شايد امشب بروم
سوے اندوهی مبهم
سوے يڪ حس غريب
شايد امشب
همدم باد شوم
بر غم تو خيمہ زنم
ياد تو افتم و از عطر تو
لبريز شوم ؛
شايد امشب
پَرِ چلچلہاے باز شود
و در اين حين خيالِ ما را بہ
تو پيوند زند ؛
شايد امشب بہ ديارے بروم
ڪہ در آن :
عشق بہ معنا شدنش میارزد...
#رامتین_محقق
سوے اندوهی مبهم
سوے يڪ حس غريب
شايد امشب
همدم باد شوم
بر غم تو خيمہ زنم
ياد تو افتم و از عطر تو
لبريز شوم ؛
شايد امشب
پَرِ چلچلہاے باز شود
و در اين حين خيالِ ما را بہ
تو پيوند زند ؛
شايد امشب بہ ديارے بروم
ڪہ در آن :
عشق بہ معنا شدنش میارزد...
#رامتین_محقق
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب
چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب
ندارم طاقت هجران چو شبهای دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
#هاتف_اصفهانی
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب
مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب
چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب
ندارم طاقت هجران چو شبهای دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
#هاتف_اصفهانی
بارها گفتم به دل شرح ِ ترا ، از غم گریست
مرغ شب دق کرد و بر حال ِ دلم ،شبنم گریست
سیب ِ سرخ و قهر ِ حوا ، ترس ِتبعید و عذاب
شد عجب غمنامه ای، ابلیس بر آدم گریست
دل شکست وخرده هایش بر سونامی دادو رفت
آه ، بر حال ِ دل ِ دیوانه ، ارگ ِ بم گریست
نامه اش ، طومار ِ قلبم را بهم پیچید و رفت
تا قیامت با من ِ خونین جگر، عالم گریست
شاعر ِ دیوانه را سیلاب ِ اشک و آه برد
مثل ایامی که بر حالِ خودش، رستم گریست
ریختم در چاه ، اندوه ِ دل ِ دیوانه را
ماه ، تنها شاهد ِ این ماجرا، نم نم گریست
از نفس افتاده خودکار ِ سیاه ِ کهنه ام
شاعر و شعر و کتاب و دفترم ، با هم گریست
#محمد_علی_شیردل
مرغ شب دق کرد و بر حال ِ دلم ،شبنم گریست
سیب ِ سرخ و قهر ِ حوا ، ترس ِتبعید و عذاب
شد عجب غمنامه ای، ابلیس بر آدم گریست
دل شکست وخرده هایش بر سونامی دادو رفت
آه ، بر حال ِ دل ِ دیوانه ، ارگ ِ بم گریست
نامه اش ، طومار ِ قلبم را بهم پیچید و رفت
تا قیامت با من ِ خونین جگر، عالم گریست
شاعر ِ دیوانه را سیلاب ِ اشک و آه برد
مثل ایامی که بر حالِ خودش، رستم گریست
ریختم در چاه ، اندوه ِ دل ِ دیوانه را
ماه ، تنها شاهد ِ این ماجرا، نم نم گریست
از نفس افتاده خودکار ِ سیاه ِ کهنه ام
شاعر و شعر و کتاب و دفترم ، با هم گریست
#محمد_علی_شیردل
خوشا آنانکه که اصلاً نت ندارند
خبر از گوشی و تبلت ندارند
ندانند هیچ، وای فای چیست اصلاً
فرند و پست و اینترنت ندارند
ز لاین و وایبر و بی تالک و واتس آپ
جدا هستند و با کس چت ندارند
بجز اِس اِم اسِ 16 ریالی
نه لایک و نه بلاک و اَد ندارند
دلم خون فضاهای مجازی ست
خوشا آنانکه اصلاً خط ندارند
خبر از گوشی و تبلت ندارند
ندانند هیچ، وای فای چیست اصلاً
فرند و پست و اینترنت ندارند
ز لاین و وایبر و بی تالک و واتس آپ
جدا هستند و با کس چت ندارند
بجز اِس اِم اسِ 16 ریالی
نه لایک و نه بلاک و اَد ندارند
دلم خون فضاهای مجازی ست
خوشا آنانکه اصلاً خط ندارند
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !
عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !
عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !
آنکس که لگد میزنه بربخت خودش کیست؟
من مستی ودیوانگی ام دست خودم نیست
ما عاشق پرواز و مرید ره عشقیم
درمذهبمان اصل وفروع باده پرستیست
گرعاقبت کارجهان لذت وشادیست
پس این همه آداب خود آزاری ما چیست؟
درمحفل ما حل معما نبودسخت
آرامش ولذت هدف از جملهء هستیست
هر ایده بود قابل حرمت به برما
آسایشمان درگرو شادی جمعیست
آنانکه دراندیشه غصب دگرانند
گو این همه زر خواهی تو بهرچه کاریست؟
درشهرتوگر یک نفراز درد بگرید
دنیای تواز بخت خوش و شادتوخالیست
دنیای توبهرنگ، چوگلزاربهاریست
به به، به تو و فکروخیالت که چه عالیست
من مستی ودیوانگی ام دست خودم نیست
ما عاشق پرواز و مرید ره عشقیم
درمذهبمان اصل وفروع باده پرستیست
گرعاقبت کارجهان لذت وشادیست
پس این همه آداب خود آزاری ما چیست؟
درمحفل ما حل معما نبودسخت
آرامش ولذت هدف از جملهء هستیست
هر ایده بود قابل حرمت به برما
آسایشمان درگرو شادی جمعیست
آنانکه دراندیشه غصب دگرانند
گو این همه زر خواهی تو بهرچه کاریست؟
درشهرتوگر یک نفراز درد بگرید
دنیای تواز بخت خوش و شادتوخالیست
دنیای توبهرنگ، چوگلزاربهاریست
به به، به تو و فکروخیالت که چه عالیست
در قيامت هم گمانم عاشقان همخانه اند
سوته دلها باغ جنت هم به يک کاشانه اند
لذتى دارد يقين ، ديوانگى بر عاشقان
باز مجنون ها به ليلى در بهشت ديوانه اند
عاشقى خوش بودش اينجا بر مزاق عاشقان
آن جهان هم باده نوشان همين پيمانه اند
بسته بودند در زمين ، چشم و دل از يار دگر
باغ رضوان هم فقط با يار خود مهرانه اند
گر پرى و حوريان ، عشوه کنند در آسمان
باز شيرين ها به فرهادان خود دردانه اند
گر نشينند صد دو صد قلمان به قصر آسمان
بر زليخا غير يوسف باز هم بيگانه اند
جام مى ها گر بريزند بهر يوسف حوريان
هر کجا ساقى زليخا باشد آن ميخانه اند
گر بيافروزند ملائک ، شمع خود در بزم عشق
باز مجنونها به شمع ليليان پروانه اند
کو بخواند باغ جنت بى نگارش مرغ عشق
در ميان ناز و نعمت ، تشنه و بى دانه اند
گر تمنايش کنند حور و پرى فرهاد را
باز هم بر موى شيرين شانه ها را شانه اند
بيستون را گر به جنت ، شرط فرهادان کنند
تيشه مى خواهند فقط ، در کندنش جانانه اند
گر بچيند بهر آدم ، باز حوا سيب سرخ
باز از بهر هبوطى ، بى سر و سامانه اند
از همين دلدادگى ها و صداقت پيشگى
عاشقان در عرش حق ، با اذن او مستانه اند
داود همراز ، آنانکه ندارند صدق عشق
در پى تکرار عشقند ، در پى افسانه اند
سوته دلها باغ جنت هم به يک کاشانه اند
لذتى دارد يقين ، ديوانگى بر عاشقان
باز مجنون ها به ليلى در بهشت ديوانه اند
عاشقى خوش بودش اينجا بر مزاق عاشقان
آن جهان هم باده نوشان همين پيمانه اند
بسته بودند در زمين ، چشم و دل از يار دگر
باغ رضوان هم فقط با يار خود مهرانه اند
گر پرى و حوريان ، عشوه کنند در آسمان
باز شيرين ها به فرهادان خود دردانه اند
گر نشينند صد دو صد قلمان به قصر آسمان
بر زليخا غير يوسف باز هم بيگانه اند
جام مى ها گر بريزند بهر يوسف حوريان
هر کجا ساقى زليخا باشد آن ميخانه اند
گر بيافروزند ملائک ، شمع خود در بزم عشق
