اشـoshoـو:
#توجه_باعث_رشد_میشود
به ذهن انسان نگاه کن:
بدبختی ها را جمع می کند،
درد و رنج ها را جمع می کند.
هرگز لحظه های شادی را جمع نمی کند.
بدبختی روی بدبختی جمع می کند.
آنگاه زندگی جهنم میشود.
این اندوخته بشر است، این شیوه نگرش انسان به چیزهاست.....
به گفتن این جمله ادامه می دهد که شادی لحظه ای است.
اما هیچکس نمی گوید که رنج لحظه ای است، هیچکس نمی گوید که اضطراب لحظه ای است.
احساس می کنی که اضطراب دائمی است، رنج دائمی است و خوشحالی لحظه ای است.
این اشتباه است.
هر دو مثل هم هستند.
هر دو لحظه ای اند...
و در واقع برعکسش درست است .
رنج لحظه ای است و سرور ابدی است.
اما هم اینک با این ذهن همه چیز لحظه ای است.
رنج می آید و می رود ، سرور نیز می آید و می رود، اما تو رنج را جمع می کنی
بنابراین دائمی به نظر می رسد .
و هیچگاه شادی و خوشحالی را جمع نمی کنی، آنرا گرامی و عزیز نمی داری،
به همین دلیل لحظه ای به نظر می رسند. این انتخاب تو است.
این انتخاب را تغییر بده
زیرا با اندوختن رنج بسیار، رنج بیشتری جمع خواهی کرد .
رنج زیاد می شود ؛ تو به ازدیاد آن کمک می کنی.
آنگاه ممکن است لحظه ای بیاید که در چنان مه غلیظی باشی که نتوانی هیچ امکان سروری را ببینی
آنگاه کاملا منفی نگر می شوی
کاملاً برعکس باش:
وقتی رنج می آید ، جمعش نکن . اجازه بده بیاید ، اما تغذیه اش نکن .
چرا درباره اش حرف می زنی ؟
همه درباره ی درد و رنجشان حرف می زنند.
چه اصراری است ؟
چرا این قدر نسبت به آن توجه وجود دارند؟
یاد بسپار :
هر آن چه که به آن توجه زیادی نشان دهی #رشد می کند
توجه عنصر یاری دهنده ی رشد است.
اگر به چیزی توجه نشان دهی، بیشتر رشد می کند.
#اشو
#کیمیاگری_نوین
یک سانیاسین یعنی کسی که سعی ندارد، معمای زندگی را حل کند،
بلکه عمیقا در خود این معما شیرجه می رود.
"زندگی کردن "، این معما سانیاس است.
اگر شروع کردی آنرا حل کنی، جدی می شوی
اگر شروع کردی آنرا زندگی کنی، بازیگوش تر و بازیگوش تر می شوی
#اشو
#توجه_باعث_رشد_میشود
به ذهن انسان نگاه کن:
بدبختی ها را جمع می کند،
درد و رنج ها را جمع می کند.
هرگز لحظه های شادی را جمع نمی کند.
بدبختی روی بدبختی جمع می کند.
آنگاه زندگی جهنم میشود.
این اندوخته بشر است، این شیوه نگرش انسان به چیزهاست.....
به گفتن این جمله ادامه می دهد که شادی لحظه ای است.
اما هیچکس نمی گوید که رنج لحظه ای است، هیچکس نمی گوید که اضطراب لحظه ای است.
احساس می کنی که اضطراب دائمی است، رنج دائمی است و خوشحالی لحظه ای است.
این اشتباه است.
هر دو مثل هم هستند.
هر دو لحظه ای اند...
و در واقع برعکسش درست است .
رنج لحظه ای است و سرور ابدی است.
اما هم اینک با این ذهن همه چیز لحظه ای است.
رنج می آید و می رود ، سرور نیز می آید و می رود، اما تو رنج را جمع می کنی
بنابراین دائمی به نظر می رسد .
و هیچگاه شادی و خوشحالی را جمع نمی کنی، آنرا گرامی و عزیز نمی داری،
به همین دلیل لحظه ای به نظر می رسند. این انتخاب تو است.
این انتخاب را تغییر بده
زیرا با اندوختن رنج بسیار، رنج بیشتری جمع خواهی کرد .
رنج زیاد می شود ؛ تو به ازدیاد آن کمک می کنی.
آنگاه ممکن است لحظه ای بیاید که در چنان مه غلیظی باشی که نتوانی هیچ امکان سروری را ببینی
آنگاه کاملا منفی نگر می شوی
کاملاً برعکس باش:
وقتی رنج می آید ، جمعش نکن . اجازه بده بیاید ، اما تغذیه اش نکن .
چرا درباره اش حرف می زنی ؟
همه درباره ی درد و رنجشان حرف می زنند.
چه اصراری است ؟
چرا این قدر نسبت به آن توجه وجود دارند؟
یاد بسپار :
هر آن چه که به آن توجه زیادی نشان دهی #رشد می کند
توجه عنصر یاری دهنده ی رشد است.
اگر به چیزی توجه نشان دهی، بیشتر رشد می کند.
#اشو
#کیمیاگری_نوین
یک سانیاسین یعنی کسی که سعی ندارد، معمای زندگی را حل کند،
بلکه عمیقا در خود این معما شیرجه می رود.
"زندگی کردن "، این معما سانیاس است.
اگر شروع کردی آنرا حل کنی، جدی می شوی
اگر شروع کردی آنرا زندگی کنی، بازیگوش تر و بازیگوش تر می شوی
#اشو
سعی نکن معمای مرگ را تجزیه تحلیل کنی. مرگ ابعادی دگر از تولدی دگر در بعدی دگر است که خارج از تصوراتِ بشریست. از آن نترس تجربه ایی بسیار شگفت انگیز است ولی پایان نیست☺️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
خوانش 7-کتاب هزار و یک دلیل برای شاد بودن_بایرون کیتی
📻@AlphaPodcast
🔸 هزار و یک دلیل برای شاد بودن
🔸 اثر بایرون کیتی
هویتِ تفکیک سازه ذهنی
همدلی
🔸 اثر بایرون کیتی
هویتِ تفکیک سازه ذهنی
همدلی
آن چه را من «جسم درون» می نامم، در واقع دیگر جسم نیست، بلکه انرژی حیات، یعنی پلی میان شکل و بی شکلی است. حس کردن جسم درون را با تکرار به صورت عادت در آورید. پس از مدتی دیگر برای احساس کردن آن نیازی به بستن چشمان خود ندارید برای نمونه ببینید آیا میتوانید وقتی به صحبت کسی گوش می دهید .جسم درون را احساس کنید؟ هنگامی که شما با جسم درونتان در تماس هستید، دیگر با جسم و ذهن خود شناخته نمی شوید چنین برداشتی تقریباً متناقض می نماید، یعنی شما دیگر با شکل هویت سازی نمی کنید. شما از هویت سازی فاصله می گیرید و به سوی بی شکلی می روید. می توانیم این حالت را بودن نیز بنامیم. این هویت جوهر شما است هوشیاری جسم نه تنها شما را در لحظه حال نگه می دارد بلکه راهرویی به بیرون از زندان من درون است. این کار سیستم ایمنی جسم و نیز توانایی آن را در بهبود بخشیدن به خود تقویت می کند.
اکهارت تله
جهانی نو
اکهارت تله
جهانی نو
قدرت نیت
اگر واقعاً بخواهید، در سطح بسیار عمیقی قادر به رها کردن هستید. مسئله توانایی نیست، به شدت نیت بستگی دارد. کار درونی متفاوت از کار بیرونی است. در دنیای بیرون، چیزهایی وجود دارد که به دلیل محدودیت های فیزیکی شاید نتوانید به آنها دست یابید. برای نمونه، مطابق اراده تان بکوشید یک کوه را بلند کنید یا با سرعت نور بدوید. شما محدودیت های فیزیکی دارید. اما در درون، چنین محدودیت هایی ندارید چون هیچ جنبه فیزیکی ای برای خود وجود ندارد. شما آگاهی خالصید و اراده شما تسلط کامل بر روی ذهن و عواطف دارد.
همانگونه که دیده ایم، بیشتر افکار و عواطف شما توسط انسدادهایی ساخته شده اند که در درون ذخیره کرده اید. اینها انسدادهای شما هستند و هر زمان که بخواهید میتوانید رهایشان کنید. یک بار دیگر، مشکل این است که چون آنها با درد ذخیره شده اند، با درد آزاد میشوند. اینجاست که عمق تعهد وارد می شود. آیا میخواهید آزاد باشید تا زندگی عمیق و زیباتری داشته باشید، بیشتر از آنکه بخواهید از ناراحتی پرهیز کنید؟ تعداد زیادی از معتادان به مواد، درد بازپسگیری را تحمل کرده اند تا زندگی شان را پس بگیرند.
