Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۰ )
اولین کتک در اولین روز های
ورودبه دانشگاه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹نوشته بودم وقتی وارد دانشکده حقوق شدم ، یک کاغذی دستم دادند که زبان انگلیسی تو ضعیف است ، باید بروی به مرکز زبان های خارجی و چند واحد انگلیسی بخوانی .
کلاس های مرکز زبان های خارجی در
دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار
می شد ، در اولین گام ورود من به
کلاس های زبان یک خوشآیندی فرح زا
وجودم را گرفت .
من تزی داشتم که دختران خوشگل همواره تنبل هستند و یا تنبل ها زیبا
هستند !
وقتی وارد کلاس شدم ، تزم درست از آب درآمده بود .
چند نفر پسر بودند و الباقی زیبا های تهران و یا تنبل های تهران !
حالا یک شهرستانی چشم و گوش بسته
هم وارد ماجرا می شد ، البته این چشم و گوش بسته هم زیاد با من همخوانی نداشت !
🔹من در سیکل دوم دبیرستان عضو شورای دبیرستان امیر کبیر بودم ، هرگاه چند نفری عازم مسابقات تلویزیون و یا رادیو بودند ، من نفر اول بودم ، مسابقات
نشریه نویسی یا عکس و دیکلمه شعر
که معمولا در کاخ جوانان و یا خانه
جوانان برگزار می شد ، منهم بودم
این برنامه ها پسر و دختر باهم بودیم .
یعنی دانشکده ادبیات و یا دانشگاه
خیلی هم نا آشنا نبود ، اما فرق میکرد !
و خوش آیند بود ، طوری که دیگر
در کافه تریای ادبیات صبحانه می خوردم .
🔹یک روز طبق معمول با دختر های ادبیات و سایر تنبل های سایر دانشکده ها صبحانه ام تمام شد و خواستم بیرون
بروم از زیر نگاه های خشم آلود بچه های
مذهبی و چپی رد شدم ، تریا در زیرزمین
ادبیات بود ، به طبقه اول آمدم ، هیچکس نبود ، خیلی غریب بود ، وقتی
پایم را به محوطه بیرون دانشکده گذاشتم ، دانشکده توسط گارد محاصره
شده بود .
یکبار در دبستان محمد رضا شاه پهلوی
ناظم را دیده بودم و فرار نکرده بودم
برایم خیلی گران تمام شده بود !
اما آنجا شهرستان بود ، فهم ناظم
خیلی ناقص بود ، اما اینجا پایتخت
کشور گل و بلبل بود ، کشور حافظ و سعدی ، اینجا فرق میکرد ، فرار نکردم
و اصولا هم نمی توانستم فرار کنم ،
صف گارد دانشگاه کانهم بنیان مرصوص بود .
وقتی کنارشان رسیدم سر دسته گارد
با اشاره انگشت احضارم کرد و کارت
دانشجوئی خواست و کارت من مال
دانشکده حقوق بود
در جا سوار جیب کردند و به مرکز
گارد بردند
بازجوئی محترمانه بود ، دانشجوی حقوق
هستی ، هر وقت ما خواستیم یک چرتی
بزنیم و بخوابیم شما دو تا دانشکده
حقوق و فنی ، دانشگاه را به آشوب
کشیدید ، الان هم نوبت دانشکده ادبیات
بود .
چند نفر از حقوق آمدید ، اسم ببر !
-- نه من تنها بودم
-- یعنی تک نفری دانشکده را بهم زدی ؟
-- نه خیر من برای صبحانه خوردن رفته
بودم ، تریا بودم ، وقتی بیرون آمدم
طبقه اول کسی نبود ، بعد بیرون امدم
اگر من کاری کرده بودم ، پس چرا
بیرون آمدم ، می ماندم بعد رفتن شما
بیرون می آمدم .
مردی که دکتر صدایش میکردند با
لحن آرامی گفت :
تمام ، حرف های تو درست ، الان همان
خرابکار ها جمع شده و در طبقه دوم
اعلامیه ای زده و اعمال قهرمانانه خود را
نوشته اند ، تو می روی و ان اعلامیه
را می کنی و برای ما می اوری و بعد
خلاص !
با کمال صداقت شهرستانی گفتم :
چرا خودتان اینکار را نمی کنید ؟
دکتر که بعد ها فهمیدم سرگرد (ت )
است ، سیلی جانانه ای به صورتم زد ،
و دکتر دیگری که بعدها شناختم ، ستوان ( ح) است گفت :
مادر فلان منتظر دستور حضرت عالی
بودیم !
فحش های پی در پی ستوان و زدن های
گاه به گاه سرگرد ، ریتم بدنم را به هم
زده بود ، اگر آدم را یک ریز بزنند ،
بدنش گرم می شود ، این نوع زدن
نانجیبانه است ، نمی دانی ضربه از کجا
و به کجا و کی وارد می اید ، همیشه
غافلگیر می شوی ، به خصوص که بعد
مهربانی اولیه الان دیگر چشم هایت را هم ببندند !
🔹هنوز حوالی صبح بود تا ظهر کتک خوردم .همه جایم خرد و خمیر شده بود ،
معلوم بود ، اسمان همه جا یک رنگ
بود . باید وقتی جانوری را دیدی فرار
کنی ، چه مدرسه محمد رضا شاه پهلوی
و چه دانشگاه تهران !
چه ناظم و چه گارد دانشگاه ، من
سال های بعد در هیچ عملیاتی
گیر نیافتادم مگر انکه فرار نکردم !
یک روز این معادله را به عنوان درس
زندگی خواهم نوشت !
@navidazerbaijan
اولین کتک در اولین روز های
ورودبه دانشگاه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹نوشته بودم وقتی وارد دانشکده حقوق شدم ، یک کاغذی دستم دادند که زبان انگلیسی تو ضعیف است ، باید بروی به مرکز زبان های خارجی و چند واحد انگلیسی بخوانی .
کلاس های مرکز زبان های خارجی در
دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار
می شد ، در اولین گام ورود من به
کلاس های زبان یک خوشآیندی فرح زا
وجودم را گرفت .
من تزی داشتم که دختران خوشگل همواره تنبل هستند و یا تنبل ها زیبا
هستند !
وقتی وارد کلاس شدم ، تزم درست از آب درآمده بود .
چند نفر پسر بودند و الباقی زیبا های تهران و یا تنبل های تهران !
حالا یک شهرستانی چشم و گوش بسته
هم وارد ماجرا می شد ، البته این چشم و گوش بسته هم زیاد با من همخوانی نداشت !
🔹من در سیکل دوم دبیرستان عضو شورای دبیرستان امیر کبیر بودم ، هرگاه چند نفری عازم مسابقات تلویزیون و یا رادیو بودند ، من نفر اول بودم ، مسابقات
نشریه نویسی یا عکس و دیکلمه شعر
که معمولا در کاخ جوانان و یا خانه
جوانان برگزار می شد ، منهم بودم
این برنامه ها پسر و دختر باهم بودیم .
یعنی دانشکده ادبیات و یا دانشگاه
خیلی هم نا آشنا نبود ، اما فرق میکرد !
و خوش آیند بود ، طوری که دیگر
در کافه تریای ادبیات صبحانه می خوردم .
🔹یک روز طبق معمول با دختر های ادبیات و سایر تنبل های سایر دانشکده ها صبحانه ام تمام شد و خواستم بیرون
بروم از زیر نگاه های خشم آلود بچه های
مذهبی و چپی رد شدم ، تریا در زیرزمین
ادبیات بود ، به طبقه اول آمدم ، هیچکس نبود ، خیلی غریب بود ، وقتی
پایم را به محوطه بیرون دانشکده گذاشتم ، دانشکده توسط گارد محاصره
شده بود .
یکبار در دبستان محمد رضا شاه پهلوی
ناظم را دیده بودم و فرار نکرده بودم
برایم خیلی گران تمام شده بود !
اما آنجا شهرستان بود ، فهم ناظم
خیلی ناقص بود ، اما اینجا پایتخت
کشور گل و بلبل بود ، کشور حافظ و سعدی ، اینجا فرق میکرد ، فرار نکردم
و اصولا هم نمی توانستم فرار کنم ،
صف گارد دانشگاه کانهم بنیان مرصوص بود .
وقتی کنارشان رسیدم سر دسته گارد
با اشاره انگشت احضارم کرد و کارت
دانشجوئی خواست و کارت من مال
دانشکده حقوق بود
در جا سوار جیب کردند و به مرکز
گارد بردند
بازجوئی محترمانه بود ، دانشجوی حقوق
هستی ، هر وقت ما خواستیم یک چرتی
بزنیم و بخوابیم شما دو تا دانشکده
حقوق و فنی ، دانشگاه را به آشوب
کشیدید ، الان هم نوبت دانشکده ادبیات
بود .
چند نفر از حقوق آمدید ، اسم ببر !
-- نه من تنها بودم
-- یعنی تک نفری دانشکده را بهم زدی ؟
-- نه خیر من برای صبحانه خوردن رفته
بودم ، تریا بودم ، وقتی بیرون آمدم
طبقه اول کسی نبود ، بعد بیرون امدم
اگر من کاری کرده بودم ، پس چرا
بیرون آمدم ، می ماندم بعد رفتن شما
بیرون می آمدم .
مردی که دکتر صدایش میکردند با
لحن آرامی گفت :
تمام ، حرف های تو درست ، الان همان
خرابکار ها جمع شده و در طبقه دوم
اعلامیه ای زده و اعمال قهرمانانه خود را
نوشته اند ، تو می روی و ان اعلامیه
را می کنی و برای ما می اوری و بعد
خلاص !
با کمال صداقت شهرستانی گفتم :
چرا خودتان اینکار را نمی کنید ؟
دکتر که بعد ها فهمیدم سرگرد (ت )
است ، سیلی جانانه ای به صورتم زد ،
و دکتر دیگری که بعدها شناختم ، ستوان ( ح) است گفت :
مادر فلان منتظر دستور حضرت عالی
بودیم !
فحش های پی در پی ستوان و زدن های
گاه به گاه سرگرد ، ریتم بدنم را به هم
زده بود ، اگر آدم را یک ریز بزنند ،
بدنش گرم می شود ، این نوع زدن
نانجیبانه است ، نمی دانی ضربه از کجا
و به کجا و کی وارد می اید ، همیشه
غافلگیر می شوی ، به خصوص که بعد
مهربانی اولیه الان دیگر چشم هایت را هم ببندند !
🔹هنوز حوالی صبح بود تا ظهر کتک خوردم .همه جایم خرد و خمیر شده بود ،
معلوم بود ، اسمان همه جا یک رنگ
بود . باید وقتی جانوری را دیدی فرار
کنی ، چه مدرسه محمد رضا شاه پهلوی
و چه دانشگاه تهران !
چه ناظم و چه گارد دانشگاه ، من
سال های بعد در هیچ عملیاتی
گیر نیافتادم مگر انکه فرار نکردم !
یک روز این معادله را به عنوان درس
زندگی خواهم نوشت !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۱ )
ضرب سکه بنام دریاچه اورمیه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔸سال های اوج وفور نعمت بود ، دولت
پول داشت و به صاحبان مملکت پول
میداد . دولت های رانتیر ( اجاره ای )
مجبورند ، به نهاد های خاص یا اجرای
طرح های پرسود بدهند و یا پرداخت
نقدی بکنند .
در این میان برای رد گم کردن به بعضی
طرح های عمرانی و یا مردمی هم هزینه
می کنند !
برای مثال مثلا در اطراف دریاچه ده ها
سد برای صاحبان حق ساخت و اجرا
و مالکین اصلی مملکت واگذار و از این
طریق نصف بیشتر بودجه استان به
جیب موجر میرود .
برای بستن دهان باز این سهامداران که
مردم باشند ، بودجه ای هم به مثلا
سیستم احیای دریاچه اور میه تخصیص
می دهند !
درست در گرماگرم این بده بستان دولتی
به نهاد احیای دریاچه اورمیه ، به ریاست
همنام خودم عیسی خان و درست در
یک تابستان گرم منهم عازم اورمیه
بودم ، من در ردیفی نشسته بودم که
خانم یاضر از کارمندان استانداری آذربایجان غربی در ردیف جلوئی بود
عیسی خان کلانتری هم ردیف عقبی
بود .
🔸این دو مشتری ایران ایر باهم مکالمه
داشتند ، خانم یاضر مرا می شناخت
و حتی اشاره ای داشت که عیسی
روزنامه نویس خوب گوش کن و
شاید روزی این واقعه را نوشتی از
من می شنوی حتما بنویس !
گوش هایم را تیز کردم ، خانم گفت :
مهندس عزیز چه خبر ؟
مهندس جان عزیز همان عیسی خان
از ردیف پشت سری جواب داد :
خانم کم مانده ، الان که تهران بودم
قرار شد یک طرف سکه آرم دانشگاه
به نظرم گفت ، شریف و روی دیگر
سکه اورمو گولو خواهد شد ، در
مراحل آخر ضرب آن هستیم !
خانم استانداری دوباره گفت :
آقای مهندس این سکه ها ضرب شود
هم چیزی به ما نمی رسد ، از ما بهتران
در صف اند !
مهندس هم با غرور و تعصب فرمایش
فرمود :
سهم استانداری را زیاد کردیم ، سی
سکه یادبود به استانداری می دهیم !
وقتی از هواپیما خارج شدیم در راه
ورود به گیت فرودگاه به عیسی خان
سلام کردم و گفتم :
مهندس جان منهم عیسی هستم و همشهری شما ، روزنامه نویس شهرتان ،
نوید آذربایجان ، از اورموگولو و سکه های یاد بود آن چیزی هم به ما می رسد
حتی به عکس آن هم رضایت داریم !
عیسی خان ! غیب اش زد ، خدائی
الان هم از ماجرا سر در نیاورده ام !
بیر قوش اولدو - اوچدو
بیر داملا سو اولدو باتی یئره !
نمی دانم آن سکه به نام اورمو گولو و
دانشگاه شریف ضرب شد یا نه !
اگر ضرب شد ، نصیب چه کسانی شد
شاید هم ضرب نشد !در واقع نمی دانم
ما از اطراف خود خبر نداریم
اجاره دار ها فقط با مالک ها گفتگو
می کنند .
🔸یادم نمی رود ، آقای بهادری نماینده
مجلس بودند ، دعوتی کردند و به
بازدید تونل معروف رفتیم .
آنجا گفتند ، دولت میلیاردها میلیارد
هزینه می کند تا از زاب به دریاچه
آب بیاورد !
همانجا در پیش ده ها شاهد گفتم :
ما شهرستانی ها ساده هستیم ،
دوبار الکی خوشحال شدیم ، یکبار
وقتی راه دریاچه را احداث می کردند
بعد ها کارشناسان گفتند :
بکی از علل خشک شدن دریاچه همین
راه است !
دوم زمانی که سد ها را می زدند
بعدا معلوم شد که طرح های پولدار و
پولبری هستند که عمده علت خشک شدن
اورمو گولو همین سد ها بودند !
اینهم شاید یک دلخوش کنک دیگر ،
فعلا شاید پول در زدن تونل های آبرسان
است و ظاهر امر آن را نشان می دهد !
@navidazerbaijan
ضرب سکه بنام دریاچه اورمیه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔸سال های اوج وفور نعمت بود ، دولت
پول داشت و به صاحبان مملکت پول
میداد . دولت های رانتیر ( اجاره ای )
مجبورند ، به نهاد های خاص یا اجرای
طرح های پرسود بدهند و یا پرداخت
نقدی بکنند .
در این میان برای رد گم کردن به بعضی
طرح های عمرانی و یا مردمی هم هزینه
می کنند !
برای مثال مثلا در اطراف دریاچه ده ها
سد برای صاحبان حق ساخت و اجرا
و مالکین اصلی مملکت واگذار و از این
طریق نصف بیشتر بودجه استان به
جیب موجر میرود .
برای بستن دهان باز این سهامداران که
مردم باشند ، بودجه ای هم به مثلا
سیستم احیای دریاچه اور میه تخصیص
می دهند !
درست در گرماگرم این بده بستان دولتی
به نهاد احیای دریاچه اورمیه ، به ریاست
همنام خودم عیسی خان و درست در
یک تابستان گرم منهم عازم اورمیه
بودم ، من در ردیفی نشسته بودم که
خانم یاضر از کارمندان استانداری آذربایجان غربی در ردیف جلوئی بود
عیسی خان کلانتری هم ردیف عقبی
بود .
🔸این دو مشتری ایران ایر باهم مکالمه
داشتند ، خانم یاضر مرا می شناخت
و حتی اشاره ای داشت که عیسی
روزنامه نویس خوب گوش کن و
شاید روزی این واقعه را نوشتی از
من می شنوی حتما بنویس !
گوش هایم را تیز کردم ، خانم گفت :
مهندس عزیز چه خبر ؟
مهندس جان عزیز همان عیسی خان
از ردیف پشت سری جواب داد :
خانم کم مانده ، الان که تهران بودم
قرار شد یک طرف سکه آرم دانشگاه
به نظرم گفت ، شریف و روی دیگر
سکه اورمو گولو خواهد شد ، در
مراحل آخر ضرب آن هستیم !
خانم استانداری دوباره گفت :
آقای مهندس این سکه ها ضرب شود
هم چیزی به ما نمی رسد ، از ما بهتران
در صف اند !
مهندس هم با غرور و تعصب فرمایش
فرمود :
سهم استانداری را زیاد کردیم ، سی
سکه یادبود به استانداری می دهیم !
وقتی از هواپیما خارج شدیم در راه
ورود به گیت فرودگاه به عیسی خان
سلام کردم و گفتم :
مهندس جان منهم عیسی هستم و همشهری شما ، روزنامه نویس شهرتان ،
نوید آذربایجان ، از اورموگولو و سکه های یاد بود آن چیزی هم به ما می رسد
حتی به عکس آن هم رضایت داریم !
عیسی خان ! غیب اش زد ، خدائی
الان هم از ماجرا سر در نیاورده ام !
بیر قوش اولدو - اوچدو
بیر داملا سو اولدو باتی یئره !
نمی دانم آن سکه به نام اورمو گولو و
دانشگاه شریف ضرب شد یا نه !
اگر ضرب شد ، نصیب چه کسانی شد
شاید هم ضرب نشد !در واقع نمی دانم
ما از اطراف خود خبر نداریم
اجاره دار ها فقط با مالک ها گفتگو
می کنند .
🔸یادم نمی رود ، آقای بهادری نماینده
مجلس بودند ، دعوتی کردند و به
بازدید تونل معروف رفتیم .
آنجا گفتند ، دولت میلیاردها میلیارد
هزینه می کند تا از زاب به دریاچه
آب بیاورد !
همانجا در پیش ده ها شاهد گفتم :
ما شهرستانی ها ساده هستیم ،
دوبار الکی خوشحال شدیم ، یکبار
وقتی راه دریاچه را احداث می کردند
بعد ها کارشناسان گفتند :
بکی از علل خشک شدن دریاچه همین
راه است !
دوم زمانی که سد ها را می زدند
بعدا معلوم شد که طرح های پولدار و
پولبری هستند که عمده علت خشک شدن
اورمو گولو همین سد ها بودند !
اینهم شاید یک دلخوش کنک دیگر ،
فعلا شاید پول در زدن تونل های آبرسان
است و ظاهر امر آن را نشان می دهد !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴 پرچم صلح را برافرازیم
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️دنیا عوض شده است ، دیگر هیچ دولتی نمی تواند در عرض شش ساعت از مرز های شرقی اوکراین وارد و به مرز های غربی آن برسد !
