فرماندهی که در اتاقکِ ذهنت نشسته و بهت امر و نهی میکنه، نفس توست به حرفهاش گوش بده ولی به هیچوجه از امرو نهی های نفست پیروی نکن، برگرد به حس و احساس و گواه و شهوده قلبت تا به خود برتر و آگاهت بپیوندی اونموقع چشم بصیرت عقلت گشوده میشه. ذهنی که شهودی نباشه، صاحبش دارای عقلی نابصیر و ناسالم و معیوب و مخرب میشه و انسان را در سردرگمی ها و سرگشتگی های عقلانی نگه میداره. هشیار به همین لحظه باش مهم حس و احساس تو همین لحظه اکنون ِ ببین درونت چی حس میکنی و چه در حالِ گذره👈🏻 افکار و باورها و خاطرات، با شکل و فرمهایی که در طول عرض ها و بالا و پایین های تجربه های زندگیت، در حافظه زمانی ذهنت با کلماتی که ازشون هویتی فکری گرفتی و ساختی، جمع و انباشته کردی که باید بازنگری کرده و ذهنتو ازشون اندک اندک خالی کنی. نفیسترین ذهن، خالیترین ذهن از محتوای گذشته هاست☺️
#سوال_از_اشو:
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
#سركوب_كردن هر چيز جرم است.
سركوب كردن، روح را فلج مي كند.
سركوب، توجه بيشتري به ترس نشان مي دهد تا به عشق، و اين مضمون گناه است.
گناه، توجه بيشتر به ترس است.
توجه بيشتر به عشق،فضيلت است.
به ياد داشته باشيد كه:
به عشق بيشتر توجه داشته باشيد؛
زيرا از طريق عشق است كه مي توان به قله هاي رفيع زندگي و به خدا رسيد.
با ترس نمي توان رشد كرد.
ترس فلج كننده است؛
ترس زندگي را جهنم مي سازد.
همه انسانهاي معلول،(معلول از لحاظ رواني و معنوي )
گويی در جهنم زندگی مي كنند.
و اما اين جهنم را چگونه خلق مي كنند؟
آنها با ترس زندگي مي كنند و به اين ترتيب، جهنم را به زندگي خود مي آورند.
تمام كارهايی كه ارزشمند هستند، ترسهاي خاصي در بر دارند.
اگر عاشق شويد، مي ترسيد كه معشوق، شما را نپذيرد.
ترس مي گويد:
«عاشق نشو. اگر عاشق نشوي، ديگر كسي تو را رد نمي كند.»
در اينصورت، بدون عشق زندگي خواهيد كرد كه بسيار بدتر از پذيرفته نشدن است.
كسانيكه با ترس زندگي مي كنند،
بيشتر مراقب اند كه مرتكب اشتباه نشوند.
آنها معمولا خطايي نمي كنند،
اما هيچ كار ديگري هم انجام نمي دهند.
زندگي آنها تهي و پوچ است؛
هيچ نقش مثبتي در هستي ندارند.
آنها مي آيند، زندگي مي كنند و بعد مي میرند.
#اشو
سركوب كردن، روح را فلج مي كند.
سركوب، توجه بيشتري به ترس نشان مي دهد تا به عشق، و اين مضمون گناه است.
گناه، توجه بيشتر به ترس است.
توجه بيشتر به عشق،فضيلت است.
به ياد داشته باشيد كه:
به عشق بيشتر توجه داشته باشيد؛
زيرا از طريق عشق است كه مي توان به قله هاي رفيع زندگي و به خدا رسيد.
با ترس نمي توان رشد كرد.
ترس فلج كننده است؛
ترس زندگي را جهنم مي سازد.
همه انسانهاي معلول،(معلول از لحاظ رواني و معنوي )
گويی در جهنم زندگی مي كنند.
و اما اين جهنم را چگونه خلق مي كنند؟
آنها با ترس زندگي مي كنند و به اين ترتيب، جهنم را به زندگي خود مي آورند.
