از زمان پیدایشِ علم فلسفه، هیچ انسانی قادر نبوده تا فطرت و ذات پاک انسانی و خداگونگی اش را واقعا متجلی کنه.
فلسفه علمی مرده است
کسانیکه بسمت قدرت جذب میشن با فلسفه های من درآوردی شخصی خودشون میتونن هر عمل زشت و پلید و شرورانه خودشونو توجیه کنن و گاهی حتی برچسبی مقدس به این اعمال ناشایست بزنن و بگن خدا گفته!
انسانهای توتالیتر گرا، به انواع و اقسام راه و روش و ترفندهای بیشماری که میاموزند، برای رسیدن به اهداف شخصی شون، نامهای متفاوتی میدهند گاهی بنام خدا و گاهی بر اساس سیستم های ایدئولوژیکِ اعتقادیشون که خیلی هم طرفدار دارن، با همه ایسم هایی که در این مکتب ها پرورش داده شده و هنوز هم میشن، کل بشریت را به گمراهی و سقوطی عظیم به قعره دره های جهل و نادانی میکشانند.
برای جلوگیری از اینگونه سقوط های ناخواسته، باید هشیار و مراقبگون در لحظه زیست و آگاهانه زیستن، تنها ناجی انسان در عرصه وجود است.
فلسفه علمی مرده است
کسانیکه بسمت قدرت جذب میشن با فلسفه های من درآوردی شخصی خودشون میتونن هر عمل زشت و پلید و شرورانه خودشونو توجیه کنن و گاهی حتی برچسبی مقدس به این اعمال ناشایست بزنن و بگن خدا گفته!
انسانهای توتالیتر گرا، به انواع و اقسام راه و روش و ترفندهای بیشماری که میاموزند، برای رسیدن به اهداف شخصی شون، نامهای متفاوتی میدهند گاهی بنام خدا و گاهی بر اساس سیستم های ایدئولوژیکِ اعتقادیشون که خیلی هم طرفدار دارن، با همه ایسم هایی که در این مکتب ها پرورش داده شده و هنوز هم میشن، کل بشریت را به گمراهی و سقوطی عظیم به قعره دره های جهل و نادانی میکشانند.
برای جلوگیری از اینگونه سقوط های ناخواسته، باید هشیار و مراقبگون در لحظه زیست و آگاهانه زیستن، تنها ناجی انسان در عرصه وجود است.
منتظر هیچکسی نباش
روزی خواهی فهمید که تو در این جهان کاملاً تنهایی. هر کس که برای آموزش به سمت تو میآید نیز بخشی از توست. هیچ کسی نمیتواند چیزی به تو بیاموزد. زیرا آن که یاد میدهد و یاد میگیرد، همه و همه تو هستی.
تو در آینهی جهان با خودت رو به رو هستی، یاد میگیری و یاد میدهی و گمان میکنی که دیگرانند، اما او خودت هستی.
منتظر کسی نباش، روزی که تنها بودنِ خود را بپذیری دل از انتظار برای دیدار با استادان بر خواهی داشت و به استاد درون خود سجده خواهی کرد.
انسان زمانی که به تنهایی خود پی ببرد شروع میکند به رشد کردن. آن زمان دیگر به هیچ کس در جهان تکیه نمیکند.
اشو
روزی خواهی فهمید که تو در این جهان کاملاً تنهایی. هر کس که برای آموزش به سمت تو میآید نیز بخشی از توست. هیچ کسی نمیتواند چیزی به تو بیاموزد. زیرا آن که یاد میدهد و یاد میگیرد، همه و همه تو هستی.
تو در آینهی جهان با خودت رو به رو هستی، یاد میگیری و یاد میدهی و گمان میکنی که دیگرانند، اما او خودت هستی.
منتظر کسی نباش، روزی که تنها بودنِ خود را بپذیری دل از انتظار برای دیدار با استادان بر خواهی داشت و به استاد درون خود سجده خواهی کرد.
انسان زمانی که به تنهایی خود پی ببرد شروع میکند به رشد کردن. آن زمان دیگر به هیچ کس در جهان تکیه نمیکند.
اشو
ادمی که روی آدما حساب میکنه خدا رو میبازه
آدما تنها بدنیا میان رشد میکنن و تغییر میکنن و روزی تنها میمیرن چطور میشه روشون حساب کرد😄
میلیون ها آدم قبل ما بدنیا اومدن زندگی کردن و مردن الان کجایند؟
ما هم روزی در این جسم نخواهیم بود و بعد از ما باز هم آدم ها بدنیا میان و زندگی میکنن و میمیرن میرن.
زندگی دائما با تولدها و مرگ ها پر از آدم ها و خالی از آدمها میشه و تداوم میابه☺️
آدما تنها بدنیا میان رشد میکنن و تغییر میکنن و روزی تنها میمیرن چطور میشه روشون حساب کرد😄
میلیون ها آدم قبل ما بدنیا اومدن زندگی کردن و مردن الان کجایند؟
ما هم روزی در این جسم نخواهیم بود و بعد از ما باز هم آدم ها بدنیا میان و زندگی میکنن و میمیرن میرن.