دنیا عوض شده است ، دیگر بر فرض هم
آمریکا بتواند در سه روز در خاورمیانه
کشوری را فتح کند ، محال است در آن
بتواند بماند !
دنیا عوض شده است ، دوران توسعه
سرزمینی به سر آمده است ، اگر ملتی
و دولتی بتواند به شهروندان خود
آب و هوا و خواروبار برساند و موجب
فروپاشی اجتماعی خود نشود ، شق القمر
کرده است !
دنیا عوض شده است ، اگر حکومتی و
دولتی بتواند خاک زیر پای شهروندان
خود را از باد وسیل و خورشید محافظت
کند ، کاری کرده است ، کارستان !
دنیا عوض شده است ، زمانه نیش و کنایه به همسایگان و سایر ین به سر
رسیده است ، اگر بتوان به ریشه های
خود پای بند بود ، هنر به سر آمدن
می کشم می کشم را فهمید !
می توان حیات ملتی را هم تضمین
کرد .
▪️در این منطقه ملت ما ، به خاطر انقلاب اسلامی بیش از همه با عنصر تغییر و تحول آشنا شده ، بیش از همه به
بنیان های ماندگاری و همزیستی با
دیگران را آموخته است !
ما درگیر هشت سال جنگ خانمان برانداز
بوده ایم و در همان حال دشمنی و کینه
را به دوستی و مدارا تاخت زده ایم .
ما حاصل انقلابی در تغییر رادیکال
بنیان های جامعه و حاصل جنگ ها و
تحریم بین المللی در طول سالیان
دراز بوده و صلاحیت بر افراشتن پرچم
صلح در کشور ، صلح در منطقه و صلح
در جهان را به کمال دارا شده ایم !
▪️جنگ های جهانی اول و دوم با بهانه های بسیار کوچکی آغاز شد ، اما تا تمامی
جهان را در خون خود غرق نکرد ،
پایان نیافت .
تا دیر نشده و بچه کوچولو های توسعه
طلب جهان را بار دیگر در خون ، غرق
نکرده اند ، پرچم صلح را چه در داخل
و چه در منطقه و چه در جهان بر افرازیم !
زنده باد صلح و آزادی !
@navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️دنیا عوض شده است ، دیگر هیچ دولتی نمی تواند در عرض شش ساعت از مرز های شرقی اوکراین وارد و به مرز های غربی آن برسد !
دنیا عوض شده است ، دیگر بر فرض هم
آمریکا بتواند در سه روز در خاورمیانه
کشوری را فتح کند ، محال است در آن
بتواند بماند !
دنیا عوض شده است ، دوران توسعه
سرزمینی به سر آمده است ، اگر ملتی
و دولتی بتواند به شهروندان خود
آب و هوا و خواروبار برساند و موجب
فروپاشی اجتماعی خود نشود ، شق القمر
کرده است !
دنیا عوض شده است ، اگر حکومتی و
دولتی بتواند خاک زیر پای شهروندان
خود را از باد وسیل و خورشید محافظت
کند ، کاری کرده است ، کارستان !
دنیا عوض شده است ، زمانه نیش و کنایه به همسایگان و سایر ین به سر
رسیده است ، اگر بتوان به ریشه های
خود پای بند بود ، هنر به سر آمدن
می کشم می کشم را فهمید !
می توان حیات ملتی را هم تضمین
کرد .
▪️در این منطقه ملت ما ، به خاطر انقلاب اسلامی بیش از همه با عنصر تغییر و تحول آشنا شده ، بیش از همه به
بنیان های ماندگاری و همزیستی با
دیگران را آموخته است !
ما درگیر هشت سال جنگ خانمان برانداز
بوده ایم و در همان حال دشمنی و کینه
را به دوستی و مدارا تاخت زده ایم .
ما حاصل انقلابی در تغییر رادیکال
بنیان های جامعه و حاصل جنگ ها و
تحریم بین المللی در طول سالیان
دراز بوده و صلاحیت بر افراشتن پرچم
صلح در کشور ، صلح در منطقه و صلح
در جهان را به کمال دارا شده ایم !
▪️جنگ های جهانی اول و دوم با بهانه های بسیار کوچکی آغاز شد ، اما تا تمامی
جهان را در خون خود غرق نکرد ،
پایان نیافت .
تا دیر نشده و بچه کوچولو های توسعه
طلب جهان را بار دیگر در خون ، غرق
نکرده اند ، پرچم صلح را چه در داخل
و چه در منطقه و چه در جهان بر افرازیم !
زنده باد صلح و آزادی !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
🔴هیچ کاری نمی توان کرد
▪️خانم سوفیا گوتفرید در مقاله عمیق خود در مجله تایمز، به تحلیل و ارزیابی جریان"هیچ کاری نکن،niksen" در اروپای امروز،در جایگاه"سبکی برای زندگی در عصر جدید" پرداخته است: راهی در ادامه"هوگه،hygge" دانمارکی و "لاگوم،lagom" سوئدی و امروز نیکسن هلندی.
و گروهی، امروز این نوع از زیستن را در جایگاه"راهی برای اجتناب از دستکاری و تخریب هر چه بیشتر زیست بوم و روشی برای مهار سیری ناپذیری بشر در مصرف و مال خودسازی همه چیز،همه کس و همه جا معرفی می کنند: تجربه سعادت و آرامش فردی و خانوادگی،با "دستکاری ،مصرف و مال خودسازی حداقلی" در عینیت های محیط زندگی و از جمله "تن فیزیولوژیک بشری".
▪️ و در ایران امروز ،رخداد معکوسی اتفاق افتاده و بنوعی به وجه غالب زندگی در کلیه عرصه ها،ارتقا یافته است: خیالت تخت،"هیچ کاری نمی توان کرد"، مگر اینکه آن کار توامان همزاد،همذات و همراه باشد با اعتبار زدایی از کار و به گند کشیدن هر نام و وقوع تخریب و تغییر کاربری محیرالعقول در بطن و متن هر چیز،هرجا و هر کسی که در میدان"عملیاتی"ما قرار دارد و یا چاره ای ندارد که قرار نداشته باشد و تنها موفقیت بدست آمده در این است که توامان به تخریب،ویرانی و مهمتر از همه اعتبار زدایی از همه شاخصه های تمدنی این کشور و در کلیه عرصه های زندگی: کاری،تحصیلی،تولیدی،مدیریتی،منابع طبیعی و نیروی انسانی در چهل سال گذشته دست یافته است که از هر نظر محیرالعقول و بهمان میزان جبران ناپذیر هستند
▪️و در سوی دیگر نیز،وسیع ترین تعداد آحاد مردم را نیز به این نقطه تصمیم،آستانه خطرناک و کانون ویرانگر هل داده است که:یا بساطتت را جمع کن و برو و یا اگر، چه اجبارا و چه اختیاری، "اینجا ماندنی" هستی،الگوی موفق زندگی و تیپ انسانی کامیاب این جامعه، در "همه چیز،همه کس و همه کس"،همین ها هستند که می بینی.
🖌امضا محفوظ
@navidazerbaijan
▪️خانم سوفیا گوتفرید در مقاله عمیق خود در مجله تایمز، به تحلیل و ارزیابی جریان"هیچ کاری نکن،niksen" در اروپای امروز،در جایگاه"سبکی برای زندگی در عصر جدید" پرداخته است: راهی در ادامه"هوگه،hygge" دانمارکی و "لاگوم،lagom" سوئدی و امروز نیکسن هلندی.
و گروهی، امروز این نوع از زیستن را در جایگاه"راهی برای اجتناب از دستکاری و تخریب هر چه بیشتر زیست بوم و روشی برای مهار سیری ناپذیری بشر در مصرف و مال خودسازی همه چیز،همه کس و همه جا معرفی می کنند: تجربه سعادت و آرامش فردی و خانوادگی،با "دستکاری ،مصرف و مال خودسازی حداقلی" در عینیت های محیط زندگی و از جمله "تن فیزیولوژیک بشری".
▪️ و در ایران امروز ،رخداد معکوسی اتفاق افتاده و بنوعی به وجه غالب زندگی در کلیه عرصه ها،ارتقا یافته است: خیالت تخت،"هیچ کاری نمی توان کرد"، مگر اینکه آن کار توامان همزاد،همذات و همراه باشد با اعتبار زدایی از کار و به گند کشیدن هر نام و وقوع تخریب و تغییر کاربری محیرالعقول در بطن و متن هر چیز،هرجا و هر کسی که در میدان"عملیاتی"ما قرار دارد و یا چاره ای ندارد که قرار نداشته باشد و تنها موفقیت بدست آمده در این است که توامان به تخریب،ویرانی و مهمتر از همه اعتبار زدایی از همه شاخصه های تمدنی این کشور و در کلیه عرصه های زندگی: کاری،تحصیلی،تولیدی،مدیریتی،منابع طبیعی و نیروی انسانی در چهل سال گذشته دست یافته است که از هر نظر محیرالعقول و بهمان میزان جبران ناپذیر هستند
▪️و در سوی دیگر نیز،وسیع ترین تعداد آحاد مردم را نیز به این نقطه تصمیم،آستانه خطرناک و کانون ویرانگر هل داده است که:یا بساطتت را جمع کن و برو و یا اگر، چه اجبارا و چه اختیاری، "اینجا ماندنی" هستی،الگوی موفق زندگی و تیپ انسانی کامیاب این جامعه، در "همه چیز،همه کس و همه کس"،همین ها هستند که می بینی.
🖌امضا محفوظ
@navidazerbaijan
🔴باید کاری کرد !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹کسانی که مطلب (( هیچ کاری نمی توان کرد )) را در کانال تلگرامی نوید آذربایجان خوانده اند ، مطلب را در
خواهند یافت .
و اگر نخوانده اند خلاصه مطلب این است که خانم سوفیا گوتفرید در مجله
تایمز مقاله ای نوشته و فرموده است :
((هیچ کاری نکن ))
هیچ کاری نکن ، ترجمه نیکسن نوعی
روش زندگی کشور هلند است همان مشابه روش زندگی در کشور دانمارک
که هوگه نامیده شده و یا همان لاگوم
سوئدی .مشابهت این روش های زندگی در این کشورهای یکسان و مشابه این است که احساس کنید کامل هستید ، ثروتمند هستید ، یک صندلی راحت از اونهائی که شما را لای لای می کنند پیدا کنید و لم بدهید و به نقطه ای خیره شوید و خوب زندگی کنید و هیچ کاری هم نکنید ، جز خیره شدن به یک منظره
حتی منظره هم زیاد پر مشغله است
به یک گل .
ایکاش ما هم می توانستیم ، چنین کنیم
🔸اگر این مطلب در زمان شاه نشر می شد ،
بلافاصله می گفتم یک آدم این مطلب را
نشر کرده است ، یک انقلابی خسته و
نومید ، یک شکنجه شده افتاده به زمین ،
یک محبوس شکنجه گاه ساواک ، یک
آدمی که می خواهد رزم ملتی به پا خاسته را رام کند .
اما چهل و اند سال از آن زمان گذشته
است ، مسلماً چنین خبطی نمی کنم ،
این مطلب از طرف یک نفر با سواد که
میداند سبک زندگی یعنی چه ، حتی
می تواند به سبک زندگی های اروپائی
هم اشاراتی بکند و در آرزوی آن باشد
یعنی که می تواند چنین کند .
🔸 بگذار یکبار دیگر تکرار کنم ، منهم کشته مرده یک چنین روش زندگی هستم !
اما من یادم نمی رود که همین هلندی ها
همین انگلیسی ها ، همین پرتغالی ها ،
فرانسیز ها همین دانمارکی ها ، همین
سوئدی ها ، نروژی ها و.......
تمامی صندلی های راحت و منظره های
زیبا را در سرزمین ما به غارت برده اند
و بدین جهت ما صندلی راحتی در اختیار
نداریم ، حتی منظر مناسبی !
🔸سیستم اجباری همان ها ، صدها سال
است که مرکزیتی را تحمیل کرده اند
که باقیمانده هر چه صندلی راحت و
منظر مناسبی بود ، از زیر پای ما
بیرون کشیدند .بعد نوبت مسئولین محلی رسید ، دهان باز کردیم که دریای ما نابود
می شود ، کوبیدند بر دهانمان ،
چه بهتر ما هم همین را می خواستیم
چندین دریاچه مصنوعی خودمان ساختیم ، گفتیم ، جاده های ما قتلگاه
مردم شده است ، ارزش پول ما روزبه روز از بین می رود و این داشته های ما است که نابود می شود ، کوبیدند که دروغ می گوئید .
🔸جناب امضا محفوظ عزیز !
ما به عنوان فعال اجتماعی و مدنی و
به عنوان روزنامه نگار و یا مطلب نویس
نشریات حق نداریم که بدون روشن کردن
موضوع ، شعار های ملل غالب را در
میان ملت مغلوب اشاعه بدهیم
هیچ کاری نمی توان کرد یا به قول
سوفیا niksen هلندی را یا هوگه
دانمارکی و لاگوم سوئدی را ،
فکر کن کاملی ، همه چیز داری ،
به مبل راحتی تکیه کن ، فکر کن
هیچ نقصی نداری ، انسان کاملی هستی
هیچ کاری نکن فقط به نقطه ای
خیره شو !
🔸زیست بوم ما تخریب شده ، پول ما
کاغذ پاره ای می شود ، دریاچه ما
خشک می شود ، پدرها و مادر ها حق
نامیدن اسم فرزند خود را ندارند ،
آنچه از مال خود سازی و تخریب و
ویرانی و اعتبار زدائی است بر مردم
ما تحمیل شده است !
آنکه می گوید یا برو و یا اگر میمانی همین است که می بینی !
نوک بینی خود را می بیند ، اصلا او
شعور ندارد که بداند ؛ چنین پروژه ای
اجرا نمی شود و اگر اجرا شود ، ماندگار
نمی ماند !
🔸عزیز دل برادر !
نومید کردن مردم ، آنهم بر اساس زندگی
ماتیک زده هلند و بلژیک و سوئد ،
قبل از اینکه یک پروژه باشد ، یک رونویسی ناقص از صبحانه انگلیسی و
رویای آمریکائی است که هرگز گندی
که برای اجرای آن به جهان ما زدند ،
با هیچ گند دنیای شرق قابل مقایسه
نیست .
ما باید کاری کنیم با تکیه بر نیروی خودمان ، بدون توجه به انچه دیگران
میگویند .
ما باید کاری کنیم برای زندگی انسانی
برابر در سرزمین خودمان .
باید کاری کرد
می شود کاری کرد
زندگی در صلح و با برابری کامل ،
نه کسی بر ما ارجح است و نه ما
به دیگری برتری داریم
روش زندگی ما تورک های ایران ( آذربایجانیان ) زندگی برابر با کسانی
است که به این برابری زبانی - دینی
فرهنگی و سرزمینی معتقدند !
آنها جزو ما هستند و ما جزئی از
آنها !
navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹کسانی که مطلب (( هیچ کاری نمی توان کرد )) را در کانال تلگرامی نوید آذربایجان خوانده اند ، مطلب را در
خواهند یافت .
و اگر نخوانده اند خلاصه مطلب این است که خانم سوفیا گوتفرید در مجله
تایمز مقاله ای نوشته و فرموده است :
((هیچ کاری نکن ))
هیچ کاری نکن ، ترجمه نیکسن نوعی
روش زندگی کشور هلند است همان مشابه روش زندگی در کشور دانمارک
که هوگه نامیده شده و یا همان لاگوم
سوئدی .مشابهت این روش های زندگی در این کشورهای یکسان و مشابه این است که احساس کنید کامل هستید ، ثروتمند هستید ، یک صندلی راحت از اونهائی که شما را لای لای می کنند پیدا کنید و لم بدهید و به نقطه ای خیره شوید و خوب زندگی کنید و هیچ کاری هم نکنید ، جز خیره شدن به یک منظره
حتی منظره هم زیاد پر مشغله است
به یک گل .
ایکاش ما هم می توانستیم ، چنین کنیم
🔸اگر این مطلب در زمان شاه نشر می شد ،
بلافاصله می گفتم یک آدم این مطلب را
نشر کرده است ، یک انقلابی خسته و
نومید ، یک شکنجه شده افتاده به زمین ،
یک محبوس شکنجه گاه ساواک ، یک
آدمی که می خواهد رزم ملتی به پا خاسته را رام کند .
اما چهل و اند سال از آن زمان گذشته
است ، مسلماً چنین خبطی نمی کنم ،
این مطلب از طرف یک نفر با سواد که
میداند سبک زندگی یعنی چه ، حتی
می تواند به سبک زندگی های اروپائی
هم اشاراتی بکند و در آرزوی آن باشد
یعنی که می تواند چنین کند .
🔸 بگذار یکبار دیگر تکرار کنم ، منهم کشته مرده یک چنین روش زندگی هستم !
اما من یادم نمی رود که همین هلندی ها
همین انگلیسی ها ، همین پرتغالی ها ،
فرانسیز ها همین دانمارکی ها ، همین
سوئدی ها ، نروژی ها و.......
تمامی صندلی های راحت و منظره های
زیبا را در سرزمین ما به غارت برده اند
و بدین جهت ما صندلی راحتی در اختیار
نداریم ، حتی منظر مناسبی !
🔸سیستم اجباری همان ها ، صدها سال
است که مرکزیتی را تحمیل کرده اند
که باقیمانده هر چه صندلی راحت و
منظر مناسبی بود ، از زیر پای ما
بیرون کشیدند .بعد نوبت مسئولین محلی رسید ، دهان باز کردیم که دریای ما نابود
می شود ، کوبیدند بر دهانمان ،
چه بهتر ما هم همین را می خواستیم
چندین دریاچه مصنوعی خودمان ساختیم ، گفتیم ، جاده های ما قتلگاه
مردم شده است ، ارزش پول ما روزبه روز از بین می رود و این داشته های ما است که نابود می شود ، کوبیدند که دروغ می گوئید .
🔸جناب امضا محفوظ عزیز !
ما به عنوان فعال اجتماعی و مدنی و
به عنوان روزنامه نگار و یا مطلب نویس
نشریات حق نداریم که بدون روشن کردن
موضوع ، شعار های ملل غالب را در
میان ملت مغلوب اشاعه بدهیم
هیچ کاری نمی توان کرد یا به قول
سوفیا niksen هلندی را یا هوگه
دانمارکی و لاگوم سوئدی را ،
فکر کن کاملی ، همه چیز داری ،
به مبل راحتی تکیه کن ، فکر کن
هیچ نقصی نداری ، انسان کاملی هستی
هیچ کاری نکن فقط به نقطه ای
خیره شو !
🔸زیست بوم ما تخریب شده ، پول ما
کاغذ پاره ای می شود ، دریاچه ما
خشک می شود ، پدرها و مادر ها حق
نامیدن اسم فرزند خود را ندارند ،
آنچه از مال خود سازی و تخریب و
ویرانی و اعتبار زدائی است بر مردم
ما تحمیل شده است !
آنکه می گوید یا برو و یا اگر میمانی همین است که می بینی !
نوک بینی خود را می بیند ، اصلا او
شعور ندارد که بداند ؛ چنین پروژه ای
اجرا نمی شود و اگر اجرا شود ، ماندگار
نمی ماند !