تمام كارهايی كه ارزشمند هستند، ترسهاي خاصي در بر دارند.
اگر عاشق شويد، مي ترسيد كه معشوق، شما را نپذيرد.
ترس مي گويد:
«عاشق نشو. اگر عاشق نشوي، ديگر كسي تو را رد نمي كند.»
در اينصورت، بدون عشق زندگي خواهيد كرد كه بسيار بدتر از پذيرفته نشدن است.
كسانيكه با ترس زندگي مي كنند،
بيشتر مراقب اند كه مرتكب اشتباه نشوند.
آنها معمولا خطايي نمي كنند،
اما هيچ كار ديگري هم انجام نمي دهند.
زندگي آنها تهي و پوچ است؛
هيچ نقش مثبتي در هستي ندارند.
آنها مي آيند، زندگي مي كنند و بعد مي میرند.
#اشو
هر تجربه ای به بلوغ معنوی ما می انجامد. هرگز نپرسید که چرا خداوند چنین رویدادی را برای من مقدر کرده است؟ بلکه بپرسید: «خدمتِ من در این رخداد چیست؟» بگذارید، ابزاری نرم و لطیف، برای هستی شوید.
وقتی شما در برابر شرایطی در زندگی تان مقاومت می کنید، انرژی از دست می دهید و دچار فشار روانی می شوید. مشاهده شرایط، با مقاومت کردن در برابر آن تفاوت دارد. مورد پرسش قرار دادن و دگرگون کردن شرایط، با مقاومت کردن در برابر آن متفاوت است. مورد پرسش قرار دادن، یعنی شخص اختیارش را به کار می گیرد تا تجربه خویش، یعنی ساز و کاری درونی را که این وضعیت را پیش آورده است، دگرگون کند. مقاومت کردن، یعنی شما در آن لحظه آرزو میکنید چنین وضعیتی را تجربه نمی کردید. در این حالت، میکوشید تجربه را متوقف سازید.
درک این نکته مهم است، زیرا تا هنگامی که شما در برابر شرایطی مقاومت می کنید، نمی توانید آن را به شکلی مؤثر دگرگون سازید. مقاومت کردن در برابر هر موردی، نیاز به انرژی دارد و از دست دادن انرژی، فشار تولید می کند. مقدار فشار روانی ای که شما در زندگی احساس می کنید، به میزان انرژی ای بستگی دارد که با نپذیرفتن زندگی از دست می دهید.
گری زوکاو
قدرت حقیقی
درک این نکته مهم است، زیرا تا هنگامی که شما در برابر شرایطی مقاومت می کنید، نمی توانید آن را به شکلی مؤثر دگرگون سازید. مقاومت کردن در برابر هر موردی، نیاز به انرژی دارد و از دست دادن انرژی، فشار تولید می کند. مقدار فشار روانی ای که شما در زندگی احساس می کنید، به میزان انرژی ای بستگی دارد که با نپذیرفتن زندگی از دست می دهید.
گری زوکاو
قدرت حقیقی
خدا در درون و در بطن این دنیاست.
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
بگذارید به این شکل بگوییم: چیزی درون شماست که با فضـا احسـاس پیوستگی می کند و به همین دلیل است که می توانید از آن آگاه شوید. از آن آگاه شویم؟ این تعبیر هم به طور کامل درست نیست؛ اگر فضا چیز نباشـد، چگونه می توان از آن آگاهی یافت؟
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو
رشتههای کارما یا تقدیر
زخمهای احساسی ما بازتابی از دردهای گذشته هستند که ما را به سوی بخشهای درونی وجودمان که نیاز به درمان دارند، هدایت میکنند. این جراحات، موجب میشوند پیوسته با مردمی که زخمهای بهبود نیافته همسان یا مشابه ما دارند، رویارو شویم. اتصال با این افراد، نوعی برخورد انرژی ست که من آن را به نام رشتههای کارما میشناسم. در اینجا سرنوشت دست به کار می شود:
این رشتههای کارما یا تقدیر، کسانی را که برای کسب تجارب معنوی و تکامل خود به آنها نیاز داریم، به زندگی ما وارد میکنند. این رشتهها مانند امواج رادیویی عمل مینمایند و تمامی تجاربی را که برای شفای زخمهای درونی خود به آنها نیازمندیم، از جهان بیرون فرا میخوانند و پیش روی ما قرار می دهند.