این برمیگردد به یک مَثَل قدیمی: «جایی که اراده است، راهی هست.» اگر واقعاً بخواهید، میتوانید انسدادهایتان را رها کنید. برای داشتن کامیاب ترین رابطه عشقی، حالت پیوسته بهزیستی و توانایی احساس حضور خداوند در تمام لحظه هایتان به تحمل چه چیزهایی حاضرید؟ چگونه پاسخ میدهید؟ آیا میگویید: «خیلی پُرمشغله ام و اصلاً ناراحتی را دوست ندارم!» یا با چالش روبه رو شده و میگویید: «هرچیزی. تمایل دارم هر چیزی را تحمل کنم تا همیشه در چنین حالتی زندگی کنم». خوشبختانه، شما این توانایی را دارید. مشکل این نیست. اما آیا نیت قدرتمندی دارید تا سفر معنوی به سوی آزادی را طی کنید؟
اراده، مثل یک ماهیچه است - با تمرین، آن را می سازید. گفتن این جمله را تمرین کنید: «اینجا من رئیسم. این خانه من است. من تنها کسی هستم که در اینجا زندگی میکنم و حق دارم اینجا را به مکانی زیبا برای زندگی تبدیل کنم.» منظور این نیست که به یک کنترل کننده عجیب تبدیل شوید. مسئله، یادگیری تسلیم شدن است. تسلیم شدن درباره سرکوب نیست و درباره کنترل هم نیست. تسلیم شدن یعنی رها کردن نقطه ضعف و به اندازه کافی متعهد شدن به انجام دادن نیت تان. تسلیم، رسیدگی به هر چیزی است که باید در درون رها شود و بگذارید بگذرد. یادتان باشد! این شما بودید که به اراده خودتان در برابر رویدادهای گذشته مقاومت کردید که باعث ذخیره شدن سامسکاراها شد. چرا یاد نگیرید به صورت ارادی ریلکس و رها کنید تا انسدادها پاک شوند و بتوانید جریان انرژی زیبایِ درونی را همانگونه که می بایست باشد، تجربه کنید!
مایکل سینگر
رها زیستن
اگر واقعاً بخواهید، در سطح بسیار عمیقی قادر به رها کردن هستید. مسئله توانایی نیست، به شدت نیت بستگی دارد. کار درونی متفاوت از کار بیرونی است. در دنیای بیرون، چیزهایی وجود دارد که به دلیل محدودیت های فیزیکی شاید نتوانید به آنها دست یابید. برای نمونه، مطابق اراده تان بکوشید یک کوه را بلند کنید یا با سرعت نور بدوید. شما محدودیت های فیزیکی دارید. اما در درون، چنین محدودیت هایی ندارید چون هیچ جنبه فیزیکی ای برای خود وجود ندارد. شما آگاهی خالصید و اراده شما تسلط کامل بر روی ذهن و عواطف دارد.
همانگونه که دیده ایم، بیشتر افکار و عواطف شما توسط انسدادهایی ساخته شده اند که در درون ذخیره کرده اید. اینها انسدادهای شما هستند و هر زمان که بخواهید میتوانید رهایشان کنید. یک بار دیگر، مشکل این است که چون آنها با درد ذخیره شده اند، با درد آزاد میشوند. اینجاست که عمق تعهد وارد می شود. آیا میخواهید آزاد باشید تا زندگی عمیق و زیباتری داشته باشید، بیشتر از آنکه بخواهید از ناراحتی پرهیز کنید؟ تعداد زیادی از معتادان به مواد، درد بازپسگیری را تحمل کرده اند تا زندگی شان را پس بگیرند.
این برمیگردد به یک مَثَل قدیمی: «جایی که اراده است، راهی هست.» اگر واقعاً بخواهید، میتوانید انسدادهایتان را رها کنید. برای داشتن کامیاب ترین رابطه عشقی، حالت پیوسته بهزیستی و توانایی احساس حضور خداوند در تمام لحظه هایتان به تحمل چه چیزهایی حاضرید؟ چگونه پاسخ میدهید؟ آیا میگویید: «خیلی پُرمشغله ام و اصلاً ناراحتی را دوست ندارم!» یا با چالش روبه رو شده و میگویید: «هرچیزی. تمایل دارم هر چیزی را تحمل کنم تا همیشه در چنین حالتی زندگی کنم». خوشبختانه، شما این توانایی را دارید. مشکل این نیست. اما آیا نیت قدرتمندی دارید تا سفر معنوی به سوی آزادی را طی کنید؟
اراده، مثل یک ماهیچه است - با تمرین، آن را می سازید. گفتن این جمله را تمرین کنید: «اینجا من رئیسم. این خانه من است. من تنها کسی هستم که در اینجا زندگی میکنم و حق دارم اینجا را به مکانی زیبا برای زندگی تبدیل کنم.» منظور این نیست که به یک کنترل کننده عجیب تبدیل شوید. مسئله، یادگیری تسلیم شدن است. تسلیم شدن درباره سرکوب نیست و درباره کنترل هم نیست. تسلیم شدن یعنی رها کردن نقطه ضعف و به اندازه کافی متعهد شدن به انجام دادن نیت تان. تسلیم، رسیدگی به هر چیزی است که باید در درون رها شود و بگذارید بگذرد. یادتان باشد! این شما بودید که به اراده خودتان در برابر رویدادهای گذشته مقاومت کردید که باعث ذخیره شدن سامسکاراها شد. چرا یاد نگیرید به صورت ارادی ریلکس و رها کنید تا انسدادها پاک شوند و بتوانید جریان انرژی زیبایِ درونی را همانگونه که می بایست باشد، تجربه کنید!
مایکل سینگر
رها زیستن
تا زمانیکه خطاهای خودت را نبینی و آنها را بپوشانی و به هر قیمتی نفی و انکارشان کنی، دیگران را مقصر و مسئولِ خطاهایت میپنداری و با همه قضاوت های ذهنی ات، نور آگاهی را که در تاریکی های ناخودآگاهت پنهان است، از دست میدهی. بدینگونه همان خطاهای تکراری، در چرخه های متوالیِ حیاتِ زندگی، تا درسهایش را نیاموزی، برایت تکرار خواهند شد. راه گریزی از تاریکی ها نیست. نور، در تاریکی ها نمایان میشود وقتی در ناشناخته های وجودت قدم بگذاری و فراتر از محتوای برنامه ریزی و شرطی شده از نامگذاری ها و شکلهای پر شده در ذهنت روی، به بینشی والاتر از دیدگاه ها و تصوراتِ محدوده ذهنت دست مییابی.
اشـoshoـو:
#گوش_دادن
وقتی دوستان نصیحت می کنند،
با دقت گوش دهید
یکی از بزرگ ترین موضوعاتی که باید فرا گرفت گوش دادن است.
ساکت گوش دهید.
بی تفاوت گوش نسپارید.
طوری گوش ندهید که:
گویی می خواهید دیگران حرف نزنند یا فقط از روی ادب به آن ها گوش می دهید. در آن صورت، بهتر است به آن ها بگویید دیگر حرف نزنند؛ زیرا شما حوصله ی گوش دادن ندارید.
وقتی گوش می دهید، واقعاً گوش بدهید. باز باشید؛ زیرا شاید حق با دوستانتان باشد.
حتی اگر درست نگویند، گوش دادن به آن ها شما را غنی می سازد؛ زیرا با دیدگاه های بیش تری آشنا می شوید.
یاد گرفتن همیشه خوب است.
همیشه خوب گوش دهید،
اما خودتان تصمیم بگیرید.
وقتی کسی به این درک نسبی می رسد، همه چیز بسیار واضح و ساده می شود. در غیر این صورت، مردم بسیار مطلق گرا می شوند و فقط به مطلق می اندیشند؛ (این موضوع حقیقت است و هر چیز مخالف با آن غلط است.)
این تمایل، کل دنیا را از کار انداخته است. هندوها ،مسیحی ها و بودایی ها... همه در حال جنگ هستند؛ زیرا همه ادعا کنند که حقیقت آن ها مطلق است. در حالی که هیچ کس نمی تواند چنین ادعایی کند.
حقیقت پهناور است.
وجوه حقیقت نامحدودند و راه های شناخت نیز بی شمارند.
هر چه ما می شناسیم و می دانیم، محدود است و فقط قسمتی از حقیقت را می سازد.
#اشو
#در_هوای_اشراق
گوش دادن تاثیرات شگفت انگیزی دارد.
اما معمولا ما گوش نمی دهیم،
صدایی که بر گوش می نشیند،
با گوش دادن فرق زیادی دارد،
اگر هنگام شنیدن در حال فکر کردن هم باشی پس گوش نمی دهی، زیرا ذهن نمی تواند دو کار را با هم انجام دهد.
زمانی که گوش می دهی به اندازه آن مقدار زمان ، فکر کردن متوقف می شود. و تا زمانی که فکر می کنی برای آن زمان گوش کردن متوقف می شود و فقط می شنوی!
پس وقتی می گویم گوش دادن فرآیند شگفت انگیزی است، منظورم این است که اگر در سکوت فقط گوش بدهی آنگاه فکر کردن خودش متوقف می شود.
زیرا این یکی از ذاتی ترین قوانین ذهن است که از انجام دو کار همزمان ناتوان است، کاملا ناتوان !