زندگی دائما با تولدها و مرگ ها پر از آدم ها و خالی از آدمها میشه و تداوم میابه☺️
تفکر همیشه در درون شناخته ها و
در پیرامون شناخته هاست.
تو نمی توانی از خلال شناخته ها،
با ناشناخته تماس بگیری.
پس، شناخته ها را دور بریز و
با ناشناخته تماس بگیر
و این چیزی ست که من آن را
مراقبه می نامم.
#اشو
#یک_فنجان_چای
در پیرامون شناخته هاست.
تو نمی توانی از خلال شناخته ها،
با ناشناخته تماس بگیری.
پس، شناخته ها را دور بریز و
با ناشناخته تماس بگیر
و این چیزی ست که من آن را
مراقبه می نامم.
#اشو
#یک_فنجان_چای
شما قرن هاست که در خواب هستید
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو
و این خواب، جزیی از طبیعت شما شده،
شما فراموش کرده اید که بیداری چیست
وچه طعمی دارد.
سه نوع انسان وجوددارد و رفتارمرشد
باهریک متفاوت است:
والاترین نوع انسان فردی است که وضعیت #بی_ذهنی را چشیده باشد.
رفتارمرشدبا اوکاملا"متفاوت است،
زیرا می داند که او درک می کند.
ذهن انسان معمولا"آنقدر سر و صدا راه
می اندازد که اجازه نمی دهد که انسان چیزی بشنود.
وقتی که وراجی های ذهن متوقف شد
برای نخستین بار از موسیقی وجود خویش آگاه می شوی، و برای نخستین بار از موسیقی جهان هستی آگاه می گردی.
باانسان نوع اول چون مانعی درکار نیست، اتصال ممکن می گردد.
دومین نوع انسان:
انسانی است که بین انسان
نوع اول وسوم قرارمی گیرد.
او ذهنی مراقبه گر دارد.
ولی هنوز به مرحله ی بی ذهنی نرسیده،
او در راه است.
او آموخته که قدری ساکت و موزون تر از سایر مردم باشد. سر و صدای ذهنی هست، ولی در دور دست،
او قادر است تا خود را از آن جداکند.
او دیگر با ذهنش #هم_هویت نیست.
او فکرنمی کند که من همانم که ذهنم هست.
ذهنش آنجاست، هنوز وراجی می کند
و هنوز حقه های قدیم را می زند ولی
او تا اندازه ای آگاه شده که برده ذهن اش نباشد.
در وضعیت بی ذهنی، ذهن تو را ترک می کند.
ذهن تشخیص داده که این آدم فرا رفته،
فراتر ازقدرت من، اینک نمی توان بیش از این او را استثمارکرد.
او دیگربامن هم هویت نیست،
او از من استفاده می کند، ولی من دیگر قادر به استفاده از او نیستم.
انسان نوع دوم که بینابین است،
گاهی به الگوهای قدیم باز میگردد
و توسط ذهن مورد استفاده قرارمی گیرد
و گاهی نیز از الگو ها فراتر می رود.
ذهن هنوز کاملا"مطمئن نیست
که بازی را باخته، هنوز امید دارد.
زیرا در این وضعیت انسان گاهی به ذهن
گوش می دهد و با او هم هویت می گردد. فاصله ی او با ذهن زیاد نیست و هر لحظه ناهشیاری کافی ست تا ذهن پیروز شود و دوباره فرمانروایی کند.
این انسان نوع دوم است:
انسانی متفکر و مراقبه گر که
بارقه هایی از جاودانگی را دیده است.
انسان نوع اول در بی ذهنی وجاودانگی
سکنا گزیده است.
انسان نوع دوم فقط بارقه هایی دیده
که البته ارزش زیادی دارد، رفتار مرشد با انسان نوع دوم متفاوت است،
زیرا با نوع اول، #اتحاد ممکن است
و با نوع دوم #ارتباط.
و سپس، انسان نوع سوم:
انسانی که با ذهنش و با نفسش هم هویت است.
با این نوع انسان، حتی ارتباط داشتن هم
ممکن نیست و راهی برای ایجاد رابطه وجود ندارد.
واژه ی " هم هویتی "زیباست، یعنی به
جیزی هویت دادن. وقتی که تو با ذهن، یکی بشوی، دیگر جدا و مستقل نیستی، به خواب رفته ای. خواب متافیزیکی.
تو هویت اصیل خویش را از دست داده ای و با چیزی یگانه شده ای که نیستی.
یکی شدن با چیزی که نیستی یعنی :
هم هویت شدن با آن
ولی وضعیت انسان معاصر چنین است. یکی هندو شده، دیگری مسیحی شده و یا دیگری هندی است و یا ایتالیایی و دیگری چینی و......
