💯 مراقبه:چگونه با دردهای جسمانی مواجه شویم
همین الان، به جای فکر کردن به درد و ناراحتی خود ( و اینکه چگونه از آن خلاص شوید) آیا میتوانید چشمهای خودتان را ببندید و مستقیم، درد یا ناراحتی خود را در بدن تجربه کنید؟ آیا میتوانید از روایتِ گذشته و آینده، از داستاهایتان درباره این که چه خواهد شد و از جستجوی راه حل بیرون بیایید و به این دقت کنید که «همین الان»چه اتفاقی دارد میافتد؟ شما کجا هستید؟
آیا در گردنتان انقباض و در شانه خودتان گرفتگی احساس میکنید؟ آیا متوجه فشاری در سر و سوزشی در معده میشوید؟ آیا اطراف قلبتان احساس انقباض و گرفتگی میکنید؟ به آنچه که آن را درد یا ناراحتی مینامید، هوشیاری و آگاهی وارد کنید.
بدون این که تلاش کنید از شر آن احساسات خلاص شوید یا تغییرشان دهید یا حتی شفایشان دهید. به آنها عمیقا اجازه دهید که حضور داشته باشند. به آنها فضا دهید. جا دهید. به آن احساسات فکر نکنید. فقط نگاه کنید، بشنوید، مشاهده کنید، توجه کنید. اجازه بودن دهید.
آیا آن احساسات، لرزاننده، مرتعش کننده، تپنده و خفقان آور هستند؟ آیا آن احساسات، تند و تیز، نرم یا دردناک هستند؟ آیا حرکت میکنند؟ سریع یا آهسته؟ آیا مرکز و هسته و مرزی دارند؟ داغ، گرم یا سردند؟ تا چه عمقی از بدنتان فرو میروند؟
نَفَس های عميقتان را به درون این احساسات وارد کنید. با اکسیژن آنها را برکت دهید. نفس کشیدن از میان نواحی درد و گرفتگی، یک حرکت عاشقانهٔ فوقالعاده است احساسات خود را با نفَس ملایم خود در این لحظه، تنها لحظه ای که وجود دارد، سیراب کنید.به احساساتان بگویید: الان میتوانی اینجا باشی.
به جای اصلاح کردن یا محو کردن درد یا ناراحتی خود، میتوانید همین الان، توجه عاشقانه و خوش آمد گوییِ خوشایندی را نثارش کنید؟ شاید درد یا ناراحتی شما فقط جایی درون شماست که مشتاق عشق، همدردی، اجازه حضور و پذیرش است.
حتی سعی کنید از کلمه «درد» یا «ناراحتی» استفاده نکنید زیرا آنها تنها قضاوت و بر چسبند. به جایش، به آن احساسِ خام و زنده در بدن خود توجه کنید. انتظار نداشته باشید که ناپدید شوند. اجازه دهید اگر میخواهند بمانند، بمانند.اجازه دهید حرکت کنند، شدید یا ضعیف شوند، پراکنده یا گسترده شوند. فشارِ ناشی از کنترل بدن را کنار بگذارید و بدنتان را با توجه و عشقِ، سیراب کنید.
تبریک میگویم. شما بدون هیچ تلاشی، اکنون در مراقبهای عمیق هستید. شما دیگر در حال مبارزه علیه زندگی نیستید. شما دیگر دنبال اصلاح نیستید زیرا شما در حال توجه به آن تجربهی خام و نزدیکِ زندگی ماندن هستید، همان طور که میلرزاند، مرتعش مرتعش میکند، تشدید یا رها میکند.
حتی اگر متوجه نوعی مبارزه و تقلا در خود میشوید، نیازی به مبارزه علیه آن احساسِ مبارزه وجود ندارد. حتی حس مقاومت و مبارزه را گرامی دارید. حتی به آن هم اجازه حضور دهید. حتی آن بخشی از شما که میخواهد رها باشد، اجازه دارد که رها باشد.