پس اگر فقط به صداهای اطرافت گوش بدهی کار بسیار ساده ایست و در عین حال تاثیرات شگفت انگیزی دارد.
#اشو
#سفر_درونی
#گوش_دادن
وقتی دوستان نصیحت می کنند،
با دقت گوش دهید
یکی از بزرگ ترین موضوعاتی که باید فرا گرفت گوش دادن است.
ساکت گوش دهید.
بی تفاوت گوش نسپارید.
طوری گوش ندهید که:
گویی می خواهید دیگران حرف نزنند یا فقط از روی ادب به آن ها گوش می دهید. در آن صورت، بهتر است به آن ها بگویید دیگر حرف نزنند؛ زیرا شما حوصله ی گوش دادن ندارید.
وقتی گوش می دهید، واقعاً گوش بدهید. باز باشید؛ زیرا شاید حق با دوستانتان باشد.
حتی اگر درست نگویند، گوش دادن به آن ها شما را غنی می سازد؛ زیرا با دیدگاه های بیش تری آشنا می شوید.
یاد گرفتن همیشه خوب است.
همیشه خوب گوش دهید،
اما خودتان تصمیم بگیرید.
وقتی کسی به این درک نسبی می رسد، همه چیز بسیار واضح و ساده می شود. در غیر این صورت، مردم بسیار مطلق گرا می شوند و فقط به مطلق می اندیشند؛ (این موضوع حقیقت است و هر چیز مخالف با آن غلط است.)
این تمایل، کل دنیا را از کار انداخته است. هندوها ،مسیحی ها و بودایی ها... همه در حال جنگ هستند؛ زیرا همه ادعا کنند که حقیقت آن ها مطلق است. در حالی که هیچ کس نمی تواند چنین ادعایی کند.
حقیقت پهناور است.
وجوه حقیقت نامحدودند و راه های شناخت نیز بی شمارند.
هر چه ما می شناسیم و می دانیم، محدود است و فقط قسمتی از حقیقت را می سازد.
#اشو
#در_هوای_اشراق
گوش دادن تاثیرات شگفت انگیزی دارد.
اما معمولا ما گوش نمی دهیم،
صدایی که بر گوش می نشیند،
با گوش دادن فرق زیادی دارد،
اگر هنگام شنیدن در حال فکر کردن هم باشی پس گوش نمی دهی، زیرا ذهن نمی تواند دو کار را با هم انجام دهد.
زمانی که گوش می دهی به اندازه آن مقدار زمان ، فکر کردن متوقف می شود. و تا زمانی که فکر می کنی برای آن زمان گوش کردن متوقف می شود و فقط می شنوی!
پس وقتی می گویم گوش دادن فرآیند شگفت انگیزی است، منظورم این است که اگر در سکوت فقط گوش بدهی آنگاه فکر کردن خودش متوقف می شود.
زیرا این یکی از ذاتی ترین قوانین ذهن است که از انجام دو کار همزمان ناتوان است، کاملا ناتوان !
پس اگر فقط به صداهای اطرافت گوش بدهی کار بسیار ساده ایست و در عین حال تاثیرات شگفت انگیزی دارد.
#اشو
#سفر_درونی
درک عمیق ناپایدار و گذرا بودن زندگی به این معنا نیست که نباید از خـوبـی هـای زنـدگی لذت ببرید و صرفاً برای تسلی بخشیدن به هنگام رنج نیز نیست. نیت ژرف تری در عبارتِ "و این نیز میگذرد" نهفته است که می خواهد شما را از ناپایداری هر وضعیتی آگاه کند که گذرا بودن همه اشکال خوب یا بد را در بر دارد. هنگامی که از گذرا بودن تمامی اشکال آگاه شوید، وابستگی شما به آن ها کم تر می گردد و تا اندازه ای از یکی بودن با آن ها دست برمی دارید. وابسته نبودن به معنای این نیست که نمی توانید از خوبی هایی که دنیا به شما می دهد، لذت ببرید. در واقع با چنین بینشی از آن ها بیش تر لذت می برید. هر گاه گذرا بودن همه چیزها و چاره ناپذیری تغییر و دگرگونی ها را ببینید و بپذیرید، بدون ترس و نگرانی از آینده می توانید از خوشی های جهان تا زمانی که ادامه دارند، بهره مند شوید.
هنگامی که وابسته نباشید، به مزایای عالی تر وابسته نبودن، دست می یابید که از آن نقطه می توانید به رویداد های زندگی خود بنگرید، به جای این که در آن ها گرفتار بمانيد. آنگاه شما مانند فضانوردی می شوید که سیاره زمین را که در بی کرانگی فضا احاطه شده است، می بیند و به تناقضاتِ ذاتی این حقیقت که سیارهٔ زمین ارزشمند و در عین حال ناچیز است، پی می برید. شناخت این مفهوم که «این نیز بگذرد!» نداشتن وابستگی را به وجود می آورد و با وابسته نبـودن، بعـد دیگری وارد زندگی ما می شـود؛ فضای درونی. دسترسی به ایـن بعـد از راه وابسته نبودن و نیز نداشتن داوری و مقاومت، حاصل می شود.
هنگامی که دیگر کاملاً با اشکال یکی نشوید، آگاهی، یعنی آن کسی که هستید، از زندان شکل آزاد می گردد. این آزادی، از فضای درونی برمی خیزد که حتی به هنگام رخ دادن رویداد های به ظاهر ناگوار، به صورت سکون، یعنی گونه ای صلح و آرامش نهـانیِ ژرفتری در درون بر شما پدیدار می شود.
این نیز بگذرد! ناگهان فضا پیرامون آن وضعیت را فرا می گیرد. همچنین فضا پیرامون نوسان های عاطفی و حتی دردها را احاطه کرده و از آن مهم تر، بین افكـار شـمـا نیـز فضاست. از این فضا آرامشی که «این دنیایی» نیست انتشار می یابد، زیرا ایـن جهـان، شکل است و آرامش، فضا است. این است آرامش پروردگار!
اکنون می توانید از مواهب این جهان، بدون آن که اهمیت و معنایی را که ندارند به آن ها ببخشید، لذت ببرید و به آن ها احترام بگذارید. شما می توانید در رقص آفرینش شرکت کنید و در آن فعال باشید؛ بی این که به نتیجه, دل ببندید و چنین خواسته های نامعقولی از جهان داشته باشید: به من رضایت بده، مرا شاد کن، به من احساس امنیت ببخش و به من بگو که کیستم. جهان نمی توانـد ایـن خواسته ها را برآورده کند و هنگامی که چنین چشمداشتی نداشته باشید، همه رنج هایی که خود آفریده اید، فرو ریخته و به پایان می رسند. تمامی این رنج هـا حاصـل ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای شکل و نا آگاهی از آن بعـد فضای درونی اسـت هنگامی که این بعد در زندگی شما حضور داشته باشد، می توانید از چیز ها، تجربه ها و لذت های حواس، بدون آن که در آنها گم و غوطهور شوید و وابستگی درونی به آن ها پیدا کنید، یعنی بی آن که به جهان معتاد شوید، لذت ببرید.
عبارت «این نیز بگذرد!» نشانه ایست که به حقیقت اشاره می کند. این مضمون با اشاره به همه تشکلات بـه طـور ضمنی، بـه جـاودانگی نیز اشاره دارد. فقـط جاودانگی ست که می تواند در شما ناپایداری را به صورت ناپایداری تشخیص دهد. هنگامی که بعد فضا، گم یا ناشناخته می شود، همـه اجـزای هستی اهمیت مطلق می یابند، یعنی آن سنگینی و جدیتی را که در حقیقت ندارند، به خود می گیرند. زمانی که جهان از چشم انداز بی شکلی در نظر گرفته نشود، جایی بس تهدید آمیز و در نهایت، وادی اندوه می گردد. پیامبر کتاب عهـد عتيـق بایـد ایـن نکتـه را احساس کرده باشـد، وقتی می نویسد: «همه بيشمار چیز هـا، سرشار از فرسودگی ست که انسان نمی تواند اینرا حتی به زبان بیاورد.»
اکهارت تله
جهانی نو
هنگامی که وابسته نباشید، به مزایای عالی تر وابسته نبودن، دست می یابید که از آن نقطه می توانید به رویداد های زندگی خود بنگرید، به جای این که در آن ها گرفتار بمانيد. آنگاه شما مانند فضانوردی می شوید که سیاره زمین را که در بی کرانگی فضا احاطه شده است، می بیند و به تناقضاتِ ذاتی این حقیقت که سیارهٔ زمین ارزشمند و در عین حال ناچیز است، پی می برید. شناخت این مفهوم که «این نیز بگذرد!» نداشتن وابستگی را به وجود می آورد و با وابسته نبـودن، بعـد دیگری وارد زندگی ما می شـود؛ فضای درونی. دسترسی به ایـن بعـد از راه وابسته نبودن و نیز نداشتن داوری و مقاومت، حاصل می شود.