🔸عزیز دل برادر !
نومید کردن مردم ، آنهم بر اساس زندگی
ماتیک زده هلند و بلژیک و سوئد ،
قبل از اینکه یک پروژه باشد ، یک رونویسی ناقص از صبحانه انگلیسی و
رویای آمریکائی است که هرگز گندی
که برای اجرای آن به جهان ما زدند ،
با هیچ گند دنیای شرق قابل مقایسه
نیست .
ما باید کاری کنیم با تکیه بر نیروی خودمان ، بدون توجه به انچه دیگران
میگویند .
ما باید کاری کنیم برای زندگی انسانی
برابر در سرزمین خودمان .
باید کاری کرد
می شود کاری کرد
زندگی در صلح و با برابری کامل ،
نه کسی بر ما ارجح است و نه ما
به دیگری برتری داریم
روش زندگی ما تورک های ایران ( آذربایجانیان ) زندگی برابر با کسانی
است که به این برابری زبانی - دینی
فرهنگی و سرزمینی معتقدند !
آنها جزو ما هستند و ما جزئی از
آنها !
navidazerbaijan
Forwarded from اتچ بات
🔴اختتامیه ادبیات داستانی !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹برنامه ایکه به همت موسسه ی تحکیه
و با یاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان غربی تدارک
دیده شده بود ، به پایان رسید من به عنوان مهمان برنامه هر انچه را دیدم و
شنیدم ، برایتان نقل می کنم !
برنامه نیمه خصوصی و نیمه دولتی
با خوانش داستانی از آتیلا آلیلو آغاز
شد ، موهای سیاه رنگ خواهرم ،
گرچه این داستان همه را مغموم و ناراحت نمود و ده ها نفر را گریاند ،
آغازی پر شکوه برای داستان نویسانی
بود که تحت رهبری جناب صبحدل
و با یاری و کمک اعضای موسسه تحکیه
آموزش دیده و نوید بخش فردای روشن
داستان شهر اورمیه است .
🔹وقتی بخش دولتی اختتامیه پشت تریبون رفت ، با خودم گفتم :
حیف آن داستان ، الان جناب مدیر کل
فرمایشاتی خواهند فرمود که باید یک
من تریاک باشد تا آن فرمایشات را هضم
نمود !
جناب علیرضا نوروزی ، وقتی سخن
آغاز کرد ، معلوم شد ، هنرمندی بوده و یا است که بر اریکه مدیریت ارشاد رسیده
است و تازه معلوم گردید که یاری ارشاد
در برگزاری این جشنواره از کجا نشئت
می گیرد .
هر دو بخش این پایان نمایشنامه یک
الگو و مدلی باید برای تمامی جشنواره ها
نمایشنامه ها ، نه معاونت ارشاد جناب
رمضانی مدح مدیر کل گفت و نه جناب
مدیرکل به خودستائی پرداخت ، بر دل ها
فقط داغ هنر بود و داستان !
گفتم دو بخش تهیه کننده و حمایت کننده ، درست همانند هم بودند .
🔹وقتی از قصه خوان و برنده داستان
کودکان پرسیدند :
از مسئولین چه می خواهی ؟
گفت : هیچ چیز نمی خواهم !
دقیقا همه را به یک میزان خنداند !
داستان های دیگری هم خوانده شد
شاید به جهت اینکه داستان نویسی
در بخش آسیب های اجتماعی بود ،
اهمیت داستان حداقل در آن جلسه
باز گفته نشد ، حال جوامع از هر نظر
با داستان های دیروزی و آینده فرهنگی
و حتی تمدنی جوامع آینده با داستان های امروز ما شکل می گیرد !
شاید چند مثال بتواند ، اهمیت داستان نویسی را مشخص کند
🔹دریاچه وان ده ها جزیره بزرگ و کوچک دارد ولی یک جزیره آن به نام (( آق دامار )) هست که هر روز خدا صدها بازدید کننده و مشتری دارد .
چون سال ها قبل یک نفر داستانی
برای آن نقل کرده است .
اینجا یک نفر کشیش زندگی میکرد ،
دختری داشت که عاشق چوپانی شد
چوپان با مخالفت خانواده اش دیر
به محل ملاقات رسید ، چون قایق ها را
جمع کرده بودند ، دختر به خیال عدم وفای عاشق خودش را به دریا انداخت
و غرق شد ، چوپان که طول دریا را
شنا کرده بود ، دیر رسید و چون دید
معشوق خود را در دریا غرق کرده ،
او نیز چنین کرد .
همین داستان باعث شده از کل دنیا
برای دیدن جزیره آق دامار به انجا
بروند !
🔹از تمام نقاط دنیا مردم به ایتالیا می روند چون یک نفر صدها سال قبل برای حوض میدان تروی رم یک داستان گفته است
روزی بیکاره ای با سکه ای در دست
به کنار آب نمای میدان تروی رم آمد ،
سکه بی ارزش بود ، به ان حتی نانی
نداده بودند ، سکه را هوا می انداخت
و می گرفت ، دفعه ای سکه اوج گرفت
و به داخل حوض تروی رم افتاد ،
آن بیکاره پا شد تا برود ، مرغی تاج
سلطنت را بر سر او نهاد و او پادشاه
شد ، معلوم شد هر کس سکه ای در
آن بیاندازد ، به آرزوی خود می رسد
مردم چنان از تمامی جهان به آنجا
هجوم می برند که در سایه آن هواپیمائی
آلیتالیا تنها شرکت هواپیمایی است
که با صندلی خالی پرواز نمی کند !
هر جا مردمی هست ، حتم بدانید
که قبل آن داستانی نقل شده است .
می توان هزاران هزار مثال زد
دست و دل تمام کسانی که در این
جشنواره زحمت کشیدند ، پرتوان باد .
@navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹برنامه ایکه به همت موسسه ی تحکیه
و با یاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان غربی تدارک
دیده شده بود ، به پایان رسید من به عنوان مهمان برنامه هر انچه را دیدم و
شنیدم ، برایتان نقل می کنم !
برنامه نیمه خصوصی و نیمه دولتی
با خوانش داستانی از آتیلا آلیلو آغاز
شد ، موهای سیاه رنگ خواهرم ،
گرچه این داستان همه را مغموم و ناراحت نمود و ده ها نفر را گریاند ،
آغازی پر شکوه برای داستان نویسانی
بود که تحت رهبری جناب صبحدل
و با یاری و کمک اعضای موسسه تحکیه
آموزش دیده و نوید بخش فردای روشن
داستان شهر اورمیه است .
🔹وقتی بخش دولتی اختتامیه پشت تریبون رفت ، با خودم گفتم :
حیف آن داستان ، الان جناب مدیر کل
فرمایشاتی خواهند فرمود که باید یک
من تریاک باشد تا آن فرمایشات را هضم
نمود !
جناب علیرضا نوروزی ، وقتی سخن
آغاز کرد ، معلوم شد ، هنرمندی بوده و یا است که بر اریکه مدیریت ارشاد رسیده
است و تازه معلوم گردید که یاری ارشاد
در برگزاری این جشنواره از کجا نشئت
می گیرد .
هر دو بخش این پایان نمایشنامه یک
الگو و مدلی باید برای تمامی جشنواره ها
نمایشنامه ها ، نه معاونت ارشاد جناب
رمضانی مدح مدیر کل گفت و نه جناب
مدیرکل به خودستائی پرداخت ، بر دل ها
فقط داغ هنر بود و داستان !
گفتم دو بخش تهیه کننده و حمایت کننده ، درست همانند هم بودند .
🔹وقتی از قصه خوان و برنده داستان
کودکان پرسیدند :
از مسئولین چه می خواهی ؟
گفت : هیچ چیز نمی خواهم !
دقیقا همه را به یک میزان خنداند !
داستان های دیگری هم خوانده شد
شاید به جهت اینکه داستان نویسی
در بخش آسیب های اجتماعی بود ،
اهمیت داستان حداقل در آن جلسه
باز گفته نشد ، حال جوامع از هر نظر
با داستان های دیروزی و آینده فرهنگی
و حتی تمدنی جوامع آینده با داستان های امروز ما شکل می گیرد !
شاید چند مثال بتواند ، اهمیت داستان نویسی را مشخص کند
🔹دریاچه وان ده ها جزیره بزرگ و کوچک دارد ولی یک جزیره آن به نام (( آق دامار )) هست که هر روز خدا صدها بازدید کننده و مشتری دارد .
چون سال ها قبل یک نفر داستانی
برای آن نقل کرده است .
اینجا یک نفر کشیش زندگی میکرد ،
دختری داشت که عاشق چوپانی شد
چوپان با مخالفت خانواده اش دیر
به محل ملاقات رسید ، چون قایق ها را
جمع کرده بودند ، دختر به خیال عدم وفای عاشق خودش را به دریا انداخت
و غرق شد ، چوپان که طول دریا را
شنا کرده بود ، دیر رسید و چون دید
معشوق خود را در دریا غرق کرده ،
او نیز چنین کرد .
همین داستان باعث شده از کل دنیا
برای دیدن جزیره آق دامار به انجا
بروند !
🔹از تمام نقاط دنیا مردم به ایتالیا می روند چون یک نفر صدها سال قبل برای حوض میدان تروی رم یک داستان گفته است
روزی بیکاره ای با سکه ای در دست
به کنار آب نمای میدان تروی رم آمد ،
سکه بی ارزش بود ، به ان حتی نانی
نداده بودند ، سکه را هوا می انداخت
و می گرفت ، دفعه ای سکه اوج گرفت
و به داخل حوض تروی رم افتاد ،
آن بیکاره پا شد تا برود ، مرغی تاج
سلطنت را بر سر او نهاد و او پادشاه
شد ، معلوم شد هر کس سکه ای در
آن بیاندازد ، به آرزوی خود می رسد
مردم چنان از تمامی جهان به آنجا
هجوم می برند که در سایه آن هواپیمائی
آلیتالیا تنها شرکت هواپیمایی است
که با صندلی خالی پرواز نمی کند !
هر جا مردمی هست ، حتم بدانید
که قبل آن داستانی نقل شده است .
می توان هزاران هزار مثال زد
دست و دل تمام کسانی که در این
جشنواره زحمت کشیدند ، پرتوان باد .
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۲ )
حجاب اجباری یا اختیاری
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️سال ۱۳۵۴ بود ، کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی
دانشگاه تهران از گروه کوهنوردی
دانشجویان چپ جدا شده و برای
خود گروه کوهنوردی تشکیل داده بود
در اولین روز ثبت نام برای کوهنوردی
روز جمعه ، بچه ها سوالاتی داشتند
از جمله سوالات این بود که اگر دختری
بی حجاب برای ثبت نام مراجعه کرد
ثبت نام کننده باید چه عکس العملی
داشته باشد ؟
گروه اسلامی ما با حضور کسانی
مثل توانا آنموقع ملائی بود ، انصاری
سبحانی ، کاظم زاده ، مکرم ، سید
عباس معارف ، شجاعی ،جلال رفیع ،
امامی ، مرشدی ، شیخ الاسلامی و کسانی که امروز هر کدام حقوقدانی هستند ، در همان اولین ثانیه سوال جواب دادند هیچ عکس العملی لازم نیست ، باید
بلافاصله ثبت نام شود ، نوع پوشش
امری اختیاری است به دیگران ( پسرها
ودختران محجبه ) هیچ ارتباطی ندارد .
▪️همین حرکت درست و اصولی اولا
باعث ارتباط دختران با همدیگر و
تاثیر دختران گروه ما با سایر دانشجویان
دختر شده و پوشش خاص دختران ما
تقریبا عمومی شد !
به دنبال رشدو زیاد شدن دختران محجبه ، رژیم روسای دانشکده ها را جمع کرده و آنها را توجیه کرده بود که از هفته دیگر از ورود دانشجویان محجبه به محوطه دانشگاه تهران ممانعت کنند .
▪️با افشا شدن موضوع در سالن دانشکده حقوق و علوم سیاسی با حضور دانشجویان اعم از پسر و دختر و اعم
از بی حجاب و یا با حجاب و رئیس
دانشکده و مسئول معرفی شده از
طرف رئیس دانشگاه ، جلسه ای
تشکیل شد ، من نماینده دانشجویان
بودم ، به پشت تریبون رفتم و تقاضا
کردم اگر مسئولین دلیل این عمل را
روشن کنند ، ما هم به عنوان دانشجویان
در این موضوع نظر می دهیم !
تنها دلیلی که ابراز کردند ، این بود
که در دانشگاه اعلامیه و شب نامه
پخش می شود و مسئولین فکر می کنند
خانم های محجبه در زیر چادر و مانتو
انها را وارد دانشکده ها می کنند !
به پشت تریبون رفتم و گفتم :
اولا - ما دانشجویان مسلمان انقدر هم
ضعیف نشده ایم که کار های خطرناک را
گردن دختران قرار بدهیم ، اعلامیه ها را
ما زیر پیراهن های خودمان وارد دانشکده می کنیم
دوماً - اعلامیه ما را دختران محجبه
وارد دانشگاه می کنند ، اعلامیه سایر
نیرو های ضد مذهبی و غیر محجبه را
چه کسانی وارد می کنند ؟
▪️آقایان ! حجاب قبل از اینکه امر دینی و مذهبی باشد ، تبدیل به امر و نماد
سیاسی شده است ،
و یک معنی دارد ، سیستم که می خواهد
ما مثل او باشیم ، ما جزو انها نیستیم !
تمام شد ، رفت !
اگر این حرف جرم دارد و یا قابل تعقیب
است بسم الله هم حجاب را قدعن
کنید و هم مجازات کنید !
اینجا استادان بزرگی چون واحدی -
کاتوزیان - لنگرودی - عراقی - محمدی
و.....حضور دارند .
اگر جرم است بفرمایند !
تمامی اساتید حاضر یک صدا فرمودند
چنین عملی جرم نیست و دانشگاه
از اجرای بی حجابی اجباری خودداری
کرد !
البته من به خاطر این عمل ، از دانشکده
اخراج شدم و ممنوع الخروج !
ولی نه به جرم دفاع از حجاب و یا
بی حجابی اجباری ، در نامه اخراج
بی انضباطی قید شده بود !
وقتی این جریانات پیش آمد ، یاد این
خاطره افتادم .
▪️دوستی مطلبی نوشته بود ، سراسر
طنز اما گویای وضعیت ما است .
نوشته بود فردی با مادر و همسر و دوتا
دخترش به خرید رفته بود ، مامورین
ارشاد در خیابان خیام جلوی وی را
گرفتند و پرسیدند :
عمو این دو تا زن کیه ؟
-- اولی مادرم و دومی زنم است !
-- این دو تای دیگر چی ؟
--اون ها دختر هایم هستند !
مامور ارشاد خنده تلخی کرد و گفت :
پس چطور مادر و زن ات با حجاب
کامل هستند ، اما دخترانت بد حجاب !
مرد با خون سردی جواب داد :
والله مادر و زنم و خودم در زمان
شاه تربیت شدیم ، این دو تا دختر
در زمانه شما !
در زمان ما حجاب اختیاری بود و
در زمانه شما اجباری
اینها آثار آن اختیار و این اجبار است !
ما در اینکه انقلاب کردیم ، اشتباه
نکردیم ، اشتباه ما این بود که روش
خودمان را که بر اساس آن پیروز
شده بودیم ، رها کرده و روش آنها را ،
شکست خوردگان را ، انتخاب کردیم !
نه تنها حجاب اجباری ، ما نماز اجباری
، حج اجباری ، روزه اجباری اصلا دین
اجباری نداریم !
دشمنان ما فقط می توانند، ما را بکشند ،
اما خطا های ما می تواند ، اندیشه ما را
نابود کند !
@navidazerbaijan
حجاب اجباری یا اختیاری
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️سال ۱۳۵۴ بود ، کانون دانشجویان مسلمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی
دانشگاه تهران از گروه کوهنوردی
دانشجویان چپ جدا شده و برای
خود گروه کوهنوردی تشکیل داده بود
در اولین روز ثبت نام برای کوهنوردی
روز جمعه ، بچه ها سوالاتی داشتند
از جمله سوالات این بود که اگر دختری
بی حجاب برای ثبت نام مراجعه کرد
ثبت نام کننده باید چه عکس العملی
داشته باشد ؟
گروه اسلامی ما با حضور کسانی
مثل توانا آنموقع ملائی بود ، انصاری
سبحانی ، کاظم زاده ، مکرم ، سید
عباس معارف ، شجاعی ،جلال رفیع ،
امامی ، مرشدی ، شیخ الاسلامی و کسانی که امروز هر کدام حقوقدانی هستند ، در همان اولین ثانیه سوال جواب دادند هیچ عکس العملی لازم نیست ، باید
بلافاصله ثبت نام شود ، نوع پوشش
امری اختیاری است به دیگران ( پسرها
ودختران محجبه ) هیچ ارتباطی ندارد .
▪️همین حرکت درست و اصولی اولا
باعث ارتباط دختران با همدیگر و
تاثیر دختران گروه ما با سایر دانشجویان
دختر شده و پوشش خاص دختران ما
تقریبا عمومی شد !
به دنبال رشدو زیاد شدن دختران محجبه ، رژیم روسای دانشکده ها را جمع کرده و آنها را توجیه کرده بود که از هفته دیگر از ورود دانشجویان محجبه به محوطه دانشگاه تهران ممانعت کنند .
▪️با افشا شدن موضوع در سالن دانشکده حقوق و علوم سیاسی با حضور دانشجویان اعم از پسر و دختر و اعم
از بی حجاب و یا با حجاب و رئیس
دانشکده و مسئول معرفی شده از
طرف رئیس دانشگاه ، جلسه ای
تشکیل شد ، من نماینده دانشجویان
بودم ، به پشت تریبون رفتم و تقاضا
کردم اگر مسئولین دلیل این عمل را
روشن کنند ، ما هم به عنوان دانشجویان
در این موضوع نظر می دهیم !
تنها دلیلی که ابراز کردند ، این بود
که در دانشگاه اعلامیه و شب نامه
پخش می شود و مسئولین فکر می کنند
خانم های محجبه در زیر چادر و مانتو
انها را وارد دانشکده ها می کنند !
به پشت تریبون رفتم و گفتم :
اولا - ما دانشجویان مسلمان انقدر هم
ضعیف نشده ایم که کار های خطرناک را
گردن دختران قرار بدهیم ، اعلامیه ها را
ما زیر پیراهن های خودمان وارد دانشکده می کنیم
دوماً - اعلامیه ما را دختران محجبه
وارد دانشگاه می کنند ، اعلامیه سایر
نیرو های ضد مذهبی و غیر محجبه را
چه کسانی وارد می کنند ؟
▪️آقایان ! حجاب قبل از اینکه امر دینی و مذهبی باشد ، تبدیل به امر و نماد
سیاسی شده است ،
و یک معنی دارد ، سیستم که می خواهد
ما مثل او باشیم ، ما جزو انها نیستیم !
تمام شد ، رفت !
اگر این حرف جرم دارد و یا قابل تعقیب
است بسم الله هم حجاب را قدعن
کنید و هم مجازات کنید !
اینجا استادان بزرگی چون واحدی -
کاتوزیان - لنگرودی - عراقی - محمدی
و.....حضور دارند .
اگر جرم است بفرمایند !
تمامی اساتید حاضر یک صدا فرمودند
چنین عملی جرم نیست و دانشگاه
از اجرای بی حجابی اجباری خودداری
کرد !