این ها همگی هویت بخشی به خود است.
شخصی فکر می کند که سفید پوست است و دیگری می پنداردکه سیاه پوست است. یکی می پندارد مرد است و دیگری می پندارد که زن است.
این ها همگی حاکی از خوابی عمیق و توام با غفلت است.
اگر تو این بدن نیستی، پس چگونه می توانی مرد باشی یا زن، چگونه
سفید پوستی یاسیاه پوست؟
اگر تو حتی این ذهن نیستی، پس چگونه
می توانی مسیحی باشی یا هندو یا مسلمان، یا آلمانی یا چینی؟
اگر تو فقط انرژی آگاهی هستی،
پس فقط آگاهی هستی و بس.
ذهن انسان امروز بیشتر درگیر داشته ها است، تا چگونگی بودنش.
انسان بیشتر طالب راحتی و امنیت است تا تحول فردی
اگر شما چنین هستید پس مرا
درک نخواهید کرد.
من به شما درسی نمی دهم.
من اینجا هستم تا شما متحول شوید. من به شما عقیده ی جزمی و یا فرقه ای جدید نمی دهم.
من اصلا"به این چیزها علاقه ای ندارم .
من به سادگی می خواهم آنچه را که خودتان دارید به شما بدهم.
کار من برانگیختن شماست.
پس قبل از اینکه بسیار دیر شود،
از خواب بیدار شوید.
حداقل به دومین حالت ذهن نزدیک شوید.
ذهن مراقبه گر. آنگاه رسیدن به نخستین
حالت(بی ذهنی )آسان خواهد بود.
تحول دوستداران من، تحولی است از:
ذهن به بی ذهنی.
#اشو
برای اندازهگیریِ سطح ناآگاهی خود، میتوانی به چگونگی مواجه شدن خود با چالشهای زندگی نگاه کنی.
آدمی که ناآگاه است، هنگام مواجه شدن با چالشهای زندگی، دوست دارد در خواب بماند و ناآگاهتر شود.
اما آدم آگاه، هنگام مواجه شدن با چالشها و دشواریهای زندگی،
دوست دارد آگاهتر یا هشیارتر باشد.
تو میتوانی چالشها و دشواریهای زندگی را به ابزاری برای بیداریِ خود تبدیل کنی.
از طرفی، میتوانی به چالشها و دشواریهای زندگی اجازه بدهی تا بر تو چیره شوند و تو را به اعماق ناآگاهی یا ناهشیاری ببرند.
در این صورت، رؤیای ناهشیاری شایع و معمولی به کابوس ناهشیاری ژرف تبدیل میشود.
اگر نتوانی در اوضاع و احوال معمولی، هشیار و حاضر باشی، مانند هنگامی که در اتاق خود تنها نشستهای، در جنگل یا کوه قدم میزنی، یا به کسی گوش سپردهای..، بیتردید، قادر نخواهی بود در شرایطی هشیاری خود را حفظ کنی که با دشواری یا مصیبتی جدی روبرو شدهای.
در این مواقع، خود را به نیروی حال واکنشهای خود میسپاری. واکنشهایی که چیزی نیستند، مگر شکلهای گوناگونِ «ترس».
و تو بدینسان، به اعماق ناآگاهی یا ناهشیاری فرو میروی.
چالشها و دشواریهای زندگی،
آزمونی برای تو هستند. کیفیت برخورد تو با دشواریهای زندگیست که میزان آگاهی تو را نشان میدهد.
#اشو
آدمی که ناآگاه است، هنگام مواجه شدن با چالشهای زندگی، دوست دارد در خواب بماند و ناآگاهتر شود.
اما آدم آگاه، هنگام مواجه شدن با چالشها و دشواریهای زندگی،
دوست دارد آگاهتر یا هشیارتر باشد.
تو میتوانی چالشها و دشواریهای زندگی را به ابزاری برای بیداریِ خود تبدیل کنی.
از طرفی، میتوانی به چالشها و دشواریهای زندگی اجازه بدهی تا بر تو چیره شوند و تو را به اعماق ناآگاهی یا ناهشیاری ببرند.
در این صورت، رؤیای ناهشیاری شایع و معمولی به کابوس ناهشیاری ژرف تبدیل میشود.
اگر نتوانی در اوضاع و احوال معمولی، هشیار و حاضر باشی، مانند هنگامی که در اتاق خود تنها نشستهای، در جنگل یا کوه قدم میزنی، یا به کسی گوش سپردهای..، بیتردید، قادر نخواهی بود در شرایطی هشیاری خود را حفظ کنی که با دشواری یا مصیبتی جدی روبرو شدهای.
در این مواقع، خود را به نیروی حال واکنشهای خود میسپاری. واکنشهایی که چیزی نیستند، مگر شکلهای گوناگونِ «ترس».
و تو بدینسان، به اعماق ناآگاهی یا ناهشیاری فرو میروی.