کدام بدتر است؟ ناراحتیتان یا خستگیِ ناشی از مبارزه علیه آن؟ آیا میتوانید به جای مبارزه، هر لحظه را همان گونه که هست دریافت کنید؟ آیا میتوانید همه باورهایتان را درمورد این که این لحظه چگونه باید باشد رها کنید؟ میتوانید ببینید که واژه «باید» فقط یک دروغ است.
جف فوستر
همین الان، به جای فکر کردن به درد و ناراحتی خود ( و اینکه چگونه از آن خلاص شوید) آیا میتوانید چشمهای خودتان را ببندید و مستقیم، درد یا ناراحتی خود را در بدن تجربه کنید؟ آیا میتوانید از روایتِ گذشته و آینده، از داستاهایتان درباره این که چه خواهد شد و از جستجوی راه حل بیرون بیایید و به این دقت کنید که «همین الان»چه اتفاقی دارد میافتد؟ شما کجا هستید؟
آیا در گردنتان انقباض و در شانه خودتان گرفتگی احساس میکنید؟ آیا متوجه فشاری در سر و سوزشی در معده میشوید؟ آیا اطراف قلبتان احساس انقباض و گرفتگی میکنید؟ به آنچه که آن را درد یا ناراحتی مینامید، هوشیاری و آگاهی وارد کنید.
بدون این که تلاش کنید از شر آن احساسات خلاص شوید یا تغییرشان دهید یا حتی شفایشان دهید. به آنها عمیقا اجازه دهید که حضور داشته باشند. به آنها فضا دهید. جا دهید. به آن احساسات فکر نکنید. فقط نگاه کنید، بشنوید، مشاهده کنید، توجه کنید. اجازه بودن دهید.
آیا آن احساسات، لرزاننده، مرتعش کننده، تپنده و خفقان آور هستند؟ آیا آن احساسات، تند و تیز، نرم یا دردناک هستند؟ آیا حرکت میکنند؟ سریع یا آهسته؟ آیا مرکز و هسته و مرزی دارند؟ داغ، گرم یا سردند؟ تا چه عمقی از بدنتان فرو میروند؟
نَفَس های عميقتان را به درون این احساسات وارد کنید. با اکسیژن آنها را برکت دهید. نفس کشیدن از میان نواحی درد و گرفتگی، یک حرکت عاشقانهٔ فوقالعاده است احساسات خود را با نفَس ملایم خود در این لحظه، تنها لحظه ای که وجود دارد، سیراب کنید.به احساساتان بگویید: الان میتوانی اینجا باشی.
به جای اصلاح کردن یا محو کردن درد یا ناراحتی خود، میتوانید همین الان، توجه عاشقانه و خوش آمد گوییِ خوشایندی را نثارش کنید؟ شاید درد یا ناراحتی شما فقط جایی درون شماست که مشتاق عشق، همدردی، اجازه حضور و پذیرش است.
حتی سعی کنید از کلمه «درد» یا «ناراحتی» استفاده نکنید زیرا آنها تنها قضاوت و بر چسبند. به جایش، به آن احساسِ خام و زنده در بدن خود توجه کنید. انتظار نداشته باشید که ناپدید شوند. اجازه دهید اگر میخواهند بمانند، بمانند.اجازه دهید حرکت کنند، شدید یا ضعیف شوند، پراکنده یا گسترده شوند. فشارِ ناشی از کنترل بدن را کنار بگذارید و بدنتان را با توجه و عشقِ، سیراب کنید.
تبریک میگویم. شما بدون هیچ تلاشی، اکنون در مراقبهای عمیق هستید. شما دیگر در حال مبارزه علیه زندگی نیستید. شما دیگر دنبال اصلاح نیستید زیرا شما در حال توجه به آن تجربهی خام و نزدیکِ زندگی ماندن هستید، همان طور که میلرزاند، مرتعش مرتعش میکند، تشدید یا رها میکند.
حتی اگر متوجه نوعی مبارزه و تقلا در خود میشوید، نیازی به مبارزه علیه آن احساسِ مبارزه وجود ندارد. حتی حس مقاومت و مبارزه را گرامی دارید. حتی به آن هم اجازه حضور دهید. حتی آن بخشی از شما که میخواهد رها باشد، اجازه دارد که رها باشد.