البته من به خاطر این عمل ، از دانشکده
اخراج شدم و ممنوع الخروج !
ولی نه به جرم دفاع از حجاب و یا
بی حجابی اجباری ، در نامه اخراج
بی انضباطی قید شده بود !
وقتی این جریانات پیش آمد ، یاد این
خاطره افتادم .
▪️دوستی مطلبی نوشته بود ، سراسر
طنز اما گویای وضعیت ما است .
نوشته بود فردی با مادر و همسر و دوتا
دخترش به خرید رفته بود ، مامورین
ارشاد در خیابان خیام جلوی وی را
گرفتند و پرسیدند :
عمو این دو تا زن کیه ؟
-- اولی مادرم و دومی زنم است !
-- این دو تای دیگر چی ؟
--اون ها دختر هایم هستند !
مامور ارشاد خنده تلخی کرد و گفت :
پس چطور مادر و زن ات با حجاب
کامل هستند ، اما دخترانت بد حجاب !
مرد با خون سردی جواب داد :
والله مادر و زنم و خودم در زمان
شاه تربیت شدیم ، این دو تا دختر
در زمانه شما !
در زمان ما حجاب اختیاری بود و
در زمانه شما اجباری
اینها آثار آن اختیار و این اجبار است !
ما در اینکه انقلاب کردیم ، اشتباه
نکردیم ، اشتباه ما این بود که روش
خودمان را که بر اساس آن پیروز
شده بودیم ، رها کرده و روش آنها را ،
شکست خوردگان را ، انتخاب کردیم !
نه تنها حجاب اجباری ، ما نماز اجباری
، حج اجباری ، روزه اجباری اصلا دین
اجباری نداریم !
دشمنان ما فقط می توانند، ما را بکشند ،
اما خطا های ما می تواند ، اندیشه ما را
نابود کند !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴 باب گفتگو را باز کنید
هنوز دیر نیست !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹دولت ها تعیین کننده نیستند ، هیچ دولتی نمی تواند ملتی را نابود کند .
اما ملت ها تعیین کننده هستند ، هر
دولتی را که بخواهند می توانند به زیر
کشیده و دولت دیگری را به جای آن بنشانند . یعنی شاه حتی شاهنشاه و روسای دولت همان ملت هستند .
🔹وظیفه دولت حرف شنوی از ملت است
و الا می تواند روزگار سیاهی را نصیب
خود کند .
چاره کار انتخابات آزاد است ، از بند
رهانیدن کسانی است که جرم انها
با انگیزه های شرافتمندانه ( جرم سیاسی ) اتفاق افتاده است .
از سال ۱۳۵۳ که من در تظاهرات
دانشگاهی شرکت می کردم ، این حرف های "از خارج آمده اند یا تحت تاثیر
دشمن خارجی هستند" ، همواره نقل
محافل بوده است نه گویندگان به
ان اعتقاد داشتند و نه شنوندگان !
امروز کسانی در خیابان هستند ،
که به قول انهائی که دیده اند ، دهه
هشتادی هستند ، یعنی فرزندان ما و
بچه های انقلاب هستند .
🔹حکومت ها وقتی در قدرت هستند
باید گفته های ملت را بشنوند
آی می کشم و می زنم و حبس می کنم
در عمل چاره درد نیست ، فقط مدتی
درد های مردم و شهروند را به زیر
قالی جارو می کند و تا واقعه ای دیگر
به عنوان اتش زیر خاکستر باقی می ماند !
🔹حکومتیان باید به حرف های ملت
گوش کند ، باید راه چاره های اعلامی
دلسوزان حداقل خود را بکار بگیرد .
می کُشم می کُشم راه کار نیست
از طرف هر که باشد ، ( چه دولت و چه ملت )
نکبت جاودان است .
رهائی ما ، رفاه و دمکراسی در میان
اجساد به جا مانده نیست
در گفتگوی واقعی و سازنده بین خودمان
است !
نحوه اقدامات دولت های روی کار
آمده یکی بعد دیگری جز اینکه ،
آنکه رفت افتضاح بود - ما که آمدیم
همه جا گلستان شد .
چنین نیست اگر ویرانه ای تحویل
گرفتی با تیم همراه خودت ملک و ملت
را ویرانه تر کردی !
در طول این سال ها ، چینش داوطلب های انتخابات و نحوه مهندسی آن
جز بی لیاقتی و بی عرضگی چیزی
برای ملت نداشته است ، جز سرخوردگی
جوانان پی آمدی نداشته است .
🔹داغ این مردم را بیشتر نکنید ، در
تهران روزی صدها هزار اگر نگویم میلیون ها نفر با حجاب به نظر شما بد در خیابان ها جولان می دهند ، خوب یکی هم رویش !
آقایان دولتی ها با ندانم کاری و حذف
نیرو های دلسوز هم خود را بی اعتبار
کردند و هم تمامی سن و سال داشته ها را ، دیگر جوانان که چه عرض کنم ،
حتی کودکان نه حرف های شما را
به صنار شاهی می خرند و نه از
پدران خود ، ما ها حرف شنوی دارند !
این مزخرفات نمی دانم خارج و خارجی
را کنار بگذارید !
چطور می شود اون ها از خارج روی
جوان ما تاثیر می گذارند ولی ما در
بیخ گوش مان ، در کنار مان نمی توانیم
تاثیر بگذاریم ؟
ما با اجبار و زور می خواهیم ، افکار
پوسیده خودمان را جاری و ساری
کنیم ، آنها هم علیه ما قیام و شورش
می کنند !
در این مواقع هم هر ننه من غریبم
در حالت نرمال به دنبال لیدری و
شاهی می افتد !
اون ربع پهلوی عرضه یک تماس تلفنی
هم با داخل مملکت ندارد ، اما پس
از تظاهرات خیابانی انگار جلودار
در خیابان های کشور است !
یا عده ای که با اعلام رهبری می توانند
بودجه های دول امپریالیستی را
تصاحب کنند
و یا حتی برخی در داخل که می بینند
خیابان بهم ریخته در بالا به فکر
چانه زنی برای اخذ مبلغ بیشتر می افتند !
در تمام این موارد بچه ها تقصیری
ندارند ، مقصر آقایان مامورین دولت
و سیستم دولتی است که همواره
با خشونت موجب خشونت بیشتر
می شود !
🔹چون در واقع گوش دادن به حرف
ملت و دلسوزان و یا جوانان را
ضعف خود می داند !
چون تجمع آرام را به رسمیت نمی شناسد !
چون رفرندوم را قبول نمی کند و
محلی را برای شنیدن خواسته های
قانونی و در چهار چوب حتی نظام
و سیستم خودش تعیین نمی کند ،
جوانان و یا زنان و حتی خود ما ها
چگونه و چطور از دولت و حکومت
بخواهیم که گشت ارشاد را منحل
کنید !
برای سایر جرائم ارتکابی چگونه
تحت نظارت قاضی اقدام می کنید ،
اینهم یکی مثل انها ، آخر ما چه گناهی
داریم که باید هر روز شاهد کشیده
شدن دختران و زنان مردم در خیابان
باشیم ؟
اگر دختری و یا زنی دو تار مویش
بیرون است ، وقتی ارشادیان
وارد معرکه می شوند کل روسری
می افتد و حتی گاها لباس هایش
کنده می شود !
اگر کسی بگوید ، نه چنین نیست !
لابد کر و کور
است که این همه فیلم های منتشره
را نمی بیند !
مملکت را ، دولت را ، حکومت را به
دست کر و کور ها ندهید ، از بین
می برند !
ما برای زندگی کردن همین مملکت را
داریم .
@navidazerbaijan
هنوز دیر نیست !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹دولت ها تعیین کننده نیستند ، هیچ دولتی نمی تواند ملتی را نابود کند .
اما ملت ها تعیین کننده هستند ، هر
دولتی را که بخواهند می توانند به زیر
کشیده و دولت دیگری را به جای آن بنشانند . یعنی شاه حتی شاهنشاه و روسای دولت همان ملت هستند .
🔹وظیفه دولت حرف شنوی از ملت است
و الا می تواند روزگار سیاهی را نصیب
خود کند .
چاره کار انتخابات آزاد است ، از بند
رهانیدن کسانی است که جرم انها
با انگیزه های شرافتمندانه ( جرم سیاسی ) اتفاق افتاده است .
از سال ۱۳۵۳ که من در تظاهرات
دانشگاهی شرکت می کردم ، این حرف های "از خارج آمده اند یا تحت تاثیر
دشمن خارجی هستند" ، همواره نقل
محافل بوده است نه گویندگان به
ان اعتقاد داشتند و نه شنوندگان !
امروز کسانی در خیابان هستند ،
که به قول انهائی که دیده اند ، دهه
هشتادی هستند ، یعنی فرزندان ما و
بچه های انقلاب هستند .
🔹حکومت ها وقتی در قدرت هستند
باید گفته های ملت را بشنوند
آی می کشم و می زنم و حبس می کنم
در عمل چاره درد نیست ، فقط مدتی
درد های مردم و شهروند را به زیر
قالی جارو می کند و تا واقعه ای دیگر
به عنوان اتش زیر خاکستر باقی می ماند !
🔹حکومتیان باید به حرف های ملت
گوش کند ، باید راه چاره های اعلامی
دلسوزان حداقل خود را بکار بگیرد .
می کُشم می کُشم راه کار نیست
از طرف هر که باشد ، ( چه دولت و چه ملت )
نکبت جاودان است .
رهائی ما ، رفاه و دمکراسی در میان
اجساد به جا مانده نیست
در گفتگوی واقعی و سازنده بین خودمان
است !
نحوه اقدامات دولت های روی کار
آمده یکی بعد دیگری جز اینکه ،
آنکه رفت افتضاح بود - ما که آمدیم
همه جا گلستان شد .
چنین نیست اگر ویرانه ای تحویل
گرفتی با تیم همراه خودت ملک و ملت
را ویرانه تر کردی !
در طول این سال ها ، چینش داوطلب های انتخابات و نحوه مهندسی آن
جز بی لیاقتی و بی عرضگی چیزی
برای ملت نداشته است ، جز سرخوردگی
جوانان پی آمدی نداشته است .
🔹داغ این مردم را بیشتر نکنید ، در
تهران روزی صدها هزار اگر نگویم میلیون ها نفر با حجاب به نظر شما بد در خیابان ها جولان می دهند ، خوب یکی هم رویش !
آقایان دولتی ها با ندانم کاری و حذف
نیرو های دلسوز هم خود را بی اعتبار
کردند و هم تمامی سن و سال داشته ها را ، دیگر جوانان که چه عرض کنم ،
حتی کودکان نه حرف های شما را
به صنار شاهی می خرند و نه از
پدران خود ، ما ها حرف شنوی دارند !
این مزخرفات نمی دانم خارج و خارجی
را کنار بگذارید !
چطور می شود اون ها از خارج روی
جوان ما تاثیر می گذارند ولی ما در
بیخ گوش مان ، در کنار مان نمی توانیم
تاثیر بگذاریم ؟
ما با اجبار و زور می خواهیم ، افکار
پوسیده خودمان را جاری و ساری
کنیم ، آنها هم علیه ما قیام و شورش
می کنند !
در این مواقع هم هر ننه من غریبم
در حالت نرمال به دنبال لیدری و
شاهی می افتد !
اون ربع پهلوی عرضه یک تماس تلفنی
هم با داخل مملکت ندارد ، اما پس
از تظاهرات خیابانی انگار جلودار
در خیابان های کشور است !
یا عده ای که با اعلام رهبری می توانند
بودجه های دول امپریالیستی را
تصاحب کنند
و یا حتی برخی در داخل که می بینند
خیابان بهم ریخته در بالا به فکر
چانه زنی برای اخذ مبلغ بیشتر می افتند !
در تمام این موارد بچه ها تقصیری
ندارند ، مقصر آقایان مامورین دولت
و سیستم دولتی است که همواره
با خشونت موجب خشونت بیشتر
می شود !
🔹چون در واقع گوش دادن به حرف
ملت و دلسوزان و یا جوانان را
ضعف خود می داند !
چون تجمع آرام را به رسمیت نمی شناسد !
چون رفرندوم را قبول نمی کند و
محلی را برای شنیدن خواسته های
قانونی و در چهار چوب حتی نظام
و سیستم خودش تعیین نمی کند ،
جوانان و یا زنان و حتی خود ما ها
چگونه و چطور از دولت و حکومت
بخواهیم که گشت ارشاد را منحل
کنید !
برای سایر جرائم ارتکابی چگونه
تحت نظارت قاضی اقدام می کنید ،
اینهم یکی مثل انها ، آخر ما چه گناهی
داریم که باید هر روز شاهد کشیده
شدن دختران و زنان مردم در خیابان
باشیم ؟
اگر دختری و یا زنی دو تار مویش
بیرون است ، وقتی ارشادیان
وارد معرکه می شوند کل روسری
می افتد و حتی گاها لباس هایش
کنده می شود !
اگر کسی بگوید ، نه چنین نیست !
لابد کر و کور
است که این همه فیلم های منتشره
را نمی بیند !
مملکت را ، دولت را ، حکومت را به
دست کر و کور ها ندهید ، از بین
می برند !
ما برای زندگی کردن همین مملکت را
داریم .
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
🔴کتاب دل سگ !
✍عیسی نظری روزنامه نگار
▪️امر غلط ، غلط است اگر چه پدر قهرمان و قدر قدرت من بگوید .
امر بیهوده ، بیهوده است اگر چه دولت
قدر قدرت و جاویدان بسراید .
جان استوارت میل می گوید :
دولت یک شّرِ مطلق و اما لازم است
برای کسی که امری شر اما لازم است
باید همواره و چهار چشمی مواظب
بود ، چشم ات را از او برداشتی ،
می تواند هر شری را انجام دهد .
و این تنها یک دولت و دو دولت نیست
تمام دولت ها چنین هستند ، تقدس
بخشیدن به دولت می تواند ، آن تقدس
را خدشه دار کند .
▪️آقای خمینی در اوایل تشکیل دولت
بازرگان به دولت ایشان ، دولت امام
زمان گفتند اما بعد مدتی انچنان این
دولت متهم شد که به اعضای آن جاسوس
امریکا می گفتند !
من روزی از یتیمی خود متاثر شده و
گریه میکردم ، در دبیرستان معلم من ،
مرا دلداری میداد که غصه نخور
پدر هم همچین آش دهن سوزی نیست
اینهائی که خروار در خروار ریختند
توی خیابان ، احمق هائی هستند
که عمده انها پدر هستند !
گریه نکن ، چیز زیادی از دست ندادی !
همین موضوع را در خاطره ای نوشتم
عده ای به خونحواهی پدر ، پرچم
پدر سالاری بر افراشته بودند !
چرا مسئولان وقتی از دولت و یا حکومت
نقد می کنی بر می آشوبند ؟
برای اینکه دولت ، دولت چیه ؟
همین ها ، همین مسئولان ، همین آدم ها
همین پدر ها ! همین برادر ها و حتی
خواهر ها همین دختر اقای خزعلی !
همین خاوری .
▪️ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری می نویسد که یک
عده بی روح و بی دل لذت پرست را
در قفس آهنین کردند که فقط بله
قربان در مقابل پادشاه را بلد ند .
فقط می توانند در مقابل امپراطور
سر خم کنند و دولا بشوند .
اگر موضوعی و مشکلی پیش بیاید
حل آن به کنار ، چنان گندی به آن
بزنند که آن سرش نا پیدا ....!
فکر نکنیم که ما از بهتران هستیم
ما هم در شکلی دیگر ، چرا نقد و انتقاد
از پدر را نمی پذیریم ، چون یک قبای
آن به تن ما می خورد ، مگر می شود
پدر ما قابل نقد باشد ، پدر ما پاک ترین
مقدس ترین بی گناه ترین ، قدرتمند ترین
حتی جان نثار ترین ، بخشنده ترین
عادل ترین و بشمار هر چه خوب ترین
است .
بابا جون این دولت ، این قدرت ، این
سایه خدا در زمین ، این ظل الله
این پاسبان قدرت و دولت ، پایه و مایه اش همان پدر است که امروز بزرگ
شده و امپراطور شده است .
این همان پدر سالاری است که به شاه
سالاری ارتقا یافته است .امپراطور من یعنی پدر من ، و هرچه
منتسب به من است خوب است و
مقدس ، آنچه به دیگری منتسب است
بد و شیطان است .
▪️آن زمان دانشجوئی من در گروهی بودم و بسیار تاکید میکردم که هر چه گروه بگوید همان خواهد بود .
دوستی داشتم که خوشبختانه الان نیز
دارم یک روز گفت :
عیسی ! بعضا فکر می کنم ، هر چه گروه
بگوید همان هر چه من می گویم است
چون گروه حرف های تو را تکرار
می کند .
پنجاه سال از آن موقع می گذرد ، هنوز
آن حرف روح و روان ام را می آزارد ،
چون راست می گفت !
من خودم در جائی نشسته بودم که نام اش گروه بود و یا دولت و یا حکومت
یا حزب و یا سازمان و تشکیلات !
بدون فهم پدر سالاری و بدون فهم
دولت سالاری یا حکومت سالاری
امکان تغییر تکاملی و متعالی ممکن
نخواهد بود .
ما تا زمانیکه نقد مخرب را یاد نگرفتیم
ممکن نیست امروزمان بهتر از دیروز
باشد و یا فردایمان بهتر از امروز !
هنوز نقد سازنده مورد پسند دولت و حکومت وحتی ملت است !
اگر منتقد حرف مرا تکرار کند و به نوعی
رله نماید ، خوب است !
مملکت اینجور پیش نمی رود ، به
دادگستری می رفتم در ایالت مطابق
معمول یک دختری با میکروفونی
جلویم را گرفت و پرسید :
نظرتان راجع به وحدت شیعه و سنی
چیست ؟
گفتم : گوش کن اول بگم و اگر خواستی
بعد ضبط می کنیم
وحدت اسم رمز فاشیسم است ، در
هزار سال و اندی نه ما شیعه ها سنی
شدیم و نه سنی ها شیعه شدند
ما باید با اعتقاد به مذهب خودمان
همدیگر را تحمل کنیم یک امر اجتماعی
است و نه مانند وحدت امر دینی و یا
فلسفی ، حداقل پنجاه سال است
شعار وحدت به جائی نرسیده است
زور بیهوده چرا می زنید ، وقتی می گوییم فقط حق ، می تواند فعال ما یشا
باشد و ما حق هستیم ، خوب وحدت
کجای این معادله خوابیده است .
تو حق من ناحق ما در این جامعه
باید همدیگر را تحمل کنیم چون این
فرمول روی دیگری هم دارد تو ناحق و من حق هستم !
▪️تا زمانی که ادیان و مذاهب و به تبع
اولی اقوام نتوانند در یک کشور
همدیگر را تحمل کنند و به صورت
شخصیتی جدا گانه مدارا نکنند
امکان تغییر رو به تعالی ممکن نخواهد
بود .
کرد و تورک و فارس لازم نیست به وحدت برسند ، وحدت یا یکی شدن
نوعی سیاست یکسان سازی قومی
(بخوان فارس سازی ) است .
ما باید با حفظ موجودیت زبانی و
فرهنگی و حتی موسیقی خود بتوانیم
همدیگر را به صورت برابر تحمل کنیم ،
نه اینکه یکی شویم !
@navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار
▪️امر غلط ، غلط است اگر چه پدر قهرمان و قدر قدرت من بگوید .
امر بیهوده ، بیهوده است اگر چه دولت
قدر قدرت و جاویدان بسراید .
جان استوارت میل می گوید :
دولت یک شّرِ مطلق و اما لازم است
برای کسی که امری شر اما لازم است
باید همواره و چهار چشمی مواظب
بود ، چشم ات را از او برداشتی ،
می تواند هر شری را انجام دهد .
و این تنها یک دولت و دو دولت نیست
تمام دولت ها چنین هستند ، تقدس
بخشیدن به دولت می تواند ، آن تقدس
را خدشه دار کند .
▪️آقای خمینی در اوایل تشکیل دولت
بازرگان به دولت ایشان ، دولت امام
زمان گفتند اما بعد مدتی انچنان این
دولت متهم شد که به اعضای آن جاسوس
امریکا می گفتند !
من روزی از یتیمی خود متاثر شده و
گریه میکردم ، در دبیرستان معلم من ،
مرا دلداری میداد که غصه نخور
پدر هم همچین آش دهن سوزی نیست
اینهائی که خروار در خروار ریختند
توی خیابان ، احمق هائی هستند
که عمده انها پدر هستند !
گریه نکن ، چیز زیادی از دست ندادی !
همین موضوع را در خاطره ای نوشتم
عده ای به خونحواهی پدر ، پرچم
پدر سالاری بر افراشته بودند !
چرا مسئولان وقتی از دولت و یا حکومت
نقد می کنی بر می آشوبند ؟
برای اینکه دولت ، دولت چیه ؟
همین ها ، همین مسئولان ، همین آدم ها
همین پدر ها ! همین برادر ها و حتی
خواهر ها همین دختر اقای خزعلی !
همین خاوری .
▪️ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری می نویسد که یک
عده بی روح و بی دل لذت پرست را
در قفس آهنین کردند که فقط بله
قربان در مقابل پادشاه را بلد ند .
فقط می توانند در مقابل امپراطور
سر خم کنند و دولا بشوند .
اگر موضوعی و مشکلی پیش بیاید
حل آن به کنار ، چنان گندی به آن
بزنند که آن سرش نا پیدا ....!
فکر نکنیم که ما از بهتران هستیم
ما هم در شکلی دیگر ، چرا نقد و انتقاد
از پدر را نمی پذیریم ، چون یک قبای
آن به تن ما می خورد ، مگر می شود
پدر ما قابل نقد باشد ، پدر ما پاک ترین
مقدس ترین بی گناه ترین ، قدرتمند ترین
حتی جان نثار ترین ، بخشنده ترین
عادل ترین و بشمار هر چه خوب ترین
است .
بابا جون این دولت ، این قدرت ، این
سایه خدا در زمین ، این ظل الله
این پاسبان قدرت و دولت ، پایه و مایه اش همان پدر است که امروز بزرگ
شده و امپراطور شده است .
این همان پدر سالاری است که به شاه
سالاری ارتقا یافته است .امپراطور من یعنی پدر من ، و هرچه
منتسب به من است خوب است و
مقدس ، آنچه به دیگری منتسب است
بد و شیطان است .
▪️آن زمان دانشجوئی من در گروهی بودم و بسیار تاکید میکردم که هر چه گروه بگوید همان خواهد بود .
دوستی داشتم که خوشبختانه الان نیز
دارم یک روز گفت :
عیسی ! بعضا فکر می کنم ، هر چه گروه
بگوید همان هر چه من می گویم است
چون گروه حرف های تو را تکرار
می کند .
پنجاه سال از آن موقع می گذرد ، هنوز
آن حرف روح و روان ام را می آزارد ،
چون راست می گفت !
من خودم در جائی نشسته بودم که نام اش گروه بود و یا دولت و یا حکومت
یا حزب و یا سازمان و تشکیلات !
بدون فهم پدر سالاری و بدون فهم
دولت سالاری یا حکومت سالاری
امکان تغییر تکاملی و متعالی ممکن
نخواهد بود .
ما تا زمانیکه نقد مخرب را یاد نگرفتیم
ممکن نیست امروزمان بهتر از دیروز
باشد و یا فردایمان بهتر از امروز !
هنوز نقد سازنده مورد پسند دولت و حکومت وحتی ملت است !
اگر منتقد حرف مرا تکرار کند و به نوعی
رله نماید ، خوب است !
مملکت اینجور پیش نمی رود ، به
دادگستری می رفتم در ایالت مطابق
معمول یک دختری با میکروفونی
جلویم را گرفت و پرسید :
نظرتان راجع به وحدت شیعه و سنی
چیست ؟
گفتم : گوش کن اول بگم و اگر خواستی
بعد ضبط می کنیم
وحدت اسم رمز فاشیسم است ، در
هزار سال و اندی نه ما شیعه ها سنی
شدیم و نه سنی ها شیعه شدند
ما باید با اعتقاد به مذهب خودمان
همدیگر را تحمل کنیم یک امر اجتماعی
است و نه مانند وحدت امر دینی و یا
فلسفی ، حداقل پنجاه سال است
شعار وحدت به جائی نرسیده است
زور بیهوده چرا می زنید ، وقتی می گوییم فقط حق ، می تواند فعال ما یشا
باشد و ما حق هستیم ، خوب وحدت
کجای این معادله خوابیده است .
تو حق من ناحق ما در این جامعه
باید همدیگر را تحمل کنیم چون این
فرمول روی دیگری هم دارد تو ناحق و من حق هستم !
▪️تا زمانی که ادیان و مذاهب و به تبع
اولی اقوام نتوانند در یک کشور
همدیگر را تحمل کنند و به صورت
شخصیتی جدا گانه مدارا نکنند
امکان تغییر رو به تعالی ممکن نخواهد
بود .
کرد و تورک و فارس لازم نیست به وحدت برسند ، وحدت یا یکی شدن
نوعی سیاست یکسان سازی قومی
(بخوان فارس سازی ) است .
ما باید با حفظ موجودیت زبانی و
فرهنگی و حتی موسیقی خود بتوانیم
همدیگر را به صورت برابر تحمل کنیم ،
نه اینکه یکی شویم !
@navidazerbaijan
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۳ )
مدیر دبستان یا رئیس پاسگاه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔸در دبستان ایرانشهر یکان علیا درس می خواندم ، سال به نظرم ۱۳۴۳ بود .
وضع درست و حسابی نداشتم ، مادر بزرگ سکته کرده بود و قادر به حرکت
و حرف زدن نبود .
برای تهیه غذا باید به (( یاتاق )) می رفتم ، تا چوپان که گوسفندان را به
یاتاق می آورد برای خودم و مادر بزرگ
شیر می دوشیدم ، چقدر از این حیوانات
زبان بسته قدر دانی بکنم باز کم است ،
شیر دوشیدن برایم سخت بود ولی حیوانات آنقدر همکاری میکردند که انگار
شیر آب را باز میکردم .
البته خیلی وقت ها زنان روستا برایم
شیر می دوشیدند ، خیلی وقت ها بی بی
حمایل برایم شیر می دوشید و بعضا
دخترش نرگس خاتون ، بعضی وقت ها
هم بازی ام درنا چنین میکرد و گاهی
خدیجه باجی و گاهی لا لا باجی و یا
هاجر بانو و.....
🔸یک روز گرم تابستان که منتظر گوسفندان بودم ، با شن های یاتاق
بازی میکردم در حین بازی متوجه شدم
لابه لای سنگ ریزه ها یک دو ریالی
بالا و پائین می رود ، رو هوا قاپیدم .
رو به روی یاتاق ( محل استراحت نیم روزی گوسفندان و هم برای دوشیدن شیر انها و یا شیر دادن به بره ها )
مغازه یک پینه دوز بود که به تازگی
تبدیل به مغازه خرده فروشی برای
پسرش به نام قربان کرده بود .
داخل مغازه شدم ، قربان مسابقه گذاشته
بود اگر خربزه را با یکبار کشیدن چاقو
نصف می کردیم و اندو نصف باهم برابر
می شد ، برنده می شدیم و الا می باختیم . در اصل نوعی قمار بود
من چند بار باختم ولی قربان نسیه هم
بازی می داد ، نزدیک به بیست و چند
نفر محصلین مدرسه ایرانشهر در طول سه ماه تابستان در آن مغازه کوچک
ده ها تومان باخته بودیم ، من دوازده و نیم تومان حساب ام شده بود .
مدرسه ها باز شد ، چند روز نگذشته
بود که در صف صبحگاهی سرود
می خواندیم ، مادر قربان به اتاق مدیر
رفت او بچه مدرسه ای نداشت ،
حس کردم برای شکایت و وصول پول
قمار آمده است و هنوز به کلاس نرسیده
بودم که اسم من نیز خوانده شد !
🔸بچه ها یکی یکی به اتاق مدیر می رفتند وقتی نوبت من شد به اتاق مدیر مدرسه رفتم ، مادر قربان در کناری ایستاده بود
و مدیر یک ورقه دستش بود ، وقتی
مرا دید پرسید :
همینه عیسی و قرض دوازده تومان و نیم
مادر قربان جواب داد :
درسته
مدیر رو به من کرد و گفت :
دوازده تومان و نیم داری پرداخت کنی ؟
به آرامی گفتم :
ندارم
-- فردا پدرت بیاید مدرسه !
-- پدر ندارم آقا
-- مادرت بیاید
-- مادر هم ندارم
-- پیش چه کسی زندگی می کنی ؟
-- پیش مادر بزرگم
-- فردا مادر بزرگت بیاید مدرسه
-- مادربزرگم سکته کرده آقا ، نمی تواند
راه برود !
-- کی برایت غذا می پزد ؟
-- خودم آقا
با ناراحتی و عصبانیت داد زد :
فردا یا پول را می آوری و یا تا تهیه
پول به مدرسه نمی آئی ، فهمیدی ؟
گفتم : آقا عوضِ پول می توانم
جنس بیاورم ؟
مدیر این بار مثل دیوی نعره زد :
فقط پول !
زن پینه دوز کمی جلو آمد و به مدیر
گفت : آقا جنس او را قبول کنید ، پدرش
مرده ، مادرش پیش او نیست ، مادر
بزرگش سکته کرده ، راست می گوید .
مدیر دبستان ایرانشهر مثل برج زهر مار
به هوا رفت و حین پایین امدن داد زد :
تو دخالت نکن ، وقتی وصول پول هایت را به من واگذار کردی !
زن ترسید و به عقب رفت اما من موضوع را گرفته بودم .
تعطیل که شدیم یک خورجین بر داشتم
و به انباری رفتم ، خورجین را پر از
گندم نمودم ، از کوچه ها نرفتم از
جلوی خانه خودمان وارد باغچه جن سلیمان شدم و از انجا وارد باغچه حاج مهدی و از آنجا وارد باغچه املی عم قیزی شدم و به یاتاق رسیدم
و خورجین را به زن پینه دوز همان مادر قربان دادم ، وزن کرد دوبار دیگر هم
چنین کردم تا بی حساب شدیم ،
قرار شد فردا بیاید و به مدیر بگوید
که عیسی تسویه حساب کرده است
فردا مدیر الم شنگه ای راه انداخت
داد می زد :
من گفتم پول را به مدرسه بیاور یا
به دکان او ببر ؟
مادر قربان هم آمد و گفت :
عیسی تسویه حساب کرده است !
آن روز نتوانستم به مدیر حرفی بزنم
اما الان که یاد ان روز می افتم
احساس می کنم ، مدیر دبستان ما
مدیر نبود ، رئیس پاسگاه بود !
@navidazerbaijan
مدیر دبستان یا رئیس پاسگاه
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔸در دبستان ایرانشهر یکان علیا درس می خواندم ، سال به نظرم ۱۳۴۳ بود .
وضع درست و حسابی نداشتم ، مادر بزرگ سکته کرده بود و قادر به حرکت
و حرف زدن نبود .
برای تهیه غذا باید به (( یاتاق )) می رفتم ، تا چوپان که گوسفندان را به
یاتاق می آورد برای خودم و مادر بزرگ
شیر می دوشیدم ، چقدر از این حیوانات
زبان بسته قدر دانی بکنم باز کم است ،
شیر دوشیدن برایم سخت بود ولی حیوانات آنقدر همکاری میکردند که انگار
شیر آب را باز میکردم .
البته خیلی وقت ها زنان روستا برایم
شیر می دوشیدند ، خیلی وقت ها بی بی
حمایل برایم شیر می دوشید و بعضا
دخترش نرگس خاتون ، بعضی وقت ها
هم بازی ام درنا چنین میکرد و گاهی
خدیجه باجی و گاهی لا لا باجی و یا
هاجر بانو و.....
🔸یک روز گرم تابستان که منتظر گوسفندان بودم ، با شن های یاتاق
بازی میکردم در حین بازی متوجه شدم
لابه لای سنگ ریزه ها یک دو ریالی
بالا و پائین می رود ، رو هوا قاپیدم .
رو به روی یاتاق ( محل استراحت نیم روزی گوسفندان و هم برای دوشیدن شیر انها و یا شیر دادن به بره ها )
مغازه یک پینه دوز بود که به تازگی
تبدیل به مغازه خرده فروشی برای
پسرش به نام قربان کرده بود .
داخل مغازه شدم ، قربان مسابقه گذاشته
بود اگر خربزه را با یکبار کشیدن چاقو
نصف می کردیم و اندو نصف باهم برابر
می شد ، برنده می شدیم و الا می باختیم . در اصل نوعی قمار بود
من چند بار باختم ولی قربان نسیه هم
بازی می داد ، نزدیک به بیست و چند
نفر محصلین مدرسه ایرانشهر در طول سه ماه تابستان در آن مغازه کوچک
ده ها تومان باخته بودیم ، من دوازده و نیم تومان حساب ام شده بود .
مدرسه ها باز شد ، چند روز نگذشته
بود که در صف صبحگاهی سرود
می خواندیم ، مادر قربان به اتاق مدیر
رفت او بچه مدرسه ای نداشت ،
حس کردم برای شکایت و وصول پول
قمار آمده است و هنوز به کلاس نرسیده
بودم که اسم من نیز خوانده شد !
🔸بچه ها یکی یکی به اتاق مدیر می رفتند وقتی نوبت من شد به اتاق مدیر مدرسه رفتم ، مادر قربان در کناری ایستاده بود
و مدیر یک ورقه دستش بود ، وقتی
مرا دید پرسید :
همینه عیسی و قرض دوازده تومان و نیم
مادر قربان جواب داد :
درسته
مدیر رو به من کرد و گفت :
دوازده تومان و نیم داری پرداخت کنی ؟
به آرامی گفتم :
ندارم
-- فردا پدرت بیاید مدرسه !
-- پدر ندارم آقا
-- مادرت بیاید
-- مادر هم ندارم
-- پیش چه کسی زندگی می کنی ؟
-- پیش مادر بزرگم
-- فردا مادر بزرگت بیاید مدرسه
-- مادربزرگم سکته کرده آقا ، نمی تواند
راه برود !
-- کی برایت غذا می پزد ؟
-- خودم آقا
با ناراحتی و عصبانیت داد زد :
فردا یا پول را می آوری و یا تا تهیه
پول به مدرسه نمی آئی ، فهمیدی ؟
گفتم : آقا عوضِ پول می توانم
جنس بیاورم ؟
مدیر این بار مثل دیوی نعره زد :
فقط پول !
زن پینه دوز کمی جلو آمد و به مدیر
گفت : آقا جنس او را قبول کنید ، پدرش
مرده ، مادرش پیش او نیست ، مادر
بزرگش سکته کرده ، راست می گوید .
مدیر دبستان ایرانشهر مثل برج زهر مار
به هوا رفت و حین پایین امدن داد زد :
تو دخالت نکن ، وقتی وصول پول هایت را به من واگذار کردی !
زن ترسید و به عقب رفت اما من موضوع را گرفته بودم .
تعطیل که شدیم یک خورجین بر داشتم
و به انباری رفتم ، خورجین را پر از
گندم نمودم ، از کوچه ها نرفتم از
جلوی خانه خودمان وارد باغچه جن سلیمان شدم و از انجا وارد باغچه حاج مهدی و از آنجا وارد باغچه املی عم قیزی شدم و به یاتاق رسیدم
و خورجین را به زن پینه دوز همان مادر قربان دادم ، وزن کرد دوبار دیگر هم
چنین کردم تا بی حساب شدیم ،
قرار شد فردا بیاید و به مدیر بگوید
که عیسی تسویه حساب کرده است
فردا مدیر الم شنگه ای راه انداخت
داد می زد :
من گفتم پول را به مدرسه بیاور یا
به دکان او ببر ؟
مادر قربان هم آمد و گفت :
عیسی تسویه حساب کرده است !
آن روز نتوانستم به مدیر حرفی بزنم
اما الان که یاد ان روز می افتم
احساس می کنم ، مدیر دبستان ما
مدیر نبود ، رئیس پاسگاه بود !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
🔴گُل ها به دروازه خودی !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️دولت فاقد اراده لازم برای اعمال هژمونی دیگر توانائی برای حل بحران ها ندارد .
نه تنها توانائی حل بحران ها را ندارد
خود تبدیل به بازیکنی شده است که
به دروازه خودی پشت سر هم گل می زند !
اداره ارشادی که توان آن را دارد که یک
مملکت به کنار ، کل جهان را علیه خود
از هر فکر و عقیده و ایدئولوژی بسیج
کند ، تنها و تنها یک دولت دارای اراده
می تواند به حل آن اقدام کند .
یعنی حد اقل کار برای آرام کردن دل های
سوخته تعویض بلافاصله مسئولان آن
صرف نظر از با گناه بودن و یا بیگناه
بودن ، اقدام کند !
▪️در برخی از کشور های دارای عقل و شعور اصلا خیر چنین ارگانی را به لقایش
می بخشند و اگر هم آقا زاده های
مسلّم مدیر و مسئول آن بوده اند ، شروع
به حذف آن می کنند .
چون منافع ملی بالاتر از چند آقازاده
ناتوان از اجرای مسئولیت خود است .
حالا سمبه پر زور بود ، دولت زورش
به چند آقازاده فسقلی نرسید ، یک
دولت مصمم و با عقل و شعور به
حضور همان فسقلی ها می رسد و
مثل فیلم گوزن ها در صحنه تئاتر
لاله زار که آرتیست معتاد برای مزاحم
معشوقه خود ، در حرف مهاجم را
تهدید می کند اما در ندیدن معشوقه
دست و پای متجاوز را می بوسد .
به قول ماکیاول هر عملی برای حکومت
کردن مجاز است .
▪️من اگر دولت بودم می رفتم پیش
همین آقا زاده های اخلاق و عصمت و
طهارت و پاکیزه منزه ، هم برایشان
جایزه می دادم به هر کدام یک
میلیون دلار ، هم دست و پایشان بوسه
باران میکردم و هم قول می دادم
چند روز و یا ماه صبر کنید ، یک شغل
بهتر و نان آبدار برایتان در نظر گرفته ام
بگذار آب ها از آسیاب بیافتد و عصبانیت
مردم بخوابد ، کل مملکت را به شما
خواهم داد ، قربان قد و بالای شما
بروم ، من فدائی شما ها ، فقط الکی
اعلام می کنم که ای ملت آسوده باشید
که این نهاد مشکوک به خشونت و عصبی
از کار موقتا برکنار و به مورد در دستگاه
های بی طرف رسیدگی خواهد شد !
