم و اروم گفتم
_تروخدا دستمو ول كن اين بچه مريضه استرس براش سم ه
پوفي كرد و دستمو اروم ول كرد به سمت هيلا برگشت و
زودتر از من گفت
_نه عمو جون دعوا نميكرديم..
بعد با شيطنت گفت
_اووم دوست داري بريم بيرون يه جاي خوب
هيلا باشوق دستاشو بهم زد و گفت
_اره خيلي دوست دارم
_خوب پس برو لباساتو عو ك ن
هيلا چشمي گفت و سريع داخل خونه رفت با تعجب نگاهش
كردم كه گف ت
_ميريم خونه ي من تا كارتو انجام بدي ابجيت هم بيار تو كه
نميخوايي بلايي سر ابجي كوچولوت بياد!!!
بيرون منتظرم زود اماده شو...
توي ماشين لوكسش نشسته بودم بي اونكه بدونم چه در
انتظارمه باهاش همراه شدم
موزيك بي كلام قشنگي درحال بخش تو فضاي ماشين بود و
دامون با ارامش داشت رانندگي ميكرد..
هيلا باشوق به خيابونا و ادما نگاه ميكرد و هر ازگاهي سوالي
ازم ميپرسيد بعد طي مسير نسبتا طولاني جلوي در سفيد
رنگي ايستاد وبا ريموت در و باز كرد
وارد حياط بزرگي شديم كه درختاي بلند و سر به فلكي داشت
مثل جنگل بود تقريبا!يعني هنوز تو شهر اينجور جاهاهم
هست!
بعد از طي مسير سنگ فرش شده ماشين متوقف شد و گف ت
_پياده شين
هيلا زود تر از من دستگيره ي در و پايين كشيد و پريد بيرون
با شوق به طرف باغ دويد كه هول زده صداش كردم واومدم
برم دنبالش كه با صداي دامون متوقف شدم
_كجا كجا؟!تو بيا اينجا
با نگراني گفت م
_ولي هيلا رو نميتونم تنها بزارم..
به سمت ساختمون اشاره كرد و گفت
_راه بيفت
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
حرفه ای ها آرام آلت را وارد و پمپ میكنند. سرعت و نفوذ خود را با شرايط پوزيشن و خواسته زن همراه میكنند و زن هرچه به ارگاسم نزديكتر ميشود سرعت و قدرت را بالا ميبرند.
🌱 @new_method
🌱 @new_method
#زناشویی
#رابطه_جنسي منظم در هفته باعث سفت شدن عضلات #شكم و #باسن و بهبود #ساختار_قامتي در زنان ميشود
و همچنین از انباشته شدن عوامل #سرطانزا در بدن جلوگیری میکند
🌱 @new_method
#رابطه_جنسي منظم در هفته باعث سفت شدن عضلات #شكم و #باسن و بهبود #ساختار_قامتي در زنان ميشود
و همچنین از انباشته شدن عوامل #سرطانزا در بدن جلوگیری میکند
🌱 @new_method
دقیقاً همونجا که یه زن
نه گیر میده
نه توضیح میده
ظاهراً درکت میکنه
مخالفت نمیکنه
حسودی نمیکنه!
دقیقاً همونجا یعنی
قیدتو کامل زده...
🌱 @new_method
نه گیر میده
نه توضیح میده
ظاهراً درکت میکنه
مخالفت نمیکنه
حسودی نمیکنه!
دقیقاً همونجا یعنی
قیدتو کامل زده...
🌱 @new_method
#اطلاعات_جنسی
#مضرات_ترک_نزدیکی
👨ترک نزدیکی در مردان باعث متراکم شدن آب شهوت و تبدیل شدن آن به ماده ی سمی گشته و بخار حاصل از آن به قلب و مغز آسیب می رساند.
👩ترک نزدیکی در زنان باعث خفگی رحم شده لذا زن احساس سنگینی و سرد شدن بدن دارد و به زحمت می تواند حرکت کند.
📕ترجمه قانون بوعلی، ج۳، ص۲۲۳
🌱 @new_method
#مضرات_ترک_نزدیکی
👨ترک نزدیکی در مردان باعث متراکم شدن آب شهوت و تبدیل شدن آن به ماده ی سمی گشته و بخار حاصل از آن به قلب و مغز آسیب می رساند.
👩ترک نزدیکی در زنان باعث خفگی رحم شده لذا زن احساس سنگینی و سرد شدن بدن دارد و به زحمت می تواند حرکت کند.
📕ترجمه قانون بوعلی، ج۳، ص۲۲۳
🌱 @new_method
#همسرداری
در مهمانی دایم سرتان با دیگران گرم نباشد
گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و باعث شده کمی ازهم دور شوید حس کند
🌱 @new_method
در مهمانی دایم سرتان با دیگران گرم نباشد
گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و باعث شده کمی ازهم دور شوید حس کند
🌱 @new_method
#همسرداری
در مهمانی دایم سرتان با دیگران گرم نباشد
گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و باعث شده کمی ازهم دور شوید حس کند
🌱 @new_method
در مهمانی دایم سرتان با دیگران گرم نباشد
گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و باعث شده کمی ازهم دور شوید حس کند
🌱 @new_method
شب که می شود
کمی بیشتر هوایِ دلهای هم را داشته باشید ...