کدام بدتر است؟ ناراحتیتان یا خستگیِ ناشی از مبارزه علیه آن؟ آیا میتوانید به جای مبارزه، هر لحظه را همان گونه که هست دریافت کنید؟ آیا میتوانید همه باورهایتان را درمورد این که این لحظه چگونه باید باشد رها کنید؟ میتوانید ببینید که واژه «باید» فقط یک دروغ است.
جف فوستر
جهان، پهناور و بی کران است
و ما نیز، زیرا ما جزیی از جهان هستیم.
و جزء از کل جدایی ناپذیر است.
پس کیفیت کل هرگونه باشد،
کیفیت جزء نیز آن گونه خواهد بود.
این فرمول ساده را به یاد داشته باش:
اگر همه ی اجزا محدود باشند،
کل نمی تواند نامحدود باشد.
و اگر کل نامحدود باشد همه ی اجزا نیز نامحدود خواهند بود.
ما جزئی از این هستی نامحدود هستیم #پس_ما_نا_محدودیم.
از این روست که عارفان شرقی می گویند:
من خدا هستم
و منصور حلاج می گوید اناالحق
من حقیقت هستم.
این اظهارات بسیار با معنا هستند.
آن ها به نمایندگی از کل بشریت بیان شده اند.
نه اظهاراتی خودخواهانه،
بلکه بیان واقعیت هستند.
وقتی احساس کنی تو جزئی از هستی بی نهایت هستی که از هیج جا شروع نمی شود و در هیچ جا پایان نمی پذیرد،
بی درنگ سبک بار و بی وزن و از نگرانی ها و مشکلات کوچک رها می شوی.
آن ها در مقایسه با وسعت و پهناوری تو بسیار ناچیز می شوند.
اهمیت خود را از دست می دهند و چیزی پیش پا افتاده به نظر می آیند.
#اشو
و ما نیز، زیرا ما جزیی از جهان هستیم.
و جزء از کل جدایی ناپذیر است.
پس کیفیت کل هرگونه باشد،
کیفیت جزء نیز آن گونه خواهد بود.
این فرمول ساده را به یاد داشته باش:
اگر همه ی اجزا محدود باشند،
کل نمی تواند نامحدود باشد.
و اگر کل نامحدود باشد همه ی اجزا نیز نامحدود خواهند بود.
ما جزئی از این هستی نامحدود هستیم #پس_ما_نا_محدودیم.
از این روست که عارفان شرقی می گویند:
من خدا هستم
و منصور حلاج می گوید اناالحق
من حقیقت هستم.
این اظهارات بسیار با معنا هستند.
آن ها به نمایندگی از کل بشریت بیان شده اند.
نه اظهاراتی خودخواهانه،
بلکه بیان واقعیت هستند.
وقتی احساس کنی تو جزئی از هستی بی نهایت هستی که از هیج جا شروع نمی شود و در هیچ جا پایان نمی پذیرد،
بی درنگ سبک بار و بی وزن و از نگرانی ها و مشکلات کوچک رها می شوی.
آن ها در مقایسه با وسعت و پهناوری تو بسیار ناچیز می شوند.
اهمیت خود را از دست می دهند و چیزی پیش پا افتاده به نظر می آیند.
#اشو
Deep Theta 2.1 432 Hz | t.me/meditationmusic
Steven Halpern, Jorge Alfano
موسیقی بی کلام
تتا عمیق
تتا عمیق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و درود بر یاران حق ☺️
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
عشقمان جاری و نورمان تابنده باد😊🌹💖🌈
🕉🙏🙏🙏🙏🙏🕉
فرماندهی که در اتاقکِ ذهنت نشسته و بهت امر و نهی میکنه، نفس توست به حرفهاش گوش بده ولی به هیچوجه از امرو نهی های نفست پیروی نکن، برگرد به حس و احساس و گواه و شهوده قلبت تا به خود برتر و آگاهت بپیوندی اونموقع چشم بصیرت عقلت گشوده میشه. ذهنی که شهودی نباشه، صاحبش دارای عقلی نابصیر و ناسالم و معیوب و مخرب میشه و انسان را در سردرگمی ها و سرگشتگی های عقلانی نگه میداره. هشیار به همین لحظه باش مهم حس و احساس تو همین لحظه اکنون ِ ببین درونت چی حس میکنی و چه در حالِ گذره👈🏻 افکار و باورها و خاطرات، با شکل و فرمهایی که در طول عرض ها و بالا و پایین های تجربه های زندگیت، در حافظه زمانی ذهنت با کلماتی که ازشون هویتی فکری گرفتی و ساختی، جمع و انباشته کردی که باید بازنگری کرده و ذهنتو ازشون اندک اندک خالی کنی. نفیسترین ذهن، خالیترین ذهن از محتوای گذشته هاست☺️
#سوال_از_اشو:
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
من در رابطه غالباً خودم را گم کرده و شروع میکنم به احساس بسته بودن.