هان ! ممکن بود ، اثری در قلب سنگ
دهه هشتادی ها نداشته باشد ، فرض
است دیگر حداقل یک حرفی برای
عقلای قوم داشتی و می گفتی :
آقا دیگر چه کنم ، بدبخت ها که وظیفه
خود را انجام می دهند ، هم از کار
بیکار کردم و هم به چنگال عدالت
سپردم !
اراده به کار و اراده به حل بحران با
زدن و کشتن سازگار نیست ، ترس
باعث می شود تمامی رذالت ها به زیر
قالی برود و کی بیرون بریزد ، خدا
می داند .
خارجی ها بودند ، اگر هم درست باشد ،
مسئولیت یک دولت و حکومت را زایل
نمی کند .
این جمله نشان همان بی ارادگی دولت
است ، مگر تو برگ چغندر بودی که
خارجی بیاید و داخل مملکتی را به
هم بریزد ؟
▪️بعضا در دادگاه مواجه می شدم ،
با خانواده ای که بچه شان از خانه
فرار کرده و می گفتند :
بچه همسایه توی گوشش پچ پچ میکرد ، او گول اش زده است .
می گفتم :
بنده خدا اگر به این راحتی بوده ، او
که پیش تو بوده ، تو چرا توی گوش اش پچ پچ نکردی ؟
خارجی می تواند ازبحرانی که در
داخل مملکت وجود دارد ، سوء استفاده
کند ، تو باید این بحران را حل بکنی تا
خارجی نتواند از آن استفاده کند !
اگر یادتان باشد در انقلاب ۵۷ نیز
مسئولین مملکت این حرف را می زدند
کار کار انگلیس است ، کار خارجی ها
است .
سال ۱۳۵۶ اتوبوس های کوی را آتش
زدیم ، کار چند دانشجو از سه دانشکده
دانشگاه تهران بود ، حقوق - الهیات
و دانشکده علوم بود .
فردایش شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران در تلویزیون آمد و گفت :
چندین نفر از خارج آمده و به کوی
دانشگاه نفوذ و نشانه های تمدن را
نابود کرده اند !
یک دولت مسئول و با اراده اول
بحران مملکت را حل می کند تا
خارجی نتواند به این سادگی در کوی
دانشگاه نفوذ کند .
بی ارادگی و عدم توان حل مشکلات
و بحران های مملکت را به پای خارجی
نیاندازید .
▪️از حرف های بی سر و ته و مبتذل و
کلیشه ای استفاده نکنید ، مردم را
بیشتر ناراحت می کنید .
اگر پیشرفتی باشد ، اول کار مردم
می بینند .
اگر کار و رفاه باشد اول از همه مردم
شاهد آن هستند
وقتی همه بیکار هستند و ادارات شما
برای خالی کردن باقیمانده جیب
مردم برنامه می چینند ، اول از همه
مردم متوجه می شوند !
وقتی نهاد های انتخابی مثل مجلس
در این تالان دولتی مشارکت می کنند ،
شما مشروعیت کسب نمی کنید ،
آنها مشروعیت خود را از دست می دهند .
حقوق بین مردم و دولت یک ترازو
و شاقول است ، آن را از بین ببرید
خودتان ضرر می کنید .
یک دولت کار امد با دست آویز قرار
دادن حقوق ، حقوق بشر ، حقوق اساسی،
حقوق ملل ، حقوق شهروندی ، حقوق
سرزمینی ، حقوق همسایگی ملل و دول
حقوق زبانی و فرهنگی مردم
ثبات خود را تضمین می کند .
گُل های شما به دروازه خودی ، خارجی ها را به طمع می اندازد و آب لب و لوچه
انها سرازیر می شود . افهم !
@navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️دولت فاقد اراده لازم برای اعمال هژمونی دیگر توانائی برای حل بحران ها ندارد .
نه تنها توانائی حل بحران ها را ندارد
خود تبدیل به بازیکنی شده است که
به دروازه خودی پشت سر هم گل می زند !
اداره ارشادی که توان آن را دارد که یک
مملکت به کنار ، کل جهان را علیه خود
از هر فکر و عقیده و ایدئولوژی بسیج
کند ، تنها و تنها یک دولت دارای اراده
می تواند به حل آن اقدام کند .
یعنی حد اقل کار برای آرام کردن دل های
سوخته تعویض بلافاصله مسئولان آن
صرف نظر از با گناه بودن و یا بیگناه
بودن ، اقدام کند !
▪️در برخی از کشور های دارای عقل و شعور اصلا خیر چنین ارگانی را به لقایش
می بخشند و اگر هم آقا زاده های
مسلّم مدیر و مسئول آن بوده اند ، شروع
به حذف آن می کنند .
چون منافع ملی بالاتر از چند آقازاده
ناتوان از اجرای مسئولیت خود است .
حالا سمبه پر زور بود ، دولت زورش
به چند آقازاده فسقلی نرسید ، یک
دولت مصمم و با عقل و شعور به
حضور همان فسقلی ها می رسد و
مثل فیلم گوزن ها در صحنه تئاتر
لاله زار که آرتیست معتاد برای مزاحم
معشوقه خود ، در حرف مهاجم را
تهدید می کند اما در ندیدن معشوقه
دست و پای متجاوز را می بوسد .
به قول ماکیاول هر عملی برای حکومت
کردن مجاز است .
▪️من اگر دولت بودم می رفتم پیش
همین آقا زاده های اخلاق و عصمت و
طهارت و پاکیزه منزه ، هم برایشان
جایزه می دادم به هر کدام یک
میلیون دلار ، هم دست و پایشان بوسه
باران میکردم و هم قول می دادم
چند روز و یا ماه صبر کنید ، یک شغل
بهتر و نان آبدار برایتان در نظر گرفته ام
بگذار آب ها از آسیاب بیافتد و عصبانیت
مردم بخوابد ، کل مملکت را به شما
خواهم داد ، قربان قد و بالای شما
بروم ، من فدائی شما ها ، فقط الکی
اعلام می کنم که ای ملت آسوده باشید
که این نهاد مشکوک به خشونت و عصبی
از کار موقتا برکنار و به مورد در دستگاه
های بی طرف رسیدگی خواهد شد !
هان ! ممکن بود ، اثری در قلب سنگ
دهه هشتادی ها نداشته باشد ، فرض
است دیگر حداقل یک حرفی برای
عقلای قوم داشتی و می گفتی :
آقا دیگر چه کنم ، بدبخت ها که وظیفه
خود را انجام می دهند ، هم از کار
بیکار کردم و هم به چنگال عدالت
سپردم !
اراده به کار و اراده به حل بحران با
زدن و کشتن سازگار نیست ، ترس
باعث می شود تمامی رذالت ها به زیر
قالی برود و کی بیرون بریزد ، خدا
می داند .
خارجی ها بودند ، اگر هم درست باشد ،
مسئولیت یک دولت و حکومت را زایل
نمی کند .
این جمله نشان همان بی ارادگی دولت
است ، مگر تو برگ چغندر بودی که
خارجی بیاید و داخل مملکتی را به
هم بریزد ؟
▪️بعضا در دادگاه مواجه می شدم ،
با خانواده ای که بچه شان از خانه
فرار کرده و می گفتند :
بچه همسایه توی گوشش پچ پچ میکرد ، او گول اش زده است .
می گفتم :
بنده خدا اگر به این راحتی بوده ، او
که پیش تو بوده ، تو چرا توی گوش اش پچ پچ نکردی ؟
خارجی می تواند ازبحرانی که در
داخل مملکت وجود دارد ، سوء استفاده
کند ، تو باید این بحران را حل بکنی تا
خارجی نتواند از آن استفاده کند !
اگر یادتان باشد در انقلاب ۵۷ نیز
مسئولین مملکت این حرف را می زدند
کار کار انگلیس است ، کار خارجی ها
است .
سال ۱۳۵۶ اتوبوس های کوی را آتش
زدیم ، کار چند دانشجو از سه دانشکده
دانشگاه تهران بود ، حقوق - الهیات
و دانشکده علوم بود .
فردایش شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران در تلویزیون آمد و گفت :
چندین نفر از خارج آمده و به کوی
دانشگاه نفوذ و نشانه های تمدن را
نابود کرده اند !
یک دولت مسئول و با اراده اول
بحران مملکت را حل می کند تا
خارجی نتواند به این سادگی در کوی
دانشگاه نفوذ کند .
بی ارادگی و عدم توان حل مشکلات
و بحران های مملکت را به پای خارجی
نیاندازید .
▪️از حرف های بی سر و ته و مبتذل و
کلیشه ای استفاده نکنید ، مردم را
بیشتر ناراحت می کنید .
اگر پیشرفتی باشد ، اول کار مردم
می بینند .
اگر کار و رفاه باشد اول از همه مردم
شاهد آن هستند
وقتی همه بیکار هستند و ادارات شما
برای خالی کردن باقیمانده جیب
مردم برنامه می چینند ، اول از همه
مردم متوجه می شوند !
وقتی نهاد های انتخابی مثل مجلس
در این تالان دولتی مشارکت می کنند ،
شما مشروعیت کسب نمی کنید ،
آنها مشروعیت خود را از دست می دهند .
حقوق بین مردم و دولت یک ترازو
و شاقول است ، آن را از بین ببرید
خودتان ضرر می کنید .
یک دولت کار امد با دست آویز قرار
دادن حقوق ، حقوق بشر ، حقوق اساسی،
حقوق ملل ، حقوق شهروندی ، حقوق
سرزمینی ، حقوق همسایگی ملل و دول
حقوق زبانی و فرهنگی مردم
ثبات خود را تضمین می کند .
گُل های شما به دروازه خودی ، خارجی ها را به طمع می اندازد و آب لب و لوچه
انها سرازیر می شود . افهم !
@navidazerbaijan
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۴ )
خواهر یه خرده روسریت را جلو بکش
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹هنوز اوج قدرت اقتدار اخلاقی بود ،
منهم بالاخره دارای یک پست و منصب
پشتیبان وضع موجود قانونی بودم ،
هم باید قواعد را رعایت میکردم و هم
آنرا تبلیغ هم نکنم ، سعی میکردم خطرات عدم رعایت آنرا در اطراف خودم
به حداقل برسانم .
مثلا در هتل های شمال مثلا چالوس و یا
بندر انزلی قبل از زنان مامور هتل من
به دخترم به صورت نرم تذکر
می دادم :
خواهر یه خرده !
اثر نمی کرد لابد ، چون دقایقی بعد
خواهر ی نزدیک می شد و به آرامی
می گفت : خواهر یه خرده !
و بعد می رفت این وضعیت آرام در
هتل های هله پنج ستاره بود والا در
سایر مراحل توریستی به این آرامی
نبود !
🔹مثلا فرودگاه ها یک فرمول دیگر داشت دیگر به آرامی هتل ها نبود ، چون مدیران فرودگاه ها فکر می کردند ، مجانی مسافر جابه جا می کنند و حق دارند هر بلائی خواستند ، سر مسافر در بیاورند .
البته از شما چه پنهان کمی هم حق داشتند ، مثلا پول بلیط من از
اورمیه به تهران - از تهران به لندن
و از لندن به آمستردام و بالعکس سر
جمع شده بود ( سی و دو هزار تومان )
یعنی زیاد هم ناحق نبودند .
یک روز که وارد فرودگاه شدم ، اول
ورود زن و مرد جدا می شوند ، من
رفتم و کارت پرواز گرفتم از اهل
بیت خبری نشد ، گشتم و گشتم تا
در قسمت نسوان عیال را دیدم ،
پرسیدم :
چه مرگتان است ، چرا نمی آئید ؟
پرواز الان می رود !
گفت :
به بچه گیر دادند ، نمی گذارند بیاید
گفتم :
منکه اول ورود ( یه خرده خواهر )
گفتم .
جواب داد :
موضوع موی سر نیست ،
-- پس چیه ؟
-- مچ دست است ، آستین مانتو چند
سانتی متر کوتاه است در نتیجه مچ و روی دست را نپوشانده است !
-- خوب حالا که دم پرواز ، ما خیاط
نداریم تا آستین مانتو را دراز تر کند !
مامور زن تو گوش زنم چیزی گفت
چون بلافاصله زنم از مامور تشکر
کرد و گفت :
برو از آن آقای چای فروش یک ساق
بخر و بیاور !
-- ساق انسان !
-- تو بگی اون خودش می فهمد !
رفتم و التماس کنان که آقا ببخشید
ها یک وقت فکر نکنید ، شما را مسخره
می کنم ها ، گفتند بیام پیش شما و ساق مرحمت کنید !
چای فروش خندید ، ای بابا آقای نظری
به شما هم گیر می دهند ؟
و ادامه داد :
خوبه همیشه رمضان یک دفعه هم شعبان ، همیشه که ما نباید محتاج
قضات باشیم یکبار هم درب آهنی
محتاج درب چوبی !
گفتم : ببخشید استاد ، پرواز را از
دست خواهیم داد
گفت : نترس هنوز وقت هست ، چند
دقیقه آخر منهم به گیت می روم ،
برای فروش نقل و نبات .
و خیلی راحت یک تکه پارچه ی جوراب
مانند گذاشت روی پیشخوان نقل و نبات .
پول در آوردم ، آن موقع هله کارت
پول کشف و یا اختراع نشده بود .
آقای نقل و نبات فروش گفت :
حاشا ! آنقدر بی تربیت هستیم که به
خاطر مچ دست دخترت را توقیف کنیم
ولی آنقدر هم از حد نگذراندیم که به
خاطر این نصف جوراب فاقد ته و سر ،
از شما پول بگیریم ، از جلوی مامورین
زن که گذشتید ، بیار بده به خودم ،
اینجا هم نباشم ، اونور توی گیت
هستم .
اینهم رانت همشهری گری ، حالا توی جنگل های آستارا گیر نه یک
مامور زن و یا مامور مرد بلکه گیر یک
لباس شخصی بیافتی !
جانم برایتان بگوید :
🔹روزی امام رضا طلب کرد ، دوران خوش جوانی ، یک اتوموبیل گالانت ژاپنی داشتم ، خودم و مادرم و همسرم و
دوتا بچه ام را سوار کردم و یا الله .
شب اول در اردبیل ماندیم ، صبح زود
بیدار شدیم و پس از نماز نخوابیدیم
راه افتادیم از آستارا نان تازه گرفتیم
پس از امام زاده ابراهیم و امامزاده
قاسم آستارا و دور شدن از حد ترخیص
آن، از جاده اصلی وارد یک فرعی
خاکی شدیم و در امتداد رودخانه کمی
جلو رفتیم ، چون ماه مبارک رمضان
بود نمی خواستیم از جاده دیده شویم
به خصوص مادر من به این مسائل حساس بود .
جای مناسبی یافتیم و بساط صبحانه
را راه انداختیم .
یک کمی گذشت ، ما جاده را می دیدیم
یک پیکانی از جاده با سرعت رد می شد
به مقابل ما که رسید بوق ممتدی زد و
بعد چند لحظه دیدم همان پیکان آسمانی
رنگ ( آبی ) از همان جاده اصلی دنده
عقب می آید !
با خودم گفتم عجب دیوونه ای الان
اگر یک اتومبیل بیاید ، له اش می کند
بعد دیدم وارد همان فرعی شد که ما
وارد آن شده بودیم و دیگر از چشم
من غایب شد ، چند دقیقه ای نگذشته
بود که همان پیکان به نزد ما رسید و توقف کرد !
بدون سلام و علیک و به زبان تورکی
به من گفت :
نا سلامتی تورک هم هستید ، خجالت
نمی کشید ؟
خدا شاهد است من فکر کردم چون ماه رمضان است ، ایشان به صبحانه خوردن
ما اعتراض دارند .
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
خواهر یه خرده روسریت را جلو بکش
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹هنوز اوج قدرت اقتدار اخلاقی بود ،
منهم بالاخره دارای یک پست و منصب
پشتیبان وضع موجود قانونی بودم ،
هم باید قواعد را رعایت میکردم و هم
آنرا تبلیغ هم نکنم ، سعی میکردم خطرات عدم رعایت آنرا در اطراف خودم
به حداقل برسانم .
مثلا در هتل های شمال مثلا چالوس و یا
بندر انزلی قبل از زنان مامور هتل من
به دخترم به صورت نرم تذکر
می دادم :
خواهر یه خرده !
اثر نمی کرد لابد ، چون دقایقی بعد
خواهر ی نزدیک می شد و به آرامی
می گفت : خواهر یه خرده !
و بعد می رفت این وضعیت آرام در
هتل های هله پنج ستاره بود والا در
سایر مراحل توریستی به این آرامی
نبود !
🔹مثلا فرودگاه ها یک فرمول دیگر داشت دیگر به آرامی هتل ها نبود ، چون مدیران فرودگاه ها فکر می کردند ، مجانی مسافر جابه جا می کنند و حق دارند هر بلائی خواستند ، سر مسافر در بیاورند .
البته از شما چه پنهان کمی هم حق داشتند ، مثلا پول بلیط من از
اورمیه به تهران - از تهران به لندن
و از لندن به آمستردام و بالعکس سر
جمع شده بود ( سی و دو هزار تومان )
یعنی زیاد هم ناحق نبودند .
یک روز که وارد فرودگاه شدم ، اول
ورود زن و مرد جدا می شوند ، من
رفتم و کارت پرواز گرفتم از اهل
بیت خبری نشد ، گشتم و گشتم تا
در قسمت نسوان عیال را دیدم ،
پرسیدم :
چه مرگتان است ، چرا نمی آئید ؟
پرواز الان می رود !
گفت :
به بچه گیر دادند ، نمی گذارند بیاید
گفتم :
منکه اول ورود ( یه خرده خواهر )
گفتم .
جواب داد :
موضوع موی سر نیست ،
-- پس چیه ؟
-- مچ دست است ، آستین مانتو چند
سانتی متر کوتاه است در نتیجه مچ و روی دست را نپوشانده است !
-- خوب حالا که دم پرواز ، ما خیاط
نداریم تا آستین مانتو را دراز تر کند !
مامور زن تو گوش زنم چیزی گفت
چون بلافاصله زنم از مامور تشکر
کرد و گفت :
برو از آن آقای چای فروش یک ساق
بخر و بیاور !
-- ساق انسان !
-- تو بگی اون خودش می فهمد !
رفتم و التماس کنان که آقا ببخشید
ها یک وقت فکر نکنید ، شما را مسخره
می کنم ها ، گفتند بیام پیش شما و ساق مرحمت کنید !
چای فروش خندید ، ای بابا آقای نظری
به شما هم گیر می دهند ؟
و ادامه داد :
خوبه همیشه رمضان یک دفعه هم شعبان ، همیشه که ما نباید محتاج
قضات باشیم یکبار هم درب آهنی
محتاج درب چوبی !
گفتم : ببخشید استاد ، پرواز را از
دست خواهیم داد
گفت : نترس هنوز وقت هست ، چند
دقیقه آخر منهم به گیت می روم ،
برای فروش نقل و نبات .
و خیلی راحت یک تکه پارچه ی جوراب
مانند گذاشت روی پیشخوان نقل و نبات .
پول در آوردم ، آن موقع هله کارت
پول کشف و یا اختراع نشده بود .