تا آن هنگام که ما اطلاعات و پیام های رمزگذاری شده در این زخمها را دریافت نکنیم، درگیر آنها خواهیم بود، روابط کارمایی به این دلیل وجود دارند تا عاملی برای یادگیری و رشد و نمو ما و ظهور والاترین استعدادهای نهفته مان باشند. روح ما در بالاترین جایگاه خود میداند که چه کسی هستیم؛ اگر چه ممکن است ما در سطحی از آگاهی خود چرایی برخی رویدادها را درک نکنیم، اما روحمان از تجربیاتی که به آنها نیاز داریم کاملا آگاه است.
ممکن است که شما در مسیر زندگی دچار اشتباه و سردرگمی شوید، فریب بخورید یا مورد بد رفتاری قرار بگیرید، اما هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن رویارو میشوید تصادفی نیست. هر موقعیت با هدف سوق دادن شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد، کشف کنید. راههای بیشماری برای رسیدن به این حقیقت وجود دارد.
اگر هر رویدادی را یک موهبت الهی بدانیم، رشد میکنیم و بهبود مییابیم، آنگاه میتوانیم تجارب خود را با يکديگر سهیم شویم.
هیچ چیز اتفاقی نیست هر چیزی همان گونه که باید باشد، اتفاق میافتد.» وقتی عمیقا این نکته را درک کنید، آنگاه میپذیرید که شکست در ازدواج شما نیز در نهایت، راهی برای اعتلای شماست.
زخمهای احساسی ما بازتابی از دردهای گذشته هستند که ما را به سوی بخشهای درونی وجودمان که نیاز به درمان دارند، هدایت میکنند. این جراحات، موجب میشوند پیوسته با مردمی که زخمهای بهبود نیافته همسان یا مشابه ما دارند، رویارو شویم. اتصال با این افراد، نوعی برخورد انرژی ست که من آن را به نام رشتههای کارما میشناسم. در اینجا سرنوشت دست به کار می شود:
این رشتههای کارما یا تقدیر، کسانی را که برای کسب تجارب معنوی و تکامل خود به آنها نیاز داریم، به زندگی ما وارد میکنند. این رشتهها مانند امواج رادیویی عمل مینمایند و تمامی تجاربی را که برای شفای زخمهای درونی خود به آنها نیازمندیم، از جهان بیرون فرا میخوانند و پیش روی ما قرار می دهند.
تا آن هنگام که ما اطلاعات و پیام های رمزگذاری شده در این زخمها را دریافت نکنیم، درگیر آنها خواهیم بود، روابط کارمایی به این دلیل وجود دارند تا عاملی برای یادگیری و رشد و نمو ما و ظهور والاترین استعدادهای نهفته مان باشند. روح ما در بالاترین جایگاه خود میداند که چه کسی هستیم؛ اگر چه ممکن است ما در سطحی از آگاهی خود چرایی برخی رویدادها را درک نکنیم، اما روحمان از تجربیاتی که به آنها نیاز داریم کاملا آگاه است.
ممکن است که شما در مسیر زندگی دچار اشتباه و سردرگمی شوید، فریب بخورید یا مورد بد رفتاری قرار بگیرید، اما هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن رویارو میشوید تصادفی نیست. هر موقعیت با هدف سوق دادن شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد، کشف کنید. راههای بیشماری برای رسیدن به این حقیقت وجود دارد.
اگر هر رویدادی را یک موهبت الهی بدانیم، رشد میکنیم و بهبود مییابیم، آنگاه میتوانیم تجارب خود را با يکديگر سهیم شویم.