چه میتوانم بکنم؟
#پاسخ:
این یکی از اساسیترین مشکلات عشق است. هر عاشق باید آن را بیاموزد؛ هیچکس از ابتدای تولد آن را نمیداند. این فقط آهسته آهسته و همراه با درد زیاد میآید،
ولی هرچه زودتر بیاید بهتر است ــکه:
هر شخص به فضای خودش نیاز دارد؛
که ما نباید در آن فضا مداخله کنیم. مداخلهکردن برای عشاق بسیار طبیعی است، زیرا آنان شروع میکنند به مفروض انگاشتن دیگری، آنان شروع میکنند به این پندار که دیگر جدا ازهم نیستند. آنان به "من" و "تو" فکر نمیکنند؛ آنان به "ما" فکر میکنند.
شما"ما"هم هستید،ولی فقط گاه گاهی "ما" پدیدهای نادر است. فقط گاهی اوقات، برای لحظاتی میتوانی بگویی "ما": زمانی که "من" و "تو" درهمدیگر ناپدید میشوند؛ جایی که مرزها درهم تداخل میکنند. ولی اینها لحظاتی نادر هستند، نباید آنها را مفروض پنداشت.
شما نمیتوانید در طول بیست و چهار ساعت "ما" بمانید، ولی این چیزی است که هر عاشقی طلب میکند.
و این رنج بیهوده تولید میکند.
زمانی که گاهی اوقات نزدیک میشوید، یگانه میگردید ــ ولی اینها اوقاتی کمیاب هستند ــ باارزش هستند و باید از آنها را گرامی داشت و نمیتوانی از آن یک چیز بیست و چهار ساعته بسازی. اگر تلاش کنی،آن لحظات را ازبین میبری آنگاه تمام زیبایی آن از دست میرود. زمانی که آن لحظه برود، رفته است؛
بار دیگر "من" و "تو" هستید.
تو فضای خودت را داری و معشوق تو نیز فضای خودش را دارد
و اینک فرد باید به فضای دیگری احترام بگذارد و نباید بههیچ وجه آن را مختل سازد؛ نباید به آن فضا تجاوز شود.
اگر آن به حریم،آن فضا تجاوز کنی، دیگری را آزردهای؛ شروع کردهای به نابود کردن فردیت دیگری. و چون آن دیگری تو را دوست دارد، آن را تحمل میکند.
ولی تحمل کردن موضوعی دیگر است، چیزی خیلی زیبا نیست. اگر دیگری فقط آن را تحمل کند، دیر یا زود انتقام خواهد گرفت. نمیتواند تو را ببخشد، و این احساس او انباشته خواهد شد ــ یک روز، دو روز، روز بعد....ـ تو درهزار و یک مورد به حریم فضای او تجاوز کردهای؛
آنگاه یک روز همهی اینها جمع شده و ناگهان منفجر میشود.
برای همین است که عشاق به جنگیدن ادامه میدهند. این جنگ به سبب این مزاحمت پیوسته است. و زمانی که مزاحم وجود او بشوی، او نیز در وجود تو مزاحمت ایجاد میکند و هیچکس از این کار خوشش نمیآید.