آقای نقل و نبات فروش گفت :
حاشا ! آنقدر بی تربیت هستیم که به
خاطر مچ دست دخترت را توقیف کنیم
ولی آنقدر هم از حد نگذراندیم که به
خاطر این نصف جوراب فاقد ته و سر ،
از شما پول بگیریم ، از جلوی مامورین
زن که گذشتید ، بیار بده به خودم ،
اینجا هم نباشم ، اونور توی گیت
هستم .
اینهم رانت همشهری گری ، حالا توی جنگل های آستارا گیر نه یک
مامور زن و یا مامور مرد بلکه گیر یک
لباس شخصی بیافتی !
جانم برایتان بگوید :
🔹روزی امام رضا طلب کرد ، دوران خوش جوانی ، یک اتوموبیل گالانت ژاپنی داشتم ، خودم و مادرم و همسرم و
دوتا بچه ام را سوار کردم و یا الله .
شب اول در اردبیل ماندیم ، صبح زود
بیدار شدیم و پس از نماز نخوابیدیم
راه افتادیم از آستارا نان تازه گرفتیم
پس از امام زاده ابراهیم و امامزاده
قاسم آستارا و دور شدن از حد ترخیص
آن، از جاده اصلی وارد یک فرعی
خاکی شدیم و در امتداد رودخانه کمی
جلو رفتیم ، چون ماه مبارک رمضان
بود نمی خواستیم از جاده دیده شویم
به خصوص مادر من به این مسائل حساس بود .
جای مناسبی یافتیم و بساط صبحانه
را راه انداختیم .
یک کمی گذشت ، ما جاده را می دیدیم
یک پیکانی از جاده با سرعت رد می شد
به مقابل ما که رسید بوق ممتدی زد و
بعد چند لحظه دیدم همان پیکان آسمانی
رنگ ( آبی ) از همان جاده اصلی دنده
عقب می آید !
با خودم گفتم عجب دیوونه ای الان
اگر یک اتومبیل بیاید ، له اش می کند
بعد دیدم وارد همان فرعی شد که ما
وارد آن شده بودیم و دیگر از چشم
من غایب شد ، چند دقیقه ای نگذشته
بود که همان پیکان به نزد ما رسید و توقف کرد !
بدون سلام و علیک و به زبان تورکی
به من گفت :
نا سلامتی تورک هم هستید ، خجالت
نمی کشید ؟
خدا شاهد است من فکر کردم چون ماه رمضان است ، ایشان به صبحانه خوردن
ما اعتراض دارند .
🔻ادامه مطلب در پایین صفحه👇
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔻ادامه مطلب "خاطرات و خطرات ( ۲۳۴ ) خواهر یه خرده روسریت را جلو بکش👇
🔹گفتم :
ما مسافر هستیم از اورمیه حرکت کردیم
و تا مشهد می رویم ، نسبت به آستارا
هم از حد ترخص رد شدیم ، صبحانه
خوردن ما حرام نیست و عمل حلال و جایز موجبی برای خجالت کشیدن ندارد .
گفت :
من با صبحانه خوردنتان کاری ندارم !
گفتم :
خوب با چه کار دارید ؟
گفت : دخترتان ! من نگاه میکردم داخل
اتوموبیل گالانت روسری نداشت !
آن زمان سر آغاز دهه هفتاد بود ،
هنوز بد حجابی مد نشده بود ، متولدین
دهه شصت هم از پدر و مادر حرف
شنوی داشتند ، حتی داخل ماشین هم
می دیدم روسری فرزندم عقب رفته
با طنز و شوخی و تقلید از مامورین هتل های سر راه می گفتم :
خواهر یه خرده !
اون هم متوجه می شد و فوری روسری
خود را اصلاح میکرد .
🔹گفتم : مرد من از اینجا ماشین و صدای بوق پیکان تو را به زور می دیدم و می شنیدم ، تو چطور حین رانندگی در
جاده اصلی تشخیص دادی ، دختر من
داخل ماشین بدون روسری است ؟
گفت : این دیگه به تو مربوط نیست
دخترت را باید به کمیته آستارا
ببرم .
گفتم : اونو که نمی توانی ، یک بچه نه و یا ده ساله به محض اینکه سوار پیکان
تو شد ، زهر ترک می شود ، اگر باید
حتما یک نفر را ببری ، باید منو ببری !
اون راضی شد ، منو ببرد اما من مشکوک
شدم ، شاید یک نفر دیگر همدست
داشته باشد ، خیلی پرونده هائی رسیدگی کرده بودم که طرف خودش
را مامور اطلاعات و یا سپاه و یا کمیته
معرفی کرده بود و بعد معلوم شده بود که
مامور نبوده اند .
گفتم سوار ماشین وی می شوم اگر
پشیمان شد که هیچ پیاده می شوم
و اگر دیدم نه خیر مرا می برد ، نرسیده
به جاده اصلی یه کارش می کنم و پیاده
می شوم ، دادگستری آن موقع به ما
پس از قتل دکتر کمالی قاضی دادگستری
اورمیه اسلحه گرم داده بود که در
مسافرت ها هم پیش من بود .
بگذریم
🔹حین سوار شدن به پیکان متوجه مردی کشاورز شدم که گویا با دوچرخه
از انجا رد می شده وقتی ماجرای ما را
دیده ایستاده و تماشا می کند .
مرد کشاورز آستارائی که از قضا او هم
تورک بود ، جلو آمد و با عصبانیت
گفت :
مادر به خطا تو خجالت بکش ، اینها
مسافر هستند از شهر ما فقط گذر
می کنند ، تو غلط می کنی او را با خود
ببری ، منهم می آیم در همان اداره اول
جل و پلاس تبارت را بر ملا می کنم
مردک نداشتن روسری در داخل جنگل و
داخل اتوموبیل خود بدتر است یا
با دوربین در داخل جنگل اتوموبیل
مردم را دیدن ؟
مامور شخصی بادش خوابید و درب
پیکان خود را بست و رفت .
مرد کشاورز گفت :
پسرم ناراحت نشو ، این آقا مریض
است با دوربین معمولا شراب خور های
پناهنده به جنگل را می گیرد ، بد شانسی
شما به توراش خوردید
وقتی راه افتادیم به دخترم گفتم :
تو واقعا روسری نداشتی ؟
گفت :
بابا من دو تا روسری دارم ، یکی خوب و
مرغوب در شهر ها سرم می کنم یکی
هم چرکنویس در اتوموبیل و صحرا و جنگل ، یک لحظه در اتوموبیل روسری
خودم را عوض کردم !
@navidazerbaijan
🔹گفتم :
ما مسافر هستیم از اورمیه حرکت کردیم
و تا مشهد می رویم ، نسبت به آستارا
هم از حد ترخص رد شدیم ، صبحانه
خوردن ما حرام نیست و عمل حلال و جایز موجبی برای خجالت کشیدن ندارد .
گفت :
من با صبحانه خوردنتان کاری ندارم !
گفتم :
خوب با چه کار دارید ؟
گفت : دخترتان ! من نگاه میکردم داخل
اتوموبیل گالانت روسری نداشت !
آن زمان سر آغاز دهه هفتاد بود ،
هنوز بد حجابی مد نشده بود ، متولدین
دهه شصت هم از پدر و مادر حرف
شنوی داشتند ، حتی داخل ماشین هم
می دیدم روسری فرزندم عقب رفته
با طنز و شوخی و تقلید از مامورین هتل های سر راه می گفتم :
خواهر یه خرده !
اون هم متوجه می شد و فوری روسری
خود را اصلاح میکرد .
🔹گفتم : مرد من از اینجا ماشین و صدای بوق پیکان تو را به زور می دیدم و می شنیدم ، تو چطور حین رانندگی در
جاده اصلی تشخیص دادی ، دختر من
داخل ماشین بدون روسری است ؟
گفت : این دیگه به تو مربوط نیست
دخترت را باید به کمیته آستارا
ببرم .
گفتم : اونو که نمی توانی ، یک بچه نه و یا ده ساله به محض اینکه سوار پیکان
تو شد ، زهر ترک می شود ، اگر باید
حتما یک نفر را ببری ، باید منو ببری !
اون راضی شد ، منو ببرد اما من مشکوک
شدم ، شاید یک نفر دیگر همدست
داشته باشد ، خیلی پرونده هائی رسیدگی کرده بودم که طرف خودش
را مامور اطلاعات و یا سپاه و یا کمیته
معرفی کرده بود و بعد معلوم شده بود که
مامور نبوده اند .
گفتم سوار ماشین وی می شوم اگر
پشیمان شد که هیچ پیاده می شوم
و اگر دیدم نه خیر مرا می برد ، نرسیده
به جاده اصلی یه کارش می کنم و پیاده
می شوم ، دادگستری آن موقع به ما
پس از قتل دکتر کمالی قاضی دادگستری
اورمیه اسلحه گرم داده بود که در
مسافرت ها هم پیش من بود .
بگذریم
🔹حین سوار شدن به پیکان متوجه مردی کشاورز شدم که گویا با دوچرخه
از انجا رد می شده وقتی ماجرای ما را
دیده ایستاده و تماشا می کند .
مرد کشاورز آستارائی که از قضا او هم
تورک بود ، جلو آمد و با عصبانیت
گفت :
مادر به خطا تو خجالت بکش ، اینها
مسافر هستند از شهر ما فقط گذر
می کنند ، تو غلط می کنی او را با خود
ببری ، منهم می آیم در همان اداره اول
جل و پلاس تبارت را بر ملا می کنم
مردک نداشتن روسری در داخل جنگل و
داخل اتوموبیل خود بدتر است یا
با دوربین در داخل جنگل اتوموبیل
مردم را دیدن ؟
مامور شخصی بادش خوابید و درب
پیکان خود را بست و رفت .
مرد کشاورز گفت :
پسرم ناراحت نشو ، این آقا مریض
است با دوربین معمولا شراب خور های
پناهنده به جنگل را می گیرد ، بد شانسی
شما به توراش خوردید
وقتی راه افتادیم به دخترم گفتم :
تو واقعا روسری نداشتی ؟
گفت :
بابا من دو تا روسری دارم ، یکی خوب و
مرغوب در شهر ها سرم می کنم یکی
هم چرکنویس در اتوموبیل و صحرا و جنگل ، یک لحظه در اتوموبیل روسری
خودم را عوض کردم !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴جناب آقای جمشید نوری
انتصاب شایسته شما به سمت مدیر تعاون اداره کل تعاون،کار و رفاه اجتماعی آذربایجان غربی که انصافا از مدیران خوش نام و مجرب آن مجموعه اداری هستید مایه فخر و مباهات است. قطعا مدیریت اثر بخش و توانمند توام با تجارب برجسته و گرانقدر جنابعالی موجبات ارتقا آن مجموعه را فراهم خواهد نمود از درگاه احدیت تداوم تعالی و توفیق جنابعالی را مسالت داریم .
▫️دکتر مهران تبریزی
▫️دکتر ابراهیم آقازاده
▫️مهندس میر عزیز موسوی
▫️مهندس مهرداد تبریزی
انتصاب شایسته شما به سمت مدیر تعاون اداره کل تعاون،کار و رفاه اجتماعی آذربایجان غربی که انصافا از مدیران خوش نام و مجرب آن مجموعه اداری هستید مایه فخر و مباهات است. قطعا مدیریت اثر بخش و توانمند توام با تجارب برجسته و گرانقدر جنابعالی موجبات ارتقا آن مجموعه را فراهم خواهد نمود از درگاه احدیت تداوم تعالی و توفیق جنابعالی را مسالت داریم .
▫️دکتر مهران تبریزی
▫️دکتر ابراهیم آقازاده
▫️مهندس میر عزیز موسوی
▫️مهندس مهرداد تبریزی
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴برادر ارجمند و بزرگوار
جناب آقای جمشید نوری
انتصاب شما را به سمت مدیر تعاون اداره کل تعاون' کار و رفاه اجتماعی آذربایجان غربی که نشان از شایستگی و توانمندی جنابعالی در عرصه مدیریت آن اداره کل دارد تبریک عرض می نماییم.
ضمن آرزوی موفقیت امید است حضور شما بعنوان مدیری با تجربه موجب تحولات عظیمی در آن بخش از تعاونی های استان باشد.
شرکت تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه
جناب آقای جمشید نوری
انتصاب شما را به سمت مدیر تعاون اداره کل تعاون' کار و رفاه اجتماعی آذربایجان غربی که نشان از شایستگی و توانمندی جنابعالی در عرصه مدیریت آن اداره کل دارد تبریک عرض می نماییم.
ضمن آرزوی موفقیت امید است حضور شما بعنوان مدیری با تجربه موجب تحولات عظیمی در آن بخش از تعاونی های استان باشد.
شرکت تعاونی مسکن کارکنان مطبوعات ارومیه
Telegram
attach 📎
🔴مافیاها و حیات مافیایی
البته نه مافیای خودرو در جایگاه وضعیتی استثنایی،که مافیای خودرو،در جایگاه نمودی از مافیایی شدن کلیه عرصه های زندگی:
دیلی مارکتها،کوروش ها و رفاه ها،
پتروشیمی و فروش نفت در روال تحریمی آن
-ابر بدهکاران بانکی و نظام بانکداری: بانک شهر،بانک سرمایه گذاری و انواع صندوقهای قرض الحسنه و ....
-غولهای مافیایی در بنگاههای صرافی و مبادلات ارزی.
-مافیاهای واردات مواد غذایی: روغن،چای،برنج و...
-مافیای"دارو- مواد بهداشتی،تجهیزات و لوازم پزشکی" با گردش ارزی ۸- ۱۰ میلیارد دلاری سالانه.
-مافیای دارو و خوراک دام،گوشت و...در حوزه دامپزشکی و بازرگانی خارجی
-مافیای کود و سموم کشاورزی
و.....
دهه سوم به بعد در حیات کشورهای انقلابی، ایام تکوین و قد کشیدن محیر العقول انواع مافیاها از درون رانت دسترسی به امتیازها و مجوز های ویژه برای خودی ها و شبکه های وسیع،گسترده و عنان گسیخته دلالان و واسطه گران شکل گرفته در اطراف اشرافیت دولتی نیز است.و این شبکه های مافیایی با شبکه بهم پیوسته ای از دلالان و واسطه گران مافیایی نیز جوش می خورند و از طریق پیوندهای نسبی و سببی صورت گرفته در هیئت "فرزندان: عروسها و داماد ها"، و حضور و حمایت فعال در انواع مراسمها و هیئت های معمول اینگونه کشورها: بزرگداشت مارکس،تجلیل مائو، کمک به گسترش راه رشد غیر سرمایه داری در جهان،حمایت از تولید داخلی، کمک به مبارزه علیه امپریالیسم جهانی،اعیاد و مراسم ملی،دینی و محلی،و...شبکه های حمایتی قدرتمند و شاخه زده در کلیه جایگاههای صاحب دستور را نیز در اطراف خود و حیطه فعالیتی شان خلق و تثبیت می کنند که از هر نظر آنها را در ماورای حسابرسی نیز قرار می دهد.
امضا محفوظ
@navidazerbaijan
البته نه مافیای خودرو در جایگاه وضعیتی استثنایی،که مافیای خودرو،در جایگاه نمودی از مافیایی شدن کلیه عرصه های زندگی:
دیلی مارکتها،کوروش ها و رفاه ها،
پتروشیمی و فروش نفت در روال تحریمی آن
-ابر بدهکاران بانکی و نظام بانکداری: بانک شهر،بانک سرمایه گذاری و انواع صندوقهای قرض الحسنه و ....
-غولهای مافیایی در بنگاههای صرافی و مبادلات ارزی.
-مافیاهای واردات مواد غذایی: روغن،چای،برنج و...
-مافیای"دارو- مواد بهداشتی،تجهیزات و لوازم پزشکی" با گردش ارزی ۸- ۱۰ میلیارد دلاری سالانه.
-مافیای دارو و خوراک دام،گوشت و...در حوزه دامپزشکی و بازرگانی خارجی
-مافیای کود و سموم کشاورزی
و.....
دهه سوم به بعد در حیات کشورهای انقلابی، ایام تکوین و قد کشیدن محیر العقول انواع مافیاها از درون رانت دسترسی به امتیازها و مجوز های ویژه برای خودی ها و شبکه های وسیع،گسترده و عنان گسیخته دلالان و واسطه گران شکل گرفته در اطراف اشرافیت دولتی نیز است.و این شبکه های مافیایی با شبکه بهم پیوسته ای از دلالان و واسطه گران مافیایی نیز جوش می خورند و از طریق پیوندهای نسبی و سببی صورت گرفته در هیئت "فرزندان: عروسها و داماد ها"، و حضور و حمایت فعال در انواع مراسمها و هیئت های معمول اینگونه کشورها: بزرگداشت مارکس،تجلیل مائو، کمک به گسترش راه رشد غیر سرمایه داری در جهان،حمایت از تولید داخلی، کمک به مبارزه علیه امپریالیسم جهانی،اعیاد و مراسم ملی،دینی و محلی،و...شبکه های حمایتی قدرتمند و شاخه زده در کلیه جایگاههای صاحب دستور را نیز در اطراف خود و حیطه فعالیتی شان خلق و تثبیت می کنند که از هر نظر آنها را در ماورای حسابرسی نیز قرار می دهد.
امضا محفوظ
@navidazerbaijan
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۵ )
سیزده آبان روز گروگان گیری !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️آن روز تلکس های اتاق خبرروزنامه کیهان لحظه ای از کار باز نمی ماندند ، من مسئول صفحه مقالات بودم ، کار من فوری فوتی نبود از چند روز قبل هم مقالات را آماده می کردم و مال هر روز را به همراه سایر مطالب به طبقه زیر زمین ( چاپخانه ) می دادم .
آن روز صفحه خبر شلوغ بود ، سفارت
آمریکا به اشغال دانشجویان در آمده بود .
▪️دفعه قبل خیلی زود تمام شده بود ،
چریک های فدائی خلق توسط دولت
انقلاب ( کمیته های انقلاب اسلامی )
بیرون ریخته شده بود و سفارت آزاد
شده بود ، اما اینبار مثل اینکه فرق
می کرد .
جلال رفیع به نزدم آمد ، وقتی نیازمند
صفحه اضافی بود ، معمولا به پیش
من می آمد ، صفحه اخبار شهرستان
دست اقای دهقانی بود ، همیشه از
کمبود جا و صفحه خود می نالید ،
صفحه گزارش را اقای فرقانی اداره
میکرد از یک هفته قبل مطالب صفحه
را آماده میکرد و حتی چاپ !
جلال رفیع گفت :
باز دست نیاز و حاجت به سوی فرزند
خدا باز می کنم یا مسیح نیازمند
صفحه مقالات هستیم ، خبر های اشغال
سفارت چون کوهی است و صفحه خبر
چون کاهی !
جلال هر وقت حرف می زد ، به طنز
بود و من شیدای گوش کردن به او ،
طبیعی بود قبول کردم و حتی من نیز
همانند او به طنز جواب دادم !
-- صفحه قابل تو نیست ای حواری مسیح
کل کیهان فدایت شود !
پنج یا شش صفحه کاغذ به من داد و
گفت :
مصاحبه دانشجو ها با گروگان های آمریکائی است ، برای صفحه خودت
تنظیم و جابه جا کن .
خواندم ! دوباره خواندم !
به نزد سر دبیر رفتم و گفتم :
جلال این ها قابل چاپ نیست !
باتعجب پرسید :
چطور ؟
گفتم : ببین این مصاحبه نیست ، عین
سین - جیم بازجو ها ست !