هیچ چیز اتفاقی نیست هر چیزی همان گونه که باید باشد، اتفاق میافتد.» وقتی عمیقا این نکته را درک کنید، آنگاه میپذیرید که شکست در ازدواج شما نیز در نهایت، راهی برای اعتلای شماست.
جدایی، پایان نیست شروع مسیر جدیدی از زندگیست فراق، جدایی، طلاق؛ همگی کلماتی غمانگیزند؛ کلماتی که اغلب تجربیاتی ناخوشایند را به یاد میآورند. تجربیاتی که اغلب هزینههای روانی گزاف برای تجربه کنندگانشان داشتهاند و روزهای سختی را برایشان رقم زدهاند.
انسانها عکسالعملهای مختلفی نسبت به این تجربه نشان میدهند؛ آدمهایی را دیدهایم که با این تجربه به خوبی کنار آمدهاند و در مقابل نیز آدمهایی را میشناسیم که بعد از این تجربهها، شیرازهی زندگیشان از هم پاشیده است.
اینکه ما به سوی چه کسی جذب میشویم و با او پیوند درونی میخوریم و ازدواج میکنیم، به هیچ رو #تصادفی نیست، هر کسی را که ما به زندگی خود جذب میکنیم، برای حرکتمان به سوی مرحله بعدی و تکامل شخصیتمان در زندگیمان حضور مییابد، این افراد به گونهای با ما رفتار میکنند تا پاره هایی از وجودمان را که برای بهبود یافتن، نیاز داریم، به ما نشان دهند، وقتی که به طور کامل مسئولیت زندگی خود را میپذیریم، در مییابیم روابطی که ایجاد میکنیم نه تنها تصادفی نیستند، بلکه فرصتهایی از پیش طراحی شدهای برای بهبود زخمهای روحی و عاطفی ما هستند.
انسانها عکسالعملهای مختلفی نسبت به این تجربه نشان میدهند؛ آدمهایی را دیدهایم که با این تجربه به خوبی کنار آمدهاند و در مقابل نیز آدمهایی را میشناسیم که بعد از این تجربهها، شیرازهی زندگیشان از هم پاشیده است.
اینکه ما به سوی چه کسی جذب میشویم و با او پیوند درونی میخوریم و ازدواج میکنیم، به هیچ رو #تصادفی نیست، هر کسی را که ما به زندگی خود جذب میکنیم، برای حرکتمان به سوی مرحله بعدی و تکامل شخصیتمان در زندگیمان حضور مییابد، این افراد به گونهای با ما رفتار میکنند تا پاره هایی از وجودمان را که برای بهبود یافتن، نیاز داریم، به ما نشان دهند، وقتی که به طور کامل مسئولیت زندگی خود را میپذیریم، در مییابیم روابطی که ایجاد میکنیم نه تنها تصادفی نیستند، بلکه فرصتهایی از پیش طراحی شدهای برای بهبود زخمهای روحی و عاطفی ما هستند.
اگر میخواهیم به دیگران کمک کنیم، لازم است در درون خود در صلح و آرامش باشیم. این صلح و آرامش میتواند با هر گام، هر نفس آفریده شود و فقط پس از آن میتوانیم به دیگران کمک کنیم وگرنه وقتِ محدودمان را بیهوده تلف میکنیم وقتی که همه ما برای رشدمان به آن نیاز داریم. پیش از هر چیزی، آسایش، سبکی و صلح در درون تن و روحمان است. تنها در این کیفیت "وجود"، براستی میتوانیم به دیگران گوش فرا دهیم.
به این کیفیت وجود آگاه بودن، تمرین می خواهد. هر روز برای خودتان وقت بگذارید تا با تنفس های آگاهانه و گام برداشتن در ناشناخته های وجودتان به سمت نور آگاهی بروید. ذهن خودتان را به تنتان بازگردانید - به یاد بیاورید که تنی دارید! هر روز برای گوش دادن مهربانانه به کودک درون تان، به چیزهایی که در درونتان برای شنیده شدن، جار و جنجال به راه می اندازند، گوش فرا دهید. آنگاه میدانید که همه انسانها این جار و جنجالها و کشمکشهای درونی را با کودک رونشان دارند و آنموقع بهتر میتوانید به دیگران گوش فرا دهید.