هنگامی که دیگر کاملاً با اشکال یکی نشوید، آگاهی، یعنی آن کسی که هستید، از زندان شکل آزاد می گردد. این آزادی، از فضای درونی برمی خیزد که حتی به هنگام رخ دادن رویداد های به ظاهر ناگوار، به صورت سکون، یعنی گونه ای صلح و آرامش نهـانیِ ژرفتری در درون بر شما پدیدار می شود.
این نیز بگذرد! ناگهان فضا پیرامون آن وضعیت را فرا می گیرد. همچنین فضا پیرامون نوسان های عاطفی و حتی دردها را احاطه کرده و از آن مهم تر، بین افكـار شـمـا نیـز فضاست. از این فضا آرامشی که «این دنیایی» نیست انتشار می یابد، زیرا ایـن جهـان، شکل است و آرامش، فضا است. این است آرامش پروردگار!
اکنون می توانید از مواهب این جهان، بدون آن که اهمیت و معنایی را که ندارند به آن ها ببخشید، لذت ببرید و به آن ها احترام بگذارید. شما می توانید در رقص آفرینش شرکت کنید و در آن فعال باشید؛ بی این که به نتیجه, دل ببندید و چنین خواسته های نامعقولی از جهان داشته باشید: به من رضایت بده، مرا شاد کن، به من احساس امنیت ببخش و به من بگو که کیستم. جهان نمی توانـد ایـن خواسته ها را برآورده کند و هنگامی که چنین چشمداشتی نداشته باشید، همه رنج هایی که خود آفریده اید، فرو ریخته و به پایان می رسند. تمامی این رنج هـا حاصـل ارزش قائل شدن بیش از اندازه برای شکل و نا آگاهی از آن بعـد فضای درونی اسـت هنگامی که این بعد در زندگی شما حضور داشته باشد، می توانید از چیز ها، تجربه ها و لذت های حواس، بدون آن که در آنها گم و غوطهور شوید و وابستگی درونی به آن ها پیدا کنید، یعنی بی آن که به جهان معتاد شوید، لذت ببرید.
عبارت «این نیز بگذرد!» نشانه ایست که به حقیقت اشاره می کند. این مضمون با اشاره به همه تشکلات بـه طـور ضمنی، بـه جـاودانگی نیز اشاره دارد. فقـط جاودانگی ست که می تواند در شما ناپایداری را به صورت ناپایداری تشخیص دهد. هنگامی که بعد فضا، گم یا ناشناخته می شود، همـه اجـزای هستی اهمیت مطلق می یابند، یعنی آن سنگینی و جدیتی را که در حقیقت ندارند، به خود می گیرند. زمانی که جهان از چشم انداز بی شکلی در نظر گرفته نشود، جایی بس تهدید آمیز و در نهایت، وادی اندوه می گردد. پیامبر کتاب عهـد عتيـق بایـد ایـن نکتـه را احساس کرده باشـد، وقتی می نویسد: «همه بيشمار چیز هـا، سرشار از فرسودگی ست که انسان نمی تواند اینرا حتی به زبان بیاورد.»
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخها در سوالاتِ ذهنی، تنیده شدن و چه کسی بهتر از قلب و خودبرتر و آگاهت میتونه، حقیقت رو برات عیان و آشکار
کنه☺️
کنه☺️
نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
" بجز طبیعت، هیچ دین دیگری وجود ندارد:" شما نیازی ندارید بیاموزید که طبیعت چیست. هنگامی که احساس تشنگی میکنید، میدانید که نیاز به آب دارید. هنگامی که احساس گرسنگی میکنید، میدانید که به غذا نیاز دارید. طبیعت شما بطور پیوسته شما را راهنمایی میکند. بجز طبیعت، هیچ راهنمای دیگری وجود ندارد.
همەی راهنمایان دیگر، گمراه کننده هستند. آنها شما را از مسیر طبیعی دور میکنند و همین که از مسیر طبیعی دور شوید، رنج شروع میشود. و رنج شما، شادی آنهاست، چون که فقط فرد رنجور به کلیسا میرود، فقط فرد رنجور و بدبخت به معبد میرود.
هنگامی که احساس خوشحالی و شادمانی میکنید، سرحال و جوان و سالم هستید، چه کسی به کلیسا توجه میکند؟ زندگی بسیار سرشار و غنی است،
بسیار شادی بخش است، چه کسی میخواهد به آن قبرستانها برود که غمگین و جدی و اخمو بودن، مقدس و معنوی پنداشته میشود!
~ جایی که قیافۀ اخمو، دینی تلقی میشود.
~جایی که رقص مجاز نیست.
~ جایی که عشق ممنوع است.
~ جایی که باید بنشینید و به سخنانی
مرده و بسیار قدیمی و گرد و خاکِ گرفته موعظه گرانش گوش دهید، که به هیچوجه قلب شما را لمس نمیکنند
و وجودتان را به وجد نمی آورند.
موعظه گرانِ کلیساها و معابد، انسان را تحت سلطۀ اندیشه های پوسیده خودشان در آوردهاند. روزی همه هوشمندی بشر طغیان خواهدکرد. طغیان و عصيان، تنها امید است. یک روز انسان این به اصطلاح خانهها و معابد خدا را ویران خواهند کرد چون که این سیاره، این آسمان پر ستاره، تنها معبدی است که وجود دارد. همەی معابد دیگر، ساختۀ دست بشرند و این زندگی در درختان، حیوانات و موجودات انسانی، تنها خدای زنده است.
خدایانی که در معابد نشستهاند، توسط انسانها خلق شدهاند.
بسیار عجیب است که این ادیان پیوسته میگویند که خدا جهان را خلق کرد، اما خدای آنها توسط انسان خلق شده است. آنها میگویند: (خدا انسان را به شکل خویش آفرید.) اما حقیقت درست عکس آن است، انسان خدا را به شکل خویش آفرید. به همین دلیل خدای چینی از خدای هندو و مابقی خدایانِ دیگر، متفاوت است. خدای یک آفریقایی از خدای یک اروپایی و آسیایی، متفاوت است.
چون که مردم دارند خدا را به شکل خویش خلق میکنند و حماقت به اوج خود میرسد، شما آن تصاویر را ایجاد میکنید و در برابر آنها زانو میزنید و به انها التماس کرده و ستايش شان میکنید. آیا میتوانید هیچ چیزی احمقانهتر تصور کنید! و آنگاه شروع به دعا و نیایش میکنید. بچهها را میتوان بخشید. آنها اسباب بازیهایشان را دوست دارند. اما شما رشد نکردهاید و بزرگ نشدهاید تا به بلوغ معنویتان برسید. شما هم به اسباب بازیهایتان عشق میورزید. خرس عروسکی شما، معابد شماست، کلیساها و کنیسههای شماست. اما اینها خرس عروسکی هستند. آنها عملکرد یکسانی دارند. بچه بدون خرس عروسکی احساس تنهایی میکند.
خدایانِ شما کی و چیستند؟
تسلی دهنده. چون که شما حتی در میان جمعِ همنوعانتان احساس تنهایی میکنید. شما به یک خرس عروسکی در آسمان نیاز دارید، یک خرس عروسکی جاودانه که همواره با شما در تماس باشد. او دانای مطلق، حاضر مطلق و قادر مطلق است و میتواند هر کاری بکند. او فقط یک تسلی خاطر است. مردمی که به خدا ایمان دارند، به خودشان اجازۀ رشد ندادهاند. آنها در روان خود عقب افتاده باقی ماندهاند، وگرنه به هیچ خدایی نیاز نیست. زندگی برای خودش کافی است و آن بسیار زیباست، سرشار از آواز، گلها و پرندگان در حال پرواز است. آن، یک آزادی مطلق برای رشد کردن و خود بودن است.
آن به شما ده فرمان نمی دهد، بلکه شما را همینطور که هستید، میپذیرد و در مورد اینکه چگونه باید باشید، سرو صدای زیادی به راه نمیاندازد. عشق و احترام او به همهی آنچه که زنده است، بی قید و شرط است. برای چه به خدایان خود نیاز دارید؟ چون که رنجور و دردمند هستید. بنابرین این یک ترفند است. نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
اشو
" بجز طبیعت، هیچ دین دیگری وجود ندارد:" شما نیازی ندارید بیاموزید که طبیعت چیست. هنگامی که احساس تشنگی میکنید، میدانید که نیاز به آب دارید. هنگامی که احساس گرسنگی میکنید، میدانید که به غذا نیاز دارید. طبیعت شما بطور پیوسته شما را راهنمایی میکند. بجز طبیعت، هیچ راهنمای دیگری وجود ندارد.
همەی راهنمایان دیگر، گمراه کننده هستند. آنها شما را از مسیر طبیعی دور میکنند و همین که از مسیر طبیعی دور شوید، رنج شروع میشود. و رنج شما، شادی آنهاست، چون که فقط فرد رنجور به کلیسا میرود، فقط فرد رنجور و بدبخت به معبد میرود.
هنگامی که احساس خوشحالی و شادمانی میکنید، سرحال و جوان و سالم هستید، چه کسی به کلیسا توجه میکند؟ زندگی بسیار سرشار و غنی است،
بسیار شادی بخش است، چه کسی میخواهد به آن قبرستانها برود که غمگین و جدی و اخمو بودن، مقدس و معنوی پنداشته میشود!