چالشها و دشواریهای زندگی،
آزمونی برای تو هستند. کیفیت برخورد تو با دشواریهای زندگیست که میزان آگاهی تو را نشان میدهد.
#اشو
اون خدایی که ازش خواسته و آرزوهایی دارید که براتون برآورده شون کنه، مثلِ پاپا نوئلِ که بسیار حیلتگر و دغلبازه چون شمارو در چرخه های متوالیِ خواسته ها و آرزوهای نرسیده تون نگه میداره.
هشیار به چرخه های آرزوهاتون باشید تا یهویی توی سیاه چاله هاش نیافتید، به خواب برید و رویا ببینید.
هشیار و بیدار باشید☺️
هشیار به چرخه های آرزوهاتون باشید تا یهویی توی سیاه چاله هاش نیافتید، به خواب برید و رویا ببینید.
هشیار و بیدار باشید☺️
هر چه را که در جستجوی آنی، متقابلا در جستجوی توست. از این رو طالبِ هرآنچه باشی، از پیش از آن توست ...
از سر راه ورود الوهیت کنار برو تا با حس و احساس، وصال رخ دهد ... که زمان و مکانش همیشه در اینجا و اکنون و در همین لحظه است.
فکر نکن، حسش کن☺️
از سر راه ورود الوهیت کنار برو تا با حس و احساس، وصال رخ دهد ... که زمان و مکانش همیشه در اینجا و اکنون و در همین لحظه است.
فکر نکن، حسش کن☺️
Homecoming
Zbigniew Preisner
💫 سفر به دورن خویش ✨
تنها کیفیتی که بودا داراست:
آگاهی ناب و شاهد بودنِ آگاهانه است.
"شاهد بودن"واژه ای کلیدی برای همه آنهایی است که به مراقبه میپردازند.
شاهد اینکه تو جسم نیستی،
شاهد اینکه تو ذهن نیستی،
شاهد اینکه تو فقط شاهدی
اشو
تنها کیفیتی که بودا داراست:
آگاهی ناب و شاهد بودنِ آگاهانه است.
"شاهد بودن"واژه ای کلیدی برای همه آنهایی است که به مراقبه میپردازند.
شاهد اینکه تو جسم نیستی،
شاهد اینکه تو ذهن نیستی،
شاهد اینکه تو فقط شاهدی
اشو
تناقضاتِ زمان
لحظه حال، در ظاهر، «هر آن چه که روی می دهـد» است. زیرا آن چه روی می دهد، همواره تغییر می کند و به نظر می رسد که هر روز از زندگی شما هزاران لحظه را در بر می گیرد که در آن رویداد های گوناگونی رخ می دهند. زمـان بـه صورت توالی لحظات، بی پایان است که برخی از این لحظات، «خوب» و برخی «بد» هستند. با این حال اگر دقیق تر بنگرید، یعنی به تجربه های شخصی خود نگاهی بیندازید، خواهید دید که لحظات چندان زیادی نبـوده اند. آن گاه پی خواهید برد که همیشه تنها همین لحظه بوده است. زندگی همیشه در اکنون است. سراسر زندگی شما در این اکنون همیشگی آشکار می شود. حتى لحظـات گذشته یا آینده فقط زمانی وجود دارند که آن ها را به یاد آورید یا انتظارشان را بکشید که این کار را توسط فکر کردن به آن ها، تنها در لحظه ای که هست، یعنی این لحظه انجام می دهید.
پس چرا این گونه به نظر می رسد که گویی این همـه تـوالى لحظـه هـا وجـود داشته است؟ زیرا لحظه حال را با آن چه که روی می دهـد، یعنی با محتـوا اشتباه می گیرید. فضای اکنون با آنچه که در این فضا روی می دهد، اشتباه گرفته می شود. اشتباه گرفتن لحظه حال با محتوا، نه تنها توهم زمان، بلکه توهم «من درون» را نیز به وجود می آورد.
اکهارت تله
جهانی نو
لحظه حال، در ظاهر، «هر آن چه که روی می دهـد» است. زیرا آن چه روی می دهد، همواره تغییر می کند و به نظر می رسد که هر روز از زندگی شما هزاران لحظه را در بر می گیرد که در آن رویداد های گوناگونی رخ می دهند. زمـان بـه صورت توالی لحظات، بی پایان است که برخی از این لحظات، «خوب» و برخی «بد» هستند. با این حال اگر دقیق تر بنگرید، یعنی به تجربه های شخصی خود نگاهی بیندازید، خواهید دید که لحظات چندان زیادی نبـوده اند. آن گاه پی خواهید برد که همیشه تنها همین لحظه بوده است. زندگی همیشه در اکنون است. سراسر زندگی شما در این اکنون همیشگی آشکار می شود. حتى لحظـات گذشته یا آینده فقط زمانی وجود دارند که آن ها را به یاد آورید یا انتظارشان را بکشید که این کار را توسط فکر کردن به آن ها، تنها در لحظه ای که هست، یعنی این لحظه انجام می دهید.