باز مجنونها به شمع ليليان پروانه اند
کو بخواند باغ جنت بى نگارش مرغ عشق
در ميان ناز و نعمت ، تشنه و بى دانه اند
گر تمنايش کنند حور و پرى فرهاد را
باز هم بر موى شيرين شانه ها را شانه اند
بيستون را گر به جنت ، شرط فرهادان کنند
تيشه مى خواهند فقط ، در کندنش جانانه اند
گر بچيند بهر آدم ، باز حوا سيب سرخ
باز از بهر هبوطى ، بى سر و سامانه اند
از همين دلدادگى ها و صداقت پيشگى
عاشقان در عرش حق ، با اذن او مستانه اند
داود همراز ، آنانکه ندارند صدق عشق
در پى تکرار عشقند ، در پى افسانه اند
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیس
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیس
تا نشد رسوای عالم کَس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق، اندر فن خود استاد نیس
ای دل از حال منو بلبل چ میپرسی برو
ما دو تن شوریده را کاری بجز فریاد نیس
#میرزاده_عشقی
❤
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیس
تا نشد رسوای عالم کَس نشد استاد عشق
نیم رسوا عاشق، اندر فن خود استاد نیس
ای دل از حال منو بلبل چ میپرسی برو
ما دو تن شوریده را کاری بجز فریاد نیس
#میرزاده_عشقی
❤
.
روزی ثروتمندی
سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد و
سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.
ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،
پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟
فقیر گفت :
هر کس آنچه در دل دارد می بخشد🌸🍃
❤
روزی ثروتمندی
سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد و
سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.
ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود،
پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟
فقیر گفت :
هر کس آنچه در دل دارد می بخشد🌸🍃
❤
آنان که عشق را پیدا می کنند ؛
حالشان خوب می شود ،
و آنانکه موفقیت را پیدا میکنند
روزگارشان اما
هیچکدام خوشبخت نمیشوند
خوشبختی سهم کسانی است ؛
که موفقیت و عشق را
توأمان داشته باشند
زندگیتون پراز عشق و موفقیت وقت خوش بهترین ها را برایتون آرزو میکنم
حالشان خوب می شود ،
و آنانکه موفقیت را پیدا میکنند
روزگارشان اما
هیچکدام خوشبخت نمیشوند
خوشبختی سهم کسانی است ؛
که موفقیت و عشق را
توأمان داشته باشند
زندگیتون پراز عشق و موفقیت وقت خوش بهترین ها را برایتون آرزو میکنم
.
" بسیار زیباست "
زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟»
زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد.»
❤
" بسیار زیباست "
زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد. منشی از او پرسید: «نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟»
زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد.»
❤
ای چراغ دل تاریکم ! از این خانه مرو !
آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو !
شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من
جان فشانه تو منم، در بر پروانه مرو !
❤️❤️ ❤️❤️
آشنای تو منم، بر در بیگانه مرو !
شمع من باش و بمان! نور ز تو، اشک ز من
جان فشانه تو منم، در بر پروانه مرو !