برای نمونه، مرد احساس خوشحالی دارد و تو احساس تنهایی میکنی زیرا که تو خوشحال نیستی؛ احساس میکنی که سرت کلاه رفته است:
"چرا او احساس خوشحالی میکند؟" شما باید هردو احساس خوشحالی کنید ــاین فکر تو است. این نیز گاهی اوقات رخ میدهد. ولی گاهی چنین رخ میدهد که مرد خوشحال است و تو نیستی و گاهی هم تو خوشحال هستی و آن مرد خوشحال نیست. باید این را درک کنی که آن دیگری هرگونه حقی را دارد که بدون تو خوشحال باشد....حتی اگر این تو را آتش بزند!
تو دوست داری که در احساس او مشارکت کنی ولی حالش را نداری و آن حالت در تو نیست. اگر اصرار کنی، تنها کاری که میتوانی بکنی این است که شادی او را ازبین ببری
و اینگونه هردوی شما بازنده خواهید شد، زیرا اگر تو شادمانی او را ازبین ببری، وقتی که تو به تنهایی خوشحالی، او نیز خوشحالی تو را ازبین خواهد برد. آهستهآهسته، بجای اینکه باهم دوست بشوید، دشمن یکدیگر خواهید شد.
لازمه ی اساسی این است که:
به دیگری باید آزادی مطلق داد که خودش باشد
اگر او خوشحال است، خوشحال باش،او شادمان است. اگر تو نیز بتوانی خوش باشی و در شادی او شریک باشی، خوب است.
اگر نمیتوانی، تنهایش بگذار. اگر او غمگین است، اگر بتوانی در اندوه او شریک شوی، خوب است. اگر نمیتوانی و مایلی که آواز بخوانی و احساس خوشحالی داری، او را تنها بگذار.
او را همراه خودت ِ نکش؛ تنهایش بگذار
آنگاه آهستهآهسته یک حرمت بزرگ برای یکدیگر برخواهد خاست
آن حرمت اساس و پایهی معبد عشق خواهد شد.
#اﺷﻮ
#سركوب_كردن هر چيز جرم است.
سركوب كردن، روح را فلج مي كند.
سركوب، توجه بيشتري به ترس نشان مي دهد تا به عشق، و اين مضمون گناه است.
گناه، توجه بيشتر به ترس است.
توجه بيشتر به عشق،فضيلت است.
به ياد داشته باشيد كه:
به عشق بيشتر توجه داشته باشيد؛
زيرا از طريق عشق است كه مي توان به قله هاي رفيع زندگي و به خدا رسيد.
با ترس نمي توان رشد كرد.
ترس فلج كننده است؛
ترس زندگي را جهنم مي سازد.
همه انسانهاي معلول،(معلول از لحاظ رواني و معنوي )
گويی در جهنم زندگی مي كنند.
و اما اين جهنم را چگونه خلق مي كنند؟
آنها با ترس زندگي مي كنند و به اين ترتيب، جهنم را به زندگي خود مي آورند.
تمام كارهايی كه ارزشمند هستند، ترسهاي خاصي در بر دارند.
اگر عاشق شويد، مي ترسيد كه معشوق، شما را نپذيرد.
ترس مي گويد:
«عاشق نشو. اگر عاشق نشوي، ديگر كسي تو را رد نمي كند.»
در اينصورت، بدون عشق زندگي خواهيد كرد كه بسيار بدتر از پذيرفته نشدن است.
كسانيكه با ترس زندگي مي كنند،
بيشتر مراقب اند كه مرتكب اشتباه نشوند.
آنها معمولا خطايي نمي كنند،
اما هيچ كار ديگري هم انجام نمي دهند.
زندگي آنها تهي و پوچ است؛
هيچ نقش مثبتي در هستي ندارند.
آنها مي آيند، زندگي مي كنند و بعد مي میرند.
#اشو
سركوب كردن، روح را فلج مي كند.
سركوب، توجه بيشتري به ترس نشان مي دهد تا به عشق، و اين مضمون گناه است.
گناه، توجه بيشتر به ترس است.
توجه بيشتر به عشق،فضيلت است.
به ياد داشته باشيد كه:
به عشق بيشتر توجه داشته باشيد؛
زيرا از طريق عشق است كه مي توان به قله هاي رفيع زندگي و به خدا رسيد.
با ترس نمي توان رشد كرد.