پس چرا این گونه به نظر می رسد که گویی این همـه تـوالى لحظـه هـا وجـود داشته است؟ زیرا لحظه حال را با آن چه که روی می دهـد، یعنی با محتـوا اشتباه می گیرید. فضای اکنون با آنچه که در این فضا روی می دهد، اشتباه گرفته می شود. اشتباه گرفتن لحظه حال با محتوا، نه تنها توهم زمان، بلکه توهم «من درون» را نیز به وجود می آورد.
اکهارت تله
جهانی نو
ادامه ...
یک تمرین معنوی بسیار نیرومند این است که وقتی «مـن درون» رو به کم رنگ شدن می رود، پیش از آن که برای بازیابی خود تلاش کند، آگاهانه بگذارید کم رنگ شود. پیشنهاد می کنم که این کار را گاه گاهی انجام بدهید. برای نمونه، زمانی که کسی از شما انتقاد می کند یا شما را مورد سرزنش قرار می دهـد یا به شما ناسزا می گوید، به جای این که بی درنگ مقابله به مثل کنید یا به دفـاع از خود برخیزید، هیچ کاری انجام ندهید. اجازه دهید که تصویر از بین رفته «خود» باقی بماند؛ آنگاه نسبت به احساسی که در ژرفای درون خود دارید، هوشیار شوید. شاید برای چند ثانیه احساس ناخوشایندی باشد؛ گویی که از نظر جسمی کوچک شده اید. سپس امکان دارد آن گشادگی درونی را که بـه شـدت سرزنده است، احساس کنید. شما به هیچ رو کوچک نشده اید، بلکه در حقیقت بزرگ شده اید. شاید شما به این بینش شگرف برسید: زمانی که به گونه ای احساس خواری و کوچک شدن می کنید، با واکنش نشان ندادن مطلق ـ نه فقـط به صورت بیرونی، بلکه به صورت درونی ـ به این نکته پی می برید که هیچ چیز واقعی از بین نرفته است و شما با «کم تر» شدن، بیش تر می شوید. هنگامی که دیگر تلاش نداشته باشید تا از خود دفاع کنید یا شکل خود را نیرو ببخشید، با این کار از همانندسازی با شکل، یعنی با تصویر ذهنی از خود، بیرون می آیید. با کم شدن ـ به مفهوم «من درون» ـ در واقع شما گسترش می یابید و برای آن که بودن روی دهد، جا باز می کنید. آن گاه قدرت راستین، یعنی آن کسی که فراسوی شکل هستید، می تواند از درون شکل به ظاهر ناتوان شده به بیرون بتابد. این است منظور حضرت مسیح (ع) هنگامی که گفت: «منکر خود شوید» یا «گونه دیگر را پیش آورید».
اکهارت تله
جهانی نو
یک تمرین معنوی بسیار نیرومند این است که وقتی «مـن درون» رو به کم رنگ شدن می رود، پیش از آن که برای بازیابی خود تلاش کند، آگاهانه بگذارید کم رنگ شود. پیشنهاد می کنم که این کار را گاه گاهی انجام بدهید. برای نمونه، زمانی که کسی از شما انتقاد می کند یا شما را مورد سرزنش قرار می دهـد یا به شما ناسزا می گوید، به جای این که بی درنگ مقابله به مثل کنید یا به دفـاع از خود برخیزید، هیچ کاری انجام ندهید. اجازه دهید که تصویر از بین رفته «خود» باقی بماند؛ آنگاه نسبت به احساسی که در ژرفای درون خود دارید، هوشیار شوید. شاید برای چند ثانیه احساس ناخوشایندی باشد؛ گویی که از نظر جسمی کوچک شده اید. سپس امکان دارد آن گشادگی درونی را که بـه شـدت سرزنده است، احساس کنید. شما به هیچ رو کوچک نشده اید، بلکه در حقیقت بزرگ شده اید. شاید شما به این بینش شگرف برسید: زمانی که به گونه ای احساس خواری و کوچک شدن می کنید، با واکنش نشان ندادن مطلق ـ نه فقـط به صورت بیرونی، بلکه به صورت درونی ـ به این نکته پی می برید که هیچ چیز واقعی از بین نرفته است و شما با «کم تر» شدن، بیش تر می شوید. هنگامی که دیگر تلاش نداشته باشید تا از خود دفاع کنید یا شکل خود را نیرو ببخشید، با این کار از همانندسازی با شکل، یعنی با تصویر ذهنی از خود، بیرون می آیید. با کم شدن ـ به مفهوم «من درون» ـ در واقع شما گسترش می یابید و برای آن که بودن روی دهد، جا باز می کنید. آن گاه قدرت راستین، یعنی آن کسی که فراسوی شکل هستید، می تواند از درون شکل به ظاهر ناتوان شده به بیرون بتابد. این است منظور حضرت مسیح (ع) هنگامی که گفت: «منکر خود شوید» یا «گونه دیگر را پیش آورید».