❤️❤️ ❤️❤️
کیست کآشفته آن زلف چلیپا نشود
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند
غمزه کن، غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کشی پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشود
آتش عشق بیفزا، غمِ دل افزون کن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چارهای نیست، بجز سوختن از آتش عشق
آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود
ذرّه ای نیست که از لطف تو هامون نبود
قطرهای نیست که از مهر تو دریا نشود
سر به خاک سر کوی تو نهد جان، ای دوست
جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود؟
#امام_خمینی
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند
غمزه کن، غمزه که دلبر چو تو پیدا نشود
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خویش شوند
گر کشی پرده ز رُخ، کیست که رسوا نشود
آتش عشق بیفزا، غمِ دل افزون کن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چارهای نیست، بجز سوختن از آتش عشق
آتشی ده که بیفتد به دل و پا نشود
ذرّه ای نیست که از لطف تو هامون نبود
قطرهای نیست که از مهر تو دریا نشود
سر به خاک سر کوی تو نهد جان، ای دوست
جان چه باشد که فدای رُخ زیبا نشود؟
#امام_خمینی
مثل طفلی که به دست تو به راه افتادم
آمدی ، توبه شکستم ، به گناه افتادم
گرچه تقصیر کسی نیست ، اگر گم شده ام
من به دلخواه خودم ، داخل چاه افتادم
بخت ویران شده ام ، آینه ی عمر من است
دل شکستم ، که به این روز سیاه افتادم
همچو خورشیدی و من مانع تابیدن تو ،
سایه ای تیره که بر پیکر ماه افتادم
در خیالات محالم ، پــی بویـیدن تو
آنقدر ، یکٌه دویدم کــه به آه افتادم
اندکی دیگر از این خواب مشوٌش باقیست
می رسم ، حوصله کن ! تازه به راه افتادم
سلام روز بخیر
آمدی ، توبه شکستم ، به گناه افتادم
گرچه تقصیر کسی نیست ، اگر گم شده ام
من به دلخواه خودم ، داخل چاه افتادم
بخت ویران شده ام ، آینه ی عمر من است
دل شکستم ، که به این روز سیاه افتادم
همچو خورشیدی و من مانع تابیدن تو ،
سایه ای تیره که بر پیکر ماه افتادم
در خیالات محالم ، پــی بویـیدن تو
آنقدر ، یکٌه دویدم کــه به آه افتادم
اندکی دیگر از این خواب مشوٌش باقیست
می رسم ، حوصله کن ! تازه به راه افتادم
سلام روز بخیر
از غصّه خالیاَم کن خواب و خیالیاَم کن
بگذار تا شوم خوب _بهتر_ نَه، عالیاَم کن
پیکی بده به من که جنساَش بلور باشد
یعنیکه بینیاز از ظرفِ سفالیاَم کن
بازارِ اَرز هستم، تاوانِ قرض هستم
آسوده از رکود و بحران مالیاَم کن
از دَم شُمالیاَم کن، پا بندِ شالیاَم کن
با بارشاَت خلاص از هر خشکسالیاَم کن
گفتند بی دوام است زیبایی و جوانیت
فکری برای عمرِ خوشخطّ و خالیاَم کن
با آن که نیست قلبم اهلِ خُرافه، امّا
حتماً دعا برای فرخنده_فالیام کن
#زهرا_موسی_پور_فومنی
بگذار تا شوم خوب _بهتر_ نَه، عالیاَم کن
پیکی بده به من که جنساَش بلور باشد
یعنیکه بینیاز از ظرفِ سفالیاَم کن
بازارِ اَرز هستم، تاوانِ قرض هستم
آسوده از رکود و بحران مالیاَم کن
از دَم شُمالیاَم کن، پا بندِ شالیاَم کن
با بارشاَت خلاص از هر خشکسالیاَم کن
گفتند بی دوام است زیبایی و جوانیت
فکری برای عمرِ خوشخطّ و خالیاَم کن
با آن که نیست قلبم اهلِ خُرافه، امّا
حتماً دعا برای فرخنده_فالیام کن
#زهرا_موسی_پور_فومنی
میانِ آن همه شعری که خوانده اَم از تو
فقط همین غزلِ آخرت دلم را برد!