بهترین معلمان، انسانهای پیرامونتان هستند چون همه آنها، آینه هایی بیواسطه بدرونِ تاریکی های درون خودتانند. در مجازی ها دنبالِ آینه هایی بدرون خود نگردید.
⚡️"آنچه در مجازی ها و اینترنت نمی یابید، << حقیقت >> است"⚡️
حقیقت، در درون شماست. حقیقت وجودتان را کسی نمیتواند برایتان بازگرداند یا برایتان عیان و آشکار سازد جز شهوده قلبتان و خودبرتر و آگاهتان.
به این کیفیت وجود آگاه بودن، تمرین می خواهد. هر روز برای خودتان وقت بگذارید تا با تنفس های آگاهانه و گام برداشتن در ناشناخته های وجودتان به سمت نور آگاهی بروید. ذهن خودتان را به تنتان بازگردانید - به یاد بیاورید که تنی دارید! هر روز برای گوش دادن مهربانانه به کودک درون تان، به چیزهایی که در درونتان برای شنیده شدن، جار و جنجال به راه می اندازند، گوش فرا دهید. آنگاه میدانید که همه انسانها این جار و جنجالها و کشمکشهای درونی را با کودک رونشان دارند و آنموقع بهتر میتوانید به دیگران گوش فرا دهید.
بهترین معلمان، انسانهای پیرامونتان هستند چون همه آنها، آینه هایی بیواسطه بدرونِ تاریکی های درون خودتانند. در مجازی ها دنبالِ آینه هایی بدرون خود نگردید.
⚡️"آنچه در مجازی ها و اینترنت نمی یابید، << حقیقت >> است"⚡️
حقیقت، در درون شماست. حقیقت وجودتان را کسی نمیتواند برایتان بازگرداند یا برایتان عیان و آشکار سازد جز شهوده قلبتان و خودبرتر و آگاهتان.
به دنبال آرامش نگردید
به دنبال هیچ حالتی غیر از حالتی که هماکنون در آن هستید نباشید وگرنه برای خودتان کشمکشی درونی و ناآگاهانه مقاومت ایجاد میکنید
برای اینکه در آرامش نیستید....خودتان را ببخشید
درست لحظهای که کاملا عدم آرامشتان را میپذیرید ناآرامی به آرامش تبدیل میشود.....
هرچه را کاملا بپذیرید شما را به آنجا خواهد برد به درون آرامش
این معجزه تسیلم شدن است...
به دنبال هیچ حالتی غیر از حالتی که هماکنون در آن هستید نباشید وگرنه برای خودتان کشمکشی درونی و ناآگاهانه مقاومت ایجاد میکنید
برای اینکه در آرامش نیستید....خودتان را ببخشید
درست لحظهای که کاملا عدم آرامشتان را میپذیرید ناآرامی به آرامش تبدیل میشود.....
هرچه را کاملا بپذیرید شما را به آنجا خواهد برد به درون آرامش
این معجزه تسیلم شدن است...
وقتی در خواب عمیق هستید، نه دنیایی وجود دارد و نه هویتِ خیالی و مفهومیِ شخصی تان. وقتی از خواب بیدار میشوید. آن "من" در شدن ها، دوباره به دنیای نامها، کلمات و شکل و فرمها وارد میشود و شما میپندارید که بدن و ذهنی دارید و کننده هستید. روحتان را به بدنتان بازگردانید تا کننده از میان برداشته شود. بدن، همیشه در اینجا واکنون است که خادم روح الهی شما در عالمِ فانی ست و شما با تولد و مرگ، تجربه موقتیِ انسان بودن را در شدن ها میکنید. شعور معنوی تان را زمانیکه بخش روحانی وجودتان بیدار شده باشد، تجربه میکنید که تجربه ایی فردی، فراسوی بدن/ذهن است.