شب ها
بی رحم ترین آدم ها هم بی پناهند ،
چه برسد به آدم هایِ ساده !
شبتون آروم
🍃 @infostory 🍃
کمی بیشتر هوایِ دلهای هم را داشته باشید ...
شب ها
بی رحم ترین آدم ها هم بی پناهند ،
چه برسد به آدم هایِ ساده !
شبتون آروم
🍃 @infostory 🍃
روزتون پراز مهربانی
وجودتون سلامت
دلتون گرم از محبت
و زندگیتون مملو از خوشبختی
امروزتون زیبا
🍃 @infostory 🍃
وجودتون سلامت
دلتون گرم از محبت
و زندگیتون مملو از خوشبختی
امروزتون زیبا
🍃 @infostory 🍃
🌱#ماساژور
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_بیستویک
ناچار چند گام به سمت خونه برداشتم كه با صداي زني از
پشت سر متوقف شدم
_سلام اقا خوش اومدين چه عجب يه سري زدين..
برگشتم و به زني كه داشت حرف ميزد نگاهي انداختم دامون
جواب سلامشو دادو گف ت
_كارم شلوغه ننه مريم سعي ميكنم از اين به بعد بيشتر بيام
سپس به باغ اشاره كرد و ادمه داد
_راستي مواظب هيلا باش تو باغه ببرش يكم بازي كنه و خوب
هواست بهش باشه..
زن با مهربوني گفت
_چشم خيالتون راحت شما چيزي لازم ندارين بيام اماده كن م
_نه نيازي نيست بيايي فقط هواست به بچه باشه
و بعد از تموم شدن حرفش دست منو گرفت و به سمت خونه
كشيد سعي كردم دستمو از دستش در بيارم كه فشار دستشو
محكم تر كرد در و باز كرد و تقريبا پرتم كرد داخل
با تعجب رو بهش گفت م
_چرا اينجوري ميكني دستمو له كرد ي...
نيش خندي زد و گفت
_شانس اوردي نشكوندمش
و سمت كاناپه ي وسط سالن رفت و شروع به در اوردن
لباساش كرد خيره به حركاتش بودم كه دستش سمت
شلوارش رفت و يه ضرب درش اورد...
لخت لخت در حالي كه فقط يه شرت مايو پاش بود جلوم
ايستاد وگف ت
_خوب يالا كارتو شروع كن...
_باتعجب گفتم اينجا كه نميشه..نه روغن هست نه تخت
شونه ايي بالا انداخت و گف ت
_خوب ميريم بالا تو اتاق اونجا همه چي هست
خودش جلو تر از من راه افتاد دنبالش رفتم كه در اتاقي و باز
كرد دستشو به معني اينكه داخل بشم دراز كرد
رفتم داخل مثل اتاق ماساژ بود با تخت و وسيله هاي مورد
نياز رو بهش گفتم
_چه خوب همه وسيله هارو دارين
به سمت تخت رفت و گف ت
_اره قبلا يكي براي ماساژ ميومد خونه..
اهاني گفتم و مشغول در اوردن لباسام شدم روغنو برداشتم و
به سمتش رفتم روي كمرش ريختم شروع به كار
كردم
نيم ساعتي بود كه مشغول بودم و تو دنياي خودم سير ميكرد م
_بلد ي جا ي ديگه ا ي رو هم ماساژ بد ي؟
با شنيدن صداش با تعجب سرمو بلند كردم و نگاهش كردم
كه رو كمرش خوابيد،چشماش قرمز قرمز بود
از طرز نگاه كردنش ترس يدم
با گنگي گفت م
_چي؟!
اشاره ايي به زير شورتش كرد و گفت
_اينجارو هم بلدي ماساژ بدي؟!
با حرفي كه زد لحظه ايي خونم از جريان افتاد و بدنم يخ زد
ترسيده يك گام عقب رفتم
از جاش بلند شد و به سمتم اومد ترسيده با دو رفتم سمت
در كه در خودش خود به خود قفل شد به در بسته مشت زدم
كه هرم نفس هاشو احساس كردم.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
لینک قسمت اول👇
https://t.me/c/1411171179/12673
#قسمت_بیستویک
ناچار چند گام به سمت خونه برداشتم كه با صداي زني از
پشت سر متوقف شدم
_سلام اقا خوش اومدين چه عجب يه سري زدين..
برگشتم و به زني كه داشت حرف ميزد نگاهي انداختم دامون
جواب سلامشو دادو گف ت
_كارم شلوغه ننه مريم سعي ميكنم از اين به بعد بيشتر بيام
سپس به باغ اشاره كرد و ادمه داد
_راستي مواظب هيلا باش تو باغه ببرش يكم بازي كنه و خوب
هواست بهش باشه..