رسیده ای به تکامل جنابِ شاعر و... من
برای بعد ِ اَز ایناَت غمی نخواهم خورد
درست مثل معلّم برای شاگردش...
دلم تپید و انرژی هزینه اَت کردم.
جریحهدار که شد از شکست، احساساَت
مُدام در بغلم، وصلهپینه اَت کردم
بدونِ شَک پس از این، باز شعر خواهی گفت
که پخته تر، به نظر می رسند صد در صد
و ابرِ بَهبَه و چَهچَه به روت می بارد
بدون آن که مَسیل اَش به خود ببیند سَد
ولی حواس تو باشد که در ادامه ی راه
از اتّفاق، نیفتی به پرتگاهِ غرور
که با وجود چنین مشکلی، به زودیِ زود
دوباره می شود اوضاع شعرِ تو نا جور
#زهرا_موسی_پور_فومنی
فقط همین غزلِ آخرت دلم را برد!
رسیده ای به تکامل جنابِ شاعر و... من
برای بعد ِ اَز ایناَت غمی نخواهم خورد
درست مثل معلّم برای شاگردش...
دلم تپید و انرژی هزینه اَت کردم.
جریحهدار که شد از شکست، احساساَت
مُدام در بغلم، وصلهپینه اَت کردم
بدونِ شَک پس از این، باز شعر خواهی گفت
که پخته تر، به نظر می رسند صد در صد
و ابرِ بَهبَه و چَهچَه به روت می بارد
بدون آن که مَسیل اَش به خود ببیند سَد
ولی حواس تو باشد که در ادامه ی راه
از اتّفاق، نیفتی به پرتگاهِ غرور
که با وجود چنین مشکلی، به زودیِ زود
دوباره می شود اوضاع شعرِ تو نا جور
#زهرا_موسی_پور_فومنی
از بخت بدم شهره به شیرینی قندی!
ای کاش که لازم نشود باز بخندی
درگیر توام روز و شب و دلهره دارم
جز من نکند دل به کسی ساده ببندی
درگیر حسادت شده و درد کشیدم
هر بار گذر کرده ز کوی تو لوندی
با اینکه شنا هم بلدی! دلهره دارم
که غرق شوی! در شب گیسوی کمندی
آنقدر تو ماهی که ندارد عجب اینکه
هر کس که تو را خواست، رود رو به بلندی
یک روز کمی خوبی و یک روز کمی قهر
هر روز تو یک جور ز کارم گله مندی
من با تو نجنگیدم و هی جبهه گرفتی!!!
برگرد و ببین با دل خود چند به چندی؟؟؟
ای کاش بمیرم و نباشم که ببینم
دل راحت و بی دغدغه زین رابطه کندی...
#مریم_صفری
ای کاش که لازم نشود باز بخندی
درگیر توام روز و شب و دلهره دارم
جز من نکند دل به کسی ساده ببندی
درگیر حسادت شده و درد کشیدم
هر بار گذر کرده ز کوی تو لوندی
با اینکه شنا هم بلدی! دلهره دارم
که غرق شوی! در شب گیسوی کمندی
آنقدر تو ماهی که ندارد عجب اینکه
هر کس که تو را خواست، رود رو به بلندی
یک روز کمی خوبی و یک روز کمی قهر
هر روز تو یک جور ز کارم گله مندی
من با تو نجنگیدم و هی جبهه گرفتی!!!
برگرد و ببین با دل خود چند به چندی؟؟؟
ای کاش بمیرم و نباشم که ببینم
دل راحت و بی دغدغه زین رابطه کندی...