خوانش اول-کتاب هزار دلیل برای شاد بودن_بایرون کیتی
📻@AlphaPodcast
یک دلیل برای شاد بودن
🔸 اثر بایرون کیتی
🔸 اثر بایرون کیتی
عشق ترس را دور مي سازد،
همچنان كه نور ظلمت را
اگر حتي براي لحظه اي عاشق شده باشي، ترس از بين رفته و فكر كردن متوقف شده است
در ترس فكر كردن ادامه مي يابد
با ترس بيشتر، ناگزيري كه فكر كردن بيشتري داشته باشي
#انسان_یک_شدن_هست
انسان در شكل تلاشي نيمه تمام بدنيا مي آيد.
انسان به شكل موجودي كامل متولد نمي شود.
يك سگ كامل متولد مي شود.
يك درخت، يك سنگ و تمام هستي به جز انسان داراي يك ويژگي مشترك هستند:
آنها موجوداتي كامل اند.
تنها انسان است كه كامل نيست،
از اينرو انسان داراي فضايي باز است.
همه ديگر چيزها بسته اند.
يك گل رز تنها يك گل رز است
اما انسان مي تواند هزار و يك چيز بشود.
انسان هم مي تواند يهودا شود هم مسيح،
تمام احتمالها در مورد او ممكن است.
بنابراين، كساني كه زندگي را ساده مي انگارند سر نخ اصلي را گم كرده اند.
زندگي يك تلاش است.
يك كاوش است،
كاوشي در مورد چگونگي كامل شدن،
چگونگي كل شدن. اين شان و يگانگي انسان است.
از آنجا كه او كامل نيست پس مي تواند رشد يابد.
از آنجا كه او هنوز ناتمام است مي تواند شكوفا شود.
مي تواند بياموزد و مي تواند « بشود ».
انسان رشد مي كند، تكامل مي يابد.
انسان يك تلاش است.
او نه يك « بودن » بلكه يك « شدن » است، يك جستجوست.
اين زيبايي انسان است، شكوه انسان و هديه خداوند به انسان.
#اشو
همچنان كه نور ظلمت را
اگر حتي براي لحظه اي عاشق شده باشي، ترس از بين رفته و فكر كردن متوقف شده است
در ترس فكر كردن ادامه مي يابد
با ترس بيشتر، ناگزيري كه فكر كردن بيشتري داشته باشي
#انسان_یک_شدن_هست
انسان در شكل تلاشي نيمه تمام بدنيا مي آيد.
انسان به شكل موجودي كامل متولد نمي شود.
يك سگ كامل متولد مي شود.
يك درخت، يك سنگ و تمام هستي به جز انسان داراي يك ويژگي مشترك هستند:
آنها موجوداتي كامل اند.
تنها انسان است كه كامل نيست،
از اينرو انسان داراي فضايي باز است.
همه ديگر چيزها بسته اند.
يك گل رز تنها يك گل رز است
اما انسان مي تواند هزار و يك چيز بشود.
انسان هم مي تواند يهودا شود هم مسيح،
تمام احتمالها در مورد او ممكن است.
بنابراين، كساني كه زندگي را ساده مي انگارند سر نخ اصلي را گم كرده اند.
زندگي يك تلاش است.
يك كاوش است،
كاوشي در مورد چگونگي كامل شدن،
چگونگي كل شدن. اين شان و يگانگي انسان است.
از آنجا كه او كامل نيست پس مي تواند رشد يابد.
از آنجا كه او هنوز ناتمام است مي تواند شكوفا شود.
مي تواند بياموزد و مي تواند « بشود ».
انسان رشد مي كند، تكامل مي يابد.
انسان يك تلاش است.
او نه يك « بودن » بلكه يك « شدن » است، يك جستجوست.
اين زيبايي انسان است، شكوه انسان و هديه خداوند به انسان.
#اشو