~ جایی که قیافۀ اخمو، دینی تلقی میشود.
~جایی که رقص مجاز نیست.
~ جایی که عشق ممنوع است.
~ جایی که باید بنشینید و به سخنانی
مرده و بسیار قدیمی و گرد و خاکِ گرفته موعظه گرانش گوش دهید، که به هیچوجه قلب شما را لمس نمیکنند
و وجودتان را به وجد نمی آورند.
موعظه گرانِ کلیساها و معابد، انسان را تحت سلطۀ اندیشه های پوسیده خودشان در آوردهاند. روزی همه هوشمندی بشر طغیان خواهدکرد. طغیان و عصيان، تنها امید است. یک روز انسان این به اصطلاح خانهها و معابد خدا را ویران خواهند کرد چون که این سیاره، این آسمان پر ستاره، تنها معبدی است که وجود دارد. همەی معابد دیگر، ساختۀ دست بشرند و این زندگی در درختان، حیوانات و موجودات انسانی، تنها خدای زنده است.
خدایانی که در معابد نشستهاند، توسط انسانها خلق شدهاند.
بسیار عجیب است که این ادیان پیوسته میگویند که خدا جهان را خلق کرد، اما خدای آنها توسط انسان خلق شده است. آنها میگویند: (خدا انسان را به شکل خویش آفرید.) اما حقیقت درست عکس آن است، انسان خدا را به شکل خویش آفرید. به همین دلیل خدای چینی از خدای هندو و مابقی خدایانِ دیگر، متفاوت است. خدای یک آفریقایی از خدای یک اروپایی و آسیایی، متفاوت است.
چون که مردم دارند خدا را به شکل خویش خلق میکنند و حماقت به اوج خود میرسد، شما آن تصاویر را ایجاد میکنید و در برابر آنها زانو میزنید و به انها التماس کرده و ستايش شان میکنید. آیا میتوانید هیچ چیزی احمقانهتر تصور کنید! و آنگاه شروع به دعا و نیایش میکنید. بچهها را میتوان بخشید. آنها اسباب بازیهایشان را دوست دارند. اما شما رشد نکردهاید و بزرگ نشدهاید تا به بلوغ معنویتان برسید. شما هم به اسباب بازیهایتان عشق میورزید. خرس عروسکی شما، معابد شماست، کلیساها و کنیسههای شماست. اما اینها خرس عروسکی هستند. آنها عملکرد یکسانی دارند. بچه بدون خرس عروسکی احساس تنهایی میکند.
خدایانِ شما کی و چیستند؟
تسلی دهنده. چون که شما حتی در میان جمعِ همنوعانتان احساس تنهایی میکنید. شما به یک خرس عروسکی در آسمان نیاز دارید، یک خرس عروسکی جاودانه که همواره با شما در تماس باشد. او دانای مطلق، حاضر مطلق و قادر مطلق است و میتواند هر کاری بکند. او فقط یک تسلی خاطر است. مردمی که به خدا ایمان دارند، به خودشان اجازۀ رشد ندادهاند. آنها در روان خود عقب افتاده باقی ماندهاند، وگرنه به هیچ خدایی نیاز نیست. زندگی برای خودش کافی است و آن بسیار زیباست، سرشار از آواز، گلها و پرندگان در حال پرواز است. آن، یک آزادی مطلق برای رشد کردن و خود بودن است.
آن به شما ده فرمان نمی دهد، بلکه شما را همینطور که هستید، میپذیرد و در مورد اینکه چگونه باید باشید، سرو صدای زیادی به راه نمیاندازد. عشق و احترام او به همهی آنچه که زنده است، بی قید و شرط است. برای چه به خدایان خود نیاز دارید؟ چون که رنجور و دردمند هستید. بنابرین این یک ترفند است. نگذارید مردم شاد باشند وگرنه دین ناپدید خواهد شد.
اشو
در رشد معنوی ات همواره صبور و شکیبا باش
تو نمی توانی هستی را مجبور به ارده کوچکِ خودت کنی.
تو جزئی و هستی کل بگذار ارده هستی وارده زندگیت بشه، اونموقع
اتفاقات درست به موقع و در لحظه ای رخ می دهند که اصلا انتظارشو نداشتی همون موقع ها و لحظه ها که هاج و واج در حیرت میمونی
دانه ها را کاشته ای،
باغ را آبیاری کرده ای،
حالا منتطر بمان
هر نوع عجله و شتابی از نفس میاید
هرچیزی برای رشد، نیاز به ریتم طبیعی خودش داره. هوشمندیِ طبیعت، ساعتی برای سنجش زمان، که ما آدمها اختراع کردیم، نداره و همه جاندارانش در ریتم طبیعی خودشون چرخه های زایش و اوج شکوفایی و زوال و مرگ را پیوسته زنده نگه میدارند
تنها مصنوعات در خط تولید، زود و تند و سریع، تولید می شوند. رشد درونی، حقیقی ترین و بزرگترین رشد در هستی ست که نیاز به صبر دارد.
در رشد معنوی ات همواره صبور و شکیبا باش
تو نمی توانی هستی را مجبور به ارده کوچکِ خودت کنی.
تو جزئی و هستی کل بگذار ارده هستی وارده زندگیت بشه، اونموقع
اتفاقات درست به موقع و در لحظه ای رخ می دهند که اصلا انتظارشو نداشتی همون موقع ها و لحظه ها که هاج و واج در حیرت میمونی
دانه ها را کاشته ای،
باغ را آبیاری کرده ای،
حالا منتطر بمان
هر نوع عجله و شتابی از نفس میاید
هرچیزی برای رشد، نیاز به ریتم طبیعی خودش داره. هوشمندیِ طبیعت، ساعتی برای سنجش زمان، که ما آدمها اختراع کردیم، نداره و همه جاندارانش در ریتم طبیعی خودشون چرخه های زایش و اوج شکوفایی و زوال و مرگ را پیوسته زنده نگه میدارند
تنها مصنوعات در خط تولید، زود و تند و سریع، تولید می شوند. رشد درونی، حقیقی ترین و بزرگترین رشد در هستی ست که نیاز به صبر دارد.
خودبرتر 11:
هرمخالفتی هر دفاعی هر واکنشی نشان دهنده این است تو تابو داری تابو همان باورهای هست که میگه ابرو ما رفت حیثیت ما رفت
ترسها تابوهایی هستند که اجازه نمیده تو رشد کنی ازترسها خودت عبور کن تا طعم ازادی را تجربه کنید بهبودی یعنی بتوانی ازعقاید کهنه ات بیرونی بزنی از تفکرگذشته ات بیرون بزنی طرز قکرت بیرون بزنی واقف باش مسیر بهبودی دردناک است اگر داری درد میکشی صبور باش تا طعم اگاهی را بتونی بچشی
احساس گناه خجالت شرم سرزنش خودازاری بیماریست بهش واقف باشید تا دردامش نیافتید
چای ت بخور بذار دیگران هم چای شون بخورن
یاد بگیریم توی زندگی هم سرک نکشیم در خانه همه کرم پیدا میشه ولی مهم اینه که کرمها خودمان بکشیم بیرون
انانی که شهامت بیرون انداختن کرمها شون را دارند روزی پروانه خواهند شد
شهامت کلید دگرگونی ست
خواسته ها ارزوها امیالها نطلبید شهامت بطلبید این شهامت است که زندگی ت را دگرگون میکند انسانهای ترسو هنوز در شعور گذشته با باورهای هزاران ساله میخواهند زندگیشان خوب شود واین امکان پذیر نیست باید ساختار ذهنت تخریب شود تا بتوانی زندگی جدیدی را بتوانی شروع کنی
هرچیزی نمی خواهید خودتان انجام ندهید مسخره نکنید تا مسخره نشوید
دروغ نزنید تا دروغ نشنوید
انتقاد نکنید تا انتقاد نشوید
ایراد نگیرید تا ازشما ایراد نگیرند
انچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران مپسند
قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید
به تصورات باطل ذهنتان واقف باشید به برداشت های ذهنتان واقف باشید به منفی نگری ذهنتان اگاه باشید وباور ندهید تا هشیارتر شوید
به افکارتان باور ندهید هم هویت نشوید بهش نچسبید همراش نشوید تا بتوانید دردام افکار تان زندانی نشوید غرق نشوید بلکه مشارکت کنید بنویسید تا بتوانی متوجه شوی افکار دروغی بیش نیست باورش نکنید
فرمان بر افکارتان نباشید فقط هشیار باشید تا بتوانید ازافکار تان بیرون بزنید شاهد ش باشید تفسیرش نکنید بدوخوب نکنید درست وعلط نکنید تاازنشخوار کردن بزنید بیرون
افکار بیماریست بهش توجه نکنید افکار وسوسه هایی هستند که درپی خواسته های خودتان تورا مشغول میکند بهش واقف باشید
باید ازدرون لخت وعریان شویم تا بتوانیم متحول شویم
انچه هستی باش بدون نقاب وتظاهر
شهامت همین است