#مریم_صفری
سخت است وصفِ رویت امّا، می نویسم
وقتی شدم سیر از تماشا،... می نویسم
سرمشق ابرویِ تو،... نستعلیق شعر است
می خوانمش، خوش خطّ و خوانا می نویسم
وقتی به زیر چشم هستی خیره بر من
ترسی ندارم،... بی مهابا می نویسم...
ترکیب لبخندت، ضریب اخم را هم
هرگز نفهمیدم،... معمّا می نویسم
با طعنه بر سوغات یزد و قم لبانت،...
شیرین تر از قند است، اعلا می نویسم
در انتظارِ دیدنت هستم،... به فردا
تنها درونِ عمق شبها،... می نویسم
#جواد_کریمی
وقتی شدم سیر از تماشا،... می نویسم
سرمشق ابرویِ تو،... نستعلیق شعر است
می خوانمش، خوش خطّ و خوانا می نویسم
وقتی به زیر چشم هستی خیره بر من
ترسی ندارم،... بی مهابا می نویسم...
ترکیب لبخندت، ضریب اخم را هم
هرگز نفهمیدم،... معمّا می نویسم
با طعنه بر سوغات یزد و قم لبانت،...
شیرین تر از قند است، اعلا می نویسم
در انتظارِ دیدنت هستم،... به فردا
تنها درونِ عمق شبها،... می نویسم
#جواد_کریمی
گاهی بیا به قصد تعامُل بگو بخند
حتّی بدونِ فکر و تأمُّل بگو بخند
حق می دهم اگر بنویسی که سختم است
امّا کمی به رسم تساهُل بگو بخند
وقتی غزل بهانه به دست تو می دهد
یعنی که تو به حالِ تغزُّل بگو بخند
در لهجه ات هبوط انار است و زعفران
پشتِ نقاب ، دختر کابل ! بگو بخند
از نرگسای مستِ نگاه تو فاش شد
رازی که راه بُرده به الکل بگو بخند
ابری شبیهِ ناله ی نی شرحه شرحه ام
باران ! بزن به سبزه به سُنبل بگو بخند
ای سر به زیر ! مثل قنات از دل کویر
رد که شدی به خاطر یک گل بگو بخند
#محمد_حسین_افشار
حتّی بدونِ فکر و تأمُّل بگو بخند
حق می دهم اگر بنویسی که سختم است
امّا کمی به رسم تساهُل بگو بخند
وقتی غزل بهانه به دست تو می دهد
یعنی که تو به حالِ تغزُّل بگو بخند
در لهجه ات هبوط انار است و زعفران
پشتِ نقاب ، دختر کابل ! بگو بخند
از نرگسای مستِ نگاه تو فاش شد
رازی که راه بُرده به الکل بگو بخند
ابری شبیهِ ناله ی نی شرحه شرحه ام
باران ! بزن به سبزه به سُنبل بگو بخند
ای سر به زیر ! مثل قنات از دل کویر
رد که شدی به خاطر یک گل بگو بخند
#محمد_حسین_افشار
ما دلشدگان، خسرو شیرین پناهیم
ما كُشتهی آن مهرخ خورشید كلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
در اين سر بیسامان، غمهای جهان با ما
با ساز و نی، با جام می، با ياد وی
شوری دگر اندازیم، در میکدهی جان
جمع مستان غزل خوانيم
همه مستان سر اندازیم
سر اندازیم، سر افرازیم
جز اين هنر ندانیم، كه هر چه میتوانيم
غم از دلها بر اندازیم، بر اندازیم...
#فریدون_مشیری
ما كُشتهی آن مهرخ خورشید كلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما، تاب و تب جان با ما
در اين سر بیسامان، غمهای جهان با ما
با ساز و نی، با جام می، با ياد وی
شوری دگر اندازیم، در میکدهی جان
جمع مستان غزل خوانيم
همه مستان سر اندازیم
سر اندازیم، سر افرازیم
جز اين هنر ندانیم، كه هر چه میتوانيم
غم از دلها بر اندازیم، بر اندازیم...
#فریدون_مشیری