ترس فلج كننده است؛
ترس زندگي را جهنم مي سازد.
همه انسانهاي معلول،(معلول از لحاظ رواني و معنوي )
گويی در جهنم زندگی مي كنند.
و اما اين جهنم را چگونه خلق مي كنند؟
آنها با ترس زندگي مي كنند و به اين ترتيب، جهنم را به زندگي خود مي آورند.
تمام كارهايی كه ارزشمند هستند، ترسهاي خاصي در بر دارند.
اگر عاشق شويد، مي ترسيد كه معشوق، شما را نپذيرد.
ترس مي گويد:
«عاشق نشو. اگر عاشق نشوي، ديگر كسي تو را رد نمي كند.»
در اينصورت، بدون عشق زندگي خواهيد كرد كه بسيار بدتر از پذيرفته نشدن است.
كسانيكه با ترس زندگي مي كنند،
بيشتر مراقب اند كه مرتكب اشتباه نشوند.
آنها معمولا خطايي نمي كنند،
اما هيچ كار ديگري هم انجام نمي دهند.
زندگي آنها تهي و پوچ است؛
هيچ نقش مثبتي در هستي ندارند.
آنها مي آيند، زندگي مي كنند و بعد مي میرند.
#اشو
هر تجربه ای به بلوغ معنوی ما می انجامد. هرگز نپرسید که چرا خداوند چنین رویدادی را برای من مقدر کرده است؟ بلکه بپرسید: «خدمتِ من در این رخداد چیست؟» بگذارید، ابزاری نرم و لطیف، برای هستی شوید.
وقتی شما در برابر شرایطی در زندگی تان مقاومت می کنید، انرژی از دست می دهید و دچار فشار روانی می شوید. مشاهده شرایط، با مقاومت کردن در برابر آن تفاوت دارد. مورد پرسش قرار دادن و دگرگون کردن شرایط، با مقاومت کردن در برابر آن متفاوت است. مورد پرسش قرار دادن، یعنی شخص اختیارش را به کار می گیرد تا تجربه خویش، یعنی ساز و کاری درونی را که این وضعیت را پیش آورده است، دگرگون کند. مقاومت کردن، یعنی شما در آن لحظه آرزو میکنید چنین وضعیتی را تجربه نمی کردید. در این حالت، میکوشید تجربه را متوقف سازید.
درک این نکته مهم است، زیرا تا هنگامی که شما در برابر شرایطی مقاومت می کنید، نمی توانید آن را به شکلی مؤثر دگرگون سازید. مقاومت کردن در برابر هر موردی، نیاز به انرژی دارد و از دست دادن انرژی، فشار تولید می کند. مقدار فشار روانی ای که شما در زندگی احساس می کنید، به میزان انرژی ای بستگی دارد که با نپذیرفتن زندگی از دست می دهید.
گری زوکاو
قدرت حقیقی
درک این نکته مهم است، زیرا تا هنگامی که شما در برابر شرایطی مقاومت می کنید، نمی توانید آن را به شکلی مؤثر دگرگون سازید. مقاومت کردن در برابر هر موردی، نیاز به انرژی دارد و از دست دادن انرژی، فشار تولید می کند. مقدار فشار روانی ای که شما در زندگی احساس می کنید، به میزان انرژی ای بستگی دارد که با نپذیرفتن زندگی از دست می دهید.
گری زوکاو
قدرت حقیقی
خدا در درون و در بطن این دنیاست.
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
خدا همان شیره ای است که در درخت جریان دارد.
و همان خونی است که در رگهایت جاری است.
خدا همان آگاهی است که در درون تو ساکن است.
خدا و دنیا ؛
مانند رقص و رقصنده ،
در یکدیگر آمیخته شده اند.
💜اشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
✨ دلیل موفقیت یا عدم موفقیت روابط عاطفی ✨
.