به کارهایت واقف باش به افکارت به نیت ها ت به رفتارت وگفتارت اگاه باش به نفس کشیدنت اگاه باش تا هشیاریت قوی تر شود
هرمخالفتی هر دفاعی هر واکنشی نشان دهنده این است تو تابو داری تابو همان باورهای هست که میگه ابرو ما رفت حیثیت ما رفت
ترسها تابوهایی هستند که اجازه نمیده تو رشد کنی ازترسها خودت عبور کن تا طعم ازادی را تجربه کنید بهبودی یعنی بتوانی ازعقاید کهنه ات بیرونی بزنی از تفکرگذشته ات بیرون بزنی طرز قکرت بیرون بزنی واقف باش مسیر بهبودی دردناک است اگر داری درد میکشی صبور باش تا طعم اگاهی را بتونی بچشی
احساس گناه خجالت شرم سرزنش خودازاری بیماریست بهش واقف باشید تا دردامش نیافتید
چای ت بخور بذار دیگران هم چای شون بخورن
یاد بگیریم توی زندگی هم سرک نکشیم در خانه همه کرم پیدا میشه ولی مهم اینه که کرمها خودمان بکشیم بیرون
انانی که شهامت بیرون انداختن کرمها شون را دارند روزی پروانه خواهند شد
شهامت کلید دگرگونی ست
خواسته ها ارزوها امیالها نطلبید شهامت بطلبید این شهامت است که زندگی ت را دگرگون میکند انسانهای ترسو هنوز در شعور گذشته با باورهای هزاران ساله میخواهند زندگیشان خوب شود واین امکان پذیر نیست باید ساختار ذهنت تخریب شود تا بتوانی زندگی جدیدی را بتوانی شروع کنی
هرچیزی نمی خواهید خودتان انجام ندهید مسخره نکنید تا مسخره نشوید
دروغ نزنید تا دروغ نشنوید
انتقاد نکنید تا انتقاد نشوید
ایراد نگیرید تا ازشما ایراد نگیرند
انچه برای خودت نمی پسندی برای دیگران مپسند
قضاوت نکنید تا قضاوت نشوید
به تصورات باطل ذهنتان واقف باشید به برداشت های ذهنتان واقف باشید به منفی نگری ذهنتان اگاه باشید وباور ندهید تا هشیارتر شوید
به افکارتان باور ندهید هم هویت نشوید بهش نچسبید همراش نشوید تا بتوانید دردام افکار تان زندانی نشوید غرق نشوید بلکه مشارکت کنید بنویسید تا بتوانی متوجه شوی افکار دروغی بیش نیست باورش نکنید
فرمان بر افکارتان نباشید فقط هشیار باشید تا بتوانید ازافکار تان بیرون بزنید شاهد ش باشید تفسیرش نکنید بدوخوب نکنید درست وعلط نکنید تاازنشخوار کردن بزنید بیرون
افکار بیماریست بهش توجه نکنید افکار وسوسه هایی هستند که درپی خواسته های خودتان تورا مشغول میکند بهش واقف باشید
باید ازدرون لخت وعریان شویم تا بتوانیم متحول شویم
انچه هستی باش بدون نقاب وتظاهر
شهامت همین است
به کارهایت واقف باش به افکارت به نیت ها ت به رفتارت وگفتارت اگاه باش به نفس کشیدنت اگاه باش تا هشیاریت قوی تر شود
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟
#پاسخ
تشابهی وجود دارد و اختلافی.
در اساس کودک یک بودا است ولی بوداگونگی او، معصومیت او، طبیعی است و اکتسابی نیست. معصومیت او نوعی جهل است و نه یک تشخیص. معصومیت او ناخودآگاه است ـــ از آن آگاه نیست، از معصومیت خودش بیخبر است و هیچ توجهی به آن ندارد. وجود دارد ولی او در فراموشی است.
او این معصومیت را ازدست خواهد داد. باید آن را ازدست بدهد.
دیر یا زود بهشت او گم خواهد شد؛
او به سوی آن پیش میرود. هرکودک باید وارد انواع فساد و ناپاکیهای دنیا بشود.
معصومیت کودک همان معصومیت آدم است قبل از اینکه از باغ عدن اخراج شود، قبل از اینکه میوهی دانش را چشیده باشد، قبل از اینکه خودآگاه شود. معصومیت او حیوان گونه است. به چشمان هر حیوانی نگاه کنید(یک گاو، یک سگ) و پاکی را در آن خواهید دید، همان پاکی و خلوص که در چشمان یک بودا هست، ولی با یک تفاوت.
و این تفاوتی عظیم است:
یک بودا به وطنبازگشته است؛ ولی حیوان هنوز وطن را ترک نکرده. کودک در باغ عدن است، هنوز در بهشت است. او مجبور به ترک آنجاست
زیرا برای بهدست آوردن، فرد باید گم کرده باشد. بودا به وطن بازگشته….
آن دایره تکمیل شده است. او دور شد، گم شد، گمراه شد، عمیقاً وارد تارکی و گناه و رنج و جهنم شد. این تجربهها بخشی از بلوغ و رشد هستند. بدون اینها تو هیچ ستون مهرهی محکمی نداری؛ بدون ستون مهرهها هستی. بدون اینها معصومیت تو بسیار شکننده است؛ نمیتوانند در برابر بادها ایستادگی کند، تحمل طوفانها را ندارد. چنین معصومیتی بسیار ضعیف است و قادر به بقا نیست. باید وارد آتش زندگی شود ـــ هزار و یک اشتباه، هزار و یکبار زمین میخوری و دوباره روی پای خود میایستی.
تمام این تجربهها آهستهآهسته تو را رسیده و بالغ میسازند؛ موجودی بزرگسال میشوی.
معصومیت بودا معصومیت یک فرد بالغ است، کاملاً بالغ
کودکی طبیعتِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی طبیعتِ خودآگاه است. کودکی یک پیرامون است بدون هیچ مفهومی از مرکز. بودا نیز یک پیرامون است، ولی در مرکز ریشه دارد؛ مرکزیت دارد.
کودکی یک گمنامیِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی یک گمنامیِ خودآگاه است. هردو بینام هستند، هردو بیشکل هستند…. ولی کودک هنوز شکل و رنج آن را نشناخته است. مانند این است که هرگز در زندان نبودهای، پس نمیدانی که آزادبودن چیست. سپس سالها در زندان بودهای و سپس یک روز از زندان آزاد شدهای… رقصان و با شعف از درِ زندان بیرون میآیی! و تعجب میکنی که مردمی که در بیرون هستند و در خیابان راه میروند و به اداره یا کارخانه میروند ابداً از آزادی خودشان لذت نمیبرند ـــ آنان ازیاد بردهاند، نمیدانند که آزاد هستند. چگونه میتوانند بدانند؟ چون هرگز در زندان نبودهاند و متضاد آزادی را نشناختهاند؛ آن پسزمینه وجود ندارد.
مانند این است که با گچ سفید روی دیوار سفید بنویسی ـــ هیچکس قادر به خواندن آن نیست. حتی خودت هم نمیتوانی بخوانی که چه نوشتهای.
ولی اگر روی یک تختهسیاه بنویسی روشن و واضح خواهد بود ــ میتوانی آن را بخوانی. نیاز به تضاد هست و کودک هیچ متضادی ندارد؛ او یک آستر نقرهای بدون یک ابر سیاه است. بودا یک آسترِ نقرهای در پشت ابر سیاه است.
در روز ستارگان در آسمان هستند؛ جایی نمیروند، نمیتوانند ناپدید شوند! آنها پیشاپیش در آسمان هستند و در تمام روز، ولی در شب میتوانی آنها را ببینی، چون تاریکی وجود دارد. آنها با غروب آفتاب شروع میکنند به پدیدارشدن. همچنانکه خورشید عمیقتر و عمیقتر به زیر خط افق میرود، ستارگان بیشتر و بیشتری سربرمیآورند. آنها تمام روز آنجا بودهاند، ولی چون تاریکی وجود نداشت، دیدن آنها امکان نداشت.
یک کودک معصومیت را دارد ولی پسزمینه را ندارد. نمیتوانی آن را ببینی، نمیتوانی آن را بخوانی؛ روشن و دیدنی نیست. یک بودا زندگیش را کرده است، هرکار مورد نیاز را انجام داده(خوب و بد) این قطب و آن قطب را لمس کرده، یک گناهکار و یک قدیس بوده است.
به یادبسپار: بودا فقط یک قدیس نیست؛ یک گناهکار بوده و یک قدیس هم بوده. و بوداگونگی ورای این دو است. اینک او به وطن بازگشته است
وقتی بودا به روشنی رسید از او سوال شد، “به چه چیز دست یافتید؟”
او خندید و گفت، “به هیچ چیز دست نیافتم، فقط چیزی را کشف کردم که همیشه وجود داشته. فقط به خانه بازگشتهام. آن چیزی را که همیشه به من تعلق داشته و با من بوده مطالبه کردم. پس دستاوردی به آن صورت وجود نداشته، من فقط آن را تشخیص دادم.