جناب صدیقی کاغذ های مصاحبه را از
من گرفت و نگاهی کرد و داد به جلال
که او نیز بخواند .
وقتی جلال انها را خواند ، حرف مرا
تصدیق کرد و گفت :
بابا این ها نوعی شکنجه است ، ببینند
به مراجع بین المللی شکایت می کنند .
▪️قرار شد ، جاوید همکار مان به سفارت
برود و با گروگان ها مصاحبه کند .
به جاوید گفتیم :
مصاحبه کننده و خبر نگار باید واقعه را
بنویسد ، طرف مصاحبه هر که باشد
به مصاحبه کننده مربوط نیست نباید
شبیه سین - جیم های بازجویان باشد .
تعریف و تمجید ها را کارگزاران دولت و
یا کارگزاران نهاد ها و شرکت ها انجام می دهند ، روزنامه نگار نقاد قدرت و دولت است در غیر اینصورت مثل
این است که دام دوروب بنانی سوویور !
چندش آور ! مبتذل !
خبط و سوتی روزنامه نگار نیز همین
نقطه است !
@navidazerbaijan
سیزده آبان روز گروگان گیری !
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
▪️آن روز تلکس های اتاق خبرروزنامه کیهان لحظه ای از کار باز نمی ماندند ، من مسئول صفحه مقالات بودم ، کار من فوری فوتی نبود از چند روز قبل هم مقالات را آماده می کردم و مال هر روز را به همراه سایر مطالب به طبقه زیر زمین ( چاپخانه ) می دادم .
آن روز صفحه خبر شلوغ بود ، سفارت
آمریکا به اشغال دانشجویان در آمده بود .
▪️دفعه قبل خیلی زود تمام شده بود ،
چریک های فدائی خلق توسط دولت
انقلاب ( کمیته های انقلاب اسلامی )
بیرون ریخته شده بود و سفارت آزاد
شده بود ، اما اینبار مثل اینکه فرق
می کرد .
جلال رفیع به نزدم آمد ، وقتی نیازمند
صفحه اضافی بود ، معمولا به پیش
من می آمد ، صفحه اخبار شهرستان
دست اقای دهقانی بود ، همیشه از
کمبود جا و صفحه خود می نالید ،
صفحه گزارش را اقای فرقانی اداره
میکرد از یک هفته قبل مطالب صفحه
را آماده میکرد و حتی چاپ !
جلال رفیع گفت :
باز دست نیاز و حاجت به سوی فرزند
خدا باز می کنم یا مسیح نیازمند
صفحه مقالات هستیم ، خبر های اشغال
سفارت چون کوهی است و صفحه خبر
چون کاهی !
جلال هر وقت حرف می زد ، به طنز
بود و من شیدای گوش کردن به او ،
طبیعی بود قبول کردم و حتی من نیز
همانند او به طنز جواب دادم !
-- صفحه قابل تو نیست ای حواری مسیح
کل کیهان فدایت شود !
پنج یا شش صفحه کاغذ به من داد و
گفت :
مصاحبه دانشجو ها با گروگان های آمریکائی است ، برای صفحه خودت
تنظیم و جابه جا کن .
خواندم ! دوباره خواندم !
به نزد سر دبیر رفتم و گفتم :
جلال این ها قابل چاپ نیست !
باتعجب پرسید :
چطور ؟
گفتم : ببین این مصاحبه نیست ، عین
سین - جیم بازجو ها ست !
جناب صدیقی کاغذ های مصاحبه را از
من گرفت و نگاهی کرد و داد به جلال
که او نیز بخواند .
وقتی جلال انها را خواند ، حرف مرا
تصدیق کرد و گفت :
بابا این ها نوعی شکنجه است ، ببینند
به مراجع بین المللی شکایت می کنند .
▪️قرار شد ، جاوید همکار مان به سفارت
برود و با گروگان ها مصاحبه کند .
به جاوید گفتیم :
مصاحبه کننده و خبر نگار باید واقعه را
بنویسد ، طرف مصاحبه هر که باشد
به مصاحبه کننده مربوط نیست نباید
شبیه سین - جیم های بازجویان باشد .
تعریف و تمجید ها را کارگزاران دولت و
یا کارگزاران نهاد ها و شرکت ها انجام می دهند ، روزنامه نگار نقاد قدرت و دولت است در غیر اینصورت مثل
این است که دام دوروب بنانی سوویور !
چندش آور ! مبتذل !
خبط و سوتی روزنامه نگار نیز همین
نقطه است !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴خاطرات و خطرات ( ۲۳۶ )
محقق داماد : آخوند وای بر ما
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹رئیس دادگاه کیفری دو اورمیه بودم ، بارئیس دادگستری استان آذربایجان غربی اختلافی پیش آمد ، سر یک موضوع بی ربط با امر قضا ، اصل مسئله این بود که من به نماز جماعت کارکنان دادگستری نمی رفتم ، نماز خواندن در خانه خودم برایم راحت تر بود ، کمی چاق بودم ودر کوه های ایران پای من آسیب دیده بود .
بیا به نماز - نمی آیم به نماز
من رئیس هستم -تو رئیس اداری من هستی و نه رئیس دینی و زندگی من
کار بالا گرفت و داوری به ارزشیابی
قضات جناب محقق داماد افتاد .
دوستان من از جناب علیزاده و .....
در ارزشیابی قضات بودند .
من که به نزد جناب محقق داماد رفتم ،
خیلی محبت و احترام گذاشت ، لابد
دوستان سفارش کرده بودند .
🔹آقای رئیس کل هم بود ، خواست بگوید : جناب محقق داماد این نظری آن نظری زمان انقلاب نیست ، اما چون به فارسی می گفت و هر تورکی بخواهد فارسی از خود و کار های خود بگوید ، طبیعی است خراب می کند .
ایشان گفت : حاج آقا ، نظری نماز نمی خواند !محقق داماد عصبانی شد و گفت :
آخوند ، وای بر ما
نظری در زمان شاه در چمن دانشگاه تهران جلوی مسلسل ها نماز می خواند
و حتی برای دانشجویان پیشنماز می شد
حالا ما آخوند ها حکومت می کنیم ،
چه ها کردیم که دیگر نظری نماز هم
نمی خواند .
🔹انصاف نبود ، رئیس من خراب شود ،
گفتم : حاج آقا منظور ایشان این بود که نظری به نماز جماعت اداره نمی اید ، تورک اگر فارسی حرف بزند ، نمی تواند. منظورش را بفهماند و محکوم می شود
رئیس به خود امد که مگر من چه گفتم ؟
گفتم :
شما فرمودید که من اصلا نماز نمی خوانم !
خودش هم ناراحت شد که مگر من
شما را تعقیب می کنم ، من منظور م
نماز اداره بود !
محقق داماد بیرون رفت و آقای علیزاده
آمد می خندید و خندان گفت :
حاج آقا گفت :
این چطور اختلافی است که منظور هم را توضیح می دهند ، برو و آنها را آشتی
بده !
و ما را آشتی داد .
@navidazerbaijan
محقق داماد : آخوند وای بر ما
✍عیسی نظری روزنامه نگار - حقوقدان
🔹رئیس دادگاه کیفری دو اورمیه بودم ، بارئیس دادگستری استان آذربایجان غربی اختلافی پیش آمد ، سر یک موضوع بی ربط با امر قضا ، اصل مسئله این بود که من به نماز جماعت کارکنان دادگستری نمی رفتم ، نماز خواندن در خانه خودم برایم راحت تر بود ، کمی چاق بودم ودر کوه های ایران پای من آسیب دیده بود .
بیا به نماز - نمی آیم به نماز
من رئیس هستم -تو رئیس اداری من هستی و نه رئیس دینی و زندگی من
کار بالا گرفت و داوری به ارزشیابی
قضات جناب محقق داماد افتاد .
دوستان من از جناب علیزاده و .....
در ارزشیابی قضات بودند .
من که به نزد جناب محقق داماد رفتم ،
خیلی محبت و احترام گذاشت ، لابد
دوستان سفارش کرده بودند .
🔹آقای رئیس کل هم بود ، خواست بگوید : جناب محقق داماد این نظری آن نظری زمان انقلاب نیست ، اما چون به فارسی می گفت و هر تورکی بخواهد فارسی از خود و کار های خود بگوید ، طبیعی است خراب می کند .
ایشان گفت : حاج آقا ، نظری نماز نمی خواند !محقق داماد عصبانی شد و گفت :
آخوند ، وای بر ما
نظری در زمان شاه در چمن دانشگاه تهران جلوی مسلسل ها نماز می خواند
و حتی برای دانشجویان پیشنماز می شد
حالا ما آخوند ها حکومت می کنیم ،
چه ها کردیم که دیگر نظری نماز هم
نمی خواند .
🔹انصاف نبود ، رئیس من خراب شود ،
گفتم : حاج آقا منظور ایشان این بود که نظری به نماز جماعت اداره نمی اید ، تورک اگر فارسی حرف بزند ، نمی تواند. منظورش را بفهماند و محکوم می شود
رئیس به خود امد که مگر من چه گفتم ؟
گفتم :
شما فرمودید که من اصلا نماز نمی خوانم !
خودش هم ناراحت شد که مگر من
شما را تعقیب می کنم ، من منظور م
نماز اداره بود !
محقق داماد بیرون رفت و آقای علیزاده
آمد می خندید و خندان گفت :
حاج آقا گفت :
این چطور اختلافی است که منظور هم را توضیح می دهند ، برو و آنها را آشتی
بده !
و ما را آشتی داد .
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
🔴عجب روزگار بدی است...
✍عیسی نظری روزنامه نگار و حقوقدان
▪️روزگار بدی است برادر روزگار دریده
دو طرف جاده را گرفته اند
هم چپ و هم راست
هم کافر هم مومن
دستهایت را بالا ببری ، قسم بخوری
که بی طرفی ،هردو طرف دهان آتش فشان خود را می گشایند !
بی طرف ها بی شرفند ، بی شرف ها ....
هوا بس ناجوانمردانه سوزان است
گرم و بی حیا ، پر رو ، بی اصالت
برادر بد روزگاری است
اگر بگوئی بیایید گفتگو کنید ، خشونت
و کشتار مال ددان و دیوان و حیوانات
است !
از هر دو سو تیر های زهر آگین باریدن
می گیرد !
حالا که ملت پیروز می شود ، حالا که
انقلاب هزار کبیر ایران به نتیجه می رسد !
▪️مزدوران سرسپرده جمهوری اسلامی
( بخوان عیسی نظری نویسنده مقاله
باب گفتگو را باز کنید هنوز دیر نیست )
فعال شده اند ، تا با تئوری های ضد انقلابی خود ما را به سکوت دعوت
کنند ، این مزدور جمهوری اسلامی
مردم را به قانون و عدم خشونت و مبارزه مدنی می خواند ! ( سوپر انقلابی ها )
این پان تورک و تجزیه طلب که به صورت
عدوانی وارد شهر اورمیه شده ! می دانید
کیست ؟
اصلا اورموی نیست ، از یکان آمده است
خودش آمده که هیچ یکانی های دیگری
هم آورده که تعداد شان به هزاران
سر می زند !
حین آمدن خود و سایر یکانی ها به کنار
هر چه تبریزی و مرندی و خوئی و ماکویی و سلماسی و نقده ای بوده
تحریک کرده که اورمیه پاریس ایران
است بشتابید ( سوپر امنیتی
طرفدار سرداران و آخوند ها )
▪️ای بیچاره اورمیه تو چرا صاحب
نداری ، این دشمن ارومیه ، اورمیه
می نویسد این امنیت ملی کجا خوابیده
چرا این دشمن اورمیه نویس را اعدام
نمی کنند ؟ ( نماینده مردم در شورای شهر اورمیه )
برادر روزگار دریده کو... است
تعادل و تغییر بدون کشتن و با رای
مردم از دو طرف زیر مهمیز حیواناتی
است که فقط شعار بکش بکش بلد
هستند با انواع سلاح های کشنده
هر کس به نوعی داعش است ، داعش
بچه ، داعش پیر ، داعش قانونی ، داعش
روحانی ، داعش معلم ، داعش استاد دانشگاه ، داعش زمان کوروش ، داعش
روزگار مدرن و امروزی !
▪️تنها گفتگو و حرف از آرامش و تعادل و تغییر کافی است نه تنها از چپ و راست از اطراف دایره وار ، هم چون سگ های هار هجوم بیاورند !
تو بودی که نوشتی ، سنگ ها را بسته
سگ ها را رهانیده اند ؟
وقتی از دو طرف ، نیرو های متضاد
و متناقض تیر پرتاب می کنند ،
جالب است انچنان تعادل را حفظ می کنند که مبادا به خودشان هم تیری
اصابت کند !
پیرش پنجاه سال است که تحریک
جوانان به کشتن و کشته شدن کارش
است اما بی مروت پیر و پاتال خودش
زنده است و نمی میرد !
▪️بچه اش هنوز بوی شیر از دهان اش
می آید می توفد که چرا می گوئی ،
هیچ ملتی در میان خون نباید دنبال
خوشبختی اش باشد .
چرا می گوئی آنکه با کشتار بیاید با کشتار می رود
چرا می گوئی ملت نباید سعادت و خوشبختی خود را در میان خون جستجو کند !
من ازخشونت پرهیز هستم ، من اصل را
ملت می دانم و دولت و حکومت را
نوکران و مستخدمین ملت و این را
هزار بار نوشته ام ، مخالف جنگ و کشتن
هستم
به قول عیسی ، آنکه می کشد ، کشته
می شود !
حتی اگر تاوان ان ، به نسل های دیگرش
منتقل شود ، این ناموس حیات است
ستم فراوان است ، ظلم بیداد می کند
اما حیف !
آت ایزی ،ایت ایزینه قارشیب
هله هله
حق وار ، دیوان یوخ
هله هله
▪️فرمان فعلا دست خشونت طلبان است فرامین مدنی از بین رفته و رادیکال های طرفین فعال ما یشاء هستند
خدا به داد مردم این سرزمین برسد !
کشتار ، کشتار می زاید ، چه امروز
و چه پنجاه سال دیگر
راه دمکراسی و مدنیت از گفتگو می گذرد
راه رفاه و اسایش از مدنیت حاصل
می شود
خدا به تمامی مردم ما رفاه و اسایش
عنایت فرماید !
ما برای زندگی همین خاک زیر پای مان
را داریم و همین مردم را .
ما مردمی هستیم !
@navidazerbaijan
✍عیسی نظری روزنامه نگار و حقوقدان
▪️روزگار بدی است برادر روزگار دریده
دو طرف جاده را گرفته اند
هم چپ و هم راست
هم کافر هم مومن
دستهایت را بالا ببری ، قسم بخوری
که بی طرفی ،هردو طرف دهان آتش فشان خود را می گشایند !
بی طرف ها بی شرفند ، بی شرف ها ....
هوا بس ناجوانمردانه سوزان است
گرم و بی حیا ، پر رو ، بی اصالت
برادر بد روزگاری است
اگر بگوئی بیایید گفتگو کنید ، خشونت
و کشتار مال ددان و دیوان و حیوانات
است !
از هر دو سو تیر های زهر آگین باریدن
می گیرد !
حالا که ملت پیروز می شود ، حالا که
انقلاب هزار کبیر ایران به نتیجه می رسد !
▪️مزدوران سرسپرده جمهوری اسلامی
( بخوان عیسی نظری نویسنده مقاله
باب گفتگو را باز کنید هنوز دیر نیست )
فعال شده اند ، تا با تئوری های ضد انقلابی خود ما را به سکوت دعوت
کنند ، این مزدور جمهوری اسلامی
مردم را به قانون و عدم خشونت و مبارزه مدنی می خواند ! ( سوپر انقلابی ها )
این پان تورک و تجزیه طلب که به صورت
عدوانی وارد شهر اورمیه شده ! می دانید
کیست ؟
اصلا اورموی نیست ، از یکان آمده است
خودش آمده که هیچ یکانی های دیگری
هم آورده که تعداد شان به هزاران
سر می زند !
حین آمدن خود و سایر یکانی ها به کنار
هر چه تبریزی و مرندی و خوئی و ماکویی و سلماسی و نقده ای بوده
تحریک کرده که اورمیه پاریس ایران
است بشتابید ( سوپر امنیتی
طرفدار سرداران و آخوند ها )
▪️ای بیچاره اورمیه تو چرا صاحب
نداری ، این دشمن ارومیه ، اورمیه
می نویسد این امنیت ملی کجا خوابیده
چرا این دشمن اورمیه نویس را اعدام
نمی کنند ؟ ( نماینده مردم در شورای شهر اورمیه )
برادر روزگار دریده کو... است
تعادل و تغییر بدون کشتن و با رای
مردم از دو طرف زیر مهمیز حیواناتی
است که فقط شعار بکش بکش بلد
هستند با انواع سلاح های کشنده
هر کس به نوعی داعش است ، داعش
بچه ، داعش پیر ، داعش قانونی ، داعش
روحانی ، داعش معلم ، داعش استاد دانشگاه ، داعش زمان کوروش ، داعش
روزگار مدرن و امروزی !
▪️تنها گفتگو و حرف از آرامش و تعادل و تغییر کافی است نه تنها از چپ و راست از اطراف دایره وار ، هم چون سگ های هار هجوم بیاورند !
تو بودی که نوشتی ، سنگ ها را بسته
سگ ها را رهانیده اند ؟
وقتی از دو طرف ، نیرو های متضاد
و متناقض تیر پرتاب می کنند ،
جالب است انچنان تعادل را حفظ می کنند که مبادا به خودشان هم تیری
اصابت کند !
پیرش پنجاه سال است که تحریک
جوانان به کشتن و کشته شدن کارش
است اما بی مروت پیر و پاتال خودش
زنده است و نمی میرد !
▪️بچه اش هنوز بوی شیر از دهان اش
می آید می توفد که چرا می گوئی ،
هیچ ملتی در میان خون نباید دنبال
خوشبختی اش باشد .
چرا می گوئی آنکه با کشتار بیاید با کشتار می رود
چرا می گوئی ملت نباید سعادت و خوشبختی خود را در میان خون جستجو کند !
من ازخشونت پرهیز هستم ، من اصل را
ملت می دانم و دولت و حکومت را
نوکران و مستخدمین ملت و این را
هزار بار نوشته ام ، مخالف جنگ و کشتن
هستم
به قول عیسی ، آنکه می کشد ، کشته
می شود !
حتی اگر تاوان ان ، به نسل های دیگرش
منتقل شود ، این ناموس حیات است
ستم فراوان است ، ظلم بیداد می کند
اما حیف !
آت ایزی ،ایت ایزینه قارشیب
هله هله
حق وار ، دیوان یوخ
هله هله
▪️فرمان فعلا دست خشونت طلبان است فرامین مدنی از بین رفته و رادیکال های طرفین فعال ما یشاء هستند
خدا به داد مردم این سرزمین برسد !
کشتار ، کشتار می زاید ، چه امروز
و چه پنجاه سال دیگر
راه دمکراسی و مدنیت از گفتگو می گذرد
راه رفاه و اسایش از مدنیت حاصل
می شود
خدا به تمامی مردم ما رفاه و اسایش
عنایت فرماید !
ما برای زندگی همین خاک زیر پای مان
را داریم و همین مردم را .
ما مردمی هستیم !
@navidazerbaijan
Telegram
attach 📎