🔹 سادگورو
بگذارید به این شکل بگوییم: چیزی درون شماست که با فضـا احسـاس پیوستگی می کند و به همین دلیل است که می توانید از آن آگاه شوید. از آن آگاه شویم؟ این تعبیر هم به طور کامل درست نیست؛ اگر فضا چیز نباشـد، چگونه می توان از آن آگاهی یافت؟
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو
پاسخ این پرسش هم آسان و هم ژرف است. هنگامی که نسبت به فضا آگاه هستید، شما به راستی از چیزی آگاه نیستید، به جز خود آگاهی یا فضای درونی آگاهی و از طریق آگاهی شماست که عالم نسبت به خود آگاه می شود! زمانی که چشم چیزی برای دیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن به صورت فضا دریافت می شود. هنگامی که گوش چیزی برای شنیدن نمی یابد، آن چیزی نبودن، به صورت سکون دریافت می شود. وقتی حواس که برای دریافت شکل طراحی شده اند، با نبود شکل رو به رو می گردند، آن آگاهی بی شکلی که در پس ادراک قرار دارد و همه دریافت ها و تجربه ها را ممکن می سازد، دیگر به وسیله شكل، مبهم و پیچیده نمی شود. هنگامی که به آن ژرفای ادراک نشدنی از فضا می اندیشید یا به سکوتی فراگیر در ساعات پیش از طلوع خورشید گوش می سپارید، چیزی درون شما به ارتعاش درمی آید که گویی آن را می شناسید. سپس آن گستره ژرف فضا را به عنوان ژرفای خود احساس می کنید و آن سکون گران بهای بی شکل، به گونه ای عمیق تر و به دور از هر چیز دیگری که محتوای واقعی زندگی شما را می سازد، به آن کسی تبدیل می شود که به راستی هستید.
اوپانیشا دها ، سرود های کهن هند، با واژگان زیر به همان حقیقت اشاره می کند:
«آن چه را با چشم نتوان دید، چیزیست که چشم می تواند با آن ببینـد بـدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند. آنچه را با گوش نتوان شنید، همان چیزیست که گوش می تواند با آن بشنود: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد است، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند... آنچه را با ذهن نتوان اندیشید، چیزی ست که ذهـن می تواند با آن بیندیشد: بدان که آن تنها برآمده از ذات الهی و روح مجرد اسـت، نه آن چه که مردم در این جا می پرستند.»
در این آموزه ها آمده که پروردگار، آگاهی بی شکل و جوهر آن کسی ست که شما هستید. هر چیز دیگر که شکل است، «چیزیست که مردم آن را می پرستند.» واقعیت دوگانه عالم که اشیا و فضا را در بر می گیرد، یعنی چیزی بودن و چیزی نبودن نیز متعلق به شما است. هستی پربار، متـوازن و خردمندانه بشـر رقصی است میانه دو بعد که واقعیت را می سازد: شکل و فضا. بیش تـر مـردم بـه اندازه ای با بعد شکل، یعنی با دریافت حسی، اندیشه و احساس یکی شده اند که آن نیمه پنهان و بنیادین در زندگی آن ها نا پیدا است. همانند سازی بیش تر انسان ها با شکل، آنها را در دام «من درون» گیر انداخته است.
بهتر بگوییم: آنچه را می بینید، می شنوید، حس می کنید، لمس می نمایید یا به آن می اندیشید، فقط نیمه واقعیت، یعنی شکل است. در آموزه های حضرت مسیح (ع) این نیمه را به سادگی «دنیا» خوانده اند و آن بعـد دیگر، «پادشاهی آسمان ها» یا «هستی جاودان» است.
همان گونه که فضا به چیز ها موجودیت می بخشد و درست همان گونه که صدایی بدون سکوت نمی تواند باشد، شما نیـز بـدون آن بعـد بـی شـکل و بنیادین که جوهره شم ااست، نمی بودید. می توانستیم ایـن جـوهره وجـود را «پروردگار» بگوییم، اگر تا این اندازه این واژه را نادرست به کار نمی بردیم. مـن ترجیح می دهم به آن بودن بگویم. بودن، پیش از وجود داشتن قرار دارد. وجـود داشتن، شکل، محتوا و «آن چه که روی می دهد» است. موجودیت، پیش زمینه هستی است، در حالی که بودن، پس زمینه می باشد؛ همان گونه که بوده است.
اکهارت تله
جهانی نو