#سوال_از_اشو
اشوی محبوب، چه تفاوتی هست بین خالی بودن یک کودک قبل از تشکیل نفْس، و تهیای کودکوارِ یک بودا؟
#پاسخ
تشابهی وجود دارد و اختلافی.
در اساس کودک یک بودا است ولی بوداگونگی او، معصومیت او، طبیعی است و اکتسابی نیست. معصومیت او نوعی جهل است و نه یک تشخیص. معصومیت او ناخودآگاه است ـــ از آن آگاه نیست، از معصومیت خودش بیخبر است و هیچ توجهی به آن ندارد. وجود دارد ولی او در فراموشی است.
او این معصومیت را ازدست خواهد داد. باید آن را ازدست بدهد.
دیر یا زود بهشت او گم خواهد شد؛
او به سوی آن پیش میرود. هرکودک باید وارد انواع فساد و ناپاکیهای دنیا بشود.
معصومیت کودک همان معصومیت آدم است قبل از اینکه از باغ عدن اخراج شود، قبل از اینکه میوهی دانش را چشیده باشد، قبل از اینکه خودآگاه شود. معصومیت او حیوان گونه است. به چشمان هر حیوانی نگاه کنید(یک گاو، یک سگ) و پاکی را در آن خواهید دید، همان پاکی و خلوص که در چشمان یک بودا هست، ولی با یک تفاوت.
و این تفاوتی عظیم است:
یک بودا به وطنبازگشته است؛ ولی حیوان هنوز وطن را ترک نکرده. کودک در باغ عدن است، هنوز در بهشت است. او مجبور به ترک آنجاست
زیرا برای بهدست آوردن، فرد باید گم کرده باشد. بودا به وطن بازگشته….
آن دایره تکمیل شده است. او دور شد، گم شد، گمراه شد، عمیقاً وارد تارکی و گناه و رنج و جهنم شد. این تجربهها بخشی از بلوغ و رشد هستند. بدون اینها تو هیچ ستون مهرهی محکمی نداری؛ بدون ستون مهرهها هستی. بدون اینها معصومیت تو بسیار شکننده است؛ نمیتوانند در برابر بادها ایستادگی کند، تحمل طوفانها را ندارد. چنین معصومیتی بسیار ضعیف است و قادر به بقا نیست. باید وارد آتش زندگی شود ـــ هزار و یک اشتباه، هزار و یکبار زمین میخوری و دوباره روی پای خود میایستی.
تمام این تجربهها آهستهآهسته تو را رسیده و بالغ میسازند؛ موجودی بزرگسال میشوی.
معصومیت بودا معصومیت یک فرد بالغ است، کاملاً بالغ
کودکی طبیعتِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی طبیعتِ خودآگاه است. کودکی یک پیرامون است بدون هیچ مفهومی از مرکز. بودا نیز یک پیرامون است، ولی در مرکز ریشه دارد؛ مرکزیت دارد.
کودکی یک گمنامیِ ناخودآگاه است؛ بوداگونگی یک گمنامیِ خودآگاه است. هردو بینام هستند، هردو بیشکل هستند…. ولی کودک هنوز شکل و رنج آن را نشناخته است. مانند این است که هرگز در زندان نبودهای، پس نمیدانی که آزادبودن چیست. سپس سالها در زندان بودهای و سپس یک روز از زندان آزاد شدهای… رقصان و با شعف از درِ زندان بیرون میآیی! و تعجب میکنی که مردمی که در بیرون هستند و در خیابان راه میروند و به اداره یا کارخانه میروند ابداً از آزادی خودشان لذت نمیبرند ـــ آنان ازیاد بردهاند، نمیدانند که آزاد هستند. چگونه میتوانند بدانند؟ چون هرگز در زندان نبودهاند و متضاد آزادی را نشناختهاند؛ آن پسزمینه وجود ندارد.
مانند این است که با گچ سفید روی دیوار سفید بنویسی ـــ هیچکس قادر به خواندن آن نیست. حتی خودت هم نمیتوانی بخوانی که چه نوشتهای.
ولی اگر روی یک تختهسیاه بنویسی روشن و واضح خواهد بود ــ میتوانی آن را بخوانی. نیاز به تضاد هست و کودک هیچ متضادی ندارد؛ او یک آستر نقرهای بدون یک ابر سیاه است. بودا یک آسترِ نقرهای در پشت ابر سیاه است.
در روز ستارگان در آسمان هستند؛ جایی نمیروند، نمیتوانند ناپدید شوند! آنها پیشاپیش در آسمان هستند و در تمام روز، ولی در شب میتوانی آنها را ببینی، چون تاریکی وجود دارد. آنها با غروب آفتاب شروع میکنند به پدیدارشدن. همچنانکه خورشید عمیقتر و عمیقتر به زیر خط افق میرود، ستارگان بیشتر و بیشتری سربرمیآورند. آنها تمام روز آنجا بودهاند، ولی چون تاریکی وجود نداشت، دیدن آنها امکان نداشت.
یک کودک معصومیت را دارد ولی پسزمینه را ندارد. نمیتوانی آن را ببینی، نمیتوانی آن را بخوانی؛ روشن و دیدنی نیست. یک بودا زندگیش را کرده است، هرکار مورد نیاز را انجام داده(خوب و بد) این قطب و آن قطب را لمس کرده، یک گناهکار و یک قدیس بوده است.
به یادبسپار: بودا فقط یک قدیس نیست؛ یک گناهکار بوده و یک قدیس هم بوده. و بوداگونگی ورای این دو است. اینک او به وطن بازگشته است
وقتی بودا به روشنی رسید از او سوال شد، “به چه چیز دست یافتید؟”
او خندید و گفت، “به هیچ چیز دست نیافتم، فقط چیزی را کشف کردم که همیشه وجود داشته. فقط به خانه بازگشتهام. آن چیزی را که همیشه به من تعلق داشته و با من بوده مطالبه کردم. پس دستاوردی به آن صورت وجود نداشته، من فقط آن را تشخیص دادم.
به شما در مورد آن هفت در گفته بودم، که نفْس چگونه شکل میگیرد، توهم نفْس چگونه تقویت میشود. اگر عمیقتر وارد نکاتی در موردش بشویم مفید خواهد بود.
این هفت در خیلی مشخص و جدا از هم نیستند؛ همپوشانی دارند. و بسیار به ندرت فردی را پیدا میکنید که از تمام این هفت در به نفْس خودش رسیده باشد.
اگر شخصی از تمام این درها به نفْس خودش رسیده باشد، یک نفْس کامل perfect ego شده است.
و فقط یک نفْس کامل است که میتواند ناپدید شود، نه یک نفْسِ ناقص.
وقتی که میوه رسیده باشد رها شده و میافتد؛ میوهی کال میچسبد و رها نمیکند. اگر هنوز به نفس چسبیدهای، به یاد داشته باش: آن میوه هنوز نرسیده است؛ چسبیدن به همین دلیل است. اگر میوه رسیده باشد، روی زمین میافتد و ازبین میرود. نفس هم چنین است.
حالا این یک معمّا است: که فقط یک نفْس پرورش یافته میتواند تسلیم شود.
معمولاً فکر میکنید که یک فرد نفسانی نمیتواند تسلیم شود.
مشاهدهی من چنین نیست، و مشاهدهی بوداها در طول اعصار هم چنین نبوده. فقط یک فرد نفسانی کامل میتواند تسلیم شود. زیرا فقط او رنج و مصیبت نفْس را شناخته است؛ فقط اوست که قدرت تسلیمشدن را دارد. او تمام امکانات نفْس را شناخته است و ناکامیهای بسیار را تجربه کرده. او بسیار رنج برده و حال میداند که دیگر کافی است و به دنبال هر بهانهای است تا نفْس را تسلیم کند. آن بهانه میتواند خدا باشد، میتواند یک مرشد باشد، یا هر بهانهی دیگر؛ ولی او میخواهد که نفْس را تسلیم کند. سنگینی آن بسیار زیاد است و او آن را به مدت زیاد حمل کرده است.
کسانی که نفْس خود را پرورش ندادهاند میتوانند تسلیم شوند، ولی تسلیم آنان کامل نخواهد بود، تمام نخواهد بود. چیزی در عمق وجود به چسبیدن ادامه میدهد و هنوز امیدوار است: “شاید چیزی در نفْس وجود داشته باشد. چرا آن را تسلیم میکنی؟”
در شرق، نفْس بطور کامل پرورش داده نشده است. به سبب آموزشهای ضدنفس، یک سوءتفاهم برخاسته که اگر قرار است نفْس تسلیم شود، پس چرا باید آن را پرورش داد؟ برای چه؟
یک منطق ساده است:
اگر قرار باشد روزی نفْس را تسلیم کنی، پس چه زحمتی است؟ چرا تلاش بسیار کنی تا آن را خلق کنی؟ باید که رها شود! پس شرق تلاشی زیاد روی پرورش نفْس نداشته است. و ذهن شرقی این را بسیار آسان مییابد تا در برابر هرکسی تعظیم کند. برای او بسیار راحت و آسان است؛ همیشه آمادهی تسلیم شدن است. ولی این تسلیم او در اساس غیرممکن است زیرا هنوز نفسی را نداری که آن را تسلیم کنی.