اکهارت تله
جهانی نو
نفس می گويد؛ "من نبايد رنج بكشم"
و همين فكر باعث می شود خيلی بيشتر رنج بكشيد.
اين يكی از پيچيدگی های حقيقت است، كه هميشه تضاد دارد.
حقيقت اين است كه براي چيره شدن بر رنج، بايد ابتدا رنج كشيدن را بپذيريد.
اکهارت تله
و همين فكر باعث می شود خيلی بيشتر رنج بكشيد.
اين يكی از پيچيدگی های حقيقت است، كه هميشه تضاد دارد.
حقيقت اين است كه براي چيره شدن بر رنج، بايد ابتدا رنج كشيدن را بپذيريد.
اکهارت تله
خودبرتر 11:
هیچی رنجی همیشه وجود ندارد رنج ها براین بتونیم درسها پاس کنیم تا به شناخت درونمان پی ببریم ولی میتونی رنج نکشی نگرش ت و تغییر بده آنوقت رنج میشود شناخت باید به این درک برسم رنج معلم ما است باید باشد تا ما عمیق تر به درونمان برویم تا بتوانیم درسها را پاس کنیم تا به درک برسیم رنج و تبدیل کن به گنج
گنج شناخت است که تورا به سوی روشن بینی هدایت می کند از رنج ها فرار نکنید به عوامل بیرونی نچسبید بلکه به خودتان توجه کنید تا ضعف ها ی خودتان ببینید بپذیرید تا رنج شیرین شود رنج یک ابزار الهی است که مارا سوق میدهد سمت آگاهی فرار نکنید با رنج ها تون حال کنید نترسید بدون فشار ما تبدیل به الماس نمیشویم قدر چالش ها طوفانها زندگیتان را بدانید تا رنج شمارا ازچرخه تکرار بیرون بیارد تا آزاد ورها شوید
من غذا بخورم شما سیر نمیشوید شما هم باید خودتان غذا بخورید تا سیر شوید نکته را بگیر
انسان تا ازخواب وخیال هزاران ساله بیدار نشه درچرخه شرطی شدگی عادات تکرار تکرار میشه وهمیشه در رنج وعذاب باقی میماند
بهانه ها وتوجیهات بیماریست واقف باش تا ازاین ابزار استفاده نکنید
دست از لذت های کاذب بردارید تا لذت حقیقی را تجربه کنید
بجای رویاپردازی از فرداها به خودت متمرکز باش دنبال آسپرین یا لذت موقتی نباشید تا بتوانید رشد کنید درتوهمات نمانید
بدترین نقص ما وابستگی به افکار ماست وهمیشه براین افکار باور میدهیم وهمین امر مارا به چالش می کشاند افکارتان را باورنکنید تفسیر وقضاوت ها رو باور نکنید پیشگویی پیش بینی پیش داوری منفی نگری بدبینی شکاکی را باور ندهید تا بتوانید درامان باشید اینها تعادل مارا بهم میریزند
هرلحظه از افکارتان آگاه باشید ولی باورش نکنید بها ندهید هشیار باشید تا شمارا غرق رویا پردازی داستان پردازی قصه پردازی سناریو نویسی نقشه کشی نسخه نویسی نکند
مهم نیست درافکارتان چه چیزی میگذرد مهم این است بهش آگاه و واقف باشید تا شمارا به چالش نکشاند هشیار باشیدتا فربیش را نخورید
وقتی هدف بیداریست رنج لذت بخش
میشود
دیگر نیاز به کلنجار نداری پذیرش باعث میشود
مسیر بیداری لذت بخش میشود چون خواهان آگاهی هستیم باید بهایش هم پرداخت کنیم بخاطر همین از هراتفاقی نور وارد میشود
نواقص ها (ایگو )باورهایی هستند که ازکودکی درما بوجود آمده است با باورهاوالگوهایی که ازدیگران تقلید کردیم باورش کردیم واین نقص ها درونمان رشد کرد وتا از باورها والگوها گذشته خالی نشویم این نواقص با ما خواهند بود نگو من همینم نگو من زود عصبانی میشم نگو من کنترل ندارم به برچسب های
که هرلحظه به خودتان می زنید هشیار باشید تمام برچسب ها تبدیل به باور میشوند ویک ستون بسیار قوی درما ایجاد می کند بخاطر همین همیشه درعادات رفتاری گفتاری هستیم وهیچ اختیاری ازخودمان نداریم باورهای خودتان بازنگری کنید تا بتوانید ازچرخه عادات بیرون بزنید باورهای خودتان را باور نکنید تا ستون ها فرو بریزد واقف باشید.
هیچی رنجی همیشه وجود ندارد رنج ها براین بتونیم درسها پاس کنیم تا به شناخت درونمان پی ببریم ولی میتونی رنج نکشی نگرش ت و تغییر بده آنوقت رنج میشود شناخت باید به این درک برسم رنج معلم ما است باید باشد تا ما عمیق تر به درونمان برویم تا بتوانیم درسها را پاس کنیم تا به درک برسیم رنج و تبدیل کن به گنج
گنج شناخت است که تورا به سوی روشن بینی هدایت می کند از رنج ها فرار نکنید به عوامل بیرونی نچسبید بلکه به خودتان توجه کنید تا ضعف ها ی خودتان ببینید بپذیرید تا رنج شیرین شود رنج یک ابزار الهی است که مارا سوق میدهد سمت آگاهی فرار نکنید با رنج ها تون حال کنید نترسید بدون فشار ما تبدیل به الماس نمیشویم قدر چالش ها طوفانها زندگیتان را بدانید تا رنج شمارا ازچرخه تکرار بیرون بیارد تا آزاد ورها شوید
من غذا بخورم شما سیر نمیشوید شما هم باید خودتان غذا بخورید تا سیر شوید نکته را بگیر
انسان تا ازخواب وخیال هزاران ساله بیدار نشه درچرخه شرطی شدگی عادات تکرار تکرار میشه وهمیشه در رنج وعذاب باقی میماند
بهانه ها وتوجیهات بیماریست واقف باش تا ازاین ابزار استفاده نکنید
دست از لذت های کاذب بردارید تا لذت حقیقی را تجربه کنید
بجای رویاپردازی از فرداها به خودت متمرکز باش دنبال آسپرین یا لذت موقتی نباشید تا بتوانید رشد کنید درتوهمات نمانید
بدترین نقص ما وابستگی به افکار ماست وهمیشه براین افکار باور میدهیم وهمین امر مارا به چالش می کشاند افکارتان را باورنکنید تفسیر وقضاوت ها رو باور نکنید پیشگویی پیش بینی پیش داوری منفی نگری بدبینی شکاکی را باور ندهید تا بتوانید درامان باشید اینها تعادل مارا بهم میریزند
هرلحظه از افکارتان آگاه باشید ولی باورش نکنید بها ندهید هشیار باشید تا شمارا غرق رویا پردازی داستان پردازی قصه پردازی سناریو نویسی نقشه کشی نسخه نویسی نکند
مهم نیست درافکارتان چه چیزی میگذرد مهم این است بهش آگاه و واقف باشید تا شمارا به چالش نکشاند هشیار باشیدتا فربیش را نخورید
وقتی هدف بیداریست رنج لذت بخش
میشود
دیگر نیاز به کلنجار نداری پذیرش باعث میشود
مسیر بیداری لذت بخش میشود چون خواهان آگاهی هستیم باید بهایش هم پرداخت کنیم بخاطر همین از هراتفاقی نور وارد میشود
نواقص ها (ایگو )باورهایی هستند که ازکودکی درما بوجود آمده است با باورهاوالگوهایی که ازدیگران تقلید کردیم باورش کردیم واین نقص ها درونمان رشد کرد وتا از باورها والگوها گذشته خالی نشویم این نواقص با ما خواهند بود نگو من همینم نگو من زود عصبانی میشم نگو من کنترل ندارم به برچسب های
که هرلحظه به خودتان می زنید هشیار باشید تمام برچسب ها تبدیل به باور میشوند ویک ستون بسیار قوی درما ایجاد می کند بخاطر همین همیشه درعادات رفتاری گفتاری هستیم وهیچ اختیاری ازخودمان نداریم باورهای خودتان بازنگری کنید تا بتوانید ازچرخه عادات بیرون بزنید باورهای خودتان را باور نکنید تا ستون ها فرو بریزد واقف باشید.
هیچ چیز بهتر از دل سپاسگزار نیست؛ دلی که سرشار از قدرشناسی، شادی، عشق، فروتنی و اندکی روراستی باشد. این ترکیب، آمیزه ای عالی ست. این کیمیای عالی، معجونی ست که تندرستی، سرزندگی، اشتیاق و لذت را تضمین میکند. این معجون جان بخش و نیروافزا، ما را با خطی مستقیم به آگاهی الهی متصل می سازد. احساس پرنشاط سپاس گزاری و قدرشناسی به ما دلگرمی میدهد که با والاترین وجودمان هماهنگ هستیم.
آیا وقتی دلی سپاسگزار دارید، خوشحال نیستید؟ هر گاه نسبت به همه هدایایـی کـه همـه جـا پیرامون من هستند، هشیارم، زندگی بسیار ساده، عزیز و سرشار به نظر می رسد؛ چه منظره زیبای اقیانوس آرام باشد، چه کلاغ سیاه بزرگی که از برابر پنجره ام می گذرد، لقمه ای خوش مزه از بوقلمون، سیب زمینی شیرین، دورچین و سس، چه گذراندن شبی به آواز، ذکر، دعا و مراقبه همراه آموزگار معنوی مورد علاقه ام آماچی. من در ازای همه این هدایا و در کنارشان لبخند خاص پسرم، فقط میتوانم بگویم: «سپاس گزارم»
دبی فورد
وجود مقدس شما
آیا وقتی دلی سپاسگزار دارید، خوشحال نیستید؟ هر گاه نسبت به همه هدایایـی کـه همـه جـا پیرامون من هستند، هشیارم، زندگی بسیار ساده، عزیز و سرشار به نظر می رسد؛ چه منظره زیبای اقیانوس آرام باشد، چه کلاغ سیاه بزرگی که از برابر پنجره ام می گذرد، لقمه ای خوش مزه از بوقلمون، سیب زمینی شیرین، دورچین و سس، چه گذراندن شبی به آواز، ذکر، دعا و مراقبه همراه آموزگار معنوی مورد علاقه ام آماچی. من در ازای همه این هدایا و در کنارشان لبخند خاص پسرم، فقط میتوانم بگویم: «سپاس گزارم»
دبی فورد
وجود مقدس شما
نفس را بینداز
وقتی از دیگران انتقاد میکنی و از زندگی شکایت میکنی احساس خوبی به تو دست میدهد. با انتقاد کردن از دیگران، احساس برتری میکنی. با شکایت کردن از دیگران احساس میکنی که بالاتر از آنان هستی. این برای نفْس بسیار ارضاء کننده است.
و تقریباً همه چنین میکنند؛ برخی آشکارا چنین میکنند برخی هم فقط در درون به این کار میپردازند. هیچکس زحمت تحسین کیفیات خوب را در دیگران به خود نمیدهد. هیچکس حاضر نیست کمک کند تا آن کیفیات خوب که در دیگری است رشد کند. میترسد که اگر دیگری رشد کند، پس او چی...؟!
به ندرت کسانی پیدا میشوند که انتقاد نمیکنند و شکایت ندارند. اینها کسانی هستند که نفسشان را انداختهاند. وقتی که بینفس باشی، فایدهای در آن نیست که انتقاد کنی، چرا باید به خودت زحمت بدهی؟ ربطی به تو ندارد. این نفْس بوده که از آن لذت میبرده و تغذیه میشده است.
بنابراین تأکید من این است: 👈نفْس را بینداز. با انداختن نفس، تو مردم را با چشمانی تازه نگاه میکنی و نگرش و رفتار تو بیشتر انسانی و دوستانه خواهد شد. اینک همان شخص که پیشتر از او انتقاد میکردی، با دیدهی محبت به او نگاه میکنی و میلی عظیم داری تا به او کمک کنی.
شاید ببینی که اگر تو نیز در موقعیت او بودی، مانند او رفتار میکردی. تو فقط بخشی از آنان را میشناسی، تمامی زندگی آنان را نمیدانی، و قضاوت کردن در مورد تمامی یک شخص، از روی شناخت بخش کوچکی از او، کار درستی نیست.
اشو به مثابه اشو !
نگاه اشو به زندگی را دوست دارم فارغ از حاشیههایی که به او نسبت میدهند.
وقتی از دیگران انتقاد میکنی و از زندگی شکایت میکنی احساس خوبی به تو دست میدهد. با انتقاد کردن از دیگران، احساس برتری میکنی. با شکایت کردن از دیگران احساس میکنی که بالاتر از آنان هستی. این برای نفْس بسیار ارضاء کننده است.
و تقریباً همه چنین میکنند؛ برخی آشکارا چنین میکنند برخی هم فقط در درون به این کار میپردازند. هیچکس زحمت تحسین کیفیات خوب را در دیگران به خود نمیدهد. هیچکس حاضر نیست کمک کند تا آن کیفیات خوب که در دیگری است رشد کند. میترسد که اگر دیگری رشد کند، پس او چی...؟!
به ندرت کسانی پیدا میشوند که انتقاد نمیکنند و شکایت ندارند. اینها کسانی هستند که نفسشان را انداختهاند. وقتی که بینفس باشی، فایدهای در آن نیست که انتقاد کنی، چرا باید به خودت زحمت بدهی؟ ربطی به تو ندارد. این نفْس بوده که از آن لذت میبرده و تغذیه میشده است.
بنابراین تأکید من این است: 👈نفْس را بینداز. با انداختن نفس، تو مردم را با چشمانی تازه نگاه میکنی و نگرش و رفتار تو بیشتر انسانی و دوستانه خواهد شد. اینک همان شخص که پیشتر از او انتقاد میکردی، با دیدهی محبت به او نگاه میکنی و میلی عظیم داری تا به او کمک کنی.
شاید ببینی که اگر تو نیز در موقعیت او بودی، مانند او رفتار میکردی. تو فقط بخشی از آنان را میشناسی، تمامی زندگی آنان را نمیدانی، و قضاوت کردن در مورد تمامی یک شخص، از روی شناخت بخش کوچکی از او، کار درستی نیست.
اشو به مثابه اشو !
نگاه اشو به زندگی را دوست دارم فارغ از حاشیههایی که به او نسبت میدهند.