زن با مهربوني گفت
_چشم خيالتون راحت شما چيزي لازم ندارين بيام اماده كن م
_نه نيازي نيست بيايي فقط هواست به بچه باشه
و بعد از تموم شدن حرفش دست منو گرفت و به سمت خونه
كشيد سعي كردم دستمو از دستش در بيارم كه فشار دستشو
محكم تر كرد در و باز كرد و تقريبا پرتم كرد داخل
با تعجب رو بهش گفت م
_چرا اينجوري ميكني دستمو له كرد ي...
نيش خندي زد و گفت
_شانس اوردي نشكوندمش
و سمت كاناپه ي وسط سالن رفت و شروع به در اوردن
لباساش كرد خيره به حركاتش بودم كه دستش سمت
شلوارش رفت و يه ضرب درش اورد...
لخت لخت در حالي كه فقط يه شرت مايو پاش بود جلوم
ايستاد وگف ت
_خوب يالا كارتو شروع كن...
_باتعجب گفتم اينجا كه نميشه..نه روغن هست نه تخت
شونه ايي بالا انداخت و گف ت
_خوب ميريم بالا تو اتاق اونجا همه چي هست
خودش جلو تر از من راه افتاد دنبالش رفتم كه در اتاقي و باز
كرد دستشو به معني اينكه داخل بشم دراز كرد
رفتم داخل مثل اتاق ماساژ بود با تخت و وسيله هاي مورد
نياز رو بهش گفتم
_چه خوب همه وسيله هارو دارين
به سمت تخت رفت و گف ت
_اره قبلا يكي براي ماساژ ميومد خونه..
اهاني گفتم و مشغول در اوردن لباسام شدم روغنو برداشتم و
به سمتش رفتم روي كمرش ريختم شروع به كار
كردم
نيم ساعتي بود كه مشغول بودم و تو دنياي خودم سير ميكرد م
_بلد ي جا ي ديگه ا ي رو هم ماساژ بد ي؟
با شنيدن صداش با تعجب سرمو بلند كردم و نگاهش كردم
كه رو كمرش خوابيد،چشماش قرمز قرمز بود
از طرز نگاه كردنش ترس يدم
با گنگي گفت م
_چي؟!
اشاره ايي به زير شورتش كرد و گفت
_اينجارو هم بلدي ماساژ بدي؟!
با حرفي كه زد لحظه ايي خونم از جريان افتاد و بدنم يخ زد
ترسيده يك گام عقب رفتم
از جاش بلند شد و به سمتم اومد ترسيده با دو رفتم سمت
در كه در خودش خود به خود قفل شد به در بسته مشت زدم
كه هرم نفس هاشو احساس كردم.
🔞 کانال رمان های #بدون_سانسور💦👌
این کانال بدون تبلیغات می باشد هم اکنون عضو شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
20 ثانیه در آغوش گرفتن زن
باعث ایجاد حس خوب
و پیوند بیشتر او با شما میشود.
💋بغل کردن،بوسیدن و هم آغوشی را
پیش بگیرید
🌱 @new_method
باعث ایجاد حس خوب
و پیوند بیشتر او با شما میشود.
💋بغل کردن،بوسیدن و هم آغوشی را
پیش بگیرید
🌱 @new_method
هنگامی که زن ها عشق را برهر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
+ وقت و ارزش بیشتری صرف روابط شان می کنند.
+ دوست دارند با مرد زندگی شان صحبت کنند، با او باشند و روی ارتباطشان و حفظ و ادامه آن کار کنند.
+ دوست دارند برنامه ریزی کنند و لحظاتی خاص و به یاد ماندنی خلق کنند.
+ هرچه در توان دارند می کنند تا رابطه را صمیمی تر، نزدیکتر و ماندگارتر کنند.
سوء برداشت بعضی مردها از این ویژگی زن ها:
+ فکر می کنند که ما زن ها مستقل و خودکفا نیستیم.
+ فکر می کنند پرتوقع و زیاده خواه هستیم.
+ فکر می کنند با این توقع از آنها که وقت و توجه خود را به ما بدهند، ما می خواهیم آن ها را کنترل کنیم.
🌱 @new_method
هنگامی که زن ها عشق را برهر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
+ وقت و ارزش بیشتری صرف روابط شان می کنند.
+ دوست دارند با مرد زندگی شان صحبت کنند، با او باشند و روی ارتباطشان و حفظ و ادامه آن کار کنند.
+ دوست دارند برنامه ریزی کنند و لحظاتی خاص و به یاد ماندنی خلق کنند.
+ هرچه در توان دارند می کنند تا رابطه را صمیمی تر، نزدیکتر و ماندگارتر کنند.
سوء برداشت بعضی مردها از این ویژگی زن ها:
+ فکر می کنند که ما زن ها مستقل و خودکفا نیستیم.
+ فکر می کنند پرتوقع و زیاده خواه هستیم.
+ فکر می کنند با این توقع از آنها که وقت و توجه خود را به ما بدهند، ما می خواهیم آن ها را کنترل کنیم.
🌱 @new_method