تعجب خواهید کرد: تمام بوداها در شرق همگی از طبقهی جنگاوران Kshatrias بودهاند ــ بودا، ماهاویرا، پارشوانات Parshwanath، نمینات Neminath. تمام بیستوچهار پیشوای جینها همگی از این نژاد و طبقه بودند و تمام آواتارهای هندوان نیز به همین طبقه تعلق داشته اند ــراما، کریشنا (بغیر از یکی، پاراشورام Parashuram، که تصادفاً بهنظر میرسد که در خانوادهی براهمین زاده شده بود) زیرا نمیتوانید جنگجویی بزرگتر از او پیدا کنید. این باید یک تصادف بوده باشد تمام زندگیش پیوسته در جنگ گذشته است.
یک بودا کسی است که وارد تجربههای زندگی شده، از آتش زندگی، از جهنم زندگی عبور کرده و نفس او دیگر خام نیست و تا حدامکان و تا بیشترین درجه رسیده و تقویت شده است. و در آن لحظه است که نفس میتواند بیفتد و ناپدید شود. باردیگر یک کودک هستی؛ این یک تولد دوباره است، یک رستاخیز است
نخست باید به صلیب نفْس آویخته شوی؛ باید رنج صلیب نفس را کشیده باشی و باید آن صلیب را روی دوش خود حمل کنی، تا به آخر
نفس باید آموخته شود؛ فقط آنوقت است که میتواند نیاموخته شود
و آنگاه لذت بزرگی وجود دارد. وقتی از زندان آزاد شدی، خواهی رقصید، در وجودت جشنی برپاست. نمیتوانی باور کنی که چرا مردمی که در زندان نیستند اینهمه گُنگ و بیجان و غمگین هستند. چرا نمیرقصند؟ چرا جشن نمیگیرند؟ آنان نمیتوانند:
آنان رنج زندان را نشناختهاند.
قبل از اینکه بتوانی یک بودا بشوی، این هفت در باید مورد استفاده قرار گیرند. باید وارد تاریکترین حیطههای زندگی بشوی، باید شب تاریک روح را تجربه کنی، تا به آن طلوع بامدادی بازگردی، جاییکه خورشید دوباره برمیخیزد و همهچیز نورانی است. ولی بسیار بهندرت اتفاق میافتد که شما نفْس را کاملاً پرورش داده باشید.
نخستین در، خودِ بدنی است. کودک آهستهآهسته شروع به یادگیری میکند
دومین در را “خودهویتی” self-identity میخوانم.
کودک شروع میکند به رشددادن این فکر که او کیست
سومین در، احترام به خود self-esteem بود: کودک میآموزد تا کارهایی انجام دهد و از انجام آنها لذت میبرد
چهارمین در، بسطِ خود self-extension بود. در اینجا واژهی کلیدی “مالِ من” mine است. فرد باید با انباشتن پول، قدرت و بزرگتر و بزرگتر و بزرگترشدن خودش را بسط و گسترش بدهد
این هفت در خیلی مشخص و جدا از هم نیستند؛ همپوشانی دارند. و بسیار به ندرت فردی را پیدا میکنید که از تمام این هفت در به نفْس خودش رسیده باشد.
اگر شخصی از تمام این درها به نفْس خودش رسیده باشد، یک نفْس کامل perfect ego شده است.
و فقط یک نفْس کامل است که میتواند ناپدید شود، نه یک نفْسِ ناقص.
وقتی که میوه رسیده باشد رها شده و میافتد؛ میوهی کال میچسبد و رها نمیکند. اگر هنوز به نفس چسبیدهای، به یاد داشته باش: آن میوه هنوز نرسیده است؛ چسبیدن به همین دلیل است. اگر میوه رسیده باشد، روی زمین میافتد و ازبین میرود. نفس هم چنین است.
حالا این یک معمّا است: که فقط یک نفْس پرورش یافته میتواند تسلیم شود.
معمولاً فکر میکنید که یک فرد نفسانی نمیتواند تسلیم شود.
مشاهدهی من چنین نیست، و مشاهدهی بوداها در طول اعصار هم چنین نبوده. فقط یک فرد نفسانی کامل میتواند تسلیم شود. زیرا فقط او رنج و مصیبت نفْس را شناخته است؛ فقط اوست که قدرت تسلیمشدن را دارد. او تمام امکانات نفْس را شناخته است و ناکامیهای بسیار را تجربه کرده. او بسیار رنج برده و حال میداند که دیگر کافی است و به دنبال هر بهانهای است تا نفْس را تسلیم کند. آن بهانه میتواند خدا باشد، میتواند یک مرشد باشد، یا هر بهانهی دیگر؛ ولی او میخواهد که نفْس را تسلیم کند. سنگینی آن بسیار زیاد است و او آن را به مدت زیاد حمل کرده است.
کسانی که نفْس خود را پرورش ندادهاند میتوانند تسلیم شوند، ولی تسلیم آنان کامل نخواهد بود، تمام نخواهد بود. چیزی در عمق وجود به چسبیدن ادامه میدهد و هنوز امیدوار است: “شاید چیزی در نفْس وجود داشته باشد. چرا آن را تسلیم میکنی؟”
در شرق، نفْس بطور کامل پرورش داده نشده است. به سبب آموزشهای ضدنفس، یک سوءتفاهم برخاسته که اگر قرار است نفْس تسلیم شود، پس چرا باید آن را پرورش داد؟ برای چه؟
یک منطق ساده است:
اگر قرار باشد روزی نفْس را تسلیم کنی، پس چه زحمتی است؟ چرا تلاش بسیار کنی تا آن را خلق کنی؟ باید که رها شود! پس شرق تلاشی زیاد روی پرورش نفْس نداشته است. و ذهن شرقی این را بسیار آسان مییابد تا در برابر هرکسی تعظیم کند. برای او بسیار راحت و آسان است؛ همیشه آمادهی تسلیم شدن است. ولی این تسلیم او در اساس غیرممکن است زیرا هنوز نفسی را نداری که آن را تسلیم کنی.
تعجب خواهید کرد: تمام بوداها در شرق همگی از طبقهی جنگاوران Kshatrias بودهاند ــ بودا، ماهاویرا، پارشوانات Parshwanath، نمینات Neminath. تمام بیستوچهار پیشوای جینها همگی از این نژاد و طبقه بودند و تمام آواتارهای هندوان نیز به همین طبقه تعلق داشته اند ــراما، کریشنا (بغیر از یکی، پاراشورام Parashuram، که تصادفاً بهنظر میرسد که در خانوادهی براهمین زاده شده بود) زیرا نمیتوانید جنگجویی بزرگتر از او پیدا کنید. این باید یک تصادف بوده باشد تمام زندگیش پیوسته در جنگ گذشته است.
یک بودا کسی است که وارد تجربههای زندگی شده، از آتش زندگی، از جهنم زندگی عبور کرده و نفس او دیگر خام نیست و تا حدامکان و تا بیشترین درجه رسیده و تقویت شده است. و در آن لحظه است که نفس میتواند بیفتد و ناپدید شود. باردیگر یک کودک هستی؛ این یک تولد دوباره است، یک رستاخیز است
نخست باید به صلیب نفْس آویخته شوی؛ باید رنج صلیب نفس را کشیده باشی و باید آن صلیب را روی دوش خود حمل کنی، تا به آخر
نفس باید آموخته شود؛ فقط آنوقت است که میتواند نیاموخته شود
و آنگاه لذت بزرگی وجود دارد. وقتی از زندان آزاد شدی، خواهی رقصید، در وجودت جشنی برپاست. نمیتوانی باور کنی که چرا مردمی که در زندان نیستند اینهمه گُنگ و بیجان و غمگین هستند. چرا نمیرقصند؟ چرا جشن نمیگیرند؟ آنان نمیتوانند:
آنان رنج زندان را نشناختهاند.
قبل از اینکه بتوانی یک بودا بشوی، این هفت در باید مورد استفاده قرار گیرند. باید وارد تاریکترین حیطههای زندگی بشوی، باید شب تاریک روح را تجربه کنی، تا به آن طلوع بامدادی بازگردی، جاییکه خورشید دوباره برمیخیزد و همهچیز نورانی است. ولی بسیار بهندرت اتفاق میافتد که شما نفْس را کاملاً پرورش داده باشید.
نخستین در، خودِ بدنی است. کودک آهستهآهسته شروع به یادگیری میکند
دومین در را “خودهویتی” self-identity میخوانم.
کودک شروع میکند به رشددادن این فکر که او کیست
سومین در، احترام به خود self-esteem بود: کودک میآموزد تا کارهایی انجام دهد و از انجام آنها لذت میبرد
چهارمین در، بسطِ خود self-extension بود. در اینجا واژهی کلیدی “مالِ من” mine است. فرد باید با انباشتن پول، قدرت و بزرگتر و بزرگتر و بزرگترشدن خودش را بسط و گسترش بدهد