درک عمیق ناپایدار و گذرا بودن زندگی به این معنا نیست که نباید از خـوبـی هـای زنـدگی لذت ببرید و صرفاً برای تسلی بخشیدن به هنگام رنج نیز نیست. نیت ژرف تری در عبارتِ "و این نیز میگذرد" نهفته است که می خواهد شما را از ناپایداری هر وضعیتی آگاه کند که گذرا بودن همه اشکال خوب یا بد را در بر دارد. هنگامی که از گذرا بودن تمامی اشکال آگاه شوید، وابستگی شما به آن ها کم تر می گردد و تا اندازه ای از یکی بودن با آن ها دست برمی دارید. وابسته نبودن به معنای این نیست که نمی توانید از خوبی هایی که دنیا به شما می دهد، لذت ببرید. در واقع با چنین بینشی از آن ها بیش تر لذت می برید. هر گاه گذرا بودن همه چیزها و چاره ناپذیری تغییر و دگرگونی ها را ببینید و بپذیرید، بدون ترس و نگرانی از آینده می توانید از خوشی های جهان تا زمانی که ادامه دارند، بهره مند شوید.
هنگامی که وابسته نباشید، به مزایای عالی تر وابسته نبودن، دست می یابید که از آن نقطه می توانید به رویداد های زندگی خود بنگرید، به جای این که در آن ها گرفتار بمانيد. آنگاه شما مانند فضانوردی می شوید که سیاره زمین را که در بی کرانگی فضا احاطه شده است، می بیند و به تناقضاتِ ذاتی این حقیقت که سیارهٔ زمین ارزشمند و در عین حال ناچیز است، پی می برید. شناخت این مفهوم که «این نیز بگذرد!» نداشتن وابستگی را به وجود می آورد و با وابسته نبـودن، بعـد دیگری وارد زندگی ما می شـود؛ فضای درونی. دسترسی به ایـن بعـد از راه وابسته نبودن و نیز نداشتن داوری و مقاومت، حاصل می شود.
هنگامی که دیگر کاملاً با اشکال یکی نشوید، آگاهی، یعنی آن کسی که هستید، از زندان شکل آزاد می گردد. این آزادی، از فضای درونی برمی خیزد که حتی به هنگام رخ دادن رویداد های به ظاهر ناگوار، به صورت سکون، یعنی گونه ای صلح و آرامش نهـانیِ ژرفتری در درون بر شما پدیدار می شود.
این نیز بگذرد! ناگهان فضا پیرامون آن وضعیت را فرا می گیرد. همچنین فضا پیرامون نوسان های عاطفی و حتی دردها را احاطه کرده و از آن مهم تر، بین افكـار شـمـا نیـز فضاست. از این فضا آرامشی که «این دنیایی» نیست انتشار می یابد، زیرا ایـن جهـان، شکل است و آرامش، فضا است. این است آرامش پروردگار!
اکنون می توانید از مواهب این جهان، بدون آن که اهمیت و معنایی را که ندارند به آن ها ببخشید، لذت ببرید و به آن ها احترام بگذارید. شما می توانید در رقص آفرینش شرکت کنید و در آن فعال باشید؛ بی این که به نتیجه, دل ببندید و چنین خواسته های نامعقولی از جهان داشته باشید: به من رضایت بده، مرا شاد کن، به من احساس امنیت ببخش و به من بگو که کیستم. جهان نمی توانـد ایـن خواسته ها را برآورده کند و هنگامی که چنین چشمداشتی نداشته باشید، همه رنج هایی که خود آفریده اید، فرو ریخته و به پایان می رسند. تمامی این رنج هـا حاصـل ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای شکل و نا آگاهی از آن بعـد فضای درونی اسـت هنگامی که این بعد در زندگی شما حضور داشته باشد، می توانید از چیز ها، تجربه ها و لذت های حواس، بدون آن که در آنها گم و غوطهور شوید و وابستگی درونی به آن ها پیدا کنید، یعنی بی آن که به جهان معتاد شوید، لذت ببرید.
عبارت «این نیز بگذرد!» نشانه ایست که به حقیقت اشاره می کند. این مضمون با اشاره به همه تشکلات بـه طـور ضمنی، بـه جـاودانگی نیز اشاره دارد. فقـط جاودانگی ست که می تواند در شما ناپایداری را به صورت ناپایداری تشخیص دهد. هنگامی که بعد فضا، گم یا ناشناخته می شود، همـه اجـزای هستی اهمیت مطلق می یابند، یعنی آن سنگینی و جدیتی را که در حقیقت ندارند، به خود می گیرند. زمانی که جهان از چشم انداز بی شکلی در نظر گرفته نشود، جایی بس تهدید آمیز و در نهایت، وادی اندوه می گردد. پیامبر کتاب عهـد عتيـق بایـد ایـن نکتـه را احساس کرده باشـد، وقتی می نویسد: «همه بيشمار چیز هـا، سرشار از فرسودگی ست که انسان نمی تواند اینرا حتی به زبان بیاورد.»
اکهارت تله
جهانی نو
هنگامی که وابسته نباشید، به مزایای عالی تر وابسته نبودن، دست می یابید که از آن نقطه می توانید به رویداد های زندگی خود بنگرید، به جای این که در آن ها گرفتار بمانيد. آنگاه شما مانند فضانوردی می شوید که سیاره زمین را که در بی کرانگی فضا احاطه شده است، می بیند و به تناقضاتِ ذاتی این حقیقت که سیارهٔ زمین ارزشمند و در عین حال ناچیز است، پی می برید. شناخت این مفهوم که «این نیز بگذرد!» نداشتن وابستگی را به وجود می آورد و با وابسته نبـودن، بعـد دیگری وارد زندگی ما می شـود؛ فضای درونی. دسترسی به ایـن بعـد از راه وابسته نبودن و نیز نداشتن داوری و مقاومت، حاصل می شود.
هنگامی که دیگر کاملاً با اشکال یکی نشوید، آگاهی، یعنی آن کسی که هستید، از زندان شکل آزاد می گردد. این آزادی، از فضای درونی برمی خیزد که حتی به هنگام رخ دادن رویداد های به ظاهر ناگوار، به صورت سکون، یعنی گونه ای صلح و آرامش نهـانیِ ژرفتری در درون بر شما پدیدار می شود.
این نیز بگذرد! ناگهان فضا پیرامون آن وضعیت را فرا می گیرد. همچنین فضا پیرامون نوسان های عاطفی و حتی دردها را احاطه کرده و از آن مهم تر، بین افكـار شـمـا نیـز فضاست. از این فضا آرامشی که «این دنیایی» نیست انتشار می یابد، زیرا ایـن جهـان، شکل است و آرامش، فضا است. این است آرامش پروردگار!
اکنون می توانید از مواهب این جهان، بدون آن که اهمیت و معنایی را که ندارند به آن ها ببخشید، لذت ببرید و به آن ها احترام بگذارید. شما می توانید در رقص آفرینش شرکت کنید و در آن فعال باشید؛ بی این که به نتیجه, دل ببندید و چنین خواسته های نامعقولی از جهان داشته باشید: به من رضایت بده، مرا شاد کن، به من احساس امنیت ببخش و به من بگو که کیستم. جهان نمی توانـد ایـن خواسته ها را برآورده کند و هنگامی که چنین چشمداشتی نداشته باشید، همه رنج هایی که خود آفریده اید، فرو ریخته و به پایان می رسند. تمامی این رنج هـا حاصـل ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای شکل و نا آگاهی از آن بعـد فضای درونی اسـت هنگامی که این بعد در زندگی شما حضور داشته باشد، می توانید از چیز ها، تجربه ها و لذت های حواس، بدون آن که در آنها گم و غوطهور شوید و وابستگی درونی به آن ها پیدا کنید، یعنی بی آن که به جهان معتاد شوید، لذت ببرید.
عبارت «این نیز بگذرد!» نشانه ایست که به حقیقت اشاره می کند. این مضمون با اشاره به همه تشکلات بـه طـور ضمنی، بـه جـاودانگی نیز اشاره دارد. فقـط جاودانگی ست که می تواند در شما ناپایداری را به صورت ناپایداری تشخیص دهد. هنگامی که بعد فضا، گم یا ناشناخته می شود، همـه اجـزای هستی اهمیت مطلق می یابند، یعنی آن سنگینی و جدیتی را که در حقیقت ندارند، به خود می گیرند. زمانی که جهان از چشم انداز بی شکلی در نظر گرفته نشود، جایی بس تهدید آمیز و در نهایت، وادی اندوه می گردد. پیامبر کتاب عهـد عتيـق بایـد ایـن نکتـه را احساس کرده باشـد، وقتی می نویسد: «همه بيشمار چیز هـا، سرشار از فرسودگی ست که انسان نمی تواند اینرا حتی به زبان بیاورد.»
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخها در سوالاتِ ذهنی، تنیده شدن و چه کسی بهتر از قلب و خودبرتر و آگاهت میتونه، حقیقت رو برات عیان و آشکار
کنه☺️
کنه☺️
نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
" بجز طبیعت، هیچ دین دیگری وجود ندارد:" شما نیازی ندارید بیاموزید که طبیعت چیست. هنگامی که احساس تشنگی میکنید، میدانید که نیاز به آب دارید. هنگامی که احساس گرسنگی میکنید، میدانید که به غذا نیاز دارید. طبیعت شما بطور پیوسته شما را راهنمایی میکند. بجز طبیعت، هیچ راهنمای دیگری وجود ندارد.
همەی راهنمایان دیگر، گمراه کننده هستند. آنها شما را از مسیر طبیعی دور میکنند و همین که از مسیر طبیعی دور شوید، رنج شروع میشود. و رنج شما، شادی آنهاست، چون که فقط فرد رنجور به کلیسا میرود، فقط فرد رنجور و بدبخت به معبد میرود.
هنگامی که احساس خوشحالی و شادمانی میکنید، سرحال و جوان و سالم هستید، چه کسی به کلیسا توجه میکند؟ زندگی بسیار سرشار و غنی است،
بسیار شادی بخش است، چه کسی میخواهد به آن قبرستانها برود که غمگین و جدی و اخمو بودن، مقدس و معنوی پنداشته میشود!
~ جایی که قیافۀ اخمو، دینی تلقی میشود.
~جایی که رقص مجاز نیست.
~ جایی که عشق ممنوع است.
~ جایی که باید بنشینید و به سخنانی
مرده و بسیار قدیمی و گرد و خاکِ گرفته موعظه گرانش گوش دهید، که به هیچوجه قلب شما را لمس نمیکنند
و وجودتان را به وجد نمی آورند.
موعظه گرانِ کلیساها و معابد، انسان را تحت سلطۀ اندیشه های پوسیده خودشان در آوردهاند. روزی همه هوشمندی بشر طغیان خواهدکرد. طغیان و عصيان، تنها امید است. یک روز انسان این به اصطلاح خانهها و معابد خدا را ویران خواهند کرد چون که این سیاره، این آسمان پر ستاره، تنها معبدی است که وجود دارد. همەی معابد دیگر، ساختۀ دست بشرند و این زندگی در درختان، حیوانات و موجودات انسانی، تنها خدای زنده است.
خدایانی که در معابد نشستهاند، توسط انسانها خلق شدهاند.
بسیار عجیب است که این ادیان پیوسته میگویند که خدا جهان را خلق کرد، اما خدای آنها توسط انسان خلق شده است. آنها میگویند: (خدا انسان را به شکل خویش آفرید.) اما حقیقت درست عکس آن است، انسان خدا را به شکل خویش آفرید. به همین دلیل خدای چینی از خدای هندو و مابقی خدایانِ دیگر، متفاوت است. خدای یک آفریقایی از خدای یک اروپایی و آسیایی، متفاوت است.
چون که مردم دارند خدا را به شکل خویش خلق میکنند و حماقت به اوج خود میرسد، شما آن تصاویر را ایجاد میکنید و در برابر آنها زانو میزنید و به انها التماس کرده و ستايش شان میکنید. آیا میتوانید هیچ چیزی احمقانهتر تصور کنید! و آنگاه شروع به دعا و نیایش میکنید. بچهها را میتوان بخشید. آنها اسباب بازیهایشان را دوست دارند. اما شما رشد نکردهاید و بزرگ نشدهاید تا به بلوغ معنویتان برسید. شما هم به اسباب بازیهایتان عشق میورزید. خرس عروسکی شما، معابد شماست، کلیساها و کنیسههای شماست. اما اینها خرس عروسکی هستند. آنها عملکرد یکسانی دارند. بچه بدون خرس عروسکی احساس تنهایی میکند.
خدایانِ شما کی و چیستند؟
تسلی دهنده. چون که شما حتی در میان جمعِ همنوعانتان احساس تنهایی میکنید. شما به یک خرس عروسکی در آسمان نیاز دارید، یک خرس عروسکی جاودانه که همواره با شما در تماس باشد. او دانای مطلق، حاضر مطلق و قادر مطلق است و میتواند هر کاری بکند. او فقط یک تسلی خاطر است. مردمی که به خدا ایمان دارند، به خودشان اجازۀ رشد ندادهاند. آنها در روان خود عقب افتاده باقی ماندهاند، وگرنه به هیچ خدایی نیاز نیست. زندگی برای خودش کافی است و آن بسیار زیباست، سرشار از آواز، گلها و پرندگان در حال پرواز است. آن، یک آزادی مطلق برای رشد کردن و خود بودن است.
آن به شما ده فرمان نمی دهد، بلکه شما را همینطور که هستید، میپذیرد و در مورد اینکه چگونه باید باشید، سرو صدای زیادی به راه نمیاندازد. عشق و احترام او به همهی آنچه که زنده است، بی قید و شرط است. برای چه به خدایان خود نیاز دارید؟ چون که رنجور و دردمند هستید. بنابرین این یک ترفند است. نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
اشو
" بجز طبیعت، هیچ دین دیگری وجود ندارد:" شما نیازی ندارید بیاموزید که طبیعت چیست. هنگامی که احساس تشنگی میکنید، میدانید که نیاز به آب دارید. هنگامی که احساس گرسنگی میکنید، میدانید که به غذا نیاز دارید. طبیعت شما بطور پیوسته شما را راهنمایی میکند. بجز طبیعت، هیچ راهنمای دیگری وجود ندارد.
همەی راهنمایان دیگر، گمراه کننده هستند. آنها شما را از مسیر طبیعی دور میکنند و همین که از مسیر طبیعی دور شوید، رنج شروع میشود. و رنج شما، شادی آنهاست، چون که فقط فرد رنجور به کلیسا میرود، فقط فرد رنجور و بدبخت به معبد میرود.
هنگامی که احساس خوشحالی و شادمانی میکنید، سرحال و جوان و سالم هستید، چه کسی به کلیسا توجه میکند؟ زندگی بسیار سرشار و غنی است،
بسیار شادی بخش است، چه کسی میخواهد به آن قبرستانها برود که غمگین و جدی و اخمو بودن، مقدس و معنوی پنداشته میشود!
~ جایی که قیافۀ اخمو، دینی تلقی میشود.
~جایی که رقص مجاز نیست.
~ جایی که عشق ممنوع است.
~ جایی که باید بنشینید و به سخنانی
مرده و بسیار قدیمی و گرد و خاکِ گرفته موعظه گرانش گوش دهید، که به هیچوجه قلب شما را لمس نمیکنند
و وجودتان را به وجد نمی آورند.
موعظه گرانِ کلیساها و معابد، انسان را تحت سلطۀ اندیشه های پوسیده خودشان در آوردهاند. روزی همه هوشمندی بشر طغیان خواهدکرد. طغیان و عصيان، تنها امید است. یک روز انسان این به اصطلاح خانهها و معابد خدا را ویران خواهند کرد چون که این سیاره، این آسمان پر ستاره، تنها معبدی است که وجود دارد. همەی معابد دیگر، ساختۀ دست بشرند و این زندگی در درختان، حیوانات و موجودات انسانی، تنها خدای زنده است.
خدایانی که در معابد نشستهاند، توسط انسانها خلق شدهاند.
بسیار عجیب است که این ادیان پیوسته میگویند که خدا جهان را خلق کرد، اما خدای آنها توسط انسان خلق شده است. آنها میگویند: (خدا انسان را به شکل خویش آفرید.) اما حقیقت درست عکس آن است، انسان خدا را به شکل خویش آفرید. به همین دلیل خدای چینی از خدای هندو و مابقی خدایانِ دیگر، متفاوت است. خدای یک آفریقایی از خدای یک اروپایی و آسیایی، متفاوت است.
چون که مردم دارند خدا را به شکل خویش خلق میکنند و حماقت به اوج خود میرسد، شما آن تصاویر را ایجاد میکنید و در برابر آنها زانو میزنید و به انها التماس کرده و ستايش شان میکنید. آیا میتوانید هیچ چیزی احمقانهتر تصور کنید! و آنگاه شروع به دعا و نیایش میکنید. بچهها را میتوان بخشید. آنها اسباب بازیهایشان را دوست دارند. اما شما رشد نکردهاید و بزرگ نشدهاید تا به بلوغ معنویتان برسید. شما هم به اسباب بازیهایتان عشق میورزید. خرس عروسکی شما، معابد شماست، کلیساها و کنیسههای شماست. اما اینها خرس عروسکی هستند. آنها عملکرد یکسانی دارند. بچه بدون خرس عروسکی احساس تنهایی میکند.
خدایانِ شما کی و چیستند؟
تسلی دهنده. چون که شما حتی در میان جمعِ همنوعانتان احساس تنهایی میکنید. شما به یک خرس عروسکی در آسمان نیاز دارید، یک خرس عروسکی جاودانه که همواره با شما در تماس باشد. او دانای مطلق، حاضر مطلق و قادر مطلق است و میتواند هر کاری بکند. او فقط یک تسلی خاطر است. مردمی که به خدا ایمان دارند، به خودشان اجازۀ رشد ندادهاند. آنها در روان خود عقب افتاده باقی ماندهاند، وگرنه به هیچ خدایی نیاز نیست. زندگی برای خودش کافی است و آن بسیار زیباست، سرشار از آواز، گلها و پرندگان در حال پرواز است. آن، یک آزادی مطلق برای رشد کردن و خود بودن است.
آن به شما ده فرمان نمی دهد، بلکه شما را همینطور که هستید، میپذیرد و در مورد اینکه چگونه باید باشید، سرو صدای زیادی به راه نمیاندازد. عشق و احترام او به همهی آنچه که زنده است، بی قید و شرط است. برای چه به خدایان خود نیاز دارید؟ چون که رنجور و دردمند هستید. بنابرین این یک ترفند است. نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
اشو
در رشد معنوی ات همواره صبور و شکیبا باش
تو نمی توانی هستی را مجبور به ارده کوچکِ خودت کنی.
تو جزئی و هستی کل بگذار ارده هستی وارده زندگیت بشه، اونموقع
اتفاقات درست به موقع و در لحظه ای رخ می دهند که اصلا انتظارشو نداشتی همون موقع ها و لحظه ها که هاج و واج در حیرت میمونی
دانه ها را کاشته ای،
باغ را آبیاری کرده ای،
حالا منتطر بمان
هر نوع عجله و شتابی از نفس میاید
هرچیزی برای رشد، نیاز به ریتم طبیعی خودش داره. هوشمندیِ طبیعت، ساعتی برای سنجش زمان، که ما آدمها اختراع کردیم، نداره و همه جاندارانش در ریتم طبیعی خودشون چرخه های زایش و اوج شکوفایی و زوال و مرگ را پیوسته زنده نگه میدارند
تنها مصنوعات در خط تولید، زود و تند و سریع، تولید می شوند. رشد درونی، حقیقی ترین و بزرگترین رشد در هستی ست که نیاز به صبر دارد.
در رشد معنوی ات همواره صبور و شکیبا باش
تو نمی توانی هستی را مجبور به ارده کوچکِ خودت کنی.
تو جزئی و هستی کل بگذار ارده هستی وارده زندگیت بشه، اونموقع
اتفاقات درست به موقع و در لحظه ای رخ می دهند که اصلا انتظارشو نداشتی همون موقع ها و لحظه ها که هاج و واج در حیرت میمونی
دانه ها را کاشته ای،
باغ را آبیاری کرده ای،
حالا منتطر بمان
هر نوع عجله و شتابی از نفس میاید
هرچیزی برای رشد، نیاز به ریتم طبیعی خودش داره. هوشمندیِ طبیعت، ساعتی برای سنجش زمان، که ما آدمها اختراع کردیم، نداره و همه جاندارانش در ریتم طبیعی خودشون چرخه های زایش و اوج شکوفایی و زوال و مرگ را پیوسته زنده نگه میدارند
تنها مصنوعات در خط تولید، زود و تند و سریع، تولید می شوند. رشد درونی، حقیقی ترین و بزرگترین رشد در هستی ست که نیاز به صبر دارد.
خودبرتر 11:
هرمخالفتی هر دفاعی هر واکنشی نشان دهنده این است تو تابو داری تابو همان باورهای هست که میگه ابرو ما رفت حیثیت ما رفت
ترسها تابوهایی هستند که اجازه نمیده تو رشد کنی ازترسها خودت عبور کن تا طعم ازادی را تجربه کنید بهبودی یعنی بتوانی ازعقاید کهنه ات بیرونی بزنی از تفکرگذشته ات بیرون بزنی طرز قکرت بیرون بزنی واقف باش مسیر بهبودی دردناک است اگر داری درد میکشی صبور باش تا طعم اگاهی را بتونی بچشی
احساس گناه خجالت شرم سرزنش خودازاری بیماریست بهش واقف باشید تا دردامش نیافتید
چای ت بخور بذار دیگران هم چای شون بخورن
یاد بگیریم توی زندگی هم سرک نکشیم در خانه همه کرم پیدا میشه ولی مهم اینه که کرمها خودمان بکشیم بیرون
انانی که شهامت بیرون انداختن کرمها شون را دارند روزی پروانه خواهند شد
شهامت کلید دگرگونی ست
خواسته ها ارزوها امیالها نطلبید شهامت بطلبید این شهامت است که زندگی ت را دگرگون میکند انسانهای ترسو هنوز در شعور گذشته با باورهای هزاران ساله میخواهند زندگیشان خوب شود واین امکان پذیر نیست باید ساختار ذهنت تخریب شود تا بتوانی زندگی جدیدی را بتوانی شروع کنی
هرچیزی نمی خواهید خودتان انجام ندهید مسخره نکنید تا مسخره نشوید
دروغ نزنید تا دروغ نشنوید
انتقاد نکنید تا انتقاد نشوید
ایراد نگیرید تا ازشما ایراد نگیرند
انچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران مپسند
قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید
به تصورات باطل ذهنتان واقف باشید به برداشت های ذهنتان واقف باشید به منفی نگری ذهنتان اگاه باشید وباور ندهید تا هشیارتر شوید
به افکارتان باور ندهید هم هویت نشوید بهش نچسبید همراش نشوید تا بتوانید دردام افکار تان زندانی نشوید غرق نشوید بلکه مشارکت کنید بنویسید تا بتوانی متوجه شوی افکار دروغی بیش نیست باورش نکنید
فرمان بر افکارتان نباشید فقط هشیار باشید تا بتوانید ازافکار تان بیرون بزنید شاهد ش باشید تفسیرش نکنید بدوخوب نکنید درست وعلط نکنید تاازنشخوار کردن بزنید بیرون
افکار بیماریست بهش توجه نکنید افکار وسوسه هایی هستند که درپی خواسته های خودتان تورا مشغول میکند بهش واقف باشید
باید ازدرون لخت وعریان شویم تا بتوانیم متحول شویم
انچه هستی باش بدون نقاب وتظاهر
شهامت همین است
به کارهایت واقف باش به افکارت به نیت ها ت به رفتارت وگفتارت اگاه باش به نفس کشیدنت اگاه باش تا هشیاریت قوی تر شود
هرمخالفتی هر دفاعی هر واکنشی نشان دهنده این است تو تابو داری تابو همان باورهای هست که میگه ابرو ما رفت حیثیت ما رفت
ترسها تابوهایی هستند که اجازه نمیده تو رشد کنی ازترسها خودت عبور کن تا طعم ازادی را تجربه کنید بهبودی یعنی بتوانی ازعقاید کهنه ات بیرونی بزنی از تفکرگذشته ات بیرون بزنی طرز قکرت بیرون بزنی واقف باش مسیر بهبودی دردناک است اگر داری درد میکشی صبور باش تا طعم اگاهی را بتونی بچشی
احساس گناه خجالت شرم سرزنش خودازاری بیماریست بهش واقف باشید تا دردامش نیافتید
چای ت بخور بذار دیگران هم چای شون بخورن
یاد بگیریم توی زندگی هم سرک نکشیم در خانه همه کرم پیدا میشه ولی مهم اینه که کرمها خودمان بکشیم بیرون
انانی که شهامت بیرون انداختن کرمها شون را دارند روزی پروانه خواهند شد
شهامت کلید دگرگونی ست
خواسته ها ارزوها امیالها نطلبید شهامت بطلبید این شهامت است که زندگی ت را دگرگون میکند انسانهای ترسو هنوز در شعور گذشته با باورهای هزاران ساله میخواهند زندگیشان خوب شود واین امکان پذیر نیست باید ساختار ذهنت تخریب شود تا بتوانی زندگی جدیدی را بتوانی شروع کنی
هرچیزی نمی خواهید خودتان انجام ندهید مسخره نکنید تا مسخره نشوید
دروغ نزنید تا دروغ نشنوید
انتقاد نکنید تا انتقاد نشوید
ایراد نگیرید تا ازشما ایراد نگیرند
انچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران مپسند
قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید
به تصورات باطل ذهنتان واقف باشید به برداشت های ذهنتان واقف باشید به منفی نگری ذهنتان اگاه باشید وباور ندهید تا هشیارتر شوید
به افکارتان باور ندهید هم هویت نشوید بهش نچسبید همراش نشوید تا بتوانید دردام افکار تان زندانی نشوید غرق نشوید بلکه مشارکت کنید بنویسید تا بتوانی متوجه شوی افکار دروغی بیش نیست باورش نکنید
فرمان بر افکارتان نباشید فقط هشیار باشید تا بتوانید ازافکار تان بیرون بزنید شاهد ش باشید تفسیرش نکنید بدوخوب نکنید درست وعلط نکنید تاازنشخوار کردن بزنید بیرون
افکار بیماریست بهش توجه نکنید افکار وسوسه هایی هستند که درپی خواسته های خودتان تورا مشغول میکند بهش واقف باشید
باید ازدرون لخت وعریان شویم تا بتوانیم متحول شویم
انچه هستی باش بدون نقاب وتظاهر
شهامت همین است
به کارهایت واقف باش به افکارت به نیت ها ت به رفتارت وگفتارت اگاه باش به نفس کشیدنت اگاه باش تا هشیاریت قوی تر شود
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟
#پاسخ
تشابهی وجود دارد و اختلافی.
در اساس کودک یک بودا است ولی بوداگونگی او، معصومیت او، طبیعی است و اکتسابی نیست. معصومیت او نوعی جهل است و نه یک تشخیص. معصومیت او ناخودآگاه است ـــ از آن آگاه نیست، از معصومیت خودش بیخبر است و هیچ توجهی به آن ندارد. وجود دارد ولی او در فراموشی است.
او این معصومیت را ازدست خواهد داد. باید آن را ازدست بدهد.
دیر یا زود بهشت او گم خواهد شد؛
او به سوی آن پیش میرود. هرکودک باید وارد انواع فساد و ناپاکیهای دنیا بشود.
معصومیت کودک همان معصومیت آدم است قبل از اینکه از باغ عدن اخراج شود، قبل از اینکه میوهی دانش را چشیده باشد، قبل از اینکه خودآگاه شود. معصومیت او حیوان گونه است. به چشمان هر حیوانی نگاه کنید(یک گاو، یک سگ) و پاکی را در آن خواهید دید، همان پاکی و خلوص که در چشمان یک بودا هست، ولی با یک تفاوت.
و این تفاوتی عظیم است:
یک بودا به وطنبازگشته است؛ ولی حیوان هنوز وطن را ترک نکرده. کودک در باغ عدن است، هنوز در بهشت است. او مجبور به ترک آنجاست
زیرا برای بهدست آوردن، فرد باید گم کرده باشد. بودا به وطن بازگشته….
آن دایره تکمیل شده است. او دور شد، گم شد، گمراه شد، عمیقاً وارد تارکی و گناه و رنج و جهنم شد. این تجربهها بخشی از بلوغ و رشد هستند. بدون اینها تو هیچ ستون مهرهی محکمی نداری؛ بدون ستون مهرهها هستی. بدون اینها معصومیت تو بسیار شکننده است؛ نمیتوانند در برابر بادها ایستادگی کند، تحمل طوفانها را ندارد. چنین معصومیتی بسیار ضعیف است و قادر به بقا نیست. باید وارد آتش زندگی شود ـــ هزار و یک اشتباه، هزار و یکبار زمین میخوری و دوباره روی پای خود میایستی.
تمام این تجربهها آهستهآهسته تو را رسیده و بالغ میسازند؛ موجودی بزرگسال میشوی.
معصومیت بودا معصومیت یک فرد بالغ است، کاملاً بالغ
کودکی طبیعتِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی طبیعتِ خودآگاه است. کودکی یک پیرامون است بدون هیچ مفهومی از مرکز. بودا نیز یک پیرامون است، ولی در مرکز ریشه دارد؛ مرکزیت دارد.
کودکی یک گمنامیِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی یک گمنامیِ خودآگاه است. هردو بینام هستند، هردو بیشکل هستند…. ولی کودک هنوز شکل و رنج آن را نشناخته است. مانند این است که هرگز در زندان نبودهای، پس نمیدانی که آزادبودن چیست. سپس سالها در زندان بودهای و سپس یک روز از زندان آزاد شدهای… رقصان و با شعف از درِ زندان بیرون میآیی! و تعجب میکنی که مردمی که در بیرون هستند و در خیابان راه میروند و به اداره یا کارخانه میروند ابداً از آزادی خودشان لذت نمیبرند ـــ آنان ازیاد بردهاند، نمیدانند که آزاد هستند. چگونه میتوانند بدانند؟ چون هرگز در زندان نبودهاند و متضاد آزادی را نشناختهاند؛ آن پسزمینه وجود ندارد.
مانند این است که با گچ سفید روی دیوار سفید بنویسی ـــ هیچکس قادر به خواندن آن نیست. حتی خودت هم نمیتوانی بخوانی که چه نوشتهای.
ولی اگر روی یک تختهسیاه بنویسی روشن و واضح خواهد بود ــ میتوانی آن را بخوانی. نیاز به تضاد هست و کودک هیچ متضادی ندارد؛ او یک آستر نقرهای بدون یک ابر سیاه است. بودا یک آسترِ نقرهای در پشت ابر سیاه است.
در روز ستارگان در آسمان هستند؛ جایی نمیروند، نمیتوانند ناپدید شوند! آنها پیشاپیش در آسمان هستند و در تمام روز، ولی در شب میتوانی آنها را ببینی، چون تاریکی وجود دارد. آنها با غروب آفتاب شروع میکنند به پدیدارشدن. همچنانکه خورشید عمیقتر و عمیقتر به زیر خط افق میرود، ستارگان بیشتر و بیشتری سربرمیآورند. آنها تمام روز آنجا بودهاند، ولی چون تاریکی وجود نداشت، دیدن آنها امکان نداشت.
یک کودک معصومیت را دارد ولی پسزمینه را ندارد. نمیتوانی آن را ببینی، نمیتوانی آن را بخوانی؛ روشن و دیدنی نیست. یک بودا زندگیش را کرده است، هرکار مورد نیاز را انجام داده(خوب و بد) این قطب و آن قطب را لمس کرده، یک گناهکار و یک قدیس بوده است.
به یادبسپار: بودا فقط یک قدیس نیست؛ یک گناهکار بوده و یک قدیس هم بوده. و بوداگونگی ورای این دو است. اینک او به وطن بازگشته است
وقتی بودا به روشنی رسید از او سوال شد، “به چه چیز دست یافتید؟”
او خندید و گفت، “به هیچ چیز دست نیافتم، فقط چیزی را کشف کردم که همیشه وجود داشته. فقط به خانه بازگشتهام. آن چیزی را که همیشه به من تعلق داشته و با من بوده مطالبه کردم. پس دستاوردی به آن صورت وجود نداشته، من فقط آن را تشخیص دادم.
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟
#پاسخ
تشابهی وجود دارد و اختلافی.
در اساس کودک یک بودا است ولی بوداگونگی او، معصومیت او، طبیعی است و اکتسابی نیست. معصومیت او نوعی جهل است و نه یک تشخیص. معصومیت او ناخودآگاه است ـــ از آن آگاه نیست، از معصومیت خودش بیخبر است و هیچ توجهی به آن ندارد. وجود دارد ولی او در فراموشی است.
او این معصومیت را ازدست خواهد داد. باید آن را ازدست بدهد.
دیر یا زود بهشت او گم خواهد شد؛
او به سوی آن پیش میرود. هرکودک باید وارد انواع فساد و ناپاکیهای دنیا بشود.
معصومیت کودک همان معصومیت آدم است قبل از اینکه از باغ عدن اخراج شود، قبل از اینکه میوهی دانش را چشیده باشد، قبل از اینکه خودآگاه شود. معصومیت او حیوان گونه است. به چشمان هر حیوانی نگاه کنید(یک گاو، یک سگ) و پاکی را در آن خواهید دید، همان پاکی و خلوص که در چشمان یک بودا هست، ولی با یک تفاوت.
و این تفاوتی عظیم است:
یک بودا به وطنبازگشته است؛ ولی حیوان هنوز وطن را ترک نکرده. کودک در باغ عدن است، هنوز در بهشت است. او مجبور به ترک آنجاست
زیرا برای بهدست آوردن، فرد باید گم کرده باشد. بودا به وطن بازگشته….
آن دایره تکمیل شده است. او دور شد، گم شد، گمراه شد، عمیقاً وارد تارکی و گناه و رنج و جهنم شد. این تجربهها بخشی از بلوغ و رشد هستند. بدون اینها تو هیچ ستون مهرهی محکمی نداری؛ بدون ستون مهرهها هستی. بدون اینها معصومیت تو بسیار شکننده است؛ نمیتوانند در برابر بادها ایستادگی کند، تحمل طوفانها را ندارد. چنین معصومیتی بسیار ضعیف است و قادر به بقا نیست. باید وارد آتش زندگی شود ـــ هزار و یک اشتباه، هزار و یکبار زمین میخوری و دوباره روی پای خود میایستی.
تمام این تجربهها آهستهآهسته تو را رسیده و بالغ میسازند؛ موجودی بزرگسال میشوی.
معصومیت بودا معصومیت یک فرد بالغ است، کاملاً بالغ
کودکی طبیعتِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی طبیعتِ خودآگاه است. کودکی یک پیرامون است بدون هیچ مفهومی از مرکز. بودا نیز یک پیرامون است، ولی در مرکز ریشه دارد؛ مرکزیت دارد.
کودکی یک گمنامیِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی یک گمنامیِ خودآگاه است. هردو بینام هستند، هردو بیشکل هستند…. ولی کودک هنوز شکل و رنج آن را نشناخته است. مانند این است که هرگز در زندان نبودهای، پس نمیدانی که آزادبودن چیست. سپس سالها در زندان بودهای و سپس یک روز از زندان آزاد شدهای… رقصان و با شعف از درِ زندان بیرون میآیی! و تعجب میکنی که مردمی که در بیرون هستند و در خیابان راه میروند و به اداره یا کارخانه میروند ابداً از آزادی خودشان لذت نمیبرند ـــ آنان ازیاد بردهاند، نمیدانند که آزاد هستند. چگونه میتوانند بدانند؟ چون هرگز در زندان نبودهاند و متضاد آزادی را نشناختهاند؛ آن پسزمینه وجود ندارد.
مانند این است که با گچ سفید روی دیوار سفید بنویسی ـــ هیچکس قادر به خواندن آن نیست. حتی خودت هم نمیتوانی بخوانی که چه نوشتهای.
ولی اگر روی یک تختهسیاه بنویسی روشن و واضح خواهد بود ــ میتوانی آن را بخوانی. نیاز به تضاد هست و کودک هیچ متضادی ندارد؛ او یک آستر نقرهای بدون یک ابر سیاه است. بودا یک آسترِ نقرهای در پشت ابر سیاه است.
در روز ستارگان در آسمان هستند؛ جایی نمیروند، نمیتوانند ناپدید شوند! آنها پیشاپیش در آسمان هستند و در تمام روز، ولی در شب میتوانی آنها را ببینی، چون تاریکی وجود دارد. آنها با غروب آفتاب شروع میکنند به پدیدارشدن. همچنانکه خورشید عمیقتر و عمیقتر به زیر خط افق میرود، ستارگان بیشتر و بیشتری سربرمیآورند. آنها تمام روز آنجا بودهاند، ولی چون تاریکی وجود نداشت، دیدن آنها امکان نداشت.
یک کودک معصومیت را دارد ولی پسزمینه را ندارد. نمیتوانی آن را ببینی، نمیتوانی آن را بخوانی؛ روشن و دیدنی نیست. یک بودا زندگیش را کرده است، هرکار مورد نیاز را انجام داده(خوب و بد) این قطب و آن قطب را لمس کرده، یک گناهکار و یک قدیس بوده است.
به یادبسپار: بودا فقط یک قدیس نیست؛ یک گناهکار بوده و یک قدیس هم بوده. و بوداگونگی ورای این دو است. اینک او به وطن بازگشته است
وقتی بودا به روشنی رسید از او سوال شد، “به چه چیز دست یافتید؟”
او خندید و گفت، “به هیچ چیز دست نیافتم، فقط چیزی را کشف کردم که همیشه وجود داشته. فقط به خانه بازگشتهام. آن چیزی را که همیشه به من تعلق داشته و با من بوده مطالبه کردم. پس دستاوردی به آن صورت وجود نداشته، من فقط آن را تشخیص دادم.
به شما در مورد آن هفت در گفته بودم، که نفْس چگونه شکل میگیرد، توهم نفْس چگونه تقویت میشود. اگر عمیقتر وارد نکاتی در موردش بشویم مفید خواهد بود.
این هفت در خیلی مشخص و جدا از هم نیستند؛ همپوشانی دارند. و بسیار به ندرت فردی را پیدا میکنید که از تمام این هفت در به نفْس خودش رسیده باشد.
اگر شخصی از تمام این درها به نفْس خودش رسیده باشد، یک نفْس کامل perfect ego شده است.
و فقط یک نفْس کامل است که میتواند ناپدید شود، نه یک نفْسِ ناقص.
وقتی که میوه رسیده باشد رها شده و میافتد؛ میوهی کال میچسبد و رها نمیکند. اگر هنوز به نفس چسبیدهای، به یاد داشته باش: آن میوه هنوز نرسیده است؛ چسبیدن به همین دلیل است. اگر میوه رسیده باشد، روی زمین میافتد و ازبین میرود. نفس هم چنین است.
حالا این یک معمّا است: که فقط یک نفْس پرورش یافته میتواند تسلیم شود.
معمولاً فکر میکنید که یک فرد نفسانی نمیتواند تسلیم شود.
مشاهدهی من چنین نیست، و مشاهدهی بوداها در طول اعصار هم چنین نبوده. فقط یک فرد نفسانی کامل میتواند تسلیم شود. زیرا فقط او رنج و مصیبت نفْس را شناخته است؛ فقط اوست که قدرت تسلیمشدن را دارد. او تمام امکانات نفْس را شناخته است و ناکامیهای بسیار را تجربه کرده. او بسیار رنج برده و حال میداند که دیگر کافی است و به دنبال هر بهانهای است تا نفْس را تسلیم کند. آن بهانه میتواند خدا باشد، میتواند یک مرشد باشد، یا هر بهانهی دیگر؛ ولی او میخواهد که نفْس را تسلیم کند. سنگینی آن بسیار زیاد است و او آن را به مدت زیاد حمل کرده است.
کسانی که نفْس خود را پرورش ندادهاند میتوانند تسلیم شوند، ولی تسلیم آنان کامل نخواهد بود، تمام نخواهد بود. چیزی در عمق وجود به چسبیدن ادامه میدهد و هنوز امیدوار است: “شاید چیزی در نفْس وجود داشته باشد. چرا آن را تسلیم میکنی؟”
در شرق، نفْس بطور کامل پرورش داده نشده است. به سبب آموزشهای ضدنفس، یک سوءتفاهم برخاسته که اگر قرار است نفْس تسلیم شود، پس چرا باید آن را پرورش داد؟ برای چه؟
یک منطق ساده است:
اگر قرار باشد روزی نفْس را تسلیم کنی، پس چه زحمتی است؟ چرا تلاش بسیار کنی تا آن را خلق کنی؟ باید که رها شود! پس شرق تلاشی زیاد روی پرورش نفْس نداشته است. و ذهن شرقی این را بسیار آسان مییابد تا در برابر هرکسی تعظیم کند. برای او بسیار راحت و آسان است؛ همیشه آمادهی تسلیم شدن است. ولی این تسلیم او در اساس غیرممکن است زیرا هنوز نفسی را نداری که آن را تسلیم کنی.
تعجب خواهید کرد: تمام بوداها در شرق همگی از طبقهی جنگاوران Kshatrias بودهاند ــ بودا، ماهاویرا، پارشوانات Parshwanath، نمینات Neminath. تمام بیستوچهار پیشوای جینها همگی از این نژاد و طبقه بودند و تمام آواتارهای هندوان نیز به همین طبقه تعلق داشته اند ــراما، کریشنا (بغیر از یکی، پاراشورام Parashuram، که تصادفاً بهنظر میرسد که در خانوادهی براهمین زاده شده بود) زیرا نمیتوانید جنگجویی بزرگتر از او پیدا کنید. این باید یک تصادف بوده باشد تمام زندگیش پیوسته در جنگ گذشته است.
یک بودا کسی است که وارد تجربههای زندگی شده، از آتش زندگی، از جهنم زندگی عبور کرده و نفس او دیگر خام نیست و تا حدامکان و تا بیشترین درجه رسیده و تقویت شده است. و در آن لحظه است که نفس میتواند بیفتد و ناپدید شود. باردیگر یک کودک هستی؛ این یک تولد دوباره است، یک رستاخیز است
نخست باید به صلیب نفْس آویخته شوی؛ باید رنج صلیب نفس را کشیده باشی و باید آن صلیب را روی دوش خود حمل کنی، تا به آخر
نفس باید آموخته شود؛ فقط آنوقت است که میتواند نیاموخته شود
و آنگاه لذت بزرگی وجود دارد. وقتی از زندان آزاد شدی، خواهی رقصید، در وجودت جشنی برپاست. نمیتوانی باور کنی که چرا مردمی که در زندان نیستند اینهمه گُنگ و بیجان و غمگین هستند. چرا نمیرقصند؟ چرا جشن نمیگیرند؟ آنان نمیتوانند:
آنان رنج زندان را نشناختهاند.
قبل از اینکه بتوانی یک بودا بشوی، این هفت در باید مورد استفاده قرار گیرند. باید وارد تاریکترین حیطههای زندگی بشوی، باید شب تاریک روح را تجربه کنی، تا به آن طلوع بامدادی بازگردی، جاییکه خورشید دوباره برمیخیزد و همهچیز نورانی است. ولی بسیار بهندرت اتفاق میافتد که شما نفْس را کاملاً پرورش داده باشید.
نخستین در، خودِ بدنی است. کودک آهستهآهسته شروع به یادگیری میکند
دومین در را “خودهویتی” self-identity میخوانم.
کودک شروع میکند به رشددادن این فکر که او کیست
سومین در، احترام به خود self-esteem بود: کودک میآموزد تا کارهایی انجام دهد و از انجام آنها لذت میبرد
چهارمین در، بسطِ خود self-extension بود. در اینجا واژهی کلیدی “مالِ من” mine است. فرد باید با انباشتن پول، قدرت و بزرگتر و بزرگتر و بزرگترشدن خودش را بسط و گسترش بدهد
این هفت در خیلی مشخص و جدا از هم نیستند؛ همپوشانی دارند. و بسیار به ندرت فردی را پیدا میکنید که از تمام این هفت در به نفْس خودش رسیده باشد.
اگر شخصی از تمام این درها به نفْس خودش رسیده باشد، یک نفْس کامل perfect ego شده است.
و فقط یک نفْس کامل است که میتواند ناپدید شود، نه یک نفْسِ ناقص.
وقتی که میوه رسیده باشد رها شده و میافتد؛ میوهی کال میچسبد و رها نمیکند. اگر هنوز به نفس چسبیدهای، به یاد داشته باش: آن میوه هنوز نرسیده است؛ چسبیدن به همین دلیل است. اگر میوه رسیده باشد، روی زمین میافتد و ازبین میرود. نفس هم چنین است.
حالا این یک معمّا است: که فقط یک نفْس پرورش یافته میتواند تسلیم شود.
معمولاً فکر میکنید که یک فرد نفسانی نمیتواند تسلیم شود.
مشاهدهی من چنین نیست، و مشاهدهی بوداها در طول اعصار هم چنین نبوده. فقط یک فرد نفسانی کامل میتواند تسلیم شود. زیرا فقط او رنج و مصیبت نفْس را شناخته است؛ فقط اوست که قدرت تسلیمشدن را دارد. او تمام امکانات نفْس را شناخته است و ناکامیهای بسیار را تجربه کرده. او بسیار رنج برده و حال میداند که دیگر کافی است و به دنبال هر بهانهای است تا نفْس را تسلیم کند. آن بهانه میتواند خدا باشد، میتواند یک مرشد باشد، یا هر بهانهی دیگر؛ ولی او میخواهد که نفْس را تسلیم کند. سنگینی آن بسیار زیاد است و او آن را به مدت زیاد حمل کرده است.
کسانی که نفْس خود را پرورش ندادهاند میتوانند تسلیم شوند، ولی تسلیم آنان کامل نخواهد بود، تمام نخواهد بود. چیزی در عمق وجود به چسبیدن ادامه میدهد و هنوز امیدوار است: “شاید چیزی در نفْس وجود داشته باشد. چرا آن را تسلیم میکنی؟”
در شرق، نفْس بطور کامل پرورش داده نشده است. به سبب آموزشهای ضدنفس، یک سوءتفاهم برخاسته که اگر قرار است نفْس تسلیم شود، پس چرا باید آن را پرورش داد؟ برای چه؟
یک منطق ساده است:
اگر قرار باشد روزی نفْس را تسلیم کنی، پس چه زحمتی است؟ چرا تلاش بسیار کنی تا آن را خلق کنی؟ باید که رها شود! پس شرق تلاشی زیاد روی پرورش نفْس نداشته است. و ذهن شرقی این را بسیار آسان مییابد تا در برابر هرکسی تعظیم کند. برای او بسیار راحت و آسان است؛ همیشه آمادهی تسلیم شدن است. ولی این تسلیم او در اساس غیرممکن است زیرا هنوز نفسی را نداری که آن را تسلیم کنی.
تعجب خواهید کرد: تمام بوداها در شرق همگی از طبقهی جنگاوران Kshatrias بودهاند ــ بودا، ماهاویرا، پارشوانات Parshwanath، نمینات Neminath. تمام بیستوچهار پیشوای جینها همگی از این نژاد و طبقه بودند و تمام آواتارهای هندوان نیز به همین طبقه تعلق داشته اند ــراما، کریشنا (بغیر از یکی، پاراشورام Parashuram، که تصادفاً بهنظر میرسد که در خانوادهی براهمین زاده شده بود) زیرا نمیتوانید جنگجویی بزرگتر از او پیدا کنید. این باید یک تصادف بوده باشد تمام زندگیش پیوسته در جنگ گذشته است.
یک بودا کسی است که وارد تجربههای زندگی شده، از آتش زندگی، از جهنم زندگی عبور کرده و نفس او دیگر خام نیست و تا حدامکان و تا بیشترین درجه رسیده و تقویت شده است. و در آن لحظه است که نفس میتواند بیفتد و ناپدید شود. باردیگر یک کودک هستی؛ این یک تولد دوباره است، یک رستاخیز است
نخست باید به صلیب نفْس آویخته شوی؛ باید رنج صلیب نفس را کشیده باشی و باید آن صلیب را روی دوش خود حمل کنی، تا به آخر
نفس باید آموخته شود؛ فقط آنوقت است که میتواند نیاموخته شود
و آنگاه لذت بزرگی وجود دارد. وقتی از زندان آزاد شدی، خواهی رقصید، در وجودت جشنی برپاست. نمیتوانی باور کنی که چرا مردمی که در زندان نیستند اینهمه گُنگ و بیجان و غمگین هستند. چرا نمیرقصند؟ چرا جشن نمیگیرند؟ آنان نمیتوانند:
آنان رنج زندان را نشناختهاند.
قبل از اینکه بتوانی یک بودا بشوی، این هفت در باید مورد استفاده قرار گیرند. باید وارد تاریکترین حیطههای زندگی بشوی، باید شب تاریک روح را تجربه کنی، تا به آن طلوع بامدادی بازگردی، جاییکه خورشید دوباره برمیخیزد و همهچیز نورانی است. ولی بسیار بهندرت اتفاق میافتد که شما نفْس را کاملاً پرورش داده باشید.
نخستین در، خودِ بدنی است. کودک آهستهآهسته شروع به یادگیری میکند
دومین در را “خودهویتی” self-identity میخوانم.
کودک شروع میکند به رشددادن این فکر که او کیست
سومین در، احترام به خود self-esteem بود: کودک میآموزد تا کارهایی انجام دهد و از انجام آنها لذت میبرد
چهارمین در، بسطِ خود self-extension بود. در اینجا واژهی کلیدی “مالِ من” mine است. فرد باید با انباشتن پول، قدرت و بزرگتر و بزرگتر و بزرگترشدن خودش را بسط و گسترش بدهد
پنجمین در، تصویرِ خود است. کودک چیزها را نگاه میکند، تجربه میکند. وقتی والدین احساس خوبی به کودک دارند، کودک فکر میکند، “من خوب هستم.” وقتی او را نوازش میکنند، او احساس میکند، “من خوب هستم.” وقتی آنان با خشم نگاهش میکنند و بر سرش فریاد میزنند و میگویند، “نکن آن کار را،” او احساس میکند، “اشکالی در من هست.” خودش را جمع میکند
ششمین در، “خود بهعنوان دلیل” است. این نفْس توسط تعلیموتربیت، تجربه، مطالعه، آموختن و شنیدن میآید: شروع میکنید به انباشتن مفاهیم، سپس از این مفاهیم سیستمها، ترکیبات سازگار و فلسفهها را خلق میکنید. این جایی است که فیلسوفان، دانشمندان، اندیشمندان، روشنفکران و عقلگرایان در آنجا گرفتار هستند
هفتمین در، کوششِ تسکینبخش Propriate Striving است: هنرمند، عارف، خیالباف آرمانشهری utopian، خوابزده؛ همه در اینجا گرفتار هستند. آنان همیشه سعی دارند تا یک مدینهی فاضله در دنیا ایجاد کنند
اینها هفت در هستند. وقتی نفْس کامل شد، فرد از تمام این درها عبور کرده است، آنگاه آن نفس بالغ بهخودیِ خود میافتد
کودک قبل از این هفت نوع نفْس قرار دارد و بودا پس از هفت مرحله.
ین یک چرخهی کامل است.
از من میپرسی، “چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟”
تفاوت این است: بودا از میان این هفت نفْس عبور کرده است ـــ آنها را دیده، به آنها نگاه کرده، دریافته که توهمی هستند و به وطن بازگشته
باردیگر یک کودک شده است. منظور مسیح همین است وقتیکه میگوید، “تاوقتی مانند کودکان خردسال نشوید، وارد ملکوت خداوند نخواهید شد.”
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
ششمین در، “خود بهعنوان دلیل” است. این نفْس توسط تعلیموتربیت، تجربه، مطالعه، آموختن و شنیدن میآید: شروع میکنید به انباشتن مفاهیم، سپس از این مفاهیم سیستمها، ترکیبات سازگار و فلسفهها را خلق میکنید. این جایی است که فیلسوفان، دانشمندان، اندیشمندان، روشنفکران و عقلگرایان در آنجا گرفتار هستند
هفتمین در، کوششِ تسکینبخش Propriate Striving است: هنرمند، عارف، خیالباف آرمانشهری utopian، خوابزده؛ همه در اینجا گرفتار هستند. آنان همیشه سعی دارند تا یک مدینهی فاضله در دنیا ایجاد کنند
اینها هفت در هستند. وقتی نفْس کامل شد، فرد از تمام این درها عبور کرده است، آنگاه آن نفس بالغ بهخودیِ خود میافتد
کودک قبل از این هفت نوع نفْس قرار دارد و بودا پس از هفت مرحله.
ین یک چرخهی کامل است.
از من میپرسی، “چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟”
تفاوت این است: بودا از میان این هفت نفْس عبور کرده است ـــ آنها را دیده، به آنها نگاه کرده، دریافته که توهمی هستند و به وطن بازگشته
باردیگر یک کودک شده است. منظور مسیح همین است وقتیکه میگوید، “تاوقتی مانند کودکان خردسال نشوید، وارد ملکوت خداوند نخواهید شد.”
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا
مشاهده کردن یعنی:
یافتن آینه ای که در درون شماست و هنگامی که این آینه را پیدا کردید معجزه ها شروع به اتفاق افتادن کنند.
هنگامی که افکار خود را مشاهده می کنید، آنها شروع به ناپدید شدن می کنند سپس ناگهان با آرامش و سکوت بی نظیری مواجه می شوید که تا آن زمان کلا از آن بی خبر بودید.
هنگامی که حالات مختلف خود مثل عصبانیت، ناراحتی، غم و حتی شادی خود را آگاهانه مشاهده می کنید، آنها نیز ناپدید می شوند و تجربه عالی تری از آرامش و سکوت را خواهید داشت
و زمانی که دیگر چیزی برای مشاهده کردن وجود نداشته باشد، یک تحول و دگرگونی عظیم اتفاق می افتد؛ در آن زمان انرژی مشاهده به سوی خودش باز می گردد چون مانعی وجود ندارد که این انرژی را مسدود کند. هنگامی که هیچ مانعی در برابر مشاهده شما وجود نداشته باشد شما به اشراق رسیده و کامل شده اید.
#اشو
#عشق، #رقص_زندگی
یافتن آینه ای که در درون شماست و هنگامی که این آینه را پیدا کردید معجزه ها شروع به اتفاق افتادن کنند.
هنگامی که افکار خود را مشاهده می کنید، آنها شروع به ناپدید شدن می کنند سپس ناگهان با آرامش و سکوت بی نظیری مواجه می شوید که تا آن زمان کلا از آن بی خبر بودید.
هنگامی که حالات مختلف خود مثل عصبانیت، ناراحتی، غم و حتی شادی خود را آگاهانه مشاهده می کنید، آنها نیز ناپدید می شوند و تجربه عالی تری از آرامش و سکوت را خواهید داشت
و زمانی که دیگر چیزی برای مشاهده کردن وجود نداشته باشد، یک تحول و دگرگونی عظیم اتفاق می افتد؛ در آن زمان انرژی مشاهده به سوی خودش باز می گردد چون مانعی وجود ندارد که این انرژی را مسدود کند. هنگامی که هیچ مانعی در برابر مشاهده شما وجود نداشته باشد شما به اشراق رسیده و کامل شده اید.
#اشو
#عشق، #رقص_زندگی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
روح الهی(تائو) در همه مخلوقات هستی حضور دارد و چون جانبدار نیست، مختص به قدیسان نیست، گناهکاران هم می توانند وسیله «آن بینام و شکل» باشند.
قدیس و گناهکار، هردو جنبه هایی از نور و تاریکی ست که ساخت و پاختِ ذهنِ بشری برای بازی با نقابها و رلهای منیتهای معنوی و غیره معنویِ نفسانی ست☺️
قدیس و گناهکار، هردو جنبه هایی از نور و تاریکی ست که ساخت و پاختِ ذهنِ بشری برای بازی با نقابها و رلهای منیتهای معنوی و غیره معنویِ نفسانی ست☺️
کیهان، به حس و احساسات ما پاسخ میدهد ...
بخاطر بسپار که کائنات نه به افکار، نه به کلام و نه به رفتار ما پاسخ نمیدهد، کائنات فقط آری میشناسد نه نمیشناسد و به حس و احساس پاسخ میدهد.
بخاطر بسپار که کائنات نه به افکار، نه به کلام و نه به رفتار ما پاسخ نمیدهد، کائنات فقط آری میشناسد نه نمیشناسد و به حس و احساس پاسخ میدهد.
شخصیت های انسانی پر از نقابها و رلهای بازی در خیمه شب بازی های الهی اند. بجای اینکه شخصیتِ دیگران را تفحص کنید تا آنها بشناسید که هرگز نخواهید شناخت، به تفحص شخصیت خودتان بپردازید.
خودشناسی آغازه خردمندیست
آدمک آخر دنیاست بخند☺️
آدمک مرگ همینجاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغدی ماست بخند
آدمک دنیا سراب است بخند
عاشقی رنج و عذاب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو "تنهاست" بخند😄
خودشناسی آغازه خردمندیست
آدمک آخر دنیاست بخند☺️
آدمک مرگ همینجاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغدی ماست بخند
آدمک دنیا سراب است بخند
عاشقی رنج و عذاب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو "تنهاست" بخند😄
هنگامی که به جای گذشته و آینده، لحظه حال را به عنوان نقطه کانونی زندگی خود انتخاب می کنید، توانایی شما از لذت بردن از کاری که انجام میدهید و همراه با آن کیفیت زندگی تان، به گونه ای چشمگیر افزایش می یابد. لذت، جنبه پویای بودن است. هنگامی که نیروی خلاق عالم از خود، آگاه می شود، به صورت لذت نمود می یابد. شما مجبور نیستید که منتظر ورود رویدادی «بامعنا» به زندگی تان شوید تا بتوانید سرانجام از کاری که انجام می دهید، لذت ببرید. در لذت، معنایی بیش از نیاز شما وجود دارد. بیماری «در انتظار رویدادی برای آغاز زندگی»، یکی از متداول ترین توهمات حالت ناآگاهی ست. اگر بتوانید از کاری که انجام می دهید لذت، ببرید، احتمال بیشتری دارد گشایش و تغییر مثبت در سطح بیرونی وارد زندگی شما شود تا این که منتظر تغییری باشید تا بتوانید از کاری که می کنید لذت ببرید. برای لذت بردن از کاری که انجام میدهید از ذهن خود اجازه نگیرید، زیرا پاسخی که دریافت میکنید انبوهی از دلایل است برای این که چرا نمی توانید از کارتان لذت ببرید. ذهن شما خواهد گفت «الآن نه! نمی بینی که سرم شلوغ است؟ وقت نداریم. شاید فردا بتوانی از... لذت ببری.» آن فردا هرگز نمی آید؛ مگر از کاری که در این لحظه انجام می دهید، لذت ببرید.
اکهارت تله
جهانی نو
اکهارت تله
جهانی نو
ذهنِ آدمی سینمای خیالیِ سر خودش است
زندگی سینما نیست
مثل تئاتر زنده است
کات نداره،
اگه خرابش کردی،
نباید بقیشو ببازی،
فقط میتونی بقیشو
بهتر بازی کنی☺️
زندگی سینما نیست
مثل تئاتر زنده است
کات نداره،
اگه خرابش کردی،
نباید بقیشو ببازی،
فقط میتونی بقیشو
بهتر بازی کنی☺️
اشـoshoـو:
خدا درياگون است، نامحدود و بيكران
ما از خدا جدا افتاده ايم به اين دليل كه: خود را به چهارچوب هايی محدود ساخته ايم
به چهارچوب بدن،
به چهارچوبهاب ذهن
اين چهارچوبها ما را از خدا جدا نگاه داشته اند. اين چهارچوبها را دور بينداز.
نمي گويم كه بدنت را دور انداز، بدن كاملا سودمند است. از آن استفاده كن. بدن خانه توست. تو درون بدن زندگي مي كني اما خيال نكن كه تو بدن هستي
تو درون بدن هستي اما بدن نيستي
تو در ذهن هستي اما ذهن نيستي
آنگاه كه تو هويتت را با اين چهارچوبها تعيين نكني، ناگهان اوضاع دگرگون مي شود.
شروع به احساس بی حد و مرز بودن مي كني.
مثل خدا بی حد و مرز مي شوي. درياگون مي شوي، پهناور و بی كران. آنگاه ديگر هيچ لزومي نخواهد داشت در جايي بدنبال خدا بگردي.
تو خود خدا مي شوي.
اين يگانه راه شناخت خداست.
يگانه راه شناخت خدا، خدا شدن است. هيچ راه ديگري وجود ندارد. تو نمي تواني بدون اينكه خدا شوي خدا را بشناسي.
#اشو
اگر کسی در سکوتی ژرف و عمیق و عاشقانه
سر خود را در برابر عظمت هستی فرود بیاورد
خالص ترین #نیایش را به جا آورده است
نیایشی که بدون واسطه کلمات صورت میگیرد. همواره شنیده می شود.
#اشو
#زوربای_بودای
خدا درياگون است، نامحدود و بيكران
ما از خدا جدا افتاده ايم به اين دليل كه: خود را به چهارچوب هايی محدود ساخته ايم
به چهارچوب بدن،
به چهارچوبهاب ذهن
اين چهارچوبها ما را از خدا جدا نگاه داشته اند. اين چهارچوبها را دور بينداز.
نمي گويم كه بدنت را دور انداز، بدن كاملا سودمند است. از آن استفاده كن. بدن خانه توست. تو درون بدن زندگي مي كني اما خيال نكن كه تو بدن هستي
تو درون بدن هستي اما بدن نيستي
تو در ذهن هستي اما ذهن نيستي
آنگاه كه تو هويتت را با اين چهارچوبها تعيين نكني، ناگهان اوضاع دگرگون مي شود.
شروع به احساس بی حد و مرز بودن مي كني.
مثل خدا بی حد و مرز مي شوي. درياگون مي شوي، پهناور و بی كران. آنگاه ديگر هيچ لزومي نخواهد داشت در جايي بدنبال خدا بگردي.
تو خود خدا مي شوي.
اين يگانه راه شناخت خداست.
يگانه راه شناخت خدا، خدا شدن است. هيچ راه ديگري وجود ندارد. تو نمي تواني بدون اينكه خدا شوي خدا را بشناسي.
#اشو
اگر کسی در سکوتی ژرف و عمیق و عاشقانه
سر خود را در برابر عظمت هستی فرود بیاورد
خالص ترین #نیایش را به جا آورده است
نیایشی که بدون واسطه کلمات صورت میگیرد. همواره شنیده می شود.
#اشو
#زوربای_بودای