مردم اغلب درگیر افراط و تفریط هستند. هر دو نادرست است.
مثلا مردم وابستهی پول هستند،
و سپس از پول میگریزند.
چه وابسته به پول و چه رها از پول، معنایش نوعی حرص نسبت به پول است.
كسی میگوید:
"من از پول رها هستم!"
ولی چرا...؟
نكتهی رها شدن از پول چیست؟
آیا هنوز ترس وابستگی به پول در آگاهی تو موج میزند؟
زیرا نظریه رهایی، تنها از متن وابستگی بوجود میآید.
وقتی وابسته به آن نباشی، پول، پول است و کاملا هم خوب است.
افرادی هستند كه پول را تنها خدای موجود میدانند. آنان به پول وابسته هستند. و آنوقت مردمی هم هستند كه پول را چیزی كثیف و نجس میدانند. درواقع، فرقی بین این دو دسته نیست و فقط دو قطب یك چیز هستند.
در هندوستان افراد دیوانهای هستند كه ابداً دست به پول نمیزنند.
مردم آنان را قدیس میپندارند و در واقع گمراه هستند.
اینان افراد دیوانهای هستند.
اینان گمراهان منحرفی هستند!
نخست میپنداشتند كه پول خداست و حالا فكر میكند كه پول نجس است. آنان یك پدیدهی بسیار ساده را نمیتوانند بپذیرند كه پول، پول است:
نه خداست و نه نجس،
نه باارزشترین است و نه پستترین. فقط یك وسیلهی مبادله است.
مسئله مهم فقط #عدم_وابستگی به آن است.
#اشو
مثلا مردم وابستهی پول هستند،
و سپس از پول میگریزند.
چه وابسته به پول و چه رها از پول، معنایش نوعی حرص نسبت به پول است.
كسی میگوید:
"من از پول رها هستم!"
ولی چرا...؟
نكتهی رها شدن از پول چیست؟
آیا هنوز ترس وابستگی به پول در آگاهی تو موج میزند؟
زیرا نظریه رهایی، تنها از متن وابستگی بوجود میآید.
وقتی وابسته به آن نباشی، پول، پول است و کاملا هم خوب است.
افرادی هستند كه پول را تنها خدای موجود میدانند. آنان به پول وابسته هستند. و آنوقت مردمی هم هستند كه پول را چیزی كثیف و نجس میدانند. درواقع، فرقی بین این دو دسته نیست و فقط دو قطب یك چیز هستند.
در هندوستان افراد دیوانهای هستند كه ابداً دست به پول نمیزنند.
مردم آنان را قدیس میپندارند و در واقع گمراه هستند.
اینان افراد دیوانهای هستند.
اینان گمراهان منحرفی هستند!
نخست میپنداشتند كه پول خداست و حالا فكر میكند كه پول نجس است. آنان یك پدیدهی بسیار ساده را نمیتوانند بپذیرند كه پول، پول است:
نه خداست و نه نجس،
نه باارزشترین است و نه پستترین. فقط یك وسیلهی مبادله است.
مسئله مهم فقط #عدم_وابستگی به آن است.
#اشو
#حقیقت_آزادی
هر لحظه بسیار کوتاه است.
این ذهن است که به دنبال ارتباط دادن همه چیز، از طریق قانون علت و معلول است.
ذهن دوست دارد همه چیز به سمتی خاص حرکت کند و به نتیجه ای منطقی برسد.
این عادت ذهن منطقی و دو بعدی است
زندگی پدیده ای چند بعدی است.
هیچ هدف خاصی را دنبال نمیکند و معنای ثابتی ندارد که تمامی لحظات یکی پس از دیگری همدیگر را دنبال کنند تا به مقصدی خاص برسند.
هر لحظه شبیه رقص است و باید از هر لحظه آنطور که می آید لذت برد.
در این صورت باری که بر دوش دارید ناپدید میشود.
#این_حقیقت_آزادی_است:
در لحظه بودن، نگران نبودن درباره ی گذشته و آنچه هنوز نیامده است.
در این دنیا هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده و با قهقهه یی برخواسته از عمق وجودت ادامه بده.
راهت را به سوی خدا برقص!
راهت را به سوی خدا بخند!
راهت را به سوی خدا آواز بخوان!
#اشو
#کتاب_قطره_ای_در_دریا
هر لحظه بسیار کوتاه است.
این ذهن است که به دنبال ارتباط دادن همه چیز، از طریق قانون علت و معلول است.
ذهن دوست دارد همه چیز به سمتی خاص حرکت کند و به نتیجه ای منطقی برسد.
این عادت ذهن منطقی و دو بعدی است
زندگی پدیده ای چند بعدی است.
هیچ هدف خاصی را دنبال نمیکند و معنای ثابتی ندارد که تمامی لحظات یکی پس از دیگری همدیگر را دنبال کنند تا به مقصدی خاص برسند.
هر لحظه شبیه رقص است و باید از هر لحظه آنطور که می آید لذت برد.
در این صورت باری که بر دوش دارید ناپدید میشود.
#این_حقیقت_آزادی_است:
در لحظه بودن، نگران نبودن درباره ی گذشته و آنچه هنوز نیامده است.
در این دنیا هم اینجا هم اینک بمان و به راهت ادامه بده و با قهقهه یی برخواسته از عمق وجودت ادامه بده.
راهت را به سوی خدا برقص!
راهت را به سوی خدا بخند!
راهت را به سوی خدا آواز بخوان!
#اشو
#کتاب_قطره_ای_در_دریا
#عادت
هر گاه به کاری یا عملی عادت کنی ،
دیگر نسبت به انجام عمل هوشیار نیستی، آن عمل یک عمل مکانیکی می شود، مانند یک آدم آهنی که عملی را تکرار می کند .
آگاه و هوشیار باش تا #مشاهده_کننده باشی، در غیر اینصورت آدم آهنی وجـودت همـه چیـز را مکـانیکی انجام می دهد و ارباب می شود،
تنها زمانی که هوشیار شوی می توانی ارباب باشی.
اگر هر عملی را با هوشیاری کامل انجام دهی، حتی غذاخوردن، راه رفتن، دیدن، حرف زدن و...آنگـاه دیگر ذهنی نداری،
زیرا تمام هوشیاری تو متوجه عمل هوشیارانه توست.
تنها زمانی که بتوانی سراسر وقت هوشیار باشی، ذهنت کنار خواهد رفت و آنگاه اصیل خواهی شد.
پیوسته هوشیار باش،
برای اینکار با انجام هوشیارانه اعمال ساده آغاز کن، آنگاه اعمال بـزرگ و مشـکل را هم خودت انجام خواهی داد.
«جمله دست خودم نبود»
نشان دهنده عدم هوشیاری تو و ارباب بودن آدم آهنی وجودت می باشد.
#اشو
هر گاه به کاری یا عملی عادت کنی ،
دیگر نسبت به انجام عمل هوشیار نیستی، آن عمل یک عمل مکانیکی می شود، مانند یک آدم آهنی که عملی را تکرار می کند .
آگاه و هوشیار باش تا #مشاهده_کننده باشی، در غیر اینصورت آدم آهنی وجـودت همـه چیـز را مکـانیکی انجام می دهد و ارباب می شود،
تنها زمانی که هوشیار شوی می توانی ارباب باشی.
اگر هر عملی را با هوشیاری کامل انجام دهی، حتی غذاخوردن، راه رفتن، دیدن، حرف زدن و...آنگـاه دیگر ذهنی نداری،
زیرا تمام هوشیاری تو متوجه عمل هوشیارانه توست.
تنها زمانی که بتوانی سراسر وقت هوشیار باشی، ذهنت کنار خواهد رفت و آنگاه اصیل خواهی شد.
پیوسته هوشیار باش،
برای اینکار با انجام هوشیارانه اعمال ساده آغاز کن، آنگاه اعمال بـزرگ و مشـکل را هم خودت انجام خواهی داد.
«جمله دست خودم نبود»
نشان دهنده عدم هوشیاری تو و ارباب بودن آدم آهنی وجودت می باشد.
#اشو
#سوال_از_اشو
اشو عزیز ، به من میگویی که شناور باشم؛ ولی بدن من چنان سنگین است و ذهنم چنان وزن مردهای را حمل میکند که احساس میکنم اگر شناور باشم غرق خواهم شد. پس با وحشت فراوان به شناکردن ادامه میدهم!
#پاسخ
شناوربودن یک روش زندگی کاملاً جدید است
تو به جنگیدن عادت کردهای
تو به شناکردن در جهت خلاف جریان عادت کردهای
اگر با چیزی بجنگی، نفس تقویت و تغذیه می شود. اگر نجنگی، نفس به سادگی بخار میشود.
برای موجودیت نفس، ادامهی جنگیدن بسیار ضروری است. چه در این راه و چه در آن راه، چه در امور دنیوی یا غیره دنیوی، جنگیدن باید ادامه داشته باشد!
جنگیدن با دیگران یا جنگیدن با خود؛ جنگ باید ادامه یابد!
مردمانی که شما آنان را دنیایی میخوانید، با همدیگر میجنگند؛ و مردمانی که آنان را معنوی میخوانید، با خودشان میجنگند.
ولی نکتهی اساسی سرجای خودش باقی است.
بینش واقعی فقط زمانی برمیخیزد که تو جنگیدن را متوقف کنی
آنوقت شروع میکنی به ناپدید شدن، زیرا نفس بدون مبارزه نمیتواند برای یک لحظه باقی بماند
نفس نیاز دارد که پیوسته رکاب بزند. نفس مانند دوچرخه است
اگر رکاب نزنی، باید که فرو بیفتد؛ نمیتواند برای مدتی ادامه دهد
شاید برای مدتی کوتاه به سبب گشتاور قبلی. ولی برای وجود نفس همکاری تو مورد نیاز است، تا آن را زنده نگه بداری، و این همکاری از طریق جنگیدن و مقاومت کردن است.
پرسش این است: ”به من میگویی شناور باشم ولی من میترسم که اگر شناور باشم، غرق خواهم شد.“
اگر غرق شوی خوب است زیرا فقط نفس است که میتواند غرق شود، نه تو. وقتی که میجنگی، در واقع نفس تو،
با رشتهی درونی تو میجنگد
تو غرق خواهی شد ولی با آن غرقشدن؛ برای نخستین بار قادر خواهی بود تا شناور شوی
انتخاب کنی، نفس را انتخاب خواهی کرد.
بیانتخاب باش؛
بگذار زندگی برایت انتخاب کند و تو بینفس خواهی شد
انتخاب کن و همیشه دوزخ را انتخاب خواهی کرد
انتخاب کردن همان دوزخ است.
بگذار خداوند برای تو عمل کند.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
اشو عزیز ، به من میگویی که شناور باشم؛ ولی بدن من چنان سنگین است و ذهنم چنان وزن مردهای را حمل میکند که احساس میکنم اگر شناور باشم غرق خواهم شد. پس با وحشت فراوان به شناکردن ادامه میدهم!
#پاسخ
شناوربودن یک روش زندگی کاملاً جدید است
تو به جنگیدن عادت کردهای
تو به شناکردن در جهت خلاف جریان عادت کردهای
اگر با چیزی بجنگی، نفس تقویت و تغذیه می شود. اگر نجنگی، نفس به سادگی بخار میشود.
برای موجودیت نفس، ادامهی جنگیدن بسیار ضروری است. چه در این راه و چه در آن راه، چه در امور دنیوی یا غیره دنیوی، جنگیدن باید ادامه داشته باشد!
جنگیدن با دیگران یا جنگیدن با خود؛ جنگ باید ادامه یابد!
مردمانی که شما آنان را دنیایی میخوانید، با همدیگر میجنگند؛ و مردمانی که آنان را معنوی میخوانید، با خودشان میجنگند.
ولی نکتهی اساسی سرجای خودش باقی است.
بینش واقعی فقط زمانی برمیخیزد که تو جنگیدن را متوقف کنی
آنوقت شروع میکنی به ناپدید شدن، زیرا نفس بدون مبارزه نمیتواند برای یک لحظه باقی بماند
نفس نیاز دارد که پیوسته رکاب بزند. نفس مانند دوچرخه است
اگر رکاب نزنی، باید که فرو بیفتد؛ نمیتواند برای مدتی ادامه دهد
شاید برای مدتی کوتاه به سبب گشتاور قبلی. ولی برای وجود نفس همکاری تو مورد نیاز است، تا آن را زنده نگه بداری، و این همکاری از طریق جنگیدن و مقاومت کردن است.
پرسش این است: ”به من میگویی شناور باشم ولی من میترسم که اگر شناور باشم، غرق خواهم شد.“
اگر غرق شوی خوب است زیرا فقط نفس است که میتواند غرق شود، نه تو. وقتی که میجنگی، در واقع نفس تو،
با رشتهی درونی تو میجنگد
تو غرق خواهی شد ولی با آن غرقشدن؛ برای نخستین بار قادر خواهی بود تا شناور شوی
انتخاب کنی، نفس را انتخاب خواهی کرد.
بیانتخاب باش؛
بگذار زندگی برایت انتخاب کند و تو بینفس خواهی شد
انتخاب کن و همیشه دوزخ را انتخاب خواهی کرد
انتخاب کردن همان دوزخ است.
بگذار خداوند برای تو عمل کند.
#اشو
#یوگا_ابتدا_و_انتها
سعی نکنید به مردم و رفتارهایشان نگاه کنید.
اگر آنها تصمیم به تکرار روشهای قدیمی شان دارند و میخواهند در تکرار و تکرار زندگی کنند، به خودشان مربوط است. شما نمیتوانید در کار دیگران مداخله یا قضاوت کنید.
این عادت هوس و دخالت در کار دیگران را کنار بگذارید.
این کار نه تنها به آنها کمکی نمی کند،
که به خودتان ضربه میزند.
اگر دیگران میخواهند در شور و شهوت زندگی کنند بسیار خوب، زندگی خودشان است، بگذارید آنگونه که لذت میبرند زندگی کنند.
درواقع ما با قضاوت هایمان به گونه ای مانع زندگی دیگران میشویم.
گاهی آنان را گناهکار میخوانیم،
گاهی جهنمی و زمانی منحرف و جانی، اینها به شما چه ربطی دارد؟
بگذارید تا خودشان از دست خودشان خسته شوند.
به شما میگویم، همه انرژی شما باید
بر خودتان متمرکز شود.
محکوم کردن دیگران بخاطر تکرار الگوهای قدیمی میتواند ناشی از فریبکاری #ذهنتان باشد.
شاید علتش این باشد که نمیخواهید خودتان را محکوم کنید.
این به نوعی فریب روانی است.
ما خودمان را در دیگران می بینیم (فرافکنی)
یک دزد فکر میکند همه آدمها دزدند.
این راهی برای حفاظت از نفس است.
اگر انسان باور کند که همه مردم دنیا بد هستند، آنوقت در مقام مقایسه احساس خوبی پیدا میکند.
این فکر به او آرامش میدهد.
ما معمولا سعی میکنیم آنچه را درخود دوست نداریم ببینیم، در دیگران ببینیم(فرافکنی کنیم)،
لطفا از این بازی دست بکشید.
مبالغه شرط اول این بازی است.
یعنی بزرگ نمایی معایب دیگران تا در مقام مقایسه آدم بهتری جلوه کنیم و احساس شادی کنیم.
به جای این کارها خودتان را ببینید و انرژی تان را صرف مشاهده خویشتن کنید.
در این صورت متوجه میشوید نکات منفی از میان میروند و نکات مثبت جایگزین میشود و شادی حقیقی به زندگی تان راه میابد و رنج و بدبختی ناپدید میگردد.
آنگاه بیشتر لبخند میزنید. گاهی وقتها بدون دلیل میخندید و خوشرویی در شما بروز میکند، زندگی را آسان تر میگیرید و با شوخ طبعی بیشتری با آن مواجه میشوید و شک و بدگمانی در شما کاهش میابد و اعتمادتان افزون میشود.
#اشو
اگر آنها تصمیم به تکرار روشهای قدیمی شان دارند و میخواهند در تکرار و تکرار زندگی کنند، به خودشان مربوط است. شما نمیتوانید در کار دیگران مداخله یا قضاوت کنید.
این عادت هوس و دخالت در کار دیگران را کنار بگذارید.
این کار نه تنها به آنها کمکی نمی کند،
که به خودتان ضربه میزند.
اگر دیگران میخواهند در شور و شهوت زندگی کنند بسیار خوب، زندگی خودشان است، بگذارید آنگونه که لذت میبرند زندگی کنند.
درواقع ما با قضاوت هایمان به گونه ای مانع زندگی دیگران میشویم.
گاهی آنان را گناهکار میخوانیم،
گاهی جهنمی و زمانی منحرف و جانی، اینها به شما چه ربطی دارد؟
بگذارید تا خودشان از دست خودشان خسته شوند.
به شما میگویم، همه انرژی شما باید
بر خودتان متمرکز شود.
محکوم کردن دیگران بخاطر تکرار الگوهای قدیمی میتواند ناشی از فریبکاری #ذهنتان باشد.
شاید علتش این باشد که نمیخواهید خودتان را محکوم کنید.
این به نوعی فریب روانی است.
ما خودمان را در دیگران می بینیم (فرافکنی)
یک دزد فکر میکند همه آدمها دزدند.
این راهی برای حفاظت از نفس است.
اگر انسان باور کند که همه مردم دنیا بد هستند، آنوقت در مقام مقایسه احساس خوبی پیدا میکند.
این فکر به او آرامش میدهد.
ما معمولا سعی میکنیم آنچه را درخود دوست نداریم ببینیم، در دیگران ببینیم(فرافکنی کنیم)،
لطفا از این بازی دست بکشید.
مبالغه شرط اول این بازی است.
یعنی بزرگ نمایی معایب دیگران تا در مقام مقایسه آدم بهتری جلوه کنیم و احساس شادی کنیم.
به جای این کارها خودتان را ببینید و انرژی تان را صرف مشاهده خویشتن کنید.
در این صورت متوجه میشوید نکات منفی از میان میروند و نکات مثبت جایگزین میشود و شادی حقیقی به زندگی تان راه میابد و رنج و بدبختی ناپدید میگردد.
آنگاه بیشتر لبخند میزنید. گاهی وقتها بدون دلیل میخندید و خوشرویی در شما بروز میکند، زندگی را آسان تر میگیرید و با شوخ طبعی بیشتری با آن مواجه میشوید و شک و بدگمانی در شما کاهش میابد و اعتمادتان افزون میشود.
#اشو
به شیوه ی خودت زندگی کن.
شبیه خودت باش.
نگران عوام نصیحت گو نباش.
زندگی خود را ترسیم کن
و از روی نقشه های کهنه و قدیمی و تاریخ گذشته دیگران
نقاشی نکن!
اصیل و بی نظیر باش خودت باش ...
شبیه خودت باش.
نگران عوام نصیحت گو نباش.
زندگی خود را ترسیم کن
و از روی نقشه های کهنه و قدیمی و تاریخ گذشته دیگران
نقاشی نکن!
اصیل و بی نظیر باش خودت باش ...
#سوال
مکانیسم تبدیل عشق به وابستگی چیست؟
#پاسخ
لحظه ای که به عاشق یا معشوق خود بگویی:
#فقط_مرا_دوست_داشته_باش!، شروع به تصاحب کرده ای.
و لحظه ای که کسی را تصاحب کنی، عمیقا به او توهين کرده ای،
زیرا از او یک شیئ ساخته ای.
وقتی من صاحب تو شوم،
آنوقت تو دیگر یک شخص نیستی، بلکه فقط یکی از اشیایی هستی در میان سایر لوازم منزل، یک شیئ،
آنوقت من از تو استفاده می کنم،
و تو ملک من هستی،
جزو دارایی های من هستی،
پس من به هیچکس دیگر اجازه نخواهم از تو استفاده کند.
این معامله ای است که در آن،
من توسط تو تصاحب شده ام،
و تو از من یک شیئ می سازی.
این یک معامله است که حالا هیچکس دیگر نمی تواند از تو استفاده کند.
هر دو طرف احساس بردگی و اسارت می کنند.
من از تو یک برده می سازم و تو نیز در عوض، مرا اسیر می کنی. آنگاه مبارزه شروع می شود.
من میخواهم شخصی آزاد باشم،
و درعین حال مایلم تو را در تصاحب داشته باشم؛
تو می خواهی آزاد باشی و بازهم مرا مالک باشی مبارزه در این است.
اگر تو را تصاحب کنم،
در تصاحب تو خواهم بود.
اگر نخواهم که در تصاحب تو باشم،
نباید تو را تصاحب کنم.
بین دو نفر، مالکیت نباید وجود داشته باشد. ما باید فرد باقی بمانیم و همچون آگاهی هایی آزاد free consciousness ، مستقل حرکت کنیم.
می توانیم با هم باشیم،
می توانیم در هم تلاقی کنیم،
ولی کسی مورد تصاحب قرار نمی گیرد.
آنگاه قیدی در کار نیست ،
و وابستگی وجود ندارد.
وابستگی یکی از زشت ترین چیزهاست.
و وقتی می گویم زشت ترین،
منظورم فقط از نظر مذهبی نیست،
از نظر زیباشناسی هم همینگونه است. وقتی وابسته شدی:
تنهایی خودت را،
تنها بودنت را از دست می دهی؛
همه چیز را از کف می دهی.
تو فقط برای اینکه احساس خوبی داشته باشی که کسی به تو نیازمند است و با تو است، همه چیزت را از کف داده ای،
خودت را از دست داده ای.
ولی حقه در این است که تو سعی داری مستقل باشی و دیگری را هم در تصاحب داشته باشی؛
ﻭ دیگری نیز همین کار را میکند.
پس اگر نمی خواهی مورد تصاحب قرار بگیری، تصاحب نکن.
مسیح در جایی گفته است:
داوری نکن تا مورد داوری قرار نگیری
این نیز همان است .
تصاحب نکن تا تصاحبت نکنند.
کسی را اسیر نکن؛
وگرنه اسیر خواهی شد.
#اشو
مکانیسم تبدیل عشق به وابستگی چیست؟
#پاسخ
لحظه ای که به عاشق یا معشوق خود بگویی:
#فقط_مرا_دوست_داشته_باش!، شروع به تصاحب کرده ای.
و لحظه ای که کسی را تصاحب کنی، عمیقا به او توهين کرده ای،
زیرا از او یک شیئ ساخته ای.
وقتی من صاحب تو شوم،
آنوقت تو دیگر یک شخص نیستی، بلکه فقط یکی از اشیایی هستی در میان سایر لوازم منزل، یک شیئ،
آنوقت من از تو استفاده می کنم،
و تو ملک من هستی،
جزو دارایی های من هستی،
پس من به هیچکس دیگر اجازه نخواهم از تو استفاده کند.
این معامله ای است که در آن،
من توسط تو تصاحب شده ام،
و تو از من یک شیئ می سازی.
این یک معامله است که حالا هیچکس دیگر نمی تواند از تو استفاده کند.
هر دو طرف احساس بردگی و اسارت می کنند.
من از تو یک برده می سازم و تو نیز در عوض، مرا اسیر می کنی. آنگاه مبارزه شروع می شود.
من میخواهم شخصی آزاد باشم،
و درعین حال مایلم تو را در تصاحب داشته باشم؛
تو می خواهی آزاد باشی و بازهم مرا مالک باشی مبارزه در این است.
اگر تو را تصاحب کنم،
در تصاحب تو خواهم بود.
اگر نخواهم که در تصاحب تو باشم،
نباید تو را تصاحب کنم.
بین دو نفر، مالکیت نباید وجود داشته باشد. ما باید فرد باقی بمانیم و همچون آگاهی هایی آزاد free consciousness ، مستقل حرکت کنیم.
می توانیم با هم باشیم،
می توانیم در هم تلاقی کنیم،
ولی کسی مورد تصاحب قرار نمی گیرد.
آنگاه قیدی در کار نیست ،
و وابستگی وجود ندارد.
وابستگی یکی از زشت ترین چیزهاست.
و وقتی می گویم زشت ترین،
منظورم فقط از نظر مذهبی نیست،
از نظر زیباشناسی هم همینگونه است. وقتی وابسته شدی:
تنهایی خودت را،
تنها بودنت را از دست می دهی؛
همه چیز را از کف می دهی.
تو فقط برای اینکه احساس خوبی داشته باشی که کسی به تو نیازمند است و با تو است، همه چیزت را از کف داده ای،
خودت را از دست داده ای.
ولی حقه در این است که تو سعی داری مستقل باشی و دیگری را هم در تصاحب داشته باشی؛
ﻭ دیگری نیز همین کار را میکند.
پس اگر نمی خواهی مورد تصاحب قرار بگیری، تصاحب نکن.
مسیح در جایی گفته است:
داوری نکن تا مورد داوری قرار نگیری
این نیز همان است .
تصاحب نکن تا تصاحبت نکنند.
کسی را اسیر نکن؛
وگرنه اسیر خواهی شد.
#اشو
وقتي که نگاه مي کنم، مرضي را هولناک تر از #ترس نمي ببینم
در زندگي چه چيزي بيشتر از ترس، هولناک تر است؟
ترس تمامي وجود انسان را فلج ميسازد.
ترس تمامي ظرفیت براي عصیانگري را نابود ميسازد.
ترس هرگونه تغیري را ناممکن ميسازد. ترس انسان را به شناخته مي چسباند،
و سفر به ناشناخته را کاملاً متوقف ميکند.
و در زندگي، هرچه که ارزش دانستن و به دست آوردن را دارد،در ناشناخته قرار دارد
ولی ذهن هراسان همیشه به شناخته چسبیده است.
او به وراي مرز کشیده شده نمي رود و در راه هاي پيموده شده ميگردد.
انسان ترسو موجودي مکانیکي ميشود و بهتر از مزدوري که جان ميکند نیست.
مذاهب ترس را آموزش ميدهند،
ترس از دوزخ،
ترس از گناهان و ترس از تنبیه،
جامعه ترس را آموزش میدهد،
ترس از بی آبرویی،
تعلیم و تربیت ترس را آموزش ميدهد ، ترس از شکست خوردن.
همزمان با ترس، طمع نیز وجود دارد، طمع براي بهشت،
طمع براي ثمرات فضایل،
طمع براي احترام، مقام، آبرو، موفقیت و پاداش.
تمام طمع ها روي دیگر سکه ي ترس هستند!
در نظام فعلي اگاهي، يک انسان پر از ترس و طمع مي شود.
آتش حسادت و رقابت برافروخته ميشود.
تب جاه طلبي خلق ميشود.
و تعجبي وجود ندارد اگر که در تمام این حرکات دایره وار، زندگي به هدر برود!
چنین تعلیم و تربيتي خطرناک است. چنین مذاهبي خطرناک هستند.
تعلیم و تربیت چيزي است که:
نترس بودن را آموزش دهد، انسان را در بی طمعي مستقر سازد، به انسان انرژي عصیانگري بدهد و شهامتي عطا کند تا چالش ناشناخته را پذیرا باشد.
تعلیم و تربیت نباید حسادت و رقابت را آموزش دهد، بلکه باید عشق را بیاموزد.
آموزش نباید مسابقه ي جنون آمیز جاه طلبي را رواج دهد، بلکه باید رشد طبيعي و الهام گرفته شده را آموزش دهد.
ولی اين تنها وقتي ميتواند رخ دهد که: ما منحصر به فرد بودن هر انسانی را پذیرفته باشیم.
#اشو
#آموزش_برای_زندگی
در زندگي چه چيزي بيشتر از ترس، هولناک تر است؟
ترس تمامي وجود انسان را فلج ميسازد.
ترس تمامي ظرفیت براي عصیانگري را نابود ميسازد.
ترس هرگونه تغیري را ناممکن ميسازد. ترس انسان را به شناخته مي چسباند،
و سفر به ناشناخته را کاملاً متوقف ميکند.
و در زندگي، هرچه که ارزش دانستن و به دست آوردن را دارد،در ناشناخته قرار دارد
ولی ذهن هراسان همیشه به شناخته چسبیده است.
او به وراي مرز کشیده شده نمي رود و در راه هاي پيموده شده ميگردد.
انسان ترسو موجودي مکانیکي ميشود و بهتر از مزدوري که جان ميکند نیست.
مذاهب ترس را آموزش ميدهند،
ترس از دوزخ،
ترس از گناهان و ترس از تنبیه،
جامعه ترس را آموزش میدهد،
ترس از بی آبرویی،
تعلیم و تربیت ترس را آموزش ميدهد ، ترس از شکست خوردن.
همزمان با ترس، طمع نیز وجود دارد، طمع براي بهشت،
طمع براي ثمرات فضایل،
طمع براي احترام، مقام، آبرو، موفقیت و پاداش.
تمام طمع ها روي دیگر سکه ي ترس هستند!
در نظام فعلي اگاهي، يک انسان پر از ترس و طمع مي شود.
آتش حسادت و رقابت برافروخته ميشود.
تب جاه طلبي خلق ميشود.
و تعجبي وجود ندارد اگر که در تمام این حرکات دایره وار، زندگي به هدر برود!
چنین تعلیم و تربيتي خطرناک است. چنین مذاهبي خطرناک هستند.
تعلیم و تربیت چيزي است که:
نترس بودن را آموزش دهد، انسان را در بی طمعي مستقر سازد، به انسان انرژي عصیانگري بدهد و شهامتي عطا کند تا چالش ناشناخته را پذیرا باشد.
تعلیم و تربیت نباید حسادت و رقابت را آموزش دهد، بلکه باید عشق را بیاموزد.
آموزش نباید مسابقه ي جنون آمیز جاه طلبي را رواج دهد، بلکه باید رشد طبيعي و الهام گرفته شده را آموزش دهد.
ولی اين تنها وقتي ميتواند رخ دهد که: ما منحصر به فرد بودن هر انسانی را پذیرفته باشیم.
#اشو
#آموزش_برای_زندگی
#ترس_و_اگاهی
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
ترس، آگاهی را زمین گیر می کند،
و ترس، سرچشمة بی خبری ست،
به همین دلیل است که بدون فراتر رفتن از ترس، کسی نمی تواند به آگاهی کامل برسد.
اما ترس چیست ؟
ترس، درک حضور مرگ است،
بدون آنکه بدانیم مرگ چیست.
ترس جایی در میان شکاف بین تو و مرگ تو وجود دارد،و اگر در این میان شکافی، فضایی خالی نباشد، ترسی هم وجود نخواهد داشت.
به مرگ به عنوان چیزی بیرون از خود فکر نکن، زیرا بیرون از تو نیست.
و به مرگ به عنوان چیزی در آینده نیز فکر نکن، زیرا در آینده نیست.
مرگ در درون توست، زیرا مرگ، روی دیگر زندگی ست.
زندگی بدون مرگ وجود نخواهد داشت ؛
هر دوی آنها دو قطب مثبت و منفی
نیرویی واحداند.
بنابراین ، خود را فقط هم ذات زندگی ندان، زیرا تو مرگ نیز هستی.
یکی انگاشتن خود و زندگی، موجب شکاف می شود.
مرگ هیچ ارتباطی به آینده ندارد،
مرگ همواره در اکنون و اینجا حاضر است.مرگ در هر لحظه حضور دارد.
اگر کسی دست از این تلقی بر دارد
که: مرگ امری بیرون از اوست،
و به تعبیری، آن را به ساحت آگاهی خود بکشاند. و اندیشة آن را در جذب کند،
آنگاه ، او به کلی دگرگون می شود.
او در همة حقیقت، تولدی دوباره می یابد.
پس از آن ترسی وجود ندارد ،
زیرا شکافی وجود ندارد .
#اشو
#یک_فنجان_چای
#هیچ
و وقتی میگویم “آن را ببین،” منظورم این است که همینحالا، بیدرنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی میگویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد میشود و در فکر فرومیرود و افکار را وارد میکند و ذهن شروع میکند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانهزنی شروع میشود.
اینگونه آن لحظهی وجودین را ازکف دادهای
لحظهی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیدهی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزهای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمیکنی، از هیچی عمل میکنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.
ذهن تمرکز میکند: از گذشته عمل میکند
مراقبه در زمان حال عمل میکند، از لحظه میآید. یک پاسخ خالص است به لحظهی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجهگیریها عمل نمیکند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل میکند.
زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجهگیریها عمل میکنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را میبینی، جذب او میشوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی میکند و میگوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت میکند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بیدرنگ تغییر میکند.
این عملکردن از روی نتیجهگیریها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر میکنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمیتوانی از روی تعصبات عمل کنی. نمیتوانی با دستبندیکردن مردم عمل کنی. نمیتوانی مردم را در قفسهبندیها قرار بدهی.
هرگاه از روی نتیجهگیریها عمل میکنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظهی حال نگاه میکنی و اجازه نمیدهی که هیچچیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه میکنی، این مراقبه است.
مراقبه چیزی نیست که صبحها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راهرفتن، خوابیدن، نشستن، صحبتکردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حالوهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی میماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها میکند مراقبهگون باقی میماند. هرگز از روی نتیجهگیریها عمل نکنید؛
آن نتیجهگیریها همان شرطیشدگیهای شما هستند، تعصبات، خواستهها و ترسهای شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشتهات. تو همان تجربههای گذشتهات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمیکند.
مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً متفاوت برای زندگیکردن به تو میدهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمیکنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی میکنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلالها از گذشته و آینده میآیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمیگذارد. چنین عملکردن، پیوسته تو را آزاد میکند، هرگز برایت قفس نمیسازد، هرگز تو را زندانی نمیکند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده میشود.
نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز میشوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بینهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همهطرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
و وقتی میگویم “آن را ببین،” منظورم این است که همینحالا، بیدرنگ آن
(این لحظه) را ببین. نیازی نیست منتظر بمانی. و وقتی میگویم، “آن را ببین،” سریع باش! آن را ببین، ولی با سرعت، زیرا اگر شروع کنی به فکرکردن، اگر آن را فوری و بلافاصله نبینی، در همان کسری از ثانیه ذهن وارد میشود و در فکر فرومیرود و افکار را وارد میکند و ذهن شروع میکند به آوردن تعصبات خودش. و تو در یک وضعیت فیلسوفانه هستی ـــ افکار بسیاری وجود دارند. آنوقت باید انتخاب کنی که کدام درست است و کدام نادرست است، و گمانهزنی شروع میشود.
اینگونه آن لحظهی وجودین را ازکف دادهای
لحظهی وجودین همین حالا است.
فقط نگاهی بینداز، و مراقبه همین است ـــ آن نگاه، مراقبه است.
فقط دیدن واقعیت یک پدیدهی خاص، یک موقعیت خاص، مراقبه است. مراقبه انگیزهای ندارد، بنابراین مرکزی برایش نیست. و چون انگیزه و مرکز وجود ندارد، در آن “خود” نیز وجود ندارد. در مراقبه از یک مرکز عمل نمیکنی، از هیچی عمل میکنی. پاسخی که از هیچی بیاید، همان مراقبه است.
ذهن تمرکز میکند: از گذشته عمل میکند
مراقبه در زمان حال عمل میکند، از لحظه میآید. یک پاسخ خالص است به لحظهی حال، یک واکنش نیست.
مراقبه از نتیجهگیریها عمل نمیکند،
از دیدن چیزهای وجودین عمل میکند.
زندگی خودت را مشاهده کن:
وقتی از روی نتیجهگیریها عمل میکنی تفاوت زیادی وجود دارد.
مردی را میبینی، جذب او میشوی ــ مردی زیبا، با ظاهری خوب و معصوم. چشمانش زیبا هستند، ارتعاش خوبی دارد. ولی وقتی خودش را معرفی میکند و میگوید:
“من یک یهودی هستم”
ـــ و تو یک مسیحی هستی! ـــ
چیزی بلافاصله حرکت میکند و یک فاصله ایجاد شده:
حالا آن مرد دیگر معصوم نیست، دیگر زیبا نیست. تو مفاهیم مشخص خودت را در مورد یهودیان داری.
و چیزی بیدرنگ تغییر میکند.
این عملکردن از روی نتیجهگیریها، تعصبات است و نه دین آن مرد
زیرا این مرد شاید آن کسی نباشد که تو فکر میکنی یک یهودی باید چنان باشد؛ زیرا هر یهودی یک انسان متفاوت است، هر هندو انسانی متفاوت است،
هر محمدی نیز با بقیه تفاوت دارد. نمیتوانی از روی تعصبات عمل کنی. نمیتوانی با دستبندیکردن مردم عمل کنی. نمیتوانی مردم را در قفسهبندیها قرار بدهی.
هرگاه از روی نتیجهگیریها عمل میکنی، این ذهن تو است.
وقتی به لحظهی حال نگاه میکنی و اجازه نمیدهی که هیچچیز واقعیت را بپوشاند، وقتی با این نگاه فقط به واقعیت نگاه میکنی، این مراقبه است.
مراقبه چیزی نیست که صبحها انجام بدهی و تمام شود؛ مراقبه چیزی است که باید هرلحظه از عمرت آن را زندگی کنی. در حال راهرفتن، خوابیدن، نشستن، صحبتکردن، شنیدن ـــ
باید برایت نوعی حالوهوا شود
شخصی که آسوده است در مراقبه باقی میماند.
کسی که پیوسته گذشته را رها میکند مراقبهگون باقی میماند. هرگز از روی نتیجهگیریها عمل نکنید؛
آن نتیجهگیریها همان شرطیشدگیهای شما هستند، تعصبات، خواستهها و ترسهای شما هستند.
بطور خلاصه تو در آنها وجود داری!
تو یعنی گذشتهات. تو همان تجربههای گذشتهات هستی
اجازه نده که مُرده بر زنده حاکم باشد؛ اجازه نده تا گذشته بر حال تاثیر بگذارد؛ اجازه نده که مرگ بر زندگی چیره شود ـــ مراقبه یعنی همین.
بطور خلاصه:
در مراقبه تو وجود نداری؛
آن مرده، زنده را کنترل نمیکند.
مراقبه نوعی تجربه است که کیفیتی کاملاً متفاوت برای زندگیکردن به تو میدهد. آنگاه تو مانند یک هندو، یک محمدی، یک هندی یا آلمانی عمل نمیکنی؛
فقط بعنوان یک آگاهی زندگی میکنی. وقتی در زمان حال زندگی کنی و هیچ چیز آن را مختل نکند، توجه تو تمام است زیرا هیچ اختلالی وجود ندارد ـــ اختلالها از گذشته و آینده میآیند.
وقتی توجه تمام باشد، عمل کامل است؛ هیچ رسوباتی برجای نمیگذارد. چنین عملکردن، پیوسته تو را آزاد میکند، هرگز برایت قفس نمیسازد، هرگز تو را زندانی نمیکند. و این همان هدف نهایی بودا است؛ این چیزی است که نیروانا خوانده میشود.
نیروانا یعنی:
آزادی تمام، مطلق، بدون مانع، یک آسمان باز میشوی: هیچ مرزی وجود ندارد، بینهایت است. فقط وجود دارد… و آنگاه در همهطرف هیچی وجود دارد: در درون و بیرون
هیچی عملکرد آگاهی در وضعیت مراقبه است.
و در این هیچی سعادت و برکت وجود دارد. خودِ این هیچی، سعادت است
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
#زندگي_یك_معجزه_است.
هيچ توضيحي براي زندگي و اين كه چرا بايد باشد، وجود ندارد.
راز زندگي هميشه ناگشوده خواهد ماند.
اين راز گشودني نيست،
زيرا موضوع بيشتر دانستن مطرح نيست.
چه نيازي به گل سرخ، گل نيلوفر و هزاران گل ديگر است؟
اگر ما وجود نداشتيم، زمين همچنان به دور خورشيد مي چرخيد،
بدون اينكه جاي خالي ما را احساس كند،
درختان سبز مي شدند و همه چيز همان گونه كه هست مي بود.
اما زندگي در واقع پيوسته است.
نه تنها زندگي، بلكه آگاهي و عشق نيز،
معجزه اي پس از معجزه ديگر به وقوع پيوسته است!
#اشو
هيچ توضيحي براي زندگي و اين كه چرا بايد باشد، وجود ندارد.
راز زندگي هميشه ناگشوده خواهد ماند.
اين راز گشودني نيست،
زيرا موضوع بيشتر دانستن مطرح نيست.
چه نيازي به گل سرخ، گل نيلوفر و هزاران گل ديگر است؟
اگر ما وجود نداشتيم، زمين همچنان به دور خورشيد مي چرخيد،
بدون اينكه جاي خالي ما را احساس كند،
درختان سبز مي شدند و همه چيز همان گونه كه هست مي بود.
اما زندگي در واقع پيوسته است.
نه تنها زندگي، بلكه آگاهي و عشق نيز،
معجزه اي پس از معجزه ديگر به وقوع پيوسته است!
#اشو
ما در زمان خاصی زندگی میکنیم. بشریت هرگز مانند امروز در چنین بحرانی قرار نداشته است
ما هر روز به یک فاجعهی عظیم نزدیک و نزدیکتر میشویم. و این ورای ظرفیت شماست که از آن مصیبت، از این فاجعه خودکشی دستهجمعی که تقریباً قطعی به نظر میرسد جلوگیری کنید.
در واقع جهان هستی مایل است که تمام این بشریت، این بشریتِ فاسد نابود شود، تا تکامل بتواند بار دیگر از ابتدا آغاز شود. چیزی به خطا رفته است.
شما فکر میکنید باید به دیگران کمک کنید تا درک کنند و این غیرممکن است. رویکرد شما فقط باید بالا بردن معرفت خودتان به والاترین اوج ممکن باشد.
پس تنها امکان نجات دادن دنیا، بیداری خودت است
هر کسی که بخواهد به دنیا کمک کند، باید دنیا را از یاد ببرد و روی خودش تمرکز کند
معرفت خود را به چنان اوجی برسان که جهان هستی مجبور شود برای نابود کردن یا نجات دادن این دنیا، دوباره تفکر کند
اگر تعداد اندکی اشخاص روشن ضمیر وجود داشته باشد، آنان بسیار وزینتر از میلیاردها مردم ناآگاه روی زمین هستند.
آنوقت جهان هستی نمیتواند دنیا را نابود کند، به این دلیل که به سبب روشن ضمیری آنان، تودههای ناآگاه نیز تحت تأثیر قرار میگیرند.
ولی ما باید اثبات کنیم که از میان این بشریتِ ناآگاه و تقریباً مرده، تعدادی گل نیلوفر آبی میتوانند شکوفا شوند.
پس کمک کردن را فراموش کن. هیچکس نمیتواند به کسی دیگر کمک کند.
فقط میتوانی از خواب بیدار شوی.
این تنها راهی است که میتوان این سیارهی زیبا را نجات داد.
#اشو
ما هر روز به یک فاجعهی عظیم نزدیک و نزدیکتر میشویم. و این ورای ظرفیت شماست که از آن مصیبت، از این فاجعه خودکشی دستهجمعی که تقریباً قطعی به نظر میرسد جلوگیری کنید.
در واقع جهان هستی مایل است که تمام این بشریت، این بشریتِ فاسد نابود شود، تا تکامل بتواند بار دیگر از ابتدا آغاز شود. چیزی به خطا رفته است.
شما فکر میکنید باید به دیگران کمک کنید تا درک کنند و این غیرممکن است. رویکرد شما فقط باید بالا بردن معرفت خودتان به والاترین اوج ممکن باشد.
پس تنها امکان نجات دادن دنیا، بیداری خودت است
هر کسی که بخواهد به دنیا کمک کند، باید دنیا را از یاد ببرد و روی خودش تمرکز کند
معرفت خود را به چنان اوجی برسان که جهان هستی مجبور شود برای نابود کردن یا نجات دادن این دنیا، دوباره تفکر کند
اگر تعداد اندکی اشخاص روشن ضمیر وجود داشته باشد، آنان بسیار وزینتر از میلیاردها مردم ناآگاه روی زمین هستند.
آنوقت جهان هستی نمیتواند دنیا را نابود کند، به این دلیل که به سبب روشن ضمیری آنان، تودههای ناآگاه نیز تحت تأثیر قرار میگیرند.
ولی ما باید اثبات کنیم که از میان این بشریتِ ناآگاه و تقریباً مرده، تعدادی گل نیلوفر آبی میتوانند شکوفا شوند.
پس کمک کردن را فراموش کن. هیچکس نمیتواند به کسی دیگر کمک کند.
فقط میتوانی از خواب بیدار شوی.
این تنها راهی است که میتوان این سیارهی زیبا را نجات داد.
#اشو
شما موجود كاملا آزاد هستيد؛
عاري از هرگونه محدوديت،
تمام محدوديتها، كاذب هستند
به همين دليل است كه فقط در عشق، سالم و كامل مي شويم؛ زيرا عشق تمام محدوديتها و عنوانها را مي زدايد. شما را طبقه بندي نمي كند. شما را همانگونه كه هستيد، مي پذيرد
هيچكس به راستي بيمار نيست
در واقع، جامعه بيمار است و مردم قرباني جامعه بيمار هستند
جامعه نياز به درمان دارد. افراد جامعه فقط به عشق نياز دارند. جامعه بيمار است و نيازمند درمان. افراد جامعه رنج مي برند، ولي نمي توانيد جامعه را دستگير كنيد. جامعه نامريي است. وقتي مي كوشيد جامعه را دستگير كنيد، فردي را به جاي آن مي يابيد و او مسوول مي شود. در حاليكه او هم خود قرباني است و رنج مي برد. آن شخص نيازمند درك و همدلي است نه درمان؛
او نيازمند عشق است. جامعه شناخت و دركي به او نداده است. جامعه به او عشق نداده است. جامعه در عوض، زندان و زنجير به او داده است. او را بايگاني كرده، طبقه بندي و عنوان گذاري كرده است:
« اين تو هستي، اين هويت توست. »
شما آزاديد و هويتي نداريد.
اين زيبايي و شكوه شماست
نمي توان گفت شما چه كسي هستيد. تصميم مي گيريد هر لحظه چگونه باشد؛ اصلا باشد يا نباشد. هرلحظه تصميم تازه اي وجود دارد؛ زندگي تازه منتشر مي شود. يك گناهكار در عرض يك لحظه مي تواند پاك و مطهر شود.
فردي پاك و مطهر مي تواند در يك لحظه، فردي گناهكار شود. بيمار مي تواند سالم شود و سالم مي تواند بيمار شود
فقط تغيير دادن تصميم، نگرش و شناخت، همه چيز را تغيير مي دهد.
#اشو
عاري از هرگونه محدوديت،
تمام محدوديتها، كاذب هستند
به همين دليل است كه فقط در عشق، سالم و كامل مي شويم؛ زيرا عشق تمام محدوديتها و عنوانها را مي زدايد. شما را طبقه بندي نمي كند. شما را همانگونه كه هستيد، مي پذيرد
هيچكس به راستي بيمار نيست
در واقع، جامعه بيمار است و مردم قرباني جامعه بيمار هستند
جامعه نياز به درمان دارد. افراد جامعه فقط به عشق نياز دارند. جامعه بيمار است و نيازمند درمان. افراد جامعه رنج مي برند، ولي نمي توانيد جامعه را دستگير كنيد. جامعه نامريي است. وقتي مي كوشيد جامعه را دستگير كنيد، فردي را به جاي آن مي يابيد و او مسوول مي شود. در حاليكه او هم خود قرباني است و رنج مي برد. آن شخص نيازمند درك و همدلي است نه درمان؛
او نيازمند عشق است. جامعه شناخت و دركي به او نداده است. جامعه به او عشق نداده است. جامعه در عوض، زندان و زنجير به او داده است. او را بايگاني كرده، طبقه بندي و عنوان گذاري كرده است:
« اين تو هستي، اين هويت توست. »
شما آزاديد و هويتي نداريد.
اين زيبايي و شكوه شماست
نمي توان گفت شما چه كسي هستيد. تصميم مي گيريد هر لحظه چگونه باشد؛ اصلا باشد يا نباشد. هرلحظه تصميم تازه اي وجود دارد؛ زندگي تازه منتشر مي شود. يك گناهكار در عرض يك لحظه مي تواند پاك و مطهر شود.
فردي پاك و مطهر مي تواند در يك لحظه، فردي گناهكار شود. بيمار مي تواند سالم شود و سالم مي تواند بيمار شود
فقط تغيير دادن تصميم، نگرش و شناخت، همه چيز را تغيير مي دهد.
#اشو
بودا مهر و شفقت را،
#عشق_همراه_با_مدیتیشن
تعریف کرده است.
هنگامی که عشق شما فقط آرزویی برای داشتن دیگری نیست،
هنگامی که عشق شما فقط یک نیاز نیست، و هنگامی که عشق شما شریک بودن و سهیم شدن است،
هنگامی که عشق شما نیازی به جبران و تلافی ندارد و آماده است تا فقط ببخشد.
ببخشد تا لذتی که در بخشیدن وجود دارد را بچشد،
در این صورت مدیتیشن را به آن اضافه کنید و بوی خوشی که محصول طبیعی آن است آنگاه همه جا را فرا خواهد گرفت
این #مهر_و_شفقت است.
و مهر و شفقت والاترین پدیدهای است که در هستی وجود دارد.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
#عشق_همراه_با_مدیتیشن
تعریف کرده است.
هنگامی که عشق شما فقط آرزویی برای داشتن دیگری نیست،
هنگامی که عشق شما فقط یک نیاز نیست، و هنگامی که عشق شما شریک بودن و سهیم شدن است،
هنگامی که عشق شما نیازی به جبران و تلافی ندارد و آماده است تا فقط ببخشد.
ببخشد تا لذتی که در بخشیدن وجود دارد را بچشد،
در این صورت مدیتیشن را به آن اضافه کنید و بوی خوشی که محصول طبیعی آن است آنگاه همه جا را فرا خواهد گرفت
این #مهر_و_شفقت است.
و مهر و شفقت والاترین پدیدهای است که در هستی وجود دارد.
#اشو
#عشق_رقص_زندگی
نیت درونی شما
به محض آن که از زنده ماندن صرف فراتر می روید، پرسش درباره معنا و نیت اهمیت بزرگ تری در زندگی شما می یابد. بسیاری از مردم احساس می کنند که یکنواختی روزمرگی زندگی آن ها را از معنا تهی ساخته است. برخی بر این باورند که زندگی به آن ها توجه نمی کند یا اصلاً رهایشان کرده است. عده ای دیگر هم به شدت گرفتار نیاز های زندگی و پشتیبانی از خانواده یا وضعیت مالی و شرایط زندگی شده اند. گروهی دستخوش تنشی حاد و برخی دچار خستگی و ملال شدید هستند. بعضی در کار های خشونت بار و سرسام آور و برخی دیگر در رکود و کسالت گم شده اند. بسیاری هم آرزوی آن رهایی و پیشرفتی را دارند که وعده رفاه می دهد و آن عده دیگر که از آزادی نسبی همراه با رفاه برخوردار هستند به این نتیجه می رسند که حتی این ها نیز برای معنا بخشیدن به زندگی کافی نیست. هیچ جایگزینی برای جست و جوی نیست راستین وجود ندارد؛ جز این که نیت راستین و بنیادی زندگی خود را نمی توان در سطح بیرونی یافت. این نیت با کاری که انجام می دهید. ارتباط ندارد، بلکه به آن کسی که هستید یعنی حالت آگاهی شما مربوط می شود.
به محض آن که از زنده ماندن صرف فراتر می روید، پرسش درباره معنا و نیت اهمیت بزرگ تری در زندگی شما می یابد. بسیاری از مردم احساس می کنند که یکنواختی روزمرگی زندگی آن ها را از معنا تهی ساخته است. برخی بر این باورند که زندگی به آن ها توجه نمی کند یا اصلاً رهایشان کرده است. عده ای دیگر هم به شدت گرفتار نیاز های زندگی و پشتیبانی از خانواده یا وضعیت مالی و شرایط زندگی شده اند. گروهی دستخوش تنشی حاد و برخی دچار خستگی و ملال شدید هستند. بعضی در کار های خشونت بار و سرسام آور و برخی دیگر در رکود و کسالت گم شده اند. بسیاری هم آرزوی آن رهایی و پیشرفتی را دارند که وعده رفاه می دهد و آن عده دیگر که از آزادی نسبی همراه با رفاه برخوردار هستند به این نتیجه می رسند که حتی این ها نیز برای معنا بخشیدن به زندگی کافی نیست. هیچ جایگزینی برای جست و جوی نیست راستین وجود ندارد؛ جز این که نیت راستین و بنیادی زندگی خود را نمی توان در سطح بیرونی یافت. این نیت با کاری که انجام می دهید. ارتباط ندارد، بلکه به آن کسی که هستید یعنی حالت آگاهی شما مربوط می شود.
مهم ترین نکته ای که باید درک کنیم آن است که زندگی ما یک نیت درونی و یک نیت بیرونی دارد نیت درونی در ارتباط با بودن است و هدف اصلی است. حال آن که نیت بیرونی مرتبط با عمل می بلشد و در مرتبه دوم اهمیت قرار میگیرد. این کتاب در حالی که به طور کلی بیش تر از نیت درونی شما صحبت می کند در این بخش و بخش بعدی به این پرسش می پردازد که چگونه می توان در زندگی نیت بیرونی را با نیت درونی همسو کرد. گرچه درون و برون به اندازه ای در هم تنیده اند که تقریباً صحبت از یکی، بدون اشاره به دیگری نا ممکن است.
نیت درونی شما بیدار شدن می باشد؛ به همین سادگی شما در این هدف با همه انسان های روی این سیاره سهیم هستید، زیرا این هدف انسان بودن است. نیت درونی شما بخش اصلی از نیت کل نیت کاینات و شعور برآمده از آن به شمار می آید. نیت بیرونی می تواند در طول زمان تغییر کند و در یکایک آدم ها نیز تفاوت بسیاری دارد. یافتن نیت درونی و زندگی همسو با آن بنیاد تحقق نیت بیرونی و موفقیت راستین است. بدون این همسویی می توانید با سعی و تقلا اراده مبارزه و سخت کوشی یا زرنگی به چیز هایی دست یابید، اما هیچ لذتی در این تلاش وجود ندارد و این روند همواره به گونه ای از رنج می انجامد.
نیت درونی شما بیدار شدن می باشد؛ به همین سادگی شما در این هدف با همه انسان های روی این سیاره سهیم هستید، زیرا این هدف انسان بودن است. نیت درونی شما بخش اصلی از نیت کل نیت کاینات و شعور برآمده از آن به شمار می آید. نیت بیرونی می تواند در طول زمان تغییر کند و در یکایک آدم ها نیز تفاوت بسیاری دارد. یافتن نیت درونی و زندگی همسو با آن بنیاد تحقق نیت بیرونی و موفقیت راستین است. بدون این همسویی می توانید با سعی و تقلا اراده مبارزه و سخت کوشی یا زرنگی به چیز هایی دست یابید، اما هیچ لذتی در این تلاش وجود ندارد و این روند همواره به گونه ای از رنج